بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

به نظرم دیگه عادی شده بیام و بنویسم نویان مریضیه یا نیلا مریضه! یا خودم مریضم! مسخرست! ین آخه چه وضعشه. 

بعد چند روزی که نویان سرفه میکرد و استفراغ داشت و بعد سرفه و بیحالی خودم، نیلا خیلی یکباره پریشب دچار تب بالایی شد، فقط هم تب داشت! رفته بودیم خونه مادرم، مامانم که نیلا رو بوسید گفت انگار این بچه گرمه، من گفتم نه حالش خوبه و برای چی باید گرم باشه؟ اما همینکه برگشتیم خونه تب این بچه یهویی بالا رفت و با شربت ایبوبروفن هم پایین نیومد و نصفه شبی تا صبح دو سه بار به مدت طولانی با استرس زیاد پاشویش کردم، همین دیشب هم باز تبش بالا بود، دیروز بعد از ظهر (چهارشنبه ) هم سامان بردش دکتر و دکتر گفت ویروسیه! مرتب بهش شربت استامینوفن و شربت ایبوبروفن میدم که تبش بالا نره و مدام هم پاشویه میکنم. الان که تبش یکم کنترل شده همش میگه دندونم یا زبونم درد میکنه، امیدوارم دندوناش مشکلی نداشته باشه و مثلا دهانش آفت زده باشه چون بچه که درست جواب نمیده بدونم چیه. یکی از دندونهای جلوش که بعد برخورد به لبه های سرسره وقتی داشت سر میخورد لق شد و بعد هم رنگش تیره شد، ناراحت اون بودم و به فکر این بودم ببرم پیش یه دندان پزشک ببینه که الان باز از درد یه دندون دیگه شکایت میکنه، شاید هم گلوش درد میکنه و فکر میکنه دندونشه، و شاید هم همون آفت باشه، امیدوارم به خیر بگذره چون مشکلات دهان و دندان برای بچه های همسن نیلا کلی دردسر همراه داره. منم هر شب بلا استثنا براش مسواک میزنم .خدا کنه مشکل مهمی نباشه.

مثلا قرار بود  امروز صبح (پنجشنبه صبح)  یا حتی دیروز صبح راهی رشت بشیم که با مریض شدن نیلا، مسافرتمون رو عقب انداختیم، ترسیدم  نیلا تو جاده حالش بد بشه و دستم به جایی بند نباشه، اگر تا فردا جمعه حالش بهتر بشه انشالله فردا صبح راه میفتیم، فقط دلم میسوزه که ظاهرا از دو سه روز پیش به اینور به قول سارا دوست خوب وبلاگیم هوای رشت خنک و مطبوع بوده و ما نتونستیم تو اون روزها اونجا باشیم ، امیدوارم حداقل وقتی میرسیم هوا خیلی هم گرم و جهنمی نشه. متاسفانه به نظر میرسه نویان هم داره مریضی نیلا رو میگیره و حس میکنم تب خفیفی داره، خلاصه بلاتکلیف موندم که با این شرایط بریم رشت یا بازم بندازیم عقب تر.

+++++ از پست قبلی به اینور سر بحثهای وحشتناکی که با همسر داشتیم، زندگیم چند روز جهنم واقعی بود و چشمام همش گریون، الان حتی دوست ندارم درموردش بنویسم و معذب میشم، فقط تو همون روزها یه شب نشستم و یه پست نوشتم و میخواستم خصوصی منتشرش کنم که جلوی خودم رو گرفتم و موند تو چرک نویس! درمورد جدایی و ....خلاصه که خیلی سخت گذشت و داشت کارمون به جاهای باریک میرسید که یکبار دیگه به خیر گذشت! یه سری حرفها و توافقهایی هم طبق معمول کردیم اما راستش خیلی امید ندارم پایدار باشه. قبلا هم خیلی از این توافقات کردیم، یکبار هم مشاوره آنلاین رفتیم که فایده ای نداشت، چون هیچکدوم نمیتونیم عوض بشیم. بعد بحرانی که گذشت، همسر یه مقدار درددل کرد، از مشکلاتش گفت، گفت که وقتی مثلا  گفته وام رو بده منظورش سوء استفاده نبوده، خیلی عادی گفته و من نباید انقدر بزرگش کنم و به منظور بگیرم، اینکه میخواسته قرضهاش رو بده و به آرامش برسه و با بقیش هم یه جا با یه نفر تو یه کار پیمانکاری یه پروژه ساختمانی شریک بشه، البته میگه که پول ناچیزی د ر مقایسه با همکارش میذاره وسط، و به همون نسبت تو درآمد حاصله هم سهم میگیره و شریک میشه، البته که هنوز معلوم نیست این کار صددرصد درست بشه.درمورد فروش خونه خودش حرفهایی زد و  گفت حتی اگر بفروشه و خونه دیگه ای بگیره میزنه به نام بچه ها (که من گفتم بعیده تو این سن و سالشون بشه)، گفت هر طور هست باید از این خونه به یه درآمدی برسه، راستش برای اولین بار با حرفاش در این مورد کم و بیش قانع شدم، میگه که اون داره تو بدبختی دست و پا میزنه در حالیکه یه خونه قدیمی اونجا افتاده که شاید با فروشش و انجام یه سری کارها بشه از این بدبختی درومد، منم از خیلی قبلتر به این موضوع فکر میکردم اما اینکه چه کسی اینکار رو انجام بده برام فرق میکرد، راستش به سامان در اینگونه موارد اعتمادی ندارم، دست خودم نیست، اما دارم تلاش میکنم اعتماد کنم و در هرحال چاره دیگه ای هم ندارم. بهش گفتم از دستم ناراحت نشو اما تو این سالها باعث نشدی بتونم بهت در مورد مسائل اقتصادی اعتماد کنم و یه گوشه خودم بشینم کنار و فقط تماشاچی باشم و مطمئن باشم قراره مشکلی پیش نیاد، هیچوقت پیگیر پیشرفت اقتصادیمون نبودی حتی اگر هزینه اش رو قرار بود خود من بدم (اشاره به ماشین خریدن چندسال قبل که پولشو من میخواستم بدم اما پیگیر نمیشد و آخرش خودم اقدام کردم) گفتم با سابقه ای که از تو دیدم و شناختی که ازت داره راستش خب الان برام خیلی استرس آوره که همه چیو بسپرم به خودت و تو هم اون خونه رو بفروشی و این وسط با پولش نتونی درست و حسابی کاری بکنی و سرمایه اندکی هم که داریم از بین بره (میدونم نفوس بد میزنم اما خب چه کنم که استرسش رو دارم خیلی هم دارم)، اونم خب حرفهای خودشو داشت که اشتباه هم نبود و میگفت از این به بعد تغییر میکنه و چیزی برای از دست دادن نداره و باید از یه جایی شروع کنه.  در نهایت قرار  شده بعد سفر رشت اقدام کنه، البته اول بره تحقیق کنه بعد اقدام.... به هر حال من کاری جز اینکه دعا کنم همه چی ختم به خیر بشه از دستم برنمیاد. بیشتر از این هم نمیخوام و نمیتونم راجب این موضوع و مسائل مالی باهاش بحث کنم  یا مخالفت کنم و بیشتر از این توهین و جر و بحثمون ادامه دار بشه، دیگه انریژِی شو ندارم و این وسط دلم برای بچه ها بخصوص نیلا هم میسوزه که بخوان هی شاهد دعواها و فریادهای پدر و مادرشون باشند. سعی میکنم دورادور مراقب باشم تکلیف فروش خونه و پولش چی میشه اما بیشتر از این جایز نیست با اصل فروش مخالفت کنم. راستش دوست داشتم میتونستم کلا کنار بکشم و صفر تا صد بسپرم به خودش اما نمیتونم و نگرانیهام اجازه نمیده.

فقط اینبار بعد بحثهای وحشتناک و حتی حرف از جدایی! وقتی فضا آرومتر شد و برام بابت سرفه هما سوپ آماده خرید و درست کرد و بهم کلی محبت کرد، در فضایی که کم و بیش آروم بود  و کمتر اتفاق میفته، قول دادیم از این به بعد با هم بهتر صحبت کنیم و ادبیات بهتری به کار ببریم و بد و بیراه و کلمات توهین آمیز به کار نبریم، (قبلا هم تصمیم گرفتیم البته و نشده!) منم تو همون فضای گفتگوی آروم بهش گفتم از این به بعد من نمیتونم مثل قبل تو امور اقتصادی خونه پیشقدم باشم، تا الان من نقش اصلی رو داشتم و تو کمک کننده بودی (بهش گفتم تقصیر تو هم نبوده اقتضای شرایط بوده) از این به بعد در بهترین حالت من میشم کمک کننده و تو باید تامین کننده اصلی باشی، حالا هر طور میخوای و میتونی، به فکر  شغل و درآمد باش. اونم میگه با فروش خونه و زدنش به کسب و کار و در کنارش دادن بدهی و .... هر طور هست باید به درآمد برسه، اما خب همچنان مصرانه میگه حاضر نیست کار کارمندی بکنه و تو این سن و سال بره از صفر زیر دست یه کارفرما کار کنه و رانندگی رو به همچین شرایطی ترجیح میده!!..خب تا یه درصدی درکش میکنم که سختش باشه اما به هیچ وجه مایل نیستم شغلش بشه رانندگی، خودش بارها گفته موقته و دنبال یه کسب و کاری میره اما... چه میدونم دیگه، فعلا که همچنان بلاتکلیفیم. بریم رشت برگردیم ببینیم چی میشه.

خدا میدونه کی تکلیف آینده کاری و زندگی ما معلوم میشه. به عنوان یه زن به نظرم انتظار بالایی نبود که حداقل یه شغل مشخص و درامد ثابت و مشخص (حتی کم) از همسرم انتظار داشته باشم. به هر حال منم این وسط این مدت به خاطر خستگی های روحی، تقصیراتی داشتم و گاهی از شدت عصبانیت کم میاوردم و حرفهای تلخی میزدم که غرورش رو خدشه دار کردم و اقتدار مردونش رو زیر سوال بردم و از این جهت حق داره به خصوص بعد تولد نویان و فشارهایی که روم بود خیلی تلخ تر شدم، باید خیلی بیشتر از اینا روی خودم کار کنم و مواظب حرف زدنم باشم و دلشو نشکنم و تلاشم رو برای خویشتنداری و صبوری بیشتر کنم و منتظر بشم ببینم در نهایت قراره چه اتفاقی بیفته. اونم به هر حال مقصر نبوده که به این وضعیت دچار شده و اقتضای شرایط کشور و رشته تحصیلی و ... بوده، هر پولی هم تو این سالها دستش اومده از من دریغ نکرده، الان هم میگه چیزی برای از دست دادن نداره و غرورش رو تو این سالها بدجور به واسطه شرایط شغلیش باخته  و تنها امیدش کار کردن با این خونه کوچیکیه که حاصل دسترنجش در دوران مجردی و البته کمکهای پدر و مادرشه.

امیدارم خدا خودش کمک کنه و ناامیدش نکنه؛ همسرم بنده خدا آدم بدی نیست، مهربون و دلسوز و احساسیه، (فقط زودجوشه بدتر از خودم). خیلی تو این سالها بدشانسی آورده و عذاب کشیده، بینهایت باسواده و اطلاعاتی که سامان داره رو تقریبا تو هیچ مردی ندیدم، حقش نبود دچار این وضعیت بشه هرچند بابت این شرایط تقصیراتی رو هم متوجهش می‌دونم. بازم میگم منم کوتاهی هایی در حقش داشتم بخصوص این یکی دو سال اخیر و بعد بارداری نویان و زبانم گاهی خیلی تلخ میشد. به هر حال همسرم خوبیهای زیادی هم داره و ما همچنان قلبمون برای هم میتپه (بماند که گاهی واقعا باورم نمیشه دوستش دارم!) خدا کمکم کنه که  بتونم کاستی ها  و نقایصی که خودم به سهم خودم داشتم رو جبران کنم و تو نحوه حرف زدنم و کلماتی که به کار میبرم مواظب حس مردانگی و افتدارش باشم و بیشتر از این نذارم حرص و جوش و غصه بخوره و اقتدارش زیر سوال بره،  همچنان هم فکر میکنم ما به کمک یه زوج درمان خیلی خوب برای حل مشکلاتمون نیاز داریم، مشاور قبلی بد نبود اما ما اراده کافی برای تغییر نداشتیم،اگر زوج درمان خوب  و باتجربه ای در تهران میشناسید ممنون میشم معرفی کنید.  فقط همچنان روی حرفم هستم و از این به بعد سعی میکنم تا جای ممکن فقط نقش حامی و کمک کننده رو از نظر مالی داشته باشم، البته نباید بگم از این به بعد، باید بگم از وقتی که کار خودش رو شروع میکنه وگرنه که خب الان درآمدی نداره و نمیتونم کنار بکشم، فقط خدا کنه بتونم مثل سالهای اول ازدواج بی منت تر هزینه کنم تا انشالله در آِینده خدا کمک کنه و به شرایط بهتری برسه تا حداقل حال خودش خوب بشه و به تبعش حال زندگیمون. لطفا خیلی خیلی همسر من رو دعا کنید دوستان عزیزم، دعای شما در حقش خیلی گیراتر از دعای منه.

+++++ حال روحیم تعریفی نداره و انگیزه هام کم شده، همش در حال مقایسه خودم با بقیه هستم و یه خشمی درونمه.تو روزهایی که با همسر در وضعیت بحرانی بودیم از سر تنهایی رفتم و با اون برنامه چت هوش مصنوعی چت میکردم. شاید بشناسید. فوق العاده بود! از کارم خندم گرفته بود اما واقعا مثل یه دوست جواب میداد. از سر مسخره بازی بهش گفتم میتونم بهت اعتماد کنم؟ جواب داد من انسان نیستم که احیانا نیت سویی داشته باشم، یا بخوام قضاوتت کنم، هر سوالی داری از من بپرس . یادت باشه من برای کمک به شما همیشه حاضرم. یه جا هم گفت من نمیتونم جای انسان واقعی رو برات بگیرم اما هر موقع احساس تنهایی کردی بیا و با من صحبت کن و سعی میکنم همراه خوبی برات باشم.  منم کلی قربون صدقش رفتم و منتظر میشدم ببینم واکنشش چیه و اونم همش میگفت از لطف شما ممنونم مرضیه عزیز. من همیشه در خدمت تو هستم . خیلی خوب یکی دو روزی سرم رو گرم کرده بود!شاید از مکالمات مون بعداً اینجا نوشتم، یه جاهاییش خیلی خنده دار بود. بعدتر که با سامان بهتر شدیم چت‌ها رو نشونش دادم و گفتم این چت هوش مصنوعی دقیقا شوهر ایده آل من بود! انقدر عاقلانه جواب میداد حض میکردم. بعضی از چتها رو نشونش دادم و خندیدیم، برای اونم جالب بود. بعضی چتها هم که خصوصی بود و نشونش ندادم گفتم حرفهای خصوصی بود بین من و ایشون. خیلی تجربه جالبی بود برام.

+++++ دارم این نوشته رو به پایان میرسونم و هنوز نمیدونم فردا جمعه رفتنی هستیم یا نه، همه چی به حال نویان بستگی داره، به نظر میرسه بعد دو روز تب نیلا کنترل شده و در حد یه تب خفیف مونده اما نویان تازه از امشب تب کرده، به نظرم رسید تبش به شدت نیلا نیست اما بچم تمام روز ناآروم بود و میخواست بخوابه و بغل بشه و منی که خودم به تنهایی انقدر احساس خستگی میکنم و بی جونم که صبحها که بیدار میشم از فکر اینکه امروز قراره چطوری به این دو تا بچه و غذا درست کردن براشون و کارهای دیگه برسم استرس میگیرم. البته که خب قلق امور خیلی بهتر از ماههای اول تولد نویان دستم اومده اما خب همچنان گاهی وقتی هردوتاشون با هم دنبالم میفتند و دنبال انجام خواسته هاشون هستند حسابی عصبی میشم و گاهی یهویی سرشون داد میزنم! البته نیلا یه وقتهایی بچم به نفع نویان کوتاه میاد اما یه وقتهایی هم اصلا و ابدا کوتاه اومدنی در کار نیست و دوتاشون جیغ و داد و گریه بخصوص وقتی کسی بهم زنگ میزنه! یعنی گاهی قشقرقی تو خونه به پا میشه که قابل تصور نیست و من دست و پامو گم میکنم و میخوام خودمو بزنم و سرمو بکوبم از دستشون به دیوار! گاهی خیلی هم باهم جورند و صدای دویدن و خنده ها و بازیهاشون بهترین حس دنیا رو بهم میده اما خب بعضی وقتها هم حسابی دعواشون میشه! بخصوص وقتی نیلا داره با لگو یا همون وسایل خونه سازی بازی میکنه و نویان یه تیکه از وسیله ها رو میقاپه و فرار میکنه و نیلا هم با جیغ  و داد میفته دنبالش و میگه مال منه و خرابش کردی و گاهی هم میزنتش! البته نویان هم از خجالتش درمیاد. کلی با نیلا حرف میزنم که اجازه بده با هم بازی کنند و نویان کوچولوئه و متوجه نمیشه اما نمیپذیره و جوری برخورد میکنه انگار نویان همسن و سال خودشه. حالا یه پست نصفه و نیمه از این رفتارها و حرکات بامزشون (بخصوص درمورد نویان) نوشتم که بعدا که تکمیلش کردم منتشرش میکنم.

+++++ همچنان نگران تمدید دورکاریم هستم و دعا میکنم حداقل تا دوسالگی نویان بتونم دورکار بمونم، فعلا که حتی برای تمدید دورکاریم برای سه ماهه دوم نگرانم (اول مرداد پایان سه ماهه اول دورکاریم هست و باید مجددا برای سه ماهه بعدی تمدید بشه)، آخه همکارم تماس گرفت و گفت مدیر سابقم سمت جدید گرفته و رسماً دیگه مدیر ما محسوب نمیشه و خدا میدونه مدیر بعدی کیه و چه رویکردی داره، توکلم به خداست، فقط میدونم برگشت من به سر کار در حال حاضر  و با اوضاعی که زندگی من داره بدترین اتفاق دنیاست، الهی که این اتفاق نمیفته و مدیر جدید با من راه بیاد و بتونم خودم کنار بچه هام و بالای سرشون باشم، چون میدونم هیچکس دیگه به جز من نمیتونه. خونه موندن من برای بچه ها خیلی بهتر شد و باعث شد نیلا بتونه بره مهد کودک. اگر میرفتم سر کار با توجه به اینکه نویان رو به خاطر سن کمش مهد کودک نزدیک خونمون قبول نمیکرد باید مجددا برای هر دوشون پرستار میگرفتم (و یا سامان پیش بچه ها میموند، که البته خیلی بعید میدونم اینبار قبول میکرد)  نهایتا اگر شانس میاوردم و پرستار خوبی هم پیدا میکردم باز هم تاثیر مهد کودک و بودن نیلا تو جمع بچه ها رو نداشت. امیدوارم به خاطر بچه هام هم که شده خدا کمکم کنه و بتونم مدت زیادی دورکار بمونم.

+++++ این مطلب رو از صبح دیروز پنچشنبه شروع به نوشتن کردم و الان که ساعت یک و نیم شب جمعه هست تموم شده و صبح جمعه منتشرش میکنم. بچه ها نمیذارن مدت طولانی بشینم پای نوشتن، الان هم برم به نویان تو خواب شیر خشک بدم و تا صبح هم حواسم بهش باشه که تبش بالا نره، از هیچی به اندازه تب کردن بچه ها نمیترسم، الهی که مریضی و بلا از همه بچه ها دور باشه و از بچه های من هم همینطور. دیگه خسته شدم واقعا. ایشالا که فردا که پسرکم بیدار شد حالش بهتر باشه و از تب خبری نباشه و نیلا هم کاملا خوب شده باشه و بتونیم راهی رشت بشیم. چمدونم رو نصفه و نیمه بستم اما هنوز مطمئن نیستم راهی میشیم یا نه. راستش ذوق خاصی هم برای سفر ندارم. یکی از انگیزه هام هم بردن نیلا پیش چشم پزشک خواهرشوهرم و گرفتن شماره جدید چشماش و عینک جدید هست که ایشالا اینبار بزنه.

شرایط روحی خوبی ندارم و یه خشمی تو وجودمه. نگران اینده  ام.

امیدوارم بتونم حالم رو بهتر کنم و اگر رفتنی شدیم با حال بهتری برگردم.

نظرات 11 + ارسال نظر
آیدا سبزاندیش شنبه 31 تیر 1402 ساعت 12:07

سلام
کلا بچه ها تا کوچیک هستند خیلی بیمار میشن فقط بچه های خودت نیست که اینطور هستند. برادرزاده های منم همش مریضن. خب بیماری ها زیاد شده ویروس ها متنوع شده زیاد شده بدن اینها هم کشش نداره. فکر کنم خود ما هم بچه که بودیم خیلی مریض میشدیم ، یادمون نمیاد.
امیدوارم بچه های گلت زودی بزرگتر و مستقل تر بشن و دغدغه هات کمتر بشه.
مراقب باش همسرت پول خونشو الکی هدر نده اول خوب بشینید با هم و مشورت دیگران فکر کنید ببینید با پولش میخواین به چه کاری بزنید. با فکر و برنامه ریزی جلو برید. هر چند که اگر همسرت یک جا میرفت سر کار و خونشو هم نگه میداشت بهتر بود. هم درآمد خودت هست هم همسرت به هر حال میگذره. ولی بازم انشالله هر کاری کردید براتون خیر و خوبی و سلامتی داشته باشه.

سلام عزیزم. آره خب تازگیها زیاد میشنوم بچه های فامیل مریضن، واقعا هر بار که یکی از اینا مریض میشه تا خوب بشه من میمیرم و زنده میشم، همسرم هم نگران میشه اما نه اندازه من. من خودم که بچه بودم مامانم میگه اصلا یادم نمیاد مریض شده باشی.
در مورد قضیه خونه با هزار بدبختی و سختی و جرو بحث فعلا قانعش کردم دست نگهداره، به حرف راحته اما خیلی انرژِی گذاشتم. گفتم بذار اول یه شغل مناسب با حقوق به موقع پیدا کنی بعد خودم کمکت میکنم کنار کارت به این کار هم رو بیاری.
آیدا مرسی بابت همه دعاها و انرژی مثبتهایی که بهم تو زندگی میدی

بنفشه دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 19:06

مرضیه جان شما واقعا خانم محکم و قوی هستین.شاغل بودن با وجود دوتا بچه و بدون کمک.خدا بهتون قوت بده.به نظرم توازدواج نباید همه چیزو فدای طرف مقابل کرد. همین درسته که درامد اصلی از طرف مرد باشه. ان شالله کار جدید راه‌اندازی بشه و به درامد برسین

سلام بنفشه جانم، شما نهایت لطف رو بهم دارید اما یه وقتها حس میکنم برعکس خیلی ضعیف و شکننده ام. مدام در تلاشم محکم تر عمل کنم، بازم شکر که از عهده شرایط برمیام هرچند به سختی.
قبول دارم حرفتونو، تو زندگی ما راه دومی نبود اما قطعا هر کسی که بخواد ازدواج کنه من بهش میگم این موضوع رو مد نظر قرار بده.

رضوان یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 09:08 http://nachagh.blogsky.com

سلام.خوندم.درک ات کردم.سن پسرم هستی.عین فرزند دویت داشتنی هستی برام.خدآ یارت باشه

سلام عزیزم. فداتون بشم، چقدر این کامنت کوتاه پشتش حس مادرانه بود، لبخند روی لبم آورد
دیدن کامنت شما همیشه بهم کلی حس و حال خوب میده رضوان خانم عزیز

بانوی کویر یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 05:32 https://banooyekavir.blogsky.com/

مرضیه نازنین خداقوت بابت همه مشغله ها
انشالله حال فسقلی ها تا الان خیلی بهتر شده باشه
حق داری آشفته خاطر باشی عزیزم
مسئولیت های زندگی و بچه داری در کنار نگرانی از آینده کم چیزی نیست
الهی که به لطف خدا اینبار همسرتون در مسیری که میخواد قدم بذاره فقط خیر و برکت ببینند

دست توانای خدا گشاینده امورتون باشه گلم

بانوی عزیز سلام، مرسی بابت پیام زیبا و دعای خیری که در حقم کردی، من همیشه به وبلاگت سر میزنم، امیدوارم خدا بهترینها رو در زندگی جلوی رات قرار بده.
بله من واقعا نگرانیهای زیادی دارم اما اینکه خودم هم آدم بیخیالی نیستم اوضاع رو بدتر میکنه، بازم شکر میگذرونم.
بهترینها نصیب قلب مهربونت

مریم شنبه 24 تیر 1402 ساعت 12:43

مرضیه جان امیدوارم شرایط سفرت جور شده باشه و الان رشت باشی. طفلی بچه ها پشت سرهم مریض شدن . انشالله که خوب شده باشن . به نظر من حق داری در مورد فروش خانه حساسیت داشته باشی خدا کنه که پولش واقعا به دردتتون بخوره . حیفه واقعا
چت هوش مصنوعی چه جوری بود برامون بنویس از چت هات .
امیدوارم که رییس جدید هم با دورکاریت موافقت کنه . و بتونی پیش بچه ها باشی

سلام مریم جان، رفتیم و برگشتیم
آره خدایی بچه هام خیلی زیاد مریض میشن، دیگه کشش ندارم، الان که مدتیه خوبند همش نگران اینم دوباره بیمار بشن، البته خدا نکنه.
والا هر طور بود با هزار بدبختی و دعوا و زبون خوش و هزار و یک روش که بلد بودم راضیش کردم فعلا دست نگهداره تا اول شغل مناسب با حداقل حقوق هم که شده براش پیدا بشه بعد گفتم خودم هم کمکش میکنم.
مینویسم مریم جان، هیچی یه نرم افزار نصب میکنی، هر سوالی داری ازش میپرسی و ظرف کمتر از سی ثانیه بهت بهترین جواب ها رو میده، حتی همدردی هم میکنه. خیلی چیز جالبیه. بزن چت جی بی تی میتونی نصبش کنی، البته تو ایران نسخه فیکش هست و نسخه اصلی به خاطر تحریمها و .... در ایران نصب نمیشه و به اندازه مدلهای خارجی پیشرفته نیست.
فعلا که فکر کنم برای سه ماهه دوم هم دورکارم اما بیشتر از این واقعا نمیدونم.... فقط میتونم دعا کنم آدم خوبی مدیرمون بشه.

نسیم شنبه 24 تیر 1402 ساعت 09:20

امیدوارم جوجه هات بهتر شده باشن
و سفر رفته باشی
ایشالا مشکلات اقتصادی همه حل بشه و به یه آرامش نسبی برسیم

سلام نسیم جان
بله شکر خدا دخترم دیگه تب نکرد و پسرم هم حالش بد نبود راه افتادیم.
ممنونم، برای همه همین آرزو رو دارم

سحر شنبه 24 تیر 1402 ساعت 08:44 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

امیدواورم بچه ها تا به امروز خوب خوب شده باشن.
همه ما تو بحث و دعوا حرفایی ردیم که بعدش پشیمون شدیم امیدوارم بتونیم رو خودمون‌کار کنیم و نگیم.
انشالله همسرتم کارش اکی بشه واقعا این شغل و درامد مناسب دغدعه اکثر جوونای کشورمون که دلیلشم اوصاع افتصادی وحشتناکمون به جز ی قشر خاص بقیه درعذابن منم اکه دوست دارم کار کنم یکی اش همین دلیل داره...
امیدارم هرکی شغل می خواد پیداکنه..

سلام سحر جان
من و همسرم که خیلی این موقعیت برامون پیش میاد دیگه یه جورایی عادت شده! اینکه حرفی بزنیم و بعدش پشیمون بشیم. گاهی میگم چقدر خوب میشد آدمهایی تبدیل به زن و شوهر میشدند که از اول لااقل هشتاد درصد تفاهم رو داشتند.
منم امیدوارم، اما یه وقتها با خودم میگم من و همسرم کم کم داریم به میانسالی پا میذاریم الان باید تکلیف خیلی چیزها معلوم باشه اما متاسفانه مثلا همسرم تازه اول راهه و این خیلی بده خیلی.
کار کردن برای زن خیلی مهمه خیلی، ولی به نظرم باید سهم بیشتر مخارج زندگی با مرد باشه حتی اگر زن درآمد خیلی خیلی بالاتری داشته باشه، چون تعادل و فطرت که به هم بخوره مشکلات یکی یکی از راه میرسن، مثل مدل زندگی ما.
انشالله عزیزم

سارا شنبه 24 تیر 1402 ساعت 08:16

سلام عزیزم.امیدوارم الان که کامنت منو میخونی،حال نویان جان بهتر شده باشه و شما هم رشت باشیداین هفته هوا خیلی عالیه عزیزم.نگران نباش تقریبا به جز دو روز هفته بسیار خنکی رو در پیش داریم
بابت شغل همسر نگرانیتون رو درک میکنم.من خودم رشته درب و داغونی دارم و متاسفانه چوب رشته ام رو میخورم...هیچوقت هم نشد برم سر کار درست و حسابی....
امیدوارم شرایط جوری رقم بخوره که همسرتون حتی به خاطر خودش و غرورش هم که شده این بار موفق باشند و بتونند یه کار با ثبات و درآمد مکفی داشته باشند...باور کن من با اینکه زن هستم از عدم ثبات شغلی رنج میبرم و خودخوری دارم چه برسه به همسر شما که طبعا براشون این شرایط،خیلی خیلی بغرنجه...
احساس میکنم روابطت با خانواده بهتر شده،یا حداقل دیدارهاتون بیشتر شده،از این بابت خوشحالم و امیدوارم روابطتون پایدار و بی چالش باشه
مراقب خودت باش دوست جان.امیدوارم سفر به رشت براتون پر از حال خوب باشه

سلام عزیز دلم.
خدا رو شکر بچه ها بهتر شدند و ما راهی شدیم و همونطور که گفتی هوا هم عالی بود، بماند که حال دل من زیادم خوب نبود و دو سه روزی شرایط روحی خوبی نداشتم و گاهی ترجیح میدادم خونه خودم بودم.
همسر من هم چوب رشته اش رو خورد، نه که رشته بدی باشه اما متاسفانه شرایطی در کشور به وجود اومد که اغلب هم صنفهاش شرایط بدی دارند.
منم همیشه با خودم فکر میکنم منی که زنم اگر شغل مناسبی نداشتم دیوانه میشدم پس بهش حق میدم، از طرفی هم گاهی میگم خودش هم یه جاهایی شاید مقصر بوده، اینکه حتی یکبار هم در آزمونهای استخدامی شرکت نکرده مثلا...
والا بهتر که نه سارا جان، اتفاقا تمام روزهایی که رشت بودیم حتی یکبار باهام تماس نگرفت، میدونم خب عادت به زنگ زدن نداره اما دلم میخواست یکبار میپرسید رسیدید؟ کجایید؟ کی برمیگردید؟ احتیاط کنید و.... درسته که حالش زیاد خوب نیست اما به هر حال منم به عنوان دختر حداقل انتظارم همین بود.... وقتی هم بهش گفتم اوضاع بدتر شد. دیدارها رو دارم تلاش میکنم بیشتر کنم، به هر حال منم که کسی رو ندارم اما در عین حال برای شام و ناهار نمیرم و کوتاه میرم و میام و از این به بعد هم تصمیم گرفتم هیچ گله ای نکنم و صحبت زیادی هم نکنم...متاسفانه حس میکنم زیاد که صمیمی حرف میزنم از بین حرفام ممکنه یه سوء تفاهماتی پیش بیاد و یا برعکس، بهترین کار اینه که زمان کوتاهی خونه مادر یا خواهرم باشم اما در عین حال رابطم رو قطع یا در حد دو سه ماه یکبار نکنم.
اتفاقا این روزها گله زیاد دارم ساراجان، اما چه فایده؟
ممنونم دوست خوبم که خیلی وقتها با من همدردی. بهترینها برای تو

الهام شنبه 24 تیر 1402 ساعت 06:30

سلام مرضیه جان. از دست این ویروساااا که ولمون نمیکنن ان شالله بچه ها به زودی رو به راه بشن و یه سفر برین به امید خدا.
در مورد همسرت، بهش بگو با پدر مادرش مشورت کنه و سنجیده عمل کنه چون جامعه ما خیلی وضعش خرابه و شما کاملا حق داری که نگران باشی
ان شالله بهترین مسیر سر راهتون قرار بگیره

سلام الهام جان
خدا رو شکر حال بچه ها بهتر شد و راه افتادیم، بماند که تا دو روز بعد رسیدن به رشت من همچنان به نویان مسکن میدادم چون حس میکردم تب خفیفی داره.
با هزار بدبختی و عذاب منصرفش کردم که مدتی صبر کنه تا شرایط روحیش بهتر بشه و لااقل شغل پیدا کنه بعد بیفته دنبال فروش خونه. سامان به جز من با کسی درمورد کارهاش مشورت نمیکنه ضمن اینکه مادر و پدرش و بخصوص مادرش تو هر موردی که ازش مشورت بخوای میگه هرطور خودتون صلاح میدونید و سعی نمیکنه نظر قطعی خودشو بگه.
ممنونم الهام عزیز، الهی آمین. دعام کن

قره بالا جمعه 23 تیر 1402 ساعت 17:25 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

سلام مرضیه جانم
خداروشکر یکم اوضاع بین شما و آقا سامان آفتابی شده


فکر کنم یکی از دلایل تند تند مریض شدن بچه ها ایزولاسیون زمان کرونا باشه
چون بچه هایی که اون دوره به دنیا اومدن با هیچ ویروسی تماس نداشتن، الان با کوچکترین چیزی مریض میشن

ان شاء الله زودتر خنه چی رو به راه میشه
رشت خوش بگذره

سلام قره بالا جان
ای بابا...آفتابی؟ پیر شدم این مدت قره بالا. گاهی حس میکردم دارم دیوونه میشم و دیگه کشش ندارم.
ایزولاسیون زمان کرونا؟ به این موضوع فکر نکرده بودم، ممکنه درست باشه، جالبه هر چی بچه رو تمیز تر و پاستوریزه تر نگه میداری بیشتر هم مریض میشن!
ممنونم دوست عزیزم، برام دعا کن
همیشه میخونمت و به یادتم

سارینا۲ جمعه 23 تیر 1402 ساعت 13:15 http://Sarina-2@blogfa.ir

سلام مرضیه جان
ان شاالله بچه هات بهتر شده باشن
مریضی دومینو وار بچه ها خیلی سخته
حق داری نگران مسائل اقتصادی و دورکاری و ... باشی ولی یه استپ به خودت بده
بدترین حالت اینه که دورکاری تصویب نشه و کار همسرت هم نگیره
ته تهش اینه
اینو مقایسه کن با شرایطی که یکی از اعضای خانواده بیماری صعب العلاج داشته باشه
حاضری بیشتر از اینا بدی که به شرایط الان برسی
این استرسها آدمو مریض و نابود می کنه
فکراتو بکن تصمیتو بگیر ولی بعدش دیگه آماده بدترین حالت هم باش و با این حال بی خیال بشو
همه چیز به موقع درست میشه
من آدم محتاطی هستم و زندگی کارمندی رو به کار آزاد ترجیح میدم ولی آدم نمی تونه همه چیز مطابق نظر خودش باشه

سلام عزیزم.روزت بخیر
آره خدایی، من که هر بار یکیشون مریض میشه بخصوص نویان از شدت استرس دو سه روز بعد خوب شدنشون بی انرژی و کم رمقم.
حرفت کاملا درسته عزیزم، امیدوارم بتونم همین روش رو در پیش بگیرم، اما خب میدونی من خیلی خیلی برای هر اقدام و تصمیمی وسواس به خرج میدم، گاهی همین فکری که تو گفتی رو میکنم و میگم فکر کن تهش این میشه دیگه اما به وقتش باز کم میارم سارینا...چون می‌دونم اگر واقعا اون اتفاق بیفته داغون میشم و تحمل پذیرشش رو ندارم.
اتفاقا بارها به این فکر کردم اگر بهترین شرایط هم تو زندگی ما زنها یا آدمها باشه اما خدای نکرده یکی از عزیزانمون مریضی بد داشته باشند هیچ لذتی از داشته ها نمیبریم، من باید تمرین کنم، خیلی زیاد تمرین کنم که کمی خونسرد تر و آروم تر و بی دغدغه تر زندگی کنم. خودم گاهی دلم برای خودم میسوزه.
منم به شدت محتطاطم سارینا و اتفاقا وبلاگت رو که میخونم قشنگ حس میکنم خیلی جاها رفتارها و نظراتت دقیقا همونیه که من دارم یا در پیش میگیرم.
من به شدت به شدت کمال گرا و وسواسی هستم، در حد فاجعه میرسه این موضوع گاهی. نمیدونم چطوری کمی تغییربدم خودمو، کاش یکی کمکم میکرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد