بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

هیاهوی آخر سال

پسرکم به لطف خدا راه افتاد و من کلی ذوق کردم.

جالبه که ذوق مادر برای راه رفتن و حرف افتادن و کارهای جدید بچه، بین فرزند اول و دوم فرقی نداره یعنی من همونقدر ذوق راه افتادن این بچه رو کردم که سر نیلا ذوق و هیجان داشتم، الان با یه نویان شیطون وروجک روبرو هستیم که دستاشو به سمت جلو میگیره و برای خودش راه میره و دیگه تقریباً حتی نمیفته، الهی دورش بگردم.

حدودا نویان من یازده ماه و یک هفته بود که راه افتاد، خب تقریبا از ده دوازده روز پیش به راحتی روی پاهاش می ایستاد و از مدتها قبلترش دستشو به مبلها میگرفت و تند تند حرکت میکرد و از این سمت خونه به اون طرف میرفت،  اما راه افتادنش به اون معنا که نترسه و ادامه دار راه بره از حدود هفدهم هجدهم اسفند یعنی تقریبا یک هفته پیش بود. نیلا حدودا یکسال و یکماهه بود که راه افتاد و نویان میشه گفت دو ماه زودتر از نیلا حدودا راه افتاد، هر دو هم اول سینه خیر رفتند، بعد دو سه ماه چهاردست و پا رفتند و باز بعد دو سه ماه راه افتادند.

عاشق هردوشون هستم، نویان رو انقدر میبوسم و بو میکنم که حد و حساب نداره، البته خب یه وقتها هم که حجم کارهام سر به فلک میکشه استرس میگیرم که آیا کارام به موقع تموم میشه که بتونیم بخوابیم و صبح زود بیدار شم برم سر کار؟ گاهی هم از دستشون عصبانی میشم و داد و بیداد میکنم، همین دیشب متاسفانه، سامان اسنپ بود و هر کار میکردم پسرک نمیخوابید و نیلا هم دستورات خودشو داشت! بدجور از کوره در رفتم خدا منو ببخشه، اما موقعیکه صدای خنده و بازیشون تو خونه میپیچه انگار که بالاترین لذت دنیا رو تجربه میکنم و خستگی از تنم درمیره، ایشالا که عاقبت هردوشون به خیر باشه.

از دو سه روز پیش شروع کردم خیلی مختصر و مفید تمیزکاری میکنم، کمد خودمون و بچه ها رو مرتب کردم و یه سری لباس اضافه رو گذاشتم کنار که بدم اینور و اونور یا به دردنخورها رو بریزم دور، کابینتها رو کم و بیش تمیز کردم و کمد دیواریها رو . لباسهای زمستونی رو جمع کردم و از الان هم ذره ذره دارم چمدونم رو میبندم که ایشالا به امید خدا چند روز دیگه بریم رشت، رفتن به رشت قطعیه، اما هنوزم نمیدونم سمنان میریم یا نه، مادرم اینا 5 شنبه آخر سال رو میرن  سمنان سر خاک، منم دوست دارم برم، اما اگه برم اونجا و از اونور یه راست بریم رشت نزدیک نه ساعت ده ساعت راهه و با دو تا بچه خیلی اذیت میشم، برای همین موندم چکار کنم، چون مامانم اینا به هوای ماه رمضون به اندازه سالهای قبل ایام عید سمنان نمیمونند و احتمالا 5 شنبه آخر سال برن دیگه برای تعطیلات نمیرن، ما هم که اونا نباشن نمیتونیم اونجا بریم، یعنی تنها موندن برامون سخته چون خونه ای که اونجا تو یه روستا نزدیک سمنان (روستای مادربزرگ پدری) داریم ، یه مشکلاتی از جهت وصل بود آب و گاز و ... داره که ممکنه تنها بریم برامون دردسر بشه ضمن اینکه کلاً هم تنهایی رفتن لطفی نداره، خلاصه که هنوز تصمیم نگرفتم از تهران یه راست بریم رشت، یا اینکه بریم سمنان و از اونجا بریم رشت....ببینم نظر سامان چیه، هر چند در نهایت سامان هر چی نظر من باشه با همون موافقه.

یه مقدار هم برای بچه ها و سامان خرید کردم و یه مقدار دیگه مونده که امیدوارم این دو سه روز انجامش بدم، موهام رو هم  باید رنگ کنم و از خانم همسایه خواستم زحمتش رو بکشه (الان که این پست رو ویرایش میکنم یک روز گذشته و دیشب موهامو هم سمانه دوست و همسایه عزیزم برام رنگ کرد و خوب شد)، فرشها رو هم قبل اینکه بریم مسافرت میگم بیان ببرن بشورن و همزمان با برگشتن ما، برامون بیارن که خونه با وجود بچه ها بدون فرش نمونه. دو سه تا تیکه وسیله هم باید بدم خشکشویی و هنوز کمی هم از خریدهام مونده.

چهارم فروردین تولد نویانم هست اول فروردین تولد خودم. ششم فروردین هم سالگرد ازدواجمون  5 ام فروردین هم باید سر کار باشم، کلی کارهای عقب افتاده دارم و دست تنهام، سامان غروبها تا دیروقت میره اسنپ و با وجود نویانی که همش به من وصله، کار کردن سخته، ایشالا که بتونم به موقع انجامشون بدم.

برای شنبه و یکشنبه دیگه درخواست مرخصی کردم، اگر شرایطش بود قبل پایان سال یه پست دیگه هم مینویسم. امیدوارم این روزهای آخر سال برای همه همراه با پول زیاد و دل خوش باشه.

نظرات 8 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت 16:01 http://Leiligermany.blogsky.com

نزدیکای عید فکر خونه تکونی و سفره هفت سین آدم رو شاد می کنه.منم سالهاست خونه تکونی نکردم و به تغییرات ظاهری و یا جابه جایی محتویات دو کمد بسنده کردم.امیدوارم تو دست فرصتی برای تفریح دونفره فراهم بشه و دلتون شاد بشه
مادر شاغل خیلی خیلی سخته انگار زندگی رو دور تند و کارها تموم نمیشن.
ان شالله سال ۴۰۲ اوضاع بهبود پیدا کنه

آره خب البته خونه تکونی برای من سخته و دلهره آور اما نتیجش رو خیلی دوست دارم، حالا منم اونقدرها اهل خونه تکونی نبودم اما این دو سه ساله کم .و بیش برام مهمه همه جا موقع سال نو برف بزنه.
منم از خدامه بتونیم دوتایی گاهی بیرون بریم اما معمولا شدنی نیست.‌ یعنی نمیشه بدون بچه ها جایی رفت.
ممنونم عزیزم امیدوارم برای همه سال بهتری باشه. امسال تقریبا برای اغلب مردم سال سختی بود.
پیشاپیش عید شما مبارک عزیزم

سارینا2 چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت 07:57 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
راه افتادن پسرت مبارک
مرضیه جان من احتمالا اگر جای شما بودم مستقیم می رفتم رشت. به جاش برای پدرمم یه صدقه ای چیزی می دادم و از راه دور براش حمد و سوره می خوندم
پدرتم راضی نیست شما با دو تا بچه اون همه توی راه باشید و یه وقتم مثلا نیلا از خستگی کمی لجبازی کنه و شما دو نفر دوباره بحثتون بشه
البته نظر شخصی منه بازم خودت می دونی

سلام سارینا جان
ممنونم مرسی
راستش منم در نهایت تصمیم گرفتم همون مستقیم بریم رشت، دیدم با بچه ها خیلی برام سخت میشه اما خب تو دلم میمونه دیگه، حالا شاید وسط تعطیلات بریم سمنان. به قول شما پدرم هم راضی نیست و به این سختی و مشقت نمیرزه.
ممنونم که نظرتو گفتی، اتفاقا وقتی نظری میگیرم راحتتر نتیجه گیری میکنم

میس شین سه‌شنبه 23 اسفند 1401 ساعت 18:22 http://Www.msshin.blog.ir

به به . چه بوی عید و تولد و سروری اومد اینجا.

عزیزم اول از همه تولدت پیشاپیش مبارک. بعد هم تولد پسر و عید .
الهی که به سلامتی و دل خوش بگذرونی همشونو

ای جانم
مینا جان وبلاگت برام باز نمیشه و من خیلی ناراحتم، از داخل اداره باز میشد و چند تا پست آخرت رو پشت هم خوندم اما جالبه که یهویی از تو اداره هم باز نشد دیگه، یعنی مثلا پیام میده که این سایت، امینیت سیستم شما رو به خطر میندازه و جالبه که گزینه ای هم نداره که مثلا من بگم موردی نداره ادامه بده و بازش کن، کلا باز نمیکنه، اینطوری ازت بیخبر میمونم
در هر حال از ته دل میخوام حال دلت خوب باشه و سال جدید و بهار رو با دل خوش و روح آرام شروع کنی.
ممنونم از تبریکت عزیزم، زنده باشی، گل پسرو ببوس

بهار سه‌شنبه 23 اسفند 1401 ساعت 18:00 http://Baranoabr.blogfa.com

عزیزم خوشحال شدم‌میرین‌رشت
مطمئنم حال و‌هواتون عوض میشه،کلا فضای شمال روح افزا‌ و‌زیباست...
من عاشق خیابان گلسار رشت هستم
اگر تونستین صبح های زود وقتی بچه ها خوابن با همسرتون برین پیاده روی و‌لذت ببرین

آره منم ته دلم یه ذوقی دارم با اینکه با بچه ها مسافرت در کل سخته اما خب از خونه موندن بازم بیشتر صفا داره
امیدوارم هوا هم خوب باشه و حال و هوامون عوض بشه
منم عاشق اون خیابون هستم، بهار جان ساکن رشت هستید؟ مادرشوهر من بلوار دیلمان زندگی میکنه و فقط پنج ده دقیقه با خیابان گلسار فاصله داره، منم عاشق اون خیابونم.
اگر بشه حتما میرم پیاده روی، من عاشق پیاده روی زیر نم نم بارون و هوای ابری و خنک بهاری هستم

مامان خانومی دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 18:23

ممنون که سر میزنی اتفاقا باخودم میگفتم من مرتب دنبال میکنم و کامنت میذارم برات اما از مرضیه هیچ خبری نیست نکنه ناراحت شده باشه از حرفی سخنی

نه سمیه جان چه ناراحتی؟ من مرتب سر میزنم، شاید هر روز یا تهش یک روز در میون، اما خب اصلا راحت نیست برام با گوشی کامنت بذارم، هر بار تو اداره فرصت بشه با سیستم اداره کامنت میدم
اتفاقا بعد اینکه تلویزیون خونه رو روی دیوار نصب کردیم نمیدونم یهویی چی شد یادم افتاد انگار همسرت از این سبک کارها هم انجام میداد، گفتم ایکاش زودتر یادم میومد به خودت میگفتم که دیگه گذشت.
خلاصه که ما ارادت داریم خانم

مامان خانومی دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 16:46 http://mamankhanomiii.blogfa.com

تولدتون مبارک پیشاپیش ، همچنین سال جدید رو بهت تبریک میگم و امیدوارم سالی پر از خوبی و نیکی براتون رقم بخوره قطعا سفری که میرید حال و هواتون رو عوض میکنه امیدوارم بهتون خوش بگذره به نظر من راهتون رو طولانی نکن با دوتا بچه چون سخت میشه مگر اینکه توراه بخوابن و اذیت نکنن ، میتونی سمنان رو بذاری تعطیلات عید فطر بری فاصله زیادی نیست تا اونموقع

ممنونم عزیزم از تبریکاتت، امیدوارم سال جدید برای تو هم همراه با اتفاقات خیلی خوب باشه و مسافرت به تو و جوجه ها هم حسابی خوش بگذره.
بله تصمیم من هم این شد که بیخودی راهمو دور نکنم و این عذاب رو به جون نخرم
حالا یا به قول تو تعطیلات عید فطر یا وسطای همین تعطیلات نوروز، تا چی پیش بیاد
خوش باشی عزیزم

الهام دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 13:04

الهی که سال خوبی باشه برامووووننننن
پر از اتفاقات خوب، از ته خندیدن بدون دغدغه و از ته قلبموووووووون
خوش بگذره بهت تعطیلات
با بچه هیچوقت کارا، انجام نمیشه مرضیه جان
قربون اقا پسر زرنگ برم ماشالهه به جونش وروجک خان زود راه افتادددد

فدات شم الهام جان
خندیدن بدون دغدغه....بهترین آرزوی ممکن برای من و همه مردم ایران
به تو هم خوش بگذره عزیزم، واقعا با بچه ها خونه تکونی و نظافت کار عذاب آوریه اما خب عید هم بدون هیچی نمیشه، یه دستی به سر و روی خونه کشیدم که نگم هیچ کاری نکردم، ولی خب سبک دیگه
آره دیگه کارمون درومده الهام، خیلی شیطونه خیلی

مریم دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت 12:34 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام عزیزم
انشالله که سال جدید سال خوبی باشه برای خودت آقا سامان و بچه های گلت
از طرف من هر دوشون رو ببوس
انشالله که پر از آرامش و شادی و حس رضایت برات باشه
تولدت هم پیشاپیش مبارک
تولد نویان هم مبارک باشه
قشنگ یادمه پارسال عید همش تو فکرت بودم که میخوای زایمان کنی و ...
الان یکسال شد
به همین چشم برهم زدن عمرمون و جوانی مون داره میره
بعله

سلام مریم جانم
ممنونم از تبریکاتت و دعای خیرت
بله خیلی زود گذشت و الان پسرک فقط چند روز تا تولد یکسالگیش فاصله داره
امیدوارم این عمری که میگذره راحتتر و با دل خوش بگذره برای هممون
از ته دلم برات حال خوب و آرامش میخوام دوستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.