بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

زندگی با تلخ و شیرینش...

این متن رو چهارشنبه دهم اسفند نوشتم و امروز 13 اسفند با کمی ویرایش منتشر میکنم:

زندگی رو دور تند ادامه داره. سامان خیلی خسته شده از نگهداری دو تا بچه، غرغر میکنه، خب خدایی هم برای یه مرد راحت نیست بشینه تو خونه و بچه نگهداره. اغلب بلافاصله یا یکساعت بعد رسیدن من به خونه می‌ره اسنپ و گاهی تا دیروقت میمونه، خیلی وقتها از بابت کرایه های کم ناراحته و همین دیشب (سه شنبه شب) بهم میگفتی مرضیه خیلی دوست دارم کاری برای زندگیمون کنم اما با این شغل و این کرایه ها نمیشه. وقتی که میره من میمونم و بچه ها تا دیروقت، خب بعد خستگی یک روز کاری، سختم میشه تا دیروقت با بچه ها تنها باشم و همزمان به امورات فرداشون که خودم نیستم مثل آشپزی و ... برسم اما خب چه میشه کرد. فعلا وضعیت همینه، همچنان اون زن رو نمیبخشم که اینطوری ما رو پا در هوا گذاشت ( پرستار بچه ها) اما با همه اینها، اصلا از اینکه بیش از اون باهاش راه نیومدم و گفتم بره پشیمون نیستم فقط برای سال بعد بلاتکلیفم و نمی‌دونم چطور میشه.

همینکه از راه میرسم خونه، دو تا بچه به سمت من حمله ور میشند، نیلا که خوراکی میخواد و همش چشمش به دستمه، یا دنبال چغلی کردن از باباشه، نویان هم گشنشه و میچسبه بهم، البته سامان نهایت تلاشش رو میکنه و از اونچه انتظار داشتم بهتر ظاهر شده، اما خب هر کار کنی مرده و نمیشه ازش بیشتر از یه حد انتظار داشت،  و در هر حال اینطوری نمیشه ادامه داد و سال آینده باید یا دنبال تایید دورکاری خودم باشم یا کسی رو بگیریم که پیش بچه ها بمونه. امیدوارم مورد اول اتفاق بیفته، در غیر اینصورت نمیدونم همچنان میتونم به موردهایی که دو ماه پیش از طریق آگهی دیوار پیدا کردم زنگ بزنم و جایی هم مشغول نباشند و بیان؟ البته اینکه اعتماد هم کنم بحث جداست ولی به نظرم افرادی که از سایت دیوار پیدا کردم نسبتا قابل اعتماد می‌رسیدند و به هر حال من هم دوربین تو خونه میذارم، اما در نهایت امیدوارم با دورکاری من موافقت بشه و حقوقم هم خیلی زیاد کم نشه چون بابت دورکاری بخشی از حقوق کم میشه، البته منم از خونه موندن خیلی هم استقبال نمیکنم (دورکاری هم واسه هر روز نیست شاید سه روز در هفته، باز برای دو روزش باید به فکر باشم) اما بهتر از اینه که بچه هام آلاخون والاخون باشند. شاید اگر دورکار هم نشم و پرستار خوب هم پیدا نکنم هر دو تا رو بذارم مهد کودک، به اینم فکر کردم، البته که خیلی زیاد برام سخت میشه بخصوص برای بردن و آوردنشون اما به هر حال اینم یه گزینست چون دورکاری به فرض تایید هم برای همیشه نیست و نمیخوام بیشتر از یکسال باشه. 

نیلا به شدت احساس تنهایی میکنه و حوصلش سر میره، درسته خیلی با داداشش سرگرم میشن اما در نهایت از خونه موندن خستست و همش بهونه بیرون رو میگیره. جمعه دوتایی بعد مدتها دست همو گرفتیم و بردمش شهر بازی نزدیک خونمون، البته یه پارک بزرگه که وسایل شهربازی هم داره و خلاصه که بچم خیلی لذت برد، سعی کردم چند تا وسیله بازی سوارش کنم، بعد مدتها دو تایی بیرون رفتن به من هم چسبید ولی خب فکرم پیش سامان و نویان تو خونه بود ‌. 

این مدت که هم من و هم سامان فشار خیلی زیادی رومون بوده، شدیداً نسبت به نیلا و شیطنتها و اذیتهاش واکنش منفی نشون میدیم (البته گاهی حق داریم، اما ترجیح میدم صبورتر باشیم)، متاسفانه گاهی کار به زدنش میرسه، مثلا همش در حال بپر بپرکردن روی مبلها و پریدن از اون بالاست و من نگران همسایه طبقه پایین هستم، مدام از حموم آب میاره و لباس و فرشها رو خیس میکنه یا همش تلویزیونو دستکاری می‌کنه و خرابش هم کرده. متاسفانه وسواس فکریش هنوز باهاشه، همچنان لباسش رو عوض نمیکنه (یکم در حد کم بهتر شده البته) و الان هم سالهاست حتی اجازه نمیده یه کانال غیر از کانالی که خودش میخواد ببینیم و مدام در حال تغییر کانالهاست، و عجیب اینکه اگر حتی اتفاقی چشممون به تلویزیون بیفته، کانال رو عوض میکنه و میگه شما نگاه نکنید و مال منه و...این قضیه بصورت وحشتناکی رو مخمونه و همین خیلی وقتها باعث دعواها و تنشها توی خونه ماست. البته من خیلی وقتها کوتاه میام و حواسم هست حتی چشمام به تلویزیون نخوره اما سامان میگه تا کی باید اینطور باشه و باید این قضیه یه جا تموم بشه ولی من می‌دونم این  موضوع فراتر و بیشتر از یه لجبازی بچگانه هست و یه جور وسواس فکریه. متاسفانه یبوستش هم همچنان پابرجاست و هنوز بعد چهار سال و سه ماه موقع دفع، باید پوشکش کنم، البته جیش رو از دو سالگی میگفت بچم اما اون یکی رو نه و هنوز شدیدا ترس داره....من هنوز دارم برای دو نفر پوشک میگیرم و نمیدونم چطوری با وجود این یبوست نیلا رو برای پی پی از پوشک بگیرم چون اصلا همین یبوست عامل اصلی پوشک شدنش هم هست و ترس خودش هم  البته دلیل دیگه . از طرفی همچنان نگرانیم بابت چشمهاش هست و باید ببرم معاینه بشه چون عینکش رو بعد عملش هیچ جوره استفاده نکرده و گاهی چشماش رو میماله و میترسم نشون دهنده مشکل باشه، نویان هم باید چشماش معاینه بشه چون مشکل چشمهای نیلا ارثی بوده، فقط خدا خدا میکنم نویان این مورد رو نداشته باشه.خدا خودش کمک کنه انشالله، شما هم دعا کنید لطفاً، واقعاً تاب و توان اینکه خدای ناکرده نویان هم این مورد رو داشته باشه ندارم، سر عملهای نیلا خیلی اذیت شدم، خودش هم همینطور.

 کلا نظرم اینه که نیلای من حتما باید مهد کودک بره، امیدوارم سال آینده حتی اگر دورکار بشم باز این اتفاق بیفته، چون نگران بچم هستم. نگرانیم از نویان کمتره فعلا، به جز همون موضوع چشماش. البته نویان اذیتهاش تو این سن نسبت به همین سن نیلا بیشتره، نصفه شبها یهویی بیدار میشه و جیغ و داد و گریه و خونه رو روی سرش میذاره و نمیفهمیم چرا. حتی شیر خشک هم میدم و باز همونه. با اینکه خیلی شیرین و با نمکه، اما شدیدا قلدره و از همین الان شاهد دعواهای بچه ها هستم. باز نیلا خیلی وقتها کوتاه میاد، اما بازم زیاد دعوا میکنند، بخصوص سر گوشی (نویان هم عاشق گوشیه!) و بعضاً اسباب بازی و البته خیلی زیاد هر دو تلویزیون رو دستکاری می‌کردند و از این سمت میز به اون سمت هل میدادند!!! و از ترس افتادن تلویزیون همین جمعه هفته قبل یکی رو آوردیم تلویزیون رو روی دیوار نصب کردیم و راحت شدیم! اما خب همچنان درگیر این کانال اون کانال کردن نیلا و اجاره تماشانکردن تلویزیون توسط خانم هستیم! البته نیلا تو خیلی زمینه ها هم دختر خوبیه و اینطور نیست بگم خدای نکرده بچه بدیه اما به وضوح وسواس فکری و اضطراب داره و اینکه همش تو خونه هست و به قول معروف آدم نمی‌بینه و دوستی همسن و سال خودش نداره تو بعضی رفتارهاش موثره و برای همینه میگم این بچه باید از خونه بره بیرون و چهار تا آدم و بچه ببینه.

دو هفته پیش مادرم اومد خونمون و پیشمون موند، خوب بود اما خب جریان شلوغ زندگی ما مشخصه که میتونه مهمون رو کمی خسته و کلافه کنه، یا مثلا اینکه نیلا حتی به مادرم هم اجازه نمیداد شبکه دیگه ای ببینه اونم مامان من که همه وقتش پای تلویزیون میگذره تو خونه خودش.متاسفانه با اجبار و دعوا هم کار به جایی نمیبریم و بازم تاکید میکنم این ناشی از وسواس فکریش هست. چون خودم درگیر این بیماری هستم میفهمم، نیلا رو هم سال آینده باید در اولین فرصت برای درمان استرس و وسواسش دکتر ببرم. 

یک هفته بعد هم خواهرام و مامانم شب نشینی اومدند خونمون و با اینکه شدیدا در مضیقه مالی بودیم از پذیرایی کم نذاشتم، کلا از مهمون خوشم میاد و حالمو خوب میکنه هرچقدر هم برای تدارکات سختم بشه ولی خب خیلی به ندرت مهمون دارم یا مهمونی میریم حتی همون خونه مادر و خواهرا، اینطور که متاسفانه من مادر و خواهرام رو هم به زور ماهی یکبارمیبینم در حالیکه همه تهران هستیم...

برای عید نوروز برنامه ای ندارم، فعلا که بابت این گرونیها و مسائل جامعه همه یه جور سردرگمیم اما خیلی دوست داشتم یه سفر میرفتیم، باید ببینم چه میکنیم بخصوص که سوم فروردین هم ماه رمضانه و منم باید ۵ فروردین سر کار باشم. ۴ فروردین هم نویان من ۱ ساله میشه و باید واکسن یک‌سالگی  هم بزنه خلاصه باید ببینیم جور میشه هم رشت بریم و هم سمنان؟ البته که با دو تا بچه کوچیک مسافرت اصلا راحت نیست اما خب منم دوست دارم کمی از فضای روتین زندگی فاصله بگیرم و نفسی تازه کنم. هم من و هم سامان بهش نیاز داریم. 

خلاصه که  زندگی با فراز و نشیب طی میشه، تصمیم گرفتم با حقوقی که این ماه گرفتم بیشتر به خودم برسم و بعد سه سال رفتم مجدد بوتاکس زدم، تغییر مثبتی تو چهرم گذاشت، البته به سامان نگفتم و فقط گفتم بالا رفتن ابروهام به خاطر مدل جدیدیه که از آرایشگرم خواستم! میخوام برم و یکی دو تا تغییر مثبت دیگه روی چهرم اعمال کنم، مدتهاست احساس میکردم چهرم خسته و بیروح و نازیباست، الان کمتر این احساس رو دارم، شاید فقط به خاطر رفتن به آرایشگاه و پشت بندش هم انجام بوتاکس....البته که اثر بوتاکس موقته اما همینم خوبه. 

بیش از این نمیتونم بنویسم، حرفهام بیش از اینهاست اما واقعا تو اداره خیلی وقتها شرایط نوشتن ندارم. 

دارم سعی میکنم به خاطر بچه ها هم که شده رابطه خوبی با همسرم داشته باشم و دعواها رو به حداقل برسونم، بخصوص که متوجه شدم همسرم نسبت به بعضی مردها واقعا انسان خوب و شریفیه و البته که منو دوست داره، پس باید تلاشمون رو کنیم که به خاطر بچه ها هم که شده، حال خودمون و زندگیمون رو خوب نگهداریم....لطفا دعا کنید شغل خوبی برای همسرم پیدا بشه و از این حال ناامیدی و روحیه داغون و خسته دربیاد و به تبعش زندگیمون هم رنگ و بوی دیگه ای بگیره.

پی نوشت: همینطور که گفتم این پست رو چهارشنبه پیش نوشتم، الان که میخوام منتشرش کنم یکی دو مورد دیگه هم اضافه میکنم، از جمله اینکه دیشب بعد مدتها برای بچه ها رفتم خرید و فعلا برای نیلا کم و بیش خرید کردم (البته ادامه داره همچنان) و هنوز کلی هم باید برای نویان و سامان خرید کنم... شاید اگر خودمون دو تا بودیم دنبال خرید کردن نبودم اما بچه ها واقعاً نیاز به خرید بخصوص پوشاک و کفش و ... دارند. سامان هم خیلی چیزها نیاز داره و من شدم مثل مامانی که باید به فکر نیازهای سه تا بچم برای عید باشم. جالبه که این وسط کمتر به خودم و چیزهایی که نیاز دارم فکر میکنم، حالا جایی هم به اون صورت نمیریم و منم اونطوری نیستم که مثلا خرید عید برام وحی منزل باشه اما به هر حال در حد چند تا چیز جزئی و یه سری خرید برای خونه مثل گلدون گل و یکی دو تا وسیله اغلب یه کارایی میکنم و بهم حس خوب میده، کلاً ماه اسفند رو دوست دارم.

از خودم هم بگم که در راستای صحبت قبلیم برای بیشتر رسیدن به خودم، چهارشنبه رفتم و خط چشم دائم اما خیلی نازک زدم، به نظرم تاثیر خوبی روی چهرم گذاشته، واقعاً تغییر چهره میتونه خیلی به تغییر روحیه کمک کنه، باید به فکر رنگ کردن موهام هم باشم، سه شنبه هفته قبل هم رفتم بیمارستان محل کارم و بعد سالها پیش متخصص پوست و مو ویزیت شدم، بلکه لکهای صورتم کمتر بشه و کمتر جوش بزنم. اینم بگم که حدود یکماه پیش هم ایمپلنت انجام دادم (البته سه ماه دیگه کارش کامل میشه) و سه تا دندون پوسیده رو هم درست کردم، یعنی سعی کردم به خودم بیشتر برسم و حقوق بهمن ماهم رو که به لطف خدا به دلایلی از همیشه بیشتر بود برای بهتر کردن ظاهر خودم استفاده کنم، متاسفانه بعد زایمان دومم کلاً خودم رو ول کردم و الان میفهمم باید بیشتر به خودم و ظاهرم اهمیت بدم.

امسال برعکس پارسال تصمیم ندارم خونه تکونی به اون معنا انجام بدم چون هرچقدر هم تمیز کنم خیلی سریع با وجود بچه ها به هم میریزه، قبل اینکه مرخصی زایمانم تموم شه و برگردم سر کار، یه خونه تکونی مختصر انجام دادم اما الان انگار نه انگار، برای همینه که میگم نمیخوام امسال مثل پارسال و سال قبلش خیلی هم خودمو اذیت کنم (پارسال باردار هم بودم تازه و خدا بهم رحم کرد با اونهمه کار زیاد، اتفاقی نیفتاد!) اما به هر حال حداقل سه چهار روزی رو برای تمیزکاری باید وقت بذارم، فرشها رو هم تصمیم دارم بشورم چون نجس شدند و منم وسواسی و هر طور حساب میکنم تا عید کلی کار عقب افتاده دارم، امیدوارم همش به موقع انجام بشه.

نظرات 9 + ارسال نظر
Enamel یکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت 19:30

اون روز که برات کامنت گذاشتم از ته دلم دعات کردم مرضیه
حالم عجیب بود راستش دلم شکسته بود و روزه بودم مطمئنم به خواسته های قلبیت می رسی و خوشحال می شی
الهی که به زودی دلت شاد بشه
مرضیه جانم من همیشه پیگیرت و حواسم به وبلاگت هست
این روزا حال دلم خوب نیست دعام کن

در مورد بوتاکس اینجور که گفتی پس خیلی وقته از موقع بوتاکس من گذشته
و جای درستی نمی شناسم که برم
باید بگردم ببینم کجا خوبه و موادش هم خوبه
توی تهران تو جایی که خوب باشه نمی شناسی؟

الهی قربونت برم انقدر مهربونی تو، مطمئنا دعات اثر میکنه با اون حالی که دعا کردی، روزت هم قبول باشه عزیزم. ممنونم از دعای خیرت، اگر قابل باشم برات دعا میکنم، ایشالا به همین زودی خبر خوشی بهم میدی و میگی حال دلت بهتره. آمین
عزیزم بوتاکس تایم و زمان ثابتی نداره، این نیست که مثلا 30 بشی حتما باید بزنی و... اما به محض اینکه احساس میکنی داره خطوط و چروکی تو چهرت ظاهر میشه باید بری سراغش تا عمیقتر نشه که با بوتاکس هم بطور کامل رفع نشه و اینکه در کل جلوی چروکهای بیشتر رو بگیری
من رفتم نزدیک خونمون گلم، قبلترها یکبار رفتم کلینیکی تو شهرک غرب و زیاد راضی نبودم الان دو باره میرم یه جا نزدیک خونمون، درسته باید جای معتبری باشه اما انقدرها هم کار حساس و سختی نیست و خیلی هم نمیخواو وسواس داشته باشی، جاهای معتبر رو تو گوگل هم میتونی سرچ کنی یا از سایتهایی مثل "نینی سایت" بپرسی، مواد هم الان اغلب جاها ایرانی استفاده میکنند که اتفاقا بد هم نیست و شنیدم از خارجی ها بهتره...در کل مینا جان سعی کن بیشتر به خودت برسی و از روزهای جوانی و زیباییت نهایت استفاده رو بکنی

مریم یکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت 07:56

مرضیه جان این نوشته ات سرشار از روح زندگی و بهار بود .این که بگن چرا دو تا بچه داری مثل اینه که بگیم چرا زنده ایم وقتی انقدر مشکل هست تو زندگی . ولی این ارزش داره که داری با اقتدار ادامه میدی و به خودت و بچه های گلت میرسی . چی بهتر از این که برای خانواده ات شادی بیافرینی . خیلی خوشحال شدم که برای خودت وقت گذاشتی. امیدوارم که مسافرت هم جور بشه و بری و هوایی تازه کنی . حتما با خواهرات بیشتر وقت بگذرون به نظرم برای روحیه بچه ها هم خوبه . برایت شادی روزافزون آرزو دارم.

سلام مریم عزیزم
ممنونم از نظر لطفت، آره واقعا، منم درک نمیکنم آدمهایی که اینطور بی پروا نظر میدن. قطعا با همه مشکلات اگر من بچه نداشتم رضایت از زندگیم از این هم کمتر بود، بابت داشتنشون خدا رو هزار بار شاکرم.
آره تصمیم گرفتم بیشتر به خودم برسم، با یه تغییر کوچیک تو ظاهرم حالم بهتر شد، مسافرت هم به امید خدا میریم، فقط هنوز نمیدونم میتونیم به هر دو تا شهر سفر کنیم یا نه. امیدوارم تو و خانواده عزیزت هم بهترین تعطیلات رو پیش رو داشته باشید

Enamel چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت 16:41

سلام مرضیه
از ته دلم از خدا می خوام که همسرت به زودی یه جای خوب و عالی مشغول به کار بشه
و دل هر دوتون شاد بشه
مرضیه چه کار خوبی کردی به خودت رسیدگی کردی
راستش من تا حالا بوتاکس انجام ندادم
حقیقاتا جایی ام نمی شناسم که برم در واقع جایی که کارش خوب باشه رو بلد نیستم
دوس دارم منم برم بوتاکس ببینم نیاز دارم یا نه

الهی حال دل همه خوب باشه

سلام مینا جانم، خوبی؟ کم پیدا بودی. امیدوارم خوب و خوش باشی عزیزم
بوتاکس اصلا چیز خاص و سختی نیست اما خب جای معتبر باید بری، اگر سنت حدودای 30 شده سالی یکبار انجام بدی خوبه، یعنی اجازه ندی اصلا چروک بیفته، من یکم دیر اقدام کردم متاسفانه.
فدای تو، شادترین باشی

سارینا ۲ سه‌شنبه 16 اسفند 1401 ساعت 22:51 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
خسته نباشی واقعا
به عید و چند روز تعطیلی فکر کن تا خستگیت دربیاد
شاید سفر به رشت فکر خوبی باشه چون تنها زمانیه که می تونی بدون مرخصی گرفتن بری اونجا
منم اسفند رو دوست دارم
فقط دوست دارم نخوام خرید کنم چون فروشنده ها نمی تونن به آدم توجه بکنن و آدم معطل میشه
ولی در کل ماه پر شور و نشاطیه

سلام سارینا جون
آره خیلی خیلی خسته ام، دوست دارم برم رشت اما مادرشوهرم هم مریضه و اونجا هم دیگه مثل سابق نیست، باید من و سامان کمک کنیم تو کارها، قبلا هم میکردیم اما خب الان بیشتر. طفلی مامانش دیگه توان سابق رو نداره.
منم کم و بیش یه خریدایی میکنم اما از خرید کردن تو شلوغی لذت نمیبرم، البته اینکه مثلا یه مغازه خلوت باشه و من و مثلا یک نفر دیگه در حال خرید باشیم هم خوشم نمیاد یعنی معذب میشم و فروشنده همش چشمش به توئه.
در کل حال و هوای اسفند رو از فروردین بیشتر دوست دارم.

مامان خانومی دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 16:27

سلام عزیزم خوبی ؟ انشاءالله همه چیز به خوبی پیش میره و بعد عید به اونچه که دلت میخواد میرسی . خیلی خوبه که برای خودت هزینه کردی همیشه شاکر بودی از بابت شغلت واقعا اگه دستت تو جیب خودت نبود حتی اگر شوهرت شاغل بود نمیتونستی اینجوری هزینه کنی برای خودت ولی الان که اختیار حقوقت دست خودته راحت میتونی برای خودت خرج کنی و این خیلی خوبه . در مورد پوشک نیلا تعجب کردم ! دخترک منم همین مشکل رو داشت ترس شدید از دفع و یه مدتی یبوست داشت و پوشکش میکردم اما تصمیم گرفتم با ترسش مواجه بشه تا ترسش بریزه به خاطر همین چیزهای ملین بهش زیاد میدادم تا نتونه نگه داره خودشو و میبردمش دستشویی بغلش میکردم شعر میخوندم داستان میگفتم در مورد دستشویی و پیپی و ... تاکارش تموم بشه هرچند کلی گریه میکرد اما پوشکش نکردم دیگه هرچه جیغ و داد میکرد میگفتم پوشک نداریم یه چندروزی این کاررو کردم بعد دیگه اوکی شد و ترسش ریخت من دوماه مونده بود دوسالش بشه شروع کردم و از دوسالگیش دیگه هردوشو خودش میره . شاید مهد کودک هم بتونه کمکش کنه تو این مساله امیدوارم حل بشه . در مورد کامنت پونه بعضی ها کلا گارد میگیرن در مقابل بچه دارشدن حالا باز خوبه ایشون دراین حد نظر داد برای من که کلی فحش و دری وری مینویسن به خاطر اینکه ۳ تا بچه دارم !

سلام سمیه جون خوبی؟
من هر روز به وبلاگت سر میزنم اما خدایی شرایط نظرگذاشتن رو با این گوشی ندارم. امیدوارم حال بچه ها بهتر باشه.
ممنونم از دعای خیرت، من همیشه بابت شغلی که دارم خدا رو شاکرم چون حداقل با شرایط زندگی من، اگر خودم شاغل و دست به جیب نبودم رسماً زندگیمون به بن بست میرسید، حتی شاید از هم میپاشید.
الان هم اغلب خرجهای پرهزینه با خودمه و قطعا اگر میگم به خودم رسیدم و میخوام برسم با حقوق و درآمد خودمه، وگرنه که کاملا ناممکن بود.
نیلا رو از 2 سالگی از پوشک گرفتم و بچم حتی یکبار بعدش تو شلوارش جیش نکرد اما به خاطر یبوست شدیدی که داره نمیتونه بره دستشویی چون مثلا در روز چند بار میگه مامان پی پی نمیاد و تو دستشویی هم زور نمیزنه، پوشکش میکنم و با وجود پوشک هم تا شب چندبار زور میزنه و اذیت میشه تا یکم دفع داشته باشه، الان متاسفانه شرطی شده و حتی وقتی هم بهش ملین میدم و پی پیش راحت میاد بازم میگه پوشکم کن...به خدا اسیر شدم با این موضوع، خیلی ناراحتم و دوست ندارم تو مهمونی یا سفر کسی این موضوع رو بدونه و نمیدونم آخرش کی میخواد تو دستشویی پی پی کنه، همش میگم نکنه تا مدرسه هم بره همین وضع باشه؟
منم روشی رو که تو با دخترت پیش گرفتی رفتم، گفتم پوشک نداریم و ...اما بازم نشد و نمیشه. یعنی تا شب خودشو نگهداشت و حالش هم بد بود اما بازم حاضر نشد تو دستشویی کارشو بکنه، قراره آخرش چی بشه خدا داند. برای جیش که الان دو سال و نیمه پوشک نمیکنم فقط وقتی پی پی داره پوشک میارم اما همونم برام ناگواره.
راستی روشتو در مورد بچه داری دوست دارم اینکه کوچیکه رو از شیر شب گرفتی، من الان تا صبح دو سه بار پا میشم شیر خشک میدم و اگر احیانا یکم شیر دادن بهش دیر بشه خونه رو میذاره روی سرش. نمیدونم چیکار کنم.
فعلا کسی فحش نداده، ایشون مشخصا حس خوبی به بچه داشتن ما اونم دو تا نداشت اما توهین هم نکرد، قطعا اگر کسی توهین آمیز برخورد کنه پیامش رو تایید نمیکنم و اهمیتی هم نمیدم. دوست ندارم فضای وبلاگم به هم بریزه

مونا دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت 03:59

سلام عزیزم
خدا قوت,سخته هم کار بیرون
هم کار خونه و بچه داری
اما خدا رو شکر که از پسش برمیای.
خوب کاری کردی داری به خودت میرسی هر کاری که حال آدم رو خوب کنه عالیه
خرید عیدم که جای خود داره
یه جوری دل آدم رو شاد میکنه
حتی اگر کم و مختصر باشه.
مهم اون تغییر حال و روحیه آدمه.
امیدوارم همه چی براتون خوب پیش بره و هر روز بهتر از دیروز کنار همسرت و بچه هات از زندگی لذت ببری
برات از خدا سلامتی,شادی و آرامش میخوام❤

سلام عزیزم
بله واقعا سخته و یه وقتها انقدر فشار روم زیاد میشه که حس میکنم دارم کم میارم و از حجم کارهایی که باید انجام بدن دچار استرس میشم اما خب باید بگذرونم و امیدوارم خدا کمک کنه.
آره یه مقدار که به خودم رسیدم حالم بهتر شد، فعلا که دارم کم و بیش برای بچه ها خرید میکنم و کلا حال و هوای اسفند رو دوست دارم، فقط حیف که نمیتونم بچه ها رو جایی بذارم و با خیال راحت برم خرید و بیرون.
ممنونم مونا جان، زنده باشی، ایشالا که در سال جدید بهترینها برات اتفاق بیفته عزیزم

نسترن یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 21:13

سلام
میخواستم در رابطه با پستت نظر بدم ولی وقتی این نظر رو دیدم حقیقتا موندم! چطور میشه با دوتا پست نظر داد و نسخه پیچید؟!
اتفاقا بدنیا اومدت نویان کاملا حکمت خدا بود و قطعا وجودش پر از خیر و برکته وگرنه مرضیه من دیگه باور به ناخواسته بودن ندارم،شاید پدر و مادر نخواستن اون لحظه ولی وجود چنین بچه هایی خیره و حکمته
حق داری خسته باشی حق داری ،بچه داری خودش یه شغل سخته چه برسه که کارمند هم هستی خدا قوت

سلام نسترن جان
میدونی بعضی آدمها هستند که دید خیلی پایین و تحقیرآمیزی به افرادی دارند که بچه میارن، درسته که بی حساب و کتاب نباید بچه دار شد اما اینکه اینطور آدمها بچه دار شدن رو گناه کبیره میدونند برای من عجیبه و نمیدونم از چه نگاهی نشات میگیره..
منم نسترن جان اعتقاد دارم نویان رو خدا معجزه وار به من بخشیده و حکمتی پشتش هست، اونم با شرایط فیزیکی من و سامان قطعا بی حساب و کتاب نبوده به دنیا اومدن این فرزند دوم. امیدوارم قسمت همه مادرانی که آرزومندند بشه.

پونه یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 14:23

سلام
چند تا پست آخرت رو خوندم
میگم خیلی بچه دوست داشتی؟ با وجود این همه خستگی و مشکلات تعجب میکنم چطور دو تا بچه دارین
واقعیتش من که حتی از خوندنشم خسته و کلافه شدم
بعد به فکر آیندشون هم هستین؟ یعنی ملک و مغازه ای چیزی دارین؟ چون با این وضعیت بی پولی و بیکاری که حتی همسرت هم شغل ثابتی نمیتونه داشته باشه، بچه هاتون میخوان چیکار کنن

سلام
بله من خیلی بچه دوست داشتم و با وجود همه خستگیها از داشتنشون خیلی خوشحالم، مادربودن با همه این چالش ها همچنان زیباست و میرزه.
چرا نباید به فکر آیندشون باشم خانم؟ قطعا اگر پستهای منو خونده بودید این سوال به ذهنتون نمیرسید عزیزم
به هر حال توضیح میدم، همسر من یکساله که بیکاره البته الان اسنپه و نمیشه گفت بیکار، ولی خودم کارمند هستم و شکر خدای بزرگ حقوق و درآمد مناسبی دارم و الهی شکر راضیم و برای بچه ها کم نداشتیم و تو خرجمون هم نموندیم، به فرض اگر همسر من هم درآمد نداشته باشه (که اینطورم نیست هیچی نباشه)، باز شرایط ما مثلا مثل خانواده ای میمونه که پدر خانواده سر کاره و خانم خانه دار و بدون شغل و زندگیشون با یه حقوق میگذره، این تازه بدترین حالتشه که ممکنه فعلا با شرایط ما بشه مقایسه کرد که اونم نه بطور صددرصد چون همسر من هر چند اندک اما بی درآمد نیست ، ضمن اینکه با خونه موندنش پول پرستار نمیدیم ‌. اینم بدونید که متاسفانه کلی از حق و حقوق همسرم رو ضایع کردند واسه همین دیگه حاضر نیست به کار قبلیش برگرده وگرنه شغل قبلیش هنوز براش فراهمه.
برای پسرم هم از همین الان به فکر هستم که موقع ازدواج حتما خونه ای براش خریده باشم و اینکارو هم به یاری خدا میکنم، ملک هم شکر خدا داریم و دو تا خونه داریم، درسته کوچیکند هر دو اما شکر خدا...دو تا ماشین هم داریم، درسته گرون نیستند اما هر دو سالمند، خدا شاهده نمی‌خوام دارایی هامون رو به رخ بکشم فقط می‌خوام بگم اینطور نیست ندار و بدبخت باشیم و ناراحت کننده ست اگه از مطالب من اینطور برداشت بشه. برای بچه ها هم همیشه بهترین و گرونترین اسباب بازیها رو تهیه کردیم و بهترین و مقوی ترین غذاها رو براشون آماده کردم، اینو من نمی‌گم همیشه پرستار بچه ها و افراد دیگه می‌گفتند. نیلا که درگیر مشکل وسواس و اضطراب شد نزدیک سه چهار تومن دو سال پیش خرج مشاوره شد که البته وظیفه ما بود اما یقین دارم کمتر والدینی تا این حد هزینه می‌کردند و حساسیت نشون میدادند که ما نشون دادیم.
متاسفم که خوندن مطالب من باعث خستگی و کلافگی شما شده، اما قطعا من و همسرم وقتی بچه دار شدیم فکر آیندشون بودیم و هستیم. الان کمتر کسیه که مشکل مالی نداشته باشه اما خدا رو شکر منبع درآمد ثابتی داریم که کفاف هزینه ها رو بده، اینکه بیشتر از طرف من این هزینه ها تامین میشه، تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمیکنه، قطعا همسرم هم به زودی سر کار مشخصی میره و وضعیت بهتر میشه به لطف خدا
موفق باشید

آیدا سبزاندیش یکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت 07:59 http://sabzandish3000.blogfa.com

حالا شدی دختر خوب
وقتی به ظاهرت برسی به روح و روانت برسی خود به خود حالت هم بهتر میشه امیدوارتر میشی.
شاید اگر یک کاغذ برداری و تمام چالش هایی که این روزها درگیرش هستی مثل سلامتی بچه ها ، شغل همسر ، دورکاری و... روش بنویسی و کنارش راه حل های احتمالی رو بنویسی ذهنت آرام تر بشه و انسجام بگیره.
من میشینم مشکلاتمو میارم روی کاغذ تا از ذهنم خارج بشن و بتونم براشون تصمیم بهتری بگیرم.
ولی حسم میگه بعد از سال نو اوضاعتون بهتر میشه و همسرت کار بهتر پیدا میکنه و پرستار قیمت مناسب و خوب هم پیدا میکنی و شاید با دورکاریت موافقت کنند حتی.
نیلا هم الان تو‌ سن لجبازیه . باور کن بیشتر بچه ها تا قبل از ۷ سالگی هزااار مدل اخلاق متفاوت دارند اما تا کمی عقلشون میرسه و بزرگتر میشن و خوب و بد رو بهتر تشخیص میدن دست از رفتارهای سابقشون میکشن.
والا من اطرافم دیدم بچه هایی که فقط یک لباس خاص میپوشند یا یک عروسک خاص رو همههه جا همراهشون دارند یا اجازه تماشای تلوزیون نمیدن یا حتی برادرزاده من وقتی کوچیک بود همسن نیلا بود تا دو نفر داشتند صحبت میکردند وسط حرفشون میپرید نمیگذاشت حرف بزنند و میگفت فقط به من توجه بشه اما الان دیگه این رفتار رو نداره چون بزرگتر و عاقل تر شده.
میدونی ، بزرگ کردن بچه یه کم صبوری میخواد بعد که بزرگتر بشن راحت تری.
امیدوارم این به خود رسیدن و به خود اهمیت دادنت همیشگی باشه چون اگر خودت رو نادیده بگیری یک خشم پنهان تو وجودت شکل میگیره که من دارم کلی فداکاری میکنم اما کسی قدرم رو نمیدونه به خودت برس با بچه ها گاهی پارک برو و انشالله اوضاع بهتر میشه. باور کن چالش هایی که تو داری رو اکثر خانم ها دارند تو ایران

واقعا آدم وقتی به خودش اهمیت میده حالش بهتر میشه، البته خب همه اینا منوط به داشتن پول هست اما اینم میدونم که آدم افسرده گاهی هرچقدر هم پول داشته باشه حاضر نیست به خودش برسه.
مرسی از انرژی مثبت همیشگی که بهم میدی آیدا جون
اتفاقا منم وقتی حرفهامو مینویسم یا به قول تو مشکلات یا حتی برنامه ها و کارهای آینده رو، ذهنم انگار سبکتر میشه
نیلای من هم شکر خدا یه سری رفتارهاش با بزرگترشدنش تغییر کرده اما خب گاهی یه رفتارهایی میبینم که نگران میشم و احساس میکنم تو بچه های دیگه نیست...امیدوارم با گذشت زمان این دل نگرانیها هم کمتر بشه.
با حرفهای آخرت هم موافقم عزیزم، کاملا درست میگی، منم تصمیم دارم بیشتر از اینا به خودم بها بدم از این به بعد، امیدوارم بتونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.