بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

حرفهام روی هم تلنبار شدند، اما دل و دماغ نوشتن ندارم. 

حال و روزم چند روزی بهتر بود که با بحثهای جدیدی که با همسر پیش اومد گند خورد توش، به نظرم باید به مشاور خانواده مراجعه کنیم (برای بار دوم)، وگرنه با این رویه ای که پیش گرفتیم بچه ها خیلی تحت تاثیر قرار میگیرند، بخصوص نیلام که با بحث های ما بدجور دچار استرس میشه، البته بهش گفتم مامان ما شوخی میکنیم و الکیه و بازیه. هر بار که با صدای بلند به هم پرخاش میکنیم بچم می‌پرسه مامان شوخیه؟ و من هر بار الکی لبخند  میزنم و میگم آره مامان الکیه... نمی‌دونم باورش میشه یا نه...

چقدر بچه ایم ما و چقدر هنوز بزرگ نشدیم و هر چی بیشتر میگذره بدتر میشیم، حقیقت اینه فشارهای زندگی و بچه ها از همه طرف ما رو درگیر کرده اما هیچکدوم دلیل نمیشه اینطوری زندگی رو به کام خودمون با دعوا و جرو بحث های بیهوده در حضور بچه ها تلخ کنیم.

انقدر ازش عصبانی بودم و در واقع پر از خشم و کینه که دیروز 2 اسفند که تولدش بود هیچکاری براش نکردم (پارسال براش قسطی گوشی گرفتم!)، درحالیکه فقط یک روز قبلش تصمیم گرفته بودم براش کیک بگیرم و یه مبلغی هم به عنوان هدیه به کارتش بزنم چون میدونستم بیش از هر چیزی به پول نیاز داره. البته خودش دو روز قبلتر به من با اصرار گفته بود برای تولدش هیچکاری نکنم و چیزی نخرم اما من تصمیم داشتم کیک یا شیرینی بگیرم و بهش مبلغ مناسبی پول هم به عنوان هدیه بدم که با بحث وحشتناکی که بینمون اتفاق افتاد و درگیری فیزیکی بعدش، تصمیم گرفتم هیچکاری نکنم!!! برعکس همش  به جدا شدن فکر میکردم و بحثهای فرسایشی همراه با ناسزا و نفرین داشتیم! مسخرست! خونه و زندگیمون از شدت به هم ریختگی داغون بود و حال ما این دو روز از اون داغون تر. نویان هم همچنان درگیر سرماخوردگی و آبریزش بینی و کمی سرفه! خودم هم دو روزه گلودرد دارم و سرفه میکنم، حس میکنم نمیتونم از عهده امورات بچه ها و کارهای خونه و محل کار و... بربیام. گاهی واقعا مستأصل میشم. خلاصه این دو روز اوضاعی داشتیم و داریم! البته اینکه بهش عظیمی از قرضها رو با حقوق مناسب این ماهم و وامی که گرفتیم پرداخت کردم و سبک شدم نقطه قوت این چند روز بود اما این سبکبالی خیلی زود بهم زهر مار شد!!!

الان از سر کار باید سریعا برگردم خونه (البته قبلش برم آرایشگاه)و نمیتونم بیش از این بنویسم، از اونجا که تو خونه نمیتونم بنویسم و پستهام از محل کارم هست، پست نوشتن با جزئیات بیشتر رو موکول میکنم به هفته بعد که بعد تعطیلات آخر هفته برمیگردم سر کار. ممنونم که همراهمید.

نظرات 6 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت 15:38

ای بابا چقدر ناراحتم برات عزیزم

ناراحت نباش عزیزم، همیشه هم سختی نیست خیلی وقتها هم خدا نظر میکنه

مریم شنبه 6 اسفند 1401 ساعت 10:09

مرضیه جان اصلا آخر سال که میشه و بی پولی و کلی کارهای عقب افتاده و کارهای دم عید بالقوه آمادگی جنگ اعصاب و دلخوری را داره . به نظر من یک پرستار خوب برای بچه ها پیدا کن که همسرت بیرون مشغول باشه و درآمدش بهتر بشه .حتما برای روحیه اش خیلی خیلی بهتره.برای آرامش خودت خیلی مراقبت کن . اینجوری خدا نکرده زودتر هم بیماری میگیری . دعا میکنم که بتونی یک مسافرت خوب با جیب پر پول و دل خوش بری . حق داری خیلی مسئولیتت زیاد شده . واقعا به یک کمکی دائمی نیاز داری .

سلام عزیزممن فقط منتظرم ببینم تکلیف دورکاری من سال آینده چی میشه، ولی اگرم به هر دلیل درست نشه قطعا یکی رو میارم،الان بلاتکلیفم.
ممنونم عزیزم از نظر لطفت، امیدوارم دل همه این آخر سالی خوش باشه هرچند کمتر کسی رو میبینی که حال دلش خوب باشه...
من اگر رابطم با همسرم خوب باشه و روحیه اونم خوب باشه خیلی راحتتر با مشکلات کنار میام اما همین مشکلات عامل تنشها و بحثهای ما هست. باید بیشتر هوای همو داشته باشیم

آیدا سبزاندیش جمعه 5 اسفند 1401 ساعت 10:35 http://sabzandish3000.blogfa.com

مادر پدر من تا همین اواخر بعد از ۴۵ سال زندگی مشترک ، دعوا و بحث و کتکاری داشتند! با وجود اینهمه سال زندگی مشترک و چندتا بچه همش با هم بحث داشتند نفرین میکردند همدیگرو ناسزا میگفتند. یادمه شاید حدود ۵ یا ۶ سالم بود مامان بابام دعواشون شد بابام مامانمو گرفت زد خواهرم دستاشو گذاشت روی چشمم تا نبینم اما من دیدم بابام میزد تو سر مامانم و مامانم بی دفاع بود. یادمه چند هفته تو بغض و بهت بودم و نمیدونستم این بغض توی گلوم بابت چیه غذا که میخوردم گلوم درد میگرفت از بغض! همش دعوا همش نفرین... من خیلی از لحاظ روحی روانی آسیب دیدم از دعوای پدر مادرم.نصف بی اعتماد به نفسی الانم و مشکلات روحی و ارتباطی که دارم برمیگرده به بی پروا دعوا کردن و کتکاری پدر مادرم.بدون اینکه در نظر بگیرند من بچه هستم سنم کم هست جلوی من نفرین میکردند بهمدیگه.من نمی بخشمشون. شما فکر میکنید بچه ها نمی فهمند و درکی از دعوا و بحث ندارند اما بچه ها از همون وقت که به دنیا میان تفاوت چهره خندان و چهره عصبی رو میفهمند. دعواهاتون رو با کلمات و اس ام اس داشته باشید اما جلوی بچه ها داد نزنید.امیدوارم زندگیت رو به رونق بره همسرت کار مناسب پیدا کنه و بچه ها حالشون بهتر بشه که میدونم همه این اتفاق ها خواهد افتاد. چون همه ما تا بچه بودیم هزار بار مریض و خوب شدیم.بازم خدا رو شکر که قسط هاتو دادی حداقل بابت این مورد خوشحال باش فعلا

ممنونم آیدا جان که تجربت رو گفتی، واقعا متاسفم بابت تجربه ای که داشتی، پدر و مادر من هم با هم معمولی بودند، اما کمتر میدیدم جلوی ما دعوا کنند با این حال منم درست همون ویژگیهای تو رو دارم، بدون اعتماد به نفس، خود کم بین، شکننده. اما من و همسرم باید حتماً روی این ویژگی منفی کار کنیم و جلوی بچه ها بحث نکنیم، سخته اما باید انجامش بدیم، حداقل به خاطر بچه ها و البته آرامش خودمون دو تا.
آره خوشحالم که قرضهام رو پرداخت کردم و خدا هوامو داشت مثل همیشه. امیدوارم خدا برای همه بسازه و به زندگی تو هم رزق و روزی فراوون بده عزیزم

الهام پنج‌شنبه 4 اسفند 1401 ساعت 23:36

سلام خوبی؟ اوضاع انقدر بد شده مرضیه جان دیگه اعصابا نمیکشه
اینکه به نیلا میگی شوخی و الکی در واقع یه عذر بدتر از گناهه، چون فک میکنه شوخی و الکی در قالب این خشونت میتونه باشه
خدا کمک کنه به ما و این طفلای معصوم

سلام الهام جون، امیدوارم خودت و بچه ها خوب باشید...
آره شاید حق با تو باشه، باید تمام سعیمون رو کنیم که روی خودمون بیشتر کنترل داشته باشیم، اول از همه خودم، امیدوارم بتونم و خدا کمکم کنه.
الهی آمین

دوست قدیمی پنج‌شنبه 4 اسفند 1401 ساعت 12:28

مرضیه بشین فکر کن .اگر می تونی اندازه یک ساعت نویان و نیلا رو به یکی بسپر و در خلوت فکر کن.به آقا سامان توهین نکن.می دونم هم خودت خیلی تحت فشاری دو تا بچه مریضی نویان شیطنت نیلا ماجراهای خونه پرستار سر کار رفتن هر کدوم اینا خودش یه کار خیلی سخت.اگر افسردگی داری سعی کن یه دکتر خوب بری و درمان دارویی بگیری.اگر نه سعی کن با خدا حرف بزن مشکلاتتو بگو انتظاراتو بگو راحت.نویان رو بزار کالسکه برو یکم راه برو.الان دیگه داره هوا خوب میشه.شما دو تا عاشق هم بودین.عصبانیت و خشم اینطوریه که هرچی توش میری بیشتر عصبانی میشی و دیرتر آروم میشی.
چی دوست داری؟چی خوشحالت می کنه؟

سلام عزیز دلم، کاش اسمتو مینوشتی، اما ممنون که اینهمه سال همراهم بودی، آره عزیزم خیلی تحت فشار بودم اما به لطف خدا با پرداخت قرضهام حتی شده با گرفتن وام، یکم آرومتر شدم، اما حرف شما درسته، باید بیشتر برای خودم وقت بذارم و بیشتر به فکر آرامش روح و روانم باشم، متاسفانه خیلی زود از کوره در میرم، مطمئنم اگر کمی روی مدیریت خشم خودم کار کنم، و موقع عصبانیت همسرم سکوت کنم نصف بیشتر دعواها و تنشهای ما رفع میشه.
ما هنوز هم همو دوست داریم فقط اختلاف عقاید و مشکلات زندگی یکم گرد و خاک روی این علاقه نشونده، باید درستش کنیم حتی شده به خاطر بچه ها.
والا الان حس میکنم مسافرت رفتن و اینکه بچه ها و همسرم خوب و شاد و اروم باشند حال خودمو خوب میکنه، از طرفی دارم تلاش میکنم بیشتر به ظاهرم برسم تو پست آخر توضیح دادم)، دارم تلاش میکنم حالمو بهتر کنم، فقط از خدا میخوام حال بد همسرم هم خوب بشه همین موضوع حال منو هم بهتر میکنه

مریم رامسر پنج‌شنبه 4 اسفند 1401 ساعت 11:56

وضع زندگی بقیه ام‌بهتر نیست،انقدر همه چی افتضاح شده استانه صبر و تحمل اومده پابین و ادم از کوره در میره،بیکاری و مسعولیت بچه ها و شرایط اقتصادی و فکر کردن به اینده شما و بچه ها همه شوهرتونو داره ازار میده
شمارم همینطور،انتظار بیشتری نمیشه داشت
اما ادمی به امید زنده است امیدوارم اوضاع بهتر بشه

سلام مریم عزیز
بله اوضاع جامعه اصلا خوب نیست و دلها همه سرد و ناآروم، خیلی سخته تو این شرایط، روی پا موندن، من به همسرم هم صددرصد حق میدم، خدا به همه مردهای ما کمک کنه و به همسر من هم همینطور، دلم خیلی براش میسوزه ولی به قول شما ادم به امید زندست، چاره دیگه ای هم نداریم، باید روی پا بمونیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.