این مدت که نبودم درگیر کرونا از نوع وحشتناکش بودم که زندگیم رو کاملا فلج کرده بود... از صبح 24 مرداد با سوزش گلو شروع شد و کم کم به سرفه و تب و لرز شدید و از دست دادن حس بویایی و چشایی و بیحالی و ضعف بدنی شدید رسید ... در آخر هم بدنم شروع به کهیر زدن کرد جوری که از پیشونی تا کف پام یه جای سالم نمونده بود که از کهیر در امان مونده باشه، حتی لبهام کهیر زده بود و به شکل خنده داری ورم کرده بود و چهرم بدجور داغون شده بود... همش میخواستم بدنم رو نخارونم اما مگه میشد؟ یکی دو جا نبود که. هم متخصص عفونی رفتم هم دکتر عمومی و داخلی سه چهار مدل دارو دادند اما انگار تا دوره لعنتی این بیماری نگذره هیچ دارویی فایده نمیکنه. هنوزم درگیر کرونا هستم، صدام گرفتست، هنوزم سرفه میکنم و گاهی بدنم داغ میشه، اما خدا رو شکر از روزهای دیگه بهترم، کهیرم تا حد زیادی فروکش کرده، حس چشایی و بویاییم بعد پنج روز تا حدودی برگشته و حداقل انقدر خوب شدم که صبح برای خودم چای درست کنم! یعنی وضعیتم انقدر بد بود که برای درست کردن چای یا بیشتر کارها محتاج سامان بودم. خدا خیرش بده همسرم رو که عین پروانه دورم میچرخید و بهم میرسید.
این وسط خود سامان هم گرفته بود، تازه سامان از ۲۲ مرداد یعنی دو روز زودتر از من مریض شده بود، تب و لرز و بیحالی و بدن درد و از دست دادن حس بویایی و چشایی و کمی هم مشکل گوارشی، اما خدا رو شکر مال اون خیلی خفیفتر از مال من بود و بعد دو سه روز تقریبا علایمش از بین رفت، نیلا هم گرفت اما مال اون از همه ما خفیفتر بود و فقط کمی سرفه میکرد که اونم بدون داروی خاصی شکر خدا رفع شد...
حالا جالبه که ۲۲ مرداد من دوز دوم واکسن کرونا رو زدم و از یک روز بعد علایم من شروع شد ، بعید میدونم به واکسن ربط داشته باشه چون اولا سامان زودتر از من مبتلا شده بود، تقریبا همون روز که من واکسن زدم سامان حالش بد شد و ثانیا من حس میکنم موقعیکه واکسن میزدم کرونا داشتم اما هنوز علایمش رو نشون نداده بود و تازه دو روز بعد یعنی صبح ۲۴ مرداد علایمش شروع شد...
اصلا نمیدونم کجا و چطور گرفتیم، شاید از بیمارستان موقعیکه درگیر عمل چشم نیلا بودیم، شاید از جشن عروسی خواهرم، شایدم از جای دیگه نمیدونم اما خلاصه که خیلی سخت گذشت...
فعلا تا حدود بیست شهریور ماه از رفتن سر کار معافم، چهارده شهریور تست میدم و اگر خوب باشه تا یک هفته بعدش برمیگردم سر کار. خدا واقعا برای هیچکس نخواد، تازه با اینهمه عذاب من یکی میگفت کرونای تو از نوع شدید نبوده، بنده های خدا کسانیکه ریه هاشون درگیره. هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست به خدا. خدا خیر بده مامان و بابای سامان رو که روزی چند بار حالمو میپرسیدند، مادر سامان که خودش هم اصلا حالش خوب نبود و عفونت گوش و هزار مشکل جسمی دیگه امونش رو بریده بود، به خاطر حال و رور من آروم و قرار نداشت و انقدر تماس میگرفت و با نگرانی جویای حالم میشد که با وجود حال خرابم، کلی دلگرمی و حس خوب از اینهمه توجه مادرانش میگرفتم. امروز که بهش گفتم حالم از روزهای دیگه بهتره، از شادی سر از پا نمیشناخت و میگفت انقدر دعا کرده و از امام رضا سلامتی منو خواسته که آخر سر دعاش اثر کرده، الهی دورش بگردم، آخه یه انسان چقدر میتونه دلسوز و مهربون باشه؟ چقدر خدا دوستم داشته که فرشته های پاک و مهربونی مثل پدر و مادر سامان رو سر راهم گذاشته، یه عمر بابت خوبیها و محبتشون مدیونشونم. میدونم هیچوقت نمیتونم اینهمه خوبیشون رو جبران کنم، فقط از خدا میخوام برای من حفظشون کنه و بهشون سلامتی و عمر بابرکت بده.
دیگه این بیماری لعنتی باعث شد که اصلا نتونم بیام و خبری از وضعیتم و عمل چشم نیلا بدم. از اونجاییکه فعلا سر کار نمیرم و نمیتونم از سیستم اداره برای نوشتن پستم استفاده کنم، الان دارم با گوشی تایپ میکنم و طبیعتا باید کوتاه و مختصر بنویسم، با گوشی نوشتن اصلا راحت نیست..
+++++ چهارشنبه بیست مرداد چشم چپ دخترم عمل شد، خب دکتر گفته بود اول چشم چپش رو عمل میکنه و بعد بررسی میکنه اگر چشم راستش هم به عمل نیاز داشت چند وقت بعدش اونو هم عمل میکنه... دیگه ساعت هشت صبح همراه سونیا خواهر سامان رسیدیم بیمارستان. یه سری کارهای قبل عمل مثل بردن نیلا به کلینیک مشاوره بیهوشی بابت تاییدیه بیهوشی گرفتن و تشکیل پرونده قبل عمل و... رو انجام دادیم. تصورمون این بود که نیلا حدود ده و نیم یازده صبح طبق گفته دستیار دکتر عمل میشه اما برعکس حرف دستیار دکتر که گفته بود پنج ساعت ناشتایی کافیه به ما گفتند باید دست کم هشت ساعت قبل عمل ناشتا باشه که به خاطر همین عملش به ناچار افتاد واسه ساعت یک و نیم دو. خدا رو هزار بار شکر نیلا از اونچه تصور میکردیم بهتر همکاری کرد، بخصوص از بابت گرسنگی و ناشتایی، زیاد هم بهونه نگرفت و یک ساعتی هم قبل عمل تو ماشین خوابید. فقط تو محیط بیمارستان یکجا بند نمیشد و همش باید دنبالش میرفتیم و طبیعتا از جهت کرونا تو اون بیمارستان شلوغ همش نگران بودیم. احتمالش هم هست من یا سامان از همون بیمارستان کرونا گرفته باشیم خدا داند.
خلاصه که حدود ساعت یربع به دو ظهر صداش کردند که وارد بخش جراحی بشه، من که طاقت همراهی کردنش به بخش جراحی رو نداشتم و عمه سونیا بردش داخل اون قسمت... از یه جایی هم بچم قبل عمل خودش خواسته بود من برم تو بخش جراحی پیشش که دیگه عمش اومد بیرون و من رفتم داخل... دیگه بعد یربع که داخل قسمت جراحی بودم یه خانم اومد و با مهربونی نیلا رو ازم گرفت که ببره برای عمل. بچم نیلا انقدر تو گان و کلاه مربوط به عملش بامزه شده بود که تو بغل عمش چند تا عکس ازش گرفتم. حدود یکساعت و نیم بعد اینکه نیلا رو ازم گرفتند، بچم رو بردند ریکاوری و ما رو صدا کردند بریم پیشش. من که رفتم بخش ریکاوری، بچم خواب و بیدار بود و چشمش رو بسته بودند. دیگه هر چی هوشیارتر میشد بیشتر گریه و بیقراری میکرد و همش میخواست محافظ چشمش رو دربیاره. دیگه حدودای ساعت پنج بود که سامان هم اومد داخل بخش ریکاوری و با کمک هم لباسهای نیلا رو تنش کردیم و بچه رو آوردیم بیرون و بردیمش خونه.
خدا رو هزار بار شکر همونطور که دعا کرده بودم عمل دخترکم راحتتر از انتظارم پیش رفت، یه خوبی بزرگش هم این بود که حتی یک شب هم بستریش نکردند.
شب اول تا حدود ساعت یازده شب سونیا خونمون بود که تنها نباشیم و کمک حالمون باشه، اما هر چی اصرار کردم شب رو پیشمون بخوابه گفت حتما باید بره، دیگه از مامان خودم خواستم بیاد پیشمون که اونم همزمان با رفتن سونیا همراه رضوانه و شوهرش رسید خونمون. رضوانه و شوهرش هم بیست دقیقه ای از نیلا عیادت کردند و بعد رفتند. دیگه قرار بود پنجشنبه صبح ۲۱ مرداد، نیلا رو دوباره ببریم بیمارستان برای اولین ویزیت بعد عمل. دیگه دستار دکتر چشمش رو زیر دستگاه معاینه کرد و گفت عملش شکر خدا خیلی خوب بوده، دیگه سه تا هم قطره داد که باید به فاصله های کوتاه از هم تو چشمش میریختیم. اتفاقا سختترین قسمت ماجرا همین قطره ریختن بود چون نیلا برخلاف تصورمون خیلی زود با چشم بندش کنار اومد و اصلا بابت اون اذیتمون نکرد که کلی هم جای تعجب داشت و خیلی از این بابت شاکر خدا شدم، اما خب موقع قطره ریختن بخصوص روزای اول خیلی گریه میکرد، یعنی موقع ریختن قطرش حتما به حضور دو نفر نیاز بود که یکی چشمش رو باز نگه داره و اون یکی قطره رو بریزه که از این جهت حضور مادرم خیلی موثر بود... یه بدی هم که داشت فاصله کوتاه بین قطره ها بود و همش باید حواسمون میبود قطره ها یادمون نره. دیگه قرار بود مادرم چند روزی بمونه که متاسفانه همینکه حس کردم من و سامان کرونا گرفتیم فرستادمش خونه و دیگه با سامان دوتایی قطره های نیلا رو میریختیم. ولی افسوس که کرونای ما کار خودشو کرد و مادرم هم مبتلا شد و اونم به خواهر بزرگم مریم و شوهرش و بچه ها داد... الان هم مادرم و هم خواهرم و خونوادش کرونا دارند، خیلی خیلی نگرانشونم، بدیهیه که به خاطر جدایی و قهر من و خواهر بزرگم زیاد از حال اون و خانوادش اطلاع ندارم اما مادر من تقریبا شرایطی که من پشت سر گذاشتم رو داره، یعنی تب و لرز و سرفه و از دست دادن بویایی و چشایی و بیحالی و خستگی... اما سیتی اسکن انجام داده و خدا رو شکر ریه اش خیلی خیلی کم و ناچیز درگیر شده که دکتر گفته جای نگرانی نیست، اما تاکید کرده اگر تنگی نفس گرفت سریعا مراجعه کنه... خلاصه که باز شکر میکنم مادرم با این سن و سالش دچار نوع بدتر از این نشده، انشالله در ادامه هم وضعیتش بدتر نشه و روز به روز روند بهبودی رو طی کنه. شنیدم حال خواهر بزرگم و پسر کوچکش هم تعریفی نداره، یعنی مادرم بهم گفت،, انشالله که اونا هم خیلی زود خوب بشن و این بلا از سر هممون رد بشه. چه بیماری بدی هست این کرونا، خدا شرش رو از سر ملت بیچاره ما کم کنه که مردم رو اسیر خودش کرده.
دیگه شنبه همین هفته سی مرداد سومین ویزیت نیلا بعد عمل انجام شد و دکتر گفت میتونه دو تا قطره هاش رو قطع کنه. چشم بندش رو هم که یک هفته بعد عمل برداشتیم. حالا دکتر تو ویزیت سوم گفت ۲۱ شهریور باید مجددا بیهوش بشه که بخیه های چشمش رو بردارند، گفت حین عمل برداشتن بخیه ها از چشم راستش هم عکس میگیرند و اگر لازم باشه اونو هم عمل میکنند. یعنی ممکنه همون ۲۱ شهریور که بخیه چشم چپش رو تو اتاق عمل برمیدارند، بررسی کنند و اگر لازم باشه چشم راستش رو هم عمل کنند. دیگه هر چی خدا بخواد، ولی خب از یه جهت هم میگم بهتره یکدفعه چشم راستش هم عمل بشه که دیگه بچم کلا راحت بشه. دیگه توکل به خدا.
+++++ پست قبلی رو که رمزی کردم و رمزش با رمزی که قبلاً به دوستانم دادم فرق داره،پست خیلی مهمی هست از نظرم... دوست دارم همه بخونیدش اما خب به دلایلی فعلا رمزش با سایر پستهای رمزی فرق داره اما انشالله طی چهار پنج روز آینده رمزش رو مثل باقی پستهای رمزدار میکنم...
شرمنده که مجبورم کامنتهای زیباتون رو در پست قبلی بدون پاسخ تایید کنم، خودتون میدونید که من اصلا عادت بهبیجواب گذاشتن هیچ کامنتی عادت ندارم و از این کار هم به شدت بیزارم و همیشه هم مفصل و با جزییات پاسخ میدم اما الان هم با گوشی مینویسم و تایپ کردن پاسخها برام خیلی سخته هم حال جسمیم هنوز انقدرها خوب نیست و در دوره نقاهت بیماری هستم. خلاصه که بابت تایید کامنت های پست قبلی بدون پاسخ عذر منو بپذیرید...