بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

این دفعه حرف زیادی برای گفتن ندارم، همون همیشگیها و تکراریا.

یه خورده سردرگمم، همیشه ماه اسفند که میرسه با فکرکردن به حجم کارهای زیاد و نداشتن فرد مطمئنی که به من در نگهداری بچه ها کمک کنه که برم بیرون و به کارهام برسم، بهم اضطراب میده، نه آدمیم که از قید انجام کارها خودم رو رها کنم  و انجامشون ندم، نه اینکه به راحتی شرایط انجامشون رو دارم، دلم میخواد یکم بیخیالتر باشم اما نمیتونم، با اینکه ماه اسفند رو خیلی دوست دارم و 29 اسفند هم روز تولدم هست (البته شناسنامم اول فروردینه) اما تیک زدن کارهایی که باید انجام بشه، هر کدوم با یه جور سختی همراهه، اما خب آخر سال و مثلا آخر اسفند از اینکه با وجود همه این سختیها، تونستم با برنامه ریزی، کارها رو به سرانجام برسونم حس خوبی میگیرم، تازه به نظرم امسال نسبت به دو سه سال قبل، حجم کارهام خیلی کمتره، هم اینکه هر روز سر کار نمیرم و این خودش کلی دستم رو بازتر میذاره، هم اینکه مثلا باردار نیستم که فکر زایمان و آزمایشها و سونو و همزمان با اون کارهای اداره و خونه تکونی و ... باشم (مثل فروردین سال 1401 که نویان به دنیا اومد و همه این کارها باید همزمان انجام میشد و از دو ماه قبلترش درگیر بودم).

الان سختترین قسمت کار، تمیزکردن این خونه و زندگی شلختست که با وجود دو تا بچه که همش تو دست و پای آدم هستند کار خیلی سختیه! البته اینکه انرژی و جون کافی هم برای کارهای سخت خونه ندارم یه بخش دیگه ماجراست، از طرفی با وسواسی که دارم زیاد علاقه ای به گرفتن کارگر ندارم، با وجود اینکه سامان میگه کارگر بگیر و هزینش رو میدم اما فکر میکنم خودم بیشتر از هر کسی به کارهای خونه و زندگیم مسلطم و نهایتا مثلا کارگر بتونه دیوارها رو تمیز کنه یا حموم و دستشویی و دیوارهاش رو مثلاً نظافت کنه یا... که خب همونم چون وسواس دارم ترجیح میدم خودم انجام بدم و خلاصه آخرین باری که کارگر گرفتم قبل کرونا بود، ازش راضی بودم، اون موقع تصمیم داشتم هر ماه بگم بیاد اما بعد کرونا شد و منم شمارش رو گم کردم و بعد اون هم نتونستم به فرد دیگه ای اعتماد کنم... من حتی تو بارداری هم خودم همه کارها رو کردم! البته الان فکر میکنم حماقت محض بود و میتونست خیلی خطرناک باشه، اما خب به سختی انجام میدادم و موقع تولد نویان، خونه و زندگیم خیلی قشنگ شده بود، بخصوص که مبل و لوستر و یه سری چیزای دیگه هم خریده بودم و وسیله های اضافی رو رد کرده بودم و خدایی خیلی تو روحیم اثر مثبتی داشت، اون سال عید حس و حالم خوب بود، مادرشوهرم اینا هم موقع سال تحویل اومده بودند تهران و من حسابی خوشحال بودم، یکم استرس زایمان رو داشتم اما همونم یه ذوق خاصی تو دلم انداخته بود.

الان هم همش میگم بیخیال تمیزی خونه و زندگی بشم بخصوص که بچه ها به زور یک هفته میذارند خونه تمیز بمونه اما باز دلم نمیاد! تازه خدا رو چه دیدی، شاید لطف خدا شامل حالمون شد و سال بعد از اینجا بلند شدیم و نیازی به اینهمه نظافت نباشه، تازه خونه ما تقریبا ایام عید هیچکس نمیاد، بعد تعطیلات فروردین مادرم و دو تا خواهرهام میان و تمام، گاهی به ندرت یکی دو تا از همسایه های سابق و فعلی هم میان، با همه اینا دلم نمیاد امسال بیخیال بشم... منم کلا زیاد اهل بشور و بساب نیستم و طبیعیه که خونمون با وجود دو تا بچه کلی تمیزکاری بخواد، کلی وسایل اضافه که باید سر و سامون بدم. حالا از ده اسفند به بعد ذره ذره یه کارهایی میکنم، صبح ساعت هفت ساعت میذارم و بیدار میشم و تا موقع بیدار شدن بچه ها هر روز بخشی از کارها رو انجام میدم، چون وقتی که بیدار بشن عملاً نمیشه کار خاصی کرد، البته زیاد هم وسواس نشون نمیدم و سعی میکنم سرسری تر از سالهای پیش کار کنم، یه سری شستنی ها رو هم میدم خشکشویی و باقی کارها رو ذره ذره و سرسری تر از سالهای قبل انجام میدم. برای خونه هم برعکس سالهای قبل که اسفندماه وسایل و خرت و پرت های زیادی میخریدم چیز خاصی نیاز ندارم و این چند وقت اخیر هر چی لازم بوده خریدم، مهم‌ترینش همین سرخکن بدون روغن یا همون هواپز... البته تو فکر ماشین ظرفشویی رومیزی هم هستم اما تو اولویت‌هام نیست بخصوص که جای کافی هم ندارم. 

++++ هشت اسفند باید برم سر کار و با مدیر و معاونش جلسه داشته باشم، گزارش کار بدم و به امید خدا درخواستم برای دورکاری سال بعد رو مطرح کنم، انشالله که بازم با من راه بیان و بتونم یه مدت دیگه کنار بچه ها باشم.توکلم به خداست. همون روز هم قراره با کمک یکی از همکارهام یه سری آزمون انلاین ضمن خدمت بدم و یه سری کارهای اداریم رو هم به سرانجام برسونم... خدا کنه هشتم اسفند که میرم دیگه ازم نخوان تا آخر سال برم اداره. البته خودم فکر میکنم بابت کارهای شخصی و اداری باید یکبار دیگه غیر همون هشت اسفند برم اداره، اما اینکه بابت دادن گزارش کار باشه، ترجیح میدم ازم نخوان دیگه، اگرم خواستند که مهم نیست، انجام میدم و تحویل میدم، فقط شاید کمی بهم فشار بیاد بین این کارهای آخر سال...

بچه ها هر دو تا کفش میخوان و نویان هم لباس عید، البته ما عید جای خاصی نمیریم، بخصوص که مادرشوهرم اثاث کشی داره، هنوز مشخص نیست اثاث کشی قبل عید باشه یا بعدش، احتمال بعد عید بیشتره ولی بازم مشخص نیست و تا آخر سال معلوم میشه، اما ما به احتمال زیاد در حد دو سه روز هم باشه رشت میریم، اما اینکه مثلا اونجا بریم عید دیدنی اقوام یا مثلاً اقوام همسر طبق روال سالهای قبل به خونه مادرشوهرم سر بزنند بابت همین جابجا شدن و اثاث کشی مادرشوهرم اینا، خیلی کمه، برای همین به نظرم لازم نباشه برای خودم مانتو و لباس عید خاصی بخرم، اما کیف و کفش خیلی وقته لازم دارم و همش خریدش رو عقب انداختم و با قبلیها سر کردم! برای بچه ها تو این چندماه چنددست لباس تو خونه ای خریدم و برای عید نیلا هم دو تا پیراهن شیک حدود یکی دو ماه قبل گرفتم، همین چند روز قبل هم یه ست  بلوز و شلوار جین و سارافن سفید از اینستاگرام به قیمت خوب سفارش دادم... حتی لباسهای سال قبلی که گرفتم هم دو دستش کاملاً نو هستند، اما باید براشون دنبال کفش و برای نویان دنبال شلوار جین باشم... سامان هم کفش و شلوار میخواد و یه تیشرت و یه پیراهن و لباس زیر، البته همسر زیاد حوصله خرید کردن نداره و همش میگه منو ول کن چیزی نمیخوام، احتمالا باید مثل سالهای قبل تنهایی برم خرید، بچه ها رو بذارم پیشش و برم، البته به جز کفش که باید خود بچه ها باشند... همون کفش رو هم هر سری میخرم و به فروشنده میسپارم اگر اندازه نباشه تعویض میکنم، حتی برای سامان هم همینطوری خودم کفش و لباس میخرم و مثلا به فروشنده میگم سایزش مناسب نباشه تعویض میکنم ...اغلب البته خوب از آب درمیاد.

یکی از کارهام هم همین رفتن به آرایشگاه و کارهای زیبایی هست و البته کارهای پوستی که میخوام پیش دکتر پوست آخر همین هفته انجام بدم، امیدوارم سامان همکاری کنه و بتونم به همش برسم، البته خداییش همسرم اینجور وقتها هوام رو داره اما خب نگهداشتن طولانی مدت بچه ها برای هیچ مردی راحت نیست، بازم سامان خوب همکاری میکنه...

++++ دیشب هم رفتیم خونه همسایه سابق برای عرض تسلیت فوت برادرش. موقع فوت پدرم، بنده های خدا برام بنر زده بودند روی ساختمان و دیدنمون اومدند، خیلی برام ارزش و احترام قائل شدند، منم وظیفه دونستم برم بهش سر بزنم، بعد یکی دو سال بود که میدیدمشون، البته تلفنی هر چند وقت یکبار در ارتباط بودیم، نوه این خانم همسایه از نویان من فقط یک هفته بزرگتره، البته خود این خانم فکر میکنم 50 و خورده ای ساله باشه و به شدت معاشرتی و اجتماعی ... دختر و نوش نبودند و من دلم میخواست میدیدمشون، حالا قرار شده یه سری دیگه اونا بیان منزل ما همراه دختر و داماد و همین نوه، شایدم دوباره به ما گفتند بریم نمیدونم. این خانم همسایه و خانوادش معمولا علاقه دارند برای وعده غذایی برن جایی و حتی وقتی برای تسلیت فوت پدرم اومدند منزلمون، برای شام موندند... درحالیکه من به شدت تو این زمینه ملاحظه میکنم و دلم نمیخواد برای شام یا ناهار به کسی زحمت بدم، دیشب هم این خانم خیلی اصرار کرد برای شام بریم خونشون، اما من قبول نکردم و گفتم فقط برای عرض تسلیت میام و یکساعت بعد شام بهتون سر میزنیم و بیشتر از اون مزاحم نمیشیم.

 من عاشق دورهمی و مهمانی هستم اما چون خیلی سخت میگیرم و وسواس دارم، اغلب معذب میشم و  بعد مهمونی دادن یا حتی مهمونی رفتن خودمون حسابی خسته میشم و قشنگ تا دو روز نیاز به استراحت دارم!، برای همین از رفت و آمد خیلی زیادی هم استقبال نمیکنم اما در حد همین ماهی یک بار یا دو ماه یکبار با افرادی که باهاشون راحتم به نظرم خیلی خوبه که خب متاسفانه چنین افرادی که خیلی باهاشون راحت و بی رودربایستی باشم تو زندگیم وجود خارجی ندارند! البته شاید بخشیش تقصیر همین سختگیریهای خودم باشه.

++++ راستی دو اسفند ماه تولد 39 سالگی همسر بود، همسر یکسال از من کوچیکتره و ما هر دو متولد اسفند ماه هستیم. من برای روز مرد بهش مبلغی پول به عنوان هدیه داده بودم، خودش شب قبل تولدش که بغلش کردم و بوسیدمش و بهش تبریک گفتم، حسابی سفارش کرد که اصلا براش امسال چیزی نگیرم و پولی براش نریزم، خب من تصمیم داشتم بهش برای تولدش هم مبلغی پول بدم که بیشتر از هر چیزی الان بهش نیاز داره، دیگه انقدر که گفت چیزی برام نریز و هدیه ای نگیر و ازت انتظاری ندارم و تو هدیه هات رو خیلی بیشتر از حدی هم که لازمه دادی، دیگه منم  به حرفش احترام گذاشتم و بیخیال واریز پول به عنوان کادوی تولدش شدم، چون خب از طرفی تصمیم دارم مثلا برای عید، براش از طرف خودم شلوار یا کفش هم بگیرم و سه ماه پیش برای تولد نیلا هم باز براش یکی دو تا لباس و چیزای دیگه خریده بودم... خلاصه که به حرفش گوش کردم و جداگانه چیزی براش واریز نکردم، فقط به سمانه ، دوست و همسایمون پیام دادم که سر راهش موقع برگشتن از سر کار، برام یه کیک کوچیک بگیره (با بچه ها نمیشد برم بیرون)، اونم کیک رو گرفت و شب که سامان رسید با بچه ها مثلا سورپرایزش کردیم و حسابی دست زدیم و خندیدیم و رقصیدیم و مسخره بازی درآوردیم، یکی از انگیزه هام هم جدا از خود سامان، این بود که نیلا به مناسبتهایی مثل تولد پدرش و ... اهمیت بده بخصوص که تازه با مفاهیم اینطوری داره آشنا میشه. دیگه ما حتی حتی لباس درست و حسابی هم نپوشیدیم و برنامه خاص و ویژه ای هم نداشتیم، اما به درخواست نیلا، یکی از دیوارها رو تزیین الکی کردم و از اونجا که نیلا همش میگفت برای بابا کادو چی گرفتی، پا شدم رفتم چند تا از جوراب نو هایی که تازه براش گرفته بودیم و یه شارژر موبایل فندکی داخل ماشین که اونم نو بود، رو الکی کادو کردم و همراه کیک تولد، به باباش دادم که خیال نیلا خانم هم راحت بشه، آخه ولکن نبود! نیلا هم قول داد فردای اون شب، کادوی تولد برای باباش یه نقاشی بکشه! البته نیلا اصرار میکرد برای باباش هم مثل خودش بریم خانه بازی  جشن تولد بگیریم!  کلی باهاش صحبت کردم و روش کار کردم تا بیخیال شد! خانم درخواست برف شادی هم داشت که روی سر باباش بریزیم که تو خونه نداشتیم! این شد که نیلا خانم رفت یه برگه کاغذ از دفتر نقاشیش کند و خورد خوردش کرد که مثلاً برف شادیه و باباش میچرخید و میریخت سر باباش و بچه ها جیغ میزدند و تولد مبارک میخوندند و حسابی خوشحال بودند، من و سامان هم برای دلخوشی بچه ها میرقصیدیم و سامان مثلاً بغلم میکرد و بلندم میکرد و منو میچرخوند که بچه ها خوش باشند! من حتی یادم رفته بود شمع همراه کیک بخرم و نیلا هم گیر داده بود بابا باید شمع کیک فوت کنه! دیگه سامان رفت فندکش رو آورد و مثلا روی کیک گذاشت و آرزو کرد و خاموشش کرد و بچه ها هم چند بار فندک روشن رو فوت کردند که خاموش  بشه و با همون کلی سرگرم شدند! نیلا هم کیک تولد رو دستش گرفت و مثلا باهاش یکم رقصید ( رقص بلد نیست فقط چرخید ) و به باباش کمک کرد کیک رو ببره! جشن خیلی مسخره ای بود اما مهم این بود به نیلا و نویان تو همون یکساعت کلی خوش گذشت... البته سامان هم بابت همین جشن کوچیک کلی ازم تشکر کرد که به یادش بودم. البته روز تولدش هم براش اینستاگرام یه پست گذاشتم و همون هم بهش کلی حس خوب داده بود، بماند که دلش میخواست کپشن رو با آب و تاب بیشتری مینوشتم(تو حرفاش اشاره کوچیکی کرد) اما خب منم بابت حضور یه سری اقوام تو پیجم و شناختی که از روحیاتشون داشتم دلم نمیخواست مثلا خیلی عاشقانه طور براش بنویسم (نه که خیلی هم دعوا مرافعه نداریم ما) یه متن خیلی سنگین و رنگین و موقرانه براش نوشتم و آخرش هم نوشتم از طرف من، نیلا و نویان! این بود خاطره تولد 39 سالگی همسر!

راستش حرف خاص و ویژه ای برای گفتن نداشتم، نمیخواستم چیزی بنویسم اما خب گفتم بهتره از همین روزمرگیها هم چند کلامی بنویسم که البته یه جورایی تکرار مکررات پست قبلی بود. یه خورده برنامه هام برای تعیطلات عید مبهمه و تکلیف ندارم، امیدوارم ذره ذره که به آخر سال نزدیک میشیم، تکلیف همه چیز مشخص بشه و از طرفی من هم بتونم به همه کارهام با دل خوش برسم و بچه ها هم همکاری کنند. 

همینا دیگه، برم که بچه ها بیدار شدند و حسابی دارند از سرو کولم بالا میرن...

آیدای عزیزم به یادتم و از ته دلم برات دعا میکنم، مطمئنم مشکلت به زودی زود حل میشه، فقط صبوری کن و آرامشت رو حفظ کن. 

امیدوارم حال دل همه دوستانم این هفته های آخر سال خوب باشه، جیبشون پرپول و دلشون شاد باشه :) عید همگی هم مبارک

نظرات 20 + ارسال نظر
غ ز ل پنج‌شنبه 17 اسفند 1402 ساعت 15:16 https://life-time.blogsky.com/

سلام مرضیه جون
چطوری مامان پرتلاش و جذاب؟
همه چیز روبراهه?
کوچولوها خوبن؟

سلام غزل عزیز
ممنونم گلم، شکر خدا، خوبیم، امروز پست جدیدی نوشتم و کمی از اوضاع واحوالم گفتم

سارینا2 چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت 11:14

دوباره سلام
فکر کنم بلاگ اسکای با پیامهای من لج کرده
اشکال نداره
ان شاالله پستهای بعدیت و پیامهای بعدی

انشالله عزیز دلم
ممنونم که وقت گذاشته بودی

سارینا۲ چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت 07:30 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
حال و احوالت خوبه؟
میگم من برای این پستت، کامنت گذاشته بودم. به دستت رسیده؟

سلام سارینای عزیز
ممنونم خوبیم، فقط خیلی سرم شلوغه،
والا عزیزم من برای این پست ده پیام دیگه دارم که متاسفانه و با عرض شرمندگی از دوستان ، وقت نشده تایید کنم اما بین اونا هم پیام شما نبود.
چقدر ناراحت کنندست اگه نرسیده باشه

مریم دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 07:59

مرضیه جان سلام ببخشید این روزها خیلی درگیرم کارکردن تو قسمت مالی همینه دیگه
اول از همه به شما اسفند ماهی های عزیز تبریک فراوان میگم . خدایی دم عید و شلو غیها به دنیا اومدید مخصوصا خودت.
خیلی خوشحال شدم که از حال خوب نیلا جان نوشتی .
برای کار خونه هم نگران نباش . من هم به توصیه یک نفر که نوشته بود هر سال حتی از بهمن کارهام را ریز ریز انجام میدم ولی خونه بچه داری تا سر سال تحویل هم نه تا سر اومدن مهمانها نیاز به نظافت داره . خودت را اذیت نکن و فقط لذت ببر از ماه تولدت و اتفاقهای خوش پیش رو .
برایت اتفاقهای خوب در سال جدید مثل دور کاریت خرید خانه جدید و حال خوب آرزو دارم
فکر کنم اشتباه کنم وارد چهل سالگی میشی یاد فیلمش افتادم حتما نقطه عطف زیبایی در زندگیت خواهد بود .

سلام عزیزم
ممنونم از تبریکت مریم جان، بله تاریخ تولد خوبی نیست، اغلب همه فراموشش میکنند، ولی خب اسفندماه رو خیلی دوست دارم و حس خوبی به اسفندماهیها دارم
این چندوقت خیلی سعی کردم تمیزکاری کنم، کم و بیش یه سری کارها رو انجام دادم اما تمامی نداره
الهی امین، مرسی از دعای خیرت، خدا از دهنت بشنوه عزیزم
من فروردین ماه 40 سالم تمام میشه مریم جانم
انشالله که همینطور باشه

سمیرا یکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت 14:49

سلام عزیزم تولد آقای همسر مبارک چقدر ماشاالله تولد باحال و خوبی بود، من از این دور کلی خوشحال شدم ان شاءالله همیشه به شادی باشید خیلی کار خوبی انجام دادید، ماشاالله به این همه درایت و کدبانویی

سلام سمیرا جان ممنونم
زنده باشی
فدات بشم، بله ساده و خوب و بی تکلف
چقدر به من لطف داری گلم، ممنونم از مهربونیت

قره بالا شنبه 12 اسفند 1402 ساعت 05:58

سلام مرضیه جانم
تولد آقا سامان مبارک
امیدوارم با دورکاری موافقت شده باشه


وسواس به خرج نده لطفاً

سلام عزیزم
ممنونم، انشالله هر چی خیره، انشالله که سال بعد همه چی خوب پیش بره درمورد دورکاری
به گفتن راحته ولی چشم

Enamel پنج‌شنبه 10 اسفند 1402 ساعت 13:53

سلام چطوری مرضیه جانم
خوبی
خیلی وقته وبلاگت رو نخوندم
راستش من مدتیه با اپرا میام آدرس یه سری از دوستا توی گوگل کروم بود دیگه برا تنبلی کردم وبلاگ خیلیارو نخوندم
آیدا و سارینا رو فقط تو اپرا دارم
اگه بشه امروز فردا بشینم کامل بخونمت

اگرچه مرضیه مدتیه حال روحیِ خوبی نداشتم
دلتنگ و بی قرارم
دوس داشتم از نزدیک می دیدمت مرضیه
می بوسمت عزیزم

سلام عزیزم
خیلی جای خالیت احساس میشد مینا جان ، تو فکرت بودم و پیامهات رو میدیدم تو وبلاگ آیدا، ایشالا که مشکلات کمتر شده باشند مینا جان
منم خیلی دوست داشتم میدیدمت دوست خوبم، از خدا میخوام گره کارهات تک به تک باز بشن

زن بابا پنج‌شنبه 10 اسفند 1402 ساعت 07:24 http://www.mojaradi-90.blogfa.com

سلام خوبی خوبه که مینویسی آفرین من که تنبلی میکنم بیشتر تو دفتر مینویسم

سلام عزیزم
به نظرم وبلاگ نوشتن هم جذابیتهای زیادی داره، اتفاقا من بهت هفته ای چندبار سر میزنم و از نوشته هات خیلی خوشم میاد

آیدا سبزاندیش چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 21:03 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام عزیزم
امیدوارم این آخر سالی برای هممون به عالی ترین روش و با آرامش و سلامتی سپری بشه. من که یک کوه کار دارم و نمیدونم از کجا شروع کنم انجام بدم. خدا بهمون قوت و انرژی بده. ممنونم بابت دعای خوبت عزیزم

سلام عزیزم، انشالله
ممنونم و امیدوارم همینطور بشه، ماه اسفند بخصوص از نیمه دومش برای من روی دور تند میگذره، امیدوارم اوضاع برای تو هم خوب باشه آیدای عزیز، به یادت هستم و امیدوارم مشکلت حل شده باشه عزیزم

دریا چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 13:30 http://Taarikheman.blogsky.com

سلام
آفرین به همت شما که اینقدر با هواپز غذاهای مختلف پختید به ویژه کیک. من تا حالا کیک نپختم توش. اگه حوصله و وقتش رو داشتید لطفا دستور کیک رو بگید.
کلا بادمجون توی هواپز خوب نمیشه یعنی به عنوان اینکه سرخ کنی و خالی بخوری خوشمزه نمیشه ولی مثلا اگه تو هواپز سرخ کنی و باهاش کشک بادمجون درست کنی یا مخصوصا بریزی توی قیمه خیلی خوب میشه.
همه سبزیجات جز بادمجون توی هواپز خوب میشه مخصوصا قارچ و سیب زمینی. کتلت هم خیلی توش خوشمزه میشه. فقط باید از قبلش پنج دقیقه ای هواپز رو داغ کنید تا بهش نچسبه.

سلام عزیز دلم
ممنونم، به نظر خودم کیکهام تو قابلمه از درست کردنش تو هواپز بهتر میشه اما چشم حتما دستورش رو میگم بعدتر، الان راستش امکان تایپ طولانی ندارم، حتما بعدتر تو وبلاگت میگم
خوب شد گفتی، من دو سه بار امتحان کردم و هر بار بدتر از قبل! به نظرم حتی برای کشک بادمجون یا قیمه هم مناسب نیست، چطوری درست میکنی که به درد همین غذاها هم میخوره؟ برای من خیلی خشک میشه و کامل هم نمیپزه.
به نظرم برای مرغ و سیب زمینی عالیه، اما کتلت وکوکو هم زیاد جالب نشد، یعنی میچسبه به توری! هر جوری هم امتحان کردم بازم چسبید! حتی روغن هم زدم! هواپز رو هم گرم کردم، نمیدونم مشکل از هواپزه یا چیز دیگه

مامان طلاخانوم سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 15:59

سلام عزیزم خوبی
مرضیه جان این پست رو من همون شب اول خوندم و برای تمام دعاهای پست الهی آمین بزرگ گفتم
مثل ادامه دار بودن دور کاری سال بعد و خرید خونه بزرگتر و دلبازتر و .....
اما با بچه شیر خواره وقت کامنت گذاشتن رو نداشتم
خلاصه مرضیه جان همیشه بیادتم و اینجا رو هم میخونم
اما دیر به دیر کامنت گذاشتنم رو بزار رو حساب مامان پرمشغله

سلام عزیزم
ممنونم از لطفت دوست خوبم، خدا از دهنت بشنوه خانمی
خدا نینی رو حفظ کنه برات، مرسی که همراهم هستی و میخونی با همه گرفتاریها عزیزم

رها سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 12:14 http://golbargesepid.parsiblog.com/

سلام مرضیه جون خوبی
تولد همسرت موبارک ما هم خیلی مناسبت ها رو همینجوری ساده برگزار میکنیم و ما هم هزار بار شمع روشن و بعد دوباره فوت میکنیم و جیغ ودست هورا میکنیم و نبات خیلی کیف میکنه.... دیده شده گاهی با شیرینی هم هم شم روشن کردیم خخخخ و حتی همین کیک معمولی روزانه که میپزیم نبات بیشتر وقتا میره لباسش رو عوض میکنه بعد میاد میگه من شیک کردم که تولد بازی کنیم و بعدم شمع و فندک و هزار بار فوت کردن با تشریفات هپی برثدی طوری و دوباره و دوباره و دوباره .... اصن بچه ها و اینکه از چیزای کوچیک چقد شاد میشن همیشه منو هم هیجان زده میکنه خوشالم تو این زمینه ها شما هم اینجوری هستین...منم اینجور وقتا نهایت کاری که میکنم یه رژ صورتی میزنم و موهامو میبندم میشینم کنار نبات تازه همسرجان که خیلی ریلکس تره با همون لباس خونگی باهم عکس هم میندازیم و کلی هم هپلی و خوشالیم خخخ

سلام عزیز دلم
به نظر من هر چیزی در سادگی، لذت بخش تره.
الهی بگردم نبات رو، قشنگ میتونم تصور کنم، نیلا هم دقیقا همینطوره و الان نویان هم همینطور شده! عاشق فوت کردن شمع و فندکه!
من خودم از چیزهای کوچیک و ساده ذوق میکنم و لذت میبرم، اما متاسفانه وقتی پای شخص ثالثی درمیون باشه نمیتونم ساده بگیرم و این خیلی بده.
الهی که همیشه در کنار هم در عین سادگی خوب و خوش و دلشاد باشید رهاجانم

نجمه سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 11:51 https://najmaa.blogsky.com/

سلام عزیزم
انشالله با دورکاریت واسه مدت طولانی موافقت بشه، خیالت راحت بشه.
تولد اقای همسر مبارک.بمونید برای هم
بابا خونه ما بچه دارها، ۲۴ ساعت در حال تکونده شدنه والا.دیشب حامی پودر سوخاری رو خالی کرد رو زمین، حالا خودش نشسته بود لیس می زد، نمیدونستم بخندم یا گریه کنم. همون دیشب یه کابینت کلا تر و تمیز شد :))
سخت نگیر
پیشاپیش التماس دعا تو ماه رمضون

سلام عزیزم
انشالله نجمه جان، با دعای شما
مرسی از تبریکت! از این دست خرابکاریها بچه های من فراوون دارند! بخصوص وقتی آدم تمیز میکنه خونه رو، بیشتر هم عصبی میشه از این ماجراها! اما کاری هم نمیشه کرد!
محتاجم به دعا عزیزم، برای من خیلی دعا کن

الهام دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت 07:22

سلام. خوبی مرضیه جان؟ ان شالله که حالتون خوب باشه و همیشه تنتون سالم و لبتون خندون و صدالبته جیبتون پرپوللل مرضیه جان ان شالله دورکاریت تمدید بشه تا نویان جان به یه سنی برسه لااقل بتونی مهد بزاریش. خیلی غنیمته این دورکاری.
ان شالله که ادامه دار باشه بلطف خداااا
برای کارای خونه، من وقتی خونه بودم، به خودم میگفتم هر روز یه تیکه از خونه مثلا کمد اتاقمون، بالکن، یه کمد از اشپزخونه و.... رو تمیز میکنم (تیکه کوچیک) و از اول اسفند تا اخر اسفند خیلی اتفاقا اصولی تمیز میشد. شاید ظاهرش کثیف بشه دوباره، ولی چون عمقی تمیز میکردم با یه گردگیری حل بود.
امیدوارم زندگی وفق مرادت باشه همیشه . دسته گلات رو ببوسس

سلام الهام جان
ممنونم گلم به لطف شما، انشالله برای شما هم همینطور باشه
قرار بود نه اسفند برم اداره که افتاد برای 12 اسفند، دیگه انشالله درخواست تمدید دورکاریم رو کتبا اون موقع میدم به مدیریت، توکل به خدا، واقعا نویان الان به حضور من نیاز داره و بعید میدونم پرستاری بتونه به راحتی از عهده کارهاش بربیاد، البته نه که بچه بدی باشه، اما خب چندبار میبخشید شکمش کار میکنه یا پوشکش پس میده و... شاید خسته کننده باشه.
اتفاقا منم تقریبا همین روال رو در پیش میگیرم هر ساله، اما خب مثلا با حجم کاری بیشتر جوری که ظرف ده روز حداکثر تمام بشه، امسال تصمیم دارم به امید خدا از 14 اسفند شروع کنم و تا 21 تموم کنم که به ماه رمضان نرسه دیگه.
به همچنین عزیزم، تو هم جوجه های قشنگتو ببوس

نفیسه یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 22:15 http://n-m.blogfa.com

سلام مرضیه جانم تولد همسرتون مبارک باشه سایه شون بالاسرتون باشه
خیلی خوبه حتی وقتی اتفاق خاصی هم نیفتاده میاید و می نویسید این یعنی همه چی خوبه و خداروشکر مشکل خاصی وجود نداره. ان شالله که همیشه شادی باشه براتون.
من راستش به خونه تکونی خیلی معتقد نیستم مگر اینکه کمکی داشته باشم که فعلا ندارم. البته شاید چون بچه نداریمو خونمون بهم ریختگی خاصی نداره هم بی تاثیر نباشه وگرنه با وجود بچه قطعا خیلی شرایط سخت تره ولی خب میتونید کوچولو کوچولو خونه تکونی کنید مثلا امروز تمیز کردن یک یا دو کابینت ، فردا گردگیری، پس فردا شستنی ها و....که خودتونم خسته نشید.

مرضیه جون اگه با وجود بچه ها سخته و شرایط خرید رفتن نداری من چندتا پیج میشناسم که هم برا خودم خرید کردم ، هم لباس بچگونه گرفتم اگر اهل اینترنتی خرید کردن و اعتماد به آنلاین شاپ ها هستید توی اینستا بفرستم براتون چندتا پیج خوب.خصوصا که قیمت های آنلاین شاپ ها خیلی بهنر از پاساژ ها و مغازه هایی هست که همون اجناس رو با همون کیفیت دارن
راستی تولد خودتونم مبارک باشه فکر کنم فروردین ماه تولد نویان جون هم هست پیشاپیش تولدش مبارک باشه

سلام نفیسه جانم، ممنونم عزیزم
مرسی از محبتت، خب من وقتی مثلا پنج شش روز از آخرین نوشتم میگذره دوست دارم به خاطر مخاطبینی که محبت دارند و سر میزنند مجددا پست بذارم، گاهی این وسط حرفی برای گفتن هست و گاهی هم چیز بخصوصی نیست.
منم مثل خودتم تقریبا، مثل بعضی زنها که خونه تکونی رو وحی منزل میدونند نیستم اما خب سه چهار سالی هست که یکم بیشتر حساسیت نشون میدم، سالهای اول ازدواجم فقط دو روز مونده به سال تحویل دستی به سر و روی خونه میکشیدیم مثل وقتی که یه مهمان رودربایستی دار میاد و تمام، اما الان دو سه سالیه احساس میکنم باید بیشتر اهمیت بدم، نه بابت خود عید و ... از اون جهت که میگم خب به هر حال سالی یکبار که باید خونه عمقی تمیز بشه، بذارم همون آخر سال که شروع سال جدید با تغییرات خوبی باشه. امسال هم ایشالا ظرف یک هفته هر روز بخشی از کارهارو در زمانی که بچه ها خوابند یا کمتر اذیت میکنند انجام میدم اما زیاد سخت نمیگیرم، ایشالا ظرف یک هفته تمامش میکنم هر چی که شد.
بله ممنون میشم برام بفرستی، البته من غیر از کیفیت، قیمت رو هم در نظر میگیرم، اگر آنلاین شاپ های خوب با قیمتهای مناسب باشه خیلی هم استقبال میکنم، خودم هم چند تایی رو فالو دارم اما خرید زیادی نمیکنم، به جز اوایل تولد نیلا که نسبتا زیاد خرید میکردم که البته بیشتر وسایل خونه و تزئئینی جات بود، هم از اینستا هم دیجی کالا. پیج اینستام رو که داری عزیزم؟ roozanehaye.marzieh
مرسی از تبریکت عزیزم، زنده باشی.اولین نفری هستی که بهم تبریک میگی امسال بله من اول فروردین هستم، نویان 4 فروردین

مامان خانومی یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 14:14 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی ؟ کار خوبی کردی بابت جشن تولد همسرت به نظرم سورپرایزها و جشن های مفصل و تم و ارایشگاه و ... دیگه مصنوعی و فیک شده همینکه با همون روال معمولی خونه و بچه ها به یادش بودید خیلی قشنگتره . منم به قول تو گفتم بی خیال خونه تکونی البته من اخر تابستون مفصل تمیز کردم و فرش و پرده هارو شستم ولی خب بازم بی خیال نمیتونم بشم ! حالا هوا بهاری بشه و تمیز و آفتابی و باد هم بزنه انگیره میگیرم شستن و بشور بساب منم شروع میشه ، بیشتر شستنی داریم خوشبختانه و تمیز کردن کابینتهای آشپزخونه مبلهارو هم باید یه جوری بسابونم تمیز شه . منم تو تمیزی وسواس کمی دارم و کار کسی به دلم نمیشینه باید خودم دست به کار بشم . امیدوارم روزهای آخر سال به خوبی و خوشی بگذره براتون

سلام مامان خانومی عزیز
پست آخرت رو چند روز پیش خوندم اما مگه بچه ها گذاشتند پیام بذارم برات! ایشالا که همیشه به سفر و شادی باشه.
بله منم با سادگی خیلی بیشتر موافقم، بخصوص تو سن و سال ما هر چه ساده تر بهتر، نه که بگم دل مرده باشیم، اما دیگه تو این سن و سال جالب نیست مثلا خانواده ها رو دعوت کنیم و جشن مفصل بگیریم! البته مثلا اگر رشت بودیم مطمئنم خواهر همسرم کیک میگرفت و دور هم بودیم که البته قبل اون خودم میگرفتم اما میخوام بگم خانواده همسرم بیشتر اهمیت میدند به این مناسبتها تا خانواده خودم.
خب خیلی خوبه که تو تمیزکاری کردی آخر تابستون، به نظرم همون بعد تعطیلات بهتر هم باشه. من موقع اومدن مادرشوهرم اینا یه مقدار نظافت عمقی کردم اما خب در عرض همین دو ماه دوباره همونطوری شد که بود! حالا از اونجا که ماه رمضان هم در پیشه، ترجیح میدم در حد معمول هم که شده تمیز کاری کنم، اما مثلا پرده ها رو احتمالا نشورم دیگه، اما قالیچه ها و روفرشی و ... رو میدم سامان بشوره. ایشالا از 14 اسفند شروع میکنم تا 21 اسفند هم تموم میکنم! بعیدمیدونم تا موقع سال تحویل اونقدرها تمیزی حفظ بشه اما باز قبل رفتنمون به رشت دوباره دستی به سر و روی خونه میکشم.... راستش زیاد کارهای تو خونه رو دوست ندارم اما تمیزی بعدش رو خیلی زیاد دوست دارم! کلی حالم رو بهتر میکنه!
انشالله برای شما هم دوست خوبم

بهار یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 10:29 http://Bahar1363.blogfa.com

سلام مرضیه جان
نوشته هات همیشه قشنگن چون از دل زندگی واقعی میان ،مثل بعضی پیج های اینستا فیک و شواف نیستن...
عزیزم اسفند برای هممون پرتکاپو هست و آخرین روزهای سال هم به امید خدا ،تلاش می کنیم تا سال جدید را با خیالی امن تر تحویل بگیریم،وگرنه واقعیت اینه زندگی و مسائلش چه با سال تحویل چه با عید و ...همیشه هستند ...یه بهانه ای هست کمی رفرش کنیم استراحت کنیم...
امیدوارم ایام به کامت باشه خانم پر تلاش...

سلام بهار عزیزم، ممنونم از نظر لطفت، خیلی محبت داری
آخه من یه زندگی معمولی دارم و یه خانواده معمولی و عملا چیزی برای شو آف وجود نداره، اما در عین حال قبول دارم پیج های اینستاگرام و بلاگرها از مسخره ترین و معمول ترین چیزها هم موضوعی برای محتواهای بیهوده و عامه پسند پیدا میکنند.
خیلی خوب و زیبا تعبیر کردی بهار جان، دقیقا باهات هم نظرم، انگار پایان سال و آغاز سال جدید بهانه ای میشه که تغییراتی در خودمون ایجاد کنیم و دوست داریم این تغییرات خودش رو در تمیزی خونه و زندگیمون هم نشون بده.
مرسی عزیز دلم، زنده و سلامت باشی و دلت شاد باشه همیشه

مهناز شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 15:12

ببخشید حق با توست شرمنده وممنون از جوابت.

خواهش میکنم عزیزم. دشمنت شرمنده

سارا شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 15:03

وای چقدر با خوندن ماجراهای تولد آقا سامان کیف کردم.مهم همینه که بهتون خوش بگذره.چقدر نیلا خلاقیت داره.بهش دقت کردی؟عوض برف شادی تیکه های کاغذ رو ریخته روی سر باباش
نگران تعطیلات عید نباش.همه این روزها در ابهام به سر میبرن.اخه ماه رمضان هست.یه عده خودشون روزه میشن یه عده میزبان روزه است کلا همه چیز در هاله ای از ابهامه
در مورد اون همسابه...راستش من زیاد رفت و آمد ندارم ولی کلا از اینام که به خودم سخت میگیرم ولی بخوام برم خونه کسی انتظار هیچی ندارم.همون چای بیارن هم کلی تشکر میکنم و دوست دارم دور هم باشیم.البته مدتیه که دیگه به خودم سخت نمیگیرم و راحت تر میگیرم مهمونی رو...از اینکه بعضیا انتظار دارن واسه غذا دعوتشون بگیری خوشم نمیاد.
بابت هم دردیت توی کامنتهای پست قبل ازت ممنونم.
همش با خودم فکر میکردم بیام یه بیوگرافی از خودم واست بگم.

الهی:پوزخند خیلی مسخره بود اما به بچه ها خیلی خوش گذشت.
اتفاقا منم چند وقتی دارم فکر میکنم نیلا خلاقیت زیادی در خیلی زمینه ها داره، بخصوص تو خیالپرداری های بچه گانش، مثلا ما دو تا قوری داریم که یکی از یکی دیگه بزرگتره، میگه این قوری بزرگه مامان قوری کوچیکست، بعد کتری رو هم میگه باباشونه! یا مثلا برای خودش کلاس درس تشکیل میده و با شاگردان خیالی حرف میزنه و بهشون آموزش میده و بعد مثلا در اتاق رو میبنده میگه کلاس تعطیل شد و بچه ها از پیاده رو برگشتند خونشون یا مثلا امروز فلانی غایب بود نیومده بود
بله امسال یکی از بی تکلیف ترین سالها برای من از جهت تعطیلات عید هست، هنوز تکلیف دورکاریم معلوم نیست، از طرفی همه چیز به برنامه اثاث کشی مادرشوهرم بستگی داره، برنامه خانواده خودم هم از جهت رفتن به سمنان بابت ماه رمضان اصلا معلوم نیست. باید صبر کنم ببینم آخرش چطور میشه.
منم دقیقا عین خودت هستم، انتظار زحمت زیاد از میزبان ابدا ندارم و برعکس معذب میشم (اما ته دلم هم از اینکه بهمون بها و اهمیت دادند دلم گرم میشه اما اصلا توقعی ندارم) اما کسی که میاد خونم تمام تلاشم رو میکنم پذیرایی خوبی داشته باشم در حد و توان خودم و خونمون حسابی تمیز باشه و ... همین میشه که یکم سختم میشه.
منم باید تمرین کنم یکم راحتتر بگیرم همه چیو، متاسفانه این چیزها بعد روانی داره و تبدیل به عادت شده و ترکش راحت نیست اما باید تلاش کنم یکم راحتتر بگیرم زندگی رو. هر جور که باشه میگذره به هر حال.
فدات بشم عزیزم، تو دوست خوب منی سارا جان
حتما و اگر صلاح دیدی خوشحال میشم بدونم، حالا یا اینجا یا دیدار حضوری و صحبت تلفنی و ... قطعا اندازه ای که تو از من میدونی من ازت نمیدونم سارا جان، فقط میدونم خیلی جاها همدردیم

مهناز شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 14:22

سلام مجدد. امیدوارم همیشه خوب باشی. من توی پست قبلیتم پیام دادم .میخواستم اگه ایرادی نداره ادرس پیج یا سایتی که برای کوچولوهات لباس سفارش دادی رو بهم بگی.منم یه دختر ۳ساله دارم ومیخام براش خرید کنم اما متاسفانه شرایط خرید حضوری رو ندارم

سلام مهناز جان.
ممنونم زنده باشی
گلم من جواب دادم بهت، ندیدی؟ البته شما پیامت رو برای پست قبل نداشتی، برای یکی از پستهای قبلترش پیام گذاشتی، من برای راحتی کارت پیامت رو منتقل کردم به همون پست قبلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد