بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

متاسفانه پریشب که با مادرشوهرم صحبت کردم متوجه شدم خیلی یهویی مجبورند همین ور سال جابجا بشن! یعنی اون کسی که خونه رو ازشون خریده، تسویه کرده  و قصد داره بیاد اونجا و ساکن بشه، از اونجا که دو تا هم سگ داره، هیچ جایی نمیتونه ولو موقت بمونه و خیلی عجله داره زودتر اثاث بیاره، از طرفی خونه جدید مادرشوهرم اینا هم در حال تعمیر و بازسازیه و هنوز کامل نشده، مادر و پدر همسر مجبورند موقتا اسباب و اثاثیه رو داخل یکی از اتاقهای خونه جدید جا بدند و خودشون هم برند خونه سونیا خواهر همسر تا کار بازسازی و تعمیرات خونه تمام بشه، طبیعتاً اونجا که برند من نمیتونم امسال رو رشت برم، هر چی باشه آدم، خونه خواهر همسر یا حتی خواهر خودش اندازه خونه پدر و مادر راحت نیست! ضمن اینکه احتمالا سونیا شیفت بیمارستان هم در ایام عید باشه و هیچ جوره نمیخوام با دو تا بچه مزاحمش بشم، خودش هم تعارفی نکرده هنوز، البته فعلاً دلیلی هم برای تعارف نیست، چون هنوز مادر و پدر همسر هم نرفتند خونه سونیا و همین روزها میرن، شاید بعد اینکه رفتند و موقع تبریک عید که زنگ میزنه، تعارف کنه ما هم بریم اونجا خونشون اما برای ما که فرقی نمیکنه، چون به هر حال من به هیچ عنوان دوست ندارم مزاحمش بشم، همینجوریش چند روز باید پذیرای پدر و مادرش باشه و احتمالا سر کار هم بره، من و سامان و بچه ها بار اضافه ای روی دوشش نمیشیم، اما خب ته دلم دوست دارم حداقل بهمون تعارف کنه، با اینکه ما رفتنی نیستیم اما دوست دارم یه تعارف کوچیک هم که شده بکنه و حس خوبی بهم میده....منظورم رو که متوجه میشید.

از پریشب که متوجه شدم قضیه رشت رفتن امسال منتفیه، خیلی زیاد خورده تو ذوقم! خیلی ناراحت شدم و تا فرداش دمغ بودم، این سالهای اخیر بعد ازدواجم هر سال عید نوروز میرفتیم رشت (به جز دو سال که خانواده همسر اومدند تهران و یکسالش من باردار بودم و منتظر تولد نویان 4 فروردین، یکسال هم سال تحویل سمنان بودیم، سال اول بعد فوت بابا) و اغلب سال تحویل خونه مادر و پدر سامان بودیم و اتفاقاٌ حس و حال خوبی هم بود، اصلا نمیتونستم تصور کنم امسال قرار نیست بریم، یعنی با خودم میگفتم فوقش شده سه چهار روز میریم و تو بستن اسباب اثاثیه هم کمک میکنیم و زود برمیگردیم که مزاحم کارشون نباشیم (بخصوص که ماه رمضان هم هست و من روزه میگیرم و اونجا مسافرم و نمیتونم روزه بگیرم)، اما اینکه مادر و پدر همسر خیلی یهویی اینور سال مجبور باشند اثاثاشون رو ببرند خونه جدید و خودشون برند خونه دخترشون و ما نتونیم بریم رشت، اصلا تو تصوراتم نبود! به سامان میگم خدا پدر و مادرها رو حفظ کنه، تو رشتی هستی اما اگر مثلا پدر و مادرت خونه ای نداشتند، ما رسماً جایی نداشتیم که بریم بمونیم و فرقی با آدمهای دیگه نداشتیم، درسته که خاله ها و دایی ها و خیلی اقوام سامان رشت هستند و خیلی هم مهربون و دوست داشتنی هستند، اما خب آدم نمیتونه مثلا تعطیلات عید بره خونشون و چند روز بمونه، حتی خونه خواهر و برادر هم نمیشه، فقط خونه مادر و پدر آدم احساس راحتی میکنه (اونم البته استثناهایی داره)...

خلاصه که رشت رفتن منتفی شده و من دمغ شدم، اگر میدونستم اینطوری میشه از یکماه قبل یه برنامه ای برای مسافرت در عید میریختم، مادرم میگه خب بمون خونه و استراحت کن، اما منی که دورکار بودم و اداره نمیرفتم چه استراحتی؟؟؟ بعد هم مایی که به خاطر نیلا حتی تلویزیون و رادیو هم نداریم، مثلا تو روزهای عید چطور سر کنیم؟ خیلی دلگیر و ناراحت کننده میشه برامون، همون شب که مادرشوهرم اینطوری گفت رفتم تو سایت "جاباما" ببینم میشه برنامه سفری ریخت و وضعیت هتل ها و ویلاها چطوره! حتی دوردست ترین و غیرتوریستی ترین شهرها هم یه سوییت زیر 50 متر رو کمتر از شبی یک و نیم نمیدادند! تازه با حمام و سرویس مشترک که من امکان نداره چنین جایی برم! اگر یکم امکانات داشت که زیر دو و نیم میلیون پیدا نمیشد و قیمتها تازه از دو ونیم شبی شروع میشد! خیلی جاها رو نگاه کردم، دیدم واقعا به صرفه نیست! خداییش اگر میدونستم رفتن ما به رشت کنسل هست اینهمه هزینه ای که بابت رسیدگی به خودم و خریدهایی که بعضا ضرورت فوری هم نداشتند کردم رو انجام نمیدادم و پول سه شب هتل میدادم!

آخه من طی همین چند روز اخیر رفتم و موهام رو هایلایت کردم که با اینکه موهام رو یکماه پیش کوتاه کرده بودم و خیلی هم بلند نبود، کلی هزینش شد! پریروز هم رفتم و بعد کلی دودل بودن، آخرش موهام رو کراتین کردم که اونم مبلغ بالایی شد! اکستنشن مژه هم انجام دادم و دو هفته قبل هم که بوتاکس پیشانی زدم! برای هایلایت و کراتین و اکستنشن مژه و ترمیم ناخن و اصلاح  و رنگ ابرو و کوتاهی مو و بوتاکس پیشانی و .... کلی پول به آرایشگاه و کلینیک پرداخت کردم، بعد هم که برای خریدن یه سری محصولات پوستی و البته شامپو و ماسک موی مخصوص موی کراتینه، حدود دو و نیم دیگه پرداخت کردم!!! تازه اینا غیر خریدهای زیادی هست که برای نیلا و نویان  و سامان انجام دادم، منظورم لباس تو خونه ای و لباس بیرون و ...! یه چیزی نزدیک 20 تومن همین هزینه ها شده! تازه من خریدهام همه قیمت مناسب بودند و آرایشگاهم هم به نسبت جاهای دیگه قیمت معقولتری میگرفت! از طرفی من برای خودم هیچ مانتو و کفش و لباس گرونی هم نخریدم و فقط دیروز بعد آرایشگاه یه کیف که خیلی لازمم بود خریدم اونم تازه با قیمت معمولی، که با همه اینا 20 تومن یا بیشتر خرج شده و تازه هنوز هم مخارج و خریدها تا حدی ادامه داره! خب همین 20 میلیون تومن رو اگر من میدونستم رشت نمیریم شاید ده دوازده تومنش رو حداقل خرج نمیکردم! و پول سه شب اقامتمون تو یه هتل نسبتا خوب میشد! درسته که خب آدم خودش هم دوست داره مرتب باشه و برای دل خودش هم این رسیدگی ها رو میکنه، اما خب منی که همش تو خونه هستم و کسی رو نمیبینم، طبیعیه که یه سری کارهای زیبایی رو هم انجام دادم که پیش خانواده همسرم و خاله ها و دخترخاله ها و اقوام همسر، مرتب و تمیز و زیبا به نظر برسم که الان که برنامه سفر امسال به رشت کنسل شده خیلی خورده تو ذوقم! درواقع انگار برای خودم اینهمه کار کردم، در حالیکه تو خونه ما به خاطر بچه ها به زور یه آینه قدی پیدا میشه که حتی خودم خودم رو ببینم! سامان هم درسته نسبت به اینکارها بی ذوق نیست اما کلاً ترجیح میده من ساده باشم و رنگ موهام تیره باشه و در کل سادگی رو میپسنده میگه اینطوری صورتت معصومتره، بوتاکس رو حتی بهش نگفتم و انجام دادم، خلاصه که به نظر میرسه یه جورایی با کنسل شدن رفتنمون به رشت خیلی خرج اضافه و بیخودی کردم! خودم هم درسته این تغیر ظاهر رو دوست دارم اما در عین حال انقدرها برام اهمیت هم نداشته و بیشتر از بابت اینکه مثلا به خودم بگم دم عیدی خودت رو فراموش نکردی و البته درصدی هم بابت دید و بازدیدهای عید کنار خانواده همسر، اینهمه هزینه و البته وقت گذاشتم اونم با دو تا بچه ای که ساعتها پیش سامان گذاشتم که به کارهام برسم....

یه ناراحتی دیگم هم اینه که امسال عید آخرین سال دورکار بودن من هست و لازم نیست ایام عید برم سر کار! سامان هم مشکلی نداره و سر کار نمیره! اما خب سالهای بعد تعطیلات ما زود تمام میشه و کل 13 روز رو تعطیل نیستیم، یعنی سال بعدترش من باید 4 فروردین برم سر کار و عملاً استرس سر کار رفتن و تعطیلات کوتاه عید و تموم شدنش با منه! امسال موقعیت خیلی ایده آلی بود که بتونیم بریم شمال! خلاصه که بد شد اثاث کشیشون افتاد برای الان!

بعد خب نمیتونیم هم خونه بمونیم و از طرفی برنامه ریزی سفر به جاهای دیگه هم با این قیمتها، الان دیگه ممکن نیست! موندم چکار کنم! سامان هم همه چی رو سپرده به من و میگی هر چی تو بگی همون کارو میکنیم! (کلا که به روال هر سال، بابت بی پولی دم عید به شدت بی انگیزه و دمغ و بی روحیه هست و به نظر میرسه دغدغه های من براش مسخره باشه حتی) نیلا هم که از خیلی قبل بهش گفته بودیم برای عید میریم رشت و میدونم که احتمالا بهانه میگیره، باید یه جایی بریم به هر حال....

خب من اهل سمنان هستم، یعنی سمنان متولد شدم اما به جز یکسال عمرم یعنی از 11 تا 12 سالگی که اتفاقا یکی از بهترین و خاطره انگیزترین سالهای زندگیم بود، هرگز در این شهر زندگی نکردم و در تهران و چندسالی در بچگی به خاطر شغل پدرم در گرمسار ساکن بودم، بعد فوت مادربزرگم سال 92 هم خیلی به ندرت رفتم اونجا و هر بار هم که رفتیم سر خاک پدر و خواهرم که اونجاست، درواقع خود سمنان نرفتیم، روستایی هست در 20 کیلومتری سمنان که مادربزرگ پدریم اونجا زندگی میکرد و علیرغم اینکه عموها و عمه های پولدارم خیلی اصرار داشتند از روستا بیاد شهر و یا در تهران زندگی کنه، هرگز حاضر نشد اونجا و خونش رو ترک کنه، (دلم یهویی براش تنگ شد). خلاصه که سالها بعد فوت خواهرم از اونجا که پدر من عاشق اون روستا بود و میخواست راحتتر به دخترش سر بزنه و از طرفی نمیخواست تو خونه مادری ساکن بشه (خونه مال 11 تا وارث بود به هر حال)، یه خونه ای همونجا تو روستا خرید، الان که ما میریم شهرستان درواقع میریم همون روستا، خود سمنان اغلب نمیریم، مگه اینکه اجباری پیش بیاد یا مناسبتی باشه، منزل اغلب اقوام مادری من سمنان هست و منم این شهر رو که خلوت و آرومه دوست دارم، اما بعد فوت مادربزرگ مادری که سمنان زندگی میکرد، دلیل خاصی برای رفتن به اونجا وجود نداشت و دید و بازدید اقوام به حداقل رسید، این مقدمه رو گفتم که بگم درسته که اصلیت من سمنانی هست، اما از اونجا که تو این شهر زندگی نکردم و خیلی کم به خود شهر طی این سالها سر زدم (هر بار رفتیم سمنان سر خاک پدر و خواهرم، به همون روستا رفتیم و یکی دو روزه برگشتیم، همون هم نهایتا سالی یکبار یا دو بار شده)، خیلی مکانهای شهر و شهرهای اطراف سمنان کاملا برای من جدید و ناآشناست، این شد که یکی از گزینه های جایگزینم وقتی که رشت رفتنمون کنسل شد، همین رفتن به سمنان اما اینبار با دید گردشگری بود، یعنی فکر کردم مثلاً با سامان و بچه ها برای اولین بار به تنهایی بریم همین خونه روستایی نزدیک سمنان و طی سه چهار روز که اونجا میمونیم، صبحهای زود بریم شهرهای استان رو مثل دامغان و شاهرود و گرمسار و خود سمنان رو بگردیم و شبها برگردیم همون خونه روستایی، البته خب میتونیم خود سمنان هم به خاله و داییم و دخترخالم و دخترعمم و .... سر بزنیم اما مامانم به دلایلی که از نظر خودش موجه هست، بهم میگه ترجیحا اونجا  و خونه کسی نرید و سر نزنید، البته میدونم بخشی از نگرانیش بابت اینه که مبادا مثلاً حرفی پشت سرمون بزنند بابت ماه رمضان  و روزه نبودن (به دلیل مسافر بودن) و کاشت ناخن و مژه و کراتین  ورنگ مو و...، ( خب فرهنگ خانواده مادری من مذهبی تره و به هر حال تو فضای شهرستان نسبت به تهران یه مقدار حساسیت های اینطوری بخصوص در ماه رمضان بیشتره،) اما به نظر  شخص من که اینطوری نیست بیان پشت من حرفی بزنند یا غیبیتی کنند، حداقل خانواده مادریم من رو خیلی دوست دارند و بعید میدونم این اتفاق بیفته، ضمن اینکه خانواده مادری و حتی پدری من اینطوری نیستند که خیلی اهل حرف بردن و آوردن باشند و برای من هم احترام قایلند، اما خب به هر حال بخشی از نگرانی مادرم بابت این موضوعه که یه مقدار بهش حق میدم! و بخش دیگه نگرانیش هم اینه که میگه شاید نیلا رفتارهای عجیبی در حضور فامیل نشون بده که برای ما عادی شده اما کسانی که ندیدند ممکنه عیبی روی بچه بذارند و بهتره طولانی مدت خونه اقوام نرید و اگر شد، اصلاً نرید و سر نزنید! خب اولش بابت این تحلیل یه مقدار ناراحت شدم، سامان هم کمی ناراحت شد، با خودم گفتم مگه بچم چشه و ... اما عمیقتر که فکر کردم دیدم مادرم هم از روی دلسوزی میگه و شاید یه مقدار حق داشته باشه و دلش نمیخواد بی دلیل حرفی درمورد نیلا بزنند، اما در عین حال ترجیح میدم مامانم چنین حرفی درمورد دختر قشنگ من نزنه و این حس رو به من نده که بچم متفاوته، در هر حال یه مقدار ناراحتم میکنه این موضوع.)

خلاصه کلام وقتی خیلی یهویی دیدم رشت رفتن ما کنسل شده، و بعد قیمت ویلاها و هتل ها رو در ایام عید در شهرهای مختلف چک کردم، و البته بعد مسافت رو برای سفر با ماشین با دو تا بچه، دیدم اصلا به صرفه نیست بخوام ایام عید با این گرونی و با دوتا بچه کوچیک وقتی جا و مکان کاملا مناسب و مطمئنی نداریم پاشیم برم مسافرت شهری که تا الان نرفتیم، دیدم همون رفتن به سمنان و درواقع روستای مادربزرگ، اما اینبار با دید تفریحی و گردشگری بهتره، هزینه جا هم نباید بدیم و حداکثر سه ساعت هم با تهران فاصله داره، به سامان هم که گفتم گفت هر کاری تو بگی همون رو انجام میدیم و موافقه، به مادرم گفتم کلید خونه روستایی رو ازش میگیریم که بریم، بهش هم اطمینان دادم که خیلی به خونه اقوام سر نمیزنیم و اگر هم بریم برای یکی دو ساعت سر زدن هست و بس (و منی که طبق معمول، به نظرات همه احترام میذارم و میخوام نگرانی همه رو برطرف کنم!)

دیگه حالا ببینیم چی میشه.... خدا رو شکر خونه تکونی من کم و بیش تمام شده، قالیچه ها و روفرشی و پرده ها رو هم شستیم، دیوارها رو هم خودم تمیز کردم، بماند که فقط دو روز بعد تمیزکردن دیوارها با هزار بدبختی، نویان با مداد شمعی و جسم تیز افتاد به جون دیوارها و درها و کابینت ها  و دیوارها رو حسابی کثیف کرد و کلی خرابی به بار آورد! من حالم خوب نبود و دراز کشیده بودم و اصلا نفهمیدم چطور این اتفاق افتاد! انقدر عصبانی و ناراحت شدم و به خاطر پ. بودن و بحث با همسر هم که حسابی تحریک پذیر شده بودم، سر بچه داد زدم و حتی چند ضربه محکم از روی عصبانیت بهش زدم (الهی بمیرم) درحالیکه خودم گریه میکردم! خیلی زور داشت با این جسم ضعیف، اینهمه زحمت بکشی و در و دیوارها رو تمیز کنی بعد بچه کثیفشون کنه و بدتر از اون با دسته فلزی ماشینش بزنه به دیوارها و چندجاش فرورفتگی درست بشه و گچش بریزه و .... منی که حتی برای فرورفتگی های کوچیک قبلی ناراحت بودم و دنبال راه حل که چطور درستش کنم، یهویی با چنین صحنه ای روبرو بشم که دیگه حتی درست کردنی هم نباشه!!! خلاصه که خیلی اذیت شدم، سامان سعی کرد بخشیش رو تمیز کنه اما دیوارها دیگه مثل قبل نشدند! اگر قبلش اونهمه تمیز نمیکردم دلم نمیسوخت! برای بار هزارم بهم ثابت شده خونه تکونی با وجود بچه های شیطون دوامی نداره! به هر حال با همه سختیها خونمون رو هم تا حد زیادی تمیز کردم اما خب طی این چند روز دو باره به هم ریخته و باید فردا پس فردا یه تمیزی مجدد اما خب سطحی تر از خونه تکونی، برای قبل سال تحویل  انجام بدم، به فکر سفره هفت سین هم باید باشم چون دو سه سالی بود که عید خونه خودمون نبودیم، سفره ای در کار نبود، حالا باید یه چیز ساده ای تدارک ببینم.

هایلایت و کراتین موها و ناخنها و اکستنشن مژه هام رو دوست دارم اما همش نگرانم که خراب بشند و این خودش خیلی اعصاب خورد کنه! بیشتر منظورم به کراتین موهاست که خب یکبار قبلا انجام دادم و خوب رسیدگی نکردم و زود از بین رفت، حالا اینبار هم همش نگرانم دوباره اونطوری بشه، به هر حال الان هزینه این کارها خیلی زیاده و آدم زورش میاد زود خراب بشن! انقدر دودل بودم بابت همین موضوع که کراتین بکنم یا نه، آخرشم تصمیممو گرفتم و انجام دادم، درسته که قشنگ شده اما الان همش نگران خیس شدن موهام و خشک نکردنشون (تو کراتین موها اصلا نباید خیس باشند حتی برای چند دقیقه) و عمر کوتاه کراتینم هستم، بیکار بودما! داشتم با خیال راحت زندگیمو میکردم! نویان بچم همش با موهام بازی میکنه و دوسشتون داره اما همونم منو نگران میکنه که الان موهام رو خراب میکنه! حالا خدا کنه چندماهی بمونه برعکس دفعه قبل!

پی نوشت: وسط نوشتن این پست بودم که خواهرم رضوانه زنگ زد! بهم گفت اگر امید (همسرش) برای ایام عید تو مشهد خونه بگیره ما هم میریم یا نه؟ آخه مریم خواهر بزرگم و وشوهر و بچه هاش باهاشون میرند، ازم پرسید که ما هم میریم یا نه! خیلی جالب بود این اتفاق که یهویی برنامه رشت کنسل بشه و بعد رضوانه زنگ بزنه بگه میاید بریم مشهد؟ البته برنامه سفرش صددرصد نیست و قرار شده خبر بده که قطعی میشه یا نه، اما خب تصمیم گیری و جواب دادن برای ما هم راحت نبود، البته در نهایت بهش گفتم میایم و اگر مشهد رفتنشون، صددرصد شد خبر بده، اما خب قبلش با سامان خیلی حرف زدیم و جوانب رو بررسی کردیم، آخه سامان با باجناق ها میانه خوبی نداره، اگر مثلا یکی از باجناق ها باشند مشکل زیادی نیست، اما وقتی هر دو تاشون باشند، عملا سامان به حاشیه رونده میشه و اونا همش با هم حرف میزنند و کارها رو با هم انجام میدند و سامان رو زیاد تحویل نمیگیرند! از طرفی  خب تجربه نشون داده من و خواهرهام و بخصوص من و خواهر بزرگه اگه طولانی مدت با هم باشیم به احتمال زیاد دلخوری و بحث و کدورت پیش میاد مگه اینکه من 24 ساعته کوتاه بیام و گذشت کنم! سر این موضوع شک داشتیم که چه جوابی بدیم، سامان میگفت اونجا که بریم حاشیه پیش میاد و دیگه ما که قبلا تجربه کردیم و میدونیم احتمالش خیلی زیاده. بهش گفتم میدونم به خدا، اما از طرفی سفرمون به رشت یهویی منتفی شده و دیدی که چقدر دنبال جورکردن مسافرت به جای دیگه بودم و به خاطر قیمتها و دوری راه و .... منصرف شدم و تهش رسیدم به رفتن به سمنان، حالا یهویی سفر مشهد که یه سفر زیارتی هم هست و منم خیلی دلم هوای حرم امام رضا رو کرده، جور شده و بابت این موضوعاتی که هست، اگه بگیم نمیریم، بعداً که اونا با هم برند، من همش دلم اونجاست و روحیم به هم میریزه، بهش گفتم اگر هم باهاشون بریم باز ممکنه یه جور دیگه اذیت بشیم اما اگرم نریم هم دلم اونجا میمونه و میگم یکبار هم که اینطوری جور شد بریم زیارت اونم ایام عید، خودمون نرفتیم، سامان هم کاملا دودل بود، البته میگفت هر چی تو بگی در نهایت همون کار رو میکنیم و من تابع نظر تو هستم، حتی حس میکردم ته دلش بدش نمیاد بریم، اما خب هردومون بابت رفتار باجناقها و مشکلات احتمالی سفر وقتی ما خواهرها با هم هستیم نگران بودیم و هستیم، اخرش بعد کلی بالا پایین کردن به رضوانه گفتم ما هم میایم و اگر برنامه قطعی شد به من خبر بده که آماده بشم....

هنوزم نمیدونم کار درستیه این سفر رفتن یا نه، از حاشیه های احتمالی خیلی میترسم، البته به سامان گفتم اونجا که رفتیم، هر موضوعی پیش بیاد من و تو باید کوتاه بیایم یا به شکلی رفع و رجوعش کنیم و نذاریم بحث خاصی اتفاق بیفته، از جمع هم زیاد فاصله نگیریم و سامان هم خودش رو کمی در کنار دو تا شوهرخواهرها، حتی شده به ظاهر، صمیمیتر نشون بده و خلاصه تا جای ممکن سعی کنیم بهمون خوش بگذره... به هر حال اگر هم میگفتم نمیایم، مطمئنم جور دیگه ای دلم ناراضی بود و بخصوص در ایامی که اونا مشهد بودند، من همش دلم اونجا بود و اعصابم خراب میشد و اگر حتی سمنان هم میرفتم، باز دلم اونجا میموند. البته اگر سفر رشت کنسل نمیشد، احتمال اینکه امسال عید به روال سالهای قبل همون شمال رو بریم و مشهد با خانواده خودم نریم، بیشتر بود، یعنی انتخاب من بیشتر به سفر به رشت و رفتن پیش خانواده همسر سوق پیدا میکرد، اما اینکه یهویی رشت رفتن کنسل بشه و این سفر جور بشه، شاید خب قسمت هم بوده، نمیدونم.

البته خب من در ذهن خودم و قبل پیشنهاد سفر مشهد، سفر به سمنان با نیت گشت و گذار رو قطعی کرده بودم و اتفاقا کمی هم براش هیجان داشتم (با اینکه شهر خودمه اما انقدر نرفتم که خیلی جاهاش برام ناشناخته هست)... یه جورایی دوست داشتم همون سمنان رو هم برم، (شایدم در حد دو روز هم که شده اون طرف هم بریم مثلا موقع برگشت از مشهد که سمنان تو مسیره) حالا ببینم در نهایت جور میشه و مشهد رفتنی میشیم یا نه، احتمال جورشدنش زیاده، البته اینکه میگم همسر رضوانه اونجا خونه میگیره، برای ما رایگان نیست، برای خودشون رایگانه، برای ما نفری 175 هزار تومن شبی میفته، نویان که حساب نمیشه، اما نیلا رو نمیدونم حساب میکنند یا نه، یعنی اگر حسابش کنند شبی برای ما درمیاد 525 هزار تومن! رایگان نیست اما خب با این قیمتهای بالای هتل ها بخصوص در ایام عید، بازم به صرفه هست، طبیعتا هم خودم باید پرداخت کنم دیگه.... فقط از خدا میخوام اگر رفتنمون صد درصد شد، بتونیم اون سه روز که با هم و در کنار خانواده ایم، هر طور هست اوضاع رو مدیریت کنیم و نذاریم بحث یا کدورتی پیش بیاد و سامان هم در حضور باجناقها خیلی اذیت نشه، البته اگر رفتنی شدیم و دیدم گاهی جو خیلی سنگین هست، به بهانه ای میریم بیرون و .... دیگه به وقتش تصمیم میگیریم چطور مدیریت کنیم، امیدوارم بابت تصمیممون برای رفتن به مشهد همراه با خواهرا، بعدتر پشیمون نشیم، انشالله...

برخلاف تصورم، ماه رمضان برای من امسال دیرتر شروع شده، به دلیل موضوع شرعی، تازه از فردا روز اول روزه گرفتن من هست، اصلا دوست ندارم روزهای اول ماه رمضان معاف بشم، ترجیح میدم چند روزی روزه بگیرم و بعد برای استراحت هم که شده، چند روز بابت عذر شرعی معاف بشم، برای همین خیلی زیاد تو ذوقم خورد که دو شب قبل شروع ماه مبارک، از روزه گرفتن معاف شدم، به هر حال فردا روز اولی هست که روزه میگیرم و انشالله که بتونم با وجود شیطنت بچه ها، از عهده روزه داری بربیام و خدا ازم قبول کنه، دیشب سامان رفت و از رستوران محل قراردادمون چند تا غذا گرفت (سهمیه هام از چندماه قبل مونده بود)، بیشترش رو گذاشتم فریزر که برای ماه رمضان و بخصوص برای درست کردن سحری، راحت باشم. البته اگر سفرمون قطعی بشه اون ایام سفر هم از روزه گرفتن معاف میشم که ترجیح میدادم مثلاً همزمان با همون ایام سفر، عذر شرعی هم پیش میومد و تعداد روزه های قضام زیاد نمیشد، اما خب نمیشه که همه امورات طبیعی، با خواست من هماهنگ بشه.

خلاصه که اینطور، خب من برم دیگه، قبل پایان سال به امید خدا اگر شد پست دیگه ای هم مینویسم. سه روز دیگه هم تولد من میشه و رسماً 40 ساله میشم! حس خاصی ندارم، جز اینکه لابد جوانی داره جای خودش رو به اوایل میانسالی میده! و احتمالاً بعدش خیلی زود سالها میگذره و میانسالی میشه کهنسالی و بعد هم لابد مرگ... کاش توشه ای از این سالهای عمرم بردارم، کاش انسان بهتری باشم و خدا ازم راضی باشه. 

امیدوارم در هیاهوی روزهای آخر سال، دلتون خوش و حالتون عالی باشه دوستان عزیزم.


نظرات 5 + ارسال نظر
آبی یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 19:33

امیدوارم هر جا که میرین بهتون کلی خوش بگذره و سفر خوبی داشته باشین

ممنونم عزیز دلم، به همچنین دوست خوبم

آیدا سبزاندیش یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 15:01 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی؟
حتما مسافرت به رشت کنسل شده و امام رضا شما رو طلبیده که برین مشهد. انشالله به سلامتی برید و برگردید هر کجا که رفتید حسابی بهتون خوش بگذره. فقط مرضیه جان داخل حرم رفتی برای منم دعا میکنی؟ شاید یادت بره اما اگر اون نور و چراغ و دستمال های سبز رو دیدی یادم بیفت. من خیلی روحیم داغونه. نمیخوام قبل سال نو انرژی منفی بدم اما خوشحال میشم برای منم دعا کنی عقلم زیاد بشه مشکلاتم کم بشه. منم دعا میکنم در کنار خانوادت بهترین لحظه ها رو داشته باشی. منم نزدیک ۵ تومان الکی الکی دادم بابت پروتیین و کراتین تراپی و مش و رنگ و این‌ چیزها. خیال کردم پیام دیگه خوب شده اخلاقش و عید با هم میریم گردش و تفریح و خب هزینه کردم به خودم رسیدم. لباس داشتم اما باز رفتم نزدیک ۸ تومان دادم کیف و کفش و لباس عید خریدم خودت که میدونی چقدر همه چی گرونه. خیال کردم رابطم با پیام درست شده و اون دیگه یاد گرفته چطور رفتار کنه. گفتم شاید تو عید با هم جایی رفتیم قشنگ و خوش تیپ باشم. اما دقیقا همون شب که خریدهامو انجام دادم اومدم خونه دیدم کل روز اصلا یک سراغی ازم نگرفته بهش پیام دادم کجایی دیدم حسابی بهم توپید که برو دست از سر من بردار من نمیخوامت تو بی کلاسی تو فلانی. روز قبلش کلی با هم در مورد رابطمون حرف زده بودیم توافق کرده بودیم رفتارامونو درست کنیم اما اون یکهو زد زیر همه چی. خیلی دلم شکست . من اینهمه هزینه کرده بودم که به چشمش قشنگ باشم خوش تیپ باشم و برای رابطمون ذوق داشتم. خیال کرده بودم همه چی داره درست میشه. زد تو ذوقم. اگه میدونستم مودیه و حالی به حالی میشه و میزنه زیر همه چی ، نمیرفتم اینهمه بابت مو و لباس هزینه کنم آخه من لباس از قبل داشتم و تقریبا لباسهام نو بودند دو سه بار بیشتر نپوشیده بودم و نیازی نبود لباس جدید بخرم میتونستم با پولش برم مسافرت یا حتی کافه های شیک شهر رو برم و کارهای دیگه کنم.الانم که همش موهام میره زیر مقنعه رفت و آمدی هم تو عید به اون صورت نداریم چون ماه رمضان هست و الکی هزینه مو و لباس رو دستم موند.ولش کن. پول میاد و‌ میره. الهی سلامتی باشه همیشه.همه بچه ها به خصوص پسر بچه ها میزنن دیوارها رو داغون میکنن پسر برادر منم زده دست در اتاقو شکسته. حالا که بهار شده هوا خوبه سعی کن مرتب بچه ها رو بیرون و پارک ببری بیچاره ها تو خونه حوصلشون سر میره بهشون هم همش میگیم بشین شیطونی نکن. انرژیشون بالاست برن پارک بازی کنند تخلیه بشن . برام دعا کن مرضیه خیلی دلم گرفته. الهی سال پربار و پربرکتی داشته باشی عزیزم و در کنار همسرت با آرامش و صمیمیت و ایمان به خداوند زندگی کنی ، التماس دعا

سلام آیدا جان
متاسفانه سفرمون کنسل شد، در پست جدیدم توضیح دادم، امام رضای عزیزم انگار ما رو نطلبید، اما درمورد دعا، حتما موقع سال تحویل که وقت استجابت دعاست به یادت هستم و برات دعا میکنم
میفهمم چقدر زور داشته اینهمه پول دادن بابت انگیزه ای که داشتی و چقدر خورده تو ذوقت، اما راستش من نسبت به این پسر به شدت گارد دارم و از تو هم شدیدا گله دارم که چرا اجازه میدی اینطور تحقیرت کنه و هر بار میگی بار آخره و باهاش تماس نمیگیرم و باز میری سمتش، خب یه آدم حتی اگر آدم خوبی هم نباشه این حق رو داره که به یک نفر علاقمند باشه یا نباشه، عزیزم این پسر ذره ای به تو علاقه نداره و دوست نداره به این ارتباط ادامه بده و تو هر بار به شکلهای مختلف باهاش تماس میگیری! اینکه حالا رفتار مودی داره و یهویی زیرحرفش زده، بخشیش بابت همین علاقمند نبودن به این ارتباطه، خب چطوری باید به تو بگه که نمیخواد باهات در ارتباط باشه؟ ناراحت نشو آیدا اما به نظر من مقصر تو بودی که انگیزه رسیدگی به خودت رو گذاشتی آدمی مثل همین پسره! اونم بعد هزار بار که ازش بد گفتی و قول دادی بذاریش کنار، حالا بری اینهمه هم بابت خوشامد این آقا خرج کنی! خب این وسط تو که بیشتر مقصری عزیزم، من درکت نمیکنم، میفهمم قطعا برات سخته دورشدن ازش، اما اینکه اینهمه شخصیتت خورد بشه و بازم دست برنداری، به خدا نمیفهمم. از خدا میخوام حال دلت انقدر خوب بشه که امثال این آدم جایی در فکر و ذهن و روحت نداشته باشند.
منم خب به انگیزه اینکه میرم رشت پیش خانواده همسر و فامیلها رو میبینم خیلی به خودم رسیدم و آخرش هم که سفرمون کنسل شد، حالا من صرفا انگیزم سفر رشت نبود، برای خودم هم بود ، مدتها بود میخواستم انجام بدم اما به هر حال یه عامل محرک هم همین بود که آخر سالی رفتم سراغ هایلایت و کراتین،...
نویان دیگه شورش رو درآورده، امروز نشستم از دست این دو تا بچه خودم رو زدن و گریه کردن!
ممنونم از دعای خیرت، الهی که بهترینها در سال جدید برای تو و خانوادت پیش بیاد و به هر آنچه میخوای و صلاحته برسی

مریم رامسر یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 12:29 http://maryyy.blogfa.com/

عزیزم پیشاپیش تولدتون مبارک تولد نویان جون هم مبارک سال خوبی داشته باشین.من با پیشنهاد شهر پدریتون موافقترم اما باز هرجور که خودتون صلاح میدونید امیدوارم خوش بگذره

ممنونم مریم جان سلامت باشید.
امیدوارم برای شما هم سالی سرشار از برکت و موفقیت و سربلندی باشه انشالله.
سفر مشهد کنسل شد و در پست جدید توضیح دادم، من هم ته دلم میدونستم صلاح نیست با هم رفتن، اما از طرفی هم حس میکردم اگر نرم هم یه جور دیگه اذیت میشم،به هر حال که رفتنی نشدیم
مرسی که نظرت رو گفتی عزیزم

مریم یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 08:57

مرضیه جان . خوبی بهت تبریک میگم که امسال برای خودت وقت گذاشتی و زیباتر شدی .حتما این حس خوب به زندگیت برمیگرده . برای مسافرت نرفتن حتما خیری توش بوده و انشالله در تعطیلات بعد از این مثل عید فطر میری و بهت خوش خواهد گذشت . برا ی ما هم از این موقعیت های مشابه در ایام عید اتفاق افتاده بود . حتما حتما حتما کاری کن که بهتون خوش بگذره و به بچه ها . من خودم شاید به خاطر سنم باشه از دور همی بودن در عید بیشتر از سفر لذت میبرم و خاطره خوبی میشه . از صمیم قلب آرزو میکنم که برای شما و خانواده ات همین اتفاق بیافته .
همه بچه ها رفتارهایی دارند که از نظر دیگران شاید عجیب و بحث برانگیز باشه . و اتفاقا صحبت مامانت به نظرم دلسوزانه بوده است . و آدمها هر چند خوب باشن قابل پیش بینی نیستند البته نظر من ممکنه پیش داوری باشه .و لی بچه های من هم همسن گلهای شما بودند دوست نداشتم جایی برم که مورد قضاوت قرار بگیرم .خصوصا در شهرهای کوچک این مسیله ها نهادینه شده . چهل سالگیت هم مبارک و پر تکرار و خاطره آفرین .

سلام مریم جان
ممنونم عزیزم، سعی میکنم لااقل آخر سال یکم بیشتر به خودم برسم که مثلا بگم خودم رو به عنوان یه مادر پرمشغله فراموش نکردم، یه بعد قضیه هم همین هست، نه صرفا ظاهر زیباتر.
بله خب حتما خیری بوده عزیزم اما اینکه یکباره تصوراتم به هم ریخت یکم ناراحتم کرد، ولی خب الان کنار اومدم باهاش و فقط دوست دارم روزهای عید خیلی هم کسالت بار نگذره برام.
منم مریم جان اتفاقا مثل شما از دورهمی بیشتر لذت میبرم، از اینکه تو خونه در کنار آدمهایی باشم که دوستشون دارم، و خب رشت رفتن جدای از اینکه یه جور سفر حساب میشه، از این دست دورهمیها رو هم داره و برای همین هم هست که دلگیر شدم از نرفتن، متاسفانه تهران که باشم عملا جای خاصی نیست که بخوام برم.... تلویزیون هم نداریم و عملاً خیلی دلگیر میشه برای همین دلم میخواد خونه نمونم.
درمورد حرف مادرم هم ته دلم میدونم که درست میگه، اما مریم جان با خودم میگم دختر من که ایراد بزرگی نداره، خدای ناکرده عقب ماندگی ذهنی نداره که این حس متفاوت بودنش رو مادرم به من القا میکنه، اما در نهایت میدونم از روی دلسوزی میگه و دلش نمیخواد حرف و حدیثی صرفا بابت یه دید و بازدید چندساعته پیش بیاد.
ممنونم از تبریکت دوست قدیمی من، انشالله که سال جدید به هر آنچه که میخوای و به صلاحته برسی

سارینا۲ شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 22:36 http://sarina-2.blogfa.com

سلام مرضیه جان
خوبی؟
ببین کنسل شدن این مسافرتها، قبلش بیشتر به نظر بد میان. وقتی به اون روزها وارد میشی می بینی زیادم مشکلی نیست و زودی یادت میره
راستش به نظر من شما و همسرت ظرفیت حضور در جمع رو به صورت چند روز پشت هم ندارید و من فکر می کنم با توجه به وجود بچه کوچک که مسلما موقعیت های چالشی زیادی پیش میاره و خیلی تضاد ایجاد می کنه و خستگی، و با توجه به زودجوش بودن خودت و همسرت حضور در این جمع، خیلی ریسک هستش
فکر کن که شما یه بار جلو خواهرات از اون دعواها بکنید
شرایط جالبی پیش نمیاد
احترام خودت و همسرت پیش خواهرهات کم میشه
راستش حس می کنم از چاله جایی نرفتن به چاه دلخوری از همسر و یه خاطره بد می رسی
مشهد رفتن که یه روزه نمیشه، شما حداقل سه روز اونجایید
می دونی که همسرت توی اون جمع راحت نیست و فقط به خاطر شما تحمل می کنه
و این به نظرم درست نیست
حداقل باید جایی رفت که همسر اذیت نباشه
اینکه آدم جایی بره از خونه گرم و نرم خودش با آزادی پاشه بره یه جایی که همش بخواد گذشت کنه همش بخواد دم نزنه و چیزی نگه و خودخوری کنه
راستش به نظرم شاید اگر بچه ها بزرگتر و عاقلتر بودن و کمتر شما دچار تضاد می شدید شما و همسرت
نهایتا البته این نظر شخصی منه و حتی شک داشتم بنویسم یا ننویسم ولی نوشتم
به نظرم یه جور دیگه خودتونو سرگرم کنید و فعلا با جمع مسافرت نرید تا زمانی که تعارض و مشکلات بین خودتون کم بشه
زمینه یه دلخوری جدید فراهم میشه با احتمال بالا
به نظرم موزه های تهران و مکانهای تاریخی اون هم گزینه مناسبیه
توی عید خلوت و عالی هستن
البته بازم هر طور خودت می دونی
ولی نظر شخصی من اینه که اگه دلت پیش خواهرات باشه کمتر عذاب می کشی تا اینکه بخوای بری و هی گذشت کنی
یا همسرت معذب باشه و با زجر لحظاتشو بگذرونه
پیشاپیش بهت عید رو تبریک میگم
تولدتم مبارک❤

سلام سارینا جان
ممنونم که نظرت رو گفتی، سفر ما به دلایلی که در پست جدیدم توضیح دادم خود به خود کنسل شد و شاید اینطوری خیلی بهتر هم شد، بماند که بابت دلیل کنسل شدنش، یه مقدار به هم ریختم و ناراحت شدم...
همون موقع که کامنتت رو خوندم خیلی بهش فکر کردم و دیدم درست میگی، البته عزیزم من بیشتر از اینکه بخوام با سامان دچار بحث و اختلاف در حضور بقیه بشم، نگرانیم بابت این بود که مثلا بین من و خواهرها بابت حرفهایی که ممکنه بزنند یا ایرادگیریهای الکی کدورت یا بحثی پیش بیاد و همه چی به هم بریزه (قبلا سابقه داشته، بخصوص با خواهر بزرگم) و البته دلیل بزرگتر هم همین رابطه سامان با شوهرخواهرها و اینکه در جمع اونا احساس غریبه بودن داره، کاملا درست گفتی که چرا باید جایی بریم که همش بخوایم ملاحظه بکنیم و همسر آدم هم اذیت بشه. متاسفانه من تو این موقعیتها نمیتونم تصمیم قاطعانه ای بگیرم، همش میگم اگر بگم نمیرم مثلا، بعدا و طی اون روزها که اونا سفر هستند همش خودخوری میکنم که حالا چی میشد میرفتی و سه روز تحمل میکردی و حتی سعی میکردی بهت خوش بگذره و .... یعنی مثلا یه تصمیمی بگیرم، نمیتونم بطور کامل بهش پایبند باشم و مطمئن باشم بهترین تصمیم بوده و برای همین هر لحظه متزلزل میشم، واسه همین هم هست که آخرش تصمیم گرفتم که بریم که بعدتر احساس نکنم کاش رفته بودیم و ... همش دنبال راهی هستم که دغدغه های فکریم رو کمتر کنم و بهشون دامن نزنم، بماند که به قول شما زمینه دلخوری های جدید هم با این سفر ممکنه فراهم بشه با احتمال بالا....
در هر حال همینکه کنسل شد به نظرم بهتر بود، اما یه دلخوری دیگه به ناراحتیهای قبلیم اضافه کرد که در پست آخر نوشتم.
اینم قبول دارم که آدم در شرایط که قرار میگیره، میبینه به اون سختی که فکر میکرده نبوده، اما متاسفانه از اونجا که ما تلویزیون نداریم احساس میکردم موندن در تهران در ایام عید و تو یه خونه سوت و کور فاجعه باشه!
مرسی از تبریکت عزیزم، بابت هر دو تبریک،
امیدوارم برای تو هم بهترینها در سال جدید پیش بیاد، و با دل خوش تعطیلات رو بگذرونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد