بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

کرونای لعنتی+عمل چشم دخترک

این مدت که نبودم درگیر  کرونا از نوع وحشتناکش بودم که زندگیم رو کاملا فلج کرده بود... از صبح 24 مرداد با سوزش گلو شروع شد و کم کم به سرفه و تب و لرز شدید و  از دست دادن حس بویایی و چشایی و بی‌حالی و ضعف بدنی شدید رسید ... در آخر هم بدنم شروع به کهیر زدن کرد جوری که از پیشونی تا کف پام یه جای سالم نمونده بود که از کهیر در امان مونده باشه، حتی لبهام کهیر زده بود و به شکل خنده داری ورم کرده بود و چهرم بدجور داغون شده بود... همش میخواستم بدنم رو نخارونم اما مگه میشد؟ یکی دو جا نبود که. هم متخصص عفونی رفتم هم دکتر عمومی و داخلی سه چهار مدل دارو دادند اما انگار تا دوره لعنتی این بیماری نگذره هیچ دارویی فایده نمیکنه. هنوزم درگیر کرونا هستم، صدام گرفتست، هنوزم سرفه میکنم و گاهی بدنم داغ میشه، اما خدا رو شکر از روزهای دیگه بهترم، کهیرم تا حد زیادی فروکش کرده، حس چشایی و بویاییم بعد پنج روز تا حدودی برگشته و حداقل انقدر خوب شدم که صبح برای خودم چای درست کنم! یعنی وضعیتم انقدر بد بود که برای درست کردن چای یا بیشتر کارها محتاج سامان بودم. خدا خیرش بده همسرم رو که عین پروانه دورم می‌چرخید و بهم می‌رسید.
این وسط خود سامان هم گرفته بود، تازه سامان از ۲۲ مرداد یعنی دو روز زودتر از من مریض شده بود، تب و لرز و بی‌حالی و بدن درد و از دست دادن حس بویایی و چشایی و کمی هم مشکل گوارشی، اما خدا رو شکر مال اون خیلی خفیفتر از مال من بود و بعد دو سه روز تقریبا علایمش از بین رفت، نیلا هم گرفت اما مال اون از همه ما خفیفتر بود و فقط کمی سرفه می‌کرد که اونم بدون داروی خاصی شکر خدا رفع شد...
حالا جالبه که ۲۲ مرداد من دوز دوم واکسن کرونا رو زدم و از یک روز بعد علایم من شروع شد ، بعید می‌دونم به واکسن ربط داشته باشه چون اولا سامان زودتر از من مبتلا شده بود، تقریبا همون روز که من واکسن زدم سامان حالش بد شد و ثانیا من حس میکنم موقعیکه واکسن میزدم کرونا داشتم اما هنوز علایمش رو نشون نداده بود و تازه دو روز بعد یعنی صبح ۲۴ مرداد علایمش شروع شد...
اصلا نمی‌دونم کجا و چطور گرفتیم، شاید از بیمارستان موقعیکه درگیر عمل چشم نیلا بودیم، شاید از جشن عروسی خواهرم، شایدم از جای دیگه نمی‌دونم اما خلاصه که خیلی سخت گذشت...
فعلا تا حدود بیست شهریور ماه از رفتن سر کار معافم، چهارده شهریور تست میدم و اگر خوب باشه تا یک هفته بعدش برمی‌گردم سر کار. خدا واقعا برای هیچکس نخواد، تازه با اینهمه عذاب من یکی می‌گفت کرونای تو از نوع شدید نبوده، بنده های خدا کسانیکه ریه هاشون درگیره. هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست به خدا. خدا خیر بده مامان و بابای سامان رو که روزی چند بار حالمو می‌پرسیدند، مادر سامان که خودش هم اصلا حالش خوب نبود و عفونت گوش و هزار مشکل جسمی دیگه امونش رو بریده بود، به خاطر حال و رور من آروم و قرار نداشت و انقدر تماس می‌گرفت و با نگرانی جویای حالم میشد که با وجود حال خرابم، کلی دلگرمی و حس خوب از اینهمه توجه مادرانش می‌گرفتم. امروز که بهش گفتم حالم از روزهای دیگه بهتره، از شادی سر از پا نمی‌شناخت و میگفت انقدر دعا کرده و از امام رضا سلامتی منو خواسته که آخر سر دعاش اثر کرده، الهی دورش بگردم، آخه یه انسان چقدر می‌تونه دلسوز و مهربون باشه؟ چقدر خدا دوستم داشته که فرشته های پاک و مهربونی مثل پدر و مادر سامان رو سر راهم گذاشته، یه عمر بابت خوبیها و محبتشون مدیونشونم. میدونم هیچوقت نمیتونم اینهمه خوبیشون رو جبران کنم، فقط از خدا می‌خوام برای من حفظشون کنه و بهشون سلامتی و عمر بابرکت بده.
دیگه این بیماری لعنتی باعث شد که اصلا نتونم بیام و خبری از وضعیتم و عمل چشم نیلا بدم. از اونجاییکه فعلا سر کار نمیرم و نمیتونم از سیستم اداره برای نوشتن پستم استفاده کنم، الان دارم با گوشی تایپ میکنم و طبیعتا باید کوتاه و مختصر بنویسم، با گوشی نوشتن اصلا راحت نیست.. 
+++++ چهارشنبه بیست مرداد چشم چپ دخترم عمل شد، خب دکتر گفته بود اول چشم چپش رو عمل می‌کنه و بعد بررسی می‌کنه اگر چشم راستش هم به عمل نیاز داشت چند وقت بعدش اونو هم عمل میکنه... دیگه ساعت هشت صبح همراه سونیا خواهر سامان رسیدیم بیمارستان. یه سری کارهای قبل عمل مثل بردن نیلا به کلینیک مشاوره بیهوشی بابت تاییدیه بیهوشی گرفتن و تشکیل پرونده قبل عمل و... رو انجام دادیم. تصورمون این بود که نیلا حدود ده و نیم یازده صبح طبق گفته دستیار دکتر عمل میشه اما برعکس حرف دستیار دکتر که گفته بود پنج ساعت ناشتایی کافیه به ما گفتند باید دست کم هشت ساعت قبل عمل ناشتا باشه که به خاطر  همین عملش به ناچار افتاد واسه ساعت یک و نیم دو. خدا رو هزار بار شکر نیلا از اونچه تصور میکردیم بهتر همکاری کرد، بخصوص از بابت گرسنگی و ناشتایی، زیاد هم بهونه نگرفت و یک ساعتی هم قبل عمل تو ماشین خوابید. فقط تو محیط بیمارستان یک‌جا بند نمیشد و همش باید دنبالش می‌رفتیم و طبیعتا از جهت کرونا تو اون بیمارستان شلوغ همش نگران بودیم. احتمالش هم هست من یا سامان از همون بیمارستان کرونا گرفته باشیم خدا داند.
خلاصه که حدود ساعت یربع به دو ظهر صداش  کردند که وارد بخش جراحی بشه، من که طاقت همراهی کردنش به بخش جراحی رو نداشتم و عمه سونیا بردش داخل اون قسمت... از یه جایی هم بچم قبل عمل خودش خواسته بود من برم تو بخش جراحی پیشش که دیگه عمش اومد بیرون و من رفتم داخل... دیگه بعد یربع که داخل قسمت جراحی بودم یه خانم اومد و با مهربونی نیلا رو ازم گرفت که ببره برای عمل. بچم نیلا انقدر تو گان و کلاه مربوط به عملش بامزه شده بود که تو بغل عمش چند تا عکس ازش گرفتم. حدود یکساعت و نیم بعد اینکه نیلا رو ازم گرفتند، بچم رو بردند ریکاوری و ما رو صدا کردند بریم پیشش. من که رفتم بخش ریکاوری، بچم خواب و بیدار بود و چشمش رو بسته بودند. دیگه هر چی هوشیارتر میشد بیشتر گریه و بی‌قراری میکرد و همش میخواست محافظ چشمش رو دربیاره. دیگه حدودای ساعت پنج بود که سامان هم اومد داخل بخش ریکاوری و با کمک هم لباسهای نیلا رو تنش کردیم و بچه رو آوردیم بیرون و بردیمش خونه. 
خدا رو هزار بار شکر همون‌طور که دعا کرده بودم عمل دخترکم راحتتر از انتظارم پیش رفت، یه خوبی بزرگش هم این بود که حتی یک شب هم بستریش نکردند.  
‌شب اول تا حدود ساعت یازده شب سونیا خونمون بود که تنها نباشیم و کمک حالمون باشه، اما هر چی اصرار کردم شب رو پیشمون بخوابه گفت حتما باید بره، دیگه از مامان خودم خواستم بیاد پیشمون که اونم همزمان با رفتن سونیا همراه رضوانه و شوهرش رسید خونمون. رضوانه و شوهرش هم بیست دقیقه ای از نیلا عیادت کردند و بعد رفتند. دیگه قرار بود پنجشنبه صبح  ۲۱ مرداد، نیلا  رو دوباره ببریم بیمارستان برای اولین ویزیت بعد عمل. دیگه دستار دکتر چشمش رو زیر دستگاه معاینه کرد و گفت عملش شکر خدا خیلی خوب بوده، دیگه سه تا هم قطره داد که باید به فاصله های کوتاه از هم تو چشمش میریختیم. اتفاقا سختترین قسمت ماجرا همین قطره ریختن بود چون نیلا برخلاف تصورمون خیلی زود با چشم بندش کنار اومد و اصلا بابت اون اذیتمون نکرد که کلی هم جای تعجب داشت و خیلی از این بابت شاکر خدا شدم، اما خب موقع قطره ریختن بخصوص روزای اول خیلی گریه میکرد، یعنی موقع ریختن قطرش حتما به حضور دو نفر نیاز بود که یکی چشمش رو باز نگه داره و اون یکی قطره رو بریزه که از این جهت حضور مادرم خیلی موثر بود... یه بدی هم که داشت فاصله کوتاه بین قطره ها بود و همش باید حواسمون میبود قطره ها یادمون نره. دیگه قرار بود مادرم چند روزی بمونه که متاسفانه همینکه حس کردم من و سامان کرونا گرفتیم فرستادمش خونه و دیگه با سامان دوتایی قطره های نیلا رو میریختیم. ولی افسوس که کرونای ما کار خودشو کرد و مادرم هم مبتلا شد و اونم به خواهر بزرگم مریم و شوهرش و بچه ها داد... الان هم مادرم و هم خواهرم و خونوادش کرونا دارند، خیلی خیلی نگرانشونم، بدیهیه که به خاطر جدایی و قهر من و خواهر بزرگم زیاد از حال اون و خانوادش اطلاع ندارم اما مادر من تقریبا شرایطی که من پشت سر گذاشتم رو داره، یعنی تب و لرز و سرفه و از دست دادن بویایی و چشایی و بیحالی و خستگی... اما سیتی اسکن انجام داده و خدا رو شکر ریه اش خیلی خیلی کم و ناچیز درگیر شده که دکتر گفته جای نگرانی نیست، اما تاکید کرده اگر تنگی نفس گرفت سریعا مراجعه کنه... خلاصه که باز شکر میکنم مادرم با این سن و سالش دچار نوع بدتر از این نشده، انشالله در ادامه هم وضعیتش بدتر نشه و روز به روز روند بهبودی رو طی کنه. شنیدم حال خواهر بزرگم و پسر کوچکش هم تعریفی نداره، یعنی مادرم بهم گفت،, انشالله که اونا هم خیلی زود خوب بشن و این بلا از سر هممون رد بشه. چه بیماری بدی هست این کرونا، خدا شرش رو از سر ملت بیچاره ما کم کنه که مردم رو‌ اسیر خودش کرده.
دیگه شنبه همین هفته سی مرداد سومین ویزیت نیلا بعد عمل انجام شد و دکتر گفت می‌تونه دو تا قطره هاش رو قطع کنه. چشم  بندش رو هم که یک هفته بعد عمل برداشتیم. حالا دکتر تو ویزیت سوم گفت ۲۱ شهریور باید مجددا بیهوش بشه که بخیه های چشمش رو بردارند، گفت حین عمل برداشتن بخیه ها از چشم راستش هم عکس میگیرند و اگر لازم باشه اونو هم عمل می‌کنند. یعنی ممکنه همون ۲۱ شهریور که بخیه چشم چپش رو تو اتاق عمل برمیدارند، بررسی کنند و اگر لازم باشه چشم راستش رو هم عمل کنند. دیگه هر چی خدا بخواد، ولی خب از یه جهت هم میگم بهتره یکدفعه چشم راستش هم عمل بشه که دیگه بچم کلا راحت بشه. دیگه توکل به خدا.
+++++ پست قبلی رو که رمزی کردم و رمزش با رمزی که قبلاً به دوستانم دادم فرق داره،پست خیلی مهمی هست از نظرم... دوست دارم همه بخونیدش اما خب به دلایلی فعلا رمزش با سایر پستهای رمزی فرق داره اما انشالله طی چهار پنج روز آینده رمزش رو مثل باقی پستهای رمزدار میکنم... 
شرمنده که مجبورم کامنتهای زیباتون رو در پست قبلی بدون پاسخ تایید کنم، خودتون میدونید که من اصلا عادت به‌بیجواب گذاشتن هیچ کامنتی عادت ندارم و از این کار هم به شدت بیزارم و همیشه هم مفصل و با جزییات پاسخ میدم اما الان هم با گوشی می‌نویسم و تایپ کردن پاسخها برام خیلی سخته هم حال جسمیم هنوز انقدرها خوب نیست و در دوره نقاهت بیماری هستم. خلاصه  که بابت تایید کامنت های پست قبلی بدون پاسخ عذر منو بپذیرید...

نظرات 22 + ارسال نظر
نازلی پنج‌شنبه 25 شهریور 1400 ساعت 19:43

سلام مرضیه جان .خوب هستی عزیزم؟ وااااو چقدر پست نخونده داشتم و چقدر اتفاق اینمدت افتاده
خوشحالم که نیلا جون عملش با موفقیت انجام شده و ازدواج خواهرت هم تبریک میگم امیدوارم که خوشبخت و شاد باشن کنار هم
در مورد رفتار نیلا و نگرانیت و اتفاقاتی که اینمدت افتاده و قطعا پر از استرس بوده واقعا نمیدونم چی بگم. فقط میدونم که تو زن و مادر خیلی خیلی قوی هستی اما به خودش و قدرتش چندان اعتماد نداره
و مطمئنم از پس این مساله هم به کمک پزشک و متخصص برمیای .شاید نیلا جون دچار یک شوک شده یا چنین چیزی که باعث شده این رفتار داشته باشه
واقعا چون هیچ اطلاعی از این قضیه ندارم نظری نمیتونم بدم اما یادم به پسر داییم افتاد که در بچگی رفتارهای عجیب و غریب داشت و بشددددددت اذیت و شیطنت های عجیب و ترسناک داشت .اما الان یک آقای 32 ساله بشدت متین و موفق و نرماله
بنظرم بچگی بیش فعال بود و دلیل رفتارش هم این بوده .اونموقع ها چنین شناختی نبود و اصلا کسی اسم بیش فعالی هم به گوشش نخورده بود و بنظرشون این بچه غیرنرمال و حتی دیوانه بود
این مثال زدم که بدونی شاید نباید نگرانی بیش از حد برای نیلا نداشته باشی اما حتما حتما پیگیری کن و ریشه مساله پیدا کن

دوستت رو ببخش که اینمدت که پر از استرس و نگرانی بودی ، نبود
واقعا شرمنده ام
برای بار هزارم خوشحال شدم که همسر همراه و خانواده همسر به این خوبی داری .نعمت کمی نیست .امیدوارم تنشون همیشه سلامت باشه و سایشون بالای سرتون باشه عزیزم

سلام خانمممم.... آخه کجایی شما؟ خدایی از بابت گله و ...نمیگم، اما تقریبا هر پستی که مینوشتم با خودم فکر میکردم یعنی نازلی میخونه؟ همیشه و در هر شرایطی برام مهم بودی، میدونم کلی اتفاقات جدید تو زندگیت افتاده که ازش بیخبرم، اما پست آخری که نوشته بودی نشان از کلی اتفاقات تازه و خوب داشت...نخواستم فوضولی کنم و خصوصی پیام بدم، فقط خواستم بدونی همیشه به فکرت هستم و برام عزیزی
ممنون بابت تبریکات و آرزوهای خوبت. درمورد نیلا که نمیدونم چی بگم، اما حرفی که زدی خیلی باعث آرامشم شد، نیلا بیش فعال نیست، حتی از جهت خدای نکرده اوتیسم هم بررسی شد اما یه سری رفتارهاش کاملاً وسواس گونه و عجیب و غریبه و احتمالش خیلی زیاده که از ژن لعنتی خودم بهش رسیده باشه... اما هر چی که هست باعث نگرانی شدید من هست، فعلاً که با روانشناس کودک در ارتباطیم اما هنوز به نتیجه خاصی نرسیدیم، منم بزرگترین امیدم اینه که با بزرگتر شدنش یه سری رفتارهای نگران کنندش مثل پوشیدن فقط یه لباس یا دیدن فقط یه کارتون، یا گوش دادن فقط یه آهنگ (در حدیکه اگر غیر از این باشه حالش به هم میریزه و واقعاً لجبازی صرف کودکانه نیست) از بین بره، البته اگه باز چیزای جدید جاش رو نگیره!
خب آره من به قدرتم باور ندارم اما به جایی رسیدم که به قول معروف قوی بودن تنها انتخاب منه، یعنی چاره دیگه ای ندارم اما هر چروک جدید روی صورتم یا هر تار موی سفید جدید یادگار همین قوی بودنای اجباریه.
اختیار داری عزیزم، حضورت برام باعث دلگرمی میشد اما میدونم حتماً دلیل قانع کننده ای داشته، انشالله که هر چی بده در جهت مثبت و خیر بوده باشه.
فدات بشم عزیزم، قدرشون رو میدونم از ته دلم، اما افسوس که آدمهای خوب زندگیم انقدر ازم دورند، الان خانوداه همسرم رو شش ماهه تمامه که ندیدم.

غ ز ل پنج‌شنبه 11 شهریور 1400 ساعت 11:37 http://myego.blog.ir/

خدا رو شکر که این مرحله سخت به خیر و خوبی براتون گذشت و ان شالله اون چشمش اصلا نیازی به عمل نداشته باشه

بخیه رو به کجا زدن که بکشند آخه؟

الهی چقدر اذیت شدی با کرونا و بچه مریض داشتن
خدا رو شکر که به خیر گذشت
ان شالله که مامانت اینا هم زودتر خوب میشن

ممنونم غزل عزیزم... خودت و دخملی خوبین؟ من تو سکوت همیشه میخونمت عزیزم فقط ببخش که نمیتونم با گوشی برات کامنت بذارم.
والا منم تعجب کردم گفتند باید بخیه رو بکشن آخه سامان و سونیا هم عمل چشم کردند و بخیه کشیدنی در کار نبود، اما دکتر گفت برای بچه ها فرق میکنه و باید زیر بیهوشی بخیه رو بکشند. در ظاهر که هیچی نشون نمی ده اصلا دیگه نمی‌دونم چطوریه...
اون چشمش که عمل میخواد صددرصد اما زمانش معلوم نیست، برای همین میگم کاش همون 21 شهریور که تو بیهوشی بخیه چشم چپش رو میکشند یکباره اون چشمش هم عمل بشه راحت شیم،‌ درسته دوباره سختی داره اما دیگه یکدفعه میشه بچم راحت میشه.
خیلی اذیت شدم خدایی، هنوزم اذیت میشم، علایمم هنوز هست، نیلا هم که کم اذیت نمیکنه با شیطنتها و لجبازی هاش اما کار من صبر و مقاومته، چاره دیگه ای ندارم.
ممنونم ازت غزل جانم

Reyhane R چهارشنبه 10 شهریور 1400 ساعت 23:17 http://injabedoneman.blog.ir/

آخ.الهی بگردم نیلای کوچولوی طفلکی.
خداروشکر که تا اینجاش به خیر گذشته.
بقیه اش هم توکلت به خدا باشه مرضیه.

راستی این پست ناباوری با رمزی که داده بودی زدم باز نشد.هنوز عوضش نکردی؟

خدا نکنه ریحانه جان
الهی شکر، خدا هیچوقت تنهام نمیداره ریحانه جان، سخت میگذره اما میگذره...توکلم همیشه به خودش بوده و بس.
چرا عزیزم انشالله همین امروز باز میشه با همون رمز قبلی

مریم یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 12:26

عزیزم بابت عمل چشم دخترت خیلی خوشحال شدم واقعا پروسه سخت و دلهره آوری را پشت سر گذاشتی و باید به خودت ببالی .آفرین
این کرونا همه را درگیر کرده خانواده من هم درگیر شدن و خیلی سخته
انشالله که مامانت اینا زودتر خوب بشن و خودت هم خیلی به خودت برس آمپولهای تقویتی و خورد و خوراک و استراحت
صد درصد به زودی خبرهای خوبی از بهبود اوضاع خودت و خانواده ات میدهی و من امیدوارم هرچه زودتر این اتفاق بیافتد
مراقب خودت و نیلا جان باش خدا را شکر دختر گلت قوی تر از چیزی بود که از سن و سالش تصور میشود و این جای شکر و سپاس دارد.به امید روزی که شادی و خوشبختی و سلامتی بر تک تک خانواده های این سرزمین سایه بیاندازد .

سلام مریم عزیزم.
بله روزهای خیلی سختی بود و هست، البته هر بار که می‌خوام به این فکر کنم که ناهمواریهای زندگی من یه وقتها خیلی زیاد میشن فوری به خودم نهیب میزنم که نه دردهای تو کجا و درد بعضی انسانها که به نون شب محتاجند و بچه مریض دارند و ... اما خب گاهی دلم می‌خواد موضوعات و روند زندگی کمی راحتتر بهم بگذره.
بله چقدر هم بیماری بدیه، یکی مثل همسرم خفیف میگیره و یکی مثل من و مامانم و... نسبتا شدیدتر، اما می کنی مریم از اینکه حس میکنمایت بیماری از خونه من به خانواده کن انتقال پیدا کرد ناراحت میشم حتی با اینکه می‌دونم ما هم مقصر نبودیم. انشالله که خانواده تو هم خیلی زود بهبودی کامل پیدا کنند.
الهی آمین، امیدوارم این بحران هم زودتر رد بشه، راستش به خودم زیاد نمیرسم جسمم یاری نمیکنه نیلا هم که قربونش برم گاهی انقدر اذیت می‌کنه که بزرگترین آرزوم فقط خوابیدنه.... عاشقشم با همه وجودم اما بعضی وقتها لجبازیهاش دیوونم می‌کنه.... منتظرم این دوران بیماری بگذره با یه مشاور مشورت کنم.
ممنونم دوست مهربونم بابت کامنت زیبا و پر از حس خوبت. تنت سالم و لبت خندون

دریا یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 08:27

سلام خداروشکر.اگرخدای نکرده اون چشمشم مشکل داشت سریع اونم عمل کنیدکه زودتراین کابوس تمام بشه

سلام عزیز دلم، آره حتما اینکار رو میکنیم، ۲۱ شهریور همه چی معلوم میشه دیگه توکل به خدا. منم امیدوارم با وجود همه سختی های دوباره اون چشمش هم همون روز عمل بشه.

ویرگول شنبه 6 شهریور 1400 ساعت 19:33

الهی هزار بار شکر که عمل موفقیت آمیز بوده، خیلی خوشحال شدم
چقدر ناراحت شدم از اینکه درگیر این مریضی کوفتی شدید. ایشالا که زودتر سلامیتون رو بدست بیارید و سرپا بشید. ای جانم که مادر همسر انقدر ماهن. خدا براتون نگه داره ایشالااااااا
خیلی مواظب خودتون باشید و لطفا ما رو بی خبر نزار گلم

واقعا خدا رو شکر. انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد اما خب ۲۱ شهریور باز یک پروسه جدید داریم شاید موقع برداشتن بخیه های چشمش چشم راستش هم عمل بشه، دیگه توکل به خدا.
آره آخرش کرونا به ما هم رسید، خیلی بیماری بدیه، امیدوارم شرش از سر این ملت کم بشه.
آره به خدا، مامان و بابای سامان حکم یه فرشته مهربون رو تو زندگی ما دارند، الهی که خدا براشون جبران کنه اینهمه مهر و محبت رو.
فدای تو عزیزم. حتما

نجمه شنبه 6 شهریور 1400 ساعت 16:15

سلام عزیزم.
روزت بخیر
خداروشکر که شم نیلا عزیزو به سلامتی عمل کردین.
ای وای من، چقدر بعدش درگیر شدین. انشالله که حالتون خوب خوب باشه و همیشه سلامت باشید.

سلام نجمه جان. روز تو هم بخیر و شادی
آره شکر خدا یه چشمش عمل شد برای اون یکی باید دید 21 شهریور که بخیه خاش رو میکشن چی پیش میاد، ایشالا که خیر باشه.
آره همه مریض شدیم، بد هم مریض شدیم، دعا کن خطر از سر هممون رد بشه نجمه جان

فرناز چهارشنبه 3 شهریور 1400 ساعت 16:21 https://ghatareelm.blogsky.com/

خداروشکر عمل دخترت به راحتی انجام شد. همش به یادت بودم. امیدوارم بیماری لعنتی هم زودتر ازتون دور بشه

ممنونم عزیزم، ایشالا شر این ویروس شوم از سر همه مردم ما کم بشه.
عملش که خوب بود شکر خدا، حالا باید دید چشم دیگش هم عمل میشه یا نه، هر چی خدا بخواد

نسترن چهارشنبه 3 شهریور 1400 ساعت 12:14 http://second-house.blogfa.com/

الهییییی شکر که حالا بهتری و بخیر گذشته و خیلی سنگین نبود
انشاالله برای مامان و خانواده خواهرتون هم بخیر بگذره
خوشحالم نیلا جون خیلی اذیت نشدن و انشاالله چشم راستش هم صحیح و سلامت خواهد بود
من رمزتو ندارم عزیزم،عوض کردی؟

سلام نسترن جان، خوبی؟
والا عزیزم برای من که خیلی سنگین و سخت بود، واقعا عذاب کشیدم هنوزم خوب نشدم، مامان و خواهرم هم بد گرفتند اما همینکه به بستری بیمارستان نرسیدیم لابد خیلی بد نبوده.
ممنونم گلم، امیدوارم 21 شهریور با همه سختی های دوباره چشم راستش هم عمل بشه که دیگه راحت شیم، ببینیم چی پیش میاد.
عزیزم رمز پستم رو فقط برای پست قبلی عوض کردم، انشالله تا فردا همون رمز قبلی میشه، دوست دارم شما دوستانم حتما بخونیدش

مریم ... چهارشنبه 3 شهریور 1400 ساعت 07:52

چقدر خوب که عمل چشم راحت انجام شده ... کرونا کرونا کرونا ... دلمونو خون کردی این روزا ...خدا سلامتی بده به خانواده کوچیکت مادرت خانواده خواهرت و تمام مریضای درگیر این بیماری

آره به خدا، زندگی هممون رو ریخته به هم. کی میشه شرشو کم کنه بره برای همیشه.
الهی آمین، انشالله که شما و خانواده هم سلامت و تندرست و از شر این بیماری در امان باشید.

رویای ۵۸ سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 21:28

شکر خدا که روند عمل نیلا جان راحت و بی دردسر بوده..و الهی شکر که خودتون هم بهتر شدید

ممنونم رویا جان، امیدوارم عمل دومش هم به خیر بگذره انشالله.
باورت میشه من هنوز هم خوب نشدم، خانواده هم درگیرند، اما انشالله که خطر از سرمون گذشته باشه.
شاد و سلامت باشی

خانوم جان سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 20:50 http://mylifedays.blogfa.com

تعجب کردم از اومدن مامانت ، مادر دیگه دلش طاقت نیاورده تنها بمونی . و متاسف شدم به خاطر کرونا خانوادت امیدوارم خواهرت از چشم تو نبینه و بدتر نشه رابطه ش باهات

راستش سمیه جان منم تعجب کردم، البته مادرم بنده خدا همه حرفها و رفتارهاش از سر سادگیه و تکرار حرفهای خواهرم، البته کلا هم کم از خونش میاد بیرون، نه فقط به خونه من اما اینبار خودش پیشنهاد داد منم تعرفه نکردم و قبول کردم به امید اینکه شاید رابطمون هم بهتر بشه، به هر حال بحث ما ر فرق داره و آدم دوست ندارم با مادرش قطع ارتباط کنه.
یه سری حاشیه هایی در مورد همین که خواهرم از چشم من دیده شنیدم، مادرم اشاره هایی کرد منم جواب محکمی دادم که وقتی ما فهمیدیم مشکوک به کرونا هستیم سریعا تو رو فرستادیم خونه، اما مریم اینا سریع برت داشتند بردند سمنان، هر چی هم گفتی نمیام قبول نکردند، در حالیکه میدونستم ما به خاطر کرونا تو رو فرستادیم خونه که نگیری و احتمال گرفتنت بود، پس مسبب اصلی خودشون بودند که تو این شرایط مشکوک بودن تو، تو رو برداشتند بردند با خودشون شهرستان تو محیط کوچیک. پس حق شکایت ندارند، اما خب زیاد سعی نکردم کشش بدم، حوصله حاشیه و بحث جدید نداشتم دیگه بین اینهمه مشکلات ریز و درشت.

سارینا2 سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 20:32 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام
مرضیه جان به نظرم همه شما کرونا رو تو عروسی خواهرت گرفتید
حالا یکی زودتر نشون داده یکی دیرتر
اونجا آدمها بدون ماسک بودن
تو بیمارستان که حتما ماسک داشتید و بهداشت و موارد ایمنی رعایت می شده

و اینکه شما بعد داشتن علایم کرونا وقتی از مادرت خواستی بره خونش که یه موقع درگیر نشه، قاعدتا به نظرم خواهر نباید میومد پیشش تا تکلیف کرونا داشتن و نداشتن مادر مشخص بشه

حالا خدا رو شکر که به خیر گذشته
ولی این کرونا گرفتن ایمنی ایجاد نمی کنه
مراقب باشید دوباره درگیر نشید

سلام سارینا جان خواننده جدید من
والا عزیزم من شک دارم از عروسی بوده باشه، آخه ما کلا 25 تا مهمون داشتیم و زنونه و مردونه هم جدا بوده، بعد تو تالار هم جشن گرفتیم، یه فضای بزرگ با پانزده نفر در قسمت زنونه با فاصله های زیاد، همه هم ماسک داشتند حالا گاهی هم درمی‌آوردند اما نه زیاد... البته خب هر چی محتمله، اما خب علامت‌های کرونای من و سامان ده دوازده روز بعد عروسی ظاهر شد در صورتیکه این کرونای جدید خیلی زودتر نشونه هاش ظاهر میشه به اینهمه روز نمیرسه، شاید با همه رعایت کردنها از همون بیمارستان باشه شایدم اصلا از جایی غیر بیما ستان ‌و عروسی، اصلا معلوم نمیکنه واقعا، ویروس عجیبیه.
دقیقا همینطوره، خواهر من که ادعاش میشه دو سال بابای مرحومم رو برده بیمارستان و آورده و کرونا نگرفته چطوره که با اینکه مادرم به خاطر شک به کرونا از خونه ما رفت خونشون، برش داشتند بردند شهرستان؟ هوون لحظه اول که فهمیدم کلی تعجب کردم و به مامان گفتم آخه ما به خاطر کرونا تو رو فرستادیم بری حالا مریم اینا میان تو رو به زور و اصرار و برخلاف میلت میبرن سمنان درحالیکه ممکنه تو هم‌ از ما کرونا گرفته باشی، این نهایت کم عقلیه... خلاصه که از ماست که بر ماست...
آره عزیزم می‌دونم اما خب شنیدم وقتی آنتی بادی تو خون تشکیل میشه یه ماه تا شش ماهی ایمنی ایجاد می‌کنه البته نه در برابر گونه های جدید کرونا. در هر صورت که ما همیشه رعایت میکردیم از این به بعد هم بیشتر
راستی سارینا جان شما همونی هستید چه برای آوا جان معمولا کامنت میذارید؟
رمزم رو حتما برات میفرستم گلم اگر فراموشم شد یادآوری کن

خانوم جان سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 20:21 http://mylifedays.blogfa.com

سلام مرضیه جان خداروشکر که عمل چشم نیلابه خوبی انجام شده دلم همش اینجا بود چندبار سر زدم دیدم پست رمزی گذاشتی بدتر نگران شدم ! انشالله شر این بیماری هم از سر همه و شما کم بشه خیلی سخته مخصوصا با وجود بچه ، معمولا هم ۳ تا ۴ روز اولش عذابه بعد بهتر میشی لرچند تا دوسه هفته ضعف و بیحالی و گاها علایم دیگه ش ول کن نیست به هرحال امیدوارم به زودی بهبودی حاصل بشه . اتفاقا من چندروز پیش جایی خوندم اونایی که ناقل ویروس ان اما علامتی ندارن با زدن واکسن حالشون به شدت بد میشه باز خداروشکر کارتون به بیمارستان نکشیده ، میشه بپرسم چه واکسنی زدید؟

سلام سمیه جون خوبی؟ بچه ها خوبند؟ من تو سکوت پستهات رو همیشه میخونم اما خدایی با گوشی و با وجود نیلا خیلی سخته کامنت گذاشتن منو ببخش...
ببخش که نگرانت کردم، واقعا این مدت برای ما پر از چالش و سختی بود، انقدر حرف دارم که نمیتونم از خونه ‌ با گوشی بنویسم که حد نداره...
آره منم احتمال میدم موقع زدم واکسن کرونا داشتم و برای همین انقدر شدید گرفتم... والا من واکسن برکت زدم اما خیلی خیلی پشیمون شدم بعدش، آخه اداره ما اختیارکامل داده بود بین واکسن برکت و سینوفارم هر کدوم رو می‌خوایم بزنیم، من بر اساس یه سری حرفها فکر کردم برکت بهتره و بدون تحقیق کافی زدم اما بعد دیدم نود درصد همکارام سینوفارم زدند و خلاصه بعدش به دلم بد اومد و حسابی پشیمون شدم حتی خواستم دوز دوم رو سینوفارم بزنم که گفتن نمیشه و خطرناکه و...
به هر حال که گذشت. انشالله که خیره.

فرزان سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 19:52

مرضیه جون چه خوب که تونستی از پس این مریضی وحشتناک بر بیای انشالله که بهتر هم میشی
انشالله که چشم دختر گلت هم هر چه زودتر بهبود پیدا کنه . دعا گوت هستم . اگر صلاح دونستین رمز پست قبل رو هم برام بفرستین ممنونم

ممنونم عزیزم واقعا سخت گذشت اما انگار که به خیر گذشت هرچند هنوزم عوارضش مصب سردرد و حتی لرز و سرفه باهامه اما فکر کنم پیک بیماری رو رد کرده باشم.
سپاس از دعای خیرت. انشالله
رمز رو تقدیم میکنم اما یه مقدار ایمیل کردن رمز برام سخته، میشه لطفا تو اینستاگرام به آدرس shiva.1984 دایرکت بدی تا رمز رو بهت بدم؟

فری خانوم سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 16:33

سلام مرضیه جان
خداروشکر که نتیمه عمل چشم نیلا خوب بوده
انشالله زودتر خودت و خانوادت هم خوب بشید و خبر سلامتی بدی

سلام فری جان، خوبی؟ کم پیدایی دختر
ممنونم از لطفت عزیزم، انشالله که تو و همسر و خانواده هم در صحت و سلامت باشید

رابعه سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 12:20

سلام خیلی خوشحالم که عمل نیلاجون با موفقیت انجام شد و خدا رو شکر کنید که توان بهتون داد ا وجود بیماری سختی که داشتین تونستین از نیلای عزیز مراقبت کنید ان شاالله گرفتاریهای دیگه هم به مرور حل میشه.

سلام رابعه عزیز. ممنونم از دعای خیرت، انشالله.
آره به خدا، همینکه چالشها با همه سختی‌ها میان و میگذرن خدا رو شکر، فقط خدا نعمت سلامتی رو از هیچ بنده ای نگیره. آمین

مینا سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 09:54

عزیزم خوشحالم و خدا رو شکر که عمل چشم نیلا به سلامتی انجام شد . کار پدرو مادرا سخت میشه به بچه کوچیک دارو دادن و مراقبت کردن ولی همین که سلامتی و شادابیش رو ببینید یه دنیا ارزش داره خدا به همتون توان بده و سلامتی
این کرونای منحوس همه رو درگیر کرده امیدوارم زودتر خوب بشی از ویتامین سی خالص(بدون ترکیب با ویتامین دیگه ای) غافل نشو وهر روز مصرف کن چون فقط 24 ساعت تو بدن میمونه تا سیستم ایمنی بدنتو بالا ببری.خدا رو شکر حاد نبوده و روبه بهبودی.مراقب خودت باش اصلا هم نگران جواب کامنت نباش محبت و لطف شما به ما خواننده ها ثابت شده است.

سلام مینای عزیز، خوب و سلامتی؟ ممنونم از توصیه های خوبت، متاسفانه چندان از این جهت ها به خودم نمیرسم، مایعات و ... زیاد نمی‌خورم و همین شده که یه سری عوارض کرونا هنوز با من هست....
آره به خدا رسیدگی به بچه کوچیک خیلی سخته با بهونه گیریها و... اما برعکس تصورم نیلای من از اونچه فکر میکردم بهتر همکاری کرد، نه که راحت بود نه اصلا اما من فکر میکردم خیلی خیلی سخت‌تر باشه. بازم شکر
فدای تو عزیزم مرسی از درک بالات. بهم ت همه شما خواننده ها برام عزیزید و هر پستی مینویسم منتظرم کامنتهای شما رو ببینم.
راستی مینا جان شما همون مینایی هستید که تو وبلاگ آوا هم پیام میذارید یا من اشتباه میکنم؟ رمز من رو داری گلم؟

الهام سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 06:58

دمت گرم با گوشی تایپ میکنی خیلی سخته ان شالله سلامتی باشه. ما هم همسر کرونا گرفته اوضاع خونه بهم ریخته بنظرم چون واکسن زدی و احتمالا کرونا هم داشتی، حالت خیلی بد شده طفلی. ان شالله سلامت و تندرست باشین

سلام خانومی، خوبی؟‌بچه ها خوبند؟
آره به خدا خیلی سخته، اگر غیر این بود من خیلی زودتر و تندتر پست میذاشتم و انقدر حرفام انباشته تمیشد، الان هم با گوشی کامنتها رو جواب میدم و سه روز طول کشیده، خیلی سخته خدایی... برای خونه وای فای نگرفتیم و همین کارمو سخت کرده.
آره به نظر منم کرونا داشتم و علامتی نداشته، واکسن که زدم انقدر حالم بد شده. امیدوارم تا الان همسر بهبودی کامل پیدا کرده باشه. خیلی مواظب خودتون باشید

ارزو سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 00:17

الهی شکر بابت ختم به خیر شدن همه چیز

ممنونم آرزو جان سلامت و شاد و تندرست باشی عزیزم

رهآ دوشنبه 1 شهریور 1400 ساعت 21:24 http://Ra-ha.blog.ir

عزیزم خداروشکر عمل نیلا کوچولو به خوبی و خوشی انجام شد. ان شالله جوجه دیگه اذیت نشه و اگه چشم راستش هم نیاز به عمل داشت عمل سنگینی نباشه.

برای خودت و همسرت از خدا سلامتی میخوام.
خیلی مراقب خودتون باشید. بعد گذروندن دوره هم بی خیال تقویت کردن نشو. همچنان دمنوش و میوه جات و غذای مقوی بخور که توان بدنت بالا بره.
ان شالله خدا به خانواده تم سلامتی بده

الهی شکر . ممنونم عزیزم دلم، منم امیدوارم با وجود سختی دوباره، چشم دیگش هم ۲۱ شهریور عمل شده که دیگه یکباره راحت شیم...
والا من اصلا به خودم نمی‌رسم متاسفانه برای همین علایمم هنوز هست و اذیتم می‌کنه. حقیقتش زیاد غذای مقوی و مایعات نمیخورم، جون و حوصله ندارم درست کنم راستش...همینکه به نیلا برسم هنر کردم خدایی اما خب یکم هم تنبلی چاشنیش شده.
مواظب خودت و خانواده باش عزیزم. انشالله که سلامت و تندرست باشید همگی

آیدا سبزاندیش دوشنبه 1 شهریور 1400 ساعت 19:57 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان
راستش من نگرانت شدم وقتی پست رمزدار گذاشتی و تو دلم دعا کردم که اتفاق های خوبی برات رخ داده باشند و خدا رو شکر که عمل چشم نیلا به خوبی انجام شد و از استرس بیهوده در اومدی. همیشه خدای بزرگ هوای بچه ها و بنده هاشو داره نباید بیهوده مضطرب بشی همیشه ادم باید به لطف پروردگار امیدوار باشه که تو‌ سختی ها یاریش میکنه. بابت کرونا گرفتنتون هم واقعا ناراحت شدم متاسفانه انگار همه مردم باید این ویروسو بگیرن . خدا رو شکر که از نوع خفیف گرفتین ما هم پارسال خانوادگی همه گرفتیم و اونقدر روزهای سختی رو گذروندیم که الان فکرشم نمیتونم بکنم. خیال میکردم دیگه دوام نمیاریم اما خدا کمک کرد و همه خوب شدیم وگرنه من دو هفته تمام داشتم از بدن درد دیوانه میشدم و حتی نمیتونستم کارهای عادی رو انجام بدم. خدا از شر این بیماری و همه بیماری ها ما رو در امان نگه داره ، آمین. چقدر خوبه که قدردان لطف و مهربونی های همسرت و خانوادش هستی. میگن خدا گر ز حکمت ببندد دری ‌‌ز رحمت گشاید در دیگری . حتما روزهای طلایی و زیبا میان.

سلام دوست عزیزم...ممنونم از کامنت پر مهر و محبتت. و سپاس که به یادم بودی این مدت آیدا جان
خدا رو شکر عمل چشم چپش با موفقیت تموم شد، یه مقدار بعد عمل اذیت شدیم اما خب گذشت، چشم راستش هم عمل بشه راحت میشیم، باید دید ۲۱ شهریور چطور میشه، هر چی خیره انشاالله اما امیدوارم با وجود سختی دوباره اون چشمش هم عمل بشه کلا راحت بشیم.
دقیقا پرکن میکنم عزیزم، این بیماری منحوس واقعا آدمو از پا درمیاره. حالا بعضی‌ها خفیف میگیرن و زیاد بهشون سخت نمیگذره اما برای من و خانوادم زیادم خفیف نبود. من که خیلی عذاب کشیدم و هنوزم عوارضش همراهمه و خوب خوب نشدم، سردرد و ضعف شدید بیچارم کرده.
قدردانشونم چون از محبت و مهربانی هیچی برای ما کم نذاشتند. وظیفمه که قدردان باشم. کار دیگه ای که براشون ازم برنمیاد.
خدا رو شکر که از سر شما هم گذشت. انشالله شما و خانواده در صحت و سلامت کامل باشید و بلا دور باشه ازتون عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.