بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

حال  جسمی و روحیم تعریفی نداره، چند روز سخت و کشنده رو گذروندم، زندگی بدون تلویزیون اصلا راحت نیست، همینکه صداش تو خونه هست انگار به خونه روح  و جلا میده حتی اگه تماشاش هم نکنی...به نظر شخص خودم روشن بودن تلویزیون تاثیر زیادی روی استرس نیلا نداشت، چون نیلا خیلی خیلی کم به تلویزیون نگاه میکرد، صرفا فقط روشن بود، ضمناً تمایلی به دیدن شبکه پویای بچه ها هم نداشت، علتش هم برمیگشت به یه موضوع عجیب درمورد دخترم، خلاصه بگم وقتی شبکه پویا برنامه پخش میکرد نیلا به شدت حساس بود که غیر از خودش هیچکس حتی چشمش هم به تلویزیون و کارتون ها و برنامه های شبکه پویا نیفته، انقدر رو این موضوع حساس بود که اگر حتی اتفاقی چشممون میخورد هزار بار میگفت نگاه نکن و گاهی بابتش جیغ میزد و گریه میکرد بخصوص وقته بچه تر بود، یکم بزرگتر که شد وقتی میدید ما حتی ناخواسته چشممون میفته و نگاه میکنیم کانال رو فوری عوض میکرد و میزد مثلا آی فیلم، به شدت دچار استرس   و وسواس بود بابت اینکه یوقت ما شبکه خودش رو نبینیم!غیر از شبکه پویا هم اجازه نداشتیم شبکه دیگه ای بزنیم و دچار به هم ریختگی میشد،  از یه جایی به بعد دیگه حتی نمیزد شبکه پویا و انگار اینطوری راحتتر بود! معلوم بود به خاطر اعصابی که بابت نگاه کردن اتفاقی ما ازش خورد میشه ترجیح میده کلاً  تلویزیون روی این شبکه نباشه، شبکه ماهواره ای جم کیدز رو بیشتر از شبکه پویا دوست داشت اما از یه جایی که ریسیور خراب شد و نشد ماهواره روشن باشه با همه علاقه ای که بهش داشت کم کم فراموشش کرد. سر همین موضوعات من همیشه معذب بودم مهمانی منزل ما بیاد چون دخترم اون موقع هم همکاری نمی‌کرد و من خجالت زده میشدم، خودم هم نمیتونستم هر جایی برم مهمونی هم سر موضوع تلویزیون هم سر یه سری موضوعات دیگه! باز خدا رو شکر رفت و آمد زیادی تو زندگیمون نداشتیم وگرنه خیلی سخت‌تر هم میشد و من بیشتر اذیت میشدم، تو این سالها من عملا خیلی خیلی کم تلویزیون یا ماهواره دیدم و همه چی دست نیلا بود تقریبا تا قبل همین یکسال اخیر. دیگه این اواخر یکم بیشتر همکاری میکرد به هر حال بزرگتر شده بود اما خب روند کلی همون بود.همین وسواس رو موقع لباس پوشیدن و تاب بازی کردن و آهنگ گوش کردن و.... به شکلهای مختلفی داشت، من مدارا میکردم و می‌فهمیدم این موضوع صرفا یه لجبازی بچه گانه نیست، اما خب ناخواسته خیلی تحت فشار قرار گرفتم تو این سالها، هیچکس نمیتونه درک کنه چقدر سختم بود...

 این چند ماه اخیر روی فلش یه سری کارتون و موزیک ریخته بودیم و 24 ساعته و بی وقفه همون روشن بود و عملاً تلویزیونی در کار نبود به جز ساعات محدودی آخر شب برای دیدن یکی دو تا از سریال های شبکه آی فیلم، همون کارتونهای فلش رو هم روش خیلی حساس بود ما نگاه نکنیم و هر بار میپرسید شما نگاه نمیکنی؟ شما علاقه نداری ببینی؟ و منی که باید هزار بار بهش اطمینان میدادم که علاقه ای به کارتونهاش ندارم و برام اهمیتی ندارند! هر کدوم از کارتونها رو 500 بار میدید و همه آهنگهاش رو مو به مو حفظ بود (کارتونها انگلیسی بودند)...دیگه این دو سه هفته آخری، کارتونهای فلش رو هم پاک کردم بسکه از صبح تا شب تکراری پخش میشد و الکی گفتم خودش پاک شده چون میدیدم روی اونا هم وسواس بدی پیدا کرده، و این چند هفته آخر فقط و فقط تلویزیون ما روی شبکه آی فیلم یا مثلا نسیم یا شبکه خبر بود همین (مدتهاست ماهواره رو جمع کردیم، بخصوص بعد خراب شدنش آخرین بار، به نظرم برنامه های اونم بیخودی بود)!

در کل دختر من به شدت اهل افراط و تفریطه و یه سری راهکارهای مدیریت زمان برای دیدن تلویزیون و مدیریت بحران براش جواب نمیده.... اما اصل حرفم اینه که دو هفته قبل اینکه تلویزیون رو کلا قطع کنیم و بگیم خراب شده، تلویزیون فقط روی شبکه آی فیلم بود و نیلا اصلا نگاه نمیکرد، فقط صداش تو خونه بود، اما خب در عین حال دوست نداشت لحظه ای خاموش باشه...برای همین اون اواخر که نه شبکه پویا نه جم کیدز و نه کارتونهای فلش براش پخش میشد به نظرم قطع تلویزیون اونم بطور کامل شاید با شرایطی که ما تو خونه داشتیم  درست نبود، بخصوص که بچه های من طفلیها نه زیاد جایی میرن نه کسی خونمون میاد به اون صورت که با بقیه بچه ها سرگرم بشن، خیلی دلم براشون میسوزه به خدا که انقدر تنهان، بخصوص برای نیلا بچم، اسباب بازی خیلی زیاد دارند اما بازم میبینم در نبود تلویزیون گاهی دور خودشون بی هدف می‌چرخند و کلافه اند. البته دکتر قطعا هدف خاصی رو دنبال میکنه اما اینو میدونم که این دکتر روانشناس از جزئیات موضوع خبر نداره و شاید اگر عین و واقعیت شرایط ما رو میدونست که این بچه واقعا همش تو خونست و جایی به اون صورت نمیره، حکم به قطع کامل تلویزیون نمیداد (شایدم بازم میداد نمیدونم)، به نظرم تاثیر مخرب موبایل روی نیلا و تاثیر بد کارتونهای فلش تو این سالها خیلی بیشتر بوده، متاسفانه این مدت گوشی رو نتونستیم بطور کامل ازش بگیریم فقط زمانش رو کمتر کردیم و من یه سری قفل روی برنامه ها گذاشتم و الکی گفتم خود به خود اینطور شده از بس تو و نویان دست زدید....

فعلا که با بی تلویزیونی روزهای کسالت باری رو میگذرونم، متاسفانه حتی اگر بخوام مواردی که در بالا درمورد نحوه تلویزیون نگاه کردن نیلا وجودداشت به دکتر توضیح بدی، در نهایت باید وقت و هزینه خیلی زیادی بابت همین صحبتها از بین بره و آخر سر هم دکتر بگه مقاومتتون در برابر پذیرش راهکارها زیاده و آخر هم عقیده خودش رو ارجح بدونه....به هر حال شاید هم حق با اون باشه و هنوز زوده برای قضاوت کردن. 

راستش برای دخترم خیلی خیلی نگرانم، دیدن استرسهای تمام نشدنیش و اینکه تازگیا خیلی حرص و جوش میخوره و حتی کلمات بد خطاب به من به زبون میاره یا نیشگونم میگیره روحیم رو خراب میکنه، پسرم هم به شدت دنباله رو خواهرش هست تو همه چی و از این واهمه دارم که همین دغدغه هایی که با نیلا داشتم رو با پسرم هم داشته باشم. از وقتی با این مشاورحرف میزنم خیلی بیشتر از قبل عذاب وجدان و احساس خودسرزنش گری دارم و بدجور حس میکنم مادر بدی برای بچم بودم... حس میکنم در حقش کوتاهی کردم و گاهی میگم من اصلا مناسب مادرشدن نبودم!!! مادرشدن حتی همسر شدن شرایطی میخواست که شاید من نداشتم! واقعا مادربودن کار خیلی سختیه و من به هر کسی توصیه نمیکنم.دلم برای بچه هام میسوزه و برای آیندشون خیلی نگرانم.... گاهی این نگرانی باعث تپش قلبم میشه.

جدای از این حرفها، پروسه قطع کامل تلویزیون شکر خدا اصلا به سختی که فکر میکردم نبود، بازم میگم برای خود من و سامان سختیش خیلی بیشتر بود، یکی از سیمها رو هفته قبل از مبدا قطع کردیم و صبح فرداش که نیلا بیدار شد بهش با ناراحتی گفتم مامان من خیلی ناراحتم تلویزیون خراب شده دیگه هم روشن نمیشه!خیلی متعجب شد، اولش گفت شب بابا میاد درست میکنه و عمو مهدی (شوهر سمانه همسایمون) بلده و درست میکنه و زنگ بزن بیاد و .... منم گفتم تو خواب بودی عمو مهدی هم اومد که درست کنه، حتی تعمیرکار هم اومد بازم درست نشد و گفت فعلا دیگه درست نمیشه! طی روز هم که کمی سراغش رو میگرفت با ناراحتی بهش میگفتم مامان من خیلی ناراحتم حالا دیگه چطوری فیلم ببینم؟ من حوصلم سر رفته چکار کنم؟ درواقع خودم رو ناراحت تر از اون نشون میدادم و میخواستم اون با من همدردی کنه و توپ رو انداختم تو زمین خودم! همش میگفتم الان حوصلم سر رفته چکار کنم و اون میگفت مامان فلان کارو بکن! یا میگفت نگران نباش یه تلویزیون جدید میخریم! میگفتم آخه پولش زیاده میگفت من پول دارم مامان بهت میدم! بهش میگفتم خیلی پولش زیاده باید من و شما و بابا همه با هم پولا  و عیدی هامون جمع کنیم بعد بتونیم بخریم، خلاصه هر بار حتی قبل اینکه نیلا سراغش رو بگیره من میگفتم مامان من از اینکه تلویزیون خراب شده خیلی ناراحتم و اینجوری نشون میدادم من از اون بیشتر اذیت میشم (واقعیت هم همین بود انگار!)، دو روزی سراغشو گرفت و الان بعد حدود 5 روز تقریبا حرفش رو هم نمیزنه! اما بازم میگم من خودم بیشتر از بچه ها بدون تلویزیون عصبی میشم و روحیم بدون سر و صدای تلویزیون خیلی خرابتر از قبل شده! حادثه کرمان رو بعد دو روز فهمیدم! در این حد عقب بودم از اخبار و همه چی و وقتی متوجه شدم خیلی خیلی ناراحت شدم.

در عین حال طبق توصیه دکتر این چند روز سعی کردم خودم بهش غذا ندم و دستشویی نبرمش... البته دستشویی رو نتونستم بطور کامل بذارم خودش بره، یعنی اصلا تحملش رو نداشتم کلا در این مورد ولش کنم بابت وسواس نجاست و پاکی که از مادرم به ارث بردم، اما خب نسبت به روحیه خودم نهایت تلاشم رو کردم. از طرفی این وسواس لعنتی و حس اینکه بچم هیچی نخورد (وقتی خودش به توصیه دکتر تنهایی غذا می‌خوره و طبیعتاً خیلی کمتر از وقتی که من بهش قاشق قاشق میدادم غذا می‌خوره) خیلی اذیتم می‌کنه یا مثلا فکر اینکه خونم نجس شد (بابت اینکه خودش دستشویی می‌ره و فکر میکنم خوب نمیشوره خودشو یا با پای مثلا جیشی میاد بیرون و...)  اعصابم رو خراب می‌کنه اما به خاطر بچم دارم مقاومت میکنم... 

من این روزها شرایط روحی اصلا خوبی ندارم، اصلا از شرایطی که تو زندگیم بهم تحمیل شده راضی نیستم، قطع تلویزیون هم حال منو بدتر کرده. برای روز مادر دو سه ساعتی رفتم خونه مادرم، براش یه شومیز بلند گرفتم با یه سینی خیلی خشکل زینتی (برای مادر همسرم هم مبلغی پول به عنوان هدیه روز مادر واریز کردم). از طرفی یه کادوی کوچیک برای خواهر بزرگم مریم (سطل کابینتی بزرگ) و یه پیرهن آبی روشن هم برای خواهر کوچیکم رضوانه که اولین سالی هست که قراره مادر بشه خریدم (متاسفانه اندازش نبود و دیروز رفتم عوض کردم و شومیز مانتویی صورتی روشن گرفتم). پنجشنبه که سامان تعطیل بود بابت چند تا کار بانکی از صبح از خونه بیرون رفتم و موقع برگشتن به خونه، رفتم و کادوها رو گرفتم. از کادو دادن به دیگران لذت میبرم، حتی اگر بعدها ببینم که من به اندازه ای که خودم به بقیه بها میدم، بهم بها نمیدند که متاسفانه همین هم هست...

قرار بود دو ساعت بیشتر خونه مامانم نمونم و قصدم هم موندن برای شام نبود، گفتم هم که برای شام نمیام اما خب مادرم از قبل غذا داشت و وقتی رسیدیم دیدم سفره رو انداخته، من که رژیم بودم و قرار بود شام نون و پنیر و سبزی بخورم، برای سامان هم مادرم سبزی پلو با ماهی آورد و البته عدس پلو هم سر سفره بود که به زور و بدبختیی چند قاشقی به بچه ها دادم، رضوانه خواهرم خونه مامانم بود و بیشتر به حالت خوابیده، همون روز با خواهر بزرگم مریم و دخترش و مادرم رفته بودند خرید یه سری وسایل واسه خواهرزاده جدیدم که انشالله اوایل بهمن به دنیا میاد، منم چند جفت کفش نو متعلق به نیلا و نویان و چند دست لباس دیگه برای خواهرم بردم که همراه کادوها بهش دادم. این مدت من وسایل خیلی زیادی مربوط به بچه ها که اغلب نو بودند، به رضوانه خواهرم دادم (کالسکه و کریر و رروئک و آغوشی و تعداد زیادی لباس و چند جفت کفش برای سنین مختلف و پیراهن های زیبای مهمانی نو و چند وسیله کاربردی نوزادی برای بچه). پولی که مادرم برای سیسمونی به رضوانه داده هشتاد درصدش برای خودش پس انداز شده، مادرم میگه تو کادوت رو پیش پیش دادی و خیلی بیشتر هم دادی و نیازی نیست دیگه برای بچه رضوانه کادو بگیری و رضوانه هم انتظاری نداره (خودم دلم راضی نمیشه نمی‌دونم چکار کنم)...گفتن نداره اما من میتونستم تک تک این وسایل رو تو سایت دیوار و شیپور  و... به قیمت معقولی بفروشم اما خب ترجیح دادم رضوانه برای بچش استفاده کنه، الان هم مبلغ خوبی براش پس انداز شده، جای دوری نمیره، ایشالا که نینی سالم و سلامت به دنیا بیاد.

خواهر بزرگم مریم خونه مادرم نبود، گفته بود شاید به خاطر دیدن بچه ها بیان خونه مامانم، اما انقدر خسته بود از خرید سیسمونی که دیگه رفت خونه خودش، از اونجا که نیلا چندباری سراغ خواهرزاده هام رو گرفت تماس گرفتم که اگر میتونه یه سر بیاد (خونشون 5 دقیقه با مادرم فاصله داره)، دیگه اونا هم اومدند و من کادوی هر دو تا خواهرام و مادرم رو دادم و خوششون هم اومد و خیلی تشکر کردند و گفتند نیازی نبوده و برای چی برای ما گرفتی و مادرم هم می‌گفت یه کادو بس بوده برای من و چرا دو تا گرفتی؟ فقط لباسی که برای رضوانه گرفته بودم اندازش نبود که بردم دیروز جمعه عوض کردم...

اصلا فکرشم نمیکردم خواهر بزرگم که میاد شوهرش هم باهاش بیاد، آخه شوهرخواهرم مدتهاست خونه مامانم نمیاد و علتش هم اینه که خواهر خودم هم بعد اختلاف جدی که چندسال پیش با خانواده شوهرش داشتند خیلی کم به اونا سر میزنه و اینطوری راحتتره (تو یه ساختمون  با خانواده همسرش هستند) دیگه برای همین همسرش هم زیاد نمیاد خونه مادرم یا خونه من و...  اتفاقا ما همه راحتتر هستیم (از اخلاقش خوشم نمیاد اصلاً)، خود مریم هم اینطوری راحتتره که شوهرش نیاد اما در کمال تعجب اون شب اومد (حتی شب یلدا هم تعجب کردیم اومد) و باز همون داستان تکراری به حاشیه رونده شدن سامان در حضور دو تا باجناقها و ناراحتی و عصبی شدن سامان که به نظرم حق هم داره...قبلش هم باز تو ماشین سر راه خونه مامانم سر یه موضوع خیلی بیخود کنتاک داشتیم و من بهش گفته بودم بار آخرمه با تو میرم خونه مامانم و هر بار خون به دلم میکنی و اینبار اسنپ میگیرم (اسنپ گرفتن از نظر سامان وقتی خودش هست شبیه فحش میمونه، انگار به غیرتش برمیخوره، حاضره همه جا خودش ما رو ببره و بیاره اما ما اسنپ نگیریم) واقعا هم همین تصمیم رو دارم، من خیلی به خونه مامانم سر بزنم هر دو سه ماه یکباره یا در بیشترین حالتش که کم پیش میاد ماهی یکباره، اینبار بهش نمیگم و اسنپ میگیرم و با بچه ها میرم، البته رفتن دفعه دیگه اونجا احتمالا مصادف میشه با تولد نینی جدید انشالله که احتمالاً خونه خواهرم جمع بشیم. در کل تصمیم دارم حتی برای ایام عید و اینجور مناسبتها تا جای ممکن جوری هماهنگ کنم که سامان با اون دو تا شوهرخواهرم یک جا نباشه، که خب سخت هم هست همین مقدار کم هم تو جمع خانواده خودم نبودن!؛قشنگ احساس میکنم باجناق ها احترام نگه نمیدارند، حالا نه فقط زبانی، رفتاری هم، سامان هم یه گوشه میشینه و کاری بهشون نداره، من خیلی اذیت میشم. راستش با خود  من هم برخورد خیلی خوب و گرمی ندارند، منظورم بی احترامی نیست، یه جورایی سرد برخورد کردن و ...‌ نمی‌دونم چرا من و سامان همیشه به حاشیه رونده میشیم!!! دلم برای خودمون میسوزه یه وقتها. خیلی برای بقیه مایه میذاریم و به همه محبت میکنیم اما اغلب برخورد مشابه نمی‌بینیم، عجیبه واقعا و ناراحت کننده. خیلی هم ناراحت کننده ولی چه میشه کرد...اتگار تو این دوره زمونه هر چی خودت رو بگیری و بدتر باشی بیشتر بهت بها میدن. به هرحال بهترین کار دوری هست  و بس! بماند که همین الان هم سالی سه چهار بار بیشتر نمی‌بینیم همو.

چقدر حال بدی دارم، واقعاً روزهای سختی رو گذروندم و دلم نمیخواد تعریف کنم، این روزها گاهی آرزوی مرگ کردم. یه روزهایی شدیدا از زندگیم راضیم و احساس خوشبختی میکنم، یه روزهایی حالم از زندگیم و همسرم خیلی خرابه! الان در حالت دوم هستم و راستش اینجور وقتها خیلی زیاد به جدایی فکر میکنم و برای خودم تصورش میکنم و با سامان هم مطرح میکنم که البته تنش رو چندبرابر میکنه، نمیدونم چرا هر بار بحث و دعوای جدی پیش میاد بیشتر پی میبرم چقدر دنیای ما با هم فرق داره و فکر جداشدن به سرم میزنه! بعید میدونم بتونم عملیش کنم با اینکه از نظر مالی کاملاً مستقل هستم، الان بچه ها مانع بزرگی هستند، از طرفی خودم هم نمیدونم آیا موندن بهتره یا رفتن...برای خودم میگم نه صرفاً بچه ها، اعتراف میکنم من آدمهای زیادی تو زندگیم نیستند که بتونم برای روزهای سخت بهشون تکیه کنم، حتی در حد درددل  و سبک شدن... نمیدونم قراره چطور با این شرایط پرتنش با همسر زندگی کنم و اگر هم روزی جدا بشم آیا بچه ها بیشتر آسیب نمیبینند؟ یا اینکه نه تو همین زندگی و با تنشهایی که من و همسر خیلی روزها باهاش مواجهیم آسیبی که بچه ها میبینند بیشتر از جدایی و زندگی با یکی از والدین نیست؟ نمیدونم! جوابی براش ندارم...

امیدوارم حالم بهتر بشه! از این شرایط روحی که باعث میشه حوصله بچه هامو هم نداشته باشم بیزارم! بیزار!!!

بعدا نوشت: طبق معمول بوسه و بغل و ماساژ و قربون صدقه و عذرخواهی ازطرف همسر بعد دعوای قبلی!!!!! خیلی مسخرست! بار روانی زیادی بهم تحمیل می‌کنه! چقدر این دو روز نسبت به بچه ها عصبی بودم. چند روز دیگه باز روز از نو روزی از نو! به نظرم زن و شوهرهایی که کلا با هم سردند و همیشگیه این موضوع و به  اصطلاح طلاق عاطفی گرفتند، لااقل تکلیفشون با خودشون مشخصه و حتی وضع بچه ها هم بهتره! چی بگم دیگه!

نظرات 28 + ارسال نظر
قره بالا جمعه 22 دی 1402 ساعت 18:57 http://Eccedentesiast33.blogsky.com

مرضیه جونم به خدا که تو مامان خیلی خوبی هستی
آقا سامان هم همسر و پدر خوبیه ، فقط بنده خدا بخاطر وضعیت اقتصادی غرور و اعصابش داغون شده
وگرنه که خیلی دوست داره
یکم آروم باشه دوست چشم قشنگ من

قربونت برم عزیزم
ایشالا هر زمان که خواستی و مادر شدی خودت میفهمی که ما مادرها هر چی هم تلاش کنیم باز تا یه جای کار میلنگه اول از همه خودمون رو مقصر میدونیم، کاش اینطور نبود واقعا
سامان هم بله شرایط خیلی روی رفتارهاش تاثیر داشت، اما خب یه مقدار ذاتا هم زودجوش هست و به نظرم این بزرگترین ایرادشه.
بله میدونم دوستم داره، خدا رو شکر... ولی خب زندگی به صرف دوست داشتن همدیگه، خوب جلو نمیره، صبر و گذشت زیادی هم میخواد و هماهنگ شدن با هم
چشم بانوی زیبا

زن بابا جمعه 22 دی 1402 ساعت 10:56 http://www.mojaradi-90.blogfa.com

سلام مرضیه جان ببخشید بابت گافی که دادم تو رمزت عذرخواهی میکنم.
در مورد غذا خوردن نیلاجان من خودم ی قاشق و بشقاب به امیرحسین میدم تا بازی کنه و یکی هم برا خودم اون هم بازی میکنه و من هم کنارش بهش غذا میدم حالا در مورد نیلا نمیدونم میتونی از این روش استفاده کنی.
در مورد تی وی وای من عاشق خونه بدون تی وی هستم در حالی که همسر و بچه ها عاشق اون هستند ولی خوب الان تا حدی مدیریت کردم.
تمام تلاشم رو میکنم امیرحسین تی وی نبینه.
میتونی هر از چندگاهی به عنوان جایزه براش تلویزیون رو روشن کنی.
مثلا وقتی خوابه درستش کن وقتی بیدار میشه براش بذار وقتی هم سرش گرمه خاموش کن و بگو جایزه ات تمام شد.بازم خودت بهتر صلاح میدونی.
در مورد همسر منم ی سری اختلافات دارم ولی اونایی که میشه تحمل میکنم و یا تلاش می‌کنم تا حل بشه.
وقتی حل نمیشه بی خیال میشم.زساد اهمیت نمیدم.
مثلا همین تی وی همسرجان عاشق فیلم ترکی من که دوست ندارم چندبار هم تذکر دادم وقتی من نیستم نگاه کن میگه برو تو اتاق دیگه منم چیزی نمیگم.
خانم صبوری هستی، حتما درست میشه

به به سلام عزیزم
خیلی وقت بود نبودی، من خیلی زیاد به وبلاگت سر میزنم و اغلب ننوشتی، نوشته هات رو دوست دارم، خودکاویهایی که داری منو یاد خودم میندازه، و البته همسن هم هستیم کم و بیش.
منم خب قبلترها مثلا نویان رو با یه وسیله ای چیزی سرگرم میکردم و بهش غذ ا میدادم، بزرگتر که شد دیگه نشد! فقط گوشی جواب میده متاسفانه، منظورت قاشق و بشقاب همراه با غذا داخلشه که مثلا با غذاش بازی کنه بعد تو هم بهش غذا بدی؟ خب منم خیلی کم از این روش استفاده میکنم، بیشتر وقتی جواب میده که خیلی گرسنش باشه. نیلا شکر خدا از دو سال پیش دیگه بدون گوشی غذاشو میخورد، البته خیلی وقتها در حالیکه با گوشی من بازی میکرد بهش قاشق قاشق میدادم اما اگر گوشی هم نبود میخورد، از وقتی این خانم دکتر توصیه کرد باید خودش غذاشو بخوره، بشقابشو میذارم روی میز و میذارم خودش بخوره، کمتر از وقتی خودم بهش غذا میدادم غذا میخوره اما خب من دیگه دخالت نمیکنم.
آفرین که تلاش میکنی پسرت تی وی نبینه، خیلی مهمه، ایکاش از بدو تولد نویان منم اینکاروو میکردم ولی خب نیلا هیچ جوره همکاری نمیکرد، باز خوبه الان شروع کردم، راحت نیست اما کم کم عادت کردم.
نه متاسفانه نیلا بچم خیلی صفر و صدیه، تو متن هم نوشتم مدیریت زمان زیاد جواب نمیده براش، شاید بزرگتر بشه، بشه اینکارو کرد، اما الان یا باید کلا نباشه یا کاملا باشه!
تو خیلی خویشتندار هستی تو این زندگی و صبرت زیاده، خیلی جاها از خودت میگذری و خیلی جاها یه مقدار خونسردتر رفتار میکنی، این خیلی خوبه، گاهی سعی میکنی بیخیال باشی، من مثل تو نیستم البته که بهتر شدم الان.
نه گلم من خیلی هم صبور نیستم، البته در مورد مشکلات زندگی به ناچار صبر میکنم اما منظورم تو دعواها و اختلافات هر چی تلاش میکنم جلوی حرف زدنم رو بگیرم تا هر دو آروم بشیم نمیتونم.
بازم بیا پیشم و از این توصیه های فرزند داری بهم بگو، تو وبلاگت هم بیشتر بنویس لطفاً

ماری جمعه 22 دی 1402 ساعت 05:50

اها یه چیزم اضافه کنم که این که میگی نگاه نمیکرد خیلی فرق نمیکنه. بالاخره روشن بوده و میشنیده و کلی اخبار و حرفهای نا متناسب با سنش به گوشش خوره که باعث اضطرابش شده. من یادمه بچه بودم مامان بابام با رادیو اخبار بمباران های عراق رو گوش میکردن و منم حین بازی میشنیدم و با وجود اینکه شهر ما بمباران نمیشد چقدر اضطراب داشتم یا یه بار حین بازی ماجرای تصادف همکار بابام رو شنیدم ( در حال که تو خیاط مشغول لی لی بودم و فکر میکردن نمیشنوم) که صورتش از بین رفته و از رو موهاش شناساییش کردن و همون شب این رو به صورت کابوس خیلی ترسناکی دیدم که بابام به جای اون آقا بوده و …
حالا شما میگی مدتهاست که تی وی روی شبکه خبر یا سریال بوده. خدا میدونه چیا به گوش نیلا خورده

چه نکته خوبی گفتی، من به این موضوع فکر نکرده بودم، قطعا همینطور بوده، گاهی این اواخر زمانی که مثلا بازی میکرد و من فکر میکردم چیزی نمیبینه بهم میگفت مامان تو فیلم آقائه گفت "گمشو یا ساکت شو یا بیشعور" حرف بد زد و من میگفتم آره دیگه حرف خیلی بدیه....با این شرایط حذف کامل تلویزیون تصمیم درستی بوده...
ای جانم، چه کابوس بدی بوده! منم از این مدل کابوسها داشتم، مثلا میگفتند پسرعمم بعد سانحه هوایی بدنش تکه تکه شده و از روی خال پشت گردن شناختنش و این موضوع شاید تا همین الان بعد بیست و اندی سال تو ذهنم مونده، یا اینکه میگفتند فلانی مرده و خاک پسش زده (پیرزنهای فامیل میگفتند) و چقدر تو ذهن من اثر داشت، یا مثلا فلانی قران رو پاره کرد و این شکلی شد (یه جوونور ترسناک) و چقدر هر کدوم از اینا به من استرس وارد کرد و میدونم اثرانش تا همین الان در ناخوداگاهم مونده که انقدر دچار تشویش و دل نگرانی هستم از اتفاقاتی که هنوز نیفتادند.
باید حواس ما بزرگترها خیلی زیاد به فیدبکی که به بچه ها میدیم باشه، نکته مهمی بود مریم جان

ماری جمعه 22 دی 1402 ساعت 05:38

سلام مرضیه جان. من مریمم که پست پیش گفتی مریم زیاده اسمت رو عوض کن. ازین به بعد با ماری کامنت میذارم. حالا نظرم:
به نظرم خودتم به تی وی یه جورابی معتاد بودی و قطع کاملش تصمیم درستی بوده. برنامه های تی وی چه ماهواره چه داخلی اصلا جالب نیست. ماهواره که یا سریال و آهنگ های یک مقداری مبتذله یا اخبار و مستند های نا امید کننده. محدود یکی دو ساعت شاید خوب باشه ولی دایم روشن باشه حتما رو خود شما هم اثر منفی میذاره چه برسه بچه ها.
داخلی ها هم هم سریال هم اخبار و برنامه ها تقریبا همین طوره فقط جهتش فرق میکنه مولا اخبار منفی از کشور های دیگه یا اخبار ناراحت کننده منطقه. سریال و فیلم ها خیلیاشون مناسب بچه ها نیستن و خیلی تبلیغ نوع خاصی از زندگیه. بازم در حد یکی دو ساعت نهایتا.
خدا رو شکر شما دو تا بچه داری خونه ات محیطش شاد و پر انرژیه. سوت و کور واسه کسیه که یه ادم‌مسن تنهاست.

واسه اینکه گاهی به صدایی باشه پیشنهاد من برای بچه آهنگ های خوب و با محتوای فارسی و انگلیسیه. هنکامه یاشار برای آهنگ های فارسی زمان بچگی ما بود الان حتما بهترش هم هست. مثلا میتونی صبح ها یک ساعت بذاری موقع بیدار شدن. انگلیسی هم حتما خودت میدونی nursery Rythme رو سرچ کنی آهنگ مناسب میاد اونم مثلا قبل خواب که بشه روتین قبل خوابشون.
واسه خودت هم پادکست رو پیشنهاد می دم که با گوشی گوش بدی مثلا پادکست چنل بی خوبه و یه مطلبی هم آدم یاد میگیره و ذهنش از مسایل رپزمره یک مقدار آزاد میشه

واسه بیرون بردن بچه ها واسه دختر و پسرت صندلی بچه اگه داشته باشن میتونی با خیال راحت بفرستیشون بیرون با همسرت. تو رو خدا نگو نمیشینن همه جای دنیا بچه ها میشینن و مشکلی هم ندارن.
بازم میگم به نظرم کارت خیلی زیاده و باید یه چیزایی رو ازش بزنی. از تربیت و وقت گذاشتن واسه بچه ها که نمیشه زد. کارت هم که مهمه و منبع درآمد باید باشه . کار خونه و آشپزی رو کمتر کن لطفا که کم نیاری. باور کن بچه ها شب نیمرو با نون ‌‌پنیر بخورت طوری نمیشه. روز در میون غذا درست کن برای دو روز و شام هم حاضری بخورین.
موفق باشی. همسرت هم به نظرم خیلی دوستت داره ولی هر دو خسته این و وقت واسه با هم گذروندن ندارین و یه کم فرسوده شدین.

سلام مریم جان، مرسی عزیزم که اسمت رو متمایز کردی
خیلی از حرفهات استفاده کردم عزیزم، ممنونم، البته خب من معتاد به برنامه های تلویزیون نبودم چون اصلا نیلا سالها بود که نمیذاشت ما برنامه خاصی بیینیم به جز یکی دو تا سریال با هزار بدبختی آخر شب از آی فیلم میدیدیم، من بیشتر به بودن صداش تو خونه و روشن بودنش عادت کرده بودم.
راست میگید دقیقا! منم با حرفهای شما موافقم، هم تلویزیون خودمون و هم برنامه های ماهواره هر کدوم یه جور فضای ناامیدی رو بهمون القا میکردند، من خودم به شخصه از برنامه های ماهواره مثل شبکه من و تو و ایران اینترنشنال حتی بیشتر از تلویزیون خودمون دچار دل نگرانی و یاس و ناامیدی میشدم، بخصوص که فکر میکردم اونا اونور آب در رفاه نشستند و دارند برای ما نسخه میپیچند و دلشون مثلا به حال ما میسوزه، ابدا احساس نمیکردم همدرد هستند، تلویزیون خودمون هم یه سری برنامه های نامناسب دیگه داشت و به قول شما اخبار منفی از جای جای دنیا و... من در کنار اینا اینستاگرام رو هم اضافه میکنم که تاثیر منفیش خیلی زیاده، بخصوص از بابت اینکه گاهی به آدم این حس رو میده که همه خوشبختند الا تو! البته در کنارش اخبار منفی هم هست، اونم یه جور دیگه حس بد به آدم میده، هر چند مثلا برای وقتایی که من شدیدا افسرده بودم مثل بعد فوت پدرم، اینستاگرام کمک کننده بود، خودم رو ساعتها توش غرق میکردم بلکه کمتر فکر و خیال کنم و بگذره. الانم وقتهایی که خیلی طولانی میشینم پای اینستاگرام میدونم که حال روحیم خیلی بده. به هر حال خوبیهایی هم داشته برام و گاهی با کلیپها از ته دل خندیدم، اما بدیهاش بیشتر بوده و منو از پیشرفت شخصی و مطالعه و .... بازداشته.
وقتی حرف از پادکست زدی چراغی در ذهنم روشن شد، بله حتما پیگیر میشم، البته باید موضوعات جذاب باشه وگرنه دوست ندارم بیشتر از نیسماعت گوش کنم، کاش مثلا پادکستهای طنز گوش کنم، نمیدونم هست یا نه، مستندهای علمی هم دوست دارم.
nursery rhyme هم یادم میاد گاهی یکی دو تاش رو برای نیلا روی تی وی میذاشتیم، یادم باشه انجامش بدم و به قول شما یه روتین خواب براشون درست کنم، باید برنامه ریزی کنم مریم جان
صندلی بچه ندارند عزیزم، نیلا یه کریر باکیفیت داشت که تا یکسالگی صندلی بچه هم بود و نویان هم استفاده کرد اما اینکه صندلی بچه مخصوص داشته باشند هیچکدون نداشتند، همون کریر که صندلی هم میشد به زور داخلش مینشستند، بیشتر موقع خوابیدن تو ماشین استفاده میشد.... راستش خیلی مقاومت داشتند، الان هم خب هزینش مطرحه، ضمن اینکه باز نمیدونم بگیرم و اینا نشینند بخصوص نویان الکی هزینه کنم، مگه اینکه مثلا میشد از کسی قرض بگیرم که اطرافم نیست. واقعا اگر از جهت امنیت بچه ها نگران نبودم، میدادم به پدرشون ببرتشون بیرون با خودش و من ولو یکساعت استراحت میکردم.
بله عزیزم، راست میگید، باید یکم از این وسواس لعنتی درمورد شام و ناهار بچه ها دست بردارم! روی خودم دارم کار میکنم و یه مقدار هم موفق شدم مریم جان
مرسی از توصیه های خوبت.
دقیقا ما وقتی واسه هم نداریم، به زور شاید گاهی بتونیم در حد بیست دقیقه چند تا کلیپ طنز ببینیم تو اینستاگرام! امیدوارم نویان هم زودتر از آب و گل دربیاد و بتونم از شیرخشک و پوشک بگیرمش بلکه کمی وقت و کارمون سبکتر بشه

غ ز ل جمعه 22 دی 1402 ساعت 01:07 https://myego.blog.ir/

یکی اینکه خیلی تلاش میکنند اما معمولا به نتیجه نمیرسن

معمولا با زنهایی پارتنر میشن که رویاهاشونو محقق کنند

خودباوری پایینی دارن

در اکثر امورات خود به دیگران وابسته اند

خودباوری پایینی دارن

در منزل چندان اقتدار مردانه ندارن

به دنبال روابط موازی نیستن

و اگر همسرشون هیجان طلب باشه دچار تضاد میشن
مثل تو و سامان که جفتتون هیجانی واکنش نشون میدید

ببین مرضیه جون هر زن یا مردی سه تا از کهن الگوها رو با درصد بالاتری در خودش داره
با اونچه ازت خوندم هم دیمیتر بالایی داری که خیلی مادری میکنی و هم آتنا که منطق خوبی داری

همسرتو از نوشته هات هفایستوسش بالاست ولی هیچکس صد در صد یک کهن الگو درش نیست
ولی این ها کمک میکنه یه کم شناخت بهتری از خودمون و اطرافیانمون دلشته باشیگ

تو کتابهای
انواع زنان
انواع مردان
از شنودا بولن میتونی اینا رو کاملتر بخونی. صوتیش هم تو فیدیبو هست
یک کتاب دیگه هم هست به اسم "زندگی برازنده من" که اونم یک سری کهن الگوهای دیگه ای رو نطرح میکنه که اونا توی نرد و زن مشترکه
و اونم جالبه

چقدر خوشم میاد که با این همه مشغله خودتو به نوشتن میرسونی
مرضیه با چیزایی که نوشتی تو باید به خودت افتخار کنی که از عهده این همه دغدغه براومدی تا اینجا
اگرچه که میدونم له شدی و نیاز به حداقل چند ساعت استراحت و تنهایی مطلق داری

از طرفی کلا حواست به همه هست جز خودت
بیشتر مراقب خودت باش

سلام دوباره عزیزم
مرسی از توضیحاتت، همسرم خیلی هم با این ویژگیها تطابق نداره غزل جان، مثلا اینکه خودباوری پایینی دارند الان یه مقدار به خاطر مشکلات این سالها اینطوری شده اما در گذشته خودش رو خیلی هم دست بالا میگرفت (نه لزوما از سر غرور) و روی خودش خیلی حساب میکرد و خودش رو خیلی قبول و باور داشت.
اتفاقا خیلی هم عاشق اقتدارداشتن در منزله و وقتی احساس اقتدار کنه سرشار از حس خوب میشه و این حس خوب رو در قالب محبت زیاد به من برمیگردونه، اینکه من گاهی به شخصه این حس اقتدار رو ازش میگیرم بحثش جداست که البته اونم تقصیر من نیست لزوما، تو این سالها بسکه بیشتر کارها روی دوش خودم بود بخصوص مسائل مالی یا دنبال خونه و ماشین خریدن و .... یه مقدار ناخواسته اون بعد همسرم برام کمرنگ شد که دارم سعی میکنم هم در خودم و هم در همسرم تقویتش کنم، بخصوص که حس میکنم کم کم اون اضطراب شدیدی که همسرم سر جریانات کاری گذشته دچارش بود داره کاهش پیدا میکنه و خیلی بیشتر از قبل داره مسئولیت امور خونه رو میپذیره، قبلا اگر هم میخواست نمیتونست...
اینکه دنبال روابط موازی نیستند صددرصد درسته، در کل میشه گفت همسرم به نظر خودم تا 50 یا شاید 60 درصد ویژگیهاش رو داره، خودم هم جداگانه خوندم حالا باید ببینم دیگه چه آرکتایپ دیگه ای در همسرم هست...
من تا بحال این مباحث رو دنبال نکردم اما الان که برام نوشتی میبینم بهشون بی علاقه نیستم بخصوص اگر شناخت بیشتری نسبت به آدمها به من بده....یه جا اسم کتاب رو بنویسم و سر فرصت برم از نت بخونم، البته بعیده کتاب کاغذیشو بخرم، اما میرم و مطالعه میکنم...
ممنونم عزیزم از اینکه دلگرمم میکنی، خدا میدونه چقدر برام مهمه مثلا اگر حتی دو تا مخاطب میان به وبلاگم و منتظر خبری از من یا نوشته ای هستند، با پست قدیمی مواجه نشن، تو خیلی درست گفتی من همیشه برام مهم بوده بقیه از من راضی باشند، یکبار هم گفتی شخصیت مهرطلب، اونم درسته، هیچ چیز اندازه اینکه بدونم آدمها دوستم دارند و بهم بها و اهمیت میدند و از اینکه تو جمعشون باشم خوشحال میشند منو سرشار از لذت و شادی نمیکنه غزل جان، چون همیشه برعکسش رو فکر میکردم....
مرسی که تو هم حواست به من و نیازهام هست عزیزم، واقعا دوست دارم آرامش واقعی رو تجربه کنم، اول درون خودم، بعد در زندگی شخصیم.
مرسی که برام نوشتی غزل جان

نوا پنج‌شنبه 21 دی 1402 ساعت 14:41

سلام عزیزم. برای شکستن سکوت خونه، گوش دادن به پادکست هم خیلی خوبه. می تونین هندزفری رو‌ فقط توی یه گوشتون بذارین که هم زمان صدای بچه ها رو هم بشنوین. پادکست های خیلی خیلی زیادی ساخته میشن و بر اساس سلیقه تون می‌تونین انتخاب کنین

سلام عزیزم
ممنونم از توصیه خوبت عزیزم، بله باید برم و ببینم پادکست جذابی که بتونم یکی دو ساعت باهاش سرگرم بشم پیدا میکنم یا نه، چون مثلا خیلی علاقه ندارم بشینم کتاب صوتی گوش کنم، برای همین پادکست هم مدت طولانی نمیتونم مگه اینکه موضوعش برام خیلی جذاب باشه، حتما پیگیری میکنم. شما هم موردهای مناسبی سراغ داشتید بهم بگید
مممنونم نوا جان، اسمتون هم خیلی زیباست

غ ز ل چهارشنبه 20 دی 1402 ساعت 00:20 https://myego.blog.ir/

چقدر خسته ای مرضیه
ولی چه خوبه که مینویسی
خصوصا از نتایج مشاوره

یک چیزی بگم؟
شاید بهتر بود تو هم همون اندازه کهبهت بها میدن بهشون بها بدی
شاید مهر طلبی باعث میشه اینقدر محبت کنی بهشون در حالیکه در مقابلش محبت ناچیزی دریافت میکتی

چند وقت قبل انواع مردان رو میخوندم
و با خوندن کهن الگوی هفایستوس انگار شوهر تو روبروم مجسم میشد
و خودت خیلی دیمیتر بالایی داری

حوصله کردی کتابهاشو بخون شاید کمی کمکت کنه تو ارتباطی که دارید

همه مامانها اغلب فکر میکنند نه لایقش بودند و نه کافی هستند
منم مثل توام
برای خودت بیشتر زمان بزار
و شده روزی یک کار حتی شده یک چایی فقط و فقط به خاطر خودت بریز و با خودت ملاقات کن

خیلی به خدا
دوست دارم بقیه هم بدونند و استفاده کنند غزل جان
حرفت درسته، همیشه دنبال دریافت محبت از طرف خانوداه خودم بودم، از کادو دادن لذت میبرم اما کمتر پیش اومده به خودم کادویی بدند، بچه ها بحثش جداست....منم تو این سالها پذیرفتم. الان تازه خیلی نسبت به قبل بهتر شدم و بیشتر به خودم اهمیت میدم اما همچنان اولویت زیادی به بقیه میدم، گاهی حتی بیشتر از خانواده خودم (شخص خودم که دیگه هیچی).
وای غزل جان بعد خوندن پیام تو، نصفه شبی کلی رفتم راجب ویژگیهای این دو شخصیت خوندم، هی با خودم و سامان مقایسه کردم، یه جاهاییش نزدیک بود یه جاهاییش نه، اینکه مثلا دیمیتیر ها خیلی به کارهای خونه علاقه دارند و ...خیلی به من نزدیک نبود، هفایستوس یه جاهاییش به همسرم میخورد یه جاهاییش نه
خیلی دوست دارم بخصوص درمورد همسرم بدونم دقیقا چه ویژگیهایی ازش بر اساس نوشته های من تو ذهنت بود که این الگو رو باهاش متناسب دیدی؟ بخصوص که میگی انگار شوهر تو روبروم مجسم میشد، من خوندمش اما تا پنجاه شصت درصد شباهت داشت، اما خب مباحث خیلی خیلی جالبی بود، من قبل این زیاد علاقمند نبودم، به واسطه پیام تو رفتم و خوندم راجبشون.
بله متاسفانه ما مادرها اینهمه زحمت میکشیم آخرش هم همیشه حس گناه و عذاب وجدان داریم، مردها اصلا اینطور نیستند.
چشم عزیزم، چشم

سما سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 21:39

سلام مرضیه جان
حب راستش به نظر من به حرف مشاور گوش کن و حداقل یه مدت سعی کن کاملا به حرفاش عمل کنی چون با توجه به این رفتارهای نیلا که‌گفتی به نظرم خیلی قبلتر ازینا باید تلویزیون و موبایل رو براش ممنوع میکردی.واقعا اسیبی که این ها به روح و روان بچه میزنه جبران نشدنیه
من یه دختر ده ساله دارم و تقریبا همیشه تلویزیون ما خاموشه نه تلویزیون ایرانو میبینیم نه ماهواره داریم .بجز روزی مثلا شاید نیم ساعت که سی دی کارتون انگلیسی میبینه دخترم.البته کوچکتر بود این زمان بیشتر بود.بیشتر کتاب میخونه یا بازی میکنه یا درس داره ،تبلتش هم حتی رمز داره و روزی نهایت نیم ساعت اجازه داره باهاش بازی کنه .بذار این قوانین توی خونه جاری باشه تا بچه ها عادت کنن
ماهم اخر شبا که دخترم میخوابه فیلم یا سریال میبینیم یه ساعت
یکی از مشکلات شما دیرخوابیدن بچه هاست.من از سه سالگی دخترمو عادت دادم به ده شب خوابیدن و بهت بگم که اصلا اسون نبود هرشب گریه و زاری که نمیخوام بخوابم.ولی این یه قانونه و تا الان ادامه داشته و اینه که صب برای مدرسه هم سرحال پامیشه.ولی مثلا بدیش اینه که صبح های نعطیلم حداکثر ۸بیداره.ولی می ارزه به نظرم.در کل هر چیزی مزایا و‌معایب خودشو داره.باید ببینی چی برای تو و خونوادت بهتر جواب میده
دختر منم اخلاقای خاصی داره وسواسای عجیب ولی به مرور که بزرگتر میشه این رفتارا بهتر میشه نگران نباش
این حالتهای سینوسیت هم بخاطر خستگیهای بچه داریه چندسال دیگه همه چیز بهترمیشه.کلا به نظر من زن کارمند و اونم تو‌ ایران یه بچه بیاره و بزرگ کنه به سلامتی خیلی هنر کرده

سلام مجدد عزیزم
بله حرف شما درسته، من باید زودتر از اینا قطع میکردم تلویزیون رو! راستش ما چند سال پیش خودمون یکماه تمام قطع کردیم تلویزیون رو، یادمه تاثیرش بد هم نبود اما نمیدونم چی شد که دوباره وصلش کردیم.
الان هم متاسفانه تلویزیون رو قطع کردیم اما موبایل رو هنوز نتونستیم، اونم به خاطر نویان که برای غذاخوردن خیلی بهش وابستست، و اینکه من گاهی سرم خیلی شلوغ میشه و نمیدونم بچه ها رو چطور سرگرم کنم.
مرسی که از تجربیاتت در مورد دخترت گفتی، خیلی دوست دارم نظرات و تجربیات مامانهای دیگه رو بدونم، بخصوص وقتی از سختیهای مسیر میگن، و بعد میگن که موفق شدند، منم انگیزه میگیرم و فکر نمیکنم مثلا فقط بچه های من انقدر مقاومتشون در برابر قوانین زیاده....
خدا دخترتون رو حفظ کنه، مطمئنم با این رسیدگی و توجهی که به تربیتش دارید آینده خوبی در انتظارش هست انشالله...امیدوارم منم بتونم این قوانین خوب رو در خونمون وضع کنم، یکم که نویان بزرگتر شد حتما قوانین جدید و سفت تری هم میذارم برای خواب و بیداریشون.
امیدوارم دختر من هم بزرگتر که شد وسواسها و رفتارهای عجیبش کمتر بشه، الان هم نسبت به یکی دو سال پیش بهتر شده شکر خدا.
آره به خدا، من ادعایی ندارم اما فکر میکنم تو این کشور زن کارمند حتی با یه بچه هم هنر میکنه، چه برسه منی که دوتاشو دارم و مشکلات ریز و درشت دیگه هم کنارش، در عین حال خدا رو شکر میکنم که تا الان تونستم، فقط از خدا میخوام بچه هام خوشبخت و عاقبت بخیر باشند، همین برام بسه.
میبخشیدکه دیر پاسخ دادم سما جان

مامان عسل و ارس سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 15:47

مرضیه عزیز سلام
مدت هاست می خونمت ولی آرامش نداشتم تا بتونم برات کامنت بذارم
بعد از تولد پسرم زندگی خودم و مادر و پدر و خواهرام خیلی دگرگون شد
برادرم که بعد از ازدواج دچار سکته مغزی شده بود و بخاطر بی اطلاعی ما دچار مشکل گفتار و راه رفتن شده بود زنش ولش کرد و رفت و اون برگشت پیش ما با چه حال و روزی.
پارسال مرداد متاسفانه کرونا گرفت و سکته نهایی رو کرد و افتاد روی تخت چه روزهایی به ما گذشت چه اشک هایی که نریختیم چه دعاهایی که نکردیم از طرفی شرایط بد برادرم که فلج و لال روی تخت بود و از طرفی خانواده نامحترم همسرش که مدام دنبال شکایت کردن و گرفتن مهریه بودن که عرصه رو بهمون تنگ میکردن.
در کنار اینها مشکلات تک تک خانواده ها هم بود مثلا پسرم دوماهش که بود سرشو جراحی کردیم ، پدرم براثر غصه دچار بیماری شد ، مادرم افسردگی شدید گرفت ، خواهرم دورازجونش مشکوک به سرطان تیروئید بود و ...
حالا دو هفته هست که برادرم دیگه بین ما نیست
غم دیوانه کننده ای که تو جون تک تک ما هست معلوم نیست تا کی ادامه داره
برادری که همبازی من بود و چه چیزایی که ازش باد نگرفتم اون فقط ۴۲ سال داشت
نمی دونم چرا اینها رو بهت گفتم ، نمی خوام حتی کامنت رو هم تایید کنی
فقط خواستم بگم فرصت زندگی محدوده تا فرصت هست فقط زیبایی ها رو ببینیم
قبلا از افسردگی خودت گفتی عزیزم به نظرم بهتره دنبال راه درمانش بری کاری که من هم میخوام انجام بدم
چون مشکلات بچه ها از ما پدر و مادرها نشات میگیره ما که خوب باشیم حال زندگیمون هم خوب میشه
شاد و موفق باشی

سلام عزیز دلم
الهی بگردم، من همون موقع که پیامت رو خوندم کلی ناراحت شدم از سلسله اتفاقات غم انگیزی که این مدت برات افتاد و من از همه بیخبر بودم...
خیلی دوران سختی رو گذروندی، از همه بدتر جراحی پسرت دو ماهگی، الهی بگردم، خدا برادرت رو رحمت کنه، خیلی ناراحت شدم براشون، انشالله که به جبران عذابی که این دنیا کشید اون دنیا جایگاهش خوب باشه، یاد دایی خودم افتادم...اونم هشت سال تمام عذاب کشید و رفت. خدا همه رفتگان رو رحمت کنه.
حال خواهر و پدرت چطوره الان عزیزم؟ خواهرتون خوبند؟ الهی که خوب و سلامت باشند هر دو.
در عین حال که خیلی ناراحت شدم برات و برای روزهای تلخی که گذروندی، اما ممنونم که اینا رو بهم گفتی، تلنگری هست برای اینکه قدر روزهای سلامتیمون رو بدونیم، هر چقدر که سخت بگذره.
حتما دنبال درمان افسردگی برو، تو الان حق داری از زمین و زمان شاکی باشی و غمگین و دل مرده اما میدونم انقدر قوی هستی که از عهده این روزها برمیای، میدونم خیلی سختی کشیدی، اما قطعا بعد هر سختی آسونی هست...
دعا کن برام که منم بتونم روزهای سخت رو بگذرونم و اول از همه وسواس خودم درمان بشه و بتونم مادر و همسر خوبی باشم.
زنده باشی عزیز دلم، جای خالی پیامهات احساس میشد همیشه. میبخشید که نشد زودتر پاسخ بدم دوست قدیمی

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 09:37

سلام .امیدوارم زندگیتون پراز شادی وسلامتی باشه.اگر ناراحت نمیشید من توصیه میکنم پیش رواتپزشک بروید نه روانشناس .

سلام گلم
ممنونم عزیزم سلامت باشید
راستش خودم هم گاهی فکر میکنم همین کار بهتره! اما از طرفی میگم شاید بهتر باشه قبل اینکه به بچه دارو بدم، ببینم بدون استفاده از دارو تغییری ایجاد میشه؟ روانشناس هم میگه دارو خوبه اما اثراتش موقتیه و به ریشه مشکلات نمیپردازه، بعد قطع دارو امکان برگشت علایم هست اما اینکه ریشه ای درمان بشه، دائمی تره
خودم هم تردید دارم، گاهی میگم شاید بچم باید دارو بخوره تا آروم بشه

نگار سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 02:25

سلام گلم.خوبی.خدا قوت.
همیشه نوشته هات را میخونم.یکم صبر و تحملت در برابر سختی ها و تغییرات کمه.میخوای زود به نتیجه برسی.خوب این غیر ممکنه.من حس میکنم نیلا جان علاوه بر استرس و اضطراب یه حالت لجباز گونه پیش گرفته.به نظر من یه مهد خوب یا یه کلاس خوب ثبت نامش کن.اگر با بچه های همسایتون اوکی هست با یکی از اونها بره.عزیزم نیلا جان باید پیش دبستانی و دبستان بره.اگه عادت کنه که بگه ابن مهد را دوست ندارم پس فردا هم همین کار را خواهد کرد.تکلیف چیه به نظرت.تازه اول درد سر و استرس دوباره برای شماست.میخوای مدرسه اش را عوض کنی.یا بگه مشق نمینویسم.من با کار و صحبت‌های مشاوره تون موافقم.بزار روی پای خودش باشه.بزار کاراش را خودش بکنه.ولو به غلط.زندگیت این نباشه که نیلا ریزه است قدش کوتاهه .فلانه.به خدا هم داری خودت را اذیت میکنی هم بچه ات را.به خدا خوب میشه.تو سن رشد بره خوب میشه. اگه بهت بگم چه بچه هایی را دیدم که نسبت به همسالانشون کوچک تر و یا بزرگ تر بودن از نظر جثه و هیکل و بعد تو دوران رشد چه تغییراتی کردن متعجب میمونی.این خیلی طبیعیه که یه مادر نگران بچش باشه .ولی یه روزی خودت متوجه میشی که همش بیخود بوده.بزار نیلا خودش بره دستشویی .تو مهد،مدرسه،بیرون،مهمونی،اردو که شما دنبالش نیستی.به خاطر وسواس و نجسی و پاکی اعتماد به نفس بچه را خواهشا زیر سوال نبر.عزیزم،خواهرم،گلم رفتار نیلا بر اساس رفتار شما پیش میره.من بارها این را گفتم. به خدا اگر اینجوری پیش بری خدای نکرده باید غصه آینده ی این بچه را هم بخوری.بزار یک ساعت عصرها با پدرش بیرون بره.شبها نیم ساعت برید یه دوری بزنید که تو خونه نباشید.سعی کن خوابشون را منظم ‌کنی.حالا به هر ترفندی.میدونم که تو خودت یه مادر نمونه هستی و با جون و دل تلاش میکنی برای زندگیت.این حرفها را خواهرانه و دلسوزانه بهت زدم چون دلم برای نیلا کبابه.گناه داره طفل معصوم.دلم میخواست نزدیکت بودم و هر کاری که از دستم بر میومد برات میکردم.خدا محافظ خودت و شوهرت و بچه های دسته گلت باشه.عزیزمی .

سلام نگار جان ممنونم عزیزم.
بله خب شاید درست میگید شما، من دلم میخواد خیلی زود به نتیجه برسم و یکم عجولم، وقتی زود نتیجه نمیبینم ناامید میشم و بدبین، باید بیشتر روی خودم کار کنم.
بازم درست میگید، نیلا یکم حالت خودمحور و لجبازی هم داره، بخشیش خب طبیعت بچه هاست بخشیش هم تو ذات خودشه بخش زیادیش هم همون استرس و وسواس و اضطراب شدیدشه. بله حتما باید بره کلاس! متاسفانه یه مقدار بردن و آوردنش زمستونی با وجود یه بچه دیگه که همش هم مریض میشه برام سخته، اما باید تحمل کنم و انجامش بدم.
این حرف شما هم درسته که نباید بذارم عادت کنه به اینکه بگه این مهد نمیرم! نکته خوبیه، فعلا خب فقط یه مهدکودک بیشتر نرفته، نمیدونم چه رفتاری از یکی از مربیها دیده که میگه اصلا نمیرم! نمیدونم کار درست چیه! علیرغم میلش به زور بفرستمش همون جا یا ببرمش یه جای جدید...
چقدر حرفهای شما درسته، مشابه همون حرفهایی هست که مشاور نیلا میزنه، چقدر دلسوزانه حرف میزنید ، میدونی نگار جان، من به نظرم قبل نیلا باید خودم روی وسواس و اضطراب لعنتی خودم کار کنم! تمام اینایی که شما میگی کاملا درسته، حتی نیلا خودش هم از خداشه خودش غذا بخوره یا دستشویی بره! این منم من لعنتی که این سالها همش مانع شدم چون گفتم بچه اینطوری کم غذا میخوره، خونم نجس میشه!!! ایکاش اینطوری نبودم! متنفرم از این شخصیتی که باعث شد اینهمه سال عذاب بکشم و ناخواسته به بچم هم منتقل کردم، الان حتی چشمام اشکی شد! به خدا منم دوست نداشتم اینطوری باشم، اینهمه پر از تشویش و اضطراب و وسواس، خودم کودکی و نوجوانی سختی داشتم، پر از عقده و کمبود محبت....همش ریخت تو وجودم و خواستم برای بچه هام همه چی تموم باشم اما انگار برعکس شد، اینهمه بیشتر از مامانای دیگه اذیت شم اما نتیجه شد این!
خدا شاهده باباشون بارها گفته هر دو رو بده به من ببرمشون بیرون با ماشین، اما من میگم تو رانندگی کنی نویان و نیلا عقب ماشین یه ترمز بزنی یا خدای نکرده یکی از پشت بزنه من چه خاکی تو سرم کنم! همین دیروز سر همین موضوع بحثمون شد! آخر در کمال خستگی خودم باهاشون رفتم...
منم تا یه جایی میتونم با خودم بجنگم نگار جان، این روزها همش در جنگ با خودم هستم، مقاومت میکنم نرم دستشویی نیلا رو بشورم، میفهمم احتمالا با پای نجس اومده بیرون، از درون خودمو میخورم...خیلی اذیت میشم به خدا، یه جاهایی دخالت میکنم یه جاهایی هم میذارم کارشو بکنه...
این خواب لعنتی که درست نمیشه! نیلا تا من کنارش نخوابم ابدا نمیره بخوبه! منم گاهی کلی کار عقب افتاده دارم، برم کنارش بخوابم گاهی تا یکساعت هم خوابش نمیبره، اون 12 شب! بعد منم از خستگی بیهوش میشم و کارهام همه میمونه، برای همین باید کارمو کامل کنم بعد بفرستمش بره بخوابه که خودم هم پیشش بخوابم! آخه عجیبه در اوج خستگی هم خود به خود خوابش نمیبره مثل بقیه بچه ها! مقاومت میکنه...
ممنونم که به فکرم هستید، همینکه این حرفها رو دلسوزانه گفتید نهایت محبتته، خدا خیرتون بده، فقط برای من و بچه هام دعا کنید! همینکه گاهی تو دعاهاتون به یاد ما باشید و برای عاقبت بخیری بچه هام دعا کنید و از خدا بخواید نیلا و نویانم خوشبخت بشن و این بار استرس و وسواس رو و بی اعتماد به نفسی رو مثل خود من به دوش نکشند (نویان هم داره یه سری رفتارهای مشابه نشون میده و از خواهرش خیلی تقلید میکنه و بابت این هم خیلی نگرانم) برای من باارزش ترین کاره نگار جان
ببخش که کمی دیر پاسخ دادم عزیزم، خدا به شما و بچه هاتون و خانواده سلامتی و آرامش بده انشالله

هدهد دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 23:02

سلام
خب من فکر میکنم با همه این حساسیت‌ها و وسواسی که نیلا به تلویزیون داشته و هنوز کمی داره، خیلی کار خوبی کردین که فعلا خاموش نگهش میدارین. شاید اون استرسی که با روشن بودن تلویزیون بهش وارد میشده و اینکه کسی نبینه و ... تو رفتارهای دیگه‌اش هم تاثیر داشته. معمولا روانشناسا برای بچه هایی هم که این حساسیت‌ها رو ندارن هم میگن خیلی محدود باید تلویزیون ببینن تو روز.
عادت میکنین نگران نباش. رادیو هم خوبه برای شکستن سکوت خونه.

سلام عزیزم
بله خب شاید راه درست همین باشه، اتفاقا با اشاره شما منم فکر میکنم با اون حجم از وسواس و حساسیت شاید همون نبود تلویزیون برامون بهتر باشه، کم کم هم داریم عادت میکنیم.
اتفاقا رادیو رو بعد خوندن کامنت شما بهش فکر کردم! اصلا به ذهنم نرسیده بود! از یکی دو نفر پرس و جو کردم بابت اینکه رادیو دارند موقت بهم بدند که کسی نداشت، الان از دیشب داریم با هندس فری گوشی رادیو گوش میکنیم. بهتر از سکوت و سوت و کوری خونست واقعا

مامان خانومی دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 18:46

در مورد اون طلا فروش بقیه جواب کامنتت جا نشد اومدم بقیه شو اینجا بگم . به نظر من تعلل نکن و حتما برو اقدام کن همین که استارت بزنی خودت ترغیب میشی بری حسابت رو شارژ کنی من از روزی که این کار رو انجام دادم تو کارتم بیشتر از ده هزارتومان نمیمونه ! درحالیکه قبلا میشد مثلا اینقدر خورد خورد میموند تو حسابم دو سه ماه تا بشه مثلا دوتومان بتونم یه سکه پارسیان بخرم میگفتم ریز ریز نخرم تازه سکه هم مالیات و ... داره فیکس همون قیمت طلای خام باهات حساب نمیکنن که ، تو هم برو و اقدام کن و هروقت مثلا به اندازه یک پلاکی ، زنجیری چیزی شد خرید کن که نمونه زیاد بشه و خدای ناکرده یارو اتفاقی براش بیفته پولت بره رو هوا ، من که تو این سالها هرجا پولم رو گذاشتم فقط ضرر کردم ! الان فقط یا باید ملک بخری یا مثلا ارزهای دیجیتال اگر تخصص داشته باشی خوبه و برای امثال ما طلا ، که اونم شاید در کوتاه مدت سودی نداشته باشه مثلا من دوسال پیش طلا خریدم گرمی ۱.۳۰۰ یک سال بعد شد ۲.۶۰۰ درست عید نوروز که من رفتم بااون پول متضرر شده حدود ۴۵ میلیون طلا خریدم بعدش کلی طلا اومد پایین تا ۲.۲۰۰ هم رسید بعد از گذشت ۱۰ ماه تازه شده همونی که من خریدم یعنی ۲.۶۰۰ . اما میگم باز آدم دلش خوشه پولش رو هوا نیست حداقلش اینه یه چیزی خریدی داری استفاده میکنی . من که شازده اصلا اهل پس انداز نیست متاسفانه مجبورم خودم کم و بیش پس انداز کنم برای آینده خودم یا بچه ها به شازده هم در این مورد هیچ حرفی نزدم ولی مثلا به یک آدم مطمئن مثل خواهرم باید بسپارم حداقل اگه افتادم مردم بدونه فلان جا چقدر پول دارم ؛ یا مثلا سکه هایی که موقع تولد مهراد خریدم پیش مامانم امانت گذاشتم خواهر و برادرها و پدرم هم میدونن ولی شازده نمیدونه ! میدونی اگه بدونه یه جا گیر کنه میگه بفروش همونطور که موقع خونه خریدن یه سکه تمام مهراد داشت و فروخت گفت جاش میخرم هنوزه که بخره

من خیلی تو این سالها تعلل کردم و شدیدا پشیمونم، از یه جا هم که باز فهمیدم تعلل کردم بازم بعدش تعلل کردم! شاید یه دلیلش این بود که منم عین تو طلا رو گرفتم گرمی دو و ششضد و خورده ای و ظرف یکی دو هفته کلی ریزش کرد! بار اولم هم نبود، دو بار دیگه هم دقیقا همینطوری شد و من خیلی زده شدم، الان برام مسجل شده طلا بهم نمیفته به اصطلاح، بخصوص که من ازش استفاده هم نمیکنم که بگم لااقل لذتشو بردم، استرس گم شدنش رو دارم و ترجیحم نقره .و بدلیجات باکیفیت هست. مقدار طلایی که دارم رو فقط نگاه سرمایه بهش دارم و بس.
عزیزم نمیدونم منظورم رو متوجه شده باشی یا نه، این آقا قرار نیست پول رو نگهداره، الان بری بهش 300 هزار تومن بدی همون موقع به اندازه 300 بهت طلا میده و میاری خونه... میگه خیلی زنها بوده مثلا ماهی دویست تومن بهم ماهی دادند و من همون مقدار بهشون طلا دادم، یعنی قرار نیست بذاری پول بمونه و جمع بشه.
بازم میگم برای من متاسفانه طلا خیلی سرمایه گذاری خوبی نبوده، یعنی سپرده بانکی برام بهتر سود داشته! البته خب زمانی بوده که صدتومن سپرده گذاشته بوودم (سه سال پیش) و ماهی یک و هشصد سود میگرفتم، اون موقع طلا گرمی یک و دویست بود! طبیعتا اگر طلا میخریدم یکسال بعد کلی سود میکردم که با سود بانکی نصفشو هم نکردم، اما خب از طرفی انقدر بد شانس بودم در این زمینه که شاید اگر من میگرفتم هیچوقت طلا بالا نمیرفت!
خیلی خوبه که تو اهل حساب و کتاب و پس اندازی! شوهر من هم عین شوهر تو! هر چی دستش میاد میخواد خرج ماها بکنه! حتی خرج خودش هم نمیکنه!
البته شوهر من هم از میزان طلاها باخبر نیست و پیگیر هم نیست (خیلی هم زیاد نیست البته) اما هیچوقت هم نگفته بفروشیم، فقط یکبار خواهش کرد سکه رو بفروشیم و سه ماه بعد برام دوباره بگیره، اونم راستش ایده اولیه رو من دادم و بعد خودم منصرف و پشیمون شدم اما اون ته ذهنش موند، البته که در نهایت هم سکه رو نفروختم، از پس اندازم بهش دادم اما گفتم سکه فروختم. الان هم پول یه وام رو داده به من که برم سکه بخرم مثلا! درحالیکه اون موقع که بهش پول خودم رو دادم سکه 25 بود الان از 30 بیشتره! بعد اون میخواد 30 بده به من مثلا که سکه رو جایگزین کنم اما من 25 بیشتر ندادم از پس اندازم و الان نمیدونم اضافه پولی که میگیرم درسته یا نه! نمیتونم هم بگم دروغ مصلحتی گفتم و فروش سکه ای در کار نبوده، حالا اون 25 گرفته اما داره 30 میده چون قیمت سکه اینه! منم عذاب وجدان دارم که بخوام بیشتر از پولی که دادم ازش بگیرم اما راستشو هم نمیتونم بگم...بهم بی اعتماد میشه.

مامان خانومی دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 18:29 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام مرضیه جان امیدوارم اوضاع بر وفق مراد باشه وای باورم نمیشه که تلویزیون رو حذف کردی آفرین منم امروز پسرم خونه نبود و با باباش رفت سر کارش کلا تلویزیون خاموش بود فقط یک ساعت صبح به اصرار دخترم که کارتون مورد علاقه ش رو میخواست ببینه روشن کردم ، از عصر هم تلویزیون رو روشن کردم زدم رو رادیو یعنی تصویر نداره و میزنم رادیو آوا که فقط موزیک پخش میکنه اینجوری هم خونه سوت و کور نیست هم با آهنگهای شاد یه قری میدیم و به کارامون میرسیم ، به نظرم رادیو هم میتونه گزینه خوبی باشه دیگه تصویر در کار نیست فقط صداست با مشاورت مطرحش کن ، من خودمم متاسفانه خیلی تلویزیونی ام ! شبها حتما باید سریال م رو ببینم روزها یکی دوتا برنامه رو دنبال میکنم باید ببینم . اون مکمل هایی که معرفی کردم رو سرچ کردی در موردش ؟ در مورد برخورد باجناق ها با اقا سامان خیلی ناراحت شدم راستش من باشم دیگه نمیرم تو همچین جمعی که بخوام سنگینی شو تحمل کنم سخته به نظرم ، کاش یه جوری میشد از طریق مامانت عنوان کنی تا اگه کدورتی هست برطرف بشه . امیدوارم خواهرت هم به سلامتی زایمان کنه کار خوبی کردی که لوازم بچه ها که نو بودن رو دادی به خواهرت خودش کلی کمک هست واقعا بعضی لباسهای بچه ها فقط چند بار تنشون میکنن و مخصوصا اگر رشد خوبی داشته باشن فوری کوچیک میشه حالا من هر لباسی بخرم دو سال رو به خوبی استفاده میکنن چون رشدشون جهشی نیست و بعد میرسه به نفر بعدی .... و خیلی هاش رو هم که سالم و تمیز هستن همچنان میدم به یه موسسه خیریه ، اصلا تاحالا دیوار و ..آگهی نکردم که بخوام بفروشم میگم شاید کسی نیاز داشته باشه استفاده کنه

سلام عزیز دلم
ممنونم، به سختی موفق شدیم و بیشترین سختی هم مربوط به من و سامان بود و نه بچه ها، بچه ها راحتتر کنار اومدند، به نظر من تو هم خیلی خیلی راحت میتونی اینکارو بکنی، البته اگر مدیریت زمان درمورد بچه های تو جواب میده حذف کامل هم نباشه موردی نیست اما اگر نمیده به نظرم حذف کاملش اثرات خیلی خوبی روی بچه ها میتونه داشته باشه.
اتفاقا ما هم از دیشب رادیو روشن کردیم، البته رادیوی گوشی، چقدر دلم میخواست از این دستگاههای رادیو داشتیم اما نداریم، با هندس فری گوش کردیم، البته نه که هندسفری تو گوشمون باشه همینطوری گذاشتیمش روی اوپن آشپزخونه و صداش میرسید. اونم خوب بود، خونه رو از سوت و کوری دراورد.
نه فدات شم هنوز سرچ نکردم، انقدر این مدت گرفتاریهای ریز و درشت از داشتیم که حد و حساب نداشت، ولی خدایی یه مکمل میتونه باعث بشه یه آدم آرومتر بشه و کمتر عصبانی؟ اگر باشه که من میلیونی هم پول بدم دلم نمیسوزه!
منم به سامان و حتی مادرم گفتم جایی که شوهرخواهر بزرگم هست دیگه ما نمیایم! کدورتی نیست اصلا سمیه، همش برمیگرده به روابط خواهرم و شوهرش و اینکه خواهرم ارتباطش رو با خانواده شوهرش به حداقل ممکن رسونده (حق داره) اینم یه جورایی داره تلافی میکنه و اتفاقا ما ناراحت نیستیم هیچ راحتتر هم هستیم که شوهرش تو جمع های ما نباشه، حالا نه که آدم خیلی بدی باشه اما یه سری فیس و افاده هایی داره و اینکه در ازای هر کاری که برات انجام میده انتظار داره براش یه کاری بکنی، اینکه خواهر بزرگم خیلی کمک حال مادرم و خواهر کوچیکم هست اعصابش خورد میشه و به چشمش میاد، نه که به فکر خواهرم باشه انگار حس بد میگیره! همش به شکلهای مختلف بیان میکنه! با سامان هم یه وقتها کلی خوب و صمیمیه بعد دفعه بعد بی دلیل بی اعتنایی میکنه که طبیعتا به سامان مربوط نمیشه، یعنی اصلا کدورتی نیست! مشکل اونجاست که شوهر من خیلی خیلی زیاد آدمها رو تحویل میگیره و احترام میکنه همین باعث میشه طرف فکر کنه چه خبره! جدی میگم! من به سامان هم گفتم تو زیادی به آدمها بها میدی ...همسر من در جمع دوستان و آشنایان خیلی مورد احترامه، اون وقت در خانواده من! البته خانواده من منظورم دو تا باجناقها هست وگرنه مادرم و خواهرام خیلی دوستش دارند و بهش احترام میذارند. بهترین راه دوری هست و بس! به سامان گفتم اگر دفعه بعد دیدی دیدی همین آدم اومد تحویلت گرفت و صمیمی بود تو بازم سرسنگین باش! چون اصلا رفتارهاش قابل پیش بینی نیست! باجناق کوچیکه آدم خوبیه اما اونم نمیفهمم چرا احترامی که به شوهرخواهر بزرگم میذاره به همسر من نمیذاره، وقتی با همند همش اون دو تا با هم حرف میزنند و همسر من در حاشیه است درحالیکه همسر من در جمع ها شوخ و بشاشه حتی در جمع خانواده من بدون حضور اون دوتا باجناقها،... وقتی اینا هستند جو خیلی منفیه و من بیزارم، دیگه هم خودمونو در شرایطش قرار نمیدم.
خدا رو شکر خیلی از وسایل نیلا قابل استفاده بود و برای رضوانه بردم، نیلا و نویان حتی یکبار هم سوار کالسکه نشدند، رضوانه هم عاقلی کرد که نخواست تحت جوگیری بچه اول بخواد همه چیو نو بخره، شاید من بودم اینکارو نمیکردم، در عوض مبلغ خوبی براش پس انداز شد.
بچه های من هم به قول تو رشدشون جهشی نیست، الان نویانم حدود هشت ماهه داره همون کفشو میپوشه، نیلا که دیگه بدتر، منم بعضی لباسهای نیلا که اسپرت طوره رو برای نویان هم استفاده میکنم، اونایی که به رضوانه دادم کاملا دخترونه بودند.
کار خیلی خوبی میکنی به موسسات خیریه میدی، عوضش به زندگی خودت برمیگرده.

سارینا2 دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 16:55

سلام مرضیه جان
میگم کامنت من نصفه اومده فکر کنم
فکر کنم سه برابر نوشته بودم

سلام سارینا جان
خیلی ناراحت شدم وقتی اینو گفتی، یکی دو تا دیگه از دوستان هم گله های مشابهی داشتند
دلم میخواست ازت بخوام اگر امکان داره باقی حرفها رو هم دوباره بنویسی اما فکر نمیکنم زیاد از اینکار خوشت بیاد (بر اساس نوشته های وبلاگ خودت) برام مهم بود نظراتت رو بطور کامل میفهمیدم
به هر حال خیلی متاسف شدم، مرسی که وقت گذاشتی و برام نوشتی

نسیم دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 12:35

من فکر میکنم بیشتر تنش و ناراحتی های بین تو و همسرت به خاطر خسته گی های بچه داریه
بچه هات بزرگتر که بشن
مستقل تر که بشن اوضاع روحی جفتتون خیلی بهتر میشه
من مطمئنم

سلام نسیم جان
منم کاملا موافقم، اتفاقا سامان هم همیشه میگه نود درصد مشکلات ما بابت بچه ها و ساعت خواب بدشون هست و البته عدم هماهنگی ما درمورد روشهای تربیتی، مثلا سامان بچه رو دعوا میکنه من عصبی میشم یا من دعوا میکنم سامان تذکر میده درحالیکه نباید اینطور باشه اصلا! بخصوص در حضور بچه ها (تا جایی که بشه جلوی بچه ها بروز نمیدیم و روی حرف هم حرف نمیزنیم اما یه وقتها هم نمیشه و کنترلش خارج میشه از دستمون به دلیل عصبانیت آنی).
منم امیدوارم با بزرگترشدنشون شرایط بهتر بشه، البته معتقدم اگر من و همسرم یکم خویشتندارتر بودیم همین الان هم میشد یه سری تغییرات مثبت ایجاد کرد.

رها دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 11:21 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام مرضیه جون
امیدوارم شنگول شده باشی
خوشالیا اومده باشن تو قلبت
خوشالم قطع تلویزیون برا بچه ها خیلی سخت نبوده
در مورد دسشویی بردن نیلا و مستقل شدنش
اگه خونه توالت فرنگی دارید اونجا قضیه نجس پاکی آسونتر هندل میشه
ما تقریبا از ۳ و نیم سالگی نبات رو مستقل میفرستیم برا جیش
دستشم به شلنگ میرسه و میشوره میاد بیرون
اما توالت ایرانی یه کم کثیف کاری داره من هنوز نتونستم مستقل بفرستمش... بش اعتماد ندارم خخخ
در مورد مسواک هم گفتی منم تا همین الان خودم مسواک میزدم از وختی شما گفتی دارم روش کار میکنم خودش مستقل بشه...
در موردغذا هم من بش میدم چون همینجوریشم نمیخوره و خیلی ظریف و ریزه میزه س
ولی دارم رو اونم کار میکنم
ممنونم که نتیجه های مشاوره رو برامون مینویسی برا من مفیده
واینکه متاسفانه شخصیت من هم همینطوریه که وختی مشاوره میگیرم بعدش خودم خیلی بهم میریزم مدام خودمو سرزنش میکنم و حالم خرابتر از خراب میشه...
کلا رو پوینتها تمرکز کن نه رو منفی ها
تمرکز رو از خودت بردار و رو عمکردت و بهتر کردنش کار کن نه شخم زدن و نشخوار فکری و سرزنش

سلام رها جانم
حالم بهتره شکر خدا، امیدوارم تو و نبات جان هم صحیح و سلامت باشید.
والا توالت فرنگی داریم، بهش فکر نکرده بودم، شاید کثیف کاریش کمتر باشه، البته شلنگ توالت فرنگی دورتر از توالت هست و باز بچه باید بلند شه برش داره و .... حالا نمیدونم، شاید اونم امتحان کردم اما بعید میدونم نیلا راضی بشه، خوشش نمیاد اونجا بشینه|، یعنی درواقع هیچوقت امتحان نکرده و نیلای من هم در برابر چیزهای جدید مقاومت بالایی داره.
چقدر عالی که از سه و نیم سالگی نبات خودش دستشویی رفته، این عالیه! من تا همین یک هفته پیش خودم میبردمش دستشویی ||(الان هم میرم و نگاه میکنم و نظارت میکنم اما مثلا یه حالتی که انگار خودش میره!) تا همین چند روز پیش لقمه لقمه گذاشتم دهنش و قاشق قاشق غذا بهش دادم، الان خیلی دارم خودمو کنترل میکنم خودمو که به حرف دکتر گوش کنم و کاری بهش نداشته باشم اما خب سخته، نیلای من هم کمبود وزن و قد داره و وقتی خودش غذا میخوره معمولا کمتر از وقتی میخوره که من بهش میدم، اذیت میشم اما خیلی زیاد به خودم فشار میارم که چیزی نگم! به هر حال این سالها که خودمو کشتم و بهش غذا دادم بازم این بچه همچین قد و وزنی پیدا نکرد! خودمو اینطوری راضی میکنم! گاهی هم نامحسوس یه جوری سعی میکنم بیشتر بخوره....البته الان غذایی رو دوست داشته باشه میخوره و مثل بچگیهاش نیست اما خب وقتی خودش میخوره انگار زودتر سیر میشه و تو بشقابش غذا میمونه، من که بهش میدادم همش تموم میشد.
مسواک هم باز همینطور،| همش میگم وای خوب مسواک نزد و دندونش خراب میشه اما باز سعی میکنم مقاومت کنم و خودم دخالت نکنم، فقط بگم بالا رو هم بزن، اینورو هم بزن و ...(البته دکتر در این حد هم میگه نکن! یعنی انگار با یه آدم بزرگ طرفی
خواهش میکنم عزیزم، امیدوارم برای شماها که بچه دارید مفید باشه،
منم همینطوریم رها جان، الان حس میکنم باید خیلی زودتر از اینا میذاشتم نیلا مستقل بشه، زمانی که خودش هم بیشتر پذیراش بود، الان هم خیلی استقبال میکنه ها اما خب یه وقتها هم دلش میخواد برگرده به روند قبل، من تو این سالها خیلی بهم فشار اومد بابت اینکه خواستم تک تک کارهاشو خودم انجام بدم و بعد تولد نویان هم این رویه ادامه داشت و طبیعتا خیلی بهم فشار اومد، کاش میشد مادر بیخیال تری بودم، الان هم به قول تو همش خودمو سرزنش میکنم و مقصر استرسها و ترسهای نیلا و وسواس فکریش میدونم، هم خودم رو و هم همسرم رو بخصوص بابت بحثهایی که در حضورش داشتیم، البته به نظرم تو همه خانواده ها هست، اما خب بچه من زمینش رو خیلی بیشتر از بچه های دیگه داشت.
چشم عزیزم، تلاشم رو میکنم، مرسی دوست من

سارا دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 09:26

مرضیه جانم من وقتی این مدل پستها رو ازت میخونم مدام به زندگی قبلی خودم یعنی وقتی دختر خونه بودم برمیگردم.پدر من عمیقا مامانمو دوست داشت و براش هرکاری میکرد.اما انگار دنیاشون متفاوت بود.همیشه جو خونه سنگین بود و بهترین لحظه ها واسه ما بچه ها وقتایی بود که مدرسه بودیم و از جو خونه دور بودیم.بچه داری پروسه ی سختی داره و لازمه که پدر و مادر هم در کنار فرزندانشون رشد کنند.
خواستم چندتا توصیه بنویسم هی نوشتم و هی پاک کردم...واقعا نمیدونم چه راهکاری مناسب شرایط حال شماست...امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری.
تلوزیون خونه ما اکثرا خاموشه مگر آخر شبها که با همسر فیلم ببینیم.کلا آدم آروم و سایلنتی هستم و حوصله سر و صدا ندارم

سلام سارا جان
اتفاقا مادر و پدر من هم همینطور بودند|، پدرم مادرمو خیلی دوست داشت اما خب معمولا برنامه های خودش اولویت داشت به رضایت و خوشحالی مادرم، مادرم هم معمولا اهل سر و صدا و دعوا نبود، جو خونه پرسر و صدا نبود اما خب انقدرها هم صمیمی نبود.
الهی خب چرا هی نوشتی هی پاک کردی؟ من دوست داشتم بخونم سارا جان، حتی اگه نصیحت یا انتقادی بوده باشه.
منم نمیدونم چه راهکاری مناسب ماست! خودم هم گیج و سردرگمم. امروز یه مکالمه فان با پیامک داشتیم خندم گرفته بود، یه سبک زندگی مسخره ای ما داریم که نگو
وای نه تلویزیون خونه ما 24 ساعته روشن بود! البته بعد تولد نیلا، قبلش در این اندازه نبود. قطعا اگر تو جای من بودی به هیچ سختی نمیخوردی
باورت میشه برای من فیلم دیدن آخر شب با همسر یه رویای دست نیافتنیه؟

مریم دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 09:25

مرضیه جان امیدوارم این راهکاری که دکتر برای نیلا جان داده موفقیت آمیز باشه و پاداش این سختیها را ببینی . مرضیه جان میدونم خیلی سخته ولی اگر میتونستی جایی مثل خانه بازی و کلاس و ...نیلا جان را ببری. سرگرمی بهتری داشته باشه با بچه های دیگه .
از کارت چه خبر خدا کنه که دورکاریت درست بشه. به نظرم همسرت حق داره که از رفتار باجناقها ناراحت بشه.
آرزو میکنم که ایندفعه که بنویسی خبری از تنش و اختلاف تو زندگیت نباشه و همش قربون صدقه باشه هر چند که این اختلافها هم در زندگی همه اینروزها ناگزیر شده

سلام مریم جانم.
منم از ته دلم امیدوارم، نبودن تلویزیون و تنها بودن تو خونه اصلا کار راحتی نیست، اما باید تحمل کنم، حالا که به این مشاور اعتماد کردم باید راهکارهاش رو هم اجرا کنم حتی اگه بعضیهاش برام قابل قبول نباشه.
تصمیمش رو دارم مریم جان، دیشب سامان گفت حتما باید نیلا رو کلاس ورزش و موسیقی و شنا ببریم، این بردن و آوردنش سخته، هم فصل زمستونه و سرده هم اینکه من نمیتونم همزمان هردوشون رو ببرم بیرون با پای پیاده، سامان هم سر کاره، باید ببینیم چطور میشه اینکارو کرد، نیلای من واقعا بهش نیاز داره.
والا مریم جون مدیر جدید اصلا وقت ملاقات نمیده، نه که نخواد بده، سرش شلوغه و اصلا انگار اولویتش نیست، اول بهمن دورکاری من تمامه و باید تمدید بشه و من فقط میخوام ملاقاتش کنم بلکه بتونم برای سال بعد هم باهاش صحبتی داشته باشم اما فعلا که وقت بهم نداره.
بله سامان کاملا حق داره و جالب اینکه خواهر بزرگم هم بهش حق داد و حتی گفت همینطوری به شوهر من بی محلی کنه بهتره! آخه از دستش خیلی عصبانیه.
ممنونم عزیز دلم، انشالله، فدای محببت

سارینا۲ دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 08:36 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
امیدوارم الان بهتر شده باشی
راستش این مدل برخورد تو خانواده همسرم با ما میشه، اینکه تحویلمون نمی گیرن و مثلا منو سعی می کنن بندازن تو انزوا
تو خانواده همسرم، ریشه این برخوردها، برآورده نشدن توقعاتشون هست
همه جور توقعی دارن
بیشتر توقعات مالی
و علی رغم اینکه بار اصلی مشکلات مالیشون رو همسرم به دوش می کشه ولی ناراضی هستن و عدم برآورد انتظارات رو از چشم من می بینن و بعد همسرم
اگر هر چی داریم و نداریم به پاشون بریزیم خیلی گرم و صمیمی برخورد می کنن
که میخوام برخورد نکنن

سلام عزیزم
ممنونم بهترم شکر خدا
به شدت از چنین فضای مسمومی بیزارم، از این مدل منفعت طلبیها، چه خوب که ارتباطت رو کمتر کردی که ایکاش از این هم کمتر میکردی! من موندن تو چطور اینهمه سال دووم آوردی و با همسرت هم سر این موضوعات به اختلاف عمیق و جدی نخوردی! خیلی برام عجیبه واقعا! اونم تویی که چیزی کم نداشتی واقعا.
ببین شوهر خواهر من چند سالیه که با رفتارهاش همه رو ناراضی کرده از خودش اول از همه زنش! مودیه! یکبار خوبه یکبار بد، به شدت بدش میاد خانمش که خواهر من باشه بخواد زحمت مادر یا خانوادش رو بکشه در عین حال بطور کامل وصله به مادر و خانواده خودش! در حدیکه 17 ساله حاضر نشده از خونه ای که طبقه اولش مادرش اینا زندگی میکنند دل بکنه حتی بعد دعوای بدی که چندسال پیش داشتند و خواهرم تا پای جدایی میخواست بره! حالا داماد جدید هم بیشتر به اون چسبیده تا همسر من که از نطر تحصیلات یا حتی شغل بهش نزدیکتره!
من اوایل از دست سامان ناراحت میشدم که نمیاد تو جمع و با حالت اخم یه گوشه میشینه اما این دو بار کاملا بهش حق دادم
حالا جالبیش میدونه چیه سارینا؟ دیروز صبح خواهرم بهم زنگ زد و در کمال تعجب گفت سامان خیلی خوب کاری میکنه به مجید محل س... نمیده!!!
فکر کن! یعنی زن خودش زنگ زده اینطوری گفته، و اضافه کرد به سامان بگو همین طوری باهاش رفتار کنه و اصلا تحویلش نگیره! من گفتم فکر میکردم شاید یکم ناراحت بشی گفت ابدا! بهترین کارو میکنه! با این آدم باید اینطوری رفتار کرد. ظاهرا یه موضوع جدید پیش اومده بود و مریم حسابی شاکی بود و حق هم داشت، میگفت اگر به خاطر بچه ها نبود باهاش زندگی نمیکردم، بازم حق داشت! البته که من خیلی ناراحت میشم اینو میشنوم، با همه اختلافاتی که در گذشته باهاش داشتم دوست داشتم زندگیش بهتر از اینا باشه، منظورم از جنبه عشق و علاقه هست وگرنه خب از نظر مادی خدا رو شکر مشکل خاصی نداره.

مریم اینیستاگرام دوشنبه 18 دی 1402 ساعت 08:33

سلام عزیزم خوبی.من روروک دخترم بعد چند بار استفاده نابود شد واقعا برام جالبه از وسایلت برای دو تا بچه استفاده کردی بازم نو موندن و کادو دادی

سلام مریم جان
گلم من چند تا مریم تو اینستاگرام دارم میشه آدرست رو بهم بگی؟
والا مریم جان نیلا زیاد از روروئکش استفاده نکرد! شاید در کل یکی دو ماه اونم مقطعی و مثلا روزی نیم ساعت یکساعت! نویان هم به نظرم در کل یک هفته هم ازش استفاده نکرد و خیلی علاقه نشون نمیداد، دلش میخواست بیاد بیرون، کاملا نو و سالم بود، مارکش هم البته خوب بود دلیجان
کالسکه من که حتی یکبار هم استفاده نشد نه سر نیلا و نه سر نویان! حتی مشماش هم روش بود
کریر رو زیاد استفاده کردم سر هر دو و چون حالت صندلی ماشین هم داشت تا حدودای یکسالگی هر دو تا کم و بیش استفاده میکردم برای همین نو نبود، اما رضوانه خواهرم که شست و تمیزش کرد خیلی نو و مرتب شد چون سالم بود...لباسهای نیلا هم اغلب خیلی سالم بودند چون متاسفانه نیلا اغلب یکی از لباسهاش رو بطور وسواس گونه میپوشید و لباسهاش همه نو مونده بودند، لباسهای نوزادی که اغلب حتی یکبار هم پوشیده نشده بودند و کوچیک شده بودند، .و البته کفشها هم، به نظرم برای رضوانه خیلی خوب شد و مبلغ خوبی براش پس انداز شد چون مادرم پول سیسمونی رو بهش داد درحالیکه خرید زیادی باهاش انجام نداد

نگین یکشنبه 17 دی 1402 ساعت 19:07

سلام عزیزم، در مورد تلویزیون و گوش کردن به حرف دکتر من جای تو بودم حداقل نصف روز چیزی که خودمو خوشحال میکرد انجام میدادم و روشنش میکردم چون بقول خودت دکتر که تو بطن زندگی شما نیست. در مورد رفتار شوهرخواهرات با همسرت هم کاش با خواهرات یا مادرت صحبت کنی. آخه دلیلشون چیه برای اینکار؟ شاید همسرت از اول خودشو کنار کشیده و اونا هم رفتار متقابل نشون میدن؟ من درکت میکنم چون خودمم برام خیلی مهمه شوهرم تو جمع فامیل ارتباط برقرار کنه و متقابلا پذیرفته بشه.راستی با دو تا بچه کوچیک به جدایی اصلا فکر نکن چون بعدش خودت به شدت آسیب میبینی و به دنبالش بچه هات،الان خسته ای و تحت فشار، بذار بچه ها بزرگتر بشن بعد بشین تصمیمتو بگیر.

والا عزیزم سامان هم این دو سه روزه همش میگه روشنش کن مگه بدون تلویزیون میشه و مگه تو بقیه خونه ها که بچه دارند تلویزیون نیست و از این حرفها، منم از خدامه اما خب ما چیزی حدود یک و چهارصد با هزینه اینترنت برای فقط دو جلسه پرداخت کردیم و خب حرف دکتر همینه که گفته، الان هم من استارت کارو زدم، بالاخره یا باید به حرفی که میگه گوش کنیم یا نکنیم! حداقل اینطوری نمیگیم شاید اگر به حرفش گوش میکردیم نتیجه میگرفتیم...خب الان جلسه بعدی میپرسه چطور بود قطع تلویزیون و از این دست صحبتها، من نمیتونم بگم اینکارو نکردیم و به نظرم کار درستی نبود و...
نمیتونم با مادرم صحبت کنم، به این مسائل حساسه و کلاً هم معتقده بهتره ما با هم نریم که حرف و حاشیه ای نباشه، یه جورایی نگفتنش برای من اعصاب خوردی کمتری داره تا گفتنش.
نه همسرم از اول به شدت گرم و صمیمی و اهل بگو بخند بوده، با همه همینه اما خب داماد بزرگه یه سری اخلاقهای خاص داره و یهویی از یه چیزی ناراحته و تو رفتارش نشون میده، یه روز که خوشحاله با همه بگو و بخند و شوخی یه روز که ناراحته، انگار ارث باباش رو طلب داره از خانواده ما... با سامان یا حتی خود من یکم سرد برخورد میکنه و من نمیفهمم چرا، غیر اون در کل مدتیه که با خانواده ما کمتر رفت و آمد میکنه و دلیلش هم اینه که خواهر من هم با خانواده اون رفت و آمد زیادی نداره.
بله میدونم، جدایی تو شرایط من اصلا راهکار خوبی نیست اما خب دست خودم نیست، یه وقتها که خیلی عصبی میشم از این تنشهای بی پایان همش میگم شاید جدایی حتی برای بچه ها بهتر از زندگی ما با هم باشه...
نمیدونم والا، خودم هم که جایی یا کسی رو ندارم.... البته که همین فکرها هم موقته و وقتی بعدتر بهم محبت میکنه فراموشم میشه اما باز تو دعوای جدی بعدی، بهش فکر میکنم.

ارغوان یکشنبه 17 دی 1402 ساعت 13:30

سلام خوبی؟
ببین نباید غصه تنهایی بچه هات رو‌بخوری زندگی همه الان همه تقریبا همینن، دختر من از اول تنها بوده خودمم تنهایی رو بیشتر دوست دارم، خواهری ندارم با مادرم و اقوام هم هیچ وقت تو یه شهر نبودم کل مسیولیت و نگهداری بچه هم همیشه با خودمون بوده. تلویزیون واقعا تاثیری تو همدلی و همراهی نداره صرفا یه عادته و خب یه سرگرمی. باورت میشه اینجا خیلی ها تلویزیون ندارن. میدونم سخته ولی به زودی به شرایط جدید عادت میکنید. باور کن تو روحیت خوب باشه خیلی چیزها تحملش برات راحتتره، ولی خودت هم داری سختترش میکنی. الان میتونی به روانشناس اعتماد کنی و از ایجاد این تغییر و بهبود تو وضعیت دخترت و زندگیتون خوشحال باشی و با امید ادامه بدی نه اینکه غصه تنهایی خودت و بچه ها رو بخوری. همین حرکت کلی باید خوشحالت کنه که برای خودت و بچه ها داری وقت و هزینه میذاری.
و اینکه واقعا به نظرم نصف بیشتر مشکلات تو با تنظیم خواب بچه هات و خودت درست میشه. اصلا نذار ظهر بخوابن که شب زود بخوابن. من اوایل و یا هنوز هم وقتی دخترم زیر بار نره که به موقع بخوابه همه جارو خواموش میکنم و میگم وقت خوابه بعد خوابش پا میشم اگر کاری بخوام انجام میدم و یا تلویزیون ببینم. اینجوری رشدش هم درست میشه چون دیدم از نگرانی برای رشدش نوشتی قبلا. خواب کافی و مناسب تو روح و روان بچه و خودت خیلی تاثیر داره. هر عادتی اولش سخته ولی شدنی.شاید فکر کنی نفسم از جای گرم در میاد و … ولی ببین مشکلات خانوادگی و درک نشدن و همراه نداشتن و … رو من پذیرفتم و هیچ توقعی از کسی ندارم انگار همه چیز رو دارم از دور نگاه مبکنم( یعنی سعی میکنم) خیلی سخته گاهی منم دلم مهمونی و دور همی و … میخواد ولی واقعا آرامش خودم رو با هیچ چی عوض نمیکنم البته من درونگرا هم هستم. و واقعا رو مهد بردن دخترت کار کن خیلی از مناسبات اجتماعی رو اونجا یاد میگیره من اوایلش بخاطر تک بچه بودن دخترم در مقابل خیلی کارها مقاومت میکرد و فقط میگفت مال منه و یا حرف منه ولی تو مهد کاملا درست شد. ببخشید زیاد حرف زدم. ولی از مسیری که توش هستی خسته نشو و تلاشتو بکن niky.world تو اینستا رو ببین مادر شاغل که عز خونه کار میکنه با دو تا بچه خیلی نکات خوبی داره صفحش. صرفا نگاه کن تا ایده بگیری نه اینکه عذاب وجدان بگیری چرا من نمیتونم و نتونستم. کمالگرایی باید سازنده باشه نه مخرب (چون خودمم هستم و کلی تلاش کردم که بهتر بشم درک میکنم چه فکرهایی ممکنه بکنی)

سلام ارغوان جان
مرسی بابت وقتی که گذاشتی و حرفهایی که برام نوشتی. درمورد تنظیم خواب بچه ها که حرفت صددرصد درسته، من و همسرم آرزومونه که بچه ها به موقع و بی دردسر بخوابند، خیلی خیلی به ندرت که بچه ها قبل یازده خوابیده بودند کلی به من و همسرم خوش میگذشت، به نظر خودم حتی رابطمون خیلی بهتر بود، متاسفانه نیلا در برابر خوابیدن خیلی مقاومت میکنه و اینکه باید حتما قبلش برادرش خوابیده باشه... من در نظر دارم با اراده جدی برای تنظیم ساعت خوابشون تلاش کنم چون متاسفانه نیلا رشدش خیلی مناسب سنش نبوده و دست کم یک سال یا بیشتر کوچیکتر از سن واقعیش نشون میده، جدای از بحث ژنتیک، فکر میکنم ساعات خوابی نامناسبش در این موضوع دخیل بوده، اما واقعا سخته تنظیم خوابش! دیشب یک و نیم ساعت تمام تلاش کردیم بخوابه به سختی موفق شدیم!
مهد کودک میرفت ارغوان جان اما از یه جایی به بعد زده شد و الان میگه اونجا نمیرم فلان خانم همش به من نگاه میکنه (منظورش رو نمیفهمم)، البته مهد کودک رو دوست داره ولی میگه بریم مهد جدید که برای من دوره و تازه با وجود نویان و فصل زمستون نمیتونم ببرم و بیارمش البته در نظر دارم هر طور هست یکی دو تا کلاس ثبت نامش کنم.
من نمیدونم شما کجا زندگی میکنید، ایران یا خارج از ایران اما برام جالبه که میگید خیلیها تلوزیزیون ندارند، کمتر موردی اینطوری دیدم تو سالهای عمرم، یعنی در واقع اصلا ندیدم.
من خوشحالم که کامنتهای مثبتی مثل مال شما رو میخونم، به من انگیزه ادامه دادن و اعتماد بیشتر به روانشناس رو میده. منم سعی میکنم ناامید نشم وسط راه و ادامه بدم، از یه جایی باید این سیکل معیوب قطع بشه.
اون پیج رو هم حتما نگاه میکنم عزیزم، ممنونم ازت، منم با این کمالگرایی تو تمام سالهای زندگیم عذاب زیادی کشیدم، همیشه خواستم بهترین و بی نقص ترین باشم و جاهایی که فکر میکردم نمیتونم اصلا کاری رو شروع نمیکردم. منم در مجموع مثل خودت درونگرا هستم اما چون یکم پرحرفم و عاشق حرف زدن یا ظاهرم نشون نمیده گاهی بقیه که منو نمیشناسند متوجه نمیشن، من خودم رفت و آمد رو در حد معقول و فقط در محیطهایی که توشون راحتم دوست دارم نه بیشتر.
مرسی گلم که وقت گذاشتی، از حرفهات استفاده کردم دوست خوبم

مریم یکشنبه 17 دی 1402 ساعت 08:19 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
امیدوارم بهتر باشی
هرچند خودمم حال روحیم داغونه و هیچی خوشحالم نمیکنه
کامنتت رو خواندم عزیزم اما تایید نمیکنم بخاطر اینکه محتوای پست مشخص میشه
ممنونم عزیزم ازت بخاطر لطفت مهربونیت خیلی دوستت دارم
مرضیه جانم خیلی ناراحت شدم که حالت بده
نمیدونم چی بگم اما با توجه به نوشته هات بنظرم آقا سامان مرد خوبیه ولی چی میشه که تو هر بار به این نقطه میرسی برام عجیبه
باور کن طلاق بگیری دلت براش تنگ میشه برای محبتهاش مهربونی هاش حمایت هاش
خواهش میکنم به طلاق فکر نکن یا اقل کم به سامان نگو
من بنظرم بخاطر روحیه درونی خودمون به این افسردگی می‌رسیم بعد چند روز که حال روحیت خوب شد به فکر طلاق می‌افتی؟ ؟؟
یعنی میگم تو این دوره بروز افسردگی بفکر طلاقی یا تو دوره هایی که حالت خوبه هم بش فکر میکنی؟

سلام مریم جان ممنونم عزیزم
بهترم. باشه گلم هر طور راحتی، خودم یادم رفته چی برات تو کامنت نوشته بودم

منم دوستت دارم عریزم و برام مهمی.
منم میدونم اگر جدا هم بشم قرار نیست زندگیم بهتر بشه، چه بسا از این تنها تر بشم و به قول تو دلم برای محبتهاش تنگ بشه اما خب این مدل زندگی کردن هم اصلا راحت نیست، یه روز عاشق یه روز فارغ.
وقتی خیلی خیلی عصبی میشم به زبون میارم، چی میشد این روند مسخره تو زندگیمون وجود نداشت و همسرم یکم کمتر عصبانی میشد یا من صبوری بیشتری میکردم
نه عزیزم روحیم که بهتر میشه اصلا بهش فکر نمیکنم و حتی پشیمون میشم از مطرح کردنش و همش قول میدم دیگه به زبون نیارم اما باز...

متین یکشنبه 17 دی 1402 ساعت 08:12

مرضیه جان من مادر نیستم و به همین خاطر نمیخوام خدای نکرده قضاوتتون کنم.
اما من تجربه رفتن پیش مشاور برای مشکلات مختلف رو زیاد داشتم. شما با این روند به نتیجه نمیرسید. اینکه فکر میکنین خودتون بهتر صلاحتون رو میدونین و اینکه حاضر نیستین از محدوده امنتون خارج بشین، خیلی کار رو سخت میکنه. هیچ کس همه جزئیات زندگیش رو به مشاور نمیتونه بگه و خب نیازی هم نیست. مشاور خودش انقد تحربه و علم داره که متوجه بشه.
من نمیگم این مشاور شما درست گفته یا غلط. ممکنه اصن تصمیمش درست باشه یا اشتباه. من میگم شما پیش خود خدا هم که برین، بهش میگین آخه اینطوریه و اونطوریه. دلیلش اینه که تغییر سخته، استرس داره و حتی گاهی درد داره. اما اگه چیزها رو تغییر ندیم، نتایج زندگیمون هم تغییر نمیکنه. به نظرم اول با خودتون کنار بیاین که آیا توان و انرژی تغییر رو دارین یا نه؟ و اگه دارین بعدش قدم تو این مسیر بذارین.
اینطوری نیست که مشاور رفتن به معنی این باشه که همه چی آسون تر قراره بشه. نه اصلا! شما با بخش های ناراحت کننده مواجه میشین و باید درد زیادی رو تحمل کنین.
من خودم در مورد همسرم به همین نتیجه رسیدم که توان و انرژی جدا شدن رو ندارم از لحاظ روانی. بنابراین توی زندگی موندم ‌‌‌‌و شروع کردم کارای دیگه کردن و موفق شدن تو جنبه های دیگه. اینجوری بار روانی کمتری هم روم هست.‌
البته میگم من اصن جای شما نیستم و فقط خواستم راهی که خودم رفتم رو بهتون نشون بدم. امیدوارم که خودتون بهترین تصمیم رو بگیرین و کنار دسته گلهاتون شاد باشین

سلام متین جان
مرسی عزیزم، حرفهای شما رو که خوندم مصمم تر شدم که به این مسیر هر چند سخت باشه ادامه بدم، اتفاقا کامنت شما رو دیروز برای همسرم که میگفت من برای شرایطی که تو و بچه ها تو خونه دارید (بدون تلویزیون و خونه دلگیر و...) ناراحتم و تلویزیون رو دوباره برقرار کنیم خوندم، گفتم به قول دوستم قرار نیست شرایط راحتتر بشه لزوما با رفتن پیش مشاور و تغییر درد داره و بذار حالا که شروع کردیم ادامه بدیم خوب یا بد.
اونم قبول کرد، به هر حال من این مشاور رو انتخاب کردم و فعلا نظرش اینه، به قول شما که حرف خوبی زدید مشاورها قرار نیست همه چیو بدونند، فقط امیدوارم کارش رو بلد باشه و استرس نیلا برطرف بشه یا حداقل کمتر بشه، گاهی با خودم میگم شاید باید بچم دارو مصرف کنه و از مراجعه به روانشناس بهتر باشه، اما بازم میگم بهتره قبلش فرصت بیشتری بدم.
در هر حال من از ته دلم امیدوارم که نتیجه بگیرم و وقت و هزینه ای که میذاریم خدای نکرده به هدر نره.
ممنونم از دعای خیرتون و توصیه های خوبی که کردید، موفق و سلامت باشید عزیزم

آیدا سبزاندیش یکشنبه 17 دی 1402 ساعت 01:28 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام
افسردگی زمستونیه بعضی ها زمستون ها کسل و بی رغبت و افسرده میشن. تو رو خدا حرف از جدایی نزن. بعدش تنهای تنها میشی. خودت که اهل رفیق بازی و خوش گذرونی و بی خیالی و‌این کارها که نیستی بعدش دیگه حتی توجه و محبت گاه گاه همسرت رو هم نداری و به یکباره احساس تنهایی بهت غلبه میکنه حساس که هستی نسبت به هر حرفی یا واکنشی از طرف خانوادت یا هرکی حساس تر هم میشی و کلا بیا و به جدایی فکر نکن. همسرت همینه که هست شاید چند درصد بتونی عوضش کنی ولی بهتره بپذیریش. انشالله بچه ها بزرگتر میشن مدرسه میرن و زندگی بهتر میشه غصه چیزیو نخور به هر حال همش میگذره.

سلام آیدا جان
بله منم نیمه دوم سال خیلی وقتها مودم پایینتره، البته همیشگی هم نیست و بیشتر اوقات اواخر شهریور و ابتدای پاییز اینطوری میشم.
بله، من دوستان و اقوام نزدیک زیادی ندارم و به قول تو اگر همسرم در زندگیم نباشه، از این هم تنهاتر میشم، خودم اینها رو خوب میدونم اما موقعی که شدیدا عصبانیت بهم غلبه میکنه و از دستش عاصی میشم، حتی دلم نمیخواد ببینمش. شاید اشتباه منه و باید سعی کنم نسبت بهش خویشتندارتر باشم اما خب منم متاسفانه نمیتونم، یعنی تا حالا نتونستم! هر چی روی خودم کار میکنم هم نمیشه! اونم مرد خوب و فوق العاده مهربونیه و منو هم دوست داره اما اینکه با هم انقدرها سازگار نیستیم از بدشانسیه! البته شانس که نه یه جورایی عدم تناسب فکری و عدم مدیریت بحران باعثشه!
انشالله عزیزم، ممنونم، بله میگذره ولی به خون جگر

ملورین شنبه 16 دی 1402 ساعت 22:40

چقدر ناراحت شدم مرضیه جون قشنگ حال و هواتو درک میکنم منم روحیه ام همینجوریه
اما بزار یه چیزی بهت بگم منم خیلی درگیر فکرای اینچنینی میشم اما مطمئن باش این افکار ک مادر بدی هستیم خانواده‌ ی خوبی واسه بچه مون نساختیم بچه هامون بهتر نمیشن آینده ی بدی خواهند داشت همش زاییده ذهن ماست باید تلاشتو کنی به این افکارت پاسخ ندی و بی محلی کنی
بخداااااا مادر خوبی هستی مگه بقیه مادرا چ جورین بچه هاشون چ جورین هممون عین همیم هممون هم بچه هامون هم خوبی دارن هم اذیت
توروخدا یکم مثبت به زندگیت نگاه کن

سلام ملورین عزیز، امیدوارم خوب و سلامت باشی.
بله شاید نشخوار فکری باشه، اما منو خیلی اذیت میکنه، گاهی که مثلا با بچه ها حسابی وقت میگذارم و غذای خوب بهشون میدم و بیرون میبرمشون و لباسها و اسباب بازیهای مختلف براشون میخرم این حس مادربد بودن در من خیلی کمرنگ تر میشه، اما وقتهایی که با همسرم در تنش و دعوا هستیم و این اتفاق رو بچه ها میبینند به شدت این حس در من پررنگ میشه.
مرسی قربونت برم که دلگرمی میدی، شاید باید توقعم از خودم رو پایین بیارم، همه آرزو و آمال من در خوشبختی و شادی و آرامش بچه هام خلاصه شده، امیدوارم روزی رو ببینم که به این آرزوم رسیدم و از خودم راضیم

سمیرا شنبه 16 دی 1402 ساعت 22:00

فعلا تا میتوتی به خودت ارفاق کن عزیزم و هوای خودت رو داشته باش، چون فشار زیادی روت هست عزیزم، ان شاءالله به مرور همه چی بهتر میشه، تا اندازه ای که از همسرتون تعریف کردید، به نظرم میتونید به آینده بهتر و آروم تر امیدوار باشید چون آدم معقول و مهربونی هستن ماشاالله، بیشتر مشکلات شما به خاطر مسائل جانبی زیادیه که دارید مثل بچه های کوچیک و ماجراهاشون، ان شاءالله که وضعیت متعادل و عالی بشه براتون عزیزم

بله عزیزم باید همینکارو کنم، نباید خیلی به خودم سخت بگیرم و از خودم توقع یه مادر بی نقص و نمونه که هیچوقت عصبی نمیشه رو داشته باشم، متاسفانه مشاورها جوری به آدم القا میکنند انگار خیلی از رفتارهای ما با بچه ها صحیح نبوده و منی که همینجوری احساس عذاب وجدان دارم، بیشتر هم ناامید میشم از خودم.
بله همسر من مرد مهربون و دلسوز و به شدت خانواده دوستیه، ایکاش انقدر زود عصبانی نمیشد یا حداقل کاش من میتوونستم خویشتن دارتر باشم و کمتر موضوعات رو کش بدم.
و اینکه بله منم معتقدم خیلی از دعواها و اختلافات ما بابت همین بچه ها و دردسرها و شلوغیهاشونه..امیدوارم در آینده و با بزرگتر شدنشون یکم تو رفتارمون به ثبات بیشتری برسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد