بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

یک هفته ای هست که حسابی سرم شلوغ بوده، از شنبه هفته قبل 12 اسفند که رفتم اداره بابت دادن گزارش کار تا روزهای بعدش که به خرید عید برای سامان و بچه ها و انجام کارهای شخصی گذشت و بعدش هم که استارت خونه تکونی نصفه و نیمم رو از 14 اسفند زدم و تا امروز ادامه داشته، میگم نصفه  ونیمه چون تصمیم نداشتم خیلی به خودم سخت بگیرم، اما همون سخت نگرفتن هم باعث شده شش روز تمام از صبح تا شب درگیر نظافت باشم، درواقع نتونستم سطحی نظافت کنم، بخصوص آشپزخونه و کابینتها و یخچال و کمد لباسهای خودمون و بچه ها  که واقعا نیاز داشت به این تمیز و مرتب شدن، الان به جز شستن پرده ها و قالیچه ها و یه سری کارهای خرده ریزه، باقی کارها انجام شده، دوست داشتم تا قبل شروع ماه رمضان و روزه گرفتن، همه کارها به سرانجام برسه که تقریباً همینطور هم شد، حالا دو روز آینده رو هم باید یه سری کارهای خرده ریزه رو انجام بدم و قبل سال تحویل هم که خب نظافت کلی بکنیم، خونه بچه دار تا لحظه آخر نیاز به جمع شدن و تمیزشدن داره. امسال همسر هم شرایط کمک کردن رو به اون صورت نداشت، در حد تمیزکردن بالکن و جابجا کردن لباسشویی و یخچال که من زیرشو دستمال بکشم و البته قالیچه ها رو هم قراره همین چند روز آینده خودش داخل حمام بشوره، فرشمون هم بابت روفرشی که امسال برای اولین بار بابت بچه ها استفاده کردم کاملا تمیز مونده و برعکس سالهای قبل نیاز نیست بدم قالیشویی....خدایی انجام این حجم از کارها با وجود دو تا بچه که همش تو دست و پا بودند اصلا راحت نبود! به قول سامان که حتی ریسک بود! 

این مدت که ننوشتم اتفاق خاص و ویژه ای نیفتاد، به جز چند تا چیز حاشیه ای و دو مورد مهمانی که رفتیم که یه سری حاشیه ها با خودش داشت.البته مهمونی اول رو فکر کنم پست قبلی راجبش نوشتم، همون سر زدن یک ساعته به همسایه سابق بابت تسلیت فوت برادرش، اونجا گفتم که چون دختر این خانم و نوه اش حضور نداشتند، من بهش گفتم چقدر جاشون خالیه و دوست داشتم ببینمشون بعد مدتها، خانم همسایه گفت ایشالا هانیه جان که از پرند اومد اینجا خونمون، هماهنگ میکنیم که ببینیمتون...منم فکر کردم حالا بعیده حالاحالاها بشه، یا  لابد میخواد دعوتمون کنه اونجا (که البته ما طبق عادتمون، برای وعده غذایی نمیرفتیم به هیچ عنوان، صرفا شب نشینی) یا خودشون شب نشینی بیان خونه ما که خب در هر دو صورت بد نبود، هر چند من بنا به دلایل زیادی که اینجا جای گفتنش نیست، تمایل نداشتم ارتباط خیلی نزدیکی داشته باشیم اما در همین حد سالی یکبار خب به جایی برنمیخورد. هفته پیش شنبه 12 اسفند سر کار بودم و داشتم با کلی استرس همراه با همکارم یه سری آزمون های آنلاین ضمن خدمت رو میدادیم (خدا رو شکر با وجودیکه راحت نبودند قبول شدم  و 116 ساعت آموزشی رو گرفتم و حد نصاب سالانه رو هم رد کردم) که وسطش این خانم زنگ زد که امشب اگر هستید میایم خونتون، من اون شب قرار بود تا دیروقت بیرون باشم، کلی کار عقب افتاده تو اداره داشتم مثل پرکردن ارزشیابی سالانه و دادن آزمونها و ملاقات با مدیر  و دادن گزارش کار، بعد از سر کارهم قرار بود همراه با همکارم بریم کلینیک زیبایی بابت مزونیدلینگ پوست صورت (که انجام نشد و فقط بوتاکس زدم) و بعد اون هم برم برای سامان و بچه ها باقی خریدهای مربوط به عید رو انجام بدم و کلی کار داشتم (که خب همشون همون روز به خوبی انجام شدند و روز مفید و پرکاری برام شد)، خلاصه به این خانم همسایه سابق گفتم من سر کارم و امشب ساعت نه و نیم ده شب میرسم خونه و شرمنده امشب نیستم، اما اگر براتون مناسبه فردا شب تشریف بیارید، اینم اضافه کردم که بابت کار پوستی که امروز انجام میدم طبیعتاً پوست صورتم چند روز به شدت ملتهب و قرمزه و باید همش از کرم مخصوص و سفیدرنگ استفاده کنم (اون موقع نمی‌دونستم کار پوستیم قراره کنسل بشه)، اما شما از خودمونید و با شما رودربایستی ندارم و... (اینطوری گفتم بلکه محترمانه بگه اگر بابت تغییر ظاهرت اذیت میشی کسی ببینتت، مثلاً هفته بعد میایم و... که اصلا چیزی نگفت!) خلاصه قرار شد از دخترش هانیه بپرسه فردا هم میمونه تهران و بعد بهم خبر بده، 5 دقیقه بعد یه پیامک اومد با این محتوا که "مرضیه جان فردا هانیه جون هست، اگر مشکلی نداره ما برای شام مزاحم میشیم! تو رو خدا خودت رو زیاد اذیت نکن و به زحمت ننداز.) وسط دادن امتحانات انلاین با همکارم بودم که  با دیدن این پیامک، اصلا وا رفتم، باورم نمیشد به همین راحتی این خانم که رابطه دوستی هم به اون معنا با هم نداریم و هر دو سال یکبار شاید همو ببینیم و حتی ارتباط تلفنی هم نداریم، خیلی راحت خودش رو برای شام دعوت کرده!!! این قضیه از اون جهت برام عجیب بود که هفته قبلش که میخاستیم بابت تسلیت، بریم خونشون و اون صرار کرد برای شام بریم، بهش گفتم نه عزیزم مزاحم نمیشیم، من الان مدتهاست حتی خونه خواهرانم هم برای وعده غذایی نمیرم و چرا شما رو تو زحمت بندازیم و نیت، دیدن خودتونه وعرض تسلیت بابت فوت برادرتون (برادرش البته مشکل ذهنی داشت و فوت شده بود، به نظر خیلی داغدار نبود این خانم) اون شب رفتیم و یکساعتی نشستیم  وحتی یادمه فقط چای و خرما خوردیم و برگشتیم....

این قضیه دعوت کردن خودشون، دو تا سابقه قبلی هم داشت، یه سابقه خیلی عجیب  غیرمتعارف! بدترینش مربوط میشد به دو  سه هفته بعد فوت پدرم که این خانم زنگ زد و تسلیت گفت و بهم گفت میایم دیدنتون با همسرم و دخترم و دامادم بابت تسلیت و...، گفتم تشریف بیارید، خوشحال میشم، حالا ساعت 12 ظهر بود، پشت بندش گفت با اجازتون برای شام میایم فقط تو رو خدا خودت رو به زحمت ننداز!!!! یعنی من همون موقع وا رفتم، آخه مگه وقتی میرن دیدن کسی که دو هفته هست پدرش رو از دست داده، برای وعده غذایی میرند؟ مگه مهمونیه؟ مگه شادیه؟ اونم تازه همون روز ظهرش میگن نه حتی روز قبلش شاید طرف تو خونه هیچی نداره! همون موقع به سامان که گفتم انقدر عصبانی شد که آخه چقدر اینا بی ملاحظه اند، نمیفهمند تو عزاداری و شرایط پذیرایی و شام درست کردن نداری ؟؟؟ میخوان بیان مهمونی شام؟؟؟  بهش گفتم خب چی باید جواب میدادم؟! میشد بگم نه وقتی گفت ما با اجازه برای شام میایم؟؟؟؟ حالا من عزادار پدرم و حال دلم داغون، یه بچه دو ساله، خونه کثیف، مشکل مالی!!! یادمه سامان 500 تومن به اون زمان قرض کرد و کباب گرفتیم! هر چی بهش گفتم غذا درست میکنم گفت نه غذا میخریم بلکه بفهمند الان تو شرایط آشپزی نداری!!! تا شب بشه با اون حال خرابم و با یه بچه شیطون، همش در حال بدوبدو بودم و  سامان در حال خرید میوه و مخلفات پذیرایی و تمیزکاری خونه، وقتی هم اومدند با کلی آرایش و ... اومدند انگار که مهمونیه و تا دیروقت هم موندند!  اصلا شبیه دیدن کسی که عزاداره نبود اومدن و رفتنشون!

باز برگردم به عقبتر زمانی بود که قرار بود مثلا برای دیدن خونه جدیدمون بیان منزل ما!!! صبح بهم پیام داد که نزدیک ظهر میایم خونتون و بعد هم گفت با اجازه برای ناهار میایم! اونبار خودش و دخترش اومدند و یه ظرف اردوخوری شیشه ای خیلی ارزون به عنوان هدیه آوردند که کاش فقط ارزون بود، خدا شاهده چهار پنج جاش لب پر شده بود!!! نمیشد که تصادفی باشه و موقع خرید ندیده باشدش! احتمالا استفاده شده بود یا به هر طریقی شکسته بود! همون شب دقیقا تولد دخترم بود و مهمون داشتم، یهویی اینا هم گفتند ما میایم برای ناهار! دیگه پا شدم  وفسنجون براشون گذاشتم و یه ظرف غذا هم دادم بردند، بماند که وقتی فهمید شب تولد نیلاست و مهمون دارم یکم زودتر رفتند (یکساعت قبل رسیدن مهمونها) و تو پختن غذاها کمکم کرد...اما اصلاً عجیب بود اینکه براحتی خودش و دخترش  رو برای ناهار دعوت کرد!!! کادوی ارزون قیمت و خرابش به کنار.

بعد ما با این خانواده صمیمیت زیادی نداریم، 56 سالشه این خانم و از من خیلی بزرگتره، صرفا 4 سال همسایه بودیم و همون موقع هم زیاد هم رو نمیدیدیم (البته اون از خداش بود، من رفت و  امدی نبودم با امثال ایشون که شدیداً معاشرتی بودند) گاهی فقط میگفت نیلا رو بفرست پیش ما، حتی این خانم عروسی و نامزدی دخترش ما رو که واحد روبروییش بودیم دعوت نکرد، این در حالی بود که 3 تا دیگه از همسایه های طبقه بالاتر رو دعوت کرده بود! یعنی اگر هیچ همسایه ای رو دعوت نمیکرد، میگفتم خب نمیخواسته جشن شلوغ بشه، اما خیلی ها رو دعوت کرده بود اما حتی ما رو قابل ندیده بود که برای عروسی دخترش دعوت کنه، در حالیکه همین دختر برای نامزدیش که آرایش کرده بود در خونه ما رو زد که بگه خاله قشنگ شدم؟ (اون وقت 21سالش بود و من 33 ساله، به من میگفت خاله!)

 من حتی برای تولد نیلا که داخل خونه بازی تولد گرفتیم زنگ زدم دعوتشون کنم، (راستش از روی صمیمیت بینمون نبود که دعوتشون کردم، بخشیش به این خاطر بود که یکی از مهمونها نتونست بیاد  و کنسل کرده بود، از طرفی همین خانم از یکی دو هفته قبل گفته بود میخوایم یه شب بیایم خونتون، منم گفتم دعوتشون کنم تولد که باز جداگانه نخوام پذیرایی کنم و هزینه و زحمت دوباره بشه و همون یکباره بیان جشن تولد) خلاصه هم خودش رو هم دخترش رو دعوت کردم،این خانم گفت به فلان دلیل نمیتونه بیاد (راست و دروغش رو نمیدونم)، دخترش هم گفت نمیتونه بیاد، و یه فرصت دیگه جداگانه میان!!!  خب حالا خودش نتونه بیاد، دخترش هم نمیتونه؟ شما باشید نمیگید اینا نیومدند که مبادا بخوان یه کادویی چیزی بدن؟ (حالا قضاوت نمیکنم اما خب هر کی باشه ممکنه چنین فکری بکنه، ممکنه هم خب اشتباه کنم اما ته ذهنم بهش فکر کردم، آخه نه خودش اومد و نه دخترش و گفتند حالا بعدا یه شب میان خونمون!) 

خلاصه کلام وقتی اینبار هم گفت برای شام مزاحم میشیم، من وسط امتحان دادنم هنگ کردم، همونجا کلی عصبانی شدم، به همکارانم که گفتم، بهم گفتند خیلی راحت بگو شرایط پذیرایی شام ندارم و کسی که انقدر پررو و بی رودربایستی، خودش، هر بار خودش رو دعوت میکنه، اونم بدون اینکه صمیمیت زیادی بینتون باشه (من این خانم رو هنوز  شما خطاب میکنم) باید دقیقا اینطوری بگی که دیگه بشه بار آخرش! همکارانم از تجربیات اینطوری گفتند و بهم گفتند بهتره بی رودربایستی بگی ببخشید برای بعد شام در خدمتتون هستم اما شرایط پذیرایی شام رو ندارم! آخه واقعا هم اصلا شرایطش رو نداشتیم، چه از جهت هزینه ها و چه از جهت تمیزکردن یه خونه فوق العاده کثیف دم عیدی و چه از جهت زمانی (این خانم حتی فکر نکرد شاید وسط خونه تکونی باشیم) ... بعد اصلا مگه من اونجا هیچوقت به صرف وعده غذایی رفتم؟ فقط یکبار که اتفاقی و بی برنامه کاری پیش اومد و رفتم اونجا و چون سامان یکم دیر دنبالم اومد برای شام به زور نگهمون داشت و غذا عدس پلو بود. جالبه این خانم  از پیش هم همه چیز رو اوکی شده میدونست واینبار هم مثل بارهای قبلی نوشته بود تو رو خدا خودت رو زیاد به زحمت ننداز!!!

خدا شاهده من الان سالهاست خونه خواهرانم برای شام نرفتم، خونه مادرم هم خیلی کم، هرگز دوست نداشتم بهشون زحمت بدم اونا هم خیلی خیلی کم برای وعده غذایی اومدند و هر بار گفتند بچه داری و اذیت میشی و .... حتی تو صحبتهام با این خانم یکبار چند وقت قبل همینو گفته بودم که ما خانوادگی زیاد برای وعده غذایی مزاجم هم نمیشیم و خیلی ملاحظه میکنیم (بین صبحتها مطرح شده بود، نه اینکه بخوام کنایه ای بزنم) اونوقت این خانم خیلی  راحت خودش رو بارها دعوت کرده! مگه غیر اینه که من به عنوان میزبان باید تعارف کنم  و بگم برای شام تشریف بیارید؟ حتی در این صورت هم خب طرف میگه نه مزاحم نمیشیم و نیت دیدن شماست و .... واقعا عجیبه برام! به سامان که گفتم انقدر عصبانی شد که حد و حساب نداشت! یاد بار قبل که سر فوت پدر عزیزم اومدند منزل ما و  تازه ظهر تماس گرفت و گفت شب میایم و شام هم هستیم، افتاده بود... به من گفت مرضیه هر طور هست بگو نمیتونیم و .... حالا چون پیامک داده بود میشد با فکر جواب داد وگرنه که مثل قضیه ضمانت وام هفصد تومنی، همون موقع جواب مثبت میدادم و میگفتم حتما تشریف بیارید خوشحال میشیم!!! خلاصه که مونده بودم چه بهانه ای بیارم! حتی برای مادرم هم که تعریف کردم بهم گفت به چنین آدمی بهتره بگی ببخشید شرایط پذیرایی شام ندارم، بعد شام در خدمتتون هستیم!!! میگفت چنین آدمی حقشه! کسی که حتی برای عروسی دخترش دعوتت نکرده و بارها خودش رو سر خود دعوت کرده و جایی که فکر کرده باید کادو بده، نه خودش و نه دخترش نیومدند، باید اینطوری یکبار برای همیشه جواب بدی که تموم بشه این ماجرا! حتی بهم گفت تو برای چی با چنین ادمهایی ارتباط داری که ازت اینطوری سوء استفاده کنند؟ اما من هرطور فکر کردم، دیدم نمیتونم اینطوری که همکاران و مادرم میگند، بگم، خیلی ضایع میشه و دلش میشکنه (حتی اینجور وقتها هم نگران دل شکسته شدن بقیه هستم!) آخرش براش در کمال ادب و صمیمیت نوشتم " سلام دوباره عزیزم، متاسفانه همین الان که داخل جلسه ای بودم به ما اطلاع دادند که باید تا آخر هفته هر شب  تا دیروقت بابت کارهای آخر سال اداره حضور داشته باشیم (این خانم میدونست دورکارم و فعلا سر کار نمیرم، من این دروغ مصلحتی رو بالاجبار گفتم که بدونه هر روز میرم سر کار و تا دیروقت هستم) و همین فردا هم باید دوباره برم سر کار و تا نه شب اداره هستم، من حتی درخواست کردم بابت حضور شما فردا معاف بشم که موافقت نکردند، خیلی دوست داشتم در خدمتتون باشیم، متاسفانه انگار قسمت نیست، انشالله به زودی زود و در اولین فرصت بتونیم همدیگه رو ببینیم!"  راستش بعد این پیامها تصمیم داشتم این خانم رو بلاک کنم که دیگه نتونه بهم زنگ بزنه! دلم میخواست آخرین مکالممون باشه! اما در عین حال دلم نمیخواست ناراحت و ضایع بشه! درجواب خیلی سرد و کوتاه نوشت (معمولا با قربون صدقه صحبت میکنه و لحنش خیلی سرد شده بود) "پس مزاحم نمیشیم، ببخشید که گفتم برای شام میایم! شرمنده!" (این جواب دقیقا یعنی چی؟ احتمالا با خودش حدس زده حرف من حقیقت نداشته باشه وگرنه نباید میگفت ببخشید که گفتم برای شام میایم!) منم باز خیلی مهربانانه نوشتم "اختیار دارید عزیزم این چه حرفیه، خیلی دوست داشتم میدیدمتون، اما برنامه کاری ما خیلی یهویی پیش اومد و سعادت نداشتم، حالا ایشالا در اولین فرصت در خدمتتون باشیم" در جواب این پیام دیگه هیچی نگفت!!! اونم آدمی که معمولا کلی عزیزم و فدات شم و دوستت دارم تو پیامهاش هست هیچ جوابی نداد دیگه!

اصلا من نمیفهمم مثلا من چه صنمی با دختره این خانم و دامادی که فقط یکی دو بار دیدمش (اونم همون شبی که برای فوت پدرم اومدند خونمون و شام هم خودشون رو دعوت کردند) دارم که هر بار باید ازشون پذیرایی کنم؟ حتی سامان حرفی با این دامادشون نداره و اصلا نمیشناسنتش! 5 نفر آدمی که باهاشون سالی به دوازده ماه هیچ ارتباطی نداریم چرا باید اینطوری خودشون رو دعوت کنند برای شام! خدا شاهده اگر برای شب نشینی میومدند خیلی هم استقبال میکردم اما اینکه هر بار تو بدترین موقعیتها خودشو دعوت میکنه، اصلا  برام عجیب  و غیرمتعارفه! کاری که حتی تو خانواده خودم انجامش نمیدیم! خدایی خواهران و مادر من خیلی ملاحظه میکنند! منم سالهاست منزلشون برای وعده غذایی نرفتم، حالا یا از سر ملاحظه یا از سر دلایل دیگه (نه که بگم خوب باشه لزوما، اما به هر حال اینطوری بوده).

من هفته قبل که برای فوت برادرش رفتم، وقتی اصرار کرد برای شام بیاید در جواب گفته بودم نه عزیزم چرا مزاحمتون بشیم در این وضعیت، اصل، دیدن شما هست  وعرض تسلیت، حتما که نباید برای وعده غذایی باشه! اونوقت یک هفته بعد خودش رو دعوت کرده و بهم میگه حالا خودتو خیلی هم تو زحمت ننداز! برام جالبه که چطور بعضی افراد انقدر راحت برخورد میکنند! نمیدونم صمیمت بیش از حد من این رو ایجاب میکنه یا چیز دیگه ایه! وگرنه مثلا چنین تجربه هایی برای مریم خواهرم پیش نمیاد! حتی همسایه واحد کناری الان ما هم اوایل خیلی رودربایستی داشت، الان گاهی خیلی بی محابا و بدون هماهنگی و اطلاع قبلی میاد منزل ما، البته درمورد اون ناراحت نمیشم،  به وقتش خیرش هم خیلی بهم رسیده و دو طرفه بوده همه چی، اما منظورم تغییر رفتار آدمهایی هست که قبلتر رودربایستی دار برخورد میکردند! به فرض همسایه سابق و همسر و دختر و داماد و نوه اش میومدند منزل ما برای شام و دست کم دو سه تومن هم هزینش میشد، تهش چی میشد؟ ما که هرگز بی مناسیت منزلشون نمیریم، دو سال یکبار هم نمیبینمیشون، خب که چی بشه اینهمه زحمت و هزینه که دیگه طرف بره که بره؟ حتی برای من هزینه  و زحمتش هم انقدرها مسئله ای نبود، به خدا من خیلی زیاد عاشق مهمون هستم، اما تعجب و ناراحتی من از این حجم از راحت بودن اونم نه یکبار بلکه  چهار بار و بدون اینکه چیزی متقابل باشه و یا رابطه دو طرفه ای باشه، بود و بس! حتی یکبار به سامان گفتم میخوای بگیم اینبار هم برای شام بیان و برن و برام سخته بهانه بیارم؟ من روم نمیشه چطوری بگم که الان شرایطش رو نداریم، اما سامان با عصبانیت گفت به هیچ عنوان! اصلا این خانم چطور به خودش اجازه چنین رفتاری میده! کسی که حتی قابل ندونسته برای عروسی دخترش دعوتمون کنه! یا تولد دختر ما بیاد و ...

خلاصه که اینم موضوعی که این مدت پیش اومد و قشنگ دو سه روز اعصاب خوردی به همراه داشت. مقصر اول و آخر همه این رفتارها هم خودم هستم و این گرمی و صمیمیت بیش از حد من با همه آدمها.

++++++ بگذریم، 5 شنبه 10 اسفند هم دعوت شدیم منزل پسرخاله سامان، تولد خانمش بود اما به ما نگفته بودند که کادو نگیریم و به زحمت نیفتیم! خب این رفتار رو مقایسه کنید با رفتار اون خانم همسایه سابق! اولین بار بود میرفتم خونشون، به جای شیرینی و گل تصمیم گرفتم یه گلدان طبیعی بزرگ بگیرم، رفتیم و یه گلدون قشنگ و بزرگ شفلرا گرفتیم و رفتیم، غیر ما ، پسرخاله دیگه سامان و خانمش  و دو تا دیگه از دوستان مشترک همراه خانمشون هم بودند، خوب بود و خوش گذشت،  بچه هام و بخصوص نویان اونجا به شدت در مرکز توجه بودند و همه عاشقشون شده بودند، حس خوبیه وقتی میبینی انقدر به بچه هات توجه میشه، بخصوص نویان که حسابی آقایی کرد و دل همه رو برده بود و همه میگفتند چه پسر آروم و بانمکی داری، درحالیکه نویان خیلی شیطونه اما در جمع خدایی همیشه حفظ آبرو میکنه!

پسرخاله سامان و خانمش اهل موسیقی هستند، یکم که گذشت، مازیار، پسرخاله سامان سنتور  و ویولونش رو آورد و آهنگهای خیلی زیادی اجرا کرد، واقعا زیبا اجرا میکرد و من خیلی لذت بردم، چند تایی آهنگ شاد اجرا کرد که سامان و یکی دو تا دیگه از مردها بلند شدند و باهاش رقصیدند، دو سه تا آهنگ قدیمی هم اجرا کرد که سامان خواننده شده بود و میخوند و مازیار ویولون میزد، پسر کوچیکشون هم اهنگ تولدت مبارک رو با سنتور اجرا کرد، خلاصه که اونجا با خودم فکر کردم چی میشد اگر من یا سامان هم بلد بودیم یه ساز موسیقیایی رو بنوازیم؟ از اجرای مازیار چندتایی فیلم گرفتم، به تازگی خونشون رو هم بازسازی کرده بودند و وسایل جدید خریده بودند که به نظرم خونه قشنگی اومد. بخشی از ماجرا که من اصلاً علاقه ای بهش ندارم و با فرهنگی که توش بزرگ شدم سازگار نیست، اما خب کنترلی هم روش ندارم، استفاده از مشروبات در چنین جمع هایی هست، چیزی که برای من ابداً پذیرفته نیست اما خب کاری هم ازم ساخته نیست، اوایل ازدواج به سامان گفته بودم استفاده از مشروبات برای من خط قرمز هست و سامان هم که در چنین جمع هایی با سایرین همراهی میکرد، به احترام من همون مقدار کم رو هم دیگه استفاده نمیکرد، اما اونجا متاسفانه به رویه سابق برگشت (البته چندماه پیش هم همین اتفاق افتاد در جمع دیگه ای) و مصرف کرد، من به اندازه سابق نسبت به این موضوع گارد نداشتم، دلم نمیخواست استفاده کنه، اما در جایی که اینهمه آدم تحصیلکرده و هنرمند هستند (همه فوق لیسانس مهندسی) و خب همه به نحوی و به اندازه میخوردند (خانم و آقا هم نداشت)، مثلا من چی میتونم بگم؟ چندباری به من تعارف کردند که مرضیه شما هم کمی بخور و برات بریزیم؟ که من گفتم نه و تا الان نخوردم، گفتند امتحان کن مزه سرکه میده و اصلا بد نیست که خب من طبیعتاً هرگز چنین کاری نمیکنم و نمیذارم قبح این موضوع برام بریزه! بماند که دیگه نمیتونم مثل سابق روی همسرم تاثیر بذارم و اون به خاطر من از این موضوع چشم پوشی نمیکنه! جالب اینکه آقا سامان اولین گلس رو که بلند کرد گفت به سلامتی عشقم مرضیه!!! چندباری هم اومد و خصوصی به من گفت یکبار امتحان کن عادت میکنی که گفتم امکان نداره!  بهش گفتم ببین کار به کجا رسیده که اوایل ازدواج به احترام من کلاً استفاده نمیکردی، الان ایستادی روبروی من داری منو راضی میکنی که منم ازش بخورم! یکبار هم وقتی در جواب تعارف دوستان برای خوردن مشروب گفتم من تا الان نخوردم، سامان گفت میبینید من با فاطمه زهرا ازدواج کردم! خودم از این شوخی خوشم نیومد! به هر حال از اینکه در جمعی مشروب باشه واقعا بدم میاد و ترجیح میدم اصلا نبینم بطری و مخلفات رو، اما خب کاری هم ازم ساخته نیست، الان البته نسبت به اوایل ازدواجمون، کمتر نسبت به این موضوع حساسیت نشون میدم، یه جورایی عادی تر شده برام، اوایل ازدواج من که هرگز در جمع خانواده خودم چنین چیزی نبوده و نیست، به خاطر چنین جمع هایی و حضور بی مهابای یه سری دخترهایی که  رفتار و ظاهرشون رو هیچ جوره نمیتونستم درک کنم، حاضر نشدم در جمع دوستان ساما ن قرار بگیرم و بعدها تو دعوا سامان منو متهم کرد که به خاطر تو من از همه  این جمع ها دور شدم و ....البته همون موقع هم به احترام من تو چنین جمع هایی اصلا مشروب رو استفاده نمیکرد، اما الان بعد هشت سال برای من هم عادی تر شده و کمتر از قبل حساسیت دارم و خب سامان هم پسر حرف گوش کن اوایل ازدواج نیست.... به جز این موضوع، در کل خوش گذشت و جمع  خوبی بود، دلم میخواد یکبار همین جمع رو سال بعد منزل خودم دعوت کنم اما خب هم اینکه خونه من کوچیکه  وهم اینکه حتی یک درصد هم حاضر نمیشم در خونه من مشروبات استفاده بشه، آخه دقت کردم مثلا تو همین جمع یکی از مهمونها، با خودش مشروب آورده بود و مال میزبان نبود، نمیخوام مثلا دعوت کنم و یهویی ببینم با خودشون اون کوفتی رو آوردند! خلاصه که من یه سری محدودیت اینطوری هم دارم...قرار شد سال بعد و هوا که بهتر شد، بیشتر باهاشون بریم بیرون و دور هم باشیم، ببینیم حالا چی میشه. برای من با دو تا بچه رفت و آمد اینطوری اگه خیلی زیاد بشه اصلا راحت نیست! من هر بار که میخام برم جایی، به خاطر حاضر شدنهای قبل خودم و بچه ها و سروسامون دادن به کارهای بچه ها و غذادادن بهشون و ...، کلی عصبی میشم، تو خود مهمونی خوبه، اما قبل و بعدش خیلی بهم فشار میاد، در حد ماهی یکبار قابل قبوله برام، اما بیشتر از اون برام راحت و خوشایند نیست.

+++++ قبل شروع خونه تکونی از 14 اسفند، همون 12 اسفند که رفتم اداره، سر راه برگشت به خونه، همراه همکارم (همون که راجب تولدش تو اداره و قضیه کیک نوشته بودم) رفتیم که اون بوتاکس بزنه منم مزونیدلینگ پوست صورت انجام بدم (من هفته بعدترش میخواستم برم برای بوتاکس) که پزشک اونجا گفت بهتره فعلا از یه کرم ترکیبی دست ساز استفاده کنی،  فعلا مزونیدلینگ نمیخواد انجام بدی، این شد که منم همون موقع بوتاکس انجام دادم، سر راهم به خونه هم رفتم و برای سامان، یه شلوار جین، یه پیراهن و دو تا تیشرت از یه بوتیک خریدم، برای بچه ها هم جداگانه لباس گرفتم و یه سری اسباب بازی و وسیله  و خرت و پرت هم برای خونه خریدم و خسته و کوفته رسیدم خونه (همون روز هم بود که همسایه سابق خودش رو برای شام فردا شبش دعوت کرده بود و اون پیامکها رد و بدل شد) خدا رو شکر بچه ها با خریدهای اینترنتی که انجام دادم و چند دست لباسی که حضوری و از مغازه ها گرفتم، لباسهاشون تکمیله، برای سامان هم لباسهای مناسبی خریدم، خدا رو شکر وقتی آوردم خونه و پوشید، همشون کاملا اندازش بودند و خیلی خیلی رضایت داشت  وکلی تشکر کرد از من، فقط مونده یه جفت کفش برای سامان بگیریم و برای خودم هم کیف و کفش، البته بازم میگم من قایل به این نیستم که برای عید باید خیلی خرید کرد و این خریدها برای عید نیست، چون در واقع ما جای بخصوصی نمیریم اما خب واقعا ماههاست به همه این خریدها نیاز داشتیم! الان خدا رو شکر بچه ها برای کل سال بعد لباس دارند، البته برای نویان باید به فکر دو سه دست دیگه باشم اما نیلا کاملاً تکمیله، سامان هم وضعیتش خوبه هرچند بهتره یکی دو تا پیرهن دیگه هم برای استفاده سال بعدش براش بگیرم، تمام این سالها هر چی سامان لباس و شلوار و پیرهن و تیشرت داشته رو من براش خریدم بدون حضور خودش! یعنی گرفتم و بردم خونه و اون پوشیده و نهایتا اگر اندازه نبوده عوضش کردم! حتی کفش هم همینطور بوده! حتی وسایل بهداشتی و .... هم همیشه خودم براش گرفتم، اینبار هم برای سامان علاوه بر لباسها، یه مام زیر بغل و یه ادکلن مردانه هم گرفتم  و اون رو گذاشتم برای عید  وشاید به مناسبت سالگرد ازدواجمون که 6 فروردین هست بهش بدم... برای خودم هم از چندماه قبل چند دست لباس گرفته بودم، نیاز زیادی به لباس ندارم اما باید کیف بخرم حتما و البته کفش! ببینم کی فرصت میشه! البته مقدار زیادی لوازم پوستی و بهداشتی گرفتم که هزینش هم نسبتا زیاد شد، این خریدهایی که برای سامان و بچه ها و خودم این چند روز انجام دادم هزینه زیادی بهم تحمیل کرد، بازم شکر که خدا میرسونه.

+++++ پنجشنبه 17 اسفند هم رفتم و بعد هفت سال موهام رو هایلایت کردم! خودم بیشتر موهای تیره رو میپسندم، ترجیحم مشکی و بعد شرابی تیره هست، اما چون میخواستم کراتین کنم و بعد کراتین نمیشه هایلایت کرد، تصمیم گرفتم اینبار رو بعد اینهمه سال هایلایت کنم، البته متاسفانه به دلایلی احتمال اینکه دیگه موهام رو کراتین نکنم هست و شاید اگر زودتر به این نتیجه میرسیدم، موهام رو رنگ معمولی میکردم و دیگه هایلایت نمیکردم، نمیگم بد شده، به نظرم خوبه، اما خب من عاشق موهای مشکی یا با رنگهای تیره هستم و به صورتم به نظرم خیلی بیشتر میاد... وقت کراتینم همین 5 شنبه هست اما به دلایلی که نوشتنش چندان ضرورتی نداره، شاید منصرف بشم و انجام ندم و مثلا بذارم برای سال بعد و تموم شدن ماه رمضان...البته بیعانه دادم و هنوز کنسل نکردم، تا فردا تصمیمم رو میگیرم و اگر نخواستم انجام بدم کنسل میکنم، حالا یا بیعانه رو میگیرم یا نمیگیرم دیگه.... وقت کاشت مژه و کاشت ناخن و اصلاح و ابرو هم دارم که باید واسه اونا هم برم، بچه ها پیش سامان میمونند، برای هایلایت هم نه ساعت تمام بچه ها پیش سامان موندند! اصلا کلافه و خسته شده بودم! چقدر تمام این خدمات گرون هستند، البته اینکه من دارم اینکارها رو میکنم ربط زیادی به عید نداره، بیشتر از اون جهت که تا وقتی دورکار هستم میتونم چنین کارهایی بکنم (محل کارم ایراد میگیرند) و خب عید هم هست و اینم دلیل خوبیه، اما خب مثلا اگر دورکار نبودم به جز هایلایت و کراتین، کار دیگه ای نمیکردم....

+++++ برای عید هم همچنان نمیدونم میریم رشت نمیریم؟ البته رفتن رو احتمالا بریم اما اینکه با توجه به جابجا شدن و اثاث کشی مادرشوهرم اینکه چه تاریخی بریم و برنامه کاری من و سامان چطوره اصلا مشخص نیست. امیدوارم زودتر برناممون مشخص بشه. نامه دورکاری سه ماهه اول سال بعد رو به معاون مدیر کل دادم و به نظر میرسه کم و بیش موافقند اما باز همه چی منوط میشه به اینکه سال بعد، قانون دورکاری در اداره همچنان پابرجا باشه و کم و کیفش چطور باشه، توکل به خدا، امیدوارم هر چی خیر من و بچه ها هست اتفاق بیفته.

+++++ مریم خواهرم مشکلاتی با همسرش داره و بابتش خیلی ناراحتم،  پستم طولانی شده و دیگه وقت نمیشه بنویسم، دلم میخواست با عشق و خوشی زندگی میکردند، با وجود همه مشکلاتی که با خواهرم داشتم، دلم خیلی براش میسوزه.... حقش بهتر از اینا بود، امیدوارم خدا خودش کمکش کنه، خواهرم رضوانه و نینی روشا رو هم خیلی وقته ندیدم، دلم برای روشا خواهرزادم خیلی تنگ شده، ماشالا خیلی زیباتر شده، دیشب رضوانه عکسش رو با لباسی که من بهش داده بودم برام فرستاد و دوباره بابت لباسهای نویی که برای نیلا بودند و حتی یکبار هم استفاده نشده بودند، تشکر کرد...امیدوارم بین اینهمه کارها، بتونم قبل عید، یکبار هر دو تا خواهرها و بچه هاشون و البته مادرم رو ببینم.

++++++ الان که دارم این نوشته رو تمام میکنم، باید بگم بعد مدتها دیشب جر و بحث بدی با سامان داشتیم، گذاشت از خونه رفت بیرون و اتفاقا منم استقبال کردم و یکم با گوشیم ور رفتم و بدون عذاب وجدان گرفتم خوابیدم تا صبح!  البته بماند که نویان همش بیدار میشد و نذاشت درست و حسابی بخوابم! حالا یکساعت قبل این دعوا بغلم کرده بود و داشت موها و صورتم رو نوازش میکرد و میگفت تو خیلی برای این زندگی زحمت میکشی و من هیچکاری برات نتونستم بکنم و ایشالا خدا اجرت رو بده و خدا پدرت رو بیامرزه و تو خیلی خوبی و من نمیتونم  برات جبران کنم و خیلی ادم بی مصرفی هستم و منو ببخش، یکساعت بعد سر یه موضوع بیخودی مربوط به تصادفهای قبلی ماشین عصبانی شد و داد و بیداد کرد و ناسزا گفت و حرف خونه کوچیکه رو دوباره پیش کشید و خب منم چند برابر جوابش رو دادم، اونم گذاشت رفت و صبح هم پیام داد که از این به بعد شبها برای اینکه بچه ها بیقراری نکنند میام خونه و وقتی خوابیدند میرم و  تو ماشین میخوابم و وقتی خونه کوچیکه مستاجرش بلند شد، میرم اونجا!تو خونه هم به جز آب چیزی نمیخورم! از فردا هم دیگه سر این کار نمیرم! منم جواب دادم باشه هر طور راحتی و تصمیم با خودته! خیلی ریلکس طور!

امروز به خاطر اینکه اداره بهمون سبد کالای ماه رمضان و آجیل میده، مجبور شدم باهاش صحبت کنم که بره و تحویل بگیره، وگرنه تا شب هیچ کاری باهاش نداشتم! البته میدونم همین الان هم پشیمونه از حرفها و رفتارش، اما برام مهم نیست....چندهفته ای بود بحث و دعوای اینطوری نداشتیم! بلد نیست عصبانیتش رو کنترل کنه، منم البته خیلی بد عصبانی میشم اما خب حداقل اغلب موارد، شروع فریاد و عصبانیت با اونه و من ادامه دهنده هستم...البته انصاف داشته باشم منم یکم زیادی غر میزنم خسته که میشم. این چند وقت هم که خیلی زیاد کار کردم و حسابی از خودم انرژی گذاشتم، ،هم کار خونه هم بچه ها هم کارهای بیرون، تمام بدنم درد میکنه و طبیعیه که بیشتر از قبل کلافه باشم، اما خب بازم حس خوبیه وقتی میبینی خونه زندگیت یکم مرتب شده.  به هر حال روزهای آینده با هم سرسنگین و در حال جنگ خواهیم بود! طفلک بچه ها!

پس فردا روز اول ماه مبارک رمضان هست و من به روال تمام این سالها، هر روز روزه میگیرم، میدونم با وجود بچه ها سخته، اما خب روزه داری در عین حال حس خوبی بهم میده، خدا خودش بهم قوتش رو بده که امسال هم بتونم همه روزه هام رو بگیرم، البته اگر بریم رشت یا سمنان، طبیعتاً اون روزها رو روزه نمیگیرم...امیدوارم باقی کارهای مربوط به تمیزکاری خونه تو همین دو روز انجام بشه و با زبون روزه نخواسته باشه کار اضافه ای بکنم، خدا رو شکر این سبد کالا هم اقلام خوبی توش داره... منو تا نود درصد از خرید برای ماه رمضان و حتی عید بینیاز میکنه، بخصوص که گوشت هم توش هست، الهی هزار بار شکر.

من دیگه برم... شرمنده که گاهی پیامها رو انقدر دیر پاسخ میدم عزیزانم، این بچه ها نمیذارند من چند دقیقه با خیال راحت لپ تاپ یا گوشی دستم بگیرم و شبها هم انقدر دیر میخوابند که حتی اون موقع هم از خستگی نمیتونم بیدار بشینم و پیام ها رو جواب بدم یا پست بنویسم، وگرنه ترجیح میدادم زود به زود پست بذارم اما کوتاهتر بنویسم.

من برم که به احتمال زیاد امشب یه سر به مادرم بزنم که نخواسته باشه برای ماه رمضان که روزست، مزاحمش بشم. تا بعد عزیزانم 

نظرات 15 + ارسال نظر
مامان خانومی شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 08:08 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی ؟ مبارکه کارهای زیبایی که انجام دادی ، در مورد اون همسایه خیلی تعجب کردم میدونی من خودم عاشق رفت و آمد و مراوده هستم اما الان واقعا یه زمونه ای شده که سخت میشه رفت و آمد کرد به قول تو خواهرو برادرش الان دیگه شام و ناهار خونه هم نمیرن مگر مناسبت یا دعوتی باشه . من خانواده خودم که نیستن ولی خانواده شازده از عید پارسال تا الان هیچکدومشون نیومدن خونه مون منم بنا به شرایطم نتونستم دعوتشون کنم ماهم نتونستیم بریم کل رفت و آمد و دید و بازدید خواهر و برادری در حد خونه مادرشوهرم بوده مثلا شب یلدا یا روز مادر ، یا روز پدر یا مثلا اخر هفته رفتیم اونجا اونارو هم دیدیم . اینکه هیچ صنمی نداشته باشی و بعد یهو خودت رو شام و ناهار دعوت کنی خیلی جالبه ! البته بعضی ها این مدلی هستن شاید مثلا فرهنگ خانوادگیشون اینجوریه که عیب نمیدونن ، به هرحال کار خوبی کردی که گفتی شرایط پذیرایی نداری بعدم قرار نیست تو با این آدم رابطه داشته باشی یا چشم تو چشم بشی بعدها اونم با اون اختلاف سنی و نسبتی که ندارید . امیدوارم در مورد دور کاریت موافقت بشه وهمچنان ادامه بدی . برای خواهرت هم ناراحت شدم انشاءالله که به خیر بگذره و مشکلاتش حل بشه

سلام سمیه جان خوبی؟ مدتیه نبودی خانم...
منم خیلی رفت و آمد کردن رو دوست دارم، درسته یکم سخت میگیرم از جهت حاضر شدن و مهمونی دادن و مهمونی گرفتن اما در کل معاشرت کردن رو دوست دارم بخصوص با آدمهایی که باهاشون راحتم، اما من هنوز به این خانم موقع خطاب کردن میگم "شما" یا با نام فامیل صداش میکنم! یعنی در این حد با هم مراوده و رابطه نزدیک نداریم، چطور ایشون هر بار که میخواد بیاد منزل ما برای وعده شام و ناهار میاد برام عجیبه! تازه رفتارهای عجیب دیگه هم داره که دیگه ننوشتم! به قول تو آدم حتی با خانواده و خواهر وبرادر خودش هم انقدر راحت نیست! ما هم الان مدتهاست خواهرها رو فقط در منزل مادرم یا مادرشوهرم میبینیم، دیگه مثل قدیم نیست! ضمن اینکه حتی اگر صمیمی هم باشیم باز من باید بگم برای شام تشریف بیارید! نه اینکه اون بگه با اجازه برای شام میایم! اونم شب عیدی، وسط خونه تکونی! با دو تا بچه! بعد هم بگه تو رو خدا خیلی خودت رو به زحمت ننداز! به فرهنگ هم نیست سمیه جان، دیگه تو هر فرهنگی باشی متوجه میشی که الان مثل قدیمها شرایط کاری و مشغله ها و هزینه ها طوری نیست که بخوای هر بار برای وعده غذایی جایی بری، اونم خودت رو دعوت کنی، اونم وقتی صمیمی نیستی! ضمن اینکه ایشون حتی مادرش هم از بچگی تهران بوده و قومیت خاصی هم نیست!
نه اصلا چشم تو چشم نمیشم! هر بار ایشون بهانه ای برای ارتباط دوباره پیدا میکنه! منم اگر برای شب نشینی یا دید و بازدید معمولی باشه هیچ مشکلی نداشتم اتفاقا استقبال هم میکنم اما آخه با این رابطه دورادور چرا هر بار میاد خونمون برای شام میخواد بیاد برام عجیبه! خودش هم البته تعارف میکنه برای شام بیاید اما خب من حتی یکبار هم نرفتم، بهش هم گفتم مدل من اینطوره و حتی به خانوادم زحمت نمیدم اما خودش باز همون رویه قبلی رو داره و ولکن نیست! حتی فکر شب عید و خونه تکونی و بچه دار بودن من و هزینه های احتمالی آخر سال رو نمیکنه!
مرسی عزیزم، منم امیدوارم زندگی خواهرم بهتر بشه! خودش هم مقصر بوده که از اول زندگی تا الان نشده از طبقه بالای خونه مادرشوهرش اینا جابجا بشه، چندبار تلاش کرده اما بیفایده بوده! الان هم ترکش های همون مدام به زندگیش میخوره! البته بیشتر از طرف همسرش و وابستگی بیمارگونش به خانوادش!
انشالله عزیزم انشالله

الهام شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 07:37

سلام مرضیه جان. بابت قسمت اول نوشته هات واقعا خندم گرفت از این حجم روی زیاد ملت جالبه خودش هم میدونست کارش زشت بوده گفته ببخشید گفته شام میان به نظرم واقعا ضرورتی نداره باهاشون رابطه داشته باشی. من که جدیدا انقدر دایره روابطم رو محدود کردم. به خودم میگم اگه کسی مثل من با خودم برخورد نمیکنه و منافع خودش تو اولویته. چه ضرورتی داره من رودربایسی کنم و خودم رو دورازجونت خر کنم، بگم نه اون منظوری نداشته و فلان و بیسال!!!

ان شالله سال جدید دورکاریت تمدید میشه بلطف خدا. تغییرات مو و.... هم مبارک باشه. ان شالله سالی پراز اتفاقات خوب برات رقم بخوره. اول سلامتی و شادی و بعد هر چی که دوست داری همون بشه بلطف خدااااا
دسته گلات رو ببوس

سلام الهام جانم
اگر تو موقعیت من بودی حسابی حرص میخوردی! بیشتر از دست خودت که چرا باعث میشی آدمها اینطور ازت سوء استفاده کنند! و توی تو چی دیدند! بله واقعا ضرورتی نداره حفظ روابط به هر قیمتی! درست میگی و کار درستی رو در پیش گرفتی! منم همین تصمیم رو دارم و اتفاقا این خانم رو بلاک کردم و دیگه هرگز باهاش در ارتباط نمیشم، امیدوارم خودش هم تماسی نگیره یا پیامی نده چون دیگه پاسخ نمیدم،
انشالله عزیزم، به نظر میرسه مدیر برای سه ماهه اول سال بعد موافق هست اما نظر سیستم اداره هم مهمه، انشالله که ادامه دار باشه، فعلا که به لطف خدا ایام عید سر کار نمیرم و انشالله بعدش هم ادامه داشته باشه.
ممنونم از دعای خیرت، از خدا میخوام برای تو هم بهترینها در سال جدید پیش بیاد، بچه های قشنگ و دوست داشتنیت رو ببوس مهربون

عابر جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 18:11

سلام‌ . امیدوارم اون خانم همسایه خونه قبلیتون بهش برخورده باشه و ودیگه سمتتون نیاد پیش پیش خودت همه تلفن هایی که ازش داری رو بلاک کن، هر چی دور و برت رو از آدمهای سمی پاک کنید،راحت تری.مگه میشه پدر یکی فوت کرده باشه آدم بره خونه اش برای شام؟! این از همه فامیل و آشنا و غریبه یه لیست داره خودش رو ناهار و شام میندازه خونشون . جا داشت اینجا یه ضرب المثل گیلکی رو مینوشتم ولی کظم غیظ میکنم

سلام عابر عزیز
منم از ته دلم امیدوارم اینبار دیگه تصمیم بگیره بطور کل ما رو فراموش کنه و حتی تبریک عید و روز مادر و ... هم نفرسته! من ایشون رو بلاک کردم، اما تو فضای مجازی و واتس آپ نمیشه و اینکه حتی با بلاک بودن، بازم پیامک بخواد بهم بده، بهم میرسه، فقط میره تو قسمت بلاک ها...کاش خودش تصمیم بگیره این ارتباط بی معنا رو تموم کنه، یه زمانی همسایه بودیم و تمام شد رفت! دیگه هر بار برای شام و ناهار رفت و آمد کردن چه معنایی میده! بخصوص که شاهد بوده من هرگز برای وعده غذایی مزاحمش نشدم و کلا هم دو سه بار رفتم منزلشون تو این سالها اونم بابت تسلیت یا امثالهم!
تازه رفتارهای عجیب دیگه ای هم داشته که ننوشتم دیگه! خدا کنه از من دست بکشه این خانم! به خدا همینها شاید به راحتی روشون نشه خودشون رو برای شام و ناهار خونه اقوام دعوت کنند، (شایدم بکنند نمیدونم) اما من طوری گرم و صمیمی برخورد میکنم طرف فکر میکنه با اومدنش داره لطف بزرگی به من میکنه!
ایکاش مینوشتی ضرب المثل رو! یه چیزی هم یاد میگرفتم، تازه بعدتر پیش خانواده همسرم هم میگفتم و دور هم شاد میشدیم

بهار پنج‌شنبه 24 اسفند 1402 ساعت 02:37 http://Bahar1363.blogfa.com

سلام مرضیه جان
خدا قوت
خدا را شکر خیلی از کارهاتو‌انجام دادی،منم اسفند ماه فشرده ای گذروندم و‌هنوز هم تموم نشده...
این‌همسایه شما که پیام داده برای شام‌میام واقعا عجیب بود،شما هر چقدر هم برای صمیمیت جا باز کرده باشین بازم کار ایشون‌دور از عرف هست که خودشونو برای شام دعوت میکنه،والا اقوام نزدیک همچین راحتی را با آدم ندارند...به نظرم کار خوبی کردین ردش کردین .
مرضیه جان من اصلا در جایگاهی نیستم که بخوام در مورد ارتباط شما با همسرتون توصیه ای داشته باشم فقط چون خانم‌خیلی دوست داشتنی هستید ،و‌دوست دارم همیشه شاد و‌خوشحال باشید به خودم‌اجازه میدم نظرم را بگم
به نظر من عمده مشکل شما و‌همسرتون اینه که اولا فشار کاری روتون‌زیاده دوم اینکه حمایت خانواده ها را زیاد ندارید و مهم تر اینکه شما و‌مخصوصا همسرتون، بایستی به نظرم تکانه های خشمتون را کنترل کنید و‌در واقع به کمک مشاور باید روی این مورد کار کنید
ما خودمون(من و‌همسرم)مدتی جلسات زوج‌درمانی رفتیم ما هم در تعارض ها بحث هامون به دعوا می کشید الکی الکی
ولی خدا را شکر با یاد گرفتن و‌تمرین نکات تونستیم که مدیریت بهتری کنیم ولی خوب اختلاف که حذف نمیشه...در نهایت برای شما در سال جدید بهترین آرزوها را دارم
ایام به کام عزیزم

سلام بهار عزیز ممنونم سلامت باشید
بله خب خیلی بدو بدو داشتم، البته بازم به نسبت سالهای قبل که سر کار میرفتم یا باردار بودم یا درگیر نوزاد وضعیتم بهتر بود، اما خب حسابی از خودم کار کشیدم
بله کارش خیلی غیرعادی و غیر متعارف بود! تازه من نمونه های زیادی از رفتارهای عجیب ایشون دارم که نخواستم اینجا دیگه عنوان کنم! به هر حال که گذشت
مرسی از دلسوزی و محبتت عزیز دلم و لطفی که به من داری،
دقیقا درست تفسیر کردی بهار جان، بخصوص قسمت تکانه های خشم که اغلب هم کار زیاد بچه ها و دیروقت خوابیدنشون و در مرحله دوم، وضعیت بد مالی همسر و توقعاتی که از خودش داره و بهشون نمیرسه و البته خستگی ها و گاهی غرغرهای من بهش دامن میزنه...
ما هم زوج درمانی رفتیم البته آنلاین، اما موثر نبود متاسفانه، اگر مشاور خوب و مطمئنی رو در تهران میشناسی ممنون میشم به من معرفی کنی عزیزم، خدا رو شکر که تا حد زیادی تونستید با کمک مشاوره، بر مشکلات خودتون فائق بیاید.
مرسی عزیزم، انشالله که بهترینها در سال جدید در انتظارتون باشه

ویرگول چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 13:09 http://Haroz.blogsky.com

انقدر خوشحال شدم برای دورکاریت که نگووووو خدا رو هزار بار شکر
افرین که اون آموزشهای ضمن خدمت رو هم تموم کردی، دیگه خیالت راحت شد
ببین بابت اون خانوم، لطفا رودربایستی رو بزار کنار. با بعضی ها باید مثل خودشون بود. ملاحظه کردن اینجا معنا نداره چون فقط باعث پررو تر و وقیح تر شدن ادم ها می شه. با اون چیزی که خودش گفت بعدش که ببخشید گفتم شام میایم یعنی می دونه کارش زشته و برای دیگران مشکل آفرین ولی براش اهمیتی نداره. قرار شد دیگه اگر کسی بهت اهمیت نداد تو هم بها ندادی. خیلی محترمانه می گفتی ما الان امکان پذیرایی شام رو نداریم. مرضیه جان هیچ وقت هیچ وقت خودت و خانواده ات رو برای دیگران در درجه دوم اهمیت قرار نده لطفا. هیچی تو دنیا اندازه خانواده ۴ نفرتون ارزش نداره و صد البته در کنارش مادر عزیز خودت و پدر و مادر دوست داشتنی همسرت.

قربونت برم عزیز مهربون
البته خب مدیرم موافقت کرده اما اینکه سیستم سال بعد همچنان با دورکاری موافق باشه یکم برام ابهام داره، البته دورکاری ما سه ماه سه ماه باید تمدید بشه، فعلا که انگار به امید خدا بهار رو دورکار هستم تا خدا چی بخواد.
آره برای ارتقای شغلی به این آموزش ها نیاز دارم، نمیخوام دورکاربودنم خللی در این زمینه وارد کنه.
به خدا میدونم راه درست اینه که عین خودشون بی رودربایستی و بی ملاحظه حرف بزنم اما دست خودم نیست، ازم برنمیاد، اگر هم اونطور رفتار کنم بعدش خودم عذاب وجدان میگیرم و دنبال راهیم برای اینکه از دل طرف دربیارم! واسه همین برای من و امثال من همین روشها بهتره! خب ویرگول جانم همین که محترمانه اومدنشون رو کنسل کردم یه جورایی همون اهمین دادن به خودم و بها ندادن به آدمهایی هست که آدم رو فقط به وقت منافعشون میخوان! وگرنه دفعات قبلی با همه ناراحتی و حرصی که خوردم، آخر هم اومدند و رفتند و هیچی به هیچی! اما خب اگر میشد محترمانه بگم شرایط پذیرایی شام نداریم شاید درس عبرت میشد براش، که خب از من برنمیاد
من همیشه خودم و خانوادم رو در درجه دوم اهمیت قرار دادم، الان دارم به تدریج این روند رو تغییر میدم ویرگول عزیز، نمیتونم از خودم توقعات بالا داشته باشم اما همین قدمها هم خوبه.
راستی ویرگول جان این خانم وقتی درجواب گفت که ببخشید که گفتم شام میایم بابت این نبود که فهمیده باشه کارش و حرفش اشتباه بوده، میخواست بگه من فهمیدم که چون گفتم برای شام میایم شما داری این بهانه رو میاری، یه جورایی تیکه و کنایه بود عزیزم که یعنی نمیخوای به ما شام بدی و اینا بهانست! یه جورایی غیر مستقیم بهم گفت این بهانه ای که آوردی حقیقت نداره!

سارینا۲ چهارشنبه 23 اسفند 1402 ساعت 08:13 http://sarina-2.blogfa.com

سلام مرضیه جان
پستت پر از حال و هوای عید بود و از خوندنش لذت بردم
به جز تیکه آخرش
کاش بحث نشده بود
در مورد اون خانمه کار خوبی کردی که مهمونی مجبوری ندادی
اگر دیگه هم نیومد که نیاد
شام دیگه چی میگه این وسط اونم نزدیک عید
در مورد مهمونی ، منم خیلی از مشروب توی جمع بدم میاد
خدا رو شکر همسرمم بدش میاد
اگر توی جمع اون مدلی باشیم با خنده و شوخی رد می کنه ولی انجام نمیده
منم ساز زدن رو دوست دارم
به نظرم تخلیه روانی می کنه آدمو، نواختن و خوندن
ولی به نظرم پروسه سختی داره یادگیریش
برای همین تا حالا سراغش نرفتم
دیگه بیشتر از این نمی نویسم چون بلاگ اسکای حساس میشه و پیامم رو می خوره

سلام سارینا جان
مرسی عزیزم، دیگه من و سامان هز چند روز یه بحث و دعوا نداشته باشیم عجیبه!
خدا کنه اون خانم به کل قید من رو بزنه! امیدوارم تبریک عید نفرسته که بعید هم میدونم اینکارو کنه! آخه کی خودش خودش رو دعوت میکنه! اونم وقتی رابطه نزدیکی وجود نداره و ما هنوز همدیگه رو با شما خطاب میکنیم و من نام فامیلش رو صدا میزنم خانم ....
همسر من هم هرگز زیاده روی نمیکنه در خوردن، شاید سالی مثلا دو سه بار تو مهمونی پیش بیاد که مقدار کم استفاده کنه که اونم تا همین دو سه سال پیش اصلا نبود.. دیگه منم بیشتر از این نمیتونم اعتراضی کنم.
یکی از آرزوهای من هم جدای از اینکه یروز بتونم رانندگی کنم، همین یادگرفتن یه ساز هست. شاید یه روز دنبالش رفتم نمیدونم اما خب اعتماد به نفس یادگیریش تو این سن و سال رو ندارم راستش، مثل تو فکر میکنم!
عزیزم خیلی کم پیش میاد کامنتی نرسه، شما برام مثل همیشه بنویس فقط زحمت بکش و ازش کپی بگیر
فدای تو

هانیه سه‌شنبه 22 اسفند 1402 ساعت 11:43

چقدر آدمهای عجیبی پیدا میشن. واقعا آدم صبوری هستی که انقدر با ملاحظه برخورد کردی با همسایه محترم!!! راستی دورکاریت اوکی شد؟

از عجیب هم اون طرف تر، تازه من خیلی رفتارهای عجیب دیگه این خانم رو ننوشتم!
جور دیگه ای نمیتونستم جواب بدم واقعاً، اصلا همین مدل صمیمیت باعث شده این خانم اینطوری بدون روابط خیلی صمیمی، هر بار خودش رو برای وعده غذایی دعوت کنه!
به نظر میرسه به لطف خدا برای سه ماهه اول سال بعد تایید شده باشه هانیه جان، البته بعد تعطیلات فروردین صددرصد معلوم میشه اما فعلا که انگار مخالفتی نیست درموردش شکر خدا...

نگین دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 23:15

سلام عزیزم، راجع به اون خانم خوب حقشو کف دستش گذاشتی، از این طور آدمای پررو و سواستفاده چی باید تا میشه دوری کرد. راجع به مشروب صددرصد باهات هم عقیده ام! خریدات هم مبارکت باشه عزیزم، امیدوارم تا الان با همسرتم آشتی کرده باشی

سلام نگین جان
من خیلی از رفتارش متعجب و ناراحت شدم! البته که نتونستم به پیشنهاد بقیه عمل کنم و رک و روراست بگم شرایط پذیرایی ندارم اما همینکه مثل دفعات قبل مجبور نشدم شام بدم بازم جای شکر داره!
ممنونم عزیزم، سلامت باشی، آشتی کردیم اما به سختی و هنوز ته دلم از دستش ناراحتم!

غ ز ل دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 13:43 https://life-time.blogsky.com/

ببین اصلا این آدم نیاز به عرض تسلیت نداشته
مرضیه قشنگم لازم نیست همه روابط قدیم یا حتی روابطی که طولانیه ولی دیگه حس خوبی برات نداره حفظ بشه
یک کم دست به قطع رابطه ات با رابطه های بیمار رو قوی کن
موهاتم مبارک باشه

غزل جان دقیقاً مادر و خواهرم هم همینو میگفتند! اصلاً عرض تسلیت هم که بوده تلفنی بس بوده، برای چی پا شدم رفتم یکساعت بهش سر زدم از سر احترام؟ تازه من یه سری رفتارهای عجیب دیگه این خانم رو اینجا ننوشتم، حرص درآره واقعاً.
انقدر این جمله رو که گفتی لازم نیست همه روابط قدیم حفظ بشه رو دوست داشتم، خودم هم به این نتیجه رسیدم اما خب از زبان یه نفر دیگه شنیدن خیلی بهتره.
متاسفانه وقتی کسی با من تماس بگیره و حتی به ظاهر محبت و صمیمیتی نشون بده برام راحت نیست سرد برخورد کنم یا جوابی ندم!
ممنونم عزیزم مرسی

نسیم دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 13:14

کار بسیار شایسته ای کردی که اون خانوم رو پیچوندی و امیدوارم دیگه مجبور به مراوده باهاش نباشی
راجه به نوشیدنی های الکلی سخت نگیر , شل کن
اونقدرا نوشیدن و یا ننوشیدنش مهم نیست هر کسی خودش تصمیم میگیره که بخوره یا نه

آره از خودم راضیم! اما هنوز تو کارش موندم! اینکه چطور یه آدم که باهات خیلی هم صمیمیتی نداره هر بار خودش خودش رو دعوت میکنه برای شام و ناهار!
ببین نسیم جان منم سخت نگرفتم، الان چند سری هست که تو چنین جمعهایی هستیم و خب مشروبات هم هست، خودم استفاده نمیکنم اما مثل گذشته به سامان حرفی نمیزنم و سخت نمیگیرم.... اما خب ته دلم راضی نیستم دیگه

رها دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 09:53 http://golbargesepid.parsiblog.com

چه روزای پر ماجرایی داشتی
وای وای چقد رو مخ بوده که خودشونو برا شام دعوت کردن ... اصن درک نمیکنم این مدل آدما رو و لجم بد جور در میاد بازم خیلی خوب جمعش کردی مطمعنم اگه من بودم هم حرص میخوردم هم نمیدونستم چطوری بپیچم به بازی بعد همسرم هم مثه همسر خودت مطمعنم میگف صریح بگو نیاین و نمیخاد فک کنی و ناراحتی همسرم یه جور دیگه اصابمو خورد میکرد به فنا میرفتم مهمونی هم مجبور میشدم بدم .... وای اصن به فنا هستم من تو این چیزا.‌‌ هم لجم در میاد هم نمیدونستم چیکار کنم که نیان ماشالا بهت خیلی درایت بخرج دادی و اصن برات مهم نباشه که ناراحت شد من بودم دیگه نه زنگ میزدم نه میرفتم نه هیچی میرف تو بلک لیستم...

سلام رها جان! باورت میشه همین پیامک دادنها و همین ماجرا وسط اون همه شلوغی چقدر کلافم کرده بود و چقدر دل مشغولی داشت با خودش؟
ببین رها همسر من هم بلد نیست رک و صریح حرف بزنه! به من میگفت هر طور هست یه کاری کن نیان، اما نمیگفت بگو شرایط پذیرایی نداریم!!! من میگفتم بذار مجبور شدیم یکبار دیگه هم بیان و برن و تمام، میگفت به هیچ عنوان اما نمیگفت چطوری بگم نیان! آخرش یه ببهانه خنده دار آورد، گفت بگو داییش فوت کرده داریم میریم رشت!!! انقدر خندم گرفت|، گفتم تو حاضری واسه چنین آدمهای بی ارزشی داییهای خودت رو بکشی؟ بعد باز بهش گفتم اینطوری بگی هفته بعد میگن برای عرض تسلیت فوت داییت میایم خونتون و با اجازه شام هم میمونیم!!! این راه حل شوهر من بود! صدرحمت به راه حل و جواب خودم!
منم اینجور وقتها خیلی معذب میشم! موارد قبلی هم همینطوری مهمونی دادم دیگه! اما اینبار میدونستم اگر بگم برای شام بیان، تا آخر عمرم بابت حماقتم خودم رو نمیبخشم، دیگه با کلی عذاب کشیدن اون پیامها رو فرستادم و همش نگران نوع جواب دادن و برخوردش بودم!
منم دیگه هرگز جواب این خانم رو نمیدم! ممکنه برای عید تبریک عید بفرسته، که من پاسخ نمیدم و سین نمیکنم، شاید هم بهش برخورده باشه و دیگه خودش هم تماسی نگیره، امیدوارم گزینه دوم اتفاق بیفته! فعلا که بلاک شده، تو زندگیم اولین و تنها کسی هست که بلاکش کردم!

زن بابا دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 09:39 http://www.mojaradi-90.blogfa.com

سلام مرضیه جان خسته نباشی خانم
ماشالله چه همه کار انجام داده بودی...
مامانم مثل شما همیشه خریدای بابامو انجام می‌داد.همسرجان که خودش همه کاره خونه است
در همه کارها دستی داره.
از حرفهای آقا سامان موقع دعوا خنده ام گرفت.ای بابا چرا خوب؟؟؟
منم امسال میخوام روزه بگیرم.خدا کمک کنه.
التماس دعا خوش بگذره بهت

سلام عزیزم
ممنونم مامان پرمشغله، زنده باشید
چه خوب که همسرت زرنگه و مسئول، همسر من علاقه ای به خرید کردن برای خودش نداره، من خودم براش خرید میکنم و هزینه هاش رو هم خودم میدم، البته اگر پولی دستش بیاد بهم میده، اما خب بازم بیشتر هزینه هاش پای خودمه، زیاد حوصله خرید کردن نداره، تو این سالها همیشه مستقل همه خریدها رو انجام دادم، بدون حضور اون و بچه ها، برام عجیبه مثلا یه سری خانمها برای خرید یه مانتو، با شوهرشون میرن خرید، من نه مجردی و نه متاهلی با کسی خرید نرفتم! همیشه خودم بودم و خودم، اما خب مدل همسر تو هم عالیه.
خیلی عصبانی شده بود و به غرورش برخورده بد! تو عصبانیت حرفهایی میزنه که بعدش پشیمون میشه، البته منم همینطورم!
فدات بشم، تو هم واسه من دعا کن

نازیلا دوشنبه 21 اسفند 1402 ساعت 02:47

وای خدای من باورم نمیشه چقدر بی ملاحظه و ببخشید ببخشید چقدر بی شخصیته همسایتون کار درستی کردی دست به سرش کردی البته یکم زیادی خودتو اذیت کردی بابتش همون موقع همون چیزا که همکارات گفتن رو یکم نرم تر براش مینوشتی همونقدر رک تا هم اون درس بگیره هم خودت اذیت نشی بازم خوبه شرش کم شد

منم باورم نمیشه!!! یعنی اصلا اصلا اصلا نمیتونم درک کنم! حالا یکبار دو بار، این آدم که با هم هیچ قرابتی هم نداریم چرا فکر میکنه میتونه هر بار برای شام و ناهار بیاد خونه ما ؟ میگفت شب نشینی من با کمال میل میگفتم بیان و اتفاقا عاشق دورهمی هم هستم اما نمیفهمم آدم چرا باید اینطوری بی مهابا به بقیه زحمت بده، اونم دقیقا 15 اسفند که نزدیک عیده و شاید طرف درگیر خونه تکونی یا مشکلات مالی و کاری و ... هست....
نمیتونستم اونطوری بگم نازیلا جان! اما اگر میتونستم خیلی خوب میشد و برای اون خانم هم درس عبرت میشد، من فکر کردم نیت اینه که نیان و دست از سرمون بردارند، فکر کردم در کمال ادب و صمیمیت بهانه بیارم که بعدا خودم عذاب وجدان نگیرم که چرا اینطوری بهش گفتم حتی اگر حقش بود!

سارا یکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت 22:05

وای من چقدر حرص خوردم بابت رفتار زشت همسایه سابق...مگه آدم واسه سیر کردن شکمش میره دید و بازدید؟وای یعنی من اینجور وقتها طرفو میترکونم...چه بی ادب.حالا گیریم شما مهربونی و لطف داری طرف مقابل هم باید حد و اندازه اش رو بدونه.یعنی چی که واسه دلداری دادن به کسی که عزیزشو از دست داده خودشو دعوت به صرف غذا کنه؟؟مردم چه رویی دارن به خدا...من یه دوست اینحوری داشتم البته.اون دخترشو نمیتونست تحمل کنه میفرستادش خونه ما...بارها یادمه ما ظهرها یه چرت میزدیم این دخترشو میفرستاد خونه ما...من کلا دیگه یاد گرفتم واسه محبت کردن به آدما چرتکه بندازم.دور از جون شما بعضی ها بیشعورن.
در مورد شراب....من خط قرمزمه شدید.نه خودم نه همسرم نمیخوریم و جایی که بدونم سرو میکنن هم نمیرم.چون چیزی که ضررش محرز شده هیچ دلیلی نداره آدم سمتش بره.کار به بعد مذهب و شرع ندارم.
چقدر ناراحت شدم که همسرتون توی جمع شما رو اینحوری خطاب کرده که من با فاطمه زهرا ازدواج کردم.من نمیتونم اینجور وقتها جلو زبونمو بگیرم‌احتمالا جوابشو میدادم که کاش تو هم حضرت علی بودی
در مورد دعوت کردن از این جمع پیشنهاد بدید بدون شراب و متعلقاتش بیان خونتون.من همیشه میگم خونه حریم امن منه!هیچکس نباید حرمت منو تو خونه خودم بشکنه

واقعا هم حرص خوردن داشت سارا! من و سامان قشنگ سه چهار روز با فکر کردن به رفتار این خانم حرص میخوردیم! فکر کن فقط! دو سه هفته بعد فوت پدرم بیان خونمون، بعد خودش بگه با اجازه برای شام میایم و تو رو خدا خودت رو اذیت نکن!
واقعا اینجور وقتها طرف رو به قول خودت میترکونی؟ یعنی خیلی رک حرفت رو میزنی؟ البته که خوبه اما فکر نمیکردم اینطوری بتونی سارا جان.... اما اینکه گفتی میخوای برای محبت کردن به آدمها چرتکه بندازی خوب درکت میکنم، باید کسی جای ما باشه تا بفهمه معنی این حرف چیه!
والا برای من هم مشروبات خط قرمزه، سالهای اول ازدواج یکی از دلایلم برای دوری از این جمع ها همین بود، اما الان متاسفانه نمیشه به خاطر این موضوع از این جمع ها کناره بگیرم! یعنی سامان هم قبول نمیکنه! حالا مثلا شاید سالی دو سه بار پیش بیاد، دیگه بخوام بگم نه متهم میشم به کلی چیزها و دعوا و کدورت.... برای من هم خب به خاطر اینکه چندباری دیدم، عادی تر شده، اما اینکه مثلا خودم هم دعوت بشم به مصرفشون، اصلا نمیتونم چنین کاری کنم، حالا من خب غیر از ضررش، بعد مذهبی موضوع هم کم و بیش در ذهنم پررنگه به خاطر زمینه خانوادگی،...
اون شوخی رو سامان گاهی تنها هم که هستیم میکنه، من خوشم نمیاد، یکبار جواب دادم که ایکاش یه تار موی اون بانو بودم! البته امامان و معصومین برای همسر من جایگاه خیلی مقدسی ندارند، برعکس من که با همه وجودم براشون احترام قایلم بخصوص برای حضرت زهرا (س) که مدیونشونم و ازشون معجزه دیدم. حتی دوست ندارم در جایی که مشروبات صرف میشه، اسم حضرت بیاد چه برسه به شوخی باشه...
نمیشه که سارا جانم، نمیتونم مثلا دعوت کنم بعد بهشون بگم لطفا اون کوفتی رو نیارید، هم بهشون برمیخوره، هم خب شاید درصدی اصلا تصمیم به آوردنش نداشته باشند، در هر حال بهشون برمیخوره و تازه به همسر خودم بیشتر. میدونی سارا جان، من در برخورد با آدمها بیش از حد محتاطم.
تنها راه اینه که دعوت نکنم یا بیرون از خونه دعوت کنم مثلا....

آرزو یکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت 20:42 http://arezoo127.blogfa.com

آآآخیش خوب کردی اون خانوم همسایه رو دعوت نکردی،دلم خنک شد
بلکه یاد بگیره خودشو جایی نندازه
مرضیه جان یهو نخوای بعدا واقعا دعوتشون کنیااا،بیخیال دیگه بذار قطع رابطه بشه

آره خدایی!
آخه ایکاش من دعوت میکردم، خودش خودش رو برای بار چندم برای شام دعوت کرده بود و تازه ناراحت شده بود که جور نمیشه بیاد!
نه به خدا! فقط امیدوارم خودش بعدا دوباره پیام نده، الان به نظر دلخور میرسه که نتونسته برای شام بیاد، امیدوارم همچنان دلخور بمونه و دست از سر من برداره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد