بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

زیارت آقا...

در یک اتفاق باورنکردنی،‌ یکهو همه چیز جور شد و ما امروز ساعت 19:40 عازم مشهد هستیم... تا همین دیشب باور نمیکردم که ممکنه رفتنی بشیماما در یک اقدام عجیب، یکدفعه از دوشنبه تصمیم گرفتیم که بریم و همون روز بلیط قطارمون هم جور شد. خدا رو شکر. البته درخصوص اقامتگاه هم که ادارمون میده از چند روز قبلش استعلام کرده بودم و مسئول اون بخش بهم گفته بود که اگر بلیطو جور کردی،‌روی دهم تا دوازدهم برای اقامتگاه حساب کن،‌اما راستش من فقط سوال کرده بودم و اصلاً‌ فکر نمیکردم تصمیم بگیریم بریم،‌ بخصوص که سامان دوست داشت بریم رشت و کلاً‌ هم میونه ای با مکانهای زیارتی نداره و برای همین همون موقع که موضوعو مطرح کردم متوجه بی میلیش شدم و منم یه اخلاقی دارم اینه که وقتی ببینم سامان نسبت به چیزی بی میله،‌ خودمو نمیتونم راضی کنم که به اونجا بریم یا کاری رو انجام بدیم...مثلاً‌ یوقتها حس میکنم دوست داره پنجشنبه شبها که فرداش تعطیله،‌خونه بمونه و تا دیروقت بیدار باشه،‌من دوست داشتم درست به دلیل همین تعطیلی فرداش، پنجشنبه شبا رو بریم خونه مامانم که بتونیم تا دیروقت بیدار باشیم،‌ اما وقتی میبینم ترجیح میده بمونه تو خونه،‌ منم نمیرم،‌ خیلی وقتها هم اصرار پشت اصرار که بیا ببرمت اما وقتی میبینم از ته دل راضی نیست،‌ منم قبول نمیکنم...

حالا مشهد هم همینطور شد،‌ تا روز دوشنبه ظهر بهش گفتم پس مشهد دیگه هیچی؟ اونم گفت بهتر نیست بریم رشت؟ دلم خیلی تنگ شده و منم طبق همون اخلاقی که گفتم،‌ اصرار نکردم و گفتم تا خودش نخواد دلم نمیاد بریم،‌ فقط گفتم رشتو همیشه میشه رفت و از طرفی مامانت اینا برای عید فطر دارن میان تهران اما مشهد شاید دیگه حالا حالاها جور نشه...اونم گفت هرطور تو دوست داری،‌ خب بریم مشهد،‌ منم که بی میلیشو دیدم،‌کنار کشیدم و گفتم ولش کن،‌ بریم همون رشت. بعد سامان به مامانش زنگ زد که بگه این هفته شاید بیایم اونجا،‌بعدش که گوشیو به من داد من تاکید کردم که سامان دلتنگه وگرنه من میدونم شما خودتون دارید میاید یک هفته ده روز دیگه و ترجیح میدادم بعدتر ها بیام،‌ ماجرای مشهدو هم گفتم و اینجا بود که مامانش تاکید کرد بهتره برید مشهد و دیگه فرصت خوبی مثل این گیر نمیاد و دوتایی برید زیارت... اینطور شد که بعد تماس تلفنی یه جورایی مطمئن شدم و دیدم سامان هم که نظر مادرشو شنیده بود، مثل قبل بی میل نیست،‌ سریع یاد دخترعمم که تو شرکت قطارهای رجا کار میکنه افتادم و بهش زنگ زدم و اونم در کمتر از یکساعت برامون بلیط جور کرد و اینطوری شد که به لطف خدا رفتنی شدیم،‌ خیلی غیر منتظره و در شرایطی که اصلاً انتظارشو نداشتم و برنامه ای هم براش نریخته بودم،‌طلبیدن اینجوریه دیگه...پول بلیطم که خب تو حسابم داشتم و جزء پس اندازهایی بود که برای خرید ماشین انجام میدادم،‌ حالا ایشالا دوباره برمیگرده سر جاش. این پول هم البته یک هفته پیش بود که دخترعموی مامان سامان تو مراسم افطاری که خاله سامان تو شب تولد امام حسن مجتبی (ع) ترتیب داده بود به عنوان کادوی عروسیمون بهم داد،‌ آخه عروسیمون نیومده بود و میخواست کادوشو بده... قرار بود این پول صرف کلاس تی تی سی من بشه اما خب صرف خرید بلیط شد،‌ بازم خدا رو شکر،‌میرسونه.

انقدر همه چیز یهویی شد که راستش الان نمیتونم بگم حس خاصی دارم،‌چون پیش زمینه فکری کافی واسه این سفر نداشتم. من عاشق امام رضام و اونموقع ها که ساعت 8 صبح تو تاکسی و در مسیر کار صلوات خاصه امام رضا رو میشنیدم بغض میکردمو ازش میخواستم ما رو بطلبه،‌ اما الان یخورده نگرانم که اونجا حتماً‌ راحت باشیم وتو ماه رمضونی سختمون نباشه،‌با اینحال مطمئنم پام برسه به حرم،‌سر ذوق میام و خدا رو بابت این لطفش شکر میکنم. سامان میگه 24 ساله مشهد نبوده! خیلی زیاده! من فکر کنم 5 سالی بشه از آخرین بار که با بابا مامان و خواهرا و شوهر خواهر رفتیم اونجا...

فکر میکنم اقامتگاه اداره طبق شنیده ها خیلی جای تمیز و خوبی باشه،‌کاملاً‌ مبله و با امکانات کامل و ظروف مجهز و مهمتر از همه نزدیک حرم،‌دلم میخواست مادر پدر خودم یا مامان بابای سامان همراهمون بودند و همینطور رضوانه خواهر کوچیکه من و سونیا خواهر سامان،‌اما به دلیل امتحاناتشون نه سونیا میتونست و نه رضوانه و خانواده ها هم درگیر اونها... ایشالا بتونم سال دیگه دوباره اقامتگاهو بگیرم و اینبار دسته جمعی بریم.

اوضاع زندگی هم خوبه،‌ دعوا هست،‌کشمکش هست،‌دعوا و اختلاف سر اختلافات مذهبی و تفاوتهای عقیدتی هم فراوون اما خب بعدش آشتی هم  هست و کوتاه اومدنهای شوهرم البته نه از مواضعش که اصلاً‌ تغییر نمیکنه و همیشه و در هر حال خودشو تو نظراتش محق میدونه،‌ بیشتر از بابت منت کشی میگم که به نظرم ویژگی خیلی خوبیه که من ندارم و باید سعی کنم در خودم تقویت کنم.

روزه هاشم همچنان یکی درمیون میگیره و یا وسط روز میخوره،‌بعضی روزها هم خدارو شکر کامل میگیره اما همچنان اصرار میکنه که من به خاطر تو و علاقم بهت روزه میگیرم،‌یوقتها خندم میگیره. دلیل عجیبیه و من همچنان از خدا میخوام یه روز به خاطر خودش بگیره. شبهای قدر هم هر سه شب تنهایی احیا گرفتم (دیشب بعد سالهای طولانی رفتم برای احیا مسجد) و سامان از همون اول تا سحر تو اینترنت بود و مطالعاتشو به قول خودش کامل میکرد،‌ تقریباً‌مطمن شدم افکارش در اون کاملاً‌ نهادینه شده و آرزوی من که یکم با اعتقاد تر بشه و مثلاً‌ نمازشو خودجوش بخونه تقریباً‌ خیلی محاله اما بازم از خدا خواستم که به خاطر اینهمه مهربونی و انسانیتی که داره،‌ نور ایمان رو در دلش روشنتر کنه تا انشالله یکروزی بیاد که ببینم خودش با میل و علاقه نماز میخونه و روزه میگیره،‌اونهم از سر رضایت خدا و نه من...

این سه شب قدر خیلی دعا کردم،‌انشالله که دعاهام مستجاب بشه و همه حاجت مندان هم حاجت روا بشند،‌بخصوص برای دایی عزیزم دعا کردم که انشالله به حق این شبهای عزیز شفای عاجل پیدا کنه. آمین.


نظرات 5 + ارسال نظر
آوا دوشنبه 21 تیر 1395 ساعت 14:11

سلام مرضیه جانم.
خوبی عزیزدلم؟
ممنون که هستی و ممنون از حرفای درست و قشنگت.
مرسی که درکم میکنی و به تصمیمم احترام میذاری.
حتما و حتما از ته دلم دعا میکنم برات.ایشالا که توام به موقعش طعم شیرین مادرشدن رو میچشی.

سلام عزیزم.
ممنونم. لطف داری بهم.
انشالله با دعای شما.

نیلوفرجون سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 13:27 http://talkhoshirin2020.blog.ir

خصوصیییییییییییییییییی
سلام. این آقا تو ابهرهست. یکی ازشهرستان های زنجان. دوتا از دوستام که رفتن پیشش جواب گرفتن. یکیشون سه ماه استفاده کرد و اون یکی دوماه. امیدوارم اگه شماهم تونستی بری حتماجواب بگیری.
ابهر،بلوارطالقانی جنوبی،خیابان20متری پردیس،مرکرطبابت بوعلی سینا
02435240965

ممنونم عزیزم از اطلاعاتت اما متاسفانه من قادر نیستم اینهمه راه برم ابهر و انشالله یک دکتر خوب تو همین تهران پیدا میکنم.
ممنونم از اطلاعاتت خانمی.

نفس یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 16:21 http://sarvareman.blogsky.com

سلام مرضیه جان ببخش بهت سر نزدم مطمئن باش سرم خلوت بشه میام پیشت!
دکتر طاهره لباف مطب هم نداره توی بیمارستان بهمن فقط ویزیت میکنه
برای زایمان هم بیمارستان بهمن و بیمارتان لاله هست فقط
ببین به بیمتون میخوره یا نه!
ایه 89 و 902 سوره انبیا رو هم توی قنوتت بگو برای بچه صالح و سالم خوبه
حضرت ذکریا میگفته

سلام عزیزم
نماز و روزه هات قبول
ممنون از اطلاعاتت گلم،‌ انشالله در اولین فرصت بتونم یه وقت ویزیت ازشون بگیرم.
برام خیلی مهمه که دکتر زنانم مومن و باخدا باشه...
چشم اون آیاتو هم میخونم.
عیدت هم پیشاپیش مبارک و طاعات قبول

خانوم جان جمعه 11 تیر 1395 ساعت 16:22 http://mylifedays.blogfa.com

سلام خانومی ، من ازت هیچ کامنتی دریافت نکردم زیارت قبول خوش به سعادتتون برای ماهم دعا کنید من که خیلی دلتنگ مشهدم ، مابرعکس شما عزم مشهد داشتیم رفتیم شمال ، امیدوارم بهتون خوش بگذره و جو معنوی صحن و سرای اقا امام رضا روی اقا سامان تاثیر مثبتی داشته باشه .خدابزرگه گلم ، من همیشه دلم میخواد نمازو روزه ازروی عشق و باتوجه به خدا باشه نه به زور اون باعث میشه بدتر زده بشن از دین ، شازده الان روزه میگیره و من نمیبینم نمازبخونه خیلی ناراحتم ولی چه کار از دستم برمیاد باز خداروشکر روزه شو میگیره البته سه چهارروز هم گفت کارزیاد دارم و خورد روزه شو . دعا کن اونجا برای اقا سامان بر ای شازده من که نورایمان تو دلشون روشن تربشه و اودشون باعشق و شوق و ذوق کارای عبادی شونو انجام بدن نه با ناراحتی و گریه اجبار من و تو

سلام عزیزم
امیدوارم بهت خوش گذشته باشه.... ما هم ممکنه در یک اقدام انتحاری بریم رشت که خب با توجه به خستگی مفرط دعا میکنم نریم چون واقعا خسته ام.
انشالله که همینطور بشه که تو میگی،‌اما تو مشهد سر یه سری اتفاقات دعوای بدی کردیم و روز اول زیارت به کامم تلخ شد.... نمیدونم بخوام تو وبلاگم توضیح بدم یا نه،‌ چون یادآوری و توضیحش عذابم میده....
من راستش یه جورایی امید زیادی به تغییر در همسرم ندارم و فکر میکنم یه جوری خودم باید خودمو سازگار کنم.... 20 روز از ماه رمضونو روزه گرفته و میگه به خاطر تو اینکارو کردم... باورش سخته اما عین حقیقته.
چی بگم،‌شوهر من خوبیهای زیادی داره که باید سعی کنم دلمو به اونا خوش کنم،‌ اما چه کنم که دوست دارم شوهرم اعتقاداتش قوی باشه و نماز و روزش بجا...
بازم توکل بخدا....

آوا پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 09:44

سلام مرضیه جان..
خوبی عزیزم؟
ممنون که با وجود این که از سرکار کامنت میذاری بازم به یاد من هستی و میای میخونی.
پستت رو خوندم دیدم عازم مشهد هستین..چه سعادتی..خوش به حالتون واقعا....خواهش میکنم برای منم دعا کنین این روزا واقعا محتاج دعام...
خوش بگذره بهتون دوست خوبم.

سلام عزیزم... خدا رو شکر،‌ من خودم بدجور محتاج دعا هستم...
انشالله به حق همین روزهایی که روزه گرفته وضعیت زندگیت بهتر و بهتر بشه.
امیدوارم قسمت بشه با همسرت یه سفر زیارتی پیش آقا بری.
مراقب خودت باش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.