بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

یه دوستی داره سامان حدود 45 ساله مجرد، وضعیت مالی مناسبی داره و به واسطه شغل جدیدی که راه انداخته، ظاهرا یه دفتر تو کیش گرفته و همزمان هم مشغول ساخت و ساز تو استان گیلانه، در واقع مثل همسر من گیلک حساب میشه و هم استانی هستند. تا همین یکی دو ماه پیش تهران بود اما الان مدام در حال رفتن و اومدنه و اغلب تهران نیست، سامان ازش خیلی خوشش میاد و تعریف میکنه، اما الان هر سری میاد تهران (تا همین دو سه ماه پیش تهران زندگی میکرد) یا اون زنگ میزنه به سامان بیا ببینمت، یا سامان زنگ میزنه! یه مقدار اعصاب خوردی برای من درست شده، خب همسر من اصلا و ابدا رفیق باز نبوده و الانم نمیگم هست، اما جدیداً با این دوستش خیلی میاد و میره. دوست دیگه ای هم داره که درواقع همکار سه چهار سال پیشش بوده و الان شده رفیقش، خونشون نزدیک خونه ماست و به همین واسطه هر از گاهی در حد یکساعتی میرن و میان، این دوستش هم نهایتا تا مرداد با خانمش میرند آلمان...

حالا دو سه روز پیش سامان زنگ زده و بعد کلی قربون صدقه و... میگه یه خواهش خیلی خیلی بزرگ ازت بکنم عشقم؟ میشه خانمی کنی، تاج سری کنی، بزرگواری کنی و جواب نه ندی نفسم؟ (البته با لحن نیمه شوخی نیمه جدی اینا رو میگفت)، گفتم چی شده؟ گفت اجازه میدی پنجشنبه شب پیش دوستم بمونم و شبو پیشش بخوابم؟ میگفت خود این دوستش که اسمش کوروش هست ازش خواسته...خب من راستش خوشم نیومد، گفتم الان من بگم نه تو نمیری؟ گفت به خدا نمیرم اما تو ذوقم میخوره، با دلخوری گفتم چطور یه مرد مجرد به خودش اجازه میده به تویی که زن و دو تا بچه داری بگه بیا پنجشنبه شبو کلاً پیش من بمون و بخواب؟ گفتم اصلا کار متعارفی نیست و اگر این دوستت خودش زن و بچه داشت (البته سالهاست با دختری دوسته هشت سالش رو من می‌دونم فقط) و مثلا خود تو ازش چنین درخواستی میکردی بعید میدونم قبول میکرد ...و اصلاً خود تو هم به خودت اجازه نمیدادی وقتی میدونی خانواده داره، بهش بگی بیا کل شب رو بمون و همینجا بخواب.

بهش گفتم اگر خیلی دلت میخواد بری برو، اما اگر واقعیتش رو بخوای به شخصه خیلی از نفس این کار خوشم نمیاد. گفت اگر تو راضی نباشی دلم رضا نمیده برم و بذار ببرمت خونه مادرت که تنها نباشی، گفتم نه اونجا با وجود بچه ها سختمه و خونه میمونم و تو برو اما از این روند که این آقا هربار میاد تو باید بری بهش سر بزنی و اغلب تا آخر شب بمونی چندان حس خوبی ندارم.

سامان هم گفت اگر واقعا راضی نیستی نمیرم گفتم بگم نه و نری هم باز خلقت می‌ره تو هم و میخوای هی یادآوری کنی، ولی ته دلم از اون آقا عصبانیم که چنین پیشنهادی میده و ملاحظه شرایط زندگی تو رو نمیکنه.

حالا همسر من که اصلا اهل رفتن و اومدن با دوستاش به اون معنا نبوده، همین چند ماه اخیر علاقمند شده به رفتن و اومدن با این دوستش کوروش اما واقعا با خودم فکر میکنم چقدر بی فکرن مردایی که بی ملاحظه و بدون رضایت همسرشون هر موقع بخوان با دوستاشون قرار میذارن و میرن اینور و اونور و فکر زن و بچه رو نمیکنند و همسرشونو عذاب میدن. خدا رو شکر همسر من تا الان اینطور نبوده.

اینم بگم که من به شخصه معتقدم و حتی دوست دارم همسرم زمانهایی برای خودش باشه و با دوستانش وقت بگذرونه و میدونم برای بهتر شدن روحیه خودش هم خیلی خوبه، قبلا  هیچ گونه حساسیتی نداشتم و حتی خودم تشویقش هم میکردم و میگفتم اگر حالت خوب نیست میخوای با دوستات بری بیرون یا حتی زور میکردم مثلا بره استخر و... اما امسال عید که رشت بودیم و اتفاقا هر دو تا از این دوستاش هم رشت بودند (هم این آقای مجرد، هم دوست متاهلش که دارند مهاجرت میکنند) سامان یکبار با همین کوروش تو رشت قرار  گذاشت و بعد هم زنگ زد که اگر دوست داری تو هم بیا، من خونه مادرش بودم با بچه ها، دو سه ساعتی بود که رفته بود و قشنک حس میکردم چقدر پدر و مادرش ناراحتند که ما رو گذاشته رفته، آخرش مادرش بهم گفت زنگ بزن و یه دروغ مصلحتی بگو که داره فلانی میاد عید دیدنی و تو هم بهتره باشی و هر طور هست بگو بیاد خونه و چه معنا داره شما رو بذاره و بره و نذار عادتش بشه، می‌گفت بابا (یعنی پدرشوهرم) با این سن حتی یکبار با دوست یا رفیقی بیرون نرفته بدون ما، گفتم مامان خیلی مشکل ندارم و به نظرم براش لازمه گاهی و مادرش میگفت نه مامان جان اینو نگو و نباید بذاری این روند براش باب بشه و اصلا نباید الانم میذاشتی بره. تهش هم که سامان از پیش دوستش اومد مامانش یه چیزی در همین مورد به عنوان انتقاد گفت و یه جرو بحث بدی راه اقتاد و همسر من هم با ناراحتی رفت تو اتاق و خلاصه بین سامان و مامانش دلخوری پیش اومد و سامان گفت یعنی با این سن نمیتونم قدر دو سه ساعت با دوستم برم بیرون و..‌.

حالا دیروز که دوباره بحث رفتن با دوستش کوروش (همین که رشت  هم رفت پیشش) و شب موندن خونشون پیش اومد و من یکم عصبی شدم و گفتم این چه پیشنهادیه که میگه شب بیا پیش من بخواب و .... بین من و سامان هم کمی بحث پیش اومد و سامان گفت اون بگه من شب نمیمونم تا ده شب برمیگردم اما تو هیچوقت حساسیتی نداشتی  و حتی خودت منو تشویق میکردی گاهی باهاشون برم، این موضع جدید تو بابت حرفای مامانم تو عید هست و همش تقصیر مامانمه و بهش میگم 

منم گفتم نه اینطور نیست و من حتی قبل حرفهای مادرت هم یکی دو باری که دیر از پیش این آقا اومدی ناراحت و کلافه شده بودم و حتی یادت باشه نشون هم دادم، بهش گفتم من همپنان نظرم اینه با افردای که حالت رو بهتر میکنند در ارتباط باش و بیینیشون و ازدواج کردن که محددیت و بردگی نیست و گاهی مردهای متاهل به این بیرون رفتنای تنهایی با دوستاشون نیاز دارند اما نباید این آقا به خودش اجازه بده بگه شب بیا پیشم بمون و...گفتم همین یکماه پیش هم من خودم بهت گفتم برو پیش کوروش اما دیگه نمیشه هر بار که از کیش یا شمال میاد بخوای بری خونشون و این ربطبچی به حرفهای مادرت نداره.

خلاصه که امشب داره می‌ره اما گفته تا یازده برمیگرده.  من عتقدم مردهای متاهل گاهی نیاز دارند با خودشون یا دوستانشون خلوت کنند اما حقیقتش اصلا راضی نیستم بخواد شب پیشش کلا بمونه و مبادا بشه براش عادت چون معمولا یه چیزی یکبار اتفاق بیفته ممکنه بعدش بازم اتفاق بیفته و عادی بشه، کلا نمیدونم چرا از اینکه تنها با این دوستش بره حس خوبی نمیگیرم حتی با اینکه میدونم هیچ کار خلاف یا ... هم انجام نمیشه، پسر بدی نیست و خیلی با معرفته البته می‌دونم مشروبات استفاده می‌کنه اما به من مربوط نمیشه، الان میبینم اغلب آدمها براحتی مصرف می‌کنند حتی بعضی مذهبی ها اما خب موقع ازدواجمون این موضوع برام خط قرمز بود و خب همیشه هم برام سواله چرا با دوست دخترش بعد اینهمه سال (که گفتم حداقل هشت سالش رو که من و سامان ازدواج کردیم من می‌دونم ) ازدواج نمیکنه. با هم مسافرت و همه جا میرن اما ازدواج نمی‌کنند. 

و خب خودمونیم برخلاف حرفی که به سامان زدم، حرفهای مامان سامان هم کم و بیش روم تاثیر گذاشته که گفت بهش اجازه نده و ناراحتیتو نشون بده و نذار شوهرت به این روند عادت کنه. خب من همیشه فکرم اینه که لازم نیست زن و شوهر 24  ساعته ور دل هم باشند و گاهی خوبه تنها یا با دوستاشون وقت بگذرونند، همین چند وقت پیش اداره بهم بلیط استخر داده بود و من وقتی دیدم سامان حال روحیش بده دادم به اون و اصرار کردم با دوستش هماهنگ کنه و بره، اما حرفهای مامان سامان که تو رشت و زمانی که پسر خودش با دوستش چند ساعتی با هم بودند بهم زد و توصیه کرد نذارم تنهایی و بدون زن و بچه بره، هم یه جورایی در ضمیر ناخوداگاهم رفته و برعکس سابق یه مقدار حساس شدم، البته از حق نگذریم سامان هیچوقت اهل وقت گذروندن افراطی با دوستاش نبوده (البته حضوری منظورمه وگرنه تو فضای مجازی خیلی هم در ارتباطند) اما از این میترسم حساسیت نشون ندم و عادی بشه براش و بعدها خودم اذیت بشم.

فعلا که همش ناراحته  و میگه پنجشنبه تو تنهایی و برو خونه مادرت یا مادرت بیاد اینجا و خیالش راحت نیست من و بچه ها تا دیروقت تنها بمونیم. باز همینکه عذاب وجدان داره و صد بار اصرار میکنه تنها نمونم تو خونه جای شکرش باقیه و به نظرم یه ویژگی خوبه. تازه دو سه باری هم که قبلاً رفته و با دوستاش غذا خوردند برای من هم چیزی گرفته آورده و وقتی هم رسیده خونه و من خواب بودم بیدارم کرده و کلی قربون صدقم رفته و آی دلم برات تنگ شد و  ببین برات چی گرفتم و غذا بهم داده بخورم ( حالا مثلا دو نصفه شب  بهم سوخاری داده بخورم!)

اگر مادرم فردا شب بیاد خونمون (ربطی به رفتن سامان نداره و از قبل هماهنگ شده بود) تنها نیستم اگر نیاد که تا دیروقت با بچه ها تنهاییم ( الان که پست رو منتشر میکنم قراره مادرم بعد از ظهر بیاد). راستش اگر مادرم هم بیاد دوست ندارم سامان جلوی مادرم شب دیرقت برسه آخه روند همیشگیش نیست و خیلی کم اینطور پیش میاد پس چه لزومی داره مادرم متوجه بشه، اما خب از طرفی هم از قبل بامادرم هماهنگ کردم و سامان هم که از قبل قول داده به دوستش. سامان هم از اینکه مادرم میاد و تنها نیستم خوشحاله و عذاب وجدانش کمتره. دیشب که فهمید ممکنه مامانم نتونه بیاد خیلی ناراحت شد و گفت تو تنها میمونی امشب و من سختمه... بازم شکر به این چیزها فکر می‌کنه و در این مورد تنها موندن من بیخیال نیست.

کلا دوست دارم بدونم کار درست اینجور وقتها  چیه...کلا که نظرم اینه هر کس رو از اول هر جور عادت بدی همون میشه، تا الان سامان عادت نداشته با دوستاش بره و بیاد و منو تنها بذاره، الانم دوست ندارم باب بشه این موضوع، خود سامان هم مرد بیخیالی نیست اما اگر من خیلی شل بگیرم و خودم ترغیبش کنم، ممکنه مثلا تغییر رویه بده یا عادی‌تر بشه براش.

این روزها که من خونه میمونم و سامان می‌ره اسنپ، یه مقدار حال روحیش بهتره، نیلا هم که پاره وقت می‌ره مهد کودک دارم عادتش میدم تا ده و نیم بخوابه و نویان هم همون حدودا می‌خوابه و این زود خوابیدنه تو آرامش ما من و بیش تاثیر گذاشته. بعد خپلببذن اونا شام میخوریم و سامان می‌خوابه (خیلی خسته میشه بیرون خونه) یا بیدار باشه می‌ره سراغ گوشیش و منم میرم به پروژه اداره میرسم و حدودای ساعت دو هم می‌خوابم....رپرها هم با بچه ها و کار خونه حسابی مشغول میشم و به کار اداره تقریبا نمی‌رسم، در مجموع اینکه خودم پیش بچه ها هستم خیالم خیلی راحت تره البته گاهی خیلی دوست دارم بتونم برم بیرون و دلتنگ میشم اما بازم شکر. امیدوارم حقوق این ماهم رو که می‌ریزند بابت دورکاری خیلی متضرر نشده باشم، اما هر چی هم که باشه بابت اینکه خودم کنار بچه ها هستم میرزه. ‌ الهی شکر... 

خدایا ممنونتم که هوامو داری و بیشتر از لیاقتم حواست بهم هست. این روزها خیلی دلم میخواد انسان بهتری بشم و روی شخصیتم بیشتر کار کنم و ایراداتم رو بخصوص زود عصبانی شدنم رو بر طرف کنم، از اینکه حس کنم خدا از من راضیه حس خیلی خوبی می‌گیرم و به آرامش میرسم، اما خب سخته و براحتی نمیشه تغییر کرد.... واقعا دوست دارم پخته تر و آروم تر بشم و کمتر مضطرب و نگران باشم و عزت نفسم رو بیشتر کنم و بیشتر به خدا توکل کنم... دلم میخواد بهترین مادر و همسر دنیا باشم اما الان به نظرم خیلی باهاش فاصله دارم، تلاشمو میکنم اما  همچنان اونی که می‌خوام نیستم و گاهی دلسرد میشم. کاش بتونم به تصویری که تو ذهنمه و دوستش دارم روز به روز نزدیکتر بشم. 

بچه هام با همین سن عشقشون رو خیلی بهم نشون میدند حتی نویان و این برای من ته ته لذت و آرامشه... با هم خیلی دعوا می‌کنند اما خیلی همدیگه رو دوست دارند و دیدن بازی کردنشون با هم منو غرق لذت می‌کنه. همین الان نیلا تو بغلمه و داره دستامو با محبت فشار میده و شیرین زبونی می‌کنه. 

کاش قدرشونو بدونم. خدایا شکرت.

نظرات 15 + ارسال نظر
ح یکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت 09:55

من به عنوان یک مرد می گم
مخالفت شما منطقی است
یک فیلم سینمایی زمان قدیم دیدیم
زندگی یک زن و شوهر را به تصویر کشیده بود
که اختلاف داشتند
تقریبا اختلافاتی که الان مرسوم است
بعد یکی یک کتابی بهش داد و گفت این را بخون و پیاده کن
عنوان کتاب این بود
با سگ خود چگونه رفتار کنیم
کتاب را می خوند و عمل می کرد
و زندگیشون کلی تغییر کرد و چقدر با هم خوب شدند
بگذریم که داستان فکاهی بود
ولی بسیار آموزنده بود
یکی از دستور عمل هایش دادن آزادی نسبی به مرد بود
که بعضی وقتها نیاز دارد با دوستهای زمان مجردی اش بچرخد
ولی حرف شما کاملا منطقی است دلیل ندارد متاهلین شب جدا از خانواده باشند
مگر اینکه یا سر کار باشد و یا در مسافرت

چه داستان جالبی
کاش میتونستید اسم فیلم رو بهم بگید، باید جالب باشه
بله آقای ح منم راستش بابت همین شب موندن و اینکه مبادا براش عادت بشه و البته توصیه های مادرش حساس شدم، درسته یکم دلخوری پیش اومد اما خوبه که موضع منو بدونه.
راستی بابت کامنتهای قبلی شما و معرفی وبلاگ ممنونم، راستش احساس کردم بسیار محتاج تر از من هستند اما خب سپاس که به فکر من بودید.
موفق باشید

میس شین سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 16:42 http://Www.msshin.blog.ir

ادم ها خیلی با هم فرق میکنن مرضیه . برای من به شخصه حتی اگه مرتب پیش بیاد شوهر فرضیم بره خونه ی دوستش در حالی که میدونم اونجا امنه خلافی در کار نیست و خیانتی هم در کار نیست کلا مشکلی ندارم .
من وقتی ساوه بودم بابای کوروش سه هفته یه بار شب کاری داشت. من یه شب تو اون هفته رو با دوستام بودم .یا اونا میومدن خونه ی ما یا نوبتی ما میرفتیم خونه ی یکیشون . من و نفیسه و زهره
بعد شوهر اونا که شبکاری نداشتن میرفت خونه ی مامان خودشون . همیشه هم تشویقمون میکردن این روند رو داشته باشیم و بخاطر اونا که از خونه میرن یا یه شب تو ماه بی زن و بچه میمونن خونه معذب نشیم .
همیشه که فکرشو میکنم میگم چقدر خوشبخت بودیم این فرصت رو داشتیم .اگه شوهرامون یکیشون نمیذاشت چه بد میشد .
اگه خونه ات جای امنیه و بعنوان یه زن که یکی از دو ستون خانواده است توانایی اداره ی خودت و بچه هات برای یه شب تنهایی رو داری(که صد در صد داری) و میتونی اون شب غمبرک نزنی و لذت هم ببری خوب کلا چه اشکالی داره ؟

سلام مینا جانم، خوبی عزیزم؟ مرسی که برام نوشتی
واقعا چقدر شماها خوشبخت بودید تو اون ایام همدیگه رو داشتید. من که کلی غبطه خوردم که چنین فضا و دوستانی نداشتم..مطمئنم اگه همه چیز هم تو انگلیس عالی باشه همیشه ته دلت یه جای خالی دلتنگی هست برای اون روزهای قشنگ
مینا جان من اصلا مشکلی نداشتم که بره، اما خب چون این دوستش تقاضا کرده بود شب هم پیشش بخوابه خب به نظرم متعارف نرسید، یعنی خب اون زن و بچه نداره به نظرم زیاد جالب نرسید اما اینکه با دوستانش رفت و آمد کنه مشکلی ندارم و اتفاقا تو برهه ای که میدیدم افسردست تشویقش هم میکردم، اما خب مادر خودش زیاد موافق نیست و توصیه میکنه نذارم این اتفاق زیاد بیفته بخصوص اگر دوستانش مجرد هستند.
خطایی هم که خب نه مرد خوبیه، دقیقا همفکر خود همسر منه منم بیشتر حساسیتم از اون جهت شب خوابیدن بود و اینکه تازگیها هر بار میاد تهران همسرم تحت هر شرایطی باید بره پیشش...
خود سامان هم بی رویه اینکارو نمیکنه شکر خدا و با کلی خواهش و شرمندگی که تو تنها میمونی میره، منم چون میبینم خودش به فکر من و بچه ها هست سخت نمیگیرم، ولی به نظرم مردی اگر خودش حساس نباشه و به فکر خانواده نباشه، زنش هرچقدر هم محدودش کنه باز اون کارش رو میکنه.
منم مینا سالهای طولانی تنها بودم و اونطوری نیست به همسرم چسبیده باشم اما خب دست خودم نیست تنها موندن شبها بهم استرس میده، منظورم اینه که تنها تو خونه بخوابم شبها و مجرد هم که بودم نمیتونستم

آرزو سه‌شنبه 2 خرداد 1402 ساعت 12:02 http://arezoo127.blogfa.com

کامنتای من بهت نمی رسه؟

سلام آرزو جونم، نمیدونم منظورت کدوم کامنتهاست، من دو تا ازت داشتم عزیزم اما چون گفته بودم کامنتها تایید نمیشه مال هیچکس رو تایید نکردم، چند بار خواستم بیام وبلاگت و پیام بذارم باز نشد؛ عزیزم ممنونم از پیشنهاد کمکت؛ شرایطت رو درک میکنم گلم و از خدا میخوام اوضاع خیلی زود برای شما هم عالی بشه.
اینستاگرام هم ندارم و ازت بیخبرم. ایشالا که خوب باشی دختر خوب

حمیده یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 ساعت 23:19 http://Www.tast-good.blogfa.com

سلام مرضیه جان

به نظر من هم شب ماندن در خانه چنین مردی درست نیست. اگر ادم مطمئنی بود شاید مشکلی نداشت. اما ممکنه همین شراب رو هم بخواد با همسرت بخوره...شاید فیلم و...همین رفتار ها در طولانی مدت بیشتر و بدتر هم ممکنه بشه چون به گفته خودت همسرت اعتقادت نداره
مشکل الان تنها ماندن تو نیست...ناراحت نباش

سلام عزیزم
دیگه اون شب چند ساعتی رفت پیش این دوستش و دوستان دیگرش هم بودند، شب دیگه نموند و حدود نه شب اومد خونه...
آدم بدی نیست اون بنده خدا، همفکر همسر منه اما خب منم همین مشروب خوردنش گاهی حساسم میکنه که خب اونم با خودم میگم به من ارتباطی نداره اما خب دوست ندارم همیسرم اینکارو بکنه.

مامان خانومی یکشنبه 31 اردیبهشت 1402 ساعت 12:48 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوشحالم که از دور کاری ت راضی هستی چقدر خوب که ساعت خواب بچه ها تنظیم شده و زود میخوابن منم در طول روز نمیذارم بخوابن زیاد در عوض ۱۰ شب دیگه میخوابن خودمم استراحت میکنم . در مورد دوست اقا سامان من خودم به شخصه موافق این نیستم که همسرم با دوستهای مجرد زمانش رو بگذرونه چون به هرحال اونها هرچقدر هم آدمهای خوبی باشن دغدغه های یک مرد متاهل رو ندارن و شرایط اونو درک نمیکنن شازده هم یه مدت دو سه تا دوست داشت مجرد بودن و سن کم در حد ۱۸ تا ۲۰ سال ! اونها مدام میرفتن میگشتن اینور و اونور شازده هم پا به پاشون میرفت و من دیگه صدام دراومد و اعتراض کردم نسبت به این قضیه ولی تاحالا پیش نیومده شب نخواد بیاد ولی بخواد هم اینکاررو بکنه میدونم که مثل همسر تو نیست با کمال پررویی میگه من امشب خونه فلانی میمونم نمیام! ولی چون تاحالا یکی دوبار پیش اومده دیر وقت حال بچه ها خراب شده و نبوده خونه گفتم بهش که حق نداری دیروقت بیرون از خونه باشی ولی درکل همینطور که ما با دوستانمون بهمون بیشتر خوش میگذره میریم بیرون و دغدغه بچه و شوهر نداریم به اونهام همینطور خوش میگذره و این خوش گذشتنها مداوم و طولانی بشه دیگه حوصله زن و بچه رو ندارن !

سلام سمیه جون
این زود خوابیدن عالیه، ولی خب متاسفانه زود خوابیدن نیلا منوط به مهد کودک رفتنشه و مثلا روزی که نمیره دوباره میشه همون دوازده یک شب، اما میخوام تلاش کنم هر روز ساعت ده و نیم حداکثر بخوابونمشون، بیشترین سختی کار اینه که بچه رو نباید بذارم ظهر بخوابه، حالت عادی نیلا ظهرها نمیخوابه اما وقتی میره مهد کودک چون صبح زود بیدار میشه و خسته میشه، ظهرها حالت خواب داره و من نمیذارم بخوابه یکم نق میزنه.
وای دوستای 18 20 ساله؟ واقعا نمیتونم درک کنم چطور آدمها با دوستانی تا این حد جوونتر از خودشون میتونند حرف مشترک داشته باشند و بهشون خوش بگذره، حالا تا 5 سال هم میشه درک کرد اما اینهمه اختلاف سنی خیلی عجیبه، باز خوبه شبها نمیره ...
به هر حال منم با ارتباط با دوستان در حد عرف و معمول کاملا موافقم برای هم زن و هم شوهر و حتی فکر میکنم برای زندگی مشترکشون هم مفیده اما از حد هر چیزی بگذره ضررش بیشتر میشه...
راستی پست آخرت رو خوندم سمیه نشد کامنت بذارم. چه عالی که تونستید مسافرت برید، آفرین که به تفریح و گردش بچه ها اهمیت میدی

غ ز ل شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 22:46 https://myego.blog.ir/

من معتقدم باید به حس درونت اعتماد کنی
البته این نظر منه
اگر حس خوبی نداری از ارتباطش با این آقا بهتره بیشتر حواست رو جمع کنی
چه بسا با کس دیگه ای بره و تو حس بدی نداشته باشی

با این حال اگر هم اوکی بودید با این رفت و آمدها بد به دلت راه نده و خوب ببین چون بد دیدنِ ما اوضاع رو بدتر میکنه

سلام غزل جون
مرسی که پیام گذاشتی آدرست رو گم کرده بودم. امیدوارم حال دلت خوب باشه دختر
حس بدی به این آقا ندارم عزیزم اما خب بیشتر همون همفکر سامان هست و من باهاش نمیتونم ارتباط بگیرم، فقط نمیفهمم چرا باید بخواد شب همسر من پیشش بمونه که خب البته رفت و تا نه شب برگشت
آدم با معرفتیه، کلا فکر میکنم خوبه ارتباط داشتن زن یا شوهر با دوستاشون، اما خب به اندازه و در چارچوب

الهام شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 08:25

سلام. خوبی؟ مرضیه جان من هم با اینکه اصلا حساس نیستم و شوهرم به نسبت من خیلی راحت و آسوده میره و به تفریحات خودش میرسه. ولی به نظرم کار اشتباهی همه مسئولیتها خودمون به گردن بگیریم اولا این حق را به ما نمیدن که اینکارا بکنیم. الان از سرکار میایم بدهکاریم تا طلبکار دوما چرا؟؟ چه معنی داره اصلا با دوست مجرد بره ؟
به نظرم شما هم کمی سیاست به خرج بده و بگو شب به صلاح نیست من با بچه ها تنها باشم اگه اتفاقی بیفته چی؟ مادر خواهر هم برای چی بخوان بدونن که شوهر من میخواد بره خونه دوست مجردش تفریح! بدون اینکه ناراحت بشی و بخوای این همه کش بدی، بگو میترسی تامام
هر حقی که برای خودش قائله باید برای شما هم قائل باشه. هم کار بیرون هم خونه هم... چه معنی داره دههههه
خوشبخت و شاد باشین

سلام الهام جانم، همسرم اون روز ساعت 3 ظهر رفت و تا نه شب برگشت، خودش هم قبول کرد شب موندن درست نیست و خب منم دوست نداشتم عادت یا باب بشه وگرنه یه شب تنهایی کسی رو نمیکشه
مجرد بودنش هم خودم اونقدر حساس نیستم و به این بعد ماجرا زیاد فکر نکردم، اما خب اگر مجرد نبود قطعا هربار نمیتونست همسر منو دعوت کنه خونش یا بهش بگه شب بمون، اما به نظرم بهتره مردهای متاهل کمتر با دوستان مجرد ارتباط داشته باشند،البته این آقا نزدیک ده ساله با دختری دوسته و نمیدونم چرا باهاش ازدواج نمیکنه چون حتی با هم مسافرت میرن یا گاهی شبها هم پیشش میمونه...
به هرحال من کلا معتقدم زن و مرد بهتره شبها از هم جدا نباشند، یعنی حتی زن هم نره خونه مادرش بمونه مگر به خاطر شرایط خاص....سامان هم خدا رو شکر نسبت به من و بچه ها بی تفاوت نیست.
ولی قبول دارم خدایی مسئولیتهای ما زنها خیلی بیشتر از مردهاست، حتی حالتی که مرد مسئولیت هم سرش بشه باز کار زن خیلی بیشتره، چه برسه به حالتی که مردی بی تفاوت و بیخیال باشه نسبت به خونوادش
ممنونم عزیزم، مامان زیبا و صبور

رویای ۵۸ جمعه 29 اردیبهشت 1402 ساعت 22:01

مرضیه جان من رمز پستهای خصوصی رو نمی دونم...یکی دوبار هم خواستم ازت بگیرم روم نشد....پست قبلی رو قبل از رمزدار کردن خوندم و تقریبا فهمیدم که موضوع پست احتیاج چیه...مثل اینکه یه ذره ناراحت شده بودی که بعضی از دوستان حتی تعارف هم نکردن برای کمک...قربونت برم من رمز ندارم و متاسفانه دست و بالم هم تنگه...توضیح دادم که ازم درگیر نباشی خوشگل خانوم...اگه دوست داشتی تو اینستا بهم رمز بده...ozma58

سلام رویا جان
عزیزم پستهای خصوصی گذشته هرکدوم یه رمز دارند اما رمز دو پست اخیر رو اگر بخوای بهت میدم فقط من مدتهاست اینستاگرامم باز نشده گلم، اگر ایمیل داری بهم بده تا به ایمیلت بفرستم
اختیار داری عزیزم، ناراحت که نشده بودم به اون معنا و انتظار کمک هم نداشتم صرفا با خودم گفتم کاش در حد یه کامنت ساده برام میذاشتند و مثلا اگر برای پستهای قبلی روشن میشدند برای این پستها هم واکنشی داشتند، وگرنه الان خدایی انتظار نمیره کسی بتونه به کس دیگه ای کمک کنه، هر کسی هم اینکارو کنه لطفشو میرسونه و محبت فراوونش رو
انشالله خدا به مال شما هم برکت بده

آیدا سبزاندیش پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 23:42 http://sabzandish3000.blogfa.com

در رابطه با اینکه نسبت به بیرون ماندن همسرت چه واکنشی نشون بدی راستش نمیدونم و تجربه ای ندارم هر طور خودت میدونی اما در رابطه با اینکه تغییر کنیم و ادم بهتری بشیم عزت نفس بیشتری پیدا کنیم و با اون تصویر ایده آل از خودمون هماهنگ بشیم نظرم مثل خودته. من همه تلاشمو میکنم اما گاهی نمیشه... دلم میخواد منم عوض بشم چه ظاهری چه باطنی. دلمرده شدم یکنواخته همه چی و دیگه شوقی نمونده. به عشق و ازدواج هم دیگه اعتقادی ندارم از بس آدمهای دو رو دیدم طلاق دیدم. شاید مسافرت بتونه حالمو بهتر کنه ...آره مسافرت....

اینکه میگی همه تلاشت رو میکنی اما نمیشه درکت میکنم، منم تو مجردی بعضا شرایطی مثل تو و حتی بدتر هم داشتم. این خود کم بینی ریشه در بچگیهامون داره و نمیشه به این راحتی تغییرش داد، یه بار درست گفتی که تا بخوایم زخمهای کودکی و کمبودها رو جبران کنیم سالهای زیادی میگذره و از زندگی عقب میمونیم، اما چاره چیه، بودند آدمهایی که شرایط خیلی سختتری نسبت به ما هم داشتند، به همون نسبت که ادمهایی بودند زندگی بهشون خیلی راحتتر گرفته.
حتما کاری که خوشحالت میکنه انجام بده آیدا، مسافرت اگر حس میکنی حال دلت رو بهتر میکنه حتما برو تا هوا خوبه، دنبال همسر هم فعلا نباش و واقعا به حرف خودت که میگی به رابطه فکر نمیکنی، پایبند باش، اول حال دلت رو خوب کن و بعد اگر شرایط مناسبی بود با آدم درستش وارد رابطه شو.
دعای من همیشه همراهته

نسترن پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 23:36 http://second-house.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
پست قبلیت رو نصفه خوندم اومدم بخونم دیدم رمزی شده اگر دوست داشتی رمزت رو برام بفرست
در رابطه با بیرون رفتن همسرت خیلی خوبه حساسیت نداری بنظرم به صحبت های مادرش خیلی حساس نشو،حالا پدرش چون نرفته کار خوبی بوده و همسر می‌ره کار خوبی نیست، بنظرم اینکه عادت نشه خوبه ولی خب خیلی حساسیت نشون نده چون ممکنه باعث پنهان کاری بشه
خوشحالم زندگیت رو روال افتاده و بچه ها زود میخوابن

سلام نسترن جون، باشه عزیزم میفرستم برات
نه گلم خیلی حساسیت ندارم، و خب چون همسرم هم حواسش هست و زیاده روی نمیکنه اما خب پدرشوهرم در همین حد هم رفت و آمد نمیکرده و از این جهت مادرش براش خط قرمزه، به نظرم گاهی هم زن و هم شوهر به این رفت و امد نیاز دارند به شرطیکه از حد نگذره
وای انقدر خوبه زود میخوابند، اما خب همش به خاطر مهد کودک رفتن نیلاست یه روز نره باز همون آش و همون کاسست، باید تبدیلش کنم به یه روال، کاش بتونم

زیبا پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 22:58

سلام گلم من اکثرا خاموش میخونم ،چرا همین دوستش یه کاری براش جور نمیکنه یا کمک مالی ؟؟
منم سخت نمیگیرم اما خانومها خیلی زرنگن اگه از چیزی بویی ببرن دیگه اونوقت روزگارشان سیاه
چه خوب شد دورکار شدی خداروشکر

سلام عزیزم
والا زیبا جان این آقا بارها بهش توصیه کرده بره تو زمینه ارز دیجیتال و گفته کمکش میکنه، خودش الان کارش همین ارز دیجیتاله و ساخت و ساز تو شمال، درمورد دومی که خب شوهرم شرایط و سرمایش رو نداره، اولی رو هم میشه گفت شروع کرده اما پیگیرش نیست و منم زیاد خوشبین نیستم.
کمک مالی هم خب سامان سختشه ازش درخواست پول کنه اما به نظرم اگر سامان تقاضا کنه دریغ نمیکنه، بی معرفت نیست اما خب نه من موافقم و نه همسرم، به هر حال قرض رو باید داد
آره حس ششم خانمها اغلب درست میگه.
آره خدایی، لطفا دعا کن همچنان ادامه دار باشه دورکاریم، آخه برای سه ماه فعلا تایید شده

مریم پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 21:34 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام مرضیه جان
من آخرین نفری میتونم باشم که در مورد پستت نظر بدم
خب خودتم میدونی اوضاع شوهر من رو
و من الان با این پستت یادم افتاد چه نعمتی رو من و کیان ازش بی نصیب هستیم

بنظرم نگذار عادتش بشه
با اشک نوشتم

سلام مریم جانم
این پست رو که مینوشتم تو خودت توی فکر من بودی...دلم پیشت بود
خدا انشالله جواب همه سختیها و صبوریهات رو بده...یا این آدم که اسمش شوهرته سر عقل بیاد یا راهی باز بشه و مسیرت ازش جدا بشه.
نمیذارم عادتش بشه، خودش هم حواسش هست شکر خدا.
عزیزم من ازت انتظاری ندارم گلم، اگر از من هم کاری برات برمیاد بهم بگو. تو همیشه تو فکر من و تو دعاهای من هستی دوست خوبم

سارا پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 20:47

سلام...
راستش منم حس خوبی از این پیشنهاد دوستش که شب بمون خونه!!نگرفتم...یعنی چی آخه؟؟طرف خودش زن و بچه داره.
به خودم میگم شاید چون موعد مهاجرت این آقا نزدیکه یه جورایی دوست داره از این تایم باقی مانده نهایت استفاده رو بکنه و کنار دوستش باشه...
اما من معتقدم همیشه آدم باید راه تعادل رو پیشه کنه.به هر حال رفت و آمد اندازه اش خوبه...
مادرهمسرتون این آقای دوست رو میشناختن؟

سلام قشنگم
آره واقعا درخواست متعارفی نبود، اگر خودش زن و بچه داشت شاید هرگز مطرح نمیکرد و کسی هم ازش درخواست میکرد رد میکرد، همسر من یه مقدار رودربایستی داره با همه و ببینه کسی بهش محبت داره ده برابر بیشتر مایه میذاره، یه جورایی از این جهت مثل خود منه.
عزیزم این دوستش نیست که داره مهاجرت میکنه، یکی دیگست به اسم آرمین که متاهله و با خانمش مرداد ماه میره، این آقا به خاطر کارش از تهران رفته و یا کیش هست یا گیلان.
بله تعادل بهترین راهه.
نه زیاد عزیزم، در حد دونستن اسمش

نینا پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 14:56

بنظر من مادرشوهرتون کاملا اشتباه گفتند.هر چیزی بقاعده واندازه اش مشکلی نیست

بله منم موافقم، همسرم هم از دست مادرش ناراحت شده بود و میگفت نباید در این مورد اظهار نظر میکرد و تو رو هم حساس میکرد...منم تا وقتی به اندازه باشه هیچ مشکلی ندارم و حتی تشویقش هم میکنم، بخصوص وقتی روحیش خرابه

مریم معلم پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 13:16

عزیزم نمیخوام نظرمو بهت تحمیل کنم اما خیلی حساس نشو ... اگر میتونی تایم خالی تو پرکنی رفتنش اشکال نداره مثلا تو هم بری خونه مادرت خواهرت یا دوستی چیزی اما اگر نمیتونی ازش بخوان تورو تنها نزاره

نه عزیزم اتفاقا اصلا حساس نیستم که با دوستاش هر از گاهی بره و تو متنم هم نوشتم اعتقاد دارم گاهی
مردها باید تنهایی وقت بگذرونند و حتی به همسرم در گذشته اصرار هم میکردم با دوستانش گاهی بیرون بره و ازشون جدا نیفته، اما مادر همسرم امسال عید که سامان در حضور اونا دو بار تنهایی پیش دوستش رفته بود بهم گفت وقتی متاهله دوست چه معنا داره و برای چی اعتراض نمیکنی و‌ هر جا می‌ره با زن و بچش باشه و عادتش نشه.
حالا مادر خودش هم بود که اینو می‌گفت، می‌گفت نباید زن و بچش رو بذاره و طرز فکرش اینه کلا، از اون به بعد با خودم میگم نکنه باید بیشتر حساسیت نشون بدم؟ البته بنده خدا همسرم خیلی کم با دوسش و اونم دو سه نفر محدود می‌ره و میاد و باقی دوستاش رو باهاشون بصورت فضای مجازی در ارتباطه، یعنی برای من اصلا موضوع مهمی نیست و جالبه که خود سامان بیشتر ناراحته که تنها نمونم اما چون این یکی دو ماهه یهویی تعداد رفتن و اومدنش بیشتر شده و مادرش هم بهم گفته بود نذار تنهایی زیاد بره و اینکه این آقا ازش خواسته شب پیشش بمونه و خونشون بخوابه، یکم حساستر شدم وگرنه که به شخصه معتقدم هم زن و هم شوهر باید وقتهایی رو برای خودشون داشته باشند و خیلی هم به هم نچسبند و حتی باعث میشه علاقشون بیشتر هم بشه البته اگر اندازه نگهدارند. الانم داره امشب می‌ره و مادرم هم بابت تنها موندن من نمیاد اینجا از هفته قبل باهاش هماهنگ کرده بودم ‌.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد