بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

شب عیده و من داغون شدم...هیچ سال نویی انقدر داغون نبودم. 

قراردادفروش خونه خودم رو فسخ کردم، فقط یک روز گذشته بود و طرف مجموعا 24 میلیون ازم جریمه گرفت که فسخ کنه، در حالیکه سرتاسر دروغ گفته بود و بس. 

خونه ای رو هم که قرار بود بخرم طرف نامردی کرد و زد زیرش در حالیکه قسم خورد که برو جلو و خونت رو بفروش، خونه من مال تو، به تو میفروشم خیالت تخت اما امروز نیومد سر مذاکره.

همه در حق ما نامردی کردند، به خدا همه سرمون کلاه گذاشتند، از فروشنده خونه ای که میخواستم بخرم که بهم گفت تو خونتو بفروش خونه من مال تو هست تا اون کسی که ازم خونمو زیر قیمت خرید تا بنگاهی کثافت دروغگو.

خدا بهشون رحم نکنه که به ما رحم نکردند. خدا ازشون نگذره و این پول جریمه درد و بلا بشه به جونشون. 24 میلیون تومن هزینه فسخ قرارداد خونمون در حالیکه تازه دیشب معامله کرده بودیم و هنوز هیچ پولی به ما داده نشده بود. ایشالا درد و بلا بشه و بیفته به زندگیشون. خدا ازشون نگذره که دلمو شب عیدی خون کردند....حق بچه من بود که خوردند، پس انداز ذره ذره یکی دو سالم...

تو داغ این موضوع بودیم که عصر فهمیدم ماشینمون رو هم دزدیدند... همین و بس...

دیگه حرفی ندارم. انقدر حالم بده که دلم میخواد بمیرم. من که با این حال دیگه عید ندارم، امیدوارم عید شما مبارک باشه و دلتون.شاد، برعکس دل من که تو شب عید و تولدم خونه. یه عالم غم دارم، دعا کنید یکم فقط یکم بهتر بشم.

دیگه نمیخوام ینویسم....

بدترین لحظات زندگیم رو دارم طی میکنم

رسما اعتراف میکنم من آدم اینکار نبودم، که بخوام هشتاد درصد یه کار مردونه زو به عهده بگیرم یعنی خرید و فروش ملک...

من کم  آوردم، دو بار نارو خوردم، اینبار توسط خریدار ملک خودم

خونم رو فروختم با شرایط عجیب... بازم یه جور دغل بازی دیگه

اگر این دو روز آخر سال رو سکته نکنم شانس آوردم... خدا بهم رحم کنه...

تو رو خدا دعا کنید... ملکم رو فروختم و معلوم نیست بتونم با فروشنده خونه جدید کنار بیام

هیچوقت این حال بد رو تجربه نکردم. حس میکنم  دنیا دور سرم می چرخه.

این آخرین باره که معامله خونه میکنم. حیف نیلای من که این چند روز مادرش....

حتی نای صحبت ندارم. صحبت از یک عمر دسترنج منه.

مرسی از کامنتهای پست قبل. خدا میدونه که شرایط پاسخ دادن بهشون رو ندارم. بعدا حتما جواب میدم.

لطفا دعا کنید. حدعا کنید راه بیان. بسه دیگه نامردی. حال بدم توصیف نشدنیه. 

خسته راه...

خیلی اتفاقات این مدت افتاده که انرژی و توان و وقت تعریف کردنش رو ندارم...

کاش میدونستم حال و روز من و زندگیم برای کسی مهمه که هر طور بود بیام و تعریف کنم اما  میدونم که نیست. 

حتی سامان هم درکم نمیکنه، عین یه مرد با وجود بچه شیرخوار تک و تنها افتادم دنبال کارای خرید خونه و باید جای تشکر حرف بشنوم که چرا شمارتو دادی فلان بنگاه و چرا تو فلان بنگاه فلان حرف رو زدی.

وقتی قرارداد خرید خونه لحظه آخر با نامردی هر چه تمامتر فروشنده به هم خورد و من به صاحب املاک گفتم مطمئنم خیرشو نمیبینه، بعدتر توی ماشین جلوی مادرم به جای دلداری دادن به من و اینکه بگم عزیزم بهترش رو میگیریم  و تو چرا غصه خوردی، بهم گفت چرا جلوی بنگاهی اشک ریختی و تو مردا رو نمی شناسی و همش داشت با تو حرف میزد و نه من و... 

با خودش فکر نکرد تو تمام پروسه جور کردن معامله نبود و سر کار لعنتیش بود و من بودم تک و تنها با هزار کار بانکی و برو بیا و مذاکره تلفنی با هزار نفر و تنها گذاشتن بچه شیر خوارم تو خونه به خاطر هزار تا کاری که وظیفه خودش بود و نمی تونست به خاطر شغل لعنتیش بیفته دنبالش...

 نبود ببینه جون کندن منو پای تلفن و تو بنگاه و با فروشنده  که هر طور شده اینور سال سر بگیره معاملمون، که بعد که فروشنده تو بنگاه خیلی راحت نامردی کرد و درست موقع قرارداد با سی تومن رو بردن مبلغ توافق صد درصدمون،  زد زیرش بهم نگه چرا اشک ریختی و مگه ما گدا و محتاجیم و...

نفهمید چرا اشک ریختم چون نبود، نیست!!! حتی نپرسید که چکارا کردی که اصلا کار به معامله رسید که الان که به هم خورد اینطور شکستی و نتونستی جلوی اشکتو بگیری!!!

به جای دلداری دادن و همدردی باهام مواخذم کرد که چرا گریه کردی که بنگاهیه بهت دلداری بده و...انگار من مسئول رفتار بقیه هستم. بنگاهیه هم مرد بدی نبود و گفت بهترشو برات جور میکنم و فروشنده حرومزاده بود و... میتونست به خاطر کمیسیون خودش جورش کنه  اما نکرد و گفت مال حرومه و فروشنده ها رو با عصبانیت از مغازش پرت کرد بیرون...

نمی دونم چی بگم، درکم نمیکنه. منو نمیفهمه، میگه عاشقمه، با بغض و اشک میگه میمیره برام و بدون من زندگیش هیچه، اما ....

و من باز حس میکنم چقدر مثل تمام روزهای مجردیم تنها هستم...

چقدر دنیای ما فرق داره با هم. چقدر حس میکنم دوست دارم بار سنگینم رو که سالها تک و تنها به دوش کشیدم کسی از دوشم برداره، که سبک شم، که کمی نفس تازه کنم، که منم مثل خیلیهای دیگه فارغ از هزاران مسئولیت سرخوشانه و بیخیال زندگی کنم، که کمی فقط کمی خستگی در کنم....

 خسته ام خیلی خسته...

عروسی خواهر سامان+ تعریفیها از این چندوقتی که نبودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.