بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

دوستان عزیزم پست قبلی رو رمزدار نوشتم،  اما خب راستش هنوز مطمئن نیستم میخوام نگهش دارم بمونه یا نه...همش میگم بهتره هر چیزی رو ننویسم و یه سری چیزهای خصوصی تر رو تو وبلاگم باز نکنم و خودمو در معرض آسیب ها یا قضاوتها قرار ندم، البته پست قبلی  بیشتر تخلیه خشم بود و مطلب خیلی خصوصی نداره اما به هر حال شاید تا فردا که آرومتر شم پاکش کنم، اگر همچنان تا فردا شب گذاشتم بمونه، رمزش رو به همه دوستانی که میشناسم و درخواست میکنند، میدم.

لطفا همینجا بگید که بهتون رمز بدم، اگر هم وبلاگ ندارید لطفا به به پیج اینستاگرام من پیام بدید عزیزانم، آخه یه مقدار ارسال رمز با ایمیل برام سخته مگه اینکه چاره ای نباشه.

متاسفانه به دلایلی نمیتونم برای پستهای رمزدار رمز ثابت بذارم که نخواسته باشم برای ارسال مجدد رمز وقت بذارم، از طرفی هم خب نمیخوام بعضی پستها رو احیانا آشنایی بخونه و یا اینکه بصورت عمومی بعدها همش جلوی چشم خودم و بقیه باشه و برای همین رمزدارش کردم (خودم هم با توجه به اینکه رمزها یکی نیستند پستهای رمزی گذشته تر ها رو بعضا نمیتونم باز کنم مگه اینکه کلی وقت بذارم و از قسمت مدیریت سایت برم تو همون نوشته قدیمی و رمزش رو پیدا کنم).

 یهویی نصفه شبی انقدر عصبی شدم که فقط چاره رو دیدم که بنویسم بلکه کمی آروم بشم وگرنه که محتوای خیلی خصوصی هم نداره.

نظرات 18 + ارسال نظر
آذر جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 09:13

سلام عزیزم خوبی هی چن روز اومدم سر زدم دیدم پست جدیدی ننوشتی.کجایی دختر میشه بمنم رمز بدی

سلام آذر جانم
خدا رو شکر. ایشالا امروز فردا یه پست میذارم. الان در حال نوشتنش هستم و بین اینهمه کار اداره و بچه ها و... هی میام چند خط می‌نویسم و میرم و باز برمی‌گردم ادامش... کلی کار سرم ریخته و نمی‌دونم به کدوم اول برسم. تازه یکشنبه خاله و مادرم هم قرار شده بیان خونمون و دو سه روزی بمونند و من اصلا امادگییش رو نداشتم با اینکه خودم دعوت کردم، حتما باید خالم رو دعوا میکردم...
خلاصه که دارم می‌نویسم! خدایی چی میشد بلد بودم کوتاه بنویسم؟؟؟
رمز چی رو بدم گلم؟ من نوشته رمزی نداشتم تازگیا آذرجان

بهار چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 15:23 http://Bahar1363.blogfa.com

سلام مرضیه جان ممنونم
ایوای چقدر حیف شد کلی مطلب نوشته بودم

سلام عزیزم. بهارجانم میشه از این به بعد از پیامهایی که برام مینویسی کپی بگیری؟ که اگر نرسید باز مثلا از قسمت تماس با من بفرستیش؟
مرسی، اینطوری منم حالم گرفته میشه

Miss snow دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت 09:13 http://snowsnow.blogsky.com

عزیزم داخل پیامت رمز نبود
الان پست جدیدتو خوندم خوشحالم که اتش بس شد
واقعا تنش توو زندگی خیلی بده من خودمم هر موقع با همسرم به مشکل بخورم زندگی برام تیره و تار میشه ولی چه میشه کرد نمیشه سریع جا زد باید بمونیم و بسازیم
خراب کردن اسونه

سلام عزیزم، خوبی خانمی؟
من مجدد برات رمز رو فرستادم عزیزم، اینبار گرفتیش؟
حال اغلب ما زنها به حال همسرامون و رابطمون باهاش گره خورده، طبیعیه، خدا کنه تو هیچ خونه ای غم و غصه نباشه و مرد خونه شرمنده نباشه، هیچی بدتر از اون نیست که مرد زندگیت احساس بازنده بودن بکنه.

مهسا شنبه 22 مهر 1402 ساعت 17:10

سلام مرضیه جان
نوشتن و حرف زدن با دیگران برای روح وروان خیلی خوبه.و آدم را سبک تر می کند.عزیزم این روزها هم می‌گذرد

ممنونم دوست عزیزم، فکر میکنم از خوانندگان خاموش باشید.
همینطوره، من به شخصه با بیان حرفهام خیلی آرومتر میشم

نسترن شنبه 22 مهر 1402 ساعت 09:03 http://second-house.blogfa.com/

سلام عزیزم
کار خوبی کردی نوشتی حتی اگر دلت بخواد هیشکی هم نوشته ت رو نخونه
پست قبلی برت کامنت گذاشته بودم ولی نمیدونم ثبت نشده یا تائید نشده هنوز
اگر خواستی رمز برام بذار عزیزم
برات دل خوش آرزو دارم

سلام نسترن جون
من همه کامنتها رو تایید کردم گلم از تو هم فکر کنم کامنت داشتم دو مورد
نوشته رو راستش دلم میخواست بردارم اما دودل شدم و تهش گذاشتم بمونه. الان البته بهترم عزیزم
مرسی گلم، همچنین.

مریم رامسر شنبه 22 مهر 1402 ساعت 08:54 http://maryyy.blogfa.com/

مرضیه جون دوست داشتم زودتر حل بشه و پست رو بردارین اگه دوست داشتین و وقتشو داشتین بمن هم رمز بدین لطفا
http://maryyy.blogfa.com/

سلام عزیزم
چیزی نبود که حل بشه اما الان اوضاع بهتره
برات فرستادم عزیزم

رها جمعه 21 مهر 1402 ساعت 14:53 http://golbargesepid.parsiblog.com

مرضیه بانو
چی شده من دو روز نبوودم؟؟؟؟ خوبی؟
عایا رمز به منم تعلق میگیره؟؟

سلام رها جان، چیز مهمی نیست، همون مسایل همیشگی که فقط عصبی شدم نوشتم
معلومه که تعلق میگیره عزیزم. ارسال کردم برات

نجمه جمعه 21 مهر 1402 ساعت 07:33 https://najmaa.blogsky.com/

میشه برای منم رمزو بفرستی؟لطفا

شکوفه جمعه 21 مهر 1402 ساعت 00:21

سلام مرضیه جان لطف میکنید به منم رمز بدین
وبلاگ ندارم یه عدد می‌زارم اگر رمزت عدده با تفریق یاجمع بگو بهم واگرم نشد محبت کنید وتویه پست که رمزش اون عددی که من نوشتم بهم بگین شرمنده
1357

سلام شکوفه جان
خوبی؟ اشکالی نداره عزیزم.
گر ایمیل داری برام بذار گلم یا شماره تلفنت رو. ممنونم

غ ز ل پنج‌شنبه 20 مهر 1402 ساعت 21:22 https://myego.blog.ir/

امیدوارم زودتر اوضاع روبراه شه

مرسی عزیز دلم

قره بالا چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 19:51 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

بنویس مرضیه جانم
تو مامان خوبی هستی، حتی بهتر از خوب
ما برای حال خوبت دعا میکنیم

عزیز دلم ممنونم
اینطور نیست حقیقتا اما مرسی که بهم گفتی.
زنده باشی عزیزم

ویرگول چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 17:17 http://Haroz.blogsky.com

تو فقط خوب باش همین
از ته دلم برات یه معجزه از خدا می خوام
و ازت خواهش می کنم داروهای افسردگیت رو شروع کن، تو ستون اصلی یه زندگی هستی، نباید بشکنی، نه خاطر خودت، همسرت و بچه ها
الان سلامت روانت از همهههههه چی مهمه تره
دوستت دارم دوست عزیزمممممممم

جانم به شما که اینقدر دلسوزانه پیام گذاشتی.
خوش قلبی تو از فرسنگ‌ها دورتر به من رسیده ویرگول عزیز.
توکل به خدا سر پا میشم دوباره
منم خیلی دوستت دارم دوست همیشگی

آیدا سبزاندیش چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 15:22 http://sabzandish3000.blogfa.com

یا حضرت زهرا شفیع دوستم مرضیه بشو گره از مشکلاتش باز کن. نور به زندگیش بتابه راهش روشن بشه از ناراحتی دور بشه برای همسرش شغل خوب پیدا بشه خودش هم تو کارش موفق باشه بچه هاش موفق بشن....

الهی قربونت برم
عین این مامانا از ته دلت دعا میکنی.
الهی که دعاهای خیرت به خودت و زندگیت برگرده آیدا جان.
دلمو آروم کردی با این دعاها

صدف چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 14:08

اتفاقا نوشتن یکی از بهترین‌های راههای آروم شدنه.که بعدش بتونه درست تصمیم بگیره آدم..اونکه تجربه زندگی متاهلی داشته باشه درکت می‌کنه .

دقیقا درست میگی صدف جان ... من هر بار نوشتم انگار باری از دوشم برداشته شد و سبک‌تر شدم

گلپونه چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 13:01

هرجور صلاحه گلم خوبه که نوشتی حداقل خودت سبک بشی.اگرم پاک نشد تو اینستا درخواست رمز میکنم.والا راستش من حس میکنم وبلاگ خوبه برا درد و دل و در کل حرفایی ک نمیشه حتی به نزدیکان گفت.تو فکرشم یه وبلاگ بزنم.در عین حال که خب بهرحال آدم قضاوت میشه اما انگار قضاوت شدن تومجازی خیلی راحتتر از تو دنیای واقعی البته این تصور منه.خب همدلی ها و راهنمایی های خوبی هم میشه و میشه دوستان زیادی داشت ا آدمو آروم میکنه.

واقعا عالی میشه وبلاگ بزنی، مزایایش از معایبش خیلی بیشتره و اینکه احساس می‌کنی تنها نیستی، برای آدمهایی از جنس من یه جور نعمت بوده همیشه.
منتظرم این اتفاق بیفته و آدرسش رو بهم بدی گلپونه جان

مامان خانومی چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 11:46 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام مرضیه جان پست های قبلیت رو خوندم از بابت اتفاقی که برای خواهرت افتاد خیلی ناراحت شدم . حال و روز خودت هم بیشتر ناراحتم کرد البته که اینجا نوشتن خودش تسکین هست حالا چه تایید بشی چه مورد انتقاد قرار بگیری مهم تخلیه روانی خودت هست خودت هم خوب میدونی که نقاط و چیزهای مثبت تو زندگیت و همسرت کم نداری اما گاهی اوقات یه ناراحتی کوچیک باعث میشه تمام کم و کاستی های زندگیت یادت بیاد و بابتشون غصه بخوری ، به نظرم دو سه روز در هفته کسی رو بیار که کارهای خونه ت رو انجام بده و آشپزی کنه تا فشار کارهای خونه کمتر بشه برات و بمونه شغلت و کارهای بچه ها خیلی سخت گیر نباش دنیا رو هرجور بگیری همونجوری میگذره اینقدر مته به خشخاش گذاشتن فقط باعث رنجش خاطر خودت میشه بچه هاهم همینطور ، اینا بزرگ بشن اصلا یادشون نمیمونه جه لباسی براشون خریدی یا چه قدر غذاهای متنوع و مقوی خوردن اما رفتارهای شما تو ذهنشون تا همیشه میمونه دوست خوبم

سلام سمیه جون، فردا پاسخ میدم عزیرم

مهتا چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 10:38

برای پست قبل‌تر به نظرم از وقتی تو خونه کار میکنی اینجوری شدی
محیط بیرون خیلی فرق داره حداقل ۶ ساعت نیستی ذهنت آرومه
انقدر خودتو به فنا نده با بچه و شوهر
مگه همه زندگی اینان
اگه خودت خوشحال و حال خوب نداشته باشی اصلا مهم نیست خودتم فدای بچه و شوهر کنی
یه پرستار بگیر برای پسرت نیلا هم که میره مهد باید یکم اینجوری دور بشی از فضای خونه وبچه داری

خودم هم متوجه این موضوع شدم، حتی همسرم هم فهمیده، واقعا هر مادری با همه عشقی که به بچه هاش داره نیاز داره چند ساعتی برای خودش باشه، سر کار رفتن از این جهت خیلی خوبه اما خب راستش من الان اصلا آمادگی گرفتن پرستار رو ندارم، هم از جهت هزینه ها و هم اطمینان کردن هم بردن آوردن به مهد کودک و...
با وجودی که سر کار رفتن مزایایی داره و برای روحیم بهتره اما برام از نظر فیزیکی خیلی خسته کنندست حضوری رفتن سر کار و بعد برداشتن بچه از مهد و کارهای خونه و..ترجیح میدم انشالله شش ماه دیگه حداقل دورکار بمونم که ایشالا موافقت کنند.
اما اینو قبول دارم که بیش از اندازه گذشتن از خودت برای همسر و حتی بچه ها اشتباه محضه و اتفاقا تو پست رمزدارم هم همین نتیجه گیری رو نوشتم.

الهام چهارشنبه 19 مهر 1402 ساعت 07:48

خوب کردی نوشتی مرضیه جان. نمیخواد رمز هم بدی همین که تخلیه کردی خودتو . انگار با کسی حرف زدی خیلی عالیه

نشون میده دغدغه ات اصلاح و تلاش هست

قربونت برم مامان مهربون، واقعا همینطور بود انگار و امروز انگار بهتر بودم. رمزم رو تو اینستاگرام بهت میدم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد