بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

تغییر رمز

رمز پست قبلی با پستهای معمول فرق داره.

راستش تصمیم گرفتم رمزم رو کلاً عوض کنم. اولش تصمیم نداشتم رمز رو به هیچکس بدم اما دیدم یه سری دوستانی دارم که تو تمام پستها همراهم بودند و حال خوب و بدم واقعاً براشون مهم بوده، و انصاف نیست که الان رمز رو در اختیارشون نذارم... این افراد شاید بیشتر از سه چهار نفر نشند.

یه عده دیگه هستند که فقط وقتی کامنت میذارن که تو براشون کامنت گذاشته باشی، یا هر وقت که خودشون پست جدید مینویسن منت میذارن و برای تو هم کامنت میذارن! یعنی اینجوری بهت خبر میدن که آقا من پست جدید نوشتم بیا بخون، نه اینکه واقعاً بخوان برای تو نظر بذارن یا بخوننت، فقط دنبال بالابردن نظرات مطالب خودشون هستن. یه عده دیگه هم هستند که اگر با حال و روز بدی که داری هزار بار هم بری و براشون کامنت بذاری، انقدر معرفت ندارند که زحمت حتی خوندن مطالبت رو به خودشون بدن کامنت که جای خود داره. 

من اصلاً قائل به این قضیه نیستم که کامنت بذارم که کامنت بگیرم یا مثلاً فقط برای کسایی که برام کامنت میذارن یا بهم سر میزنن کامنت بذارم، ابداً! از این طرز فکر بدم میاد و برای همین هم هست که برای چندین وبلاگ ماههاست که تک و تنها نظر گذاشتم بدون اینکه یک نظر ازشون داشته باشم یا حتی بیان مطالبم رو بخونن،‌اما از یه جایی به بعد آدم احساس حقارت و سوء استفاده بهش دست میده و به خودش میگه خب که چی، چرا کسی برات مهمه که تو براش مهم نیستی؟ چرا مطالب کسی رو میخونی که اهمیتی برای تو قائل نیست ؟ خب چه کاریه، تو هم نه کاری به کارشون داشته باش نه به وبشون سر بزن.... چرا باید حال و روز این آدما برات مهم باشه؟

بینهایت متنفرم از کار دوستانی که موقع گرفتن رمز همگی روشن شدند و الانم هر یک از پستهام به دفعات بالایی بازدید میشن اما حتی اگر توی اونها از عمق رنج و اندوه و مشکلاتم هم بگم، همه اونا ساکتند و انگار نه انگار که موقع گرفتن رمز هرکدوم هزار جور آشنایی میدادند که رمز رو بگیرن...

اینو با قاطعیت میگم که روزی که من وبلاگ نویسی رو شروع کردم ابداً میزان خواننده یا مقدار کامنت برام مهم نبود و فقط هدفم ثبت خاطرات و وقایع زندگیم بود و بس، گواه این قضیه وبلاگ دیگه ای هست که دارم و عمرش از این وبلاگ هم طولانیتره و آدرسش رو به احدی ندادم و اونجا فقط برای دل خودم مینویسم و بس. تو این وبلاگ هم واقعاً‌برام مهم نبود چقدر خونده میشم و چقدر بازدید دارم و چقدر کامنت، اما بهم احساس سوء استفاده دست میده وقتی میبینم اینهمه آدم ازم رمزم رو بگیرن و فقط تو سکوت منو بخونند، بخصوص وقتی از دردها و درددلهام مینویسم و انتظار ذره ای دلداری دارم. این واقعاً بی معرفتیه و مصداق بارز سوء استفاده از اعتماد آدم. دلیلی نداره که این افراد که حتی یکبار روشن نمیشن و حال و روز من براشون مهم نیست مطالبم رو بخونند.

اولش تصمیم گرفتم کلاً کوچ کنم به وب دیگه ای یا تو وبلاگی که گفتم آدرسش رو هیچکس نداره بنویسم. اما بعد تصمیمم عوض شد. تصمیم گرفتم رمز مطالبم رو عوض کنم  و تصمیم هم ندارم رمز رو به هیچکس به جز همون دو سه نفری که گفتم بدم. نه که مطالب من آش دهن سوزی باشن یا مثلاً بخوام بگم یه عالم آدم صف کشیدن که بدونن حال و روز من به کجا میرسه، نه اینطورا نیست و ابداً ادعای محبوبیت ندارم، اما با وجود شرایط فعلی و بی معرفتی اینهمه آدم، ترجیح میدم از این به بعد به این وبلاگ صرفاً‌به عنوان دفتر خاطراتی  برای دل خودم و برای ثبت حال و روز و اتفاقات زندگیم نگاه کنم و بس.

کامنت های این پست تایید نمیشن مگر موارد خیلی استثنا که لازم باشه حتما جواب بدم. ممنون که تا این لحظه همراهم بودید. حق نگهدارتون

هوای ابری رابطمون (رمز متفاوت)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلنوشته ای برای فرزندم 1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.