بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

ممنونم از دوستان عزیزم که با دیدن پست قبلی دلداریم دادند و برای خواهرم دعا کردند. خدا رو هزار بار شکر فعلا گفتند میشه بچه رو نگهداشت تا کمی بزرگتر بشه.

من به شخصه خیلی  زیاد به تاثیر دعا اعتقاد دارم، مثلا همسرم اینطور نیست و میگه علم پزشکی هست که خیلی از معادلات رو عوض میکنه، اما من میگم در کنار علم پزشکی و کمک پزشکان، قطعاً دعای از ته دل میتونه تقدیر رو عوض کنه، این باور قلبی منه و بهش ایمان دارم.

واااااااای

خدایا داشتم شروع میکردم که بگم چه اتفاقاتی افتاد و چطوری خدا بچه خواهرم رو به ما برگردوند و کامنتهای پست قبل رو جواب بدم که همین الان دوباره در حد چند ثانیه خواهرم زنگ زد و با اضطراب گفت مرضیه دعا کن میخوان ختم بارداری بدن....

حتی نمیتونست صحبت کنه....دارم دیوونه میشم، به خدا قسم انتظارشو نداشتم، میخواستم یه پست طولانی بنویسم از اینکه رفتم سر مقبره شهدای گمنام در پارک محلمون و دعای توسل خوندم و  یه جزء قران رو به نیت سلامتی خودش و بچش شروع به خوندن کردم و به سمانه دوستم گفتم به خانمهای مسجد محله بگن برای خواهرم و بچش دعا کنند و فرداش خدا خیلی خیلی رحم کرد و یه دکتر مهربون اومد و گفت میشه بچه رو فعلا نگهداشت....میخواستم از تاثیر دعاهام و اینکه هنوز اندک آبرویی پیش خدا دارم بگم، میخواستم بگم چطور توسل به حضرت زهرا و معصومین دوباره راهگشا شد که همین الان، درست همین الان که دو خط بیشتر ننوشته بودم رضوانه زنگ زد و گفت مرضیه میخوان  معاینم کنند و بچمو سقط کنند....حتی نمیتونست از اضطراب حرف بزنه...گفت دعا کن برام، خدایا باورم نمیشه، دارم دیوونه میشم.

خیلی ناراحتم، از استرس حتی نمیتونم بنویسم دیگه. انگار بچه خودم باشه، من حتی این دو روز با بچه تو شگم خواهرم حرف زدم و گفتم مقاوم باش دخترم، ما منتظر اومدنتیم، حالا همین الان خواهرم از بیمارستان زنگ زده اینطوری گفته...خدایاااا چرا اینطوری شد یکدفعه؟ من که اینهمه امید داشتم، من که امیدوار شده بودم و دلم روشن بود این بچه میمونه.

به خواهرم دیروز حرفهایی که سارینا و یه سری دوستان دیگه گفته بودند گفتم، دلداریش دادم، گفتم اصلا خودم با بچه هام میام خونت و بهت میرسم که حتی تکون نخوری، که بچه بزرگتر بشه و بشه تو دستگاه زنده بمونه، دلشو قرص کردم، گفتم دعا برات کردم، قران برات خوندم، به حضرت زهرا و شهدای گمنام متوسل شدم، تو فقط آروم باش و توکل کن، آرومش کردم و همین الان که خواستم پست بنویسم و بگم خدا فعلا رحم کرده و دعاهام مستجاب شده، یکباره در حد چند ثانیه زنگ زد و با استرس گفت مرضیه میگن باید معاینه بشی و ختم بارداری بدند....

خدایا من نمیدونم چطوری باید ازت بخوام به خواهرم و بچش رحم کنی، به قران خواهرم توانش رو نداره، آخه اون از نظر جسمی و روحی خیلی ضعیفه، نیلای من خیلی از مشکلات وسواس و اضطرابش جدای از خودم به همین خواهر کوچیکم رفته. خدایا خودت بهش رحم کن، هر تصمیمی که میگیری فقط حواست به خواهرم باشه که چقدر دلش کوچیکه....

دوستان حالم خیلی بده، من مادرم، دو بار مادر شدم، دو تا بارداری داشتم، اولین بارداریم که خیلی سخت هم بود، میدونم چی میکشه خواهرم....این بچه انگار این دو روز شده بود بچه سوم خودم، کلی باهاش حرف میزدم میگفتم دخترم مقاوم باش، مادرت منتظرته. خدایا بهشون رحم کن. خدایا ما جز تو کسی رو نداریم، به خواهرم کمک کن، هر تصمیمی میگیری فقط کمکش کن...

عزیزانم فکر کنید این بچه ، بچه خودتون و یا خواهرزادتون هست، دعا کنید به خیر بگذره، حتی اگر موندنی نیست، خدا خودش به خواهرم کمک کنه، به خدا خیلی مریضه خواهرم, اصلا ظرفیت روحیشو نداره... خدا جونم کمکش کن.

تپش قلبم بالا رفته و نمیتونم حتی به بچه هام برسم.... دستم به جایی بند نیست، نمی‌دونم الان در چه حاله خواهرم. نمیتونم زنگ بزنم یا از کسی خبر بگیرم. از اضطراب حتی نمیتونم گریه کنم بلکه آروم بشم. فقط یخ کردم..

پیامهای پست قبلی رو بدون پاسخ تایید میکنم، به خدا میخواستم پست بنویسم و خبر خوب بودم و بعد همه پیامها رو تک به تک جواب بدم، هم پست قبل و هم قبلترش، اما تو شرایطی که هستم میدونم اگر بدون پاسخ تایید نکنم و منتطر باشم حالم بهتر بشه و پاسخ بدم خیلی طول میکشه، همینطوری تایید میکنم، ممنونم که انقدر دعا کردید، برام خیلی ارزشمنده به خدا، الان اصلا شرایط روحی خوبی ندارم، دستام یخ کرده، من هنوزم میگم به قدرت دعا ایمان دارم، دعا کنید هر چی خیره همون بشه، فقط خدا به خواهرم کمک کنه، خیلی از نظر روحی ضعیفه خیلی. از بچگی همینطور بوده....


نظرات 19 + ارسال نظر
غ ز ل چهارشنبه 12 مهر 1402 ساعت 02:28 https://myego.blog.ir/

امیدوارم بهترین ها پیش روی مامان حساس و گلمون و دخترش باشه

ممنونم غزل جان، با دعای شما عزیزم

سمیرا سه‌شنبه 11 مهر 1402 ساعت 17:42

الحمدالله که مرخص شده، خدا مراقب بچه و خواهرتون باشه، دست و سپرده خدا باشن ان شاءالله

ممنونم از دعای زیبایی که درحقشون کردی سمیرا جان، دست خدا به همرات باشه عزیزم

فرانک سه‌شنبه 11 مهر 1402 ساعت 09:48

سلام. عیدت مبارک مرضیه جان.
الان تو حرم امام رضا نشستم. به یاد توام.

سلام فرانک جانم، عزیز دلم، چه حس خوبی گرفتم نیمه شب که پیامت رو دیدم، خدا خیرت بده دختر مهربون.... دعا کن منو هم بطلبه، حالم خیلی بده
ممنونم که به یادم بودی عزیزم

سارینا۲ دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت 14:48 http://Sarina-2@blogfa.ir

سلام مرضیه جان
چه خبر؟
خواهرت خوبه؟ شرایط بهتر شد؟

سلام عزیزم
فعلا از بیمارستان مرخص شده اما خب استراحت مطلقه و دکتر بهش گفته باید آمادگی کامل برای هر شرایطی رو داشته باشه، راستش سارینا جان من برای دختر خواهرم سه چهار تا لباس خریده بودم و قرار بود یه سری از وسایل نیلا رو هم ببرم بدم بهش اما اصلا نمیتونم اینکارو کنم و میترسم خدای ناکرده اتفاقی بیفته و نمیخواد این وسایل دستش باشه یعنی در این حد همه چی مبهمه

الهام شنبه 8 مهر 1402 ساعت 08:03

وای خدایا چقدر کشیدن استرس سخته

دیگه تحملش نیس واقعا

ان شالله به زودی خبرای خوب میدی مرضی جونم

خیلی خیلی زیاد...ما این چند روز داغون شدیم...
فعلا که مرخصش کردند، همینم خبر خوبیه اما خب باید آماده باشه برای هر شرایطی...
انقدر این چند روز هی گفت ختم بارداری هی گفتند فعلا صبر کنید که هممون خیلی اذیت شدیم.انشالله اگر بچه و خودش سلامتند، بچه بمونه پیشمون، آمین

نسترن شنبه 8 مهر 1402 ساعت 00:25 http://second-house.blogfa.com/

مرضیه جانم
سقط و از دست دادن جنین خیلیییی سخته، هرچی بزرگتر باشه سخت تر چون دلبستگی بیشتر هست...
خودت داستان منو میدونی ولی به خواهرت بگو راضی به رضای خدا باشه، خدا خیلی جلوتر از بنده هاش هست.... شاید خدایی نکرده این عفونت خیلی براش ضرر داشته باشه حتی برای بارداری های بعدیش....
بخدا که میدونم خیلیییی سخته و الآنم اشکهام روونه ولی اولویت خودشه، بخودش فکر کنه... خدا بزرگه

سلام نسترن جان
ای جانم عزیزم
من همیشه توکل تو رو تحسین کردم ، الهی که هر چی خیره همون براتون پیش بیاد...
اینکه گفتی خدا خیلی جلوتر از بنده هاش هست خیلی درست و زیبا و بجا بود، منم از جایی که همه چیو سپردم به مصلحت خدا به آرامش بیشتری رسیدم....
الهی قربون دلت بشم، واقعا اگر زودتر به وضعیت عفونتش رسیدگی نمیشد خیلی خطرناک بود، الان که با شرایط خاص بعد گذروندن چند روز خیلی خیلی سخت مرخص شده، اما همه چی نامعلومه و ما توکلمون به خداست، انشالله که هر چی خیره همون بشه، اولویت به قول شما سلامتی خودشه...
خداوند بهترین تقدیر و قسمت رو نصیبت کنه نسترن جان

آذر پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:51

سلام عزیزم. بسپار به خدا هر اتفاقی که بهترینه انشالله برای خواهرت پیش بیاد. خدا به دلش آرامش و به جسمش سلامتی بده

سلام آذر جان، دقیقا همینکارو کردیم، ممنونم از دعای زیبات، واقعا هر آنچه صلاحه خواهرم و بچش هست همون بشه انشالله ، آمین

سارا پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 11:43

مرضیه جانم غصه نخور...الاهی که هرآنچه خیر هست برای خواهرت اتفاق بیفته...هر لحظه که یادشون می افتم براش دعا میکنم.ما رو بی خبر نذار عزیزم

قربون محبتت سارا جان، ممنونم انشالله.
تو خیلی خوش قلب و مهربونی، زنده و پاینده باشی

آتوسا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 22:09

مرضیه جان ما رو بیخبر نذار لطفا. دعا می‌کنم که اتفاق بدی برای بچه نیوفته. از دست دادن جنین هم به اندازه بچه سخته و فرقی نداره. امیدوارم به خیر بکذره براشون

آتوسا جان فقط باید منتظر باشیم ...
به خدا که همینه اما چون اون بچه به دنیا نیومده گاهی مادر درک نمیشه و نمیتونه به اندازه کافی سوگواری کنه..‌
خواهر من الان ۲۲ هفته هست . حرکتهای بچه رو احساس میکرده تو دلش، بیشتر از پنج ماه باهاش زندگی کرده، من خوب درکش میکنم، اون الان خیلی بهش دل بسته، خیلی سخته دل بکنه...
درسته شاید مثلا به اندازه بچه ای که متولد شده و چند سال تو این دنیا زندگی کرده داغش نباشه اما بازم داغ خیلی بزرگیه، اونم برای خواهر من که از شش سالگی به خاطر ناراحتی اعصاب و استرس دارو مصرف می‌کرده و به شدت دچار وسواس و اضطراب هست. همسرش با من خیلی صحبت کرد و گفت رضوانه باید استراحت میکرده و نکرده و خلاصه عذاب وجدان و احساس گناه هم که چاشنی بشه دیوانه کنندست.
باید یکی دو روز دیگه بستری باشه تا ببینند نشتی مایع کیسه آب به کجا میرسه و عفونتش کنترل میشه یا نه... من فقط سپردم به خدا اما راستش نمیتونم جلوی اشکهام رو بگیرم، امیدوارم خدا هوای دل خواهرم رو داشته باشه.

قره بالا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 21:58 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

سلام مرضیه جانم
آروم باش لطفا
میدونم سخته
خواهرت بهش دل بسته
اما به مشکلات بعدش هم فکر کنید
خدایی نکرده اگه 6 ماهه به دنیا بیاد کلیییییی مشکل داشته میخواد چیکار بکنه خواهرت؟
چندتا مورد اینجوری دیدم و واقعا فقط از خدا برای مادراشون صبر خواستم
البته ما همه دعا میکنیم که بهترین اتفاق برای خواهر عزیزت بیفته

سلام عزیزم...
صددرصد درست میگی خانم دکتر.
به خدا سعی کردم به آرومی همینا رو به خواهرم بگم و بهش بگم راضی باشه به رضای خدا. بهش گفتم اگر الان هم بمونه و باز دو هفته دیگه اتفاقی براش بیفته یا اصلا چند هفته دیگه به دنیا بیاد و نارس باشه خیلی برای خودت و بچه سخته...گفتم تسلیم تقدیر باشه و از خدا بخواد اگر صحیح و سلامت تا آخرش میمونه ، بارداریش ادامه پیدا کنه.
یکم بنده خدا آرومتر شد اما تمام وجودش این بچه رو میخواد قره بالا جان... خیلی سخته دل بکنه، خدا خودش بهترین تصمیم رو براش بگیره.‌
من خودم به یکباره بدجور به این بچه دل بستم، فکر نمی‌کردم اینطوری بشم، انگار تکه وجودمه...

الناز چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 21:37

مرضیه لطفا لطفا بگو به خواهرت آب و هندونه زیاد بخوره و اصلا سرم منو قطع نکردن من ۵ روز سرمم رو دستم بود اونقدر مایعات تو بدنم میریختن و میریختیم که باد کرده بودم،اما همون مایعات منو و بچمو و نگه داشت

سلام، فکر میکنم شما باید از خواننده های جدید باشید عزیزم، البته قبلا یه الناز به عنوان خواننده داشتم فکر نمیکنم شما همون باشید، در هر صورت من این اطلاعات و اطلاعات قبلی رو به خواهرم منتقل کردم عزیزم، میگه نمیتونه آب زیاد بخوره و اذیت میشه، خیلی زیاد سفارشش کردم. فعلا که با شرایط خاص مرخص شده اما خب هیچی مشخص نیست راستش بازم شکر که فعلا بچمونو نگه داشتند

الناز چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 21:34

اگر عفونت داشته باشه تو خون مادر برای خواهرت خطرناکه باید ختم بارداری بدن،به منم گفته بودن اگر تبت از ۳۷ بالاتر بره بشه ۳۷/۵ ختم بارداری میدن چون جون مادر مهمتره از بچه،میدونم خواهرت چی میکشه ،چه دردی داره ،خدا بهش صبر بده و کمک کنه،من اونقدر حالشو درک میکنم که ،شرایطش مثل منه درست ،با این تفاوت که من بعد آمینوسنتز کیسه ی آبم نشت داد و اندکس بچه ۸ شده بود انگار مچاله شده بود تو شکمم،بردنم بیمارستان از ناراحتی میلرزیدم هر چقدر پتو کشیدن روم فقط میلرزیدم یکماه مردمو و زنده شدم تا خوب شدم،خدا بچمو برگردوند بهم،خدا بچه ی خواهرتو حفظ کنه واست

وای دقیقا همینا رو به خواهر منم گفته بودند الناز جان، شما هم خدایی چقدر سختی کشیدید در مسیر داشتن فرزند، خدا حفظش کنه براتون
والا خواهر من عدد ESR ش 47 هست و عفونتش خیلی بالا بود، آنتی بیوتیک های خیلی قوی بهش تزریق کردند و فعلا که با شرایط خاص مرخص شده، گفتند آب دور بچه کم شده اما از زمانیکه آنتی بیوتیک گرفته وضعیتش نسبت به دو سه روز قبل بدتر نشده و خلاصه با شرایطی مرخصش کردند ولی خدایی این چند روز خیلی بهش سخت گذشت، به هممون در واقع...
ممنونم از دعای خیرت، الهی که صحیح و سلامت تو بدن مادرش بمونه و به وقتش در سلامت به دنیا بیاد، الهی آمین

آرزو چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 20:39

سلام عزیزم،چون پزشک نیستم در این جور مواقع نمی دونم چی بگم،التماس خدا کنم بگم بچه رو نگه دار،بغدا خداااااای نکرده بچه سالم نبود چی؟ ختم بارداری،پس مادر بیچاره چی
از اون روز دعا میکنم براتون که خدایا عاقبت همه چیز رو به خیر کنه ،میگم خدایا ما از آینده خبر نداریم لطفا بهترین رو پیش بیار

عزیزم بهترین دعا همینی هست که کردی، منم از یه جایی به بعد دیگه به زور از خدا نخواستم بچه رو نگهداره، گفتم به شرط سلامت بودن خودش و مامانش عمرش به این دنیا باشه و دل مامانش و همه ما رو شاد کنه. من خیلی دعا کردم و از وقتی سپردم به مصحلحت خدا آرومتر شدم، امیدوارم همه چی در نهایت به خیر و سلامت بگذره، الهی آمین

سارینا۲ چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 18:09 http://Sarina-2@blogfa.ir

سلام
خواهرت عفونت هم داره؟
ان شاالله بهترین و درست ترین تصمیم رو می گیرید
مسلما اولویت اول سلامتی خواهرته بعدش جنین
کلا علت خاصی داشت که اینطوری شد؟ عفونت از قبل داشت؟ ضربه ای خورده؟

سلام عزیز دلم
سارینا جان عدد ESR که مرتبط با عفونت هست تو خواهرم 47 هست که خیلی بالاست و این چند روز تو بیمارستان بهش آنتوبیوتیک های خیلی قوی تزریق کردند...
والا سارینا خواهرم حتی از زمان مجردی یادمه عفونت ادراری گرفته بود، کلا بدن خیلی ضعیفی داره، و متاسفانه استرس خیلی بالایی که داره همیشه اوضاعش رو بدتر کرده، این عفونت منجر به آسیب کیسه آب شده و باز نشت کیسه آب باعث شده عفونت بالاتر بره، خدا رحم کرده که رفته بیمارستان و بستری شده، فعلا با شرایط خاص مرخص شده، دیگه فقط توکلمون به خداست...

بهار چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 15:23 http://Bahar1363.blogfa.com

عزیزم دعا میکنم از صمیم قلبم در هر شرایطی که باشه خداوند کنارش باشه

سلام بهار جان. بهترین دعا همینه. ممنونم ازت

نینا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 15:00

عزیزم به ضرب و زور که نیست ازلحاظ علمی اصلا تا بیست هفتگی را سقط مینامند و زیر 24هفته انقدر جنین ناکامل ه که اندیکاسیون احیا پس از تولد ندارد.عفونت مایع امنیوتیک میتونه باعث مرگ مادر بشه پس انقدر اصرار به نگهداشتن جنین نداشته باشید و زنده وسلامت ماندن مادر الویتتون باشه

سلام نینا جان، من حرفهای شما رو به خانوادم منتقل کردم، با خودش هم خیلی صحبت کردم و سعی کردم از نظر روحی برای هر شرایطی آمادش کنم...
حرفهای شما درسته، سپردیم به پزشک و کادر پزشکی ببینیم بالاخره چه تصمیمی می‌گیرند، چون یه دکتر میگه سقط بشه یکی میگه نشه و نظرش اینه یکم صبر کنیم ببینیم عفونت پایین میاد یا نه... فعلا که بیمارستانه و از نظر روحی و جسمی داغونه، اما خب خیلی سعی کردم بهش بقبولونم هر اتفاقی بیفته خیرش تو همونه.
باید صبر کنیم ببینیم چی میشه

نسیم چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 12:25

امیدوارم
اگر به صلاح و سلامتی خواهرت و بچه ش هست
بچه ش و بتونه نگه داره
از آینده خبر نداریم مرضیه جان
تو که به نظر ادم مذهبی میای که باید ارومتر باشی و همه چی و بسپری به خود خدایی قبول داری

مرسی از دعای خیرت نسیم جان
الهی آمین...
منم از یه جایی سپردم به خدا عزیزم، بیشتر از این اصرار نکردم و از خدا نخواستم به هر قیمتی دخترمون بمونه، گفتم به شرط سلامت خودش و مادرش و دقیقا از جایی که با خدا معامله کردم که هر چی مصلحته سر راهمون بذاره آرومتر شدم....
دیگه توکل به خدا، دعا کنید خیر خواهرم در موندن بچش باشه و این بچه که الان همه وجودش شده تو تقدیرش باشه، البته به شرط سلامت هر دوشون. الهی آمین

سارینا2 چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 11:34

سلام مرضیه جان
به نظرم پاشو برو بیمارستان مدارکشو یه جوری عکس اینا بگیر و ببر نشون چند تا دکتر دیگه بده
ببین کاری میشه کرد یا نه
دعا هم جای خودش
به نظرم الان این کارو بکن
من که مدارک خواهرمو با سختی و با گریه و زاری و مظلونم نمایی از بیمارستان گرفتم
البته بعد زایمانش
که بردیم چند تا دکتر دیگه نشون دادیم و گفتن دکترت اشتباه کرده و باید صبر می کرد
در واقع بچه رو از بین برده بود با تصمیم نابخردانه اش
من بهشون گفتم میخوام ببینم مشکل خواهرم چیه که دفعه بعد مشکل پیدا نکنه
تو هم یه بهانه ای جور کن و از پرونده و مدارک عکس بگیر
اگر هم که لازم باشه ختم بارداری بدن و برای خواهرت خطرناک باشه و چند تا دکتر تایید کنن که دیگه چاره ای نیست و باید تسلیم شد و یه جورایی روی روحیه خواهرت کار کرد

سلام سارینا جان
آماده شدم که بچه هامو علیرغم میل باطنی و از سر ناچاری بسپرم به خانم همسایه و برم بیمارستان که خود خواهرم درست قبل اسنپ گرفتن زنگ زد که بعد سونوگرافی امروز گفتند یکی دو روز دیگه هم صبر میکنیم ببینیم وضعیت کیسه آب و سطح عفونت چطور میشه چون عفونتش خیلی بالاست. بهم گفت فعلا مامان و خواهر بزرگم اومدند و تو نیا و فردا بیا.
خودم هم صبح با دکتر خودم که نویان رو به دنیا آورد صحبت کردم و می‌گفت تو این شرایط معمولا ختم بارداری میدند به خاطر ریسک عفونت مادر و به نظر پزشک بیمارستان اعتماد کنید ... دکتر امروزی که پرونده خواهرم رو خونده بود با بی ملاحظگی جلوش گفته بود چرا تا الان ختم بارداری ندادید و صبر کردید؟ فرستاده بودش بره سونو که همون موقع که وسط نوشتن پست جدید من بود رضوانه با اضطراب بهم زنگ زده بود که دوباره بهم گفتند ختم بارداری و چیکار کنم و از استرس نمیتونست حرف بزنه..؟ حالا باز بعد سونوی مجدد گفتند یکم دیگه صبر کنیم و بستری باشه تا ببینیم وضعیت عفونتش و مایع آمینوتیک چطور میشه...
طفلک خواهرت، من شرایط خواهر شما رو مجددا به خواهرم توضیح دادم‌ و بهش گفتم براحتی زیر ختم بارداری نره اما اگر نظر چند تا پزشک ختم بارداری بود خودشو آماده کنه و بدونه خیرش تو همینه. بنده خدا حتی نمی‌خواست به گزینه دوم فکر کنه و بی‌قراری میکرد و می‌گفت تو رو خدا حرفشو هم نزن و چرا میگی و..؟ اما من خیلی باهاش صحبت کردم و از دوران بارداری خودم و سختیهاش و اینکه آخرش بچم رو سپردم به خدا که اگر سلامته به دنیا بیاد گفتم و بهش گفتم توکل کنه و بدونه خداوند صلاحش رو میخواد هر چه که پیش بیاد.
دیگه سپردیم به خدا، الهی که دخترش براش بمونه، اما از خدا خواستم هرچی که خوش صلاح میدونه همون بشه و به زور چیزی ازش نمی‌خوام، فقط خواهرم تو این گیر و دار طفلک داره دق می‌کنه از استرس و بلاتکلیفی و اینکه هر دکتری یه چیزی میگه، خود ما بماند که چقدر حالمون بده...
دیگه توکل به خدا.کاری جز دعا برنمیاد از من، فردا ایشالا برم بیمارستان، فقط خدا کنه همه چی به خیر بگذره.

سمیرا چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت 11:24

ان شاءالله هر آنچه برای خواهرتون و بچه بهترینه همون بشه، آمین یا رب العالمین

ممنونم سمیرا جان. الهی آمین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد