بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

خداحافظی سرد

داستان ما و پرستار بچه ها چهارشنبه هفته پیش تموم شد... برای همیشه خداحافظی کردیم... براش متاسفم و نمیبخشمش بی معرفت رو. یادم نمیره با من چکار کرد درست بک هفته مونده به سر کار رفتن. گفت یکماه اضافه تر میمونه تا کسی پیدا بشه اما انقدر از دستش ناراحت و دل چرکین بودم که زودتر از اون ردش کردم.وقتی که رفت با همه اون ناراحتی و حس بدم بهش انگار یکهو جاش تو زندگیم حالی شد و نشستم گریه کردم و با خودم گفتم یعنی کار درستی کردیم؟ یعنی هیچکس دیگه ای برای بچه های من مثل اون میشه؟ و تمام وجودم رو ترس و نگرانی گرفت.

الان موقتا سامان پیش بچه هاست تا ببینیم بعد چی میشه.

آگهی درخواست پرستار هم دادم و با چند نفری صحبت کردم...

از ۴ دی برگشتم سر کارم اما سیستم و کامپیوتر اداره قطعه و نتونستم پشت بنویسم. همین یکی دو روز آینده ایشالا درست بشه و بتونم تا آخر هفته بنویسم...کامنتهای پست قبل رو هم همون موقع تایید میکنم.

حال روحی مساعدی ندارم و به عالم و آدم بدگمان شدم.  پسرم شیر خشک نمیخوره هزار مدل شیر خشک رو امتحان کردم با چند مدل سرشیشه. شیر خودم هم دوباره به خاطر استرس‌های که کشیدم و غصه ای که خوردم و کم غذایی خودم، قطع شده... نویانم نصفه شبها از شدت گشنگی بی‌قراری می‌کنه و نمی‌دونم باید چکار کنم و چطور آرومش کنم. دو شب پیش از شدت گرسنگی ساعت سه صبح ساختمون رو گذاشته بود روی سرش و کاری ازم ساخته نبود. چقدر گریه کردم...هربار شیشه شیر خشک رو میبردم سمت  دهنش ده برابر صدای جیغ و گریش بلند تر میشد و تقلا میکرد به سینه من بچسبه و شیر خودمو بخوره. دلم خون شد. چه مادر بی لیاقتی هستم من که حتی نمیتونم بچم رو نصفه شبی سیر کنم...که یه دل سیر بهش شیر بدم که آروم بخوابه. مگه میشه نوزاد نه ماهه نه شیر مادر بخوره نه شیر خشک نه شیر پاستوریزه؟ 

نمی‌دونم چقدر باید زمان بگذره تا اوضاعمون روبراه بشه. از این حجم فشار گاهی نفسم بند میاد...

بعداً بیشتر می‌نویسم.


نظرات 18 + ارسال نظر
خورشید پنج‌شنبه 15 دی 1401 ساعت 18:43 http://khorshidd.blogsky.com

مرضیه جان برای پستی که صبح خوندم و الان نیست یه دنیا حرف دارم فقط نمیدونم چ جوری توضیح بدم که خدای نکرده از من نرنجی
چند سالی هست همدیگه را میشناسیم و خودت میدونی همیشه و همیشه پیگیر احوالت هستم تا حدی که عقل من میرسه میخوام چیزی را بهت بگم که یک عمر همه گفتن و من گوش نکردم و الان دارم عواقبش را جسمی و روحی میبینم حسابی
عزیز دلم تمام بار را نزار رو شونه های خودت در این که آقا سامان مهربون دلسوز و وفاداره شکی نیست ولی این تا عید موندن توی خونه شاید خیلی خوب نباشه اجازه بده این کار را یه پرستار انجام بده میدونم پیدا کردنش سخته میدونم مسئله امنیت بچه ها خیلی خیلی مهمه ولی از نظر روحی همسرت بره سر کار یا اصلا بره دنبال وصول مطالباتی که روی هم جمع شده بابت کارهای قبلی ش بهتره این طوری با انرژی بیشتری برمیگرده خونه
بچه ها هم مطمئن باش با پرستار اخت میشن و وقت برگشتن شما خوشحال ترین میشن
میخوام بگم تا یه جایی بدنت روحت میکشه که قسط بدی خرج خونه بدی وووووووووو
خب وقتی همه برای تو باشه فکرت درگیر میشه انرژیت ته نشین میشه و دیگه حوصله عاشقی کردن با همسرت را نداری
حوصله یه مادر شاد را نداری
باور کن همونقدر که پیدا کردن پرستار سخته میتونه آسون هم باشه
در مورد شیر شب نویان دقیقا میفهمم چه عذابی میکشی پسر من تا یکسالگی شیر خورد یازده روز بعد از تولدش شیر من خشک شد هر شیر خشکی دادم پس زد
غذا نمیخورد
من خون دل میخوردم
انواع و اقسام سرلاک
دست آخر سر از خود بهش شیر گاو جوشیده شده دادم تا یک سال
امیدوارم مشکل گل پسرت حل بشه
عزیزم علیرغم اینکه اون خونه را دادی رهن ولی بازم از فکرش بیرون نیا باز هم برج دو که هوا خوبه و بازار جابجایی داغ هست برو دنبال فروش بهترین فکر بوده و هست که دو تا را یکی کنی و خودت به آسایش برسی
خودت و همسر فرزندانت در پناه خدا باشید عزیز دلم

سلام خورشید عزیزم
من هرگز از تو نمیرنجم، شاید اینجا زیاد نظر نذاری اما همیشه رد پات رو توی وبلاگم و حتی زندگیم حس میکنم، دیدم تو وبلاگت چطور به یاد من بودی و...دلسوزی تو برای من کاملا واضحه عزیزم
صددرصد باهات موافقم خورشید جان، با تک به تک کلمات...فعلا تا عید سامان میگه دنبال پرستار نباشیم، برای بعد عید شاید خدا خواست و بتونم نصفه و نیمه خودم بمونم و پاره وقت دنبال پرستار باشم.
سامان هم باید سر کار بره، مرد مال خونه نیست، وقتی میرسم خونه بچه ها اونقدرها سرحال نیستند، زمان ماریا برعکس بود.
خورشید جان این بار زیادی که روی دوشمه همین الان هم منو تبدیل کرده به یه مادر ناشاد عصبانی که انقدر پر از خشمه که بارها دخترشو ، دردانشو که عاشقانه میپرستتش، میزنه، همش در حال داد زدن و پرخاش کردن و ناسزا گفتنه، عاشقی کردن با همسر و زنانگی از وجودش رخت بربسته، با شوهرش در جنگه و حال زندگیش داغونه...حس میکنم تو یه قفس تنگ گیر کردم و دری به روم باز نمیشه، رو به رهایی...
خورشید جان شمارت از گوشیم پاک شده، دوباره برام بفرست...میدونی عزیزم من هیچوقت باهات تماس نگرفتم و شاید بازم تماس نگیرم اما همینکه تو گوشیم شمارت بود خوب بود...شاید خنده دار باشه
یازده روز بعد تولدش؟ عزیزم چقدر عذاب کشیدی خیلی خوب درکت میکنم...منم شیر جوشیده رو امتحان کردم اونم نگرفت، فعلا در حد رفع گرسنگی یه مدل شیر خشک رو کم و بیش پذیرفته و با شیر کم خودم یه جوری سیرش میکنم، اما جونم به لبم رسید...
وای خورشید جان به خدا از خدامه جابجا بشم اما میترسم خیلی میترسم، چه بلاها که هر بار سر این خرید و فروشها به سر من و زندگیم نیومد، اصلا تن و بدنم میلرزه، چرا انقدر تو کار من گره میفته خدا میدونه....من فقط میخواستم در آسایش بیشتری زندگی کنم همین...اگر تو دوران مرخصی زایمانم گرفتاریهای مربوط به فروش خونه و خریدش پیش نیمومد شاید اینهمه بدبختی نمیکشیدیم... نمیخوام الان هم تسلیم شم اما میترسم خورشید خیلی میترسم...لطفا دعام کن بتونم دوباره روی پام بایستم و برم دنبالش، بتونم به ترس و بدبینیم غلبه کنم...خدایا چقدر وحشت زده ام از اینکار.
مرسی از دعای خیرت...تو برای من دوست خوبی هستی

سارا پنج‌شنبه 15 دی 1401 ساعت 03:13

مرضیه جان بچه از گرسنگی بیدار نمیشه. از شش ماهگی بچه میتونه بدون شیر یکسره بخوابه. اون عادت کرده به شیر برا این بیدار میشه. اگر گرسنه بود شیر خشک رو میخورد. بسیار کار مناسبی کردید که پرستار رو رد کردید رفت. ولی به نظرم بهتره نگید بچتون با پدرش که بوده افسرده بوده. طول می کشه تا بچه و پدر به شرایط جدید عادت کنند. خیلی شرایط عالی هست برای پدر و دختر که به هم وابسته بشند توی این مدت. تازه حقوق هم نمیدید. مطمین باشید پدر از پرستار بچه رو بهتر نگه میداره و همه لحظاتی که باهم می گذرونن کلی از نظر روحی به بچه کمک مثبت می کنه. میدونه پدرش و نه غریبه باهاش وقت می گذرونه. ایشالله مشکلاتتون کم شه به سرعت. براتون آرامش آرزو می کنم وبسیار ناراحت شدم وقتی قضیه پرستار رو خوندم بسیار کارشون زشت بوده و غیر مسیولانه. به نظر من همچین آدمی صلاحیت نگه داری از بچه رو نداره. پس خوشحال باشید که از زندگیتون رفته بیرون.

سلام سارا جون. روزت بخیر
والا فعلا که گاهی نیمه شب در حد سه پیمونه شیر خشک بهش میدم و همراه با شیر کمی که خودم دارم سر میکنم، این مدل شیر خشک رو هم بعد کلی تلاش و بدبختی کم و بیش قبول کرده اما فقط وقتی خیلی گشنه باشه میخوره.
اتفاقا درست میگید و الان دخترم خیلی بیشتر از قبل به پدرش وابسته شده اما حقیقتیه که به هر حال زنها فطرتاً حضورشون برای بچه ها بهتر هست و قانون طبیعته، از طرفی هم خب همسرم ناراضیه و خیلی براش سخته بیکار موندن و تو خونه بودن و درآمد نداشتن، حس غرورش و مردانگیش لگدمال شده و دیر یا زود باید این وضعیت عوض بشه، تا عید رو یه جوری سر کنیم تا ببینیم بعد چی میشه، از پرستار بچه ها نمیگذرم که اینطوری باعث عذابم شد اما از طرفی هم میگم شاید حکمتی توش بوده که بعدها معلوم میشه....امیدوارم این روزهای سخت تموم بش هر چه زودتر

مامان خانومی سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 17:32

سلام عزیزم خوبی ؟ نگران نباش قحطی پرستار نیست که مطمئنم یکی بهتر از اون خانوم پیدا میکنی شما خودتون انسانهای خوب و شریفی هستید پس خدا هم سر راهتون انشاءالله یه آدم خوب قرار میده . اگه ساعت کاریت خیلی طولانی نباشه میتونی با همسرت تقسیم کنی نگهداری از بچه هارو و الکی پول پرستار ندی مثلا اگر تا ۲ میای خونه تا بچه ها از خواب صبح بیدار شن شده ۸ یا ۹ صبح و فقط ۵ یا ۶ ساعت باید اقا سامان مراقبشون باشه بعدش شما میای و اون وقتش آزاد میشه تا آخر شب . درمورد شیرت استرس هایی که داشتی بیتاثیر نیست و یک مورد رو میخواستم بگم اینکه نویان اگر غذاشو خوب میخوره پس مطمئن باش شب ها از گرسنگی بیدار نمیشه طبق عادتش هست که بیدار میشه و چند شب بد قلقی میکنه و دیگه عادت میکنه و بیدار نمیشه . من دوتا بچه اولم رو ۸ ماهگی که دیگه دندون در اورده بودن و غذا میخوردن شیر شبشون رو قطع میکردم هم به خاطر دندوناشون و هم اینکه راحت بخوابن خودشون تاصبح و بعد خودم . تا تقریبا یک هفته گریه میکردن اما من سینه مو معمولا مزه دار میکردم میذاشتم دهنشون و اونا خوششون نمیومد و بعد با یکم آب خوردن و بغل کردنشون و ... دوباره میخوابیدن یعنی بچه بفهمه من دریغ نمیکنم بهش میدم سینه مو اما بد مزه ست یعنی یه جورایی سرش کلاه میذاریم ولی بغل کردن و بوسیدن و ... هست بچه بیشتر میخواد مطمئن شه مامانش هست پیشش و حواسش بهش هست والا مطمئن باش با غذای اخر شب سیر میشه و از گرسنگی نیست مگر چقدر شیر میخورن تو خواب یکم میخورن دوباره ول میکنن میخوابن .

سلام سمیه جان. خوبی؟ بچه ها خوبند؟ ممنونم نظر لطفته. فعلا که سامان پیش بچه ها میمونه تا ببینیم بعد خدا چی میخواد. من حدود یربع به چهار تا ۴ میرسم معمولا اما اگر صبح زودتر از ۸ سر کار باشم شاید بتونم تا سه و ربع برگردم، زودتر از اون بعیده. سامان هم خب ممکنه دیر یا زود از اسنپ دست بکشه و بره سر یه کاری اونوقت صبحها آزاد نیست ولی خب موقتا پیش بچه ها میمونه ایشالا تا عید.‌امیدوارم بعدش اتفاقات خوبی بیفته.
ممنونم از بابت تجربه که در اختیارم گذاشتی.بهش فکر میکنم که ببینم با شرایط نویان چطور میتونم وفقش بدم... آخه برعکس وقتی نیلا نیمه شبها شیر خشک میخورد تو خواب، راحتتر و عمیق‌تر می‌خوابید. نیلا هم تا دو سال و خورده ای نیمه شبها همچنان شیر خشک میخورد که خب شاید اشتباه بوده اما خب از نویان راحتتر می‌خوابید. حالا باید همه گزینه ها رو بررسی کنم، فعلا که حس میکنم نیمه شب حداقل تا یکسال شیر خشک بخوره راحتتر می‌خوابه و می‌ذاره منم بخوابم و نیم‌ساعت یکبار بلند نمیشه اما حرف و نظر تو هم کاملا درسته و دیر یا زود باید عملیش کنم.وای اصلا دلم نمیاد سینمو بدمزه کنم، دلم میسوزه

Maman سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 16:38

سلام
نصف شب خودتون بهش شیر خشک ندید چون شما که بغلش کنید انتظار داره بهش شیر خودتون رو بدید از پدرش بخواهید نصف شبها اون بهش شیشه بده و احتمالا چند شب اذیت کنه ولی ان شاءالله بعدش عادت می کنه

سلام عزیزم. اتفاقا طی روز همسرم با همین تفکر شما چندباری بدون حضور من شیر خشک داده و بازم نخورده، حالا با یه ترفند خاص دو شبه دارم امتحان میکنم ببینم شیر خشک میگیره یا نه که تو پست جدیدم که فردا منتشر میکنم توضیح دادم.
ممنونم از توصیت مامان جان

آتوسا سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 16:17

مرضیه جون نگران شیر شب نویان نباش. میدونی روانشناس‌ها توصیه میکنند که به بچه‌ها از شش ماهگی دیگه شیر شب ندین چون بچه‌ها دیگه نیاز ندارند و فقط عادته و ضررش بیشتره. اگه چند شب بیدار شه و سرگرمش کنی و بهش شیر ندی دیگه بیدار نمیشه و تا صبح میخوابه که برای سلامتیش خیلی بهتره و همینطور دندون‌هاش سالم میمونه. برای روزش هم باز هم تلاش کن که بتونی شیرخشک بدی و اگه باز هم نشد دیگه چاره‌ای نداری که غذا یا شیر با لیوان جایگزینش کنی. سعی کن پستونک رو حتما بخوره که نیاز به مکیدنش رفع بشه. اگه وقت داشتی در مورد شیر شب گوگل کن و بیشتر در موردش بخون تا نگرانیت رفع بشه.
مرضیه جون من زمانی که پسرم بدنیا اومد خب طبیعتا شیرم کم بود و اینجا دکتر بهم توصیه کرد که دستگاه شیردوش بزرگ اجاره کنم و مرتب استفاده کنم که شیرم زیاد شه. و خیلی کمک خوبی بود. اگه تونستی تو ایران پیدا کنی بگیر شاید کمکت کنه شیرت برگرده.

سلام آتوسا جان. وقتت بخیر. ممنونم که این نکات رو بهم گفتی، من در حوزه روانشناسی کودک خیلی مطالعه کردم اما جالبه که این نکته ای رو که تو و مامان خانومی (دوست دیگه من) متذکر شدید نمی‌دونستم، یعنی میدونستم که بهتره مثلا از یکسال و اندی شیر شب قطع بشه اما اینکه از شش ماهگی باشه و بچه ها نیاز به شیر شب ندارند و عادته نمی‌دونستم و اتفاقا دونستنش خوبه و باعث دلگرمی.
آتوسا جان با هزار بدبختی تونستم نویان رو کمی با شیر خشک عادت بدم اما هنوز باید ادامه بدم تا وابسته بشه.
عزیزم منم سر نیلا تا پنج روز شیر نداشتم و دو سه باری رفتم بیمارستان عرفان و با شیردوش برقی سعی کردم شیرم رو افزایش بدم اما در نهایت ماساژ آب گرم باعث شد شیرم سرازیر بشه، سر نویان اوضاعم بهتر بود اما فشارهای عصبی و استرس که باعث شد اشتها به غذا نداشته باشم شیرم رو خیلی کم کرد. الان دوباره دارم زیاد میخورم و بیخیال اضافه وزن شدم فقط به خاطر پسرم که از شیر محروم نشه.
نویان برعکس نیلا علاقه ای به پستونک نداره، اوایل و تا هفت هشت ماهگی باز میخورد اما الان متاسفانه پس میزنه. منم خیلی دوست دارم پستونک بگیره اتفاقا و بازم سعی میکنم عادتش بدم.

رویای ۵۸ سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 14:42

مرضیه جان من خودم شهرستان میانه هستم ولی خواهرم تهران هست..یه مدت پرستار داشت و خیلی راضی بود ازش...خواهرم افسریه ساکنه...نمی دونم شما کدوم منطقه هستید...اگه دوست داری شماره ی پرستار خواهرم و بهت بدم تا باهاش صحبت کنی ببینی اگه خیلی ازت دور نباشه بیاد برای مراقبت از بچه هات....البته خودت باید حسابی در موردش تحقیق کنی...من مسئولیتی قبول نمی کنم...فقط یه سوال شما حدودا چقدر می تونی حقوق بدی؟ تا به پرستاره هم بگم اگه با حقوق شما اوکی بود با هم صحبت کنید

سلام رویا جان روزت بخیر.
ممنونم مهربونم اما الان فعلا تا عید سامان قراره پیش ه ها بمونه، بعد عید اگر نیاز بود مطرح میکنم گلم اما افسریه به منزل ما خیلی دوره البته نمی‌دونم پرستارش اونجا ساکن هست یا نه. الان دختر خاله من هم مایله کمک کنه اما اونم ساکن افسریه هست و براش خیلی دوره. ما محدوده آزادی هستیم و فکر نمیکنم براش از نظر زمان و حقوق بصرفه. بازم اگر نیاز بود مطرح میکنم گلم. ممنونم که به فکرم هستی

مریم سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 13:36 http://takgolemaryam.blogfa.com

می دونی مرضیه جان در خوبی و لیاقتت به عنوان یه مادر هیچ شکی نیست
اینها رو نه تعارف دارم باهات که بخوام بگم نه الکی بخوام دلداری بدم
نه
تو در نظر من یه خانم مستقل و با شخصیت و محکم و مادری مهربون و فداکار هستی

فقط یکم دورت شلوغ شده
خب کارت هست
دوتا بچه کوچیک
دست تنها
معلومه اذیتی خسته ای
ولی نگو از خودت ناراضی هستی مگه دیگه چکار باید میکردی که نکردی

مطمئن باش خدا همه چی رو برات جفت و جور میکنه و آرامش بهت برمیگرده

برات از ته قلبم دعا میکنم یه پرستار خوب برای جگرگوشه هات پیدا بشه
خیالت که از بابت اونها راحت بشه آرامش میگیری

عزیز دلمی مریم جان... چقدر خوبه اینجا امثال شماها رو دارم که بی چشم‌داشت منو با حرفهای محبت آمیزتون دلگرم میکنید. خیلی ممنونم ازت عزیزم. به خدا تو هم خیلی حیفی و خیلی وقتها به یادت میفتم و برای آرامشت دعا میکنم. لیاقت تو و کیان خیلی بیشتر از اینهاست
مرسی که درکم میکنی و به یادم هستی و دعام می‌کنی. تو خیلی مهربونی دختر

نجمه سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 12:32

قربونت برم
ممنونم.والا منم اینارو بستم،بسوزه روز به روز میدیدم یکی انفالو میکنه
یکی بلاک میکنه،یکی پیام میده چرا هیچی نمیگی.
بابا ما اوضاعمون فرق داره.چرا نمی فهمید؟شما از اونور نشستین میگین لنگش کن؟
نی نی هم خوبه. دیگه هفته ۳۴،نیمدونم بهت گفتم یا نه،وسطای بارداری دهانه رحم باز شد و سرکلاژ کردم
از اون موقع استراحت مطلق بودم.ولی دیگه اخرشه شکر خدا.
فقط بچه ریزه که اونم دیگه ژنتیکشه
مرضیه همکارای من،دورکاری گرفتن. فقط میدونم‌مزایا نصف میشه.حتما پیگیر باش
میره تو کمیته دورکاری
همه جا دارن.برای زیر دو سال

آره خوب کاری کردی قشنگ درکت میکنم.
ای جانم شدی هفته ۳۴ ! ماشاالله!!!
نه گلم نگفته بودی، بازم شکر خودت و بچه سالمید، ایشالا که بقیه نیز رو هم به سلامت طب می‌کنی، ریز و درشتی هم مهم نیست، البته که من خودم خیلی حساس بودم و هستم اما به قول تو وقتی ژنتیکه چه میشه کرد؟ مهم سلامتیشه. حالا دختره یا پسر نجمه جون؟ اینم نگفتی.
اتفاقا درمورد دورکاری و شرایطش دارم تحقیق میکنم، امیدوارم بتونم ازش استفاده کنم و شرایطش برام جور بشه. توکل به خدا
خیلی مراقب خودت و نینی باش دختر

مریم سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 07:45

عزیزم برای نویان جان خودت حتما میدونی چه غذایی دوست داره شبها براش حریره بادام درست کن شیرین کنی بهش بده شنیدم سویق برای بچه ها خوب است . نگرانی و استرس اجتناب ناپذیر شما مزید بر علت شده.
واقعا به نظر من کار درستی کردی که پرستار را رد کردی
مطمئنم که بزودی آدم مناسب پیدا میکنی

سلام مریم جون. والا مشکل اصلی نصفه شبهاست که از خواب از گرسنگی بیدار میشه و باید شیر بخوره و بخوابه، طبیعتا نمیشه کامل بیدارش کرد و بهش غذا داد وگرنه که طی روز همش بهش غذا و سوپ و حریره بادام و ... میدم. سویق هم باید سفارش بدم، سر نیلا هم میخواستم بگیرم و نگرفتم.
مریم جون وقتی ردش کردم چندبار از خودم پرسیدم کارم درست بوده؟ یعنی بهتر از اون برای بچه من پیدا میشه؟ با اینکه دیگه ذره ای دلم باهاش صاف نبود اما شدیدا استرس گرفته بودم...
انشالله عزیزم موردهایی پیدا کردم اما فعلا که سامان پیش بچه ها میمونه تا عید

آرزو دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 20:35 http://arezoo127.blogfa.com

مرضیه جان نمیتونی از بیمه بیکاری استفاده کنی و حداقل یکسال دیگه سرکار نری؟
آخه همسایه ما شاغله اونم بچه ش ۹ ماهشه میخواد از بیمه بیکاری استفاده کنه تا ۱ سال بیشتر کنار بچه ش باشه و بعد مجدد بره سرکار
نمیدونم این کار شدنیه یا باید پارتی حسابی داشت تا بیمه بیکاری برای کسی رد بشه ولی گفتم همینجوری بهت پیشنهاد بدم

سلام عزیز دلم
والا بیمه بیکاری برای وقتیه که بیکار بشی، درمورد ما باید از مرخصی بدون حقوق استفاده کرد یا اگر خدا بخواد و جور بشه از قانون دورکاری که هیچیش فعلا مشخص نیست وگرنه تا وقتی سر کار هستم نمیشه اینکارو کرد، اگر مرخصی بدون حقوق بخوام احتمال موافقتش هست اما زندگیم نمیچرخه...
ممنونم عزیزم

نجمه دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 09:37

سلام عزیزم
به نظرم کار خوبی کردی زودتر به این ماجرا پایان دادی.چون مجبور می شدی در نهایت به خواسته ش تن بدی و باز روز از نو،روزی از نو.
برگشتنت سرکار مبارک باشه
ای جوونم،نویان کوچولو
انشالله تا این مدت یه شیر خشک رو گرفته باشت و کمتر اذیت شید

سلام نجمه جان. خوبی؟ ازت بیخبرم اینستاگرام ندارم، نینی خوبه؟ اوضاع خوبه؟
والا من که دلم ذره ای باهاش صاف نبود هرچقدر هم برای بچه ها خوب بود، اما وقتی رفت همه وجودم شد اضطراب و دل نگرانی، هی با خودم میگفتم نکنه باید هر طور بود نگهش میداشتم، اما تکلیف حس بد خودم چی میشد؟
نجمه جان هنوز نگرفته فقط گاهی توی خواب با یه ترفندی کمی بهش میدم، امیدوارم تو بیداری شیر خشک بخوره، خیلی اوضاعم بهتر میشه
مراقب خودت باش دختر و منو بیخبر از حالت نذار

مریم رامسر دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 09:26

عزیزم لطفا آرامش خودتونو حفظ کن.من مطمعنم با رفتن پرستار راه بهتری پیش پاتون قرار میگیره.استیصالتون قابل درکه اما من هنوزم با همه وجودم معتقدم اگه به پزشکتون مراجعه کنید و دارو رو شروع کنید بهتر و در آرامش بیشتری میتونین این روزها رو سپری کنین.لااقل ازین حس آزاردهنده عدم کفایت و لیاقت برای بچه هاتون راحت میشین.حتما شما همه تلاشتونو برای بچه ها انجام میدین و کم نمیزارین حالا شرایط اینطوری پیش رفته انقدر خودتونو سرزنش نکنید با گزیه و سرزنش خودتون چیزی درست نمیشه

سلام مریم جان وقتت بخیر
نمیدونم چی بگم بعد رفتنش علیرغم حس بدی که بهش داشتم به یکباره تمام وجودم شد اضطراب و دل نگرانی بابت بچه ها. امیدوارم بعدها از این تصمیمم راضی باشم.
من که از خدامه برم دکتر و دارو مصرف کنم اما وقتی نویان شیر خشک نمیخوره و مجبورم هر طور هست یکاری کنم شیر خودم برگرده تا حداقل شیر خودم رو بخوره، نمیتونم در حین شیردهی دارو استفاده کنم....
خدایا یعنی میشه یه روزی این احساس گناه و عذاب وجدان دست از سرم برداره و حس کنم مادر و همسر و انسان خوبی هستم؟
به خدا من همه تلاشمو میکنم اما همش حس میکنم برای بچه هام ناکافیم یا چون بیماری وسواس و اضطراب دارم در حق بچه هام ظلم میکنم و...

حمیده یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 22:49 http://Www.tast-good.blogfa.com

چرا با قاشق بهش نمیدین
غذای کمکی رو براش شروع کن
من از چهار ماهگی شروع کردم
بعضی چیزها خیلی ساده ان و ما سخت می کنیم

حمیده جان غذای کمکی رو که الان سه ماهه داره میخوره، مشکل برای نیمه شبهاست بخصوص که از گرسنگی بیدار میشه و شیر میخواد، من که نمیتونم تو اون وضعیت مثلا بلندش کنم بهش سوپ بدم، اسمش روشه، شیرخوار، تا قبل یکسال غذای اصلیش شیر هست، وگرنه که طی روز با غذا سیرش میکنیم اما خب اگر شیر خشک میخورد لازم نبود هر دو ساعت بهش سوپ یا فرنی یا غذا داد...ضمن اینکه نگران مشکلاتی هستم که نخوردن شیر از حیث کلثیم و ... ممکنه ایجاد کنه و به هر شکلی هست سعی میکنم شیر پاستوریزه رو در قالب فرنی و ... بهش بدم

آبی یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 20:44

امیدوارم اوضاع برات بهتر بشه عزیزم

ممنونم عزیزم
مرسی که از خواننده خاموش به روشن تبدیل شدی

رها یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 19:27 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام مرضیه عزیزممممم
منم بی پرستاری رو تجربه کردم حالت رو میفهمم
البته من متوجه شدم که با نبات بد رفتار میکنه
همون شب که صب شد ردش کردم و یه هفته سرکار نرفتم و پدرم مدتها در اومد
میفهمم که چقد سخته بی معرفتی دیدن از کسی که بش اعتماد میکنی من یه جور شمام یه جور
خیلی سخته
شیر نداشتنم واقعا سخته اونم خودم کشیدم متاسفانه و کلا هم شیرم قط شد و رفت که رفت
کار سختیه ولی بچه ها اولش مقاومت میکنن و به مرور درست میشه
دکتر نبات که میگف نگران نباش بچه که نمیتونه اعتصاب غذا کنه
همینقد خونسرد بود وسعی میکرد منو اروم کنه هر چند دلم خون شد تا اوصا بهتر شد
نگران نباش هر چی متلاطم تر باشی اوصاع از کنترل بیشتر خارج میشه و هی وض بدتر و بدتر میشه
برگشتن به کار هم چالش های خودشو داره
کم کم کنارل اوضا آسونتر میشه
مخصوصا که فعلا همسرت میتونه ساپورت کنه...
راستی اون بار که از بی معرفتی پرستار گفتی میخواستم بگم جای تو باشم درجا عدرش رو میخام
بی معرفتی و بی چشم و رویی حدی داره و ایشون با وقاحت تو منگنه گذاشتت و هیچ دلیلی نداره زیر بار حرف زور بری
منم زورم اکمد چه برسه به خودت و همسرت...

سلام عزیز دلم، دوست خوش انرژی من
فکر نمیکردم تو هم روزگاری شرایطی مشابه من رو گذرونده باشی. روزهای خیلی سخته رها جان، از طرفی عاشق بچه هامم و دوست دارم از حضورشون لذت ببرم از طرفی اینهمه فشار عصبی و دل نگرانی... اگر نویان شیر خشک بخوره باری از روی دوشم برداشته میشه و دل نگرانیم کمتر میشه.... همچنان در تلاشم و به هر دری میزنم خدا کنه نتیجه بده فعلا که چندان موثر نبوده.
خدا از دهنت بشنوه، کاش کمی اوضاع آرومتر بشه.
منم بهش گفتم فقط انقدر بیشتر میتونم بدم، حدس میزدم غیر از رقم خودش قبول نکنه، همینم شد اما میخواستم توپو بندازم تو زمین اون....من که نمیبخشمش رها و حلال نمیکنم نه ماهی که بی دلیل و بیخود و بی جهت بهش حقوق دادم.... ولی خب وقتی که رفت ناخوداگاه همه وجودم شد ترس و دل نگرانی. امیدوارم در نهایت برامون خیر باشه و برای بچه هام بهتر از اون بیاد.... توکل به خدا.

سارا یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 19:00

تو مادر بی لیاقت نیستی عزیزم.اتفاقا جزء مادرانی هستی که با تمام وجود از بچه هاش،از زندگیش،از همسرش مراقبت کرده...تلاش کردی برای زندگی با رفاه بیشتر...اینکه نشد و گره افتاد توی کارهاتون،دلیل بر بی لیاقتی تو نیست عزیزم،شرایط سخت شده.خیلی هم سخت شده.باید دیگه چیکار میکردی که نکردی؟؟لطفا خودت رو سرزنش نکن.گاهی یه گوشه نظری داشته باش به کارهایی که واسه زندگیت کردی...قدر خودت رو بدون

ممنونم از اینهمه دلگرمی و حس خوب که به من بابت حرفات دادی، چقدر خوبه بودن دوستانی مثل تو...اما میدونی سارا جان این حرفها کمی منو تسکین میدند اما این حس لعنتی بی کفایت بودن و کافی نبودن برای بچه هام بیشتر وقتها عذابم میده....
به خدا قسم من هر کاری ازم برمیومد کردم اما نمیفهمم چرا بخت و اقبال با من یار نبوده و بیشتر اوقات گره تو کارهام افتاده....
کاش تو کوچه ما هم عروسی بشه، هرچند بازم شکرگزار خدا هستم که میتونست بدتر هم بشه و نشد....
ممنونم مهربونم

مریم یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 17:12 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام مرضیه جان
عزیزم قطعا استرس باعث شدن شیرت کم بشه
اینقدر خودت رو سرزنش نکن
به خدا تو خیلی هم مادر خوبی هستی
همسر مهربونی هستی
انشالله همه چی درست میشه و یه پرستار خوب نصیب بچه ها میشه
واقعا بنظرم کار پرستارت خیلی غیر اخلاقی بود
همون چند ماه پیش باید میگفت که افزایش حقوق میخواد نه الان...
ولی خب شرایط بد اقتصادی انسانیت و شرافت و وجدان و همه چی رو به گند کشیده دیگه
اگه همینجور پیش بره مردم گوشت همدیگه رو هم میخورند
به هرحال برات بهترین ها رو از خدا میخوام
بچه های گلت رو از طرف من ببوس

سلام مریم عزیزم
امیدوارم خودت و کیان در سلامت کامل باشید.
بینهایت احساس عذاب وجدن و گناه دارم مریم جان، از شخصیت خودم ناراضیم، دلم میخواد از زندگیم لذت ببرم اما نمیشه، مدام تو فشار و استرس قرار میگیرم..
پرستار بچه ها زیر قول و قرارش زد، حتی نذاشت یک هفته برگردم سر کار و بعد چنین درخواستی بکنه، من که نمیبخشمش، میفهمم که مشکل هست و گرانی و ... میدونم که اونم مشکلات خاص خودشو داشته اما آخه صبر کرده درست موقع رفتن من سر کار وقتی بهش نه ماه تمام حقوق دادم که برای خودم نگهش دارم؟ نمیبخشمش هرگز
ممنونم عزیزم، خدا کیان جان رو برات نگهداره

sara یکشنبه 11 دی 1401 ساعت 14:36

سلام
امیدوارم به زودی مشکل پرستار حل بشه براتون.
پسرتون با نی یا لیوان کودک هم شیر نمی خوره؟ شاید به جای شیشه شیر از این چیزا استفاده کنین براش جذاب تر باشه.

سلام عزیزم
ممنونم گلم
نه گلم نوزاد نه ماهه بعید میدونم با نی بتونه بخوره ضمن اینکه مشکل من برای نیمه شبها هست که بچه از گشنگی از خواب بیدار میشه وگرنه طی روز باز آدم یه جوری بچه رو سیر میکنه
یکم بزرگتر بشه از نی و لیوان استفاده میکنم مشکل اصلی اینه که شیر خشک و شیر پاستوریزه رو دوست نداره وگرنه اگر شیر خودم باشه شیشه هم میخوره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.