بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

من و یه حال خوب و یه دل پرامید....

الان ساعت یک و ‍پانزده دقیقه شب اول فروردینه. حدود یکساعت و چهل و پنج دقیقه تا پایان سال 94 و آغاز سال 95 شمسی باقی مونده... حالم خوبه، همونطور که میخواستم و این دلیل داره.... مهمترینش اینه که حس میکنم برای کسی مهمم، کسی هست که حاضره جونشو هم برام بده. فردا روز تولد شناسنامه ایمه و امروز روز تولد واقعیم... و من حالا 32 ساله شدم. حال دلم خوبه، استرس ها و دغدغه های دیشبو ندارم و آرامش بر ذهن و روحم حاکمه. 

امروز سامانم برای جشن تولدم رفت و یه گوشی قشنگ خرید، البته نصف پولشو خودم دادم اما بازم خیلی برام ارزش داشت. خودش رفت از خونه بیرون و چند دقیقه بعد با گوشی برگشت...یه کیک هم دستش بود که مثلا برای اینکه من سورپرایز بشم یه راست برد گذاشت یخچال و منم تظاهر کردم نفهمیدم چیه! همین یکی دوساعت پیش که از حموم برگشتم، بهم گفت یه آرایش ملایم کنم. منم که میتونستم حدس بزنم چکار داره یه لباس مناسب پوشیدم و اونم چشمامو گرفت و آروم آروم منو آورد تو پذیرایی درحالیکه از قبل هم دوربین گوشیشو روشن کرده بود...

منم با اینکه میدونستم موضوع چیه حسابی خودمو غافلگیر نشون دادم و درواقع هم با دیدن کیک روی میز کلی ذوقزده شدم... بعدش هم کلی عکس و فیلم و بوس و بغل.

ممنونم ازت عزیز دلم که امشب و امروز رو برام فوق العاده خاطره انگیر کردی. امروز بهترین روز تولدم در تمام سالهای عمرم بود و همینطور بهترین روز قبل از روز تحویل سال نو... درسته که دیشب و امروز صبح به دعوا و مرافع گذشت و من دیگه دلم طاقت نیاورد و یه عالم تو بغلش گریه کردم و حتی حالم به هم خورد، اما بعد از اون کلی سبک شدم و تصمیم گرفتیم خونه ریخت و پاشمونو تمیز کنیم...بعد خوردن ناهار هم دوباره مرتب سازیمونو ادامه دادیم و بعدش رفتیم خرید! یه عالمه خرید داشتیم! و خدارو شکر که تقریباً همشو انجام دادیم. مهمترینش خرید لوستر برای پذیرایی و اتاق خواب و آشپزخونه بود که قشنگترین لوسترای دنیا رو انتخاب کردیم. یه سری وسایل تزیینی و دکوری (سه تا فیل، هفت کوتوله و یه برج ایفل که سامان انتخاب کرد و البته بعدش سر اینکه کجای خونه نقلیمون بذاریمش، کلی خندیدیم!). یه سفره هفتسین کوچیک و جمع و جور هم انتخاب کردیم و برای اتاقمون هم یه گلیم فرش خریدیم. دیشب هم که یه استیکر قشنگ خریدم که سامان تو دستشویی نصبشون کرد و روتختیم رو هم بالاخره انداختم و نمای اتاق یه عالمه تغییر کرد. وسایل آرایشیمو هم مرتب کردم و کلاً با اینکه الان هنوز خونه یکم ریخت و پاشه و یه جاروی حسابی و گردگیری کامل میخواد، اما خدارو شکر تقریبا 99 درصد کارها تمام شده و تازه احساس میکنم که یه خونه نقلی قشنگ برای خود خودمون داریم. محلمون رو هم با همه شلوغیش خیلی دوست دارم و بخصوص از اینکه با مردی زندگی میکنم که از مهربونی و محبت هیچی برام کم نمیذاره احساس فوق العاده ای دارم. تنها دلنگرانیم در این موقع نیومدن خواهرم به جشن عروسی و حس بدیه که این موضوع میتونه بهم بده... خدا میدونه که چقدر همین رفتارهاش دل منو خون کرد و واقعاً نمیتونم ببخشمش. دیگه اصلاً فرق نمیکنه که عروسیم بیاد یا نه، با کاراییکه سر من و مامانم آورد، حتی اگر هم بیاد من هیچوقت رفتارهاش بعد ازدواجم و توهینهایی که به من و همسرم کرد رو یادم نمیره... نمیتونم ببخشم اما براش آرزوهای خوب دارم و در این لحظات پایانی سال 94 فقط از خدای مهربونم میخوام که به دلش بندازه و بیاد عروسیم و نذاره اونروز به خاطر این موضوع غصه تو دلم بشینه یا حس کنم که آبروم میره، هرچند میدونم آبروی هرکس پیش خداست... خدایا خودت همه چیو به خیر بگذرون.

خب تو پست قبل که نتونستم زیاد راجع به اونچه در سال 94 تجربه کردم بنویسم. در این پست هم احتمالاً نمیتونم اما باز هم تکرار میکنم که علیرغم تمام اتفاقات ناخوشایند سال 94، بخصوص تصادف دایی عزیزم، عوض شدن محیط کارم، برخوردهای خواهر بزرگم و ...، بالاخره تونستم با مردی که میپرستمش ازدواج کنم و به روزهای خوش آینده دلخوش باشم... خدارو شکر. امروز با یه عالم اشک به سامانم که اونم اشک تو چشماش بود گفتم بهم قول بده تا لحظه و ثانیه آخر عمرم کنارم بمونه و بذاره آخرین نفسم رو تو آغوش خودش و رو دستای گرمش بکشم. اون گریش گرفت اما بهم قول داد و حالا دیگه مطمئنم که خدا منو به آرزوم میرسونه و عمر سامانمو طولانی تر از عمر من کنه... از خدا میخوام هرچی غم و ناراحتیه از دل سامانم بگیره و بریزه تو دل من تا مرد زندگیم همیشه خوشحال باشه و بخنده.

سامان جانم ببخشید که من اینروزها بیش از حد حساسم و سر هرچیزی بهونه میگیرم. بخدا استرس روزهای نزدیک عروسی و بخصوص ترس از رفتارهای خواهرم یه وقتها از پا درم میاره و یه حرفایی میزنم که نباید بزنم... عزیزم بدون که من مامانتو خیلی دوست دارم و ازش دلگیر نمیشم... تو هم بهتره انقدر حساس نباشی و با کوچکترین اشاره ای که من راجب خانواده خوبت میکنم بهم نپری و اونجوری گارد نگیری.

امروز که لوسترا نصب شد واقعاً نمای خونمون عوض شد و من الان با یه دنیا حس خوب و امید دارم مینویسم... میدونم یه عالمه پول دادیم برای اینکه این زندگی رو بسازیم، برای اینکه این جشنو بگیریم، اما خدا رو هزار مرتبه شکر که کمکمون کرد و تونستیم، ایشالا به حق حضرت فاطمه بقیه کارهامونم همینطوری خوب پیش بره و یه جشن خوب و آبرومند داشته باشیم و اونروز به هممون خوش بگذره...

انقدر این چندوقت اخیر دنبال کارهای عروسی و خرید جهیزیه و ... بودم که الان تنها و تنها به جشن عروسیم فکر میکنم و واقعاً نمیتونم بگم به اینکهسال آینده چه برنامه هایی دارم فکر کردم، اما مطمئنم سال آینده سال خوبی هست... البته هم برای من و هم سامانم بخصوص برای سامان به یه عالم قرض و قسط همراهه اما مطمدنم که سر سال نشده همه قرضها و قسطهامونو میدیم. 

دوست دارم رو رفتار و اخلاق خودم خیلی زیاد کار کنم و بخصوص از زودرنجی و حساسیت هام کم کنم و یکم قویتر باشم. دوست دارم استرس و نگرانیهامو کمتر کنم و بخصوص پیش پیش غصه فردا و فرداها رو نخورم و بیشتر در حال زندگی کنم. دلم میخواد مطالعاتمو بیشتر کنم، زبان انگلیسیمو دوباره تقویت کنم و اگر شد دوباره مطالعه اسپانیایی رو شروع کنم. مهمتر از همه یکم آشپزی یاد بگیرم و فن خونه داری و همسرداری. 

خیلی خوشحالم که پست آخر سال 94 ام پست قبلی نبود و قبل از پایان سال اومدم و پست دیگه ای نوشتم. دیشب باورم نمیشد حالم دوباره خوب بشه، اما الان خیلی خوبم و امیدوار. انشالله هرآنچه که باعث نگرانیم میشه بخصوص موضوع مریم هم از بین بره و با دل خوش و آروم به استقبال جشن عروسیم برم.

امسال اولین سالیه که سال نو رو کنار همسرم تحویل میکنم، تو خونه خودمون و من خیلی آرومم و خیلی خوشحال... فردا صبح بعد سال تحویل میریم خونه مامان و قراره قدمیشون بشیم! خدایا این آرامشو از من نگیر و روز به روز بیشترش کن و کمک کن جشن عروسیمون آبرومند و زیبا برگزار بشه و تا یه عمر خاطره قشنگش باهامون بمونه.

خدایا در این لحظات و ساعتهای پایانی سال 94 اول از همه بابت هرآنچه به من ارزانی داشتی، بخصوص همسر مهربونم بارها و بارها شکرت میکنم و تا آخر عمر مدیونت هستم. بقیه راه رو هم خودت دستمو بگیر و چراغ راهم باش.

خدایا هرآنکس که دلمو شکست و اذیتم کرد و میکنه خودت به راه راست هدایتش کن.

خدایا به سامانم، همسر عزیزم سلامتی و آرامش بده و کمک کن بتونم کاری کنم که هر روز از بابت انخاب من راضی تر از روز قبل باشه. خدایا به زندگیمون برکت و آرامش بده و عشق و علاقمونو روز به روز بیشتر کن. بهمون آرامش و دل خوش بده و به مالمون برکت ببخش تا موانع مالیمونو با کمک هم از سر راه برداریم. خدای مهربونم هرآنکس رو که دوست نداره آرامش ما رو ببینه به راه راست هدایت کن.

خدایا به پدر و مادرم سلامتی و عمر باعزت عطا کن و سایشونو بالای سر ما نگهدار.

خدایا رضوانه خواهرم رو عاقبت بخیر و خوشبخت کن و به قلبش آرامش ببخش و همسر خوبی نصیبش کن.

خدایا پدر و مادر و خواهر همسرم رو در پناه خودت حفظ کن و شادی و آرامش زندگیشونو روز به روز افزونی ببخش.

خدایا همه مریضا و بخصوص دایی عزیزم رو که نه ماهه رو تخت خوابیده شفای عاجل بده. من به معجزه تو اعتقاد دارم و هر روز برای اینکه به این دنیا برگرده دعا میکنم.

خدایا دایی رضا و خاله لیلا و زندایی و هر آنکه رو که داره برای دایی بیمارم و بچه های بی مادرش تلاش میکنه در پناه خودت حفظ کن و بهشون سلامتی و آرامش عطا کن.

خدایا کشورم رو عزت ببخش و بر سربلندی و پیروزیش بیفزای.

خدایا به داد فقرا و مظلومین در هرجای جهان که هستند برس و یاریگرشون باش... خدایا دینمو، ملتمو در پناه خودت حفظ کن و بر آبرو و عزتشون بیفزای.

خدایا خواهر عزیزم ریحانه که روزی نیست به یادش نباشم و همینطور ننجونم رو در این ساعتهای پایانی سال بیامرز و رحمت و غفران واسعه خودت رو شامل حال اونا کن و همینطور زندایی و عمه عزیزم و همینطور تمام اموات رو مورد غفران خودت قرار بده.

خدایا به دوستان و آشنایان مجردی که دوست دارند زودتر ازدواج کنند، همسر خوبی عطا کن تا در کنارش طعم آرامش و خوشبختی رو بچشند.

باز هم بابت تمام آنچه که به من عطا کردی و خوبی و خیری که همیشه برای من تو زندگیم خواستی تشکر میکنم. گناهان و خطاهای فراوون من رو ببخش و بیامرز و کمک کن هر روز برای تو بنده بهتری باشم جوری که بدونم ازم راضی هستی.

همینطور که تا الان ثانیه ای منو به حال خودم نذاشتی، از این پس هم کمک حال و پناه من و همسرم باش و زندگیمو روز به روز قشنگتر و آروم تر و پربرکت تر کن....

الهی آمین


یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبراللیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال


سال تحویل امسال: ساعت هشت صبح اول فروردین 95... کمتر شش ساعت تا پایان سال 94 باقیه...


نظرات 3 + ارسال نظر
علی یکشنبه 27 تیر 1395 ساعت 18:08 http://eshqh.blogsky.com/

سلام اگر چه در مرام دینی نامحرمم و انشاء الله که سامان غیرتی نشه . ولی به چشم خواهری زیبا و با احساس می نویسی .. آرزومند برآورده شدن آرزوهاتم و استجابت دعاهای قشنگت.... مستدام باشید و رستگار

سلام به شما دوست خوبم.
خب راستش سامان با اینکه اعتقادات مذهبی زیادی نداره متاسفانه،‌ اما به اصطلاح خیلی غیرتیه و این هم به نوبه خودش بد نیست،‌ اما با توجه به نوشته هاتون که بخشیشو در وبلاگتون خوندم شما رو برادر دینی خودم میدونم.
ممنون از آرزوهای قشنگنون. سلامت باشید. التماس دعا

نفس چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 15:00 http://sarvareman.blogsky.com

به ما رمز تعلق میگیرد عایا؟

بله عزیزم حتما. رمز رو بهت میدم خانمی

آوا سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 18:30

سلام مرضیه جون.
تولدت و سال نوت مبارک باشه عزیزدلم.
امیدوارم امسال برات بهترین سال از هر نظر باشه و خوشبخت خوشبت باشی کنار همسرت.
میبوسمت و برات یه دنیا آرزوهای خوب دارم.

سلام آواجون. ممنونم ازت عزیز دلم. امیدوارم امسال برای تو هم همراه با بهترین لحظات و ثانیه ها باشه و کنار همسر مهربونت آروم ترین زندگی رو تجربه کنی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.