بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

‌پریروز بعد یکسال و یکماه به روانپزشکم مراجعه کردم... آخرین بار که پیشش ویزیت شدم زمانی بود که متوجه شدم نویان رو باردارم درحالیکه بیخبر همچنان داروهامو میخوردم که سریعا به دستور دکتر و اینکه گفت برای چی موقع مصرف داروی اعصاب باردار شدی داروها رو قطع کردم. چقدر بابت همین دارو خوردن در حالیکه از باردار بودنم خبر نداشتم نگرانی کشیدم بخصوص که درمورد یکی از داروهای افسردگی دز نسبتا بالایی رو استفاده میکردم، به هر حال اومدن نویان کاملا غیر قابل پیش بینی و بدون برنامه بود، وگرنه که حامله شدن در حین خوردن داروهای روان درمانی اشتباه محضه. 
مراجعم به دکتر بیفایده بود چون بهم گفت تا وقتی بچت شیر خودتو میخوره نمیتونی هیچ دارویی مصرف کنی (اینم بگم که متاسفانه من ندانسته تو دوران شیردهی و تا همین دو هفته پیش هم یه مدل داروی اعصاب مصرف میکردم به خیال اینکه اون دارو تو دوران شیردهی بی ضرره که همین دیشب فهمیدم چقدر اشتباه میکردم و الان عذاب وجدان دارم، ولی خدایی اصلا نمی‌دونستم نباید میخوردم  و نگرانم، نمیدونم چطور نفهمیدم نباید استفادش میکردم).
وقتی شرایط روحی و استرس بالا و وسواس فکری و عذابی که میکشم رو به دکتر شرح دادم ، گفت بهتره شیردهی رو قطع کنی و داروها رو شروع کنی و این مهمتره برای تو. گفتم دوست دارم بچم شیر خودم رو بخوره حداقل تا چند ماه دیگه که دکتر گفت ضرر این شیر دادن از منفعتش خیلی بیشتره!
و حالا من مثل همیشه سر دوراهی گیر کردم. از طرفی با وجود درد شدید کمر و کتف و گردن، به خاطر شیردادنهای به حالت نشسته، همچنان عاشق شیر دادن به بچم هستم و برای برگردوندن شیرم (اونبار که بعد بستری شدن نویان قطع شد) کلی بدبختی کشیدم، از طرفی هم حرف دکتر که میگه این شیر دادن خودش مضره، از طرفی هم نویانی که به فرض هم بخوام شیر خودم رو ندم، شیر خشک و شیشه شیر نمیگیره. خودم هم از طرفی به درمان فوری نیاز دارم و حال روح و روانم خوب نیست و وسواس فکری و  استرس زیادی رو بخصوص بعد بحران خونه تجربه کردم و میکنم و گاهی پیش میاد که از شدت استرس تپش قلب میگیرم، خوب می‌دونم نیاز به درمان دارم و در کل راهی به جز مصرف دارو وجود نداره برای درمان وسواس و اضطراب فراگیر.
جوری شده که چه بچم رو از شیر بگیرم و چه نگیرم عذاب وجدان دارم، یعنی در هر صورت احساس خودخواه بودن بهم دست میده، چه اینکه بخوام بهش شیر خودم رو ندم و محرومش کنم از شیر مادر و به فکر دارو خوردن خودم و التیام روح و روانم باشم، چه اینکه بخوام همچنان بهش شیر خودمو بدم و به این فکر کنم که با این استرس وحشتناک و حال بدی که دارم مبادا روی بچم خدای ناکرده تاثیر بدی داشته باشه و صرفا به خاطر علاقه به شیر دادن، به ضرر بچم کاری نکنم، یعنی در هر دو صورت حس خودخواهی همراهم هست و تصمیم گیری سخته... 
نویان هم که شیر خشک نمیخوره و عاشق شیر منه و خلاصه که موندم چه کنم. با خودم فکر کردم شاید راه سومی هم باشه و اون اینکه بدون دارو خوردن بتونم حالمو بهتر کنم و دارو خوردن رو عقب بندازم و تا جایی که در توانم هست به بچم شیر خودمو بدم حداقل تا یک‌سالگی، البته شیردادنی که با حال بد من همراه نباشه که خودش مضر باشه یعنی خودم حال خودمو بهتر کنم که شیر سالمی رو به بچم بدم، نمی‌دونم میتونم یا نه، قطعا اگر میتونستم که دوباره به روانپزشک مراجعه نمی‌کردم، من فکر میکردم لابد داروی اعصابی هست که با شیردهی منافاتی نداشته باشه که ظاهراً اینطور نیست و اون دارویی رو هم که تو این هفت ماه بیخبر از همه جا خورم اشتباه بوده و در هر حال تا شیر میدم نمیتونم به درمان فکر کنم. موندم چه کنم، بیشتر نظرم روی این هست که به خودم کمک کنم حالم بهتر بشه و چند ماه دیگه به نویانم شیر بدم، آخه شیر خشک هم که فعلا نمیخوره و نتونستم هیچ جوره عادتش بدم، ‌یه جورایی فعلا چاره دیگه ای هم  انگار ندارم  (مگه اینکه شیر خشک بخوره)، وسواس و اضطراب شدید هم طوری نیست که مثلا آدم خودش با خواندن کتاب و... بتونه بطور کامل درمان بشه، شاید کمی موثر باشه اما درمان اصلی نیست و فقط در کنار دارو درمانی کمک کنندست نه به تنهایی، امیدوارم بتونم آرامش بیشتری داشته باشم و حداقل چند ماهی دیگه نویانم رو شیر بدم، البته شیر سالم....
قضیه خونه وحشتناک ترین فشارها رو بهم وارد کرد. خونه فعلیمون که براش مشتری درست و حسابی پیدا نشد که بتونیم بفروشیمش و با پول اون خونه کوچیکه روی هم یه واحد بزرگتر بگیریم، آخرش مجبور شدیم با پولی که از فروش خونه کوچیکه داشتیم به همراه اضافه کردن پس انداز دو سه ساله خودم، یه واحد کوچیک دیگه بگیریم... عملاً ضرر کردیم، توضیحش مفصله فقط در همین حد بگم که این دوماه وقفه ای که از فروش خونه کوچیکمون تا خرید واحد فعلی افتاد، قیمت خونه افزایش پیدا کرد و ناچار شدم خونه جدید رو که ۴۵ متره (سه متر بزرگتر از قبلی) گرونتر از دو ماه پیش که خونه قبلی رو فروختیم بخرم، منم دو سالی بود مبلغی تو بانک سپرده داشتم و ازش سود می‌گرفتم  که مجبور شدم بابت گرونی همین دو ماه، برای خرید خونه فعلی از همه اون پس انداز استفاده کنم و در نتیجه دیگه سود بانکی هم در کار نیست، قرار بود این پس انداز برای خرید یه واحد بزرگتر که بتونیم توش ساکن بشیم استفاده بشه که نشد و صرف خرید یه خونه کوچیک دیگه شد، انگار نه خانی اومده و نه رفته.  
از طرفی اگر خونه قبلی رو نمیفروختیم و هنوز داشتیمش، ده روز دیگه موعد اجاره دادن مجددش بود و میشد اجاره خوبی ازش گرفت و در کل اینو بگم که اگر این اتفاقا نمیفتاد می‌تونستیم حدود پنج میلیون تومان و بیشتر در ماه درآمد جداگانه داشته باشیم که الان اونو نداریم و البته پس انداز بانکی و سود بانکی  هم دیگه وجود نداره. مضاف بر آتیشی که دو ماه و اندی بابت همین خرید و فروش خونه به زندگیم افتاد و بچه هام و همسرم که اونهمه اذیت شدند و روح و روان و حتی جسمی که ازم داغون شد... فقط و فقط به خاطر اشتباه محاسباتی که اول باید خونه فعلی که مجتمع و دیرفروش بود رو می‌فروختم و بعد واحد کوچیک رو و همینطور پیش بینی نکردن اعتراضات اخیر کشور که باعث شد بازار مسکن بالکل راکد بشه و واحد ما براش مشتری خوب پیدا نشه...
من بلند پروازی نکردم فقط بد شانسی آوردم. میخواستم در زمان مرخصی زایمان این کار بزرگ خرید و فروش رو انجام بدم که نشد، قسمت نبود. اگر میشد دستاورد بزرگی بود. افسوس.
ته تهش با ضرر رسیدم به نقطه سر خط و یه واحد کوچیک دوباره خریدیم، ما که از قبل هم داشتیمش... چه می‌دونم ،بازم شکر که بدتر نشد. به قول مامانم باید شکر کنم که پس اندازی داشتم روش بذارم و حداقل دوباره یه واحد کوچیک ولو منطقه پایینتر بخریم اما خب بابت این ضرری که کردیم و پنج تومنی که در ماه با وجود بیکاری همسرم دیگه ندارم خیلی غصه خوردم و اینکه امید داشتم از این خونه جابجا میشیم و یه جورایی از این خونه دل کنده بودم که نشد و موندگار شدیم فعلا... با همه اینها ناشکری نمیکنم، خدا رو چه دیدی شاید قسمت ما همین بوده و آخرش خوب باشه.
۵ آبان مبایعه نامه خرید یه واحد کوچیک رو نوشتیم و قصه خونه موقتا تموم شد، البته هنوز براش مستاجر پیدا نشده چون بودجه ما به خریدش نمی‌رسید و روی رهن دادنش حساب کردیم و هنوز رهن نرفته و فقط سه روز دیگه وقت داریم تسویه کنیم... خدا کنه زودتر فرجی بشه و اجاره بره، خیلی نگرانم، این املاکیه خیلی تنبل و ببخیاله و بعد دو هفته نتونسته حتی یه مشتری برای بازدید ببره.
برای خرید همین واحد کوچیک ده دوازده روز وقت گذاشتیم و چه عذابی که با دو تا بچه کوچیک برای گشتن دنبال خونه و بازدید خونه و ... نکشیدیم، یه جایی به درگاه خدا زار زار گریه کردم و بهش گفتم خدایا دیگه بریدم، بگم غلط کردم کارمو راه میندازی؟ وای که چه روزهای بدی روگذروندمیم... درواقع ما همون زحمتی رو که برای فروش دو تا واحد و خرید واحد بزرگتر که برنامه اولمون بود متحمل شدیم اما فروش نرفتن خونه فعلی و مسایلی که تو کشور اتفاق افتاد همه چیو خراب کرد و برگشتیم سر جای اولمون ولو با ضرر و زیان و اعصاب داغون...
بازم ناشکری نمیکنم، شاید قسمت ما این بوده اما در عجبم از گرهی که همیشه تو کارم میفته، ولو اینکه تهش شاید حکمت و مصلحتی درش باشه اما اغلب اوقات برای رسیدن به هر چیزی خیلی اذیت میشم و عذاب میکشم و به دردسر میفتم... افسوس از اون همه زجر و عذابی که کشیدیم،  بخصوص من که عملا زندگیمو و روحیمو باختم. از زندگیم بیزار شده بودم و حالم از خودم و همه چی به هم می‌خورد.
اون روز که واحد کوچیک رو معامله کردیم انگار باری از دوشم برداشته شد، درسته ضرر کردیم اما همینکه پرونده کم و بیش بسته شد و حداقل دوباره تونستم یه جایی رو ولو منطقه پایینتر و ولو با ضرر کردن بخرم به آرامش رسیدم و حالم بهتر شد، از بنگاه که برگشتم بچه هامو بغل کردم و در حالیکه گریه میکردم ازشون حلالیت خواستم بابت این مدت که اذیتشون کردم... 
دیگه فکر نمیکنم بتونم تا چندماه دیگه یا حتی دو سه سال دیگه به خرید و فروش خونه فکر کنم، در توانم نیست دیگه،دوست داشتم جابجا بشیم از این خونه و بریم یه جای بزرگتر و طبقه اول که بچه ها راحت باشند اما نشد. فقط خدا می‌دونه این مدت چی کشیدم من و چه به روز زندگیمون اومد...خدایا شکرت که حداقل همین واحد کوچیکو خریدیم ولو با ضرر. اگر به گذشته برمیگشتم و سختی مسیر رو با دو تا بچه کوچیک میدیدم حتی با وجود مرخصی زایمان دست به اینکار نمیزدم و آرامش زندگیم رو فدا نمی‌کردم. واقعا پیش بینی این شرایط برام غیر ممکن بود، قطعا اگر همه چیز طبق برنامه پیش می‌رفت و این اتفاقات نمیفتاد می‌تونستم بگم بزرگترین کار ممکن رو انجام داده بودم و کلی به خودم افتخار میکردم اما حالا....
یعنی میشه در آینده حکمت تمام این اتفاقات و نشدنها و گره تو کار افتادن ها رو بفهمم؟ خدایا هر چی صلاح و تقدیر ماست به وقتش برای ما رقم بزن و کارهامونو سهل و آسون کن و حکمت این اتفاقات رو برای من نمایان کن و به قلب و روح من آرامش ببخش...کمکم کن سر پا بشم و حال خودم و زندگیمو رو خوب کنم.
این مدت که دنبال خونه بودم نه تنها رو ح و روانم که جسمم هم آسیب دید و با انواع دردهای جسمانی به خاطر فشاری که بهم وارد شدم دست و پنجه نرم میکنم. گاهی شبها تا همسرم تمام بدنم رو ماساژ نده نمیتونم بخوابم. خیلی اذیتم خیلی. موندم یکماه و نیم دیگه چطور می‌خوام سر کار برگردم.
می‌خوام تلاش کنم حال خودمو و زندگیم و بچه ها و همسرم رو که به شدت این روزها از بابت مشکلاتی که داره افسرده شده بهتر کنم. امیدم به خداست و ازش میخوام دستمو بگیره و بتونم خودم و زندگیمو جمع و جور کنم حتی با همین جسم خسته و روحیه آسیب دیده و  روانی که نیاز به درمان و بازسازی داره...
‌نمیدونم درمورد شیر دادن به بچم چه تصمیمی بگیرم، کاش بتونم بدون دارو خوردن حالم رو بهتر کنم که همچنان بتونم شیر خودم رو به بچم بدم،  آخه نویانم هنوز خیلی کوچیکه و شیر خشک هم که دوست نداره.
 خدایا خودت هوای من و زندگیمو داشته باش... 
‌حالم به نسبت زمانی که دو پست قبلی رو نوشتم کمی بهتره، با سامان هم شکر خدا خوبیم. دو سه روز پیش بهم میگفت نمیدونم چرا چند وقته عشقم بهت بیشتر از قبل شده. این روزها خیلی بغلم میکنه و منو میبوسه، دستمو میبوسه و میگه دوستم داره و قدرمو میدونه، البته که خیلی  افسردست و ناامید و بی انگیزه، ولی چه میشه کرد، مرد که حاش تو خونه نیست... خدا از باعث و بانیش نگذره. نیلا هم این روزها  وقتی آرامش ما رو میبینه حالش بهتره، با نویان خیلی بازی می‌کنند و قهقهه خنده هاشون بزرگترین دلگرمی برامه. بچم سر قضیه خونه خیلی اذیت شد، سعی میکنم براش جبران کنم، خیلی براش وقت میذارم این روزها،واسش کتاب میخونم و باهاش بازی میکنم. نویان هم که چنان شیطون و وروجکه دل و دینمونو برده. امروز چند بار پشت سر هم بهش گفتم بگو بابا باا یهویی گفت به به... یعنی مردم براش. سامان اسمشو گذاشته آقای «گیخ» آخه همش میگه «گیییخ» یا مدام حرف «گ یا ق» رو تکرار می‌کنه و با دهنش آواها و صداهای عجیب غریب و بامزه در میاره. خیلی قلدره از الان و بزور تلاش می‌کنه از دست نیلا اسباب بازی و گوشی و چیزای دیگه بگیره، بماند که نیلا هم بدجور به وسایلش حس مالکیت داره و بزور چیری یه بچه میده. این روزها از صبح تا شب در حال رسیدن به بچه ها و پخت و پز براشون هستم، شبها که تازه ساعت ۱۲ و یک می‌خوابند، یکی دو ساعتی با سامان پای تلویزیون و گوشی میشینیم و خوراکی میخوریم و گاهی شاممونو ساعت یک و دو شب میخوریم... با اینکار از بیکار بودنش ناراحتم اما به بودنش تو خونه و کنارمون عادت کردم و چند ساعتی که می‌ره جاش خالی میشه اما ذره ای از این وضعیت که مرد خونه ، شغل درست و حسابی نداشته باشه راضی نیستم، خودش بیشتر در عذابه، خیلی از همکاران سابقش هم مثل خودش یا بیکارند یا چند ماه حقوق معوق دارند، تازه همسرانشون هم شاغل نیستند نمی‌دونم چطوری زندگی رو میگذرونند. اینم وضع قشر مهندس و تحصیلکرده ما... 
خدای مهربونم هوامو داشته باش، دستمو ول نکن. ‌سکان کشتی زندگیم رو به دست تو میسپارم، منو به ساحل امن نجات رهنمون کن. 

نظرات 13 + ارسال نظر
نسیم چهارشنبه 23 آذر 1401 ساعت 11:15

توی این مملکت خراب شده مزخرف
راجع به هر چی تصمیم میگیره و برنامه ریزی میکنی دور از جون شما آخرش به غلط کردن میفتیم
اقتصاد مریض , این مملکت درست بشو نیست
باعث بانیش نابود بشه

دقیقا همینه... حتی از برنامه ریختن وحشت دارم دیگه
تقصیر امثال ما چیه؟

آرزو دوشنبه 21 آذر 1401 ساعت 17:43 http://arezoo127.blogfa.com

سلام مرضیه جان
خوبی عزیزم؟
هوم امروز گفتم بشینم آرشیو وبلاگتُ بخونم اما اکثرا رمزی بودن تا رسیدم به یه پست که لبخند گنده نشوند رو لبام
ازت میخوام بخونیش
پست ۲۷ تیر ۹۶

سلام عزیز دلم خیلی یادآوری بجایی بود. رفتم و خوندم و خیلی بهم چسبید. مال پنج سال و نیم پیش بود.... چه زود گذشت و چه مسیر سختی تا اینجا اومدیم و الان دو تا بچه داریم
رمزها یکی نیستند گلم. باید یکیشون کنم سر فرصت، عجالتا هر پستی که خواستی بهم بگو رمزش رو می‌فرستم

رها یکشنبه 20 آذر 1401 ساعت 16:20 http://golbargesepid.parsiblog.com

دوس جان کجایی؟؟؟؟؟

آیدا سبزاندیش شنبه 19 آذر 1401 ساعت 16:13 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی؟! کجایی دختر؟! انشالله که با خبرهای خوش مینویسی و در تن درستی و شادکامی و در کنار خانوادت بهترین لحظات رو سپری میکنی.

سلام عزیزم‌‌‌

بهار شنبه 19 آذر 1401 ساعت 10:53 http://Baranoabr.blogfa.com

سلام مرضیه جان
امیدوارم حالتون خوب باشد
چند روزی هست که وبلاگ شما را میخونم و‌ خیلی زیبا بود نوشته هاتون و‌ تاثیر گذار
ممنون که با انتقال تجربیاتتون و حس هاتون نسبت به اتفاقات مختلف به انسان ها کمک می کنید
برای شما و خانواده عزیزتون آرزوی بهترین ها را دارم

سلام دوست جدید من خیلی خوش اومدی و ممنونم که همراهم شدی. خوشحالم از دوستی با شما
منم بهترینها رو برات می‌خوام عزیزم

میس شین سه‌شنبه 15 آذر 1401 ساعت 18:28 http://Www.msshin.blog.ir

عزیزم که نمیدونم اسمت چیه و فقط میدونم مخاطب وبلاگ منی سلام .
دوست من عزیزم کلی با ناراحتی پستت رو خوندم . بچه ات نویان چند ماهشه ؟؟؟

اسمم مرضیه هست.
شما باید مینا مامان کوروش باشید؟ بیگ بلاگر سابق؟
متاسفانه وبلاگ شما بازم برام باز نکرد و از این بابت متأسفم. دوست داشتم میخوندمت. با روشی هم که گفتی سرچ کردم تو گوگل چیزی نیاوردباید با گوشی همسرم برم شاید باز کرد برام
ده روز دیگه میشه نه ماهه عزیزم

لیلی شنبه 28 آبان 1401 ساعت 16:28 http://Leiligermany.blogsky.com

خرید و فروش خونه بدون همفکری با یه کاربلد سخته.هرچقدر هم آدم باتجربه باشه بازم نظر یک نفر دیگه رو می خواد
خدا رو شکر با ضرر هم شده حداقل خونه خریده شد

درسته عزیزم منم به خیال خودم تحقیق کردم و پرس و جو اما نشد که بشه. ‌از اسم خرید و فروش وحشت دارم

غ ز ل دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت 11:44 https://myego.blog.ir/

مرضیه جان
من یک راهی رو به کمک آقای مقدم پیش گرفتم که واقعا داره کمکم میکنه
توصیه می کنم حتما شرح محدودیت صفر رو از ایشون گوش کن
در مورد روش هواپونوپونو که این روزا واقعا منو آروم کرده
و میتونه این گره ها رو باز کنه
من حین گوش دادنش زیاد به یادت میفتادم
که با پاکسازی همه چیز خوب میشه
فقط باید صبور باشی
و ثابت قدم

https://t.me/spiritual_mind

این آدرس کانال
واردش بشو و محدودیت صفر رو سرچ کن و شروع کن گوش دادن

سلام غزل جان فکر نمی‌کردم هنوز هم خوانندم باشی. خیلی وقت بود ازت پیام نداشتم. برم ببینم چیه... مرسی که گفتی و مرسی که به یادم هستی

الهام شنبه 21 آبان 1401 ساعت 07:22

سلام. خوبی؟ مبارک باشه خونه جدید. ان شالله که پر از اتفاقات خوب باشه عزیزم. خوب شد خرید کردی به مرور زمان اون هم کمک کارت میشه. چه میشه کرد اینم بخشی از زندگی ما شده وضعیت اقتصادی نابسامان.

مرضیه جان اگه فکر میکنی نیاز به درمان داری، به پسرت که شروع کردی به غذا دادن. کم کم شیرت رو بگیر. بزار با غذا خودش رو سیر کنه و اگه شیرت نباشه به نظرم شیشه رو قبول کنه اگه هم قبول نکنه با غذا جبران میشه.
شیری که با کلی هورمون های نامیزون، وارد بدن بچه بشه، ضررش خیلی بیشتر از منفعتش. غافل نشو عزیزم.
ان شالله بهترینها برات اتفاق بیفته. همیشه زندگی بر وفق مرادت باشه

سلام الهام جانم. ممنونم اما ببین به چه روزی افتادم بابت این خونه... بازم شکر چی بگم.
فعلا که انگار شیرم هم کم شده و دیگه جدی جدی باید فکری کنم. خودم هم هیچ اصراری به این شیر دادن با این وضعم ندارم دیگه الهام
ممنونم دوست خوبم. زنده و پاینده باشی

خانوم جان جمعه 20 آبان 1401 ساعت 15:33 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام عزیز دلم‌مرضیه جان خداروشکر خداروشکر که تونستید باز همون واحد کوچیک رو بگیرید جلو ضرر رو از هرجا و به هر نحو بگیری منفعته به قول خودت حتما مصلحتی در کار بوده که به موقعش میفهمی ، مثل ما که اگر قضیه ساخت خونه اوکی بشه تازه مصلحت این خونه و گیر و گورش رو میفهمیم ! امیدوارم بعد ازاین بهترینها برات اتفاق بیفته . راست میگی که جای مرد توخونه نیست اما من میگم حالا که شما شغل و درامدی داری جهت گذران زندگی اجاره خونه هم که ندارید ماشین هم که دارید چرا ایتقدر بابت بیکار بودن همسرت حرص بخورید ایشون تا پیدا شدن یه شغل خوب خونه بمونه و مراقب بچه ها باشه جایگاهتون عوض میشه ولی اگر آرامش داشته باشید چه اشکالی داره ؟! ما یه اشنایی داریم خانومش درس خوند و دکترا داره الان و تو بیمارستان حسابدار شوهرش شغل ازاد داشت و درامد انچنانی نداشت یه روز کاربود یه روز نبود ازوقتی بچه دار شدن شوهرش مسئولیت بچه هارو عهده دار شد و نشست خونه خانومش هم کار میکنه خیلی هم اوضاع مالی و زندگی و بچه هاشونم خوبه الان دیگه بچه هاش بزرگ شدن ولی خب چند سال به همین روال دارن زندگی میکنن دیگه حالا امیدوارم اقا سامان کاری که مطابق میلش باشه پیدا کنه و بره سر کار ولی اگر نبود هم میشه با یکم صرفه جویی و حساب کتاب با حقوق شما زندگیتونو بگذرونید البته تاکید میکنم موقتا

سلام سمیه جون. ایشالا که برای شما هم هر چی خیره پیش بیاد.
والا سمیه من خودم هم به این موضوع فکر کرده بودم و حتی غیر مستقیم و شاید یکبار مستقیم مطرح کردم چنان عصبانی شد که مگه مرد خونه میمونه و... خب دیدم راست هم میگه... کمتر مردی قبول می‌کنه خونه نشین بشه و مراقب بچه ها باشه
داریم همینکارو میکنیم کم و بیش و من خیلی وقتها کنار اومدم...فعلا تصمیم داره مرتب بره اسنپ و به عنوان شغل نگاهش کنه. اینم قسمت همسر من بود دیگه

رها پنج‌شنبه 19 آبان 1401 ساعت 16:26 http://golbargesepid.parsiblog.com

وای از دست تو مرضیه
دق کردم بس که بیخبر گذاشتیمون
خدا رو شکر تو این وض تونستی جایی بخری
هزار سجده شکر بزار که پولت نقد نمونده
چن تا از دوستان برادر من همینجوری الکی الکی ملکشون را از دس دادن و اجاره نشین شدن متاسفانه...
خدا رو شکر ...
برای خرید واحد بزرگتر هم عجله نکن وختی پولت تبدیل به ملک شده ... ارزشش حفظ میشه... درسته جاتون کوچیک شده به نسبت قبل ولی اصلا عجله نکن... اگه پولت نقد بود فرق میکرد... باید هر جوری هس تبدیلش میکردی به ملک ولی حالا که تبریل کردی بزار یه ارامش نسبی برای خونواده برقرار بشه بعدا... دیر نمیشه اصلا...
سر شیردادن هم به نظرم تحلیل خودت کامل بود... وختی باید دارو بخوری تا روان ارومتری داشته باشی دادن شیر حرص و جوش به بچه شاید صلاح نباشه... در کل حرص نخور ولی بزار یه چیزی بهت بگم...
میدونی
اگه لازمه دارو بخوری اصلا از خودت و خانوادت اینو دریغ نکن
درسته شیر مادر برای نویان عالیه ولی اگه خودت سلامت نباشی نه تنها همسرت بلکه نیلا و نویان و جو خونه همه متشنج میشن... میدونی من حس میکنم ضررش بیشتره تا سودش...
ببخشید خودم دوس ندارم وختی اینجوری صریح نظر میدم... ولی نمیدونم چرا نتونستم نظرمو نگم
بازم شما مامانی و مطمعنم بهترین تصمیم رو برا بچه ها و خونواده میگیری
پوزش و ماچ بهت و دیگه نبینم اینهمه وخت نباشیا

سلام رها جان ببخش انقدر دیر جواب میدم. می‌دونم چقدر پیگیرمی و شرمنده که دیر به دیر از خودم خبر میدم... جام کوچیکتر نشد عزیزم فقط عوض نشد و جابجا نشدم. میخواستم خونه فعلی و یه خونه خیلی کوچیک دیگه رو بفروشم و واحد بزرگتر بگیرم که وسط راه موندم. یکیش فروش رفت اون یکیش که توش زندگی میکنیم نه و آخرش مجبور شدم باز یه واحد کوچیک دیگه بخرم لااقل پولم بی ارزش تر نشه یعنی نقطه سر خط.
والا عزیزم من اصراری به شیر دادن ندارم دیگه اما نویان ابدا شیر خشک نمیخوره، هزار جور و هزار بار امتحان کردم، اصلا چاره دیگه ای ندارم
اختیار داری گلم. ممنونم ازت که پیگیرمی... ایشالا برگردم سر کار زودتر می‌نویسم

طلوع پنج‌شنبه 19 آبان 1401 ساعت 15:40

سلام، مرضیه ی عزیز من هم در دوران شیردهی و یک سالگی دخترم دچار اضطراب و افسردگی و وسواس فکری شدید شدم و روانپزشکم دارو تجویز کردند و مشکل و‌تداخلی هم با شیردهی نداشت ببه نظرم در این مورد با چند روانپزشک دیگه مشورت کنید.البته خب دکترم به من گفتند شیری که با این حال به بچه میدی ضررش خیلی بیشتر از عوارض دارو برای بچه ست
مادر تا حالش خوب نباشه نمیتونه به امورات بچه هم‌ رسیدگی کنه و هر روز ناتوان تر میشه و این احساسات روی بچه ها تاثیر میگذاره، به نظر من اگر نمی خواهید دارو مصرف کنید پسرتون رو از شیر بگیرید مطمئن باشید خدای اون هم بزرگه و گرسنه نمیمونه
بالاخره وقتی ببینه شیر مادر نیست شیرخشک و شیشه و رو میگیره
ببینید درسته یک سری کارها شاید کمی به ارامش ما کمک کنه ولی اضطراب و وسواس شدید نیاز به دارودرمانی دارند و هر چه دیرتر اقدام به درمان کنید نتیجه دیرتر و سخت تر حاصل میشه. امیدوارم بتونید تصمیم خوبی بگیرید و براتون آرامش ارزو می کنم

سلام دوست عزیزم. پیام شما رو همون موقع خوندم اما خب شرایطم اجازه نمی‌داد پاسخ بدم شرمنده که دیر شد.... متاسفم که تجربه یکسانی داشتیم کم و بیش. کمتر کسی رو با شرایط خودم میشناسم...امیدوارم الان اوضاعتون بهتر باشه. منم تصورم این بود بشه دارویی در شیردهی مصرف کرد اما دکترم گفت نمیشه... پیدا کردن دکتر جدید و شرح حال دادن و... هم راحت نیست شاید یکی دو ماهی صبر کردم بلکه نویان شیر خشک خورد یا در هر حال دوران شیردهی من هم خواسته یا ناخواسته تمام شد‌‌‌. حداقل نویان بالای یکسال بشه می‌تونه شیر پاستوریزه هم بخوره تا اون موقع صبر میکنم... چاره ای هم جز صبر نیست وقتی شیر خشک نمیخوره. ده روز دیگه که برگردم سر کار دست کم تا بعدازظهر از شیر من محرومه خدا رو چه دیدی شاید اون موقع شیر خشک خورد.
واقعا آرامش بچه ها به آرامش مادر گره خورده منم دارم تلاشمو میکنم اما خودتونم اشاره کردید درمان اصلی با دارو هست. قطعا بیشتر از چند ماه دیگه عقب نمیندازم. ممنونم از پیامتون. لطفا برام انرژی مثبت بفرستید

آیدا سبزاندیش پنج‌شنبه 19 آبان 1401 ساعت 14:56 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی؟
این مدت میومدم میدیدم چیزی ننوشتی میگفتم انشالله خیره و با خبرهای خوش میاد حتی اون روز برات خیلی دعا کردم که مشکلت بابت خونه حل بشه. میدونی چیه مرضیه؟؟ تقصیر تو نیست تقصیر این مملکت بی صاحبه که هیچ چیزش مشخص نیست و قابل پیش بینی نیست. مردم تو ترس و وحشت از دست دادن هستند قیمت امروز با فردا فرق داره اوضاع امروز یک جور فردا یک جور... وگرنه تو تصمیم درستی گرفته بودی و حق داشتی خونتو بهتر کنی منتها وضعیت مملکت بی صاحب ما و اقتصادش اونقدر بهم ریختست که همه دو دستی همین چیزهایی که داریمو چسبیدیم که نکنه از دست بدیم!
بهترین کارو کردی که پولت رو دوباره تبدیل به ملک کردی و مطمئن باش به هر حال تجربه بیشتری از همه این پروسه ها به دست آوردی.
الان اوضاع مملکت و وضع کار همینه ، باور کن چند تا خانواده میشناسم مردها کارشون رو از دست دادند یا حقوق معوقه داشتند و نگرفتند واقعا براشون سخت میگذره ، باز هم خدا رو شکر لااقل خودت سر کار میری درآمدی داری . انشالله هر چه زودتر برای همسرت شغل خوب پیدا میشه و به هر حال روزگار بهتر پس از هر سختی از راه میرسه.
تو زن موفق و صبوری هستی قدر خودت رو بدون و به خاطر مشکلاتی که هست خودت رو اذیت نکن باور کن خیلیها شرایطشون همینه و حتی بدتر. همه چیز درست میشه عزیزم ... اگر تونستی قبل سر کار رفتن یک مسافرت کوچیک هم شده برو تا روحت باز بشه.برو شمال

سلام آیدا جون. از پیامت زمان زیادی میگذره. ممنونم از انرژی مثبتی که مثل همیشه به من میدی. بله تصمیم من درست بود اما شرایط نابسامان و غیرقابل پیش بینی کشور همیشه گند میزنه به هر چی برنامه ریزیه..اینم قسمت ما بود دیگه. الانم که مشکل رهن دادنش...
روزگار بهتر پس از هر سختی... خدا از دهنت بشنوه آیدا.
اتفاقا ده روزی رفتم شمال و خوب بود.... بهش نیاز داشتم . لطفا مثل همیشه انرژی مثبت برام بفرست تا کارهام روی روال بیفته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.