بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

کابوس...

این هفته و بخصوص دیروز یکی از نحس ترین روزهای زندگیم  بود. نویان به دلیل عفونت شدید خون و تب و  اسهال و استفراغ از روز شنبه ۲۹ مرداد در بیمارستان کودکان بستری شد.... خود این به اندازه کافی روح و روانم رو آتیش زد. شش روز تمام بیمارستان بودم و تازه الان صبح سه شهریور بهم گفتند مرخصی...اینا رو از بیمارستان می‌نویسم. طبیعتا باید خوشحال می‌بودم چون از روز اول منتظر لحظه ترخیصش بودم اما همین امروز متوجه شدیم به دلیل سهل انگاری و کوتاهی سامان ، برخلاف تصورمون نویان تحت تکفل بیمه سامان نیست و کلیه هزینه های بیمارستان آزاد حساب میشه.... 

چنان شوکی بهم وارد شده که حد و اندازه نداره. باورم نمیشد برای بار هزارم همسرم با کوتاهی کردن و سهل انگاری خودش در پیگیری  بیمه کردن بچه ها چنین بلایی سرمون آورده و تازه طلبکار و عصبانی هم هست و به زمین و زمان بابت اشتباه خودش ناسزا میگه. دوباره دعوامون شد و برای بار صدم گله کردم که چرا پیگیر هیچ کاری نیست علیرغم تاکیدات هزاران باره من طی این مدت که نویان به دنیا اومده. همیشه همینطور بوده، درمورد اینجور پیگیریهای مهم همیشه بیخیال بوده یا پشت گوش انداخته و سهل انگاری کرده و چوبشو خوردیم! چقدر این مدت گفتم بچه ها بیمه نیستند و‌ اگر خدای ناکرده مریضی پیش بیاد خیلی بد میشه، آخرم شد اونچه نباید میشد. 

خودشم پشیمون شد و کلی عذرخواهی کرد و حلالیت خواست اما چه سود... هنوز نمیدونم چقدر پول باید موقع ترخیص بدیم اما حالم خیلی خرابه.

کاش فقط همین موضوع بود. نویان من دو سه روز بود که تو همین بیمارستان با اینکه تب و لرز و اسهال و استفراغش کنترل شده بود اما به یکباره جیغ میزد و گریه میکرد. گریه های جگرسوز، نمی‌فهمیدم چشه و فکر میکردم جای آنژیوکد و سوزن اذیتش می‌کنه یا درد خاصی داره، بچم تو بیمارستان به همه مبخندید و خوش اخلاق بود اما این دو سه روز آخر بی دلیل گریه و بی‌قراری می‌کرد. با اینکه تب هم نداشت امااصلا نمی‌فهمیدم چرا اینطور بیتابی میکنه، تمام وقتی که بی‌قراری می‌کرد و مدام در حال جویدن پتو و بالش و لباس من و دست خودش بود فکر میکردم به خاطر دندون درآوردنه و با خودم میگفتم بچم همه چیش با هم شده، مریضی و دندون درآوردن و چقدر عذاب میکشه. دیگه مستأصل شده بودم از این بیتابیش که درست دلیلشو نمیفهمیدم، از روی تخت هم که نمیشد بلندش کرد به خاطر سرم داشتن و... تو بغلم هم آروم نمی‌گرفت...   دیشب که شب آخر بستری شدنش بود، این بی‌قراری به اوج خودش رسید و من بدجور ترسیده بودم، بچه با التماس نگاهم میکرد و زبونش رو بیرون می‌آورد مثل کسیکه تشنست، از بقیه هم اتاقی ها پرسیدم ممکنه تشنش باشه بچه که گفتند زیر شش ماه بعیده چون شیر میخوره.. یکیشون گفت شاید گشنشه، گفتم نه نیست چون هر چی شیر میدم نمیخوره و سرم قندی هم که داره میگیره، پس نمیتونه گشنه باشه اما بازم بهش شیر دادم. همینکه گذاشتمش دم سینم با هول و ولع شروع کرد به مکیدن اما خیلی زود روشو برگردوند و دوباره گریه و بی‌قراری، به بقیه مامانا گفتم دیدید گشنه نیست اما بازم انگار بچم ولع خوردن داشت. آخر سر خودم چک کردم و یهویی دیدم شیری ندارم!!! انگار شیرم خشک شده باشه. شوکه شده بودم، باورم نمیشد اینهمه شیر چطوری از بین رفته... حیرت زده بودم. نمی‌فهمیدم چه اتفاقی افتاده.‌شاید از بابت اون همه غم و غصه و استرس این روزهای مریضی نویان این بلا سرم اومده بود، شاید چون سه روز اول مریضی شیر نمی‌خورد و شیرم تو سینه جمع میشد و درد شدیدی می‌گرفت و من اقدامی برای خارج کردنش نمی‌کردم، خود به خود این اتفاق افتاده و شیرم خشک شده، مثل مادری که بچشو از شیر میگیره. جگرم کباب شد، فهمیدم چرا بچه من اینهمه این دو روز آخر بستری جیغ می‌کشیده و من نمیفهمیدم، خاک بر سرم که فکر میکردم از دندون درآوردنه و به مادرشوهرم هم گفتم و اونم تصمیم گرفت براش آش دندونی بذاره، نگو از گشنگی بوده، بچه از گشنگی پتو و بالش و لباس من و دستشو و هر چی دستش میرسیده میجوییده و من احمق، من نادون فکر میکردم از درد دندون دراوردنه و رفتم براش دندونی خریدم که اونو بجویه... نگو بچم گشنه بوده، گشنه بوده طفلکم  و من نفهمیدم. خدا منو بکشه که متوجه نشدم و بچمو گشنگی دادم. آی که جگرم کبابه و اشکم بند نمیاد...

همینکه موضوع رو فهمیدم نصفه شبی هراسون رفتم از داروخونه بیمارستان شیر خشک و شیشه شیر گرفتم، اما هر کار کردم شیشه رو نگرفت و فقط گریه میکرد... آخر مجبور شدم با قطره چکان به زور مقدار کمی شیر خشک تو دهنش بریزم که لبها و دهن خشکش کمی مرطوب بشه. جگرم کبابه. از غصه گشنه بودن بچم این چند روز و اینکه دردشو نفهمیدم و اصلا بابت اینکه شیرم به یکباره خشک شده به هق هق افتادم. هم اتاقی ها کنار بچه هاشون خواب بودند اما من تا چهار صبح کنار نویان گریه کردم و زار زدم و از اینکه چطوری سیرش کنم خواب به چشمام نیومد...چند بار تلاش کردم سرشیشه رو دهنش بگیره اما نگرفت... هیچ شیری تو سینه نداشتم و هر کار میکردم مک نمی‌زد چون چیزی نبود، داشتم دق میکردم...

من عاشق شیر دادن به بچم بودم، با اینکه از بابت همون شیردادن گردن درد و کتف درد و کمردرد گرفته بودم و تا صبح خواب درست و حسابی نداشتم اما با شیر دادن به نویانم حال خودم خوب میشد و آرامش می‌گرفتم و با تمام وجود حس مادربودن بهم دست میداد. تصمیم داشتم حتی بعد رفتن سر کار و شاید حتی تا دو سالگی نویان تا جاییکه در توانم هست بهش شیر بدم که اینطوری الکی و به یکباره شیرم قطع شد... خدایا آخه چی شد؟ یعنی شیر نخوردن نویان تو دو سه روز اول مریضیش باعثش بود؟ یا غم و غصه حال بد بچم و استرسی که به خاطرش و با دیدن بیماری سختش کشیدم و دیدن سوزن سوزن شدنش و... دارم از غصه دق میکنم. دلم میخواد از این غم بمیرم. چقدر بچم از گرسنگی عذاب کشید و بیتابی کرد و من خاک بر سر نفهمیدم. چطوری خودمو آروم کنم؟ هر بار حالتش یادم میاد اشکم سرازیر میشه.

++++++تا اینجای پست رو صبح دیروز ۳ شهریور تو بیمارستان نوشتم و بقیش رو الان غروب روز جمعه ۴ شهریور از خونه در حالیکه در بدترین حس دلتنگی به سر میبرم می‌نویسم. تمام دیروز عصر بعد ترخیص و تمام دیشب رو گریه کردم. صبح چشمام باز نمیشد و انگار تو دنیای دیگه ای بودم، باورم نمیشد تو خونه خودم هستم. از همون دیروز تصمیم گرفتم با تمام وجود تلاش کنم که دوباره شیرم برگرده. دو سه نفری گفتند چون بچه چند روز شیر نخورده شیرت خشک شده و برگشتنش بعیده اما من می‌خوام نهایت تلاشم رو بکنم تا شاید همه چی درست بشه. مدام مایعات و غذاهای مقوی و قرص شیر افزا میخورم و خدا خدا میکنم به حق  طفل شش ماهه امام حسین ، خدا بهم نظری کنه و بتونم به بچم دوباره شیر بدم... دو نوع شیر خشک رو امتحان کردیم با دو نوع سر شیشه اما نمیخوره، دوست نداره طعمشو. بلد نیست با شیشه شیر بخوره و همش پس میده بیرون. منم مدام به خودم میرسم و مایعات می‌خورم و میذارم نویان میک بزنه و اینطوری اوضاعم یکم بهتر شده و تونستم یکم شیر داشته باشم و خیلی امیدوارتر شدم اما هنوزم وضعیتم مثل قبل نیست و نویان هم تمایل زیادی به خوردن و میک زدن نداره.

حال روح و روانم داغونه..افسرده و غمگینم، فکرم هنوز تو روزهای سختیه که گذروندم.انگار هیچی مثل سابق نیست. نویانم خیلی لاغر شده، هنوزم بیحاله و همش دوست داره بخوابه. دلم برای این حال نذارش خونه. تو بیمارستان همه عاشق بچم شده بودند، هر کی نگاش میکرد بهش میخندید، پرستارها هم دوستش داشتند. حتی نیلای من هم که کلا خیلی خنده رو بود، به خوشمزگی و خنده رویی نویان نبود.

این مدت نیلا خونه خاله مریم بود و خیالم صددرصد از بابتش راحت بود. برعکس تصورم خدا رو شکر از روز اول به بعد اصلا دلتنگی نکرد و از دیشب هم که برگشته خونه تا خود الان انقدر گریه و بهونه گیری کرده که دوباره برگرده خونه خالش که اعصابم خورد شده، خیلی ناراحتم که انقدر غصه میخوره و هوایی شده. حتی گاهی ناراحت میشم که نکنه ما رو دیگه دوست نداره و دلش ما رو نمیخواد... کلا پر از انرژی منفی و افکار منفیم. دیشب که بعد یک هفته برگشتم خونه و تو خونه خودم خوابیدم، تا خود صبح کابوس دیدم و دو سه باری تو خواب جیغ کشیدم تا آخرش سامان برقها رو روشن کرد که تو روشنایی بخوابم و خودشم کنارم خوابید تا خوابم ببره.

 بیماری نویان خیلی یکباره و در عرض چند ساعت شروع شد، درست هفته پیش عصر جمعه ۲۸ مرداد بی دلیل بی‌قراری و بهونه گیری می‌کرد، مامانم هم خونه ما بود. شب که خوابید کاملا حالت هوشیار داشت و با چشمهای بسته همش پستونکش رو میمکید و معلوم بود خواب نیست. دست و پاهاش سرد بود و من احمق فکر میکردم به خاطر کولره و بیشتر میپوشوندمش، نگو تب و لرز بوده و من با پوشوندنش فقط تبشو بالا بردم. آخه از کجا می‌فهمیدم؟ یکباره ساعت چهار صبح دیدم دست و پاش یخه یخه و تب داره. مادرم هم خونمون بود. دیگه با هول و هراس بهش استامینوفن دادم و پاشویش کردم. بچم تو تب می‌سوخت. بعدش که بهش شیر دادم دو سه بار به مقدار زیاد بالا آورد که آخرش سریعا نیلا رو گذاشتیم پیش مادرم و بردیمش بیمارستان و دکتر که دید اولش گفت ممکنه کرونا باشه و براش تست نوشت که جوابش شکر خدا منفی بود. در نهایت معلوم شد بچم دچار عفونت خون شدید شده و حتی دکتر گفت خدای نکرده ممکن بوده با پاشویه کردنش بچه تشنج کنه و کار خوبی کردیم که سریع بردیمش بیمارستان. خدا چقدر رحم کرده به ما و بچم. خلاصه که دکتر دستور بستری داد. اسم بستری که اومد تن و بدنم لرزید. به بچم تو اورژانس سرم زده بودند تا بخش بستری خالی بشه. بچم تو بغلم بیتابی می‌کرد و من فقط اشک می‌ریختم و این آغازی شد برای همه روزهای وحشتناک و عذاب آوری که تو بیمارستان و تو اون اتاق لعنتی گذروندم. 

تو بیمارستان صحنه های خیلی بدی دیدم و هر روزش یه ماجرا بود که اگر بخوام بنویسم طوماری میشه واسه خودش...بچه های بداخلاقی رو دیدم که تازه فهمیدم نیلای من چقدر بچه خوبیه در قیاس با اونا و باید قدرشو بیشتر بدونم‌. بچه دو سه روزه ای دیدم که کرونا داشت و به دستش آنژیو کد وصل بود و سرم داشت و مامانش رنگ به صورت نداشت...

لحظات خیلی سختی رو گذروندیم، هم من و هم سامان، سامان چند روز سر کار نرفت و شبها تا دیروقت پشت در بیمارستان یا تو حیاط بیمارستان میموند و دلش تاب نمی‌آورد بره خونه با اینکه اصلا اجازه نمیدادند بیاد ملاقات...میگفت نمیتونم تنهاتون بذارم. حضورش حتی پشت دربیمارستان هم دلمو  گرم میکرد. 

خیلی سخته دیدن تب ۳۹ درجه بچت و سوزن سوزن شدنش و استرس تب کردن دوبارش و بیرون روی و استفراغش... الانم که خونه هستم دستم به هیچ کاری نمیره و همش فکرم پیش اون روزای سخت تو بیمارستانه، یاد لحظات عذاب آوری که گذروندم. خدا برای هیچ مادری نیاره...! هزار بار از خدا خواستم منو با بچه هام امتحان نکنه، خودم مریض بشم اما اونا نه... به خدا که هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست.

شما رو قسم میدم برام دعا کنید شیرم دوباره برگرده و نویانم رو سیراب کنه... دعا کنید برای نویانم که دوباره جون بگیره و تپل بشه. دعا کنید که روح و روانم آروم بگیره و حالم بهتر بشه. خیلی غمگینم خیلی و نمیتونم به کارهای خونم برسم. انگار تو هپروت و تو یه دنیای دیگه هستم. 

امیدوارم خیلی هم اشتباه تایپی تو این نوشته نداشته باشم. با حال بدی تایپ کردم. اگر وبلاگم حالت روزمره نویسی نبود و اندک خوانندگانم دنبالم نمیکردند، و به احترام اونا نبود ، حال و حوصله نوشتن این مطالب رو نداشتم. لطفا اگر کامنتی ذیل این پست گذاشتید و بدون پاسخ تایید کردم منو ببخشید. میدونید که عادت به بی‌جواب گذاشتن پیامها ندارم اما خدا می‌دونه چه حال بدی دارم من الان و از عهده هیچ کاری برنمیام و به زور به بچه ها میرسم. 

میشه همین الان از ته دل دعام‌ کنید که حال و روزم بهتر بشه و دوباره احساس بهتری بکنم و به زندگی امیدوار بشم؟ که شیرم زیاد بشه و بتونم دوباره مثل قبل به بچم شیر بدم و بچم سیر بشه یا حداقل شیشه و شیر خشک رو قبول کنه؟ میشه دعا کنید که نویانم خوب خوب بشه و حال و روز زندگیم بهتر؟

نظرات 22 + ارسال نظر
محبوبه دوشنبه 14 شهریور 1401 ساعت 09:51

بنظرم اونقدری شیر مهم نیست که سلامت یه مادر، در زمان به دنیا اومدن دخترم، بخاطر فوت خواهرزادم خیلی مستاصل بودم، ترجیحم بر این بود که مادر سالم تری باشم تا دخترم الزاما شیر مادر با غصه و درد و تنش بخوره، قرص های افسرده گی رو شروع کردم و بالطبع شیر ندادم، الان که نگاه میکنم و دخترم در شش سالگی یک بچه با روحیه بالا، مهربون، اروم و بدون تنش ه ، مطمعن میشم کار درستی کردم.. البته صلاح زندگی هر کسی قطعا متفاوته ولی با توجه به چیزهایی که در وبلاگت مینویسی فکر میکنم شما هم کمک لازمی مثل من.. مادری با کیفیت مهم تر از شیر کم کیفیت ه.. البته این نظر منه و میتونه غلط باشه

حرفهای شما صددرصد درسته و قبولش دارم و شما هم بهترین کارو کردید... اما من به شخصه بینهایت عاشق شیردادن به بچم بودم و هستم.
خدا رو شکر بابت بچه خوبی که دارید. ایکاش بچه های منم اینطوری بشن. فعلا که نیلام ناآرومه و شاید من مقصر بودم. شاید مادر باکیفیتی نبودم..لعنت به من. آره کمک لازمم خیلی...مادر سالمی نیستم. نه جسمی و نه روحی. افسوس...
ممنونم که نظر و تجربتونو گفتید

ف شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 12:28

سلام. من خواننده خاموشتون بودم. گفتم از تجربه خودم براتون بگم.
بعد دنیا اومدن پسرم، وقتی ده روزه بود نیاز به جراحی اورژانسی پیدا کردم.در عزض دو سه روز کاملا شیرم خشک شد. دکترم و اطرافیان می گفتند نگران نباش و شیر خشک بده و شیر خشک کسی رو نکشته. افسرده شدم و همش گریه می کردم. همسرم با یکی از دوستاش که پزشک بودن دردودل کرده بودند. ایشون زنگ زدن و باهام صحبت کردند. گفتن دوباره شروع کنم به شیر دادن پسرم و ایمان داشته باشم شیرم برمیگرده. هربار گرسنه میشه، حداقل ده الی 20 دقیقه سینه خودتون رو بدین و بعد به مقدار نیازش شیر کمکی بدید. شیر من حدود 20 روز طول کشید تا برگشت ولی دیگه شیر خشک رو کامل قطع کردم و تا نزدیک دو سالگی به پسرم شیر خودمو دادم. واقعا فقط و فقط باور و تلاش خودتون مهمه و اینکه ناامید نشید و نذارید اطرافیان هم ناامیدتون کنند. از روی کوچولوهای گلتون ببوسید و به خدا توکل کنید.

سلام عزیز دلم
واقعا ممنونم که تجربتون رو به اشتراک گذاشتید.چقدر خوشحال شدم که گفتید شیرتون برگشت و تا دو سالگی هم شیر دادید. اینهمه علاقه و تعهد به دادن شیر خودتون درست همون حسیه که من دارم و خوب درکش میکنم اما اغلب نه و تازه سرزنش هم می‌کنند بعضا، اما به نظرم واقعا تحسین برانگیزه بخصوص تو شرایطی که مادران زیادی هستند که برای راحتی خودشون در کل شیر خشک رو انتخاب می‌کنند...
عزیزم منم با تلاش زیاد تونستم تا حد زیادی موفق بشم شکر خدا و الان حداقل بچم سیر میشه. به خدا توکل کردم و الان خوشحالم دوباره پسرم تو آغوش خودم شیر میخوره اما بازم دارم تلاشمو میکنم شیشه هم بگیره و به نظرم خیلی مهمه که از همون اول حداقل بچه یاد بگیره شیشه گرفتن رو تا به درد من مبتلا نشه. نویان هنوزم شیشه رو درست و حسابی نمیگیره و من دارم همچنان تلاش میکنم، اما بیشتر از باب احتیاط برای آینده ‌
ممنونم گلم. لطفا روشن بمونید

رها شنبه 12 شهریور 1401 ساعت 09:34 http://golbargesepid.parsiblog.com

مرضیه عزیزم
چقد غصه خوردم برا نی نی
برا شیرت..... آخ که چه داغی تازه کردی.... سوختم ...اینقد که همه ی این مدت نتونستم کامنت بزارم از روزی که پستتو خوندم...
چه چیزایی واسم زنده شد...
میفهممت تا عمق و ته ته دلم...
خدا کمک میکنه نگران نباش
خوشالم که شیرت برگشته
خوشالتر میشم بیای زود و بگی بهتری و فسقلیا هم عالی هستن
چرا دیر دیر مینویسی هوم؟؟؟؟؟
زش نیس هی من روز شونصد بار بیام برم؟؟؟؟؟

سلام عزیزم
الهی فدات شم. چه داغی؟ چقدر با غصه ازش یاد می‌کنی. شرمنده رهاجان من اونقدر ها شرایط خوندن وبلاگها رو ندارم عزیزم و نمی‌دونم از چی صحبت میکنی اما هر چی که هست انشالله که تموم شده...
رها جان خیلی بهم سخت گذشت اما با تلاش مداوم و توکل به خدا تا حد زیادی شیرم برگشته و هزار بار خدا رو شاکرم...
ای جانم، به خدا دوست دارم بنویسم اما همش گرفتار بچه هام و با گوشی نوشتن اعصابمو خراب می‌کنه منم که بلد نیستم کوتاه حذف بزنم خیلی سختم میشه.
اما چقدر خوشحالم که میای و سر میزنی. چقدر خوبه داشتن دوستانی مثل تو
میشه واسم دعا کنی اوضاعم بهتر بشه؟

سمیه سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 09:33

حس و حالت رو می فهمم
برات دعا می کنم

مرسی گلم ممنونم که دعام می‌کنی

ترانه دوشنبه 7 شهریور 1401 ساعت 23:15 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

عزیز دلم ایشالا همیشه تن خودت و همسرت و بچه ها سالم باشهمیفهمم خیلی روزهای بدی رو گذروندی،خدا هیچ پدر و مادری رو با بچه ش امتحان نکنه.

انقدر خودت رو سرزنش نکن،مادر هستی،علم غیب که نداری.اشکال نداره عزیزم،بچه ت دوباره تپلی میشه و هیچی از این روزها یادش نمیمونه.تو مادر خیلی خوبی هستی نازنیم.خدا تو رو برای نیلا و نویان گلت حفظ کنه


مرسی عزیز دلم. چقدر خوب بود حرفات. چقدر آرامش بهم داد. عزیزمی
اما ترانه من خیلی خودمو سرزنش میکنم. همش حس میکنم مادر خوبی برای بچه هام نیستم... وقتی حال نااروم نیلامو میبینم خودمو سرزنش میکنم.
لطفا دعام‌ کن.

سارینا2 یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 20:05 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
حست رو درک می کنم ولی یه هرده هم سعیرکن شرایطت رو با شرایط بدتر مقایسه کنی که احساس خوشبختی داشته باشی
کاملا درکت می کنم که سرم زدن به دست بچه و بستری شدنش چقدر برات عذاب آور بوده
ولی خدا رو شکر خوب شد
چاق شدن هم اتفاق می افته
کلا وزنی که سریع از دست بره سریع هم برمیگرده
حالا خدا رو شکر که بیتابیش مال یه بیماری نبوده و فقط به خاطر گرسنگی بوده
خوب هر کس دیگه هم جای تو بود تو اون شرایط به فکرش نمی رسید راهی برای خشک نشدن شیرش پیدا کنه
با اون همه درگیری
آدم دیگه به این موضوع فکرش نمیره
ولی مطمئنم شیرت برمیگرده
تازه شدی مثل یه مادر که تازه بچش به دنیا اومده و شیر نداره
من خودم همینجوری بودم
هیچی نداشتم
با کلی کلک و البته در کنار شیر خشک شیر رو می آوردیم

یه بار قبل درمان مادرم رفته بودیم بیمارستان
بچه هایی اونجا بودن تحت شیمی درمانی بنده خداها کچل لاغر مریض
ببین بازم بچه آدم بیماری بگیره قابل درمان باشه عالیه
خود خود خوشبختیه
روزهای سختی رو گذروندی ولی خوشبختی
همه چیز به روال قبل برمیگرده نگران نباش

سلام سارینا جون. چقدر خوبه اینهمه امید گرفتن... خدا رو شکر وضعیتم از قبل بهتر شده و شیر خودمو میدم
خدا هیچ مادری رو با بچش امتحان نکنه.
دوباره نویانم مریضه و اسهال استفراغه. نیلا هم مریضه. خیلی ناراحتم خیلی.
کاش همه چی بهتر بشه سارینا کاش...

ما و تربچه مون یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 17:48

عزیزم چه روزای سختی داشتی:((
نگران نباش دوباره شیر ترشح میشه
هم خواب و استراحت و خوراک مقوی نداشتی تو بیمارستان
هم کلی غصه خوردی و گریه کردی بمیرم برات
ولی درست میشه گلم غصه نخور

خدا نکنه عزیزم.
شکر خدا شرایطم بهتر شده و شیر خودمو میخوره نویان
ولی خیلی روزای بدی داشتم. الانم افسرده و داغونم. دوباره هر دو بچه هام مریضن. کاش تموم بشه این روزها

نسترن یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 12:17 http://second-house.blogfa.com/

مرضیه جانم خیلیییی ناراحت شدم پستت رو خوندم، شیردوش برقی بگیر دایم ازش استفاده کن، چون نویان میک نمیزنه اگر چیزیم تولید شه برمیگرده، حتما شیردوش رو امتحان کن

عزیزم با تلاش مداوم وضعیتم بهتر شده، مرسی از راهنماییت... فعلا که شیر خودمو میدم شکر خدا و تا حد زیادی برگشته اما تجربه شد برام

sara یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 08:48

سلام، خدا رو شکر پسرتون حالش بهتر شد و ترخیص شد.
این روزها هم می گذرن. امیدوارم روحیه تون بهتر بشه و با انرژی بیشتر و دل شاد پیش بچه ها باشین.
معمولا بچه هایی که از اول شیر مادر خوردن، شیشه قبول نمی کنن. ولی مطمینم با سعی و تلاش شما این مشکل هم حل میشه.

من تمام تلاشمو کردم فعلا که نگرفته و بازم تلاشمو ادامه میدم
خدا رو شکر شیرم تا حدی برگشته اما باید هر طور هست پایه احتیاط شیر خشک رو بخوره و شیشه شیر بگیره.
ممنونم عزیزم. کاش این روزها تموم بشن.

نجمه یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 06:21

سلام مرضیه جان
الهی بگردم،عجب روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی،خدا بهت قدرت بده.
الهی بچه....خداروشکر که الان خطر رفع شده،مرضیه جان من یادمه دکتر دوش و ماساژ رو برای زیاد شدن شیر پیشنهاد میداد.
انشالله که خدا بهتون نگاه کنه و شهرت زودتر برگرده.
منم خیلی واست دعا میکنم
مخصوصا اول نصف شب پستتون خوندم.کلی دعا کروم واستون

سلام نجمه جانم. ممنونم که به یادم بودی و دعام کردی. خدا نگهدار تو دلی و پسرگلت باشه.
شیرم برگشته تا حد زیادی از این بابت شاکرم اما دوباره هر دو بچه هام مریض شدن و داغون ترینم.
خیلی دعام کن خیلی.

Enamel یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 02:01

مرضیه
مشهدم ماموریت اومدم
بعد از خوندن پستت از ته دلم از خدا و امام رضا می خوام که دلت رو واقعی شاد کنه و از ته دل بخندی و خودتو شوهرت و دوتا بچه هات و همه عزیزانت سلامت و شاد باشی
خدا نویانت رو سلامتی بده و خدا برات نگهش داره
الهی نیلا شاداب و سرحال و غبراق و سلامت باشه
الهی که شوهرت سلامت باشه و یه کار عالی و همیشگی و باب میلش پیدا کنه و حسابش همیشه پرپول باشه و هیچوقت شرمنده تو و بچه ها نباشه
الهی خدا به خودت توان و سلامتی بده که به بچه ها و شوهرت عشق و مهر هدیه کنی
خدارو شکر کن به خاطر این خوشبختی ها

چه دعاهای زیبایی مینا جان. چقدر دلنشین و از ته قلب دعا کردی، درست همونایی که خودم میخواستم.
زنده باشی و سلامت و خوشبخت مهربونم. زیارتت قبول
این روزها پر از بغضم و دردم. کاش حرفهاتو خدا بشنوه و دوباره قلبم آروم بشه.

الهام یکشنبه 6 شهریور 1401 ساعت 00:15

مرضیه جان شکر خدا که مرخص شدین، ممنون که با مشغله ها و استرسات مینویسی از حالت، ان شاله همه چیز به زودی زود مرتب بشه عزیزم. از کم شدن شیرت ، فک کنم بیشتر از استرس و فشار روحی بودی شیرت برگشت ولی من خودم همیشه میگم هر چه پیش آید خوش آید، نگران نباش سعی کن با سرشیشه های مختلف شیشه بدی به نویان حنما قبول میکنه، اگه شیرت اومد چه بهتر، اگه نیوند اصلا غصه نخور بخدا بچه بزرگ میشه با اب قند بچه بزرگ میکنن، اصلا غصه نخور ، خودت میدونی من هم این دوران گذروندم و شیردهی برای منم مهم بود الیسا و اریا تا یکسال بیشترم نخوردن و ول کردن. میخوام بگم چه خوب چه بد میگذره ، پس سخت نگیر و به خدا توکل کن و بگو هر چه پیش امد خوش امد و با شرایط پیش برو عزیز جان
ناراحتیت بیشتر از اینه که فک میکنی مامان ناقصی شدی در حالیکه تو بهترین مامانی برای بچه ها و هیچ کس جای تو رو نمیگیره پس خودت سرزنش نکن و قوی پیش برو دعا میکنن از ته قلبم، ارامش به زندگیت برگرده

الهام عزیزم همیشه حرفهات و انرژی مثبتت آبی رو آتیشه. من تمام تلاشمو کردم شیرم برگرده و اوضاع خیلی بهتر شده اما همچنان باید شیشه رو بدم واسه احتیاط. فعلا که نگرفته بازم تلاش میکنم.
الهام جان خیلی سعی میکنم مثبت باشم اما سخته. الان هر دو تا بچه هام دوباره مریضن. کار همسرم معلوم نیست.درگیریهای جدیدی دارم که ننوشتم.
ممنون که بهم قوت قلب میدی اما شاید واقعا مامان ناقصی باشم.
آرامش آرامش... همون رو برام دعا کن عزیزم

شیلا شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 23:34

عزیزم
خیلی غصه خوردم
الهی هر چه زودتر به آرامش برسی و شیرت برگرده

ممنونم دوست خوبم. اوضاعم بهتره شکر خدا.
برام دعا کن

مریم شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 21:03

مرضیه جان انقدر خودخوری نکن به هر حال تو اطلاعات الان را اونموقع نداشتی و همه چیز سریع اتفاق افتاده و در اون لحظه که بچه شیر میخواسته عکس العمل بقیه مادرها هم چیز متفاوتی نبوده ولی به هر حال نوزادی که زبون نداره دل آدم کباب میشه براش
واقعا نگران نباش مطمینم شیرت برمیگرده و حتما میتونی بچه را سیر بکنی
در مورد شیر خشک هم بگم خیلی از بچه ها از شیر خشک خوششون نمیاد و برای دختر من هم اتفاق افتاد مجبوری مارکهای مختلف امتحان کنی و با قاشق فعلا بهش شیر بدی

مریم جانم همون موقع که کامنتت رو خوندم کلی آرامش گرفتم و کمتر خودمو سرزنش کردم. اون موقع که گفتی شیرت برمیگرده فکر نمیکردم این اتفاق بیفته اما شکر خدا شد و الان پسرمو با شیر خودم شیر می‌کنم. اصلا بغضم گرفت همین الان.چقدر بچم عذاب کشید.
وای همچنان دارم واسه احتیاط سعی میکنم به شیر خشک هم عادتش بدم فعلا که موفق نبودم.
مرسی که هستی عزیزم

خانوم جان شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 18:25 http://mylifedays.blogfa.com

سلام مرضیه جان ، خودت رو اینقدرشماتت نکن به قول مامانم بچه با مریضی بزرگ میشه میدونم خیلی سخت بوده منم پارسال تجربه تورو داشتم با مه یاس که بستری شد به خاطر تشنجش من ۶ ماهه باردار هم بودم اونموقع منم خیلی خودم رو سرزنش میکردم که چرا گذاشتم ۴ ساعت بگذره بعد استامینوفن بدم و زودتر ندادم منم همه تلاشم رو کردم تبش پایین بیاد اما اینقدر یهو و یه دفعه تبش بالا رفت که من هرکاری کردم افاقه نکرد که منجر به تشنجش شد حتی تو بیمارستان هم یکبار تبش تا ۴۰ درجه رسید یه وقتایی یه اتفاقهایی واقعا از کنترل ما خارج و نمیتونیم کاری بکنیم یا تجربه شو نداریم سرزنش کردن خودمون دردی رو دوا نمیکنه . ماهم موقع بستری کردن مه یاس گفتن بیمه ش وصل نیست اما علی الحساب دومیلیون تومن گرفتن بعد از یک هفته دیگه هزینه ای ندادیم موقع ترخیص و بعد یکماه اون دوتومن رو هم برگردوندن . امیدوارم نویان حالش خوب بشه و جون بگیره در مورد شیرت هم نگران نباش استرس خودش سم برای شیر به خدا توکل کن همین چیزای شیرافزا و مقوی رو بخور و تند و تند بهش شیر بده مکیدنش باعث میشه دوباره شیرت جاری بشه یه لینک هم میذارم برات اگه دوست داشتی میتونی کمک بگیری ازش

https://instagram.com/drfarahnazsaniei?igshid=YmMyMTA2M2Y

سلام سمیه جون... اون موقع چقدر غصه خوردم برای مه یاس. چقدر این حس شماتت کردن خود ناراحت کنندست. کدوم مادری عذاب بچش رو میخواد اما گاهی وقتها ناخواسته باعثش میشه. ایشالا که بلا از همه بچه هات دور باشه
بازم شکر هزینه ها رو گرفتید ما که هیچی...
شکر خدا شیرم تا حد زیادی برگشت... باورم نمیشد اما خدا به نویانم نظر کرد ولی چه عذابی کشیدیم. بچم بازم مریض شده... کاش تموم بشه این روزا
ممنونم از بابت لینک. حتما سر میزنم

فرناز شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 15:01 https://ghatareelm.blogsky.com/

از روزی که عکس نویان کوچولو رو تو اینستا گذاشتی همش به یادتم. ببین بدترین چیز برای شیرت همین غم و غصه هست. اون روزهای بد دیگه تموم شدن به خودت بگو باید قوی باشی و به خودت مسلط شی. شیرت هم با مک زدن برمیگرده. تلاشت رو در نهایت آرامش بکن. منم چون پسرم سینه ام رو نمی‌گرفت چندبار تا مرز خشک شدن رفت ولی دوباره برگشت فقط یادت باشه تنها چیزی که شیر رو بیشتر میکنه همون آرامشه

فرناز جان با تلاش مداوم تونستم تا حد زیادی موفق بشم و به پسر خودم شیر خودمو بدم... نویان هم تلاششو کرد، انگار میخواست شیر خودم رو بخوره...
اما آرامش آرامش... چیزی که این روزها ذره ای ندارمش...

آیدا سبزاندیش شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 14:18 http://sabzandish3000.blogfa.com

مرضیه جانم خیلی دلم گرفت واقعا متاسفم و از خدای بزرگ میخوام به زودی حال روح و دلت رو عالی کنه به زندگیت شوق و ذوق بده و دوباره سینه هات پر از شیر بشه و نویان حالش بهتر و خوب بشه. عزیزم به راستی که هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست خودت هم همینو گفتی پس انشالله وقتی حال نویان خوب شد یادت بیار که چقدر سلامتی با ارزشه و نباید غصه الکی بخوری و قدر زندگیتو بدونی.من عکسهاشو داخل اینستاگرام دیدم و واقعا دلم براش کباب شد. من بهت قول میدم حال نویان دوباره خوب میشه و شیرت برمیگدره و تمام این روزها تمام میشن. بچه ها خیلی قوی تر از بزرگترها هستند.خدا مهربونه. اونطور که میدونی بهش شیر یا مکمل اگر میشه بده تا جون پیدا کنه میک بزنه. دعا گوت هستم عزیزم.

ممنونم آیدا خان از اینهمه حس همدردی و محبتی که به من و نویان در این چند کلمه نشون دادی. خدا رو شکر که شیرم تا حد زیادی برگشت اما دعا کن حال دلم بهتر بشه.‌نویانم خیلی عذاب کشید. الانم دوباره مریض شده.
کلا خوب نیستم... حال زندگیم مشوشه...

نینا شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 12:43

مرضیه جان شیشه شیر اونت بگیر.تقریبا همه بچه ها میگیرندوشیراپتامیل مزه اش خیلی شبیه شیرمادر هست

حتما اینکارو میکنم و امتحان می‌کنم. اپتامیل رو گرفتم بازم نخورد اما شیشه اونت رو میگیرم حتما. ممنونم عزیزم

خاموش شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 12:41

سلام انشالله که هر چه زودتر حال همه تون خوب میشه وزندگیتون به شرایط عادی برمیگرده.بچه مریص میشه شما نباید خودتو ببازی بهنظرم خانم معتقدی میایید پس توکلت به خدا باشه.من فکر میکنم در درجه اول شما باید آرامش داس.شته باشید ببینید چه دمنوش ارامبخشی که با شیردهی منافات نداشته باشه براتون خوبه بخورید ومایعات فراوان میل کنید وبچه تونو همش زیر سینه تون بذارید تا سینه تونو میک بزنه اگر ارامش داشته باشید که مهمترین شرطه وبچه مرتب میک بزنه شیرتون برمیگرده .البته میگن عرق رازیانه هم برای شیر خوبه امتحان کنید .بازهم میگم آرامش مهمترین چیز درشیردهیه.موفق باشید.

سلام دوست خاموش من. مرسی که برای این پست روشن شدید.
من تمام این کارها رو کردم و توکل هم کردم و شیرم تا حد زیادی برگشت اما من و نویان هر دو خیلی عذاب کشیدیم خیلی. بازم شکر
میدونید آرامش ازم رو برگردونده این روزها و پشت هم گرفتارم. دوباره هر دو بچم مریض شدند. اینجوری موقعا خودمو میبازم. امامان رو صدا می‌کنم اما ایمان واقعی اگر داشتم این حال و روزم نبود...

هدا شنبه 5 شهریور 1401 ساعت 01:04

عزیزم♥️
چقدر دلم گرفت، خیلی سخته، امیدوارم شیر بیاد دوباره
ولی اگر هم نیومد دیگه کم کم باید عادتش بدی شیر خشک بخوره، خیلی سخته ولی چاره ای نیست، باید سر شیشه های مختلف رو امتحان کنی عزیزم♥️
ایشالله به خیر بگذره

سلام عزیزم‌‌‌ شکر خدا کلی تلاش کردیم من و نویان و الان دوباره شیر خودمو میدم اما بازم دارم تلاش میکنم صددرصد شیشه بگیره... باید از روز اول شیشه گرفتن رو یادش میدادم یا حتی میذاشتم کمی طعم شیر خشک رو بچشه.

شکوفه جمعه 4 شهریور 1401 ساعت 23:29

ضمنا هزینه ی بیمارستانم یه چک بدین وبعدازاینکه کارهای بیمه روانجام دادین بریدچک روبگیریدوهزینه روبابیمه پرداخت کنید.اگرم پول رودادین هم صحبت کنیدشایدبشه کاری کرد

شکوفه جان هر کاری بگی انجام دادیم اما نشد... اینم قسمت ما بود. هنوزم بیمه نیستند بچه ها

شکوفه جمعه 4 شهریور 1401 ساعت 23:26

سلام مرضیه جان انشالله که مشکلت حل بشه.حواست باشه هرجورهست حالا باسرنگ یاشیشه حتماشیربه نویان برسونی .درغیراین صورت بچه بیحال میشه ومیره توکما.حدتقل دوساعت ویتسه ساعتی یه بار حتی شده باسرنگ حتمااگرم خوابه بیدارش کن وشیر روبهش بده تاجون بگیره.اینارویه پرستارموقع مریضی پسرم بهم گفت.میگفت خوشحال نباشین بچه ی وندماهه چند ساعت خوابه چون اگرشیرنخوزه میره توکما.الانم نگران نباش مریصیش بالاخره تمام میشه.همین پسرمـ کهـگفتم بچه که بودخیلی مریض میشد وحتی تشنج هم کرد ولی گذشت.والان دوازده سالش هست.توهم چندوقته دیگه ایناهمش برات یه خاطره میشه.نگران نباش سیستم ایمنی بچه ها بالاست .انشالله که شیرخودت هم برمیگره سعی کن خودت باشیردوش یادست بدوشی وباسرنگ بهش بدی اگرم نشد اصلا عذاب وجدان نداشته باش

سلام شکوفه جانم. شکر خدا با تلاش زیادم تا حد زیادی در کمال ناامیدی شیرم برگشت. اما همچنان دارم واسه احتیاط به شیر خشک و شیشه شیر عادتش میدم فعلا که زیاد موفق نبودم.
خدا رو شکر پسر گلت صحیح و سلامته. خدا هیچ بچه ای رو بیمار نکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.