بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

(کلی نوشتم و پاک شد! لعنتی!  چقدر عصبی شدم!)

دو شبه به خاطر تب شدید نویان تا خود صبح بیدارم، یک شب قبلتر هم به خاطر سامان بیدار موندم، شده سه شب که نخوابیدم شاید کلا سه چهار ساعت!  الان هم خودم گرفتار شدم و تب دارم و سرفه میکنم اما از ترس اینکه دوباره تب نویانم بالا بره با تمام ضعف و مریضی و بیخوابی جرات ندارم بخوابم... مریضی لعنتی از سامان شروع شد و من و نویان رو گرفت، ترس بچم نیلا رو دارم که اونم بگیره، فعلا که حالش خوبه (الان که دارم پست رو با ویرایش منتشر میکنم حال نیلا هم خراب شده! حالا کل خانواده درگیر شدیم!).

حال خودم خوب نیست و در عین حال به خاطر کل خانواده باید بیدار باشم، مادر بودن با خودش تمام این فداکاریها رو میاره.فقط خدا کنه خیلی هم حالم بد نشه ( مال من تازه شروع شده) باید سر پا باشم که به سامان و بچه ها برسم(متاسفانه الان که دارم پست رو میذارم حالم خیلی بدتر شده و تب هم کردم!)

کاش کسانی که می‌دونند مریضند ماسک بزنند تا اینطوری بقیه نگیرند و گرفتار نشند، جدا از سختی بیماری هزینه های درمان هم کم نیست، خیلی‌ها با حقوقهای کم از عهدش برنمیان. 

یکی دو ساعت پیش تب پسرکم بدجور بالا رفت، به سختی تبش رو پایین آوردم، مگه پایین میومد؟ بچم تو خواب لرز کرده بود و تبش هم خیلی بالا بود، اما چون لرز داشت نمیتونستم پاشویش کنم، پتو هم که روش مینداختم به خاطر لرزش، باز تبش بالاتر میرفت! دست و پامو گم کرده بودم و زیر لب دعا میخوندم! آخرش یکم که لرزش بهتر شد به سختی پاشویش کردم (مگه میذاشت؟) و الان بعد چند ساعت تبشی کم  پایین اومده اما بازم جرات ندارم بخوابم چون نویان تبش یهویی بالا میره خیلی هم بالا میره!

حال سامان هم بهتر نیست! با اینکه دکتر رفته و سرم زده و دارو میخوره اما اونم داره تو خواب ناله میکنه و هزیون میگه! لرز هم کرده! بلند شدم براش یه لیوان شیر گرم کردم و با خرما بهش دادم بلکه سرما و لرزش از بین بره، اصلا متوجه نمیشه صداش میکنم و باهاش حرف میزنم، خیلی حالش بده، همینجوری روی زمین  سفت خوابیده بود، بلند شدم زیرش تشک انداختم و گفتم روی اون بخوابه شاید درد گردن و بدنش کمتر بشه! (سامان میگه روی تخت خوابش نمیبره!) یکم هم گردن و پشتش رو ماساژ دادم بلکه بهتر بشه هر چند دست من جون نداره اصلا. سامان خیلی خوب ماساژ میده، گاهی اگه پشت و شونه و گردن و دست و پام رو ماساژ نده نمیتونم از درد بخوابم....گاهی که قهر میکنیم هم برای آشتی ماساژم میده.

(از اینجا به بعد رو صبح امروز نوشتم). با همین حال، غروب دیروز پنجشنبه که نویان رو بردیم مطب دکتر، بعدش رفتیم یکم دور زدیم و نیلا رو بردیم خانه بازی که یکم بچم بازی کنه، خیلی وقت بود بیرون نرفته بودند بچه ها، اینم جایزه کارهای خوبی بود که به نیلا گفته بودم انجام بده (عینک زدن و تنهایی خوابیدن و حرف بد نزدن  و...)، طفلک نویان خیلی بیقراری کرد اونم بیاد داخل، اما چون مریض بود به خاطر بچه های دیگه نبردیمش تو، چقدر بچم گریه کرد و دلم براش سوخت، نیلا هم حالش کاملا خوب بود اون موقع، وگرنه که نیلا رو هم نمیذاشتم بره. با همه اینا نگرانم مبادا بچم ناقل بوده باشه، خدایی اون موقع کاملا سرحال بود... بچم حسابی بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت و چند بار بهم گفت چقدر خانه بازیش خوب بود و خب اینجور وقتها من از ته دلم حس رضایت و خوشحالی بهم دست میده. سر راه هم یکم براش خوراکی خریدیم که شب خوبش تکمیل بشه.

سامان به زور رانندکی میکرد، حالش خیلی بد بود و درد گردن و کمرش عود کرده بود و بدجور کلافه بود، چندباری از صبح از سر بی حوصلگی و مریضی با نیلا جرو بحث کرد و منم حسابی عصبی شده بودم، بارها نزدیک بود بحث و دعوا بشه و به زور جلوی خودمو میگرفتم، تازه آشتی کرده بودیم و بهم دو سه روز بود خیلی محبت میکرد دوست نداشتم فضا دوباره خراب بشه، اما بازم از صبح دیروز چندباری یحث و دعوا پیش اومد، اغلب هم سر بچه ها و اینکه من نحوه صحبت کردن همسر با نیلا رو نمیپسندم! به هر حال چاره ای نیست خودم باید کوتاه بیام! هیچ راه دومی نیست، باید یاد بگیرم بیشتر سکوت کنم و کوتاه بیام، متاسفانه کنترل خشم و صحبت نکردن موقع عصبانیت برای منم خیلی سخته و بلد نیستم، اما باید تمرین کنم! با همه سختیهاش باید یاد بگیرم، سامان هم همینطور. با همین حال خراب، همینکه همسر خودش اصرار کرد بریم بیرون و دور بزنیم (بعد دکتر بردن نویان) از سر دلسوزی زیادشه، اما خب خیلی سختش بود رانندگی کردن با اون حال خراب. دلم براش سوخت، ساعت ده و نیم شب که رسیدیم خونه سریع وسایل  و خریدها رو جابجا کردم و لباس بچه ها رو درآوردم و جابجا کردم و دست و صورتشونو شستم، تخم مرغ آب پز و سیب زمینی گذاشتم که بپزه، یکم سوپ هم داشتم که برای سامان گرم کردم بخوره چون خیلی گرسنه بود و نمیتونست صبر کنه، بچه ها رو هم به زور غدا دادم و داروهاشونو هم دادم و خوابوندم و بعدش بود که باز تب نویان بالا رفت و اینهمه استرس کشیدم، ساعت دو نیمه شب تازه یکم از نویان خیالم راحت شد و نشستم تخم مرغ آب پز و سیب زمینی خوردم! سامان هم که خواب بود، نیم ساعت بعد اونم بلند شد و چون بازم گرسنه بود غذاشو خورد....ماجراها داریم این شبها، حسرت یه ذره خواب درست و حسابی به دل هر دومون مونده، سامان هم خدایی دو شب قبل پا به پای من بابت نویان بیدار بود مبادا تبش بالا بره، الان بچم نزدیک سه روز شده که تب داره، الهی بگردم.

راستی خانه بازی که بودیم راحب به برگزاری جشن تولد نیلا اونجا با مسئولش صحبت کردم، با اینکه نسبت به جاهای دیکه ارزونتر بود بازم حداقل پنج شش تومن برام درمیاد، تازه بدون هزینه پذیرایی و هزینه خرید لباس خودم و بچه ها و هزینه آرایشگاه و کیک و ناهار و تنقلات و مخلفات و هزینه آتلیه و....، جاهای دیگه بالاتر میگفتند، حالا باید فکرامو بکنم و تا سه چهار روز دیگه خبر بدم بهشون، ببینم چیکار میکنم آخرش.  جای تمیزی بود و نیلا هم خیلی دوست داشت...میدونم بهش حسابی خوش میگذره اما خب باید بیشتر بررسی کنم، و اصلا ببینم چه کسانی رو دعوت میکنم (افراد زیادی رو هم ندارم) و آیا میتونند اون روز بیان یا نه، فعلا که این مریضی لعنتی نمیذاره تماس بگیرم.

خدایا حالم داره لحظه به لحظه بدتر میشه، تب و گلودرد دارم و سرفه امانمو بریده، فعلا که من دارم داروهایی که دکتر به سامان داده میخورم، نیلا هم داروهایی که دکتر به نویان داده، امیدوارم بتونیم سر پا بشیم و لازم نباشه من و نیلا هم بریم دکتر... چقدر نیاز به خواب دارم اما حتی نمیتونم دراز هم بکشم، انقدر کار خونه و رسیدگی به بچه ها و ناهار و شام گذاشتن ازم انرژِی میگیره که حد نداره، کاش حداقل اینجور وقتها لازم نبود نگران غذای خودمون و بچه ها باشم، شش و نیم صبح بعد دادن شیر خشک به نویان و دارو بهش تازه خوابیدم، دو سه ساعتی خواب بودم، بیدار که شدم دیدم نویان جاشو کثیف کرده و بردم دستشویی شستمش و لباساشو عوض کردم، صبحانه نیلا رو دادم، تند تند گوشت هم گذاشتم بپزه، عدس پلو هم درست کردم و کنارش سوپ هم گذاشتم (متاسفانه سوپ هم سر رفت و کل اجاق گازمو به گند کشید)، دو تا تخم مرغ گذاشتم آب پز بشه و به نویان هم به زور تخم مرغ آب پز  رنده شده با ماست دادم، داروهای بچه ها رو هم دادم، سامان هم بالاخره شوفاژها رو راه انداخت.چقدر کار دارم که باید انجام بدم، خدا کنه بهتر بشم و بتونم به همه کارهام برسم، به زور سر پام، در واقع چاره ای ندارم اما هیچ موقع مادر خانواده نمیتونه کنار بکشه.

کامنتهای پست رمزدار قبلی رو انشالله دو سه روز دیگه که یکم حالم بهتر شد پاسخ میدم، فعلا بدون پاسخ تایید میکنم، شرمنده که دیر شد مثل همیشه.

از محبت همیشگیتون ممنونم عزیزانم.

نظرات 11 + ارسال نظر
نینا دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 17:20

خداقوت .انفلونزا دوره یکهفته ای داره تا بگذره.ولی خیلی کار اشتباهی کردید که وقتی دو نفر تو خونه در اون حد مریضند نیلا را بردید خانه بازی .جایی که همه بچه اند و دفاع بدنشون پایین ه.وقتی کسی تو خونه ویروس داره قطعا بقیه هم ناقلند .چه لزومی بود !هم اینکه نویان هم ناراحتی گنه که نمیتونه بره داخل

ممنونم عزیزم
شما درست میگید اما خدا شاهده من یک درصد فکر نکردم نیلا ممکنه ناقل باشه، خب قبلا هم بوده نویان مریض شده و نیلا نمی‌شده، تمام مدت امیدوار بودم نیلا قرار نیست مبتلا بشه.
می‌دونی موقعیکه نیلا مهد کودک میرفت چقدر پیش میومد مریض میشد و با اینکه خیلی هم مشخص نمی‌کرد مریضه نمی‌بردمش مهد کودک، خودم مرخصی می‌گرفتم که بچه خونه بمونه یا مادرشوهرم اینا از رشت میومدند یک هفته پیش بچه فقط چون نگران بقیه بچه ها بودم...اما چه بسیار مادرانی که حتی خانه دار بودند اما بچه بیمارشون رو می‌آوردند مهد و بچه من رو مریض می‌کردند و من ماهی دو سه بار مطب دکتر بودم بعضاً، یا راه دور نرم همسایه واحد کناری ما به دختر مریضش یه ماسک داده بزنه اومده خونه ما!!! خب اگه مریضه که اصلا نباید بفرستیش!(من خودم گفته بودم نیلا تنهاست دخترتو بفرست با هم بازی کنند اما نمی‌دونستم مریضه که، اونم نگفت مریضه! با یه ماسک که همش از دهنش درمی‌آورد و شل و ول هم بود دخترش رو فرستاد! البته شکر خدا نیلا اون موقع مبتلا نشد!)
من خیلی احساس تعهد میکنم نسبت به بچه ها عزیرم، همین حس مسیولیت باعث شد گریه نویان رو ببینم اما نذارم بیاد داخل با اینکه ظاهرش نشون نمیداد مریضه و مسیول اونجا گفت بیارش تو، درمورد نیلا به ذهنم خطور نکرد ممکنه ناقل باشه وگرنه قطعا نمیذاشتم اون هم بره، حالا انشالله که اون موقع ناقل نبوده، توکل به خدا، زیادم پیش بچه ها نبود خودش تنها بازی میکرد...
علت رفتن به خانه بازی هم در اصل این بود که من اونجا رو برای جشن تولد نیلا انتخاب کرده بودم و میخواستم از نزدیک ببینم و تصمیم قطعی بشه و تکلیفم مشخص بشه که می‌خوام رزرو کنم یا نه، دیگه تا اونجا که رفتیم گفتم نیلا هم بره بازی کنه بعد مدتها...

نگار یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 02:08

سلام.بلا به دور باشه انشا ا...اول از همه اسپند دود کن که هم برای ضد عفونی خوبه و هم چشم و نظر. من به بچه هام بروفن که میدادم بیشتر عرق میکردن و من فکر میکردم تبشون بالاست و بیرون روی هم پیدا می‌کردند. دیگه بهشون ندادم. اگر غذا نمیخورند تو مریضی بهشون اصرار نکن. همون تخم مرغ آب‌پز هم برای بیرون روی بده ..آب ولرم و عسل و لیمو برای گلو درد عالیه.خودت مرتب بخور.البته بیشتر این بیماری ها مربوط میشه به آلودگی هوا.تو سوپ کدو حلوایی رنده کرده و شلغم بریز خیلی خوبه .البته برای نویان که بیرون روی داره نه.آب سیب یا موز بهش بده.بیچاره مادر خونه که تو هر شرایطی باید وظیفه اش را انجام بده و کسی نیست که به دادش برسه.خدا توان و قدرت بهت بده.خسته نباشی.با آرزوی بهبودی برای خودت و خانواده گلت.

نجمه شنبه 20 آبان 1402 ساعت 20:17

سلام عزیزم
واقعا ویروس بدیه
یه ماه خوب نمیشیم ما هم
انشالله زودتر خوب خوب بشین و سلامت باشید

آیدا سبزاندیش شنبه 20 آبان 1402 ساعت 19:19 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام عزیزم
واقعا بابت این بیماری متاسفم و امیدوارم هر چه زودتر تن همتون سالم بشه و این دوره سخت خیلی زود براتون تمام بشه و روزها و لحظه هایی سرشار از تن درستی و شادی براتون رقم بخوره.
هوا به شدت آلوده و کثیفه و همین الودگی ها موجب بیماری مداوم ما میشن.
مصرف پرتقال و لیمو شیرین و کلا ویتامین سی عالیهههه . الهی که زودتر حالتون خوب بشه دعای من سلامتی خودت و خانوادت هست

مامان خانومی شنبه 20 آبان 1402 ساعت 17:38 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبید ؟ امیدوارم بهتر شده باشید اتفاقا من هم هفته گذشته دچار سرماخوردگی شدم و سه روز افتاده بودم و شازده هم نبود کلا هم ماسک زده بودم تا بچه ها دچار نشن اما بازهم آیناز از من گرفت ولی خداروشکر خیلی خفیف ، تواون دو سه روز به زور بلند میشدم و سوپ میذاشتم و غذا درست میکردم و خودم رو بستم به دمنوش و استنشاق آب نمک ولرم و دمنوش و سوپ و بهتر شدم ، در مورد ناگهانی بالا رفتن تب دخترمنم همینجوریه اینجور مواقع فقط سریع شیاف بذار براش اونم دیکلوفناک که برای بچه ها باشه تا بخوای پاشویه کنی و استامینوفن بدی و اثر بذاره خدای ناکرده اتفاقی نیفته براش اینم دکتر به من گفت ، واینکه در مواقع تب و عفونت بهتره که شیر مصرف نکنی مخصوصا سرماخوردگی و انفولانزا غذاهای حاوی آهن و کلسیم مثل قرمه سبزی ، گوشت قرمز ، شیر بیماری رو تشدید میکنه یعنی ویروس رو قویتر میکنه بهتره از سوپ حاوی سبزیجات الان که فصل شلغم و لبو هست حتما توش بریز، دمنوش هایی مثل آویشن پونه برای عفونت یا گل ختمی ، گل بنفشه و عناب برای کاهش تب استفاده کنی و میوه هایی مثل لیموشیرین پرتقال یا قرص جوشان و شربت های ویتامین ث هم خیلی خوبن تو بهبود سریعتر . اینا تجربیات من بود امیدوارم به دردت بخوره . برای بچه ها اسپری بینی کلراید سدیم خوبه برای تخلیه ترشحات بینی و سینوس خودت هم آب نمک ولرم رو ازبینی بکش تا از حلق خارج بشه اینجوری تمام عفونت و ترشحات خارج میشه من خیلی جواب گرفتم از این تکنیک

سلام سمیه جان مرسی از توصیه های خوبت.
من جدا گوشت گذاشتم با پیاز و هویج بپزه ریش ریش کردم ریختم تو سوپشون، نمی‌دونستم بیماری رو تقویت می‌کنه، البته که بچه ها هم به زور می‌خورند، ذله کردند منو.
نیلا نصفه شب و صبح امروز تبش خیلی زیاد بالا رفت، انقدر استرس کشیدم که نگو، تب و لرز و هزیون و... هر چی بروفن و استامینوفن دادم و پاشویه میکردم فاید ه نکرد، حرفت درسته، آخرش همون شیاف دیکلفناک ۵۰ براش گذاشتم مثل آب رو آتیش بود، پنج ساعت تبش رو کنترل کرد بماند موقع گذاشتنش چقدر ترسید و گریه کرد، الان باز تبش بالا رفته، نخواستم دوباره شیاف بذارم شنیدم زیاد نباید استفاده بشه بروفن دادم دوباره نمی‌دونم تاثیر بذاره یا نه...
آنفلوآنزای ویروسی خیلی بده، باز اگر خودم مریض نبودم یه چیزی، نویان هم از دیروز بیرون رویش شروع شده، تب شدیدش قطع شده اما بازم خفیف تب می‌کنه، خودم که اصلا داغونم، حالم خیلی بده، سامان یکم بهتره اما هنوزم بیماری تو بدنشه، فقط خدا کنه بگذره و تموم بشه ، خیلی اذیتم خیلی.
بازم مرسی از پیامت، اسکرین شات گرفتم که بعدها هم دوباره استفاده کنم، ایشالا بلا از شما و بچه ها دور باشه عزیزم

نسیم شنبه 20 آبان 1402 ساعت 10:25

عزیزم
ایشالا زودتر خوب بشین همتون
واقعا مریض داری بجه ها خیلی سخته مخصوصا وقتی خود آدم مریضه
خدا بهت سلامتی و توان بده دختر خوب

آرزو شنبه 20 آبان 1402 ساعت 10:01 http://arezoo127.blogfa.com

سلام عزیزم
این روزا هرکی رو میبینیم و میشنویم مریضه،دوباره کرونا و سرماخوردگی زیاد شده
راستی منم رمز داشتم و پست رمزدارو خوندم گفتم بهت بگم

سارینا۲ شنبه 20 آبان 1402 ساعت 09:08 http://Sarina-2@blogfa.ir

سلام مرضیه جان
میگم آنفولانزا نیست؟
کاش همسرت وقتی دید بیماره نمیومد پیش شما و می رفت توی یه اتاق جدا استراحت می کرد و با ماسک وارد پذیرایی یا سرویس بهداشتی می شد
هفته پیش همسر منم تب و لرز و طرفه گرفت. ازش خواستم تو اتاق خواب بمونه
بهش کپسول فلویر دادم که خدا رو شکر دو روزه اثر کرد چون بیماریش آنفولانزا بود و از تب و لرزش معلوم بود. سیتریزین شبی یه دونه و قرص سرماخوردگی هم می خورد
ولی خدا رو شکر نه ما و نه مادرم ازش بیماری رو نگرفتیم
آخه منم دو هفته پیش مریض شده بودم و حوصله بیمار شدن مجدد رو نداشتم
مریضی اگه از بچه ها شروع بشه کنترلش سخته ولی از بزرگترها که شروع بشه با قرنطینه و ماسک میشه کنترلش کرد.

ان شاالله دوره بیماریتون کوتاه باشه و زود سرپا بشید
تو شرایط شما بودم بعضی وقتا. خیلی سخته در حالیکه خودت بیماری پرستار یه عده هم باشی ولی مادر بودن قدرت عجیبی به آدم میده. واقعا عجیبه این قدرت و استقامت که خدا در وجود مادرها گذاشته
خسته نباشی

سلام عزیزم
احتمالا همون باشه شایدم عفونت ویروسی، ببخشید من نمیتونم طولانی پاسخ بدم فقط اینو بگم که سامان ماسک زده بود اما خب بچه های من برخلاف پسرهای گل شما خیلی کوچیکند و مدام تو دست و پای باباشون بودند بخصوص نویان و خب اگه مثلاً برای غذا خوردن هم سامان ماسکشو برمی‌داشت یک آن کافی بود که ویروس سرایت کنه...
فعلا که خیلی گرفتارم هنوز، مریضی نیلام از همه بدتره سارینا. خودم هم حالم اصلا خوب نیست. استقامت من شکسته شده، فقط به خاطر حال بچم نیلا...

مریم رامسر شنبه 20 آبان 1402 ساعت 09:05 http://maryyy.blogfa.com/

عزیزم امیدوارم زودی بهتر شین

ثریا شنبه 20 آبان 1402 ساعت 02:23

سلام . وقتتون بخیر . ان شا الله که خوب شده باشید . بچه ها چطورن ؟ وای امان از مریضی . ما هم تقریبا هر ماه دو هفته بچه ها درگیرن .
مرضیه خانم چرا بابت تولد انقدر سخت گیری میکنید ؟
به خدا اینطوری نه به شما نه به بچه ها خوش میگذره چرا که اضطراب و بدو بدو های شما رو بچه ها میبینن و درک میکنن .
به نظر من یه عصرانه ساده مثل ساندویچ آماده کنید با کیک و میوه . اتفاقا خانه بازی خیلی خوبه . اگر دوستانش رو دعوت کنید که بهشون خیلی بیشتر خوش میگذره
از بابت لباس هم سخت نگیرید همون چیزهایی که دارید رو بپوشید . به خدا کلی هزینه میکنیم نه بچه لذتش رو میبره نه ما .
بعد نوبت تولد دومی که میرسه باز دوباره روز از نو روزی از نو

ثریا جانم سلام
من شرایط پاسخ مفصل رو ندارم فقط اینو بگم شما کاملا درست میگید و این بیماری وسواس لعنتی و کمال گرایی افراطی که من دارم زندگیم رو فلج کرده!!! انگار یه کوه جلوی رومه!!! همه وجودم نگرانیه بابت اینکه چطور مراسم بگیریم و مبادا بگن چقدر پذیرایی ضغیفه و....
لعنت به این روحیه و اخلاق من!!! یعنی فقط باید از خدا بخواید منو شفا بده!!!

سارا جمعه 19 آبان 1402 ساعت 21:39

الاهی که هرچه زودتر مریضی و حال بد ازتون دور بشه..خیلی مراقب خودت باش مرضیه جان.چون حال خوب همه اعضای خانواده به حال خوب خودت بستگی داره.براتون ارزومند سلامتی هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد