فردا جشن عروسیمه.خیلی خیلی استرس دارم... یه حس عجیب، حتی بیشتر از حس استرس قبل از رفتنم به مکه یا روز دفاعم... خدایا خودت همه چی و به خیر وخوشی بگذرون. من امیدم به خودته. کمک کن فردا همه چی بر وفق مراد پیش برده و یه جشن خوب آبرومند داشته باشم. خدایا کمک کن امشب زود خوابم ببره و فردا صبح سرحال بیدار شم و تا آخر شب...
الان ساعت یک و پانزده دقیقه شب اول فروردینه. حدود یکساعت و چهل و پنج دقیقه تا پایان سال 94 و آغاز سال 95 شمسی باقی مونده... حالم خوبه، همونطور که میخواستم و این دلیل داره.... مهمترینش اینه که حس میکنم برای کسی مهمم، کسی هست که حاضره جونشو هم برام بده. فردا روز تولد شناسنامه ایمه و امروز روز تولد واقعیم... و من حالا...
این پروژه لباس عروس هم خودش کم چیزی نیست واقعاً. دوشنبه اولین پرو لباسم بود و اصلا راضی نبودم. دیروز سه شنبه هم دوباره بعد کلی استرس و نگرانی سر کار رفتم مزون هستی تو جمهوری و باز بعد اینکه پوشیدم دیدم برام هنوز گشاده، با اینکه یه عالم تنگش کرده بودند تا اینکه در نهایت ناظر دوختشون گفت کلاً سایز لباس باید عوض بشه و...
ظاهرا مجبورم از اون سایت پرشین بلاگ انصراف بدم. مدام بازی در میاره، تا سه روز که اصلا سایت در دست تعمیر بود و حالا هم که مدام ارور میده. خستم کرده. میخواستم نام این سایت جدیدی رو که ساختم تغییر بدم و اونو به عنوان یه سایت کاملا شخصی بدون هیچ خواننده ای با هدف خاصی و خطاب به فرد خاصی که احتمالا هیچکس نمیتونه حدس بزنه...