بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

ساعت شش صبحه، نویانم بعد از چند بار بالا آوردن از سه نیمه شب تا الان، تب کرده... استامینوفن دادم اما همه رو بالا آورد، یکبار  شیاف گذاشتم که با بیرون روی که داشت بلافاصله از بدنش خارج شد، چند دقیقه پیش دوباره شیاف استامینوفن گذاشتم و بالای سرش نشستم تا تبش پایین بیاد. تا صبح یک دقیقه هم نخوابیدم... 

استرس تمام وجودم رو گرفته، شیرم دوباره قطع شده و شیر ندارم به بچم بدم....گرسنه که میشه بچم من خاک بر سر شیر ندارم بدم بخوره. دوباره چرا اینطوری شد؟ من که سینم پر از شیر شده بود و بچم سیر میشد...چطوری سیرش کنم نمیشه که همش غذا داد، نصف شبها که خوابه و شیر میخواد چی؟ تمام غم‌های دنیا تو سینه من جمعه...

خونه که اجاره نرفت و به ما گفتند هر چه سریعتر پولو جور کنید و بیش از این نمیشه صبر کرد اگر جور نمیشه بفروشید و پولو بدید!...آخه فروش؟ بعد دوباره بخریم؟ مکه الکیه؟ اصلا مگه میشه یه خونه دو ماه اجاره نره؟ خدایا چرا انقدر کارهای من سخت پیش می‌ره؟ همین قضیه خونه بدترین استرس رو به جونم انداخته بود که قضیه بعدی پیش اومد که ضربه نهایی رو به من زد و حتی از قضیه خونه برام پررنگ تر شد.

پرستار بچه ها یکباره درخواست داده حقوقش رو بیشتر کنیم وگرنه نمیتونه با این حقوق بیاد!!! ممنون میشم نپرسید چقدر بهش حقوق میدادم هر چی بود الان دو برابرش رو خواسته، در حالیکه من نه ماه تمام بدون اینکه برم سر کار و با اینکه خودم خونه و پیش بچه ها بودم حقوقش رو میدادم تا این نه ماه جای دیگه ای مشغول نشه و بعد تموم شدن مرخصیم و برگشت به کارم پیش بچه هام بمونه و مثل زمان نیلا، بعد نه ماه با دل خون  و کلی غصه و عذاب وجدان بچم رو نذارم مهد کودک، اونوقت درست یک هفته قبل برگشتن سر کار که دستم به هیچ جا بند نیست دو برابر خواسته!! در حالیکه خدای من شاهده همون ۴ فروردین که مرخصی زایمان من شروع شد ما درمورد رقم حقوقش بعد نه ماه و موقع برگشت من به کار حرف زدیم. پس اصلا مهم نیست که چقدر حقوق می‌گرفته کم یا زیاد، قضیه اینه که ما توافق کردیم هم برای طول نه ماه مرخصی که خودم خونه ام و اون شاید ماهی هفت هشت روز میومد اونم با حضور خودم  چه برای بعد برگشتن به سر کارم...بعد درست یک هفته قبل اینطوری گفته... از این حرفا و بی معرفتیش شوکه شدم و حتی جلوی خودش نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم، باورم نمیشد چنین چیزی خواسته... خب من برای چی نه ماه وقتی خودم خونه بودم و اتفاقا بدون حضور اون راحتتر بودم بهش با وجود بیکاری همسرم حقوق دادم؟ که بعد نه ماه بمونه و این مدت جای دیگه سر کار نره!!! 

به خدا باورم نمیشه همچین چیزی رو! همش میگه تو خیلی کم به من حقوق دادی و با خودش نمیگه مگه من چقدر در ماه میومدم و.... درسته شاید حقوق بالایی نسبت به عرف  نمی‌دادم اما گاهی پیش میومد در ماه کلا هفت هشت روز میومد از نه و نیم صبح تا دو ظهر و من حقوق کامل میدادم، یا یکی دو ماه کلا نیومد و باز حقوقش ر و ریختم، همین ماه آذر که رشت بودیم کلا پنج روز اومده، از اولی هم که پیش ما اومد کرونا بود و اداره ها شیفتی گاهی هفته ای دو روز بیشتر نمیرفتم سر کار و گاهی حتی یک روز، حالا که نه ماه مرخصی تموم شده و فهمیده خودش تنهاست و هر روز باید بیاد سر کار و ساعت کاریش از صبح زود تا ظهره میگه دو برابر بهش بدم!!! حرفش هم اینه که من صد تومنی وام گرفتم ( کوییک صفر داشته فروخته پرشیا خریده) و خودم باید قسطشو بدم! درحالیکه همسرش گفته بود وام نگیریم چون نمیتونیم قسط بدیم اونم گفته من میدم قسطشو و پرشیا رو بگیریم و حتی برنگشته قبلش به من بگه میتونی حقوقمو زیاد کنی بعد وام بگیره!!! الان هم میگه چاره ای ندارم و اگر انقدر به من نمیدی دیگه نمیام!!! انگار من باید قسط وام اون رو بدم... به خدا هیچکی اندازه ماریا پرستار بچه ها از وضع من خبر نداشت، حالا درست بعد نه ماه اینطوری میگه...همیشه آدم خوبی میدونستمش و دلسوز و باگذشت، سخته باورش اینهمه بی مرامی. دیگه به چشمام هم اعتماد ندارم و دلم خونه.من حتی ضامن وام دیگه ای که میخواست شدم و یکی دو بار هم در حقش خوبی بزرگی کردم. باورم نمیشه اونی که قسم میخورد بچه هات عین بچه من هستند و عاشق نویان من بود و زندگی من و مشکلاتم رو از هر کسی بیشتر میدونست حالا وقتی بهش میگم اگر نیایی و نتونم حقوقت رو بدم باید نویان رو بذارم مهد کودک، و خودت راضی میشی میگه چیکار کنم چاره ندارم... وقتی میگم این بی انصافبه میگه موقعیکه حقوق کم ازت می‌گرفتم انصاف داشتم الان نه؟ انگار مجبورش کرده بودم! خودش راضی شده بود بیاد و معرف بهش گفته بود انقدر می‌تونه بده اونم قبول کرده بود....یا میگه تو خودت وجدانت رو قاضی کن با انقدر میری سر کار... وااای خدایا!!!  ما فروردین صحبت کردیم و حقوقش رو کم یا زیاد مشخص کردیم.... اصلا این حقوق براش کم بود چرا همون فروردین که مرخصی من تازه شروع شد نگفت موقع برگشتن من سر کار باید دو برابر بهم بدی که لااقل من این نه ماه با وجود حقوق نداشتن یا حقوق خیلی کم شوهرم، و حقوق کمتر خودم (به دلیل مرخصی زایمان) بهش حقوق ندم و برام پس انداز بشه؟ من که نیازی نداشتم به اومدنش و فقط واسه   تنها نبودن خودم میخواستمش و اینکه مثلا پشتش باد نخوره و خیلی کم بهش نیاز واقعی داشتم..

از شدت استرس و غصه ای که حرفش به من وارد کرد و البته استرس‌های قبلی بابت اجاره نرفتن خونه و... دوباره پریشب دیدم شیرم کم شده و الان تقریبا شیر ندارم ... انگار که حرف اون ضربه و شوک نهایی رو به من زده باشه... اصلا از این حجم از بی معرفتی داغون شدم، حتی نکرد بذاره یکماه برم سر کار بعد بیاد بگه کارم سخته و اضافه کن و... یا نکرده لااقل یک تومن بیشتر بخواد!!! ما اصلا رقم رو همون فروردین بستیم و چون همه چی بین خودمون بود الان میگه دوست دارم بیام و عاشق بچه هام ولی زندگیم با این حقوق نمیچرخه... به خدا الان حتی موضوع، پولش نیست، با اینکه نمیتونم بیشتر بدم و برام سخته اما اگرم داشتم به خاطر این رفتار و حرکتش چنان دلم چرکین شده که حتی اگر صد تومن حقوق میگرفتم راضی نبودم بیاد و دوباره ببینمش و دلم ازش خیلی چرکینه... نفرین نمیکنم اما نمیبخشمش. موندم چیکار کنم؟ الان کیو پیدا کنم؟ چطوری اعتماد کنم؟ اونم می‌دونه چاره ای ندارم الان گفته، باید سر اینکه واقعا مستاصلم زیر بار حرف  زور و ظلم برم و یهو دو برابر بهش بدم علیرغم توافق؟ نمیبخشمش که اینطوری آتیش زده به جونمم... خودش میدونست چه عذابی میکشم بابت اجاره نرفتن خونه، بابت مشکلاتم، اشکهام رو دیده بود و اینکارو باهام کرد...میگه به خاطر تو یکماه هم میمونم تا آدم مناسب پیدا کنی با همین حقوق فعلی (مطمینم فکر می‌کنه هیشکی نیست),. من نه ماه الکی پول دادم بهش که حالا منت بذاره یکماه بمونه تا من آدم مناسب پیدا کنم؟ چند بار هم گفته با این رقم حقوق کسی نمیاد و حتی گفته من این دو سال حقوقی ازت نگرفتم ( یعنی  خیلی ناچیز بوده! انگار نه انگار گاهی با سه چهار روز در ماه اومدن، سر موقع بدون یک روز تاخیر حقوقش رو میریختم  و بابت نبودنش کسر هم نمی‌کردم. وای که هر چی فکر میکنم بیشتر میسوزم... حتی اگه پولشم داشتم به خاطر بی مرامی و حرف زورش نمیخوام یکبار دیگه ببینمش اما بچه هام رو چه کنم؟

در بدترین شرایط روحیم، بچم مریض و ناآروم روبروم خوابیده و منتظرم مطب دکتر باز بشه ببرمش دکتر... حتی از بردنش به بیمارستان وحشت دارم... هر لحظه ترس دوباره بالا آوردن و تب کردنش رو دارم...

یکشنبه آینده برمی‌گردم سر کار. به خدا دارم دیوونه میشم از اینهمه فشار. پیر شدم...نمیتونم به زندگیم و بچه هام برسم. کاملا فلج شدم. کمکم کنید. راهی پیش پام بذارید. دعام کنید. کم آوردم به قران. 

خبر کوتاه از اوضاع این روزها

هر بار که میخوام بنویسم به این فکر میکنم که با نوشتن افکار منفی و مزاحم و سختیها و ناراحتی‌های این چند ماه اخیر انرژی منفی به دوستانم منتقل میکنم و چه بسا با خودشون بگن این دختر چرا همش ناله می‌کنه و از ناراحتیهاش میگه؟ یعنی هیچ خوشی تو زندگیش نیست؟ این باعث میشه برای نوشتن مردد بشم. واقعیت اینه که قطعا دلخوشیهام هم کم نیست همین دو تا بچم که از شیرینی و بامزگیشون هر چی بگم کم گفتم و عاشق تماشا کردنشون و بازی کردنشون با هم هستم اما گرفتاریها و مشکلاتی هم تو زندگیم هست که نمیتونم انکارشون کنم...یعنی گاهی فکر میکنم زندگی یه وقتها زیادی به من سخت میگیره و شاید برای همه اینطور نباشه.

باورتون میشه خونه کوچیکی که خریدیم هنوز بعد یکماه و بیست روز اجاره نرفته؟ اینهمه با دو تا بچه تلاش کردم خونه ای که توش ساکنیم رو بفروشیم و خونه نقلی دیگمون رو هم همینطور، بلکه خونه فعلیمون رو عوض کنیم و بریم جای بزرگتر آخرش یکی از خونه ها رو فروختیم و خونه دیگه یعنی همینکه در حال حاضر داخلش زندگی میکنیم به دلیل شرایط ناگهانی مملکت و رکود مسکن فروش نرفت، بالاجبار با ضرر و زیان ۵ آبان دوباره با اون پولی که از فروش خونه اولی داشتیم یه خونه نقلی دیگه خریدیم و بابت پرداخت مبلغ کاملش متکی به رهن دادنش شدیم که اونم نزدیک دو ماهه رهن نرفته و دلایلش مفصله و بیشتر هم برمیگرده به سهل انگاری بنگاه املاکی که خونه رو ازش خریدیم و اینکه به ما اطلاعات غلط داد که رقم بالایی رهن میره که بتونه خونه رو بفروشه و کمیسیون بگیره درحالیکه رقمش کمتر از اون رقم بود و واسه همین اجاره نرفت... امان از این املاکی ها.

از استرس شب و روز ندارم. از زمان محضر یکماه و پنج روز گذشته!!! قرار بود ۲۰ آبان قرار محضر و روز سند زدن باشه و کل پول خونه رو بدیم که چون خونه جدید اجاره نرفت و پولمون کامل نشده، نشد بریم محضر و چند هفتست قرار محضر عقب افتاده و هنوزم که هنوزه خونه اجاره نرفته.خدا می‌دونه چه استرسی میکشم من... تپش قلب، حال داغون... باز اگر تهش دو تا خونمون رو تبدیل به یه واحد بزرگ و مجهز میکردیم و به خواسته دلم میرسیدم یه چیزی اما ته تهش برگشتیم به  همون جایی که بودیم اونم با ضرر و زیان و دستاوردی هم نداشتیم و فقط این استرس وحشتناک اجاره نرفتن خونه جدید افتاده روی دوشمون.‌ حیف نویانم که این شیر پر از استرس رو میخوره اما چکار باید میکردم که نکردم؟

از گفتن حرفهای تکراری خودمم خسته ام... هر موقع خونه اجاره رفت میام و با حال بهتر می‌نویسم. هیچوقت فکرشم نمی‌کردم به این حال و روز بیفتم... از هر چی املاک و املاکیه بیزارم. بعد اینهمه وقت هم نیومدم که تکرار مکررات کنم... در همین حد میگم و ایشالا اگر خدا نظری کرد و خونه اجاره رفت و تونستیم سند بزنیم میام و مفصل می‌نویسم. البته باز شکر میکنم که حداقل نذاشتم پول بیشتر از این دستمون بمونه و دوباره خونه خریدیم ولو اینکه همون دو ماه وقفه هم باعث گرونتر شدن ملک شد و ضرر کردیم اما حداقل جلوی ضرر بیشتر رو گرفتیم... چه میدونستیم خونه دومی فروش نمیره و نمیشه جابجا بشیم؟ وگرنه که خونه اول رو هم نمیفروختیم که دوباره بریم یکی مثل اون بگیریم و  نقطه سر خط خب چه کاری بود؟ ما که همونو داشتیم دیگه. آدم چه می‌دونه.

این وسط بین اینهمه فکر و خیال  ده روز تمام رفتیم رشت و ۱۹ آذر برگشتیم!!! خوب بود! قطعا اولین و آخرین بار بود که میشد انقدر طولانی بمونیم، من که توی مرخصی زایمان بودم و سامان هم که سر کار نمی‌رفت. یکی از محاسن بیکار بودن همسر همینه دیگه!!!! میخواستم قبل تموم شدن مرخصی زایمانم برم شمال که رفتم.

ولی خب سفر خوبی بود و بهش بدجور نیاز داشتم. مادرشوهرم با همه مریضیش مثل همیشه با روی باز پذیرامون بود. خدایا برام نگهش دار. هم اون و هم پدرشوهرم رو که پشتم بدجور بهشون گرمه.

ترس اجاره نرفتن خونه که از بین رفت و به امید خدا برای خونمون مستاجر پیدا شد درمورد مسافرت بیشتر می‌نویسم فعلا دل و دماغشو ندارم.

بعد مدت طولانی اومدم خبری بدم و برم. شرمنده که کامنت ها رو دیر تایید میکنم و این اواخر بی پاسخ، قراره ۴ دی ماه برگردم سر کار، از محل کارم احتمالا بیشتر بتونم پست بنویسم و در ارتباط باشیم. استرس برگشتن سر کارم هم کم نیست، فکر دوری از بچه ها و دلتنگیم براشون، شیر خشک نخوردن نویان زمانیکه من سر کارم (نمیشه که هشت ساعت تمام فقط غذا بخوره! حتما باید دو وعده هم شیر بخوره که خب خودم که نیستم، شیر خشک هم نمیخوره چه باید کرد حالا؟) خدا کمکم کنه از عهده دو تا بچه شیطون همزمان با شاغل بودن بربیام بخصوص از جهت پخت و پز براشون و خوابوندنشون و بیخوابی شبانه من و....

آرزو جان دوست خوبم تو پست قبل برام پیام گذاشتی که پست ۲۷ تیر ۹۶ منو خوندی و لبخند به لبت اومده، توصیه کردی خودم هم بخونمش. منم خوندم و کلی حس خوب به قلبم سرازیر شد... یادآوری گذشته ها بخصوص اوایل ازدواجمون خیلی برام شیرین بود، یه جاهایی بغض کردم، تقریبا هیچوقت پیش نمیاد پستهای چند سال قبل رو بخونم از این جهت خیلی خوب بود...مرسی بهم یادآوری کردی عزیزم.

عزیزانی که گفتند بعضی پستهای قبلی رمزیه و رمز پستها رو میخواستند، خب رمزها یکسان نیست، سر فرصت رمزها رو یکی میکنم و به دوستانی که تمایل دارند پستهای رمزی گذشته رو بخونند میدم، تا اون موقع هر پستی که خواستید تاریخش رو بگید رمزش رو می‌فرستم.

فعلا از ته دلتون دعا کنید مشکلات زندگیمون یکی یکی از سر راهمون برداشته شن...بیخود نیست میگن آدم از فرداش خبر نداره، چه میدونستم قراره به جای سکونت تو خونه جدیدی که می‌خریم به این روز بیفتیم و الان همه فکر و ذکرم بشه این موضوع؟

خدایا گله نمیکنم، شاید خواست تو بوده ولی گره از کارمون باز کن و لااقل مشکل اجاره نرفتنش رو حل کن. 

اینستاگرامم باز نمیشه وگرنه کلی عکس و حرف داشتم از نیلا و نویان... بین تمام دغدغه ها و گرفتاریها، این بچه ها خود خود عشقند. نویانو که دیگه نگم چقدر شیرین شده. کاش اینستاگرام دوباره مثل قبل قابل دسترس بود.

ایشالا با برگشتنم سر کار و استفاده از سیستم اداره بتونم به رویه قبلی بیشتر بنویسم.

مرسی که علیرغم نوشتن های دیر به دیر همچنان به یادم هستید و همراهمید.