بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

تصمیمات جدید!

++++ همین پست قبلی راجب رفتن به باغ همراه با فامیل و دوستان سامان نوشتم و گفتم نگهداری از دو تا بچه کوچیک و بخصوص نویان تو اون محیط برام راحت نیست و خیلی اذیت میشم و بهم زیادم خوش نمیگذره، که دوباره هفته پیش و یک روز بعد نوشتن پست قبلی پسرخاله سامان زنگ زد که مجدد بیاید بریم باغ....من واقعا شرایطش رو نداشتم و اصلا دلم نمیخواست برم، اما سامان اصرار داشت و همش میگفت نویان با من، در نهایت زنگ زد و به خاطر من گفت این هفته نمیتونیم بیایم و شرایطش رو نداریم و با بچه ها سخته، یکساعت بعد خانم پسرخاله سامان  با من تماس گرفت که بلند شید بیاید و ما کمک میکنیم و بدون شما خوش نمیگذره....از طرفی خوشحا ل شدم که انقدر به حضور ما اصرار داشتند از طرفی هم خب همچنان برام سخت بود و شرایطش رو نداشتم، دیگه هر طور بود خودم و بچه ها رو حاضر کردم که بریم که درست چند دقیقه قبل رفتن بابت یه سری مسائل همیشگی که موقع بیرون رفتن داریم، دعوای شدیدی با همسر کردیم و با عصبانیت لباسمو دراوردم و پرت کردم یه طرف و گفتم من نمیام و خلاصه وضعیت خیلی خیلی بد شد، اونم عصبانی شد و کیف لوازم آرایشی منو پرت کرد و کلی به هم بد و بیراه گفتیم، اما از اونجا که قول داده بودیم میام و نرفتنمون خیلی بد میشد، در بدترین شرایط ممکن با عصبانیت تمام از در رفتیم بیرون، تو راه از شدت ناراحتی حال من خیلی بد شد و سامان دو جا ایستاد و آبمیوه خرید به  خیال اینکه قند یا فشارم افتاده. تو راه هم عذرخواهی کرد اما من دلم بدجور شکسته بود، اونجا هم که رسیدیم در حضور جمع بارها و بارها سر منو دستامو بوسید و بهم ابراز محبت کرد و چندین و چند بار عذرخواهی کرد ازم در حضور جمع و میگفت این دختر عشق منه و...، حالا اینکه همش تقصیر سامان نبود یه بحثه، اما خب من واقعا دوست نداشتم مدام جلوی جمع عذرخواهی کنه تا همه متوجه دعوای بد ما بشن و آخر سر هم به شوخی گفتم حالا اگه یکی هم متوجه نشده باشه، سامان انقدر میگه همه بفهمند و همه خندیدیم. از طرفی اونجا متاسفانه مشروب سرو میشد و منم از محیطی که توش از این کوفتیها باشه متنفرم چه برسه که.... دفعه های قبل خبری ازش نبود، اینبار یکی از زوجهایی که اومده بودند که دوست مشترک سامان و بقیه بودند، با خودش آورده بود. اونجا هم مجددا به سامان پیشنهاد کار شد که باز رد کرد و گفت با همین اسنپ راحتتره و من باز حرص  و جوش خوردم، بابت تجربه های کاری تلخ گذشته حاضر نیست به کار مهندسی خودش برگرده و اینم شده باعث حرص و جوش من که تهش چی؟ میخوای تا ابد اسنپ بمونی اونم با اینهمه خرجهایی که ماشین داره؟ به من گفته بود شغل موقته، اما همچنان ادامه میده و به پیشنهادات کاری فکر نمیکنه و به بقیه دوستاش واگذار میکنه و میگه  اینا هم مثل کارهای قبلی حقوقاشون به موقع نیست و مگه مجبورم اینطوری کار کنم؟ شاید یه مقداری درست بگه اما آخه نمیشه که تا ابد بمونه اسنپ؟ وقتی تخصص و دانش داره. به هر حال هر طور بود اونشب رو هم گذروندیم، شام رو خوردیم (طبق معمول سیر نشدم) و حدود یک شب برگشتیم خونه، بماند که سامان تو مسیر برگشت از کرج تا تهران از شدت خواب نمیتونست درست رانندگی کنه و با هزار استرس و اعصاب خوردی برگشتیم خونه! نمیفهمم آخه چه اصراریه؟  چه تو مسیر رفت و چه برگشت بهش با تاکید گفتم دیگه تا وقتی بچه ها بزرگتر نشدند نمیام باغ و از توان من خارجه بخوام هر هفته جایی برم یا با اقوام و دوستان معاشرت کنم، خدایی هم من از بودن در جمعها بدم نمیاد،خیلی وقتها همینجا تو وبلاگم از تنها بودنمون گله کردم، اما خاب وقتی دو نفر بودیم خبری از این دعوتها نبود، الان با شرایط فعلی و وضعیتی که داریم، توان اینکه هر هفته بخوام برم مهمونی یا مهمون داشته باشم رو ندارم، حتی دو هفته یکبار هم شاید برام سخت باشه، البته منظورم جمعهایی غیر از خانواده هست، تر جیحم  به عنوان یه خانم شاغل با دو تا بچه نهایت ماهی یکبار بودن در جمع دوستان و فامیل هست، نه بیشتر و نه کمتر و باقی موارد بیرون رفتنهای خودمون خانوادگی هست البته خب سر زدن به مادر و خانواده نزدیک یه بحث دیگه هست. بنده های خدا دوستان در این جمع خیلی هم بهم محبت دارند و دوستم دارند و به سامان میگن خانمت یه فرشتست! اما من واقعا با توجه به شرایط زندگیمون و اخلاق سامان و خودم ترجیحم اینه که فعلا خانوادگی بیرون بریم و تا بزرگتر شدن بچه ها خیلی در جمع دوستانی که کاملا هم باهاشون خودمونی نیستم نباشیم، بخصوص که اونا خودشون یا بچه ندارن یا فقط یه بچه 7 ساله و هشت ساله دارند یعنی تک فرزندند و طبیعتا شرایط منو ندارند و ا حتمالا رابطه های مسالمت آمیزتری هم با همسراشون دارند و واسه هر بار بیرون رفتن اعصاب خوردی ندارند و شوهرشون هم از کار و زندگی و درآمد نمیفته! آخه هر بار که میریم سامان اون روز رو نمیتونه درست و حسابی با ماشین کار کنه و روز بعدش هم از خستگی نمیتونه صبح زود بلند بشه و کلی ضرر میشه براش، بماند که اونجا هم که میریم یه سری خرجها هم ما میکنیم که خب طبیعیه و من خودم اصرار میکنم، اما وضعیت مالی ما کم و بیش با اونا فاصله داره و خلاصه شرایطمون یکسان نیست، یه کوچولو هم هنوز باهاشون رودربایستی دارم. بگذریم، تصمیم ندارم فعلا بیشتر از این در این جمعها باشم و امیدوارم دوستان هم درک کنند  و دلخوری پیش نیاد چون وقتی بچه ها بزرگتر شن و مشکلات من و همسر کمتر، دوست دارم ارتباطمون ادامه پیدا کنه و بیشتر بریم و بیایم، اینبار هم اگر مجدد تماس گرفتند و دعوت کردند راستش رو بهشون میگم و میگم چقدر برام سخته و حتی با سامان هم اغلب قبل مهمونی بحثمون میشه (البته اگر به خودم زنگ بزنند میگم) البته اگر بشه و بتونم، تصمیم دارم بابت اینکه چندبار به صرف جوجه کباب ما رو به باغشون دعوت کردند، یکبار خونمون دعوتشون کنم اما خب یه خورده اعتماد به نفسم راجب وضعیت خونه و زندگیم  کمه و غیر اون خب من خیلی برای هر مهمونی گرفتن سخت میگیرم بابت پذیرایی و ... و میدونم کار راحتی نیست مهمونی دادن برام به خصوص که باهاشون هم کمی رو دربایستی دارم، اما دوست دارم انجامش بدم و حداقل یکبار خونه یا بیرون خوونه دعوتشون کنم تا جبران کرده باشم، حالا تا چی پیش بیاد و کی اتفاق بیفته.

+++ سامان تو دعوای قبل مهمونی کیف لوازم آرایشیمو با شتاب زیاد پرت کرد، منم بعد اینکه جلوی جمع بارها ازم عذرخواهی کرد وقتی رسیدیم خونه با حالت مظلومانه ای با چاشنی یکم ناز و عشوه گفتم پنکیک 300 تومنی من و سایه چشم دویست تومنیمو شکستی، سامان هم منو بوسید و گفت برات همین هفته دیگه بهترش رو میخرم! و البته هیچکدومشون نشکسته بود و قیمتشون هم انقدر نبود!می خواستم تلافی کنم و عذاب وجدانش رو بیشتر شایدم برای تلافی رفتارش مجبورش کردم برام بخره! حیف که همیشه هشتش گروی نهشه و با همه آزردگی که ازش دارم بازم دلم نمیاد.

++++ حمایت بی چون و چرا از هر آدمی حتی اگر همسرت باشه اشتباه محضه، از یه جا همه لطفها تبدیل به وظیفه میشه و گاهی آدمها بینهایت فراموشکار میشن، نه تنها قدر محبتهات رو نمیدونند بلکه با رفتار یا حرفاشون یه لگد هم بهت میزنند، این به نظرم در مورد همه آدمها میتونه صادق باشه. تصمیم گرفتم بیشتر از این مایه نذارم، خسته شدم و فرسوده، بیشتر از این مایه نمیذارم....تا الان هم اشتباه کردم، البته که خب چاره ای هم نداشتم و خیلی وقتها مجبور بودم، اما از اینجا به بعد این روند باطل رو ادامه نمیدم! تصمیممو همین نیمه شبی گرفتم!

++++ ماشینمون 15 میلیون خرج برداشت بابت تعمیر و تعویض صفحه کلاچ و تسمه و گیربکس و چه میدونم چی چی! که با 10 تومنی که همین یکماه و نیم پیش بعد تصادف سامان و صافکاری و نقاشی و تعویض سپر دادیم میشه 25 تومن خرج فقط تو دوماه! این 15 تومن جدیده که اصلا شوک بزرگی بود برامون! بخشیش رو با کارت اعتباری که محل کارم بهم داده و مبلغش قسطی از حقوقم کم میشه تامین کردیم، یعنی فقط 5 تومنش رو و باقیش رو سامان دوباره قرض کرد! 6 تومن از مادر و پدرش، سه تومن از من (البته گفتم خواهرم رضوانه داده! خیلی وقتها اینطوری کمکش میکنم، میگم مامانم یا خواهرم داده درحالیکه پول خودمه). باز قرض رو قرض سامان اومد و کاش فقط همین قرض بود، اعصاب خوردیاش، عصبانیهاش، دعواهاش، مقصر دونستن جامعه و بد و بیراه گفتنها...متنفرم از هرچی حرف راجب پول  و قرض و کوفت و زهرماره.... سامان میگه الا و بلا باید صد تومن وام بگیرم که هم قرضها رو بدم هم پول بمونه تو حسابم و انتظار داره صد تومنی که از بانک ملی وام گرفتم رو بدم بهش که قرضهاش رو بده و تهش هم مبلغی برای خودش و تو حسابش بمونه، به قول خودش هیچوقت پول زیاد تو حسابش نبوده و میخواد 50 میلیون تومن حداقل همینطوری تو حسابش بموونه بابت دلگرمی و اینکه پول نقد تو حسابش باشه! منم امشب و همین نیمساعت پیش سر همین موضوع کلی باهاش بحث کردم و حرفهای خوبی زده نشد. حالا من بهش گفته بودم از این وام صد تومنی بیست تومنمش رو میدم بهش که قرضهاش رو بده و باقیش رو میذارم تو حساب بلند مدت برای تغییر خونه یا ماشین یا کارهای دیگه،ذره ای انتظار نداشتم حتی با وجود همه سختیهایی که بابت ضایع کردن حق و حقوقش تو محلهای کار قبلش و ضربه هایی که بهش از جهت مالی وارد شده و این حسرت که همیشه همراهشه که دلش میخواد حداقل چندمیلیون پول بدون استفاده تو حسابش بمونه بابت اینکه پشتش گرم باشه (میگه تا الان این اتفاق نیفتاده و هر پولی داشته فوری رفته)، انتظار داشته باشه این وام رو بدم بهش، خیلی برام تعجب آور بود این درخواستش، البته که میگه ممکنه بخواد باهاش پیمانکاری کار کنه، اما من با تجربه ای که تو این سالها پیدا کردم بعید میدونم بتونه با این مبلغ درآمدزایی کنه، همینکه از دست هم نره خودش خیلیه.....اصلا اینجور آدم نبود که مثلا همچین انتظاری داشته باشه، خدا شاهده تا همین لحظه و بعد هشت نه سال با هم بودن یکبار ازم نپرسیده چقدر حقوق میگیرم یا مثلا حقوقم رو ریختند یا .... نمیدونم چرا یهویی  چنین انتظاری داشت! این صد تومن هم که دارم وام میگیرم قسطش نزدیک 4 تومنه، میگه من میدم! آخه وام به اسم منه، از کجا معلوم هر ماه قسطش رو بتونه بده! سابقه عقب افتادن قسطاش رو تا بخوای داره، ضامن هم همکار منه! تهش خود مبلغ وام ممکنه از بین بره و قسطش هم بمونه برای من یعنی نتونه از عهدش بربیاد و در نهایت مجبور شم خودم بدم که بدهکار بانک نشم و آبروم جلوی ضامن که همکار منه نره، نمیگم صد درصد همین میشه، اما تجربه این سالها بهم اینو با درصد بالایی میگه! چندبار خیلی زیاد وسوسه شدم کل صد تومن رو بدم بهش و قید خرید خونه و کوفت و زهرمار رو بزنم، اما ته تهش به خودم نهیب میزنم مرضیه هر چقدر هم تو مایه بذاری تمومی نداره و سامانی که همیشه قدرشناس بود حالا انگار کمتر از قبل قدر میدونه و آخر سر هم یادش میره این پول رو با چه زحمتی گرفتی و کلش رو بهش دادی، تازه اگه همش به باد نره خیلیه، واسه همین منم با کلی جر و بحث و بگو و مگو و حرفهای ناخوشایند دو طرفه، بهش گفتم این وام رو بهش نمیدم، بهش گفتم طبق قرار قبلی بیست تومن از قرضهاش رو باهاش میدیم، حتی اگر لازم باشه یه نیم سکه هم میفروشم که باقی قرضها رو تسویه کنیم اما این وام رو خودم با زحمت گرفتم و دلیلی نداره بهش بدم ، بهتره از یه جایی به بعد بابت قرض و بدهیهاش یا استفاده شخصی خودش دنبال وام گرفتن و سختیها و زحمتهاش و جور کردن ضامن و پیدا کردن بانکی که وام خوب میده باشه (لطفا اگر وام خوبی میشناسید بهم بگید که بهش پیشنهاد بدم، ضامنش هم خودم میشم). همش میگه من اگه صد تومن  پول داشتم مشکلاتم حل میشد و اصلا میرم فلان چیزو میفروشم و پولشو استفاده میکنم، اون فلان چیز هم یه خونه 45 متریه  مربوط به مجردیهاش که حالا طبیعتا دارایی مشترک محسوب میشه همونطور که مثلا ماشین و خونه ای که من قبل ازدواج باهاش تهیه کردم الان دارایی مشترکه و در نهایت متعلق به خانواده و بچه هاست... منم گفتم اگر هنوز فکر میکنی اون خونه مال خودته و ربطی به زندگی مشترک نداره هر کار خواستی بکن چنگ مفتت و منو هم ذره ای دخالت نده، و نگو با پولش چکار میخوای بکنی و ... با عصبانیت هم گفتم اون سرمایه جزئی هم که از دست بره دیگه خیالت از اینم راحت میشه!

بدبختی اینه که این صد تومن وام رو برای استفاده شخصی نمیخوام، برای کمک هزینه تغییر خونه یا ماشین میخوام که برای استفاده هر دوی ما و راحتی زندگی ماست، نمیرم که مثلا مثل خیلی زنهای دیگه باهاش طلا یا دستبند و گردنبند برای استفاده شخصی بگیرم  که یا مثلا به قر و فرم برسم و خرج لباس و آرایشگاه و عملهای زیبایی بکنم! برای خرید ماشین بهتر یا تغییر خونه و .... استفادش میکنم. عجب گیری افتادم به خدا. گاهی به معنای واقعی کلمه از دستش عصبانی و کلافه میشم و بعضی وقتها مثل الان یادم میره که دوستش داشتم و دارم. تمام وجودم رو خشم و بی احساسی کامل میگیره. از حق نگذریم سامان تو این سالها نمک نشناس نبوده اما از یه جایی دارم احساس میکنم حمایت های مالی من که خیلی وقتها بطور نامحسوس هم بوده  از ذهن و یادش رفته و حتی گاهی تو عصبانیت حرفهای تلخی میزنه! مثلا به منی که زنشم میگه اگه فلان جا کار نمیکردی الان چی داشتی و اینطوری برای من از بالا حرف نمیزدی! یا مثل من نمیتونستی وام بگیری (این وام برای افراد عادی هست و ربط زیادی به محل کارم نداره!) دلم بدجور شکست، گفتم به فرض هم اینطور باشه انگار مثلا این شغل رو آوردند تو سینی دو دستی تقدیمم کردند، اینهمه خون دل و درس خوندن و پیگیری واسه شغل و درآمد و بدبختی و نداری کشیدن رو ندیده که اینطوری میگه! 

هنوزم متعجم که انتظار داشت این وام رو بهش بدم هر چقدر هم که دلایلش از نظر خودش منطقی باشه. البته میگه میخواد باهاش کار کنه و دلش یه پول بلااستفاده تو حساب میخواد، اما تجربه این سالها بهم میگه نه تنها این پول رو بگیره بیشترش نمیکنه، بلکه اصلش هم ممکنه از بین بره و ته تهش قسط 4 تومنیش میمونه که هر چقدر هم همسر بگه خودم میدم، میترسم آخرش وبال خودم رو بگیره یعنی نتونه برسونه و ضامنها هم که با منه و آخرش هم که من آدمی نیستم اقساطم یک روز عقب بیفته (میدونم این جملات رو بالا گفتم و تکراریه! شاید باید پاکش میکردم اما نکردم) وای که چقدر دلم ازش شکسته! چقدر گاهی همه چی گره میخوره، گاهی چقدر از همه جهات فشار رومه، گاهی حتی حسرت زندگی خواهرانم رو میخورم که از اول پدرشوهرشون خونه های بزرگ بهشون داده و درامد همسرشون خوبه و مثل من انقدر اعصاب خوردی ندارند، به قران نه که حسودی کنم ذره ای، منظورم اینه که من چقدر بابت ساده ترین چیزا مثل داشتن شغل و درآمد مناسب برای همسر که فقط اعصاب خودش آروم باشه (نه اینکه حتی به من برسه!) حرص خوردم، چقدر بابت تغییر خونم که یکم بزرگتر باشه و راحتتر زندگی کنم عذاب کشیدم، اونا هرگز این تجربه ها رو نداشتند و الهی شکر که نداشتند، تحمل ناراحتی و اذیت شدن اونا رو به شخصه نداشتم. 

هییی نمیدونم تا کی من باید بابت مشکلات مالی اون بیام وسط و تهش اگر به هر دلیل پولی داشته باشم و نخوام بهش بدم و مثلاً خرج خودم کنم عذاب وجدان خفم بکنه! البته که تقریبا هرگز از موجودی حساب من باخبر نیست و هیچوقت ذره ای تو این سالهای بعد ازدواج کنجکاوری نکرده و هر بار هم خواسته ازم کمک  مالی بگیره با خواهش کردن و اینکه جبران میکنم بوده |(خودم البته همیشه از حقوقم خرج خونه و خرید ماشین و ... کردم و منتظر درخواست اون نموندم)، هر پوولی هم دستش رسیده داده به من، اما اینکه الان میبینم این روند داره کم کم تغییر میکنه و مثلا به خاطر اینکه از بی پولی خسته شده، این وام رو میخواد و اینکه تازگیها به اون دارایی مجردیش اشاره میکنه و یه جوری حرف میزنه انگار نه انگار الان که زن و شوهریم، همه چیمون متعلق به زندگی مشترکه چه دارایی من قبل ازدواج و چه مال خودش، اینا خیلی عصبی و ناراحتم میکنه، حالا هر چقدر هم بگم اون مثل من شغل ثابت و درامد ثابت نداره (بخشیش هم تقصیر خودشه) و به پولش خیلی نیاز داره و مستاصل شده، باز نمیتونم خودمو قانع کنم. در نهایت همون دیشب گفتم از این به بعد من ذره ای تو مسائل مالی تو دخالت نمیکنم و  تا الان هم اشتباه کردم و هیچ حمایتی هم نمیکنم و این وام رو هم که گرفتنش زحمت داشت نمیتونم بهت بدم که بخواد آخرش ضرر کنی و هیچ بشه و قسطش بمونه برای من، هر کار هم که فکر میکنی درسته با اون دارایی کمی که از قبل ازدواج با من داشتی بکن و مال من و بچه هام نیست که بخوام راجبش حرف بزنم و از این به بعد منم حد و مرز میذارم! 

خلاصه که دیشب با دلخوری زیاد و عصبانیت تمام عیار و احساس حماقت از دست خودم خوابیدم، کلی تصمیمات جدید گرفتم درمورد زندگی و روابطمون و به خودش هم گفتم و با حال بدی خوابیدم. تا اینجای پست رو هم همون نیمه شب دیشب نوشتم، و الان که صبحه دارم ادامش میدم. حالا صبح که داشت میرفت چندباری صورتم رو بوسید و وقتی دید سرفه میکنم شربت آبلیمو درست کرد و هر چی گفتم ناشتا نمیتونم بخورم به زور بهم داد خوردم  و طبق روال همیشه کلی نوازش و بغلم کرد، میخواست از دلم دربیاره، منم بهش گفتم تو روح منو کشتی با یه سری حرفات و نمیخوام بهم محبت کنی، از این دور باطل خسته شدم، هر چی خواستی بگی و منو با اینهمه خشم رها کنی، بعد صبحش با بوسیدن و نوازش و بغل بخوای از دلم دربیاری ... آخه تا کی؟

++++ حالا این وسط چند روز پیش زیر لپ تاپم که به خاطر بچه ها میذارمش روی اوپن آشپزخونه، آب رقت  و اونم یهویی وسط کار انگار فنش سوخت یا خراب شد و نصفه شبی خاموش شد! وای که چه استرسی بهم وارد شد، همه پروژه ها و فایلهای محل کارم تو دوران دورکاری اون تو بود و از اینکه از دست رفته باشند وحشتزده شدم، حالا نویان هم مریض بود و یه شب وحشتناک رو گذروندم، دیگه از اپلیکیشن سنجاق یکی رو  پیدا کردیم آوردیم خونه نگاه کرد و گفت ارزش خرج کردن بالا نداره و دست دوم بگیری بهتره، اما خب من انقدرها با لپ تاپم کار ندارم و در حد انجام پروژه هست، ضمن اینکه سامان هم خودش لپ تاپ داره و نیازی به لپ تاپ نداریم، دیگه ازش خواستم نهایت با یک و نیم دو تومن هزینه درستش کنه! قراره امروز یا فردا بدم ببره! ایکاش این وسط این خرج اضافه نمیشد دیگه! لپ تاپم مال سال 1386 هست و خیلی قدیمیه و یه جوری حالت نوستالژی داره برام، 23 سالم بود اون موقع و قسطی خریدمش و هر ماه قسطشو میدادم و یادمه بابای مرحومم رفته بود آورده بود برام...یه جورایی منو یاد گذشته ها میندازه و دلم نمیاد عوضش کنم، احتیاج زیادی هم بهش ندارم، خلاصه همینو درست میکنم و تصمیم ندارم با یه کم هزینه کردن بیشتر دست دوم بگیرم، امیدوارم تصمیمم درست باشه.

++++ در کمال ناراحتی متوجه شدم مدیرم که با دورکاری من موافقت کرده موقعیت کاری بالاتری پیدا کرده  و داره میره، انقدر ناراحت شدم که حد  و حساب نداره، من حتی قبل عوض شدن اون هم نگران تمدید دورکاریم بودم، الان اگه اون بره کسی که جاش میاد هیچ معلوم نیست رویکردش چی باشه، یه نفری که حدس میزنیم جاشو بگیره رفتارهاش با مدیرم که انسان شریف و خوبیه خیلی فرق داره و میدونم مثلا زیادم موافق روند دورکاری نیست، یعنی خب با دورکاری یه همکار دیگه موافق نبوده (البته شرایط اون همکار از من خیلی بهتره). همش میخوام ذهنم رو درگیرش نکنم و از قبل برای خودم پیش بینی نکنم و بسپرم به خدا همه چیو، اما دست خودم نیست، من واقعا با دورکار شدنم کمی زندگیم سر و سامون گرفته و بچه ها و خودم و حتی سامان آرامش پیدا کردیم، نمیخوام همه چی دوباره به هم بریزه.... متاسفانه قانون امسال این شده که دورکاری رو برای سه ماه تعیین میکنند و مجددا کارمند باید درخواست بده! سالهای قبل یکساله بود مدتش، اینم شانس منه. چی میشد برای منم میشد یکسال که انقدر تن و بدنم نلرزه. ممنون میشم برام دعا کنید همچنان دورکار بمونم تا حداقل نویانم یکم بزرگتر بشه. خیلی نگرانم.

++++ احتمال قوی هفته بعد میریم رشت. میدونم خیلی گرمه اما از عید نرفتیم و یه هوایی بخوریم بد نیست، البته قرار شده نیلا رو هم ببریم پیش یه دکتر چشم پزشک تو رشت، همونکه قبل عید رفتیم پیشش. نیلا بیشتر از این نباید برای عینک زدن تاخیر داشته باشه، دو سال تمام  و بعد تموم شدن عملهای چشمش، نتونستم راضیش کنم عینک بزنه، قرار شده بریم دکتر که آشنای خواهرشوهرمه، شماره جدید چشمش رو بهمون بگه و براش عینک جدید بخریم و فقط خدا به دادمون برسه بابت عینک زدنش....شاید اصلا نذر کنم که اینبار عینکش رو بزنه چون شماره چشمش بالا رفته و ممکنه خدای نکرده انحراف پیدا کنه و عمل مجدد بخواد. عینکش رو مثلا بدم مربی مهد کودکش بهش بده و ازش بخواد بزنه بلکه انشالله راضی بشه. این دوسال انقدر بابت اینکه بهش میگفتم عینک بزنه به هم میریخت که آخرش وقتی به هم ریختگی و اذیت شدنش  و مشکلات روحی و اشکهاش رو دیدم تصمیم گرفتم بذارم یکم بزرگتر بشه بعد، یعنی هیچ چاره ای جز این نداشتم و هیچ جوره زیر بار نمیرفت، الان بچم عاقلتر شده، الهی که راضی بشه و بزنه. اینم به تنهایی برام دغدغه بزرگیه، باید قبل رفتن به مدرسه وضعیت چشماش بهتر بشه.

++++ بچم نویان دوباره این چند روز مریض بود، باز بالا آورد و آبریزش بینی و سرفه شدید و گرفتکی بینی داشت و کم اشتها بود، نمیفهمم این بچه چرا انقدر مریض میشه! نیلا هم قبلش سرفه میکرد اما مال اون خفیف تر بود، دیگه نویان رو دادم سامان برد دکتر و دقیقا داروهایی داد که من خودم داشتم بهش میدادم و اثر زیادی هم نمیکرد. نیلا هم تو این سن زیاد مریض میشد اما خب نیلا اون موقع که همسن نویان بود همش مهد کودک میرفت و طبیعی بود، خدا رو شکر نویان از دیروز کمی بهتره اما همچنان خوب خوب نیست، امیدوارم حالش تا فردا کاملا خوب بشه، خودم هم از دو روز قبل گلودرد شدم و یکم سرفه میکنم که طبیعتاً از بچه ها گرفتم. 

مثلا قرار بود این پست بیام و راجب شیرین کاری های پسر قشنگم بنویسم که باز با اینهمه فکر  و خیالی که تو سرم بود اصلا وقتش و جاش نبود. انگار برام انجام این کار تکلیفه، انگار یه وظیفه مادرانست که قراره مثلا در آینده خودم بخونم و برام ِیادآوری بشه یا برای بچه هام تعریف کنم، انقدر دوست داشتم مثلا مامانم بهم از خاطرات بچگیهام میگفت یا تعریف میکرد چه حرفهای بامزه یا حرکات بانمکی داشتم اما اون به جز دو سه تا خاطره چیزی بهم نگفته و زیاد یادش نیست. دوست دارم اینجا بنویسم که ثبت بشه و فردا روز خودم اگر یادم رفت به این نوشته ها مراجعه کنم و هم حال خودم از یادآوری خاطرات خوب بشه هم برای بچه ها حرفی برای گفتن داشته باشم که متاسفانه هر بار انقدر حرفهای گفتنی زیاده که به این مرحله نمیرسم!

++++ بچه ها رو جمعه هفته پیش بردم جشن خواهر برادری که شبکه پویا تبلیغ میکرد،  محل جشن فاصله خیلی زیادی با خونمون نداشت، سامان اصلا موافق نبود و میگفت یه جورایی حرکت تبلیغاتی و سیاسیه و فلان،  وقتی هم ترافیک مسیر رو دید کلی عصبی شد که آخه چه کاریه؟ بیا برگردیم، اما من به خاطر نیلا هر طور بود راضیش کردم و رفتیم، یکساعت بیشتر اونجا نبودیم اما نیلا اولین بار بود همچین جشنهایی میرفت و دیدم وقتی دست میزنه یا جیغ و هورا میکشه چقدر خوشحاله و چشماش میدرخشه و بعدش هم مدام میگفت بازم منو میبری؟ درسته انتظارم و تصورم از این جشن بهتر از اونی بود که دیدم اما همینکه بچم رو برای اولین بار بردم تو چنین جمعهایی خوشحالم، سامان هم وقتی خوشحالی زیاد نیلا رو دید، انگار در نهایت راضی بود که رفتیم  و حتی پیشنهاد داد گاهی نیلا رو ببریم تئاتر کودکانه و سینما و منم استقبال کردم و حتما در آینده پیگیر میشم. 

++++ شرمنده بابت دیر تایید کردن کامنتها، با گوشی برام سخته تایید و پاسخ دادن بهشون، و بچه ها هم اجازه نمیدند گوشی دستم بگیرم،انشالله اگر برای این پست کامنتی باشه بلافاصله تایید میکنم اما طی چند روز بعد پاسخ میدم.

نمیگم خیلی داغونم نه، بسته به شرایطی که توشم خیلی هم بد نیستم، اما ذهنم خیلی مشوشه، لطفاًمثل همیشه منو تو دعاهاتون به خاطر داشته باشید. 

نظرات 20 + ارسال نظر
نگار جمعه 23 تیر 1402 ساعت 02:28

سلام.به نظر من بزار خونه را بفروشه.چرا غصه میخوری .وقتی به گفته ی خودت روح و روانت داغونه و روز به روز هم بدتر میشه اون خونه هیچ فایده ای نداره.چرا همش تو مایه بزاری.بزار یه بار خودش تقبل کنه کارش را ولو به غلط.بزار یه بار تاوان بده.چرا اینقدر مثل یه مادر وایسادی بالا سرش میگی بکن نکن.من متوجه نمیشم چرا شوهرت با توجه به تخصصی که داره سر کار درست و حسابی نمیرهمگه قرار داد نداره میتونه به نظام شکابت کنه اگر ایتطور باشه که هیچ مهندسی نمیتونه کار کنه.چون پشتش به تو گرمه. تو ساپورت کردی حالا سخته که بره سر کار.پسر خاله من در یه ارگان دولتی خوب کار می‌کرد با حقوق بالا.تعدیل نیرو کردن.تا وقتی که کار دوباره براش پیدا بشه رفت دم یه آبمیوه فروشی و بستنی فروشی با ماهی هفت میلیون تومن از چهار عصر تا دو نصف شب.ببین کسی اگه بخواد کار کنه و شرمنده زن و بچش نباشه خودش را به آب و آتیش میزنه.با عرض معذرت تر خدا ناراحت نشو ولی بزار شوهرت یکمی بفهمه که کجا چه خبره.تو از جون و عمر و روح و روانت داری مایه میزاری.روی بچه هات هم اثر گذاشته.دلت به حال خودت نمیسوزه دلت به حال اون دو تا طفل معصوم بسوزه فقط خوردن و پوشک و بازی و...نیست.روح و روان بچه هات مهمتره.یکم خودت را بزن به بیخیالی .چرا باید همه ی کارها را تو هندل کنی.منم زخم خورده هستم. البته تمام هزینه های زندگی با همسرم بود ولی مسئولیت تمام کارها ناخواسته به گردن من افتاده بود.سرویس مدرسه،خرید خونه ، درس و مشق بچه ها ،دکتر بردن،کلاس ورزشی،مهمونی دادن،لباس خریدن ،......اما خوشبختانه خودم را زود جمع کردم.انواع کلاسها رفتم ورزش رفتم.دو روز نرفتم دنبال بچم تا پدرش رفت و فهمید که اونم مسئولیت داره.متاسفانه شما نمیخوای قبول کنی که شوهرت مشکل داره.خدای نکرده این اختلافها و جر وبحث ها و دعوا کار را به جای باریک میکشونه.شما مسئول تمام و کمال این زندگی نیستی.باید شوهرت را هم وارد کنی.از کجا میدونی پولهایی که میگه ندارم و قرض کردم پولای خودش بوده. خیلی حرف زدم و سرت را درد آوردم ولی یه چاره ی اساسی بکن.دشمن دور و بر آدم زیاده.یه جوری رفتار نکن که خواهر و مادر و...هزار تا حرف بزنن .از راه درست وارد شو.

سلام نگار جان. پیام شما رو زمانی خوندم که در حال آماده شدن برای رفتن به مسافرت بودیم و برای همین انقدر دیر منتشر کردم. حقیقتا گفتنی های زیادی درمورد پیامت دارم که الان و در اینجا امکان توضیح مفصل نیست، با بخشی از حرفات کاملا موافقم و برای بخش دیگه نیاز هست توضیح بدم که خب راستش شرایط نوشتن در اینجا رو ندارم (الان رشت هستم).
اینکه میگی پشتش به من گرمه هم میشه گفت تا حدی درسته هم خب گاهی نیست.... اما قطعا یه پشتوانه براش محسوب میشه شغل و درآمد من لابد.
پولها رو صددرصد قرض کرده نگار جان. یکی از بهترین ویژگیهای همسرم راستگو بودنشه. من حتی یکبار تو این سالها ازش دروغ نشنیدم پس اعتماد کامل دارم اما اینکه میگی نمی‌خوام قبول کنم شوهرم مشکل داره بله حق با شماست،بخصوص پیش خانوادم به شدت ازش دفاع میکنم و به هیچ عنوان دوست ندارم خانوادم ازش عیب‌جویی کنند، اما طی این دو سال اخیر راستش دیگه خودم قبول کردم یه جاهایی خودش مقصر بوده و هست و به جاهایی هم خب جبر زمانه و اقتضای شرایط و شغلش بوده.
راستش از وقتی اونو مقصر بخشی از مشکلاتش دیدم دعواهای ما خیلی بیشتر شد نگارجان، قبلش همش داشتم دلداریش میدادم و اونو مبرا از اشتباه میدونستم حداقل درمورد مشکلات کاریش.
حرفت خیلی درست و بجاست. اینکه گفتی من مسیول صفر تا صد این زندگی نیستم. ایکاش میشد کنار میکشیدم، از جهت مالی حداقل. خیلی خسته ام. مرسی که تجربت رو گفتی. خوشحالم که خودت رو تو زندگی زود پیدا کردی و نخواستی تا آخر عمر بسوزی و بسازی و به یه روند اشتباه ادامه بدی. منم دارم تلاش میکنم همین کار رو بکنم.
خدا کنه بتونم. به خدا من توقع زیادی از اون و این زندگی نداشتم و ندارم. خودم هم خطاهایی داشتم اما خیلی جاها هم کم نذاشتم.
درمورد خونه هم گفتم هر کار میخواد بکنه اما راهنمایی هم کردم و در نهایت گفتم هر تصمیمی گرفتی کاری ندارم و خودت میدونی.
می‌بخشید بابت دیر تایید کردن پیامت عزیزم. شاد و سربلند باشی

ملیحه پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 02:09

مرضیه جان این که گفتم منت بزار سر شوهرت بمنظور بدی نگفتم،منظورم این بود که جوری بگو که قدر کارت رو بدونه،من پیش یه مشاور میرفتم اون بهم گفت برای اینکه دیگران همیشه قدر دانت باشن و بفهمند داری براشون وقت و انرژی ویا حتی از لحاظ مالی کمکی میزاری باید غیر مستقیم منت سرشون بزاری تا بفهمن.مثلا بگو خیلی دوست داشتم این پول رو بزارم برای آینده ی زندگیمون موقع ماشین عوض کردنمون ولی چون خیلی دوستت دارم ودلم نمیخواد ناراحتیتو ببینم و اینکه مطمئنم پول رو چند برابر میکنی وحیف ومیل نمیشه این پول رو میدم به تو،نزار بینتون کدورت باشه تو اشتباه کردی ودرمورد وام حرف زدی حالا پای اشتباهت باش واز بین بد وبدتر بد رو انتخاب کن،تا کمتر ضرر ببینی وحتی خوشبین باش شاید سود هم بکنی ،ببخشید که طولانی شد عزیزم،تو مهربونترین وعاقل ترین مرضیه ی دنیایی

سلام ملیحه جان
فکر کنم اولین باره برام کامنت میذارید.
بله خیلی حرفتون درست بود، یا باید مثل دفعات قبل اشاره مستقیم به وام نمیکردم یا الان برای اینکه اوضاع بدتر نشه بهش بدم، به قول شما شاید هم خدا خواست و برخلاف تصورم خیلی هم بد نشد.
با حرف مشاور کاملا موافقم و مدتیه خودم هم همین کارو میکنم، به نظرم از یه جایی خیلی بی حرف و سخن هم لطف کنی عادی میشه و حکم وظیفه پیدا میکنه.
اختیار داری عزیزم، ممنونم از وقتی که برام گذاشتی
جمله آخرت کلی حس خوب بهم داد و یه لبخند گنده نشوند روی لبم، مرسی از محبتت مهربونم

مگی سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 04:18 http://Meghan.blogsky.com

امیدوارم بیاین رشت و روزهای آروم و خوبی داشته باشین کنار هم

ممنونم مگی جانم
سالهاست میخونمت و خوشحالم که برای اولین بار برام پیام میذاری.
به خاطر مریضی دخترم سفرمون عقب افتاد، خدا کنه تا فردا دخترم خوب بشه و فردا راه بیفتیم، شنیدم اونجا هوا عالیه این روزها. دعا کن همینطوری بمونه تا ما بیایم و برگردیم

گلپونه دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 08:43

عزیزم.لطفا سعی کن بهترین تصمیم رو بگیری.نمیدونم منظور از جدا کردن راهت از همسرت چیه.اما اصلا توعصبانیت و شرایط روحی بد تصمیم نگیرید.بهرحال شما2تا بچه دارید که ارامش اونا در گرو آرامش شماست.شاید زمان که بگذره هردوتاتون آروم بشید.

والا گلپونه جان گاهی انقدر حرص میخورم از دستش و شرایط زندگی از کنترلمون خارج میشه که میگم اصلا با هم نباشیم و با هم زندگی نکنیم برای خودمون و حتی بچه ها بهتره چون 24 ساعته شاهد بحث و کشمکش والدینشون نیستند! یعنی تا این حد کم میارم و به هم میریزم. خدایی ما به هم علاقه مندیم اما اینهمه اختلافات فکری و مذهبی و ... مهمتر از همه اختلاف نظر درمورد برخورد با بچه ها و تربیتشون باعث میشه نتونیم تو هیچ موردی اشتراک نظر داشته باشیم و مسالمت آمیز زندگی کنیم.
اینبار هم بدجور دعوا کردیم و اتفاقات بدی داشت میفتاد، هر دو لج کرده بودیم، من حتی بیشتر و حسابی بریده بودم...الان آرومتریم و تصمیم گرفتیم با هم بهتر حرف بزنیم، اما چه کنم که امیدی ندارم دراز مدت بتونیم. خداییش گاهی خیلی سخت میشه شرایطمون. برامون دعا کن عزیزم

سارا یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 23:26

آره عزیزم.از بعد از ظهر رفته رفته هوا ابری و بعد بارونی میشه.البته اگه پیش بینی ها همچنان پایدار بمونند...
آره جانم ساکن رشت هستم

آهان، مرسی عزیزم، پیش بینی تو رو به سامان هم گفتم و قرار شد سه شنبه به بعد بریم، اما فعلا خودم مریضم و میترسم مادرشوهرم که خیلی ضعیفه ازم بگیره، بنابراین شاید 5 شنبه رفتیم و امیدوارم دوباره هوا خیلی هم گرم نشه و چند روزی خنک بمونه

آیدا سبزاندیش یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 19:16

بله میفهمم چی میگی، اگر هم تو این اوضاع داغون اقتصادی بخواین ملک بفروشین ممکنه ضرر کنید همه میرن ملک میخرن ملک رو ملک میذارن. تو ایران خرید ملک خیلی سود داره امروز بخری فردا دو برابره. امیدوارم با همفکری همدیگه و با آرامش بتونید یک شغل راه اندازی و کارآفرینی کنید. بیشتری ها رفتن سراغ ساختن کسب و کار.

والا آیدا اون میگه ملک رو که حدود 2400 قیمتشه (تو تهران قیمت پایینیه) بفروشیم، بخشیش بشه بدهیش، بخشیش بشه برای شراکت با همکارش بخشیش هم یه خونه تو پرند که اطراف تهرانه بخره...والا منم مخالف فروش خونه نیستم به شرطیکه تبدیل بشه به یه ملک بهتر که پیشرفت بهتری هم داره، اما از عاقبت اینکار و ضرر کردن خیلی خیلی میترسم. ما انقدر دارا نیستیم که از این ریسکها بکنیم و خدای نکرده اتفاقی بیفته من رسما سکته میکنم.
از خدامه که کسب و کاری راه بندازیم اما سرمایه کافی و تخصص نداریم، اگر ایده ای به ذهن خودت یا خواهرت رسید بهم بگو آیدا. من واقعا روحیه و جسارت خواهرت رو تحسین میکنم.

صدفی یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 12:24

ببین کاملا درک میکنم چی میگی.و البته قابل پیش بینی بود این وضعیت..منتها بعضی چیزها رو آدما خودشون باید تجربه کنم تا بهش برسن..من اگه جای تو باشم اینطور پیش میرم:
۱-دیگه اضافه حقوقی پاداشی چیزی بدن رو نمیکنم.وامی بگیرم رو نمیکنم و با اون میرم مثلاً طلای شکسته میخرم که ارزش پول حفظ بشه..بعد در موقع مناسب موقع تعویض خونه یا ماشین زمانی که همسرت هم سهمی رو وسط گذاشت اون پولو به اسم وام و قرض میارم وسط..
۲-مستقیم نمیگم دیگه پول نمی‌دم بهت .ولی کم کم سهممو کمتر میکنم.تا مجبور بشه تلاششو بیشتر کنه و جوری وانمود میکنم که پولی ته حسابم نمی‌مونه..مثلاً یه چیز ضروری رو که نیازه بخریم نمیخرم تا خودش پولشو جور کنه
۳-وامی که اون میگیره رو ضامن نمیشم
۴-واقعا دلیلش برای گرفتن وامت بچگانه است.یعنی چی می‌خوام تو حسابم پول باشه..اصلا کیه که نخواد والا
۵-مشخصه که می‌دونه دوست نداری خونه مجردی رو بفروشه و این رو کرده آتو ..یکبار باید وایستی تا تموم شده این قضیه..الآنم وامو بدی دوروز دیگه باز همین داستانها
و آخر اینکه هیچ کاری از هیچ آدمی بعید نیست.شکاک نباش ولی همیشه همه. جوانب رودر نظر داشته باش.جایی که قانون پشت خانوما نیست خودشون باید به فکر باشند.
دوستان نقد نکنند که پس زندگی مشترک و این داستانا چی میشه پس..واقعیت اینه که یه طرف سالها همه چیزش وسط بوده و این شده نتیجه..نیاز به تغییر استراتژی داری..نتیجتا همون حقوق دوباره بازم برای رفاه خانواده می‌ره منتها اینبار اونم مجبوره تلاش کنه..یعنی چی که پیشنهاد کاری رو رد می‌کنه..قشنگ معلومه پشتش باد خورده..
اینا نظر منه.‌با شرایط خودت بسنج و بهترین تصمیم رو بگیر که برات آرامش داشته باشه

سلام عزیزم
راستش صدف عزیز من اتفاقا تقریبا همیشه با همین روشهایی که گفتی پیش رفتم، یعنی هرگز نمیدونه چقدر حقوق یا پاداش و مزایا میگیرم و انصافا حتی یکبار هم کنجکاوی نکرده یا حتی تلاش نکرده بطور غیر مستقیم بفهمه، قریبا هیچوقت از موجودی کارتم خبر نداشته و جالب اینکه بارها همین کارتم دست خودش بوده اما نخواسته موجودی بگیره و بهم گفته به خودم اجازه اینکار رو نمیدم.
درمورد خرید طلای شکسته صددرصد باهات موافقم و پیگیر میشم.
به خدا اغلب بوده شاید تو حسابم بیست میلیون پول بوده و بهش گفتم پولی ندارم، اونم گفته نگران نباش یه کاریش میکنم بعد دیدم رفته مثلا قرض کرده، البته انصافا تو پس دادن قرضهاش خوش حسابه و راحت بهش قرض میدن اما خب خیلی وقتها استرس و اعصاب خوردی همین بدهیها میمونه برای من، برای همین بارها گفتم اگر خواستی قرض کنی قبلش به خودم بگو بعد اقدام کن، حالا یا من خودم بهش بدم یا مثلا خودم بدم و بگم مال مادرم یا خواهرمه. حداقل استرس بدهیهاشو ندارم، شاید بگی بدهیهای اون به تو چه اما تاثیر وحشتناکی میذاره روی زندگیمون.
من با فروش خونه مجردیش مشکلی ندارم به شرطیکه بدوونه کجا دوباره بخره و پولش از بین نره، یه سرمایه گذاری مطمئن داشته باشه اما چه کنم که اعتمادی به همسرم ندارم تو این زمینه . الانم انگار صددرصد میخواد اینکارو کنه و منم گفتم خودم رو میکشم کنار چون تا الان هر وقت خواستیم معامله ای کنیم من نقش اصلی رو داشتم و به نظرم در زمینه های اقتصادی یکم سر به هوا و بیخیاله و از عاقبتش میترسم، واسه همین هست که استرس فروش خونه رو دارم و ناراحتی بزرگترم اینه که چندباری گفته خونم! انگار نه انگار الان خونه هر دوی ما و بچه هامونه، میگه از دهنم میپره اما قطعا اونچه تو فکرش اومده به زبونش جاری شده. باز اگر سرمایه گذاری مطمئن کنه یا با پولش کار کنه یه چیزی اما آخه الکی خونه از دست بره تو این شرایط خیلی وحشتناکه. من که سکته میکنم.
اینکه گفتی نیاز به تغییر استراتژی دارم صد درصد درسته. تا الان هم ایکاش بیشتر به خودم میرسیدم و انقدر همه جا وسط نمیومدم شاید اینطوری انقدر سفت و محکم نمیگفت من دیگه برای کسی کار نمیکنم و کار خودمو راه میندازم!
ممنونم صدف جان. استفاده کردم از حرفات

رضوان یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 07:42 http://nachagh.blogsky.com

مرضیه خانم ،این روزا صد میلیون وام، پول بزرگی محسوب نمیشه،به شوهرت ندی عقده ای میشه بدهی هاش را هم خودت بده.او به تو حسودی اش میشه که همه چی تموم هستی .وقتی نگرانت می کنه که خونه اش را میگه می فروشم و مال مشترک نمی دونه نشونه بچه بودن اوست.اگر بهش صد میلیون را ندی می رود خونه را می فروشه و برای لج کردن به تو حروم می کنه.
تو عم سر کاری ،هم دوتا بچه را اداره می کنی ،هم همسر داری هم بچه داری.
فراموش نکن تو ظاهرا همسر داری او یه پسر بچه است که با وجود داشتن زن و فرزند منت کشی شرکت ها را نمی کنه.

والا رضوان جان واقعا پولی نیست اما خب وقتی در مقطع فعلی نیاز زیادی به این پول نداریم و سودش 23 درصد و قسطهاش حدود 4 تومنه در شرایطکه شغل و درآمد ثابت نداره چطور اعتماد کنم. با این حال بعد کلی دعوا و بگو مگو گفتم وامو بهت میدم اما قسم خورد با اینهمه منت و خوردشدن غرورش دیگه نمیگیره! البته این وام آمادست اما از لحظه ای که مدارک رو ببرم (مدارک هم آماده اند) دو سه روز بعد برام میریزن، من همش تعلل میکنم که یکم دیرتر بگیرم و قسطها دیرتر شروع بشه.
میگه کار خودم رو میخوام داشته باشم، نمیخوام کسی بهم امر و نهی کنه! بهش میگم الان همکارهای من از تو بزرگترند و همه زیردستند، نمیشه که اینطوری! چسبیده به اسنپ چون به قول خودش آقای خودشه و فعلا هم کار دیگه ای با اعتقادی که داره گیرش نمیاد.
رضوان جان من یه نکته هم درخصوص کامنتی که راجب وسواس برام گذاشتی بگم، عزیزم وسواس من در حدی نیست که بخواد زندگیم رو مختل کنه یا سامان رو خیلی اذیت کنه. بیشتر این وسواس یه وسواس فکریه و کلنجار و افکاری که 24 ساعته در ذهنم میان و میرن. درمورد رعایت نجس و پاکی خب گاهی زیادی بهش تاکید میکنم اما اونم طوری نیست که مثلا مخل آرامشش بشه. یه وقتها به خاطر وسواس فکریم پرحرفی میکنم و شاید اونم اذیت بشه، بیشتر در همین حد اما اینکه خیلی از این بابت عذاب بکشه و اذیت بشه نه واقعا اینطور نیست بنابراین باج دادن بهش به این دلیل هم درست نیست عزیزم. اتفاقا همین بحث رو باهاش یکی دو روز پیش داشتم
ممنونم از پیامتون

سمیه س یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 01:06

مرضیه جان، همسرت بسیار اشتباه می کنه که وارد تخصص خودش نمیشه، شرکتهای خوب کم نیستتد که معمولا هم خوب حقوق میدن، شرکتهای خوب رو هدف بگیرید و رزومه همسرت رو براشون بفرستید، یک بار هم برات نوشته بودم، لینکدین فضای بسیار مناسبی شده برای کار پیدا کردن، حتما خودت پیگیر بشو و سعی کن راضیش کنی بره دنبال حرفه و تخصص خودش
در مورد وام هم خیلی بهت حق میدم که به همسرت ندی، من جای شما بودم در حد پس دادن قرضها یک کمکی بهش می کردم که فکر فروش خونه هم از سرش بیفته
و در نهایت درسته الان سختته رفت و آمد،ولی برای دو سه سال دیگه که دوران آسونیت فرا می رسه سعی کن ارتباطاتت رو حفظ کنی، به هر حال دوستی و محبت با رفت و آمد پایدار می مونه

دقیقا حرفت درسته سمیه خانم، البته خب میدونی به اونم حق میدم ، آخه بنده خدا هر جا مریوط به تخصصش کار کرده این چند سال اخیر، به یه نحوی حق و حقوقش رو همین شرکت های خصوصی یا کارفرماها و پیمانکارهای فریبکار ضایع کردند و بینهایت بدبین شده، خداییش شبانه روز عرق میریخت و کار میکرد و مهندس خوبی هم بود اما همه جا از سادگیش سو استفاده کردند. الان مشکل میدونی چیه سمیه جان، اساسا زیر بار کاری که به قول خودش یکی بالای سرش بهش امر و نهی کنه نمیره، وگرنه من از همون لینکد این یا جاب ویژن براش پیگیر میشدم، حاضره راننده بمونه اما تو شرکتی که حقش رو ضایع کنند و احترامش رو نگه ندارند نره.
والا منم از اول گفتم در حد پس دادن قرضها بهت میدم و بقیش بمونه تو حساب واسه عوض کردن ماشین اما گفت الان دلش میخواد پول تو حسابش به عنوان پشتوانه باشه و بعدتر هم گفت داره با یه همکار یه کاری شروع میکنه و نیازه که با خودش پول ببره.
جمله آخرت هم کاملا درست بود، بله بهتره بطور کامل رابطه رو قطع نکنم، نکته درستیه، ممنونم از کامنتت عزیزم

گلپونه یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 00:18

مرضیه جان کاملا میفهمم.من یه جاهایی اگر خرج نمیکردم مثلا بچه باید بدون شیرخشک میموند یا بقول تو باید نون خالی میخوردیم.و اصلا وجدانم قبول نمیکرد.اما میگم تشکر هم نخواستم فقط نمیخوام اذیت بشم از این ببعدش.دقیقا خستگیای فکری رو دوش من بود خونه عوض کردن وام گرفتن و ماشین ثبت نام کردن با زور و زحمت یجورایی حس میکنم اشتباه کردم که همه چیزو بعهده گرفتم و اون کنار وایساد نگاه کرد.نمیگم شغل نداره و درآمد نداره.اما من خیلی خودمو داغون کردم واقعا تو زندگی الان حقم نیست طلبکارم بشه.دقیقا میفهممت با تمام وجود.

انگار دقیقا خود خود منی گلپونه جان. سر تغییر خونه و ماشین و گرفتن وام و شب و روز به بنگاه مسکن و بنگاه ماشین زنگ زدن و سایت دیوار و شیپور رو بالا پایین کردن و تلفن کردن 24 ساعته و حرص و جوش و استرس و .... همه و همه مال من بود. اگر نمیکردم اونم نمیکرد و به هیچ جا نمیرسیدیم...خدای من شاهده من در حد یه حقوق ثابت ماهانه ناچیز ولو 12 13 تومن که بدونم سر برج تو حسابشه و بیمه هم میشه راضیم...
امشب خیلی صحبت کردیم، ولی خب هر دوی ما به نحوی دل شکسته و دل چرکین هستیم و حتی من بهش گفتم حس میکنم این زندگی با حرمتهایی که شکسته دیگه درست بشو نیست و باید یه فکر اساسی بکنیم حتی.... ای بابا

قره بالا شنبه 17 تیر 1402 ساعت 23:29 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

سلام مرضیه جانم
والا راستش خیلی درون خانوادگی بود پست، واقعا نمیشه خیلی نظر داد
یعنی هرکس قلق زندگیش فرق داره
امیدوارم بهترین تصمیم رو برای خودت، زندگیت و اون فسقل ها بگیری

سلام قره بالای عزیزم
آره عزیزم شاید نشه هر نظری رو داد اما خواهش میکنم شما جوونترها که در ابتدای زندگی مشترک هستید از این تجربه های ماها درس بگیرید و به کار ببندید.
ممنونم عزیزم، گاهی فکر میکنم بهترین تصمیم اینه که راهمونو جدا کنیم، یه مقدار سخت شده شرایط زندگیمون

مریم شنبه 17 تیر 1402 ساعت 17:28 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام مرضیه جان
راستش نمی دونم چی بگم
من که خودم شاغل نبودم ولی یادمه از اول اگه پولی بابام بهم میداد خرج خونه میکردم
یادمه پول تو بانکم که از خودم بود دوران عقد دادم همسر که برام النگو بخره بیاره خونه بابام به عنوان شب یلدا
یا خیلی کارهای از این دست
و همش هم فهمیدم چقد دستم بی نمک بود
چقد قدر نشناس بود و فک میکرد وظیفه م هست

و الان مثه چی پشیمونم
اگه اون پولها رو جمع کرده بودم الان خیلی برای خودم پول داشتم
الان سعی میکنم اگه پولی باشه برای خودمو کیان خرج کنم
نمی دونم بریم پیتزا بخوریم کافی شاپی چیزی بریم

و بگم اگه شوهر م بگه پول بده و داشته باشم دلم نمیاد ندم
خب اینجوریم دیگه


شما هم قطعا دلت نمیاد رویه ت رو عوض کنی
ولی خب سعی کن پس اندازی برای خودت هر ماه داشته باشی هرچند کم و به هیچ عنوان خرج خونه نکن
چیزایی برای دل خودت بخر
یه کاری کن حال دلت خوب بشه
دیگه خودت بهتر میدونی چی حالتو خوب میکنه و حس خوب بهت میده

یه جواب طولانی برات نوشتم و همش پرید ! اعصابم به هم ریخت...
کم و بیش اونایی که نوشتم رو میگم، نوشتم که پای صحبت همه زنها که بشینی از این درددل ها دارند...منم تمام این سالها به خدا که کم نذاشتم اما الان دیگه بریدم، به خاطر وضعیت شغلی ناپایدار و درآمد نامشخصی هم که داره نمیتونم رویه ام رو عوض کنم وگرنه که چطور باید زندگی کنیم و هزینه ها رو بدیم؟
منم همیشه تا جایی که شده پس انداز کردم اما باز یه چاله ای درست شده و دادم به خودش یا مثلا برای خرید خونه یا ماشین استفاده کردم...
الان خیلی سخت شده همه چی برام، با خودم میگم تا کی وضعیت همین باشه و روز به روز بدتر بشه؟ الان که چند وقته طافتم طاق میشه و به روش میارم مدام میگه غرورم رو شکستی، مردونگیمو زیر سوال بردی اما آخه کمک بی منت یکسال دو سال، وقتی این روند انگار تا آخرالزمان ادامه داره و حتی بدتر هم میشه من تا کی چیزی نگم؟
درستش هم همینه که خرج خودت بکنی اما آخه وقتی میبینم زندگیم لنگ میشه و باید به فکر هزاران چیز دیگه باشم و اگر برای خودم زیاد خرج کنم زندگیمون فلج میشه پس اینکارو نمیکنم، اما تهش هم انگار به چشم نمیاد....همیشه فکر میکردم همسرم قدرشناسه و آخرش به قول خوودش جبران میکنه اما روز به روز همه چی بدتر میشه و من شدم آدم بده ماجرا که همش غرورشو میشکنم.
خیلی حالم بده مریم، شرمنده ام که نتونستم تو پست آخرت پیام بذارم، به خدا خیلی به مطلبت فکر کردم اما تهش فقط به ذهنم رسید که بهترین کار اینه که خودتو از ماجرا بکشی کنار و هیچ صحبتی نکنی و بسپری به خود خواهرت.
لطفا تو که دل شکسته ای برام دعا کن حالم بهتر بشه.

گلپونه شنبه 17 تیر 1402 ساعت 13:20

سالهابود این جمله زنی که خرج نداره ارج نداره برام مسخره بود. اما به معنای واقعی بهش رسیدم. الان دیگه کمتر خساست میکنم در مورد خودم هرماه مبلغی رو برا خود اختصاص میدم خرید طلا و کیف برند و ..و.هرچیزی یعنی بزود اون مبلغو خرج میکنم.چون میبینم بعد از چندین سال کسی از من متشکر نیست به اون معنای واقعی.البته همسرم در لفظ میگه ممنون منه ام جاهایی زبونش دراز هست و من ترجیح میدم حداقل از این ببعد کمی غر بزنم مثلا ماشین ظرفشویی بخوام و..بگم خسته شدم و ...چون حس میکنم جامون داره عوض میشه و اون غر زندگی رو میزنه .که وظیفشه تامینش کنه.نه من

هیییی داغ دلم رو تازه نکن...خب آخه من چطور میتونستم خرج داشته باشم وقتی نمیتونست تامین کنه، به خدا تقصیر اونم نبود. نمیدونم شایدم بود، ولی در کل کوتاهی هم نکرد، فقط تو زمان و مکان بعدی گیر افتاده بود.
از یه جایی به بعهد خودم بده ماجرا شدم، احساس میکنم کم آوردم، هیچوقت چیزی نخواستم ازش، میدونستم نمیتونه، هر چی خواستم با زحمت خودم تهیه کردم و اونی هم که نشد بی خیال شدم، در آستانه 40 سالگی پر از حسرتم

گلپونه شنبه 17 تیر 1402 ساعت 13:16

سلام عزیزم.منم با جنس مشکلی که داری آشنا هستم.اما واقعا هیچوقت کوتاه نیومدم.یعنی منطقم قبول نمیکنه.خب منم به عنوان یه زن هرچقدر هم مستقل و با وضع مالی خوب دلم میخواد اصلا همسرم ساپورتم کنه و هرماه مثلا4تومن برام بزنه که برا دل خودم خرج کنم. وظیفه مرده مگه اینکارو میکنه برا منی که فرض مثال ماهی15تومن پول میارم تو خونش؟پس وقتی نمیتونه برعکسش اصلا مجاز نیست این نظر منه البته هیچم ازش کوتاه نمیام.والا مرد اگر بتونه چیزی به دارایی های من اضافه کنه ولی برعکسش نوبره. برا خودمم پیش اومده و من به هیچ عنوان قبول نکره ام.حتی اینحرفارو بصورت واضح عنوان کردم خوب یا بدشم مهم نیست.والا8ساعت در روز خونه نیستم وتمام درآمدمم درسته هرچی خریدم خونه و ماشین به اسم خودمه اما در خدمت رفاه خانواده اس. شاید من نبودم خونه همسرم50متر بود با درآمد من150متره-پس در همین حد بنظم باید خداروشکر کنه نه اینکه توقعی داشته باشه

سلام گلپونه جان
حس کردم خوب درکم کردی.
الان که پاسخت رو میدم در بدترین وضعیت روحی و روانی هستم و حتی قادر نبودم پیامهامو پاسخ بدم.
من حس میکنم خیلی جاها اشتباه کردم، خب راستش شایدم نکردم، قطعا شرایط زندگیها با هم فرق داره، من اگر حمایت مالی نمیکردم رسماً زندگیمون فلج میشد چون همسر من درآمد ماهانه و ثابت نداشت، اگر مبلغی دستش میومد بعد ماهها، بخشیش میرفت بابت قسطها و بدهی هاش و بقیه اش رو میداد بهم، یعنی اینطور نبود که بگم درآمد داشت و خرج نمیکرد، پس مجبور بودم، اما گاهی با خودم میگم شاید باید نون خالی میخوردیم و....
همسرم مرد خوبیه، اما تاوان چه گناهی رو من دادم که همسرم و مرد زندگیم شغل درست و حسابی نداشت؟
به خدا اگر من نبودم هنوز تو خونه 45 متری زندگی میکردیم، درسته الان خونمون کمتر از هفتاد متره اما بازم شرف داره به 45 متر.
همسر منم توقعی نداشت، این چندوقت انقدر بدبختی کشیده که میگه به هر قیمتی باید از این وضعیت خلاص بشه.
منم دیگه خسته شدم گلپونه جان
بریدم. اگر هم وام رو بهش ندم میره خونه ای که قبل ازدواجش با کمک پدر و مادرش خرید میفروشه واسه خاطر صد میلیون صد و پنجاه میلیون پولی که لازم داره و از اونجا که بی تجربست بعید نیست این سرمایه هم به باد بره.
حالم خیلی بده

سلام جمعه 16 تیر 1402 ساعت 14:39

معمولا
از این اتفاقات موقع رفتن بین زن و شوهر ها پیش می آید
آن هم زمانی است که یکی شون راضی به رفتن نباشد در واقع می خواهد کام طرف مقابل را هم تلخ کند
همین که همسرت متوجه اشتباه شد و عذر خواهی کرد خیلی خوبه
سعی کن همین حالت برایش باقی بماند
و روزی پیش نیاید که بی خیال شود و منجر به طلاق عاطفی شود
وام می گیری پاداشی از محل کارت می دهند
دلیل ندارد فاش کنید که توقع ایجاد کند
اگر کمکی هم می کنید خدا را در نظر بگیر و بی منت باشد
چون مردها از منت گذاشتن بسرشان خیلی نفرت دارند
باید قبول کنید با خودرو کار کردن حکم یک قلک ته شکسته است که هر چی پول توش بریزی پر نمیشه
پیشنهاد های که به همسرت می شه به نظر من
باید بپذیرد و برود یک بررسی کند اگر باب میل نبود قبول نکند
مرد ها معمولا حرفهای همسرشان را می پذیرند البته بشرط اینکه دستوری نباشد

سلام آقا
بله حرف شما درسته اما درمورد ما این قضیه داره از حد و اندازه خارج میشه و هر چی بیشتر از زندگی مشترکمون میگذره تنشها بیشتر. به شدت سرخورده و ناامید شدم و حس میکنم زندگیمون داره به بیراهه میره، حتی همین طلاق عاطفی هم که میگید گاهی فکر میکنم داره تو زندگیمون اتفاق میفته...خیلی خسته ام آقای سلام خیلی.
والا من اغلب این مدل اطلاعات رو فاش نمیکنم، اینبار به دلایلی اینکارو کردم و باعث اینهمه حرف و حدیث شدم. خدایی قبول دارم این چند وقت منتی هم گذاشتم اما آخه خودتون رو بذارید جای من، آدم برای شش ماه و یکسال کمک حرفی نمیزنه و همش میگه عیب نداره عزیزم فدای سرت، نه هشت سال و اینکه میبینی همینه که هست و تغییری هم در شرایط ایجاد نمیشه. خب اصلا مثلا اون کمکی به من بکنه و منتش رو هم بذاره! منم خسته شدم خب...نباید جای زن و مرد عوض بشه، حالا برای یه مدت عیب نداره اما آخه تا کی؟
مشکل اینه که حتی حاضر نیست پیشنهادات کاری رو بررسی کنه و میگه همه از دم یکی هستند، شاید تا حدی حرفش درست باشه اما آخه نمیشه که تا ابد هم بمونه اسنپ! به قوول شما کار با ماشین درست مثل همون قلکیه که پر نمیشه و انگار برکت نداره! هزینه های جانبی و استهلاک هم که کمرشکنه!
قبلا خیلی به حرفهای من گوش میکرد، اما تازگیها خیلی کمتر شده و این منو نگران میکنه

مرضیه جمعه 16 تیر 1402 ساعت 12:20 http://Www.golemamgoli.blogsky.com

ممنونم که تو وبلاگم نظر گذاشتی

خواهش میکنم عزیزم، باعث افتخار بود

سارا جمعه 16 تیر 1402 ساعت 07:47

سلام مرضیه جانم.
ان شالله این سری هم با دور کاریتون موافقت میشه...
راستش منم از جمع یا جایی که مشروب سرو میشه متنفرم و یکی دوباری که در این شرایط قرار گرفتیم جمع کردیم رفتیم.چون جز خط قرمزهای زندگی ماست.
تازگیها سر کار میرم اما خب اون کاری نیست که دوسش داشته باشم.نمیدونم شاید در آینده ازش خوشم بیاد....
رشت هفته آینده از سه شنبه هوا خنک و بارونیه.اما قبلش جهنمه...
امیدوارم سفر بهتون خوش بگذره

سلام سارای عزیز. ممنونم انشالله
والا منم خط قرمزمه، اما برای همسرم اینطور نیست متاسفانه و اگر هم استفاده نکنه به خاطر منه، وگرنه براش یه موضوع عادیه...
مبارکه کار جدید، ایشالا یکم جا میفتی و حست بهش بهتر میشه، خیلی مهمه آدم شغلش رو دوست داشته باشه.
واقعا از سه شنبه خنک میشه؟ مطمئنی سارا جان؟ پس ما زودتر از اون نمیایم، شما خودت رشت زندگی میکنی عزیزم درسته؟
ممنونم کلم

بهار جمعه 16 تیر 1402 ساعت 00:22 http://Baranoabr.blogfa.com

سلام عزیزم
کاملا حق داری
زندگی این روزها واقعا سخت شده...
کلا خودم چون شاغلم درکت میکنم که چطوری روح آدم خسته میشه...
تنت سالم مرضیه جان

سلام عزیزم
ممنونم از ابراز همدلیت، گاهی حس میکنم هیچکس حس و حال منو نمیفهمه، روحم خیلی خسته است و به آینده امید زیادی ندارمم
مرسی عزیزم. خدا قوت به خودت

الهام پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 17:41

مرضیه جان، مریضی نویان بخاطر نیلا جونی هم ممکنه باشه، اون مهد میره ممکنه ناقل باشه سعی کن شربت immunance بهشون بدی
در مورد موضوع مالی، من بشدت باهات موافقم، حتما رو تصمیمت بمون و سعی کن بیشتر از مسایل مالی نسبت به قبل پنهان کنی و بیشتر پس انداز کنی متاسفانه اقایون اصلا همه، اولین چیزی که براشون عادی میشه، لطف و محبته ولی سعی کن دعواها کشش ندی که حرف دیگه نشنوی من هم این موضوعات رو داشتم حتی پول خودم بود جرات نمیکردم بگم به نام خودم باشه ولی از یه جایی دیگه جوری برخورد کردم الان قشنگ عادی شده براش
روز و‌روزگارت خوش

سلام الهام جان
آره ممکنه، ولی خب کلا نویان زیاد مریض میشد از وقتی به دنیا اومد، اما اینبار فکر کنم از همون نیلا گرفته، اتفاقا همین شربتی که گفتی رو بهشون میدم، یه دکتر داروساز معرفیش کرد.
والا من سعی کردم روی تصمیمم بمونم اما خیلی بحث و جدل و دلخوری و اعصاب خوردی پیش اومد، ایکاش راجب این وام هیچ حرفی نزده بودم، با شناختی که از همسرم داشتم هرگز فکر نمیکردم بخواد این وام رو. الانم میگه میرم خونم رو میفروشم و بخشی از پولشو میزنم به کار و وامت هم ارزونی خودت! میبینی چه بدهکار هم شدم؟ حالا اگه اون خونه رو که تو مجردی خریده بفروشه به شدت نگرانم کل پولش از بین بره...حرف هم میزنم باز بحث میشه و دعوا. خسته شدم!
مگه میشه دعوا رو کش نداد وقتی این موضوع شغل ثابت نداشتن و بی پولیش تمومی نداره و همش باید نگران بدهی های جدید باشم. دلم میخواست جایی بود واسه چند روز میرفتم و نمیدیدمش...
من اتفاقا از اول پول و درآمدم دست خودم بود و از حقوق و درآمدم خبر نداشت و نداره، چه فایده که به هر حال مجبور بودم تو زندگی اغلب هزینه ها رو خودم عهده دار بشم...
فعلا که روزگارم از جهنم سیاه تر شده الهام

آیدا سبزاندیش پنج‌شنبه 15 تیر 1402 ساعت 16:09 http://sabz144.blogfa.com

همسرت راست میگن که شرکت های خصوصی به کارمنداشون درست حسابی پول نمیدن و خیلی اذیت میکنند. خواهر من مدیر مالی بود و تو‌ همین شرکتهای خصوصی کار میکرد بیچارش میکردند تا حق و حقوقش رو بدن یا مثلا کم بود پولشون خواهرمم با اینهمه سابقه کار عصبانی شد کار برای شرکتها رو گذاشت کنار و با پس اندازش دفتر زد برای خودش چندجا دفتر عوض کرد و چقدر ضرر داد.وضعیت کار داغونه. الانم که مغازه نهاده کشاورزی و سم پاشی زده رفته تو کار کشاورزی که کلا نامرتبط با کار قبلشه و سنخیتی نداره.به نظرم به همسرت وام رو نده خرج میکنه و قسط هاش برای خودت میمونه. ببین نمیتونی با هم فکری هم کار و باری راه بندازین؟؟ بازم تو این اوضاع خیلی چیزها هست که میشه بابتش شکرگذار بود مثلا داشتن خونه و مستاجر نبودن تو این زمونه یک نعمت بزرگه. من همیشه دعات میکنم تو هم خب به هر حال خسته روحی و‌ جسمی میشی حق داری گاهی غر بزنی.بگذار بار زندگی کم کم رو دوشش بیفته احساس مسئولیت کنه یک فکری کنه برای کار.

بله که راست میگه، خودم تو این سالها بارها دیدم و تجربه کردم اما خب آخه اسنپ هم شد کار؟ از طرفی هم خب چه کنم نمیتونم به همسرم اعتماد کنم که مثلا پول وام رو بزنه به کار و اصل پول از بین نره یا مثلا خونه کوچیکی که قبل ازدواح با من داشت رو بفروشه و پولش هیچی نشه و سرمایه مون به باد نره، البته که ظاهرا اون خونه رو سرمایه زندگی مشترک نمیبینه و انقدر بی پولی کشیده که فقط به فکر یه راه حل سادست که یه پولی دستش بیاد. من خواهرت رو خیلی تحسین میکنم اما اعتمادی که میشه به خواهرت داشت روو به همسرم ندارم. ترجیح میدادم یه شغل ساده با یه درآمد ثابت ماهانه ولو کم داشت اما انقدر اذیت نمیشدیم.
من همیشه شکرگزارم اما خدایی در کنار این نعمتها، داشتن یه شغل مشخص برای مرد خونواده هم خواسته بزرگی نیست که من هشت ساله ازش محرومم...
والا اون بی مسئولیت نیست خدایی اما آخه چه حکمتیه که درآمد درست و درمون نداره و اگه منم نیام وسط که به هیچ جا نمیرسیم و زندگی نمیچرخه..انقدر از درون پرم که حد و حساب نداره آیدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد