بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

سناریوی تکراری!!!

 غروب روز شنبه که از سر کار برگشت پر از بغض و آه بود. همسرم رو میگم..

سناریوی تکراری این سالها... ماهها کار میکنه، زحمت میکشه، کلی حقوق معوقه براش طلب میمونه، بعد کارفرما یا پیمانکار بالادستی به بهانه اینکه خودش طلب داره و از بالایی خودش پول نگرفته، پول شوهر بدبخت من و بقیه نیروها رو نمیده....

تو آخرین مورد از این سناریوی تکراری، همسر من با نزدیک به سی میلیون تومن بدهی که تصورمون این بود تا قبل عید همش رو میگیریم، به کار خودش در آخرین محل کارش پایان داد!!!!

اون یارویی که سامان رو استخدام کرده بود با کلی چک برگشتی و در شرایطیکه کلی بدهی به کارمنداش داشت، فرار کرده و سامان مونده و پولایی که ازش خورده، بهش گفتن قابل پیگیریه  و میتونه از طریق مافوق و کارفرمای همون آدم پیگیر حقوق و طلبش باشه، اما همونم ممکنه تا شهریور سال دیگه بهش ندند، تازه اگر در نهایت بتونه بگیره که همونشم من خیلی امیدوار نیستم!

اینم آخرین تحول مثبت زندگی ما! در کنار سایر مشکلات زندگیمون، اینم اضافه شد! قبلش حداقل اسمشو میذاشتیم حقوق معوق و منتظر بودیم حالا دیرتر هم که هست، بهمون بدن الان تبدیل شده به پولی که شاید هیچوقت بهش نرسیم! تازه اگر هم برسیم چندماه دیگه که ارزشش نصف الان شده با اینهمه تورم.

دیشب که رسید خونه، همون اول کار سرشو گذاشت روی پامو و عین بچه ها شروع کرد گریه کردن. دلم کباب شد، سکوت کردم و فقط موها و پشتش رو نوازش کردم. هیچی نگفتم...یکم که سبک شد بهم نگاه کرد و گفت تو بهترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم.... آروم بهش گفتم اینطور نیست، گفت نه اینطوره، قدر خودتو بدون....

بعد درحالیکه دوباره به هق هق افتاده بود گفت "از خجالتت دارم میمیرم" اینجا منم به گریه افتادم. بهم گفته بود هر پولی که تا آخر سال بهم بدن، همشو مستقیم میریزم به حسابت و همش میگفت تا آخر سال بهت 25 تومن حداقل میدم اما همه چی دود شد رفت هوا.

در جواب بهش گفتم من الان بیشترین ناراحتی و غصه ای که میخورم بابت این نیست که اون پول رو قرار نیست بهم بدی یا اینکه کلاً شاید پولی در کار نباشه و پولتو برای همیشه خورده باشند، بابت این حال و روزی هست که دارم میبینم، بابت این غصه و شرمی که تو صورت و دلت هست....گفتم من تا آخر سال حقوق و عیدی و ... دارم و مشکل مالی نداریم، نگران نباش فقط تو غصه نخور، ایشالا حداقل بتونه این پول زنده بشه حتی اگه شده چندماه دیگه. بهم گفت اون و همکاراش پیگیری میکنند، شکایت میکنند و .... اما ته تهش خودم هم زیاد امیدوار نیستم که بتونه بگیره، یا حداقل همش رو بگیره. حال نذارشو که دیدم همون موقع از ته دلم دعا کردم، گفتم خدایا شوهرم شرمندست، شرمنده ترش نکن، گفتم خدایا دل این مرد و مردهایی مثل شوهر من که اینطوری باید خجل و شرمنده باشند جلویخانوادشون ج رو شاد کن، رزق و روزیشو بیشتر کن، یه کار درست و حسابی که  مثل اینکار نباشه و هر بار سرش کلاه بذارند و چوب دلسوزی و تعهدش رو بخوره براش درست کن، گفتم خدایا من یک قرون از حقوق اونو نمیخوام، فقط برای دل خودش هم که شده، برای اینکه حال دلش خوب باشه، کارشو درست کن، یه درآمد مناسب بهش بده....

این آدم کلاش رو چند ماه پیش به خاطر اینکه پول درست و حسابی نمیداد، چند تا از کارمنداش ول کردند و رفتند، سامان گفت من بهش تعهد دادم و کارش گیر منه، نمیتونم ول کنم مثل بقیه برم، منم گفتم آره الان که بقیه ول کردند و رفتند، تو براش ناز نکن. کارشو راه بنداز، نتیجه این دلسوزی شد کار بیشتر و پول و طلب بیشتر نسبت به بقیه! به علاوه یه حس شدید حماقت و به قول سامان خر فرض شدن!

دیشب بهم میگفت مرضیه ما خیلی به بقیه محبت میکنیم، به شکلهای مختلف محبتمون رو نشون میدیم، خیلی بیشتر از بقیه مایه میذاریم اما در نهایت تنهاییم و هیچکس هم قدر نمیدونه.... منم گفتم قانون دنیا انگار اینه که هر چی کمتر محبت کنی و خودتو بیشتر بگیری و به بقیه کمتر بها بدی، دورت شلوغتره و بیشتر روت حساب میکنند. 

بهش گفتم من به درجه ای رسیدم که اگر به کسی محبت میکنم با خودم میگم فرض رو بر این بذار که هیچوقت متقابلا بهت محبت نکنه، مثلا اگر براش کادوی تولد میخری حتی روز تولدت رو یادت بره که تبریک بگه چه برسه بهت کادو بده، تو برای دل خودت اینکارو بکن. من خودم وقتی به کسی محبت میکنم یا هدیه ای میدم و خوشحال شدنش رو میبینم، حال دل خودم بهتر میشه، همین برام بسه...البته که  برای منم  مثل بقیه آدمها مهمه که به وقتش محبت ببینم، اما برای آرامش خودم هم که شده سعی میکنم کار خیر یا محبتی که انجام میدم رو برای دل خودم و رضای خدا انجام بدم که اگر متقابلاً همون برخورد و محبت باهام نشد خیلی هم سرخورده نشم و بگم من با خدا معامله کردم و برای حال خوب دل خودم اینکارو انجام دادم، البته که  در نهایت همه آدمها دوست دارند به همون اندازه که محبت میکنند محبت هم ببیند و این کاملاً طبیعیه، ولی تو زندگی من و سامان متاسفانه این موضوع اغلب اتفاق نیفتاده، نمیدونم چرا، سامان میگه حتماً یه جای کار خودمون میلنگه، جالبه اونم مثل خودمه، همش به بقیه محبت و مهربونی میکنه اما اندازه دلش و مهر و محبتی که میکنه دریافت نمیکنه. درسته که اطرافیان و دوستانش خیلی دوستش دارند اما اون مایه ای که سامان برای اونا میذاره اونا براش نمیذارند، درمورد من این قضیه خیلی پررنگتره و منم سعی کردم باهاش کنار بیام و خودمو وفق بدم، در نهایت به قول سامان هردوی ما خیلی تنهاییم و فقط همدیگه رو داریم...

اینم از درد جدید این روزهای ما، که من دارم سعی میکنم باهاش کنار بیام و سامان رو هم دلداری بدم. اسمشو هم ترجیح میدم درد نذارم، بگم دغدغه جدید.

شوهر شاد من سالهاست دیگه خوشحال به اون معنا نیست، شوخی میکنه میگه میخنده اما بی انگیزه و غمگینه...دلم براش خیلی میسوزه...نمیدونم چه کسی  رو باید بابت این وضعیتی که خیلی مردهای ما تو این کشور بهش  دچارند مقصر بدونیم. خدا خودش فقط کمک کنه.

پی نوشت: این پست رو دیروز  یکشنبه نوشتم و امروز دوشنبه میخوام منتشر کنم، جالبه قبل نوشتن این پست با وجود این مشکل بزرگ جدید، بازم حال رابطمون خوب بود، اما دیشب سر موضوع مسخره ای بدجور بحثمون شد و الان کلاً از اون حالت رومانتیک و عشقولانه درومدم و  دوباره نسبت بهش پر از خشمم، درست همین امروز که تولدش هم هست! یعنی دو اسفند! جالبه که دیشب یادم نبود امروز تولدشه و با تبریک تولد دخترخالش که بهش زنگ زد تبریک بگه یهو یادم افتاد، البته دو ماه پیش که براش گوشی خریدیم بخش بیشتر پولش رو من دادم و شد کادوی تولدش، اما عجیبه که شب تولدش اصلاً حواسم نبود، باز خدا رو شکر دخترخالش زنگ زد و سریع یادم افتاد و بعدش هم اصلاً نشون ندادم یادم رفته و گفتم اتفاقاً میخواستم همین الان بهت تبریک بگم که دخترخالت زنگ‌زد!آخه دخترخالش ساعت هفت شب دیشب زنگ زده بود ،خب خیلی زود زنگ زده بود، برای همین سریع گفتم منم میخواستم همین الان تبریک بگم، نمیشد بگم که حواسم نبود و یادم رفته که...

شاید اگر دیشب اون دعوای بد رو نکرده بودیم یه کیک امشب میگرفتم براش اما الان انقدر پر از عصبانیتم که حتی زنگ هم بزنه جواب نمیدم! صبح که ازم خواهش کرد امروز که روز تولدشه کش ندم اما رفتار دیشبش خیلی ناراحتم کرده.

عجیبه برام که هر وقت درمورد حس و حال خوبمون مینویسم یا حتی بهش فکر میکنم خودمو  چشم میزنم و سریع همه چی خراب میشه! الانم همونطور شده، حالا پستم رو  به حالت پیش نویس نوشته بودم و منتشر هم نکرده بودما، ولی همینکه نصفه هم نوشته بودم باز همه چی خراب شد.... مسخرست! آخه چند بار هم تکرار شده این قضیه! 

تا اینجا کافیه با اینکه گفتنی های دیگه ای هم داشتم، اما باید راه بیفتم برم، وقت دکتر دارم، دیگه دفعه هایآخری هست که میرم دکتر، فعلاً دارم با دوتا دکتر میرم جلو تا ببینم ته تهش کیو انتخاب میکنم، امروز حتماً باید راجب انقباضات خیلی زیادی که دارم باهاش صحبت کنم،همینطور راجب راهی برای جلوگیری صددرصد از بارداری بعد زایمان...

امیدوارم همه چی به خیر بگذره و پسرکم فروردینی بشه.. لطفا دعا کنید برامون  دوستای خوبم. 

نظرات 21 + ارسال نظر
بانوی برفی یکشنبه 22 اسفند 1400 ساعت 19:27

سلام عزیزم
خوبید
نیلا خوبه
من مرتب سر میزنم و میخونم ولی تو کامنت تنبلم
خوشحالم که پست جدید گذاشتی منتظر بودم
انشالله که نی نی رو بسلامت بغل بگیری عزیزم
منم همیشه تو ذهنم یه تصوراتی دارم ولی خریدهام که انجام میشه و جا میگیره همه ش اشتباه میشه
حالا یه پیج پیدا کردم که دیزاین میده و تو خرید وسایل کمک می‌کنه بعد ازش کمک میگیرم
nikidesign__
این پیج
مبارک خریدات باشه
پیشاپیش سال خوبی کنار خانواده داشته باشی عزیزم

سلام دوست خوبم خوبی بانوجان؟ در هر صورت قدمت روی چشم. من از دیدن کامنتت خیلی خوشحال میشم ممنونم از دعای خیرت عزیزم.داین روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای منتظر به دنیا اومدنش هستم، انشالله که صحیح و سلامت بغلش بگیرم. والا من در مورد خرید این راحتی‌ها خیلی وسواس نشون داده بودم، تک تک دیوارهای خونه و فضاها رو اندازه‌گیری کرده بودم اما وقتی راحتی ها اومد دیدم ابعادی که در آورده بزرگتر از حدیه که تصور می کردم برای همین تو چیدمانش خیلی به مشکل خوردم، ولی الان که نسبتاً کامل چیده شده می بینم تغییر خوبیه و مجموعه ازش راضی هستم اما قطعاً اگر به عقب برمی‌گشتم ابعاد کوچکتری انتخاب می کردم و اینکه حتما توی فاکتور قید می کردم که اندازه های دو نفره و سه نفره چند سانت باشه که بعداً دستم به جایی بند باشه و بتونم ثابت کنم چون الان که بزرگتر درآورده نمیتونم چون شفاهی گفته بودم یا مثلاً سه رنگ بودن کوسنها توی فاکتور نوشته نشده و باز نمیشه قانونی پیگیری کرد و مدعی شد، اینا شد تجربه برام.
چه پیج خوبی حتما فالو می کنم، بهش حتما نیاز دارم.
ممنونم عزیزم امیدوارم تو خانواده عزیزت هم سال خوب و پر برکتی داشته باشین

فرزان سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 21:50

انشالله با دنیا اومدن پسر گلت خونتون رنگ شادی بگیره و دیگه هیچ وقت غم و غصه تو زندگیتون نباشه عزیزم . برای خودت و بقیه دعا کن . دعای زن باردار خیلی گیراست

ممنونم عزیزم، انشالله که همینطور باشه، این روزها حال دلم خوب نیست امیدوارم همه چی بهتر بشه....
حتما دعا میکنم اگر قابل باشم عزیزم

آرزو سه‌شنبه 17 اسفند 1400 ساعت 20:39

حال هر دو شما قابل درکه
متاسفانه دغدغه مالی روی همه جنبه های اخلاقی آدم تاثیر میذاره.
انشاءالله اوضاع زودتر رو روال بیفته

ممنونم انشالله
بیشتر از مشکل مالی ، اونچه آزارم میده دیدن حال بد همسرم و روحیه نداشتن و عصبی بودنش هست به خاطر ترس از اینکه شب عید دستش خالی باشه...
دعا کن اینطور نشه

آیدا سبزاندیش یکشنبه 15 اسفند 1400 ساعت 16:02 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام
ممنونم مرضیه جان ، من از ته قلبم دعا میکنم همسرت شاد بشه خودت شاد بشی و اینو بدون این هم برای همسرت یک تجربه ای بود بیا و یک طور دیگه به داستان نگاه کن اینکه به هر حال تو زمینه کاری همسرت مهارت بیشتر و تجربه بیشتری به دست آورده درسته که از لحاظ مالی و ظاهری نبوده اما صد در صد در جای دیگر و کارهای بعدی براشون جبران میشه و پاداش زحمتشونو میگیرن. منم برام شده چندتا جا رفتم کار کردم اما بهم دستمزد ندادند یا بعد گفتند خیال کردیم به عنوان کارآموز میای!!! اما تمام اون تجربه ها که به دست آوردم موجب شدند تو کار خودم مهارت بیشتری به دست بیارم و دستمزد بهتری بگیرم.همش جبران میشه. اقای عباسی هم قسمت من نبود هیچ جوره بهم نمیخوردیم همش کلک بود نباید راجع خودش تو مسئله به این مهمی مثل ازدواج دروغ میگفت باید صادقانه تر برخورد میکرد این هم برای من شد تجربه که کاری به حرفهای عاشقانه نداشته باشم ببینم طرف چقدر برام کاری انجام میده نه فقط حرف بزنه. حتما زایمان کردی به ما خبر بده انشالله عید پسر گلت تو آغوشته فقط کمی احتیاط کن طوری رفتار کنید که دختر قشنگت خدای ناکرده حسادت نکنه. به هر حال نوزاد شیرینه آدم دلش میخواد قربون صدقش بره بیشتر رسیدگی میخواد.بچه اولی ها ناخوداگاه شاید حسادت کنند و کارهایی ازشون سر بزنه اما همش از روی بچگیه. چقدر شیرینه نوزاد. از لحظه لحظه بودن با بچه هات تو این مدت مرخصی زایمان لذت ببر اینها درسته شیطونی میکنند ولی در آینده ستون های زندگیت هستند.راستی خواهشا برای ما دعا یادت نره موقع زایمان که خوشبخت بشیم زندگیمون روی غلطک بیفته. مرسییییییی سال نو پیشاپیش مبارک یک سال دیگه هم گذشت با غم و شادی هم بودیم هر کدوم از ما وبلاگ نویس ها. یکی بچه دار شد یکی ازدواج کرد یکی مثل من کارش بهم خورد اما هرچه که بود خدا رو شکر به سلامتی گذشت... امیدوارم سال پیش رو برای هممون پر برکت باشه، آمین

سلام عزیزم
ممنونم که دعا میکنی، این روزها حال دلم خوب نیست، درست از روز دوشنبه هفته قبل به هم ریختم و هنوز به زندگی عادی برنگشتم. دعا کن حال دلم این آخر سالی و قبل تولد پسرکم بهتر بشه.
حرفت درسته، از این منظر هم میشه بهش نگاه کرد اما قبول کن شرایط همسر من با شرایط تو یا حتی یه پسر مجرد فرق میکنه، درسته تجربه به دست میاد (البته تو کار روتین همسرم دیگه به اون معنا تجربه خاصی هم به دست نمیاد، همون حوزه کاریه با همون اصول و روشها) اما اون الان دو تا بچه داره و کلی هزینه های مختلف و اینکه جایی کار کنه و دستمزد نگیره یا حقشو بخورن نمیتونه توجیه داشته باشه یا هیچ جوره و با هیچ بهونه ای بتونه باهاش کنار بیاد.
اما خب درمورد آقای عباسی من هنوز هم در جایگاه قضاوت خودمو نمیبینم و شاید باید حرفهای اون رو هم شنید اما مجموعاً با حس و حالی که بخصوص اون اواخر تو رابطت داشتی، من مدام به خودم میگفتم بعد عقد، روزهای خیلی شیرینی نمیتونم برای آیدا متصور بشم اما خب از گفتنش هم هراس داشتم، نمیخواستم نفوس بد بزنم یا انرژی منفی بدم، در نهایت به نظرم ادامه ندادن چنین رابطه ای با مسائلی که بینتون پیش اومده بود و دیگه درست هم نمیشد، به صلاح نبود، ایشالا که یه ازدواج موفق و همونیکه خودت میخوای برات پیش بیاد هرچند که نباید هدفت رو ازدواج بذاری، به زندگی و اهداف دیگه فکر کنی و در عین حال اگر مورد خوبی برات پیدا شد با عقل و درایت بهش فکر کنی و تصمیم بگیری.
درسته، خیلی باید مراقب احوالات نیلا بعد تولد پسرم باشم، هرچند که یکی باید مراقب خود من هم باشه با افسردگی بعد زایمانی که درست مثل زمان نیلا انتظارش رو دارم و از الان هم میتونم نشونه هاش رو ببینم متاسفانه...لطفا دعا کن از عهده مشکلات بربیام.
حتما دعا میکنم اگر قابل باشم، یادم باشه یه لیستی تهیه کنم و دعاگوی همشون باشم.
بهترینها رو در سال جدید برات آرزو میکنم.

سارا شنبه 14 اسفند 1400 ساعت 08:45

من وقتایی که مینویسی میگم وااای خدایا من تنها نیستم...یکی دیگه هم شرایط مشابه منو داره...اون داستانی که میخواستم واست تعریف کنم مربوط میشه به عروس هلندی...اینم بگم آدما از سر تنهایی رو میارن به حیوانات خانگی...ولی خب چه کنم که آلرژیم نذاشت عروس هلندیمو نگه دارم.گفتم بفروشیمش هم قسطی که عقب افتاده بود پرداخت کنم تا بانک دست از سرم برداره هم راحت شم از عطسه و گرفتگی بینی....تو سایت دیوار گذاشتم برا فروش...با همسرم رفتیم سر قرار...باورت میشه سرمون کلاه گذاشتن؟؟الکی یه پیام نشون داد که اقای فلانی(اسم فامیل همسر)ما هم گفتیم آره آره...گفت واریز شد....سریع هم پرنده رو برداشت و در رفت....حالا شب قبلش هم سر دیر اومدن پیامک بانک ما ده دقیقه معطل شدیم...خلاصه فکر کردیم شرایط مثل دیشبه....نگو طرف پرنده رو دزدید و زد به چاک....
من میگم اعتماد و صداقت دیگه مرده...من هر چوبی که خوردم از اعتمادی بود که به مردم کردم...ریشه اش هم اینه که شخصیت مهرطلبی دارم(این فرق داره با مهربونی)چون محبت خانواده رو از دست دادم به هر کس و ناکسی اجازه ورود دادم به زندگیم...
لطفا اگر خواستی پیاممو تایید کنی اون داستان عروس هلندیمو نگذار...چون واقعا احساس حماقت میکنم هربار یادم میاد

ای جانم....چقدر بد که مشابه تجربیات منفی منو تو هم داشتی، نمیدونم چجوریه که همیشه یه گرهی تو این مدل کارها برای ما پیش میاد، نمیدونم پستهای سه سال پیش من مربوط به خرید خونه رو خوندی یا نه، خدا میدونه چیا که به سرمون نیومد، در صورتیکه میتونست هیچکدوم از اون اتفاقات نیفته، حالا همون قضیه عروس هلندی هم خیلی دردناکه، دیدن نامردیهایی از این دست و اینکه آدم حس حماقت بهش دست میده، بدتر از اون پولیه که از دست میره، اما بازم خدا رو شکر ضررش در حد همون پول فروش پرنده بوده و نه بیشتر، تو قضیه ما مبلغش خیلی بیشتر از این حرفها بود و همش با خودم میگفتم ایکاش دزد این پولو ازم برداشته بود نه این آدمهایی که از دزد بیشرف ترند اما در ظاهر آدمهای موجه.... امیدوارم هر کسی اینطوری باعث آزار روح و روان بقیه میشه تاوانشو بده.
منم شخصیت مهرطلب و تایید طلبی دارم و دریافت محبت و تایید دیگران خیلی برام مهمه، اینکه هیچکی ازم ناراحت نشه و همه هم منو دوست داشته باشند اما در زندگی واقعی مگه امکانپذیره؟ به نظرم نه.
عزیز دلم سارا جان بلاگ اسکای امکان ویرایش کامنت و حذف بخشهایی از اون رو نمیده، آدرس وبلاگ هم نداشتی که اونجا جواب بدم، یا باید کلا تایید نمیکردم و جواب نمیدادم یا باید اون داستان رو میذاشتم اما خودتو ناراحت نکن، هر چی بوده گذشته، حق میدم حس حماقت بهت دست بده، درست مثل خودم اما سعی کن خودتونو سرزنش نکنید، زمونه بدی شده و شاید خیلیها تو زندگیشون از این دست اتفاقات رو تجربه کرده باشند.

آیدا سبزاندیش پنج‌شنبه 12 اسفند 1400 ساعت 13:47 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی؟ امیدوارم در بهترین حالت ممکن باشی عزیزم.
راستش من حدود سه ماه با آقای عباسی برای آشنایی بیشتر بابت ازدواج رفت و آمد کردم. اوایل خب خیلی خوب از خودش و زندگی و اهدافش تعریف میکرد و طوری نشان میداد و وانمود میکرد که من خیال میکردم یک مرد کامله و میتونه از عهده یک ازدواج و زندگی بربیاد و به اصطلاح میشه بهش امید داشت.اول کار به من گفته بود که سه سال تو یک زندگی مشترک بوده و زن داشته و جدا شده اما من تو شناسنامش هیچ اثری از ازدواج قبلیش ندیدم مثل اینکه پاک کرده بود.من ازدواج قبلیشو نه به خانوادم گفتم نه اجازه دادم خودش و خانوادش مطرح کنند. چون خیال میکردم مرد صادق و خوبیه. هر چقدر پیش رفتیم دیدم کلا یک آدم دیگه با اخلاق و شرایط زندگی دیگه و متفاوت با آنچه که به من نشون داده بود، شد! کم کم دروغ ها و ظاهرسازی ها و حرفهای ضد و نقیضش برای من رو شد.حتی خانوادش هم حمایتی نکردند و خودش هم به حدی زندگی و شرایطشو بد گفت و دیدم با کلی بدهی و قسط و افسردگی و دروغ میخواد ازدواج کنه من هم مراسم بله بران رو کنسل کردم. نزدیک عقد متوجه شدم اون چیزی که به من نشان داد هم از لحاظ باطن هم ظاهر نبود. جا خوردم. کلا یکی دو ماه اول یک آدم دیگه ای بود که خیلی عاشق بود شرایط خوبی داشت اما این یک ماه آخر وقتی وارد جزئیات زندگیش شدم دیدم کلا آدم متفاوتیه و خیلی دروغ میگه و حتی لاف میزده! به من گفت من برای ازدواج هیچی ندارم و نمیتونم برات کاری بکنم و خب هر دختری هم باشه تو ذوقش میخوره و ازدواج اینطوری نمیخواد. ما خودمون دستمون به جایی بند نبود و مامانم تمام پس اندازش که یک تک دست طلا و زنجیر بود رو فروخت تا برای اقای عباسی هدیه سر عقد بخره بعد چطور مردی که اینهمه ادعای عاشقی داره نزدیک عقد به نامزدش میگه هیچی ندارم و نمیتونم کاری برات انجام بدم؟! به هر حال خانواده داره میتونه از حمایت اونها استفاده کنه یا به هر دری بزنه تا چیزی جور کنه اخه همین سرویس نقره شما رو هم میگفت نه! ندارم فعلا نمیتونم! من مسخره نکردم مرضیه جان خیلی ها هم سرویس طلا نمیخرن و ساده میگیرن و خوشبخت هم هستند همه چیز نسبی هست قطعی نیست من اصلا قصد ناراحت کردنتو نداشتم و منظورم چیز دیگه ای بود. منظورم این بود که یک مرد چهل ساله باید اینقدر عرضه داشته باشه که بتونه حداقل ها رو هم برای خانمش فراهم کنه نه اینکه یکباره بیاد بگه ندارم نمیتونم ! خب تو ذوق آدم میخوره.

سلام عزیزم، من تو کامنت دومت کم و بیش راجب قضیه آقای عباسی صحبت کردم، به هر حال در عین اینکه خودت هم شاید اشتباهاتی داشتی متاسفانه آقای عباسی هم اونطور که تو میگی شخصیت با ثباتی نداشته و در نهایت باعث سردرگمی تو شده و تکلیفش هم انگار با خودش مشخص نبوده، شاید هم از یه جایی به بعد شدیداً احساس کرده نمیتونه از عهده انتظارات تو و توقعاتی که تو یه ازدواج مطرحه بربیاد و ترسیده، در هر صورت قطعا قسمت هم نبودید اما ایکاش تا اونجا جلو نمیرفتید، قطعا تحقیق زودتر خیلی بهتر میبود، نباید کار به آزمایش خون و در جریان قرار گرفتن فامیل و ... میرسید، انشالله که درسهای خوبی از این رابطه گرفتی و بتونی در رابطه های بعدی با درایت بیشتر و محکمتر قدم برداری، متاسفانه تو حتی در برابر رفتن به مشاوره هم گارد داشتی و میگفتی میترسی مشاور چیزی بگه و همه چی به هم بخوره، خب این نگاه از تو خیلی بعید بود، به هر حال تجربه ای بود و گذشت، ایشالا در آینده بتونی از این تجربه برای داشتن رابطه های بهتر و ازدواج موفقتر استفاده کنی عزیزم

نگار پنج‌شنبه 12 اسفند 1400 ساعت 10:26

سلام.عزیز جان من از موقعی که خونه خریدین همراهتون بودم.و اصلا منظورم قیاس شوهر خواهرم با شوهر شما نبود.اول کار هم نوشتم که با توصیفات شما یاد اون افتادم و توضیح دادم که چی شد.منظورم فقط شرایط خواهرم بود نه اینکه بگم خدای نکرده شوهر شما هم چنین کاری کرده.به هر حال اگر قصوری شده عذر منو پذیرا باشید.عزیز جان من خانم سبز اندیش و وبلاگشون را نمیشناسم و نظری هم نزاشتم.من از وبلاگ سمانه جون شما را دنبال میکنم.

سلام نگار جان، ممنونم که اینهمه سال همراهم بودی، شاید چون کمتر برام کامنت گذاشتی و یه جای دیگه تو یه وبلاگ دیگه که براش کامنت میذاشتم اسم نگار رو زیاد میدیدم حس کردم از اونجا وارد وبلاگم شدی.
مرسی عزیزم که توضیح دادی، من میدونم منظورتون ارتباط دادن موضوع شما به وضعیت همسرم نبوده و نیازی به عذرخواهی نبود عزیز دلم، ولی خب واقعا برای شوهر خواهرتون متاسفم امیدوارم زندگی خواهرتون رو خیلی هم تحت تاثیر قرار نداده باشه این دروغ بزرگ، چون برای من واقعاً غیرقابل بخشش هست چنین چیزی.
مرسی که همراهمی گلم

مریم یکشنبه 8 اسفند 1400 ساعت 08:15

واقعا باعث تاسف هست چطور بعضی ها انقدر وجدانشون راحته حق مردم را نمیدن اگر شما شاغل نبودی چه اتفاقی میافتاد نمیدونم چی بگم فقط دعا میکنم زودتر ایم مشکل حل بشه و با اومدن پسر عزیزت درهای برکت به روی زندگیتون باز بشه

منم همین سوالو دارم واقعاً. به خدا مردم ما خیلی بی وجدان شدند، این یارو میدونست همسر من فرزند دومش به زودی تو راهه و خرج زایمان و بیمارستان و ... داره، تازه بهش هم نگفته بود خانمم شاغله، بیشتر کارمنداش ولش کردند شوهرم از همه بیشتر موند و معرفت نشون داد آخرش هم شد این...
ممنونم که دعا میکنی گلم، واقعا بهش نیاز داریم.
برات بهترینها رو از خدا میخوام

الهام شنبه 7 اسفند 1400 ساعت 08:11

ان شالله به بهترین نحو ممکن کارا پیش بره و رزقتون برکت پیدا کنه انقدر زحمت میکشین
این اقا پسر بیاد همه چیز روبرواه میشه مرضیه جون من مطمینم

ممنونم از دعای خیرت الهام جان
انشالله همینطور باشه که تو میگی،
از خدا میخوام خودت و خانواده و بچه های گلت هم همیشه سلامت و خوشبخت باشید.

نگین پنج‌شنبه 5 اسفند 1400 ساعت 13:23

عزیزم چقدر برای همسرت ناراحت شدم، انشالله خدا خودش مشکلشو حل کنه و زودتر به حق و حقوقش برسه. امیدوارم تا الان دیگه حال رابطتون هم خوب شده باشه، و به سلامتی خوش و خرم در بهترین زمان ممکن پسرت رو در آغوش بگیری

من که به معنای واقعی کلمه دلم براش میسوزه، تا جاییکه بشه دلداریش میدم اما خدایی برای یه مرد خیلی سخته.
رابطه ما که خب همیشه کژدار مریض خوب و بده
مرسی از آرزوی قشنگ آخرت نگین جان. شاد و سلامت باشی همیشه

مریم ... چهارشنبه 4 اسفند 1400 ساعت 21:38

سلام عزیزم انشالله این روزا رو به سلامتی و خوشی بگزرونی
عزیزم متاسفانه ازین دغدغه های مالی اکثرمون داریم این روزا و یک قطره آب خوش از گلمون مایین نمیره اما باز خداروشکر شما خودت شاعلی و این کاستی جبران می کنی دلم برای مردهایی بیشتر میسوزه که چشم زن و بچه به همین چندرغازه شب عیدی از اینجا میتونم تصور کنم دل حسرت بار اون بچه ها رو ... خدا ازشون نگزره که این طور دل آدمارو می رنجونن چطور این پولا از گلوشون میره پایین ماهم نزدیک ۵۰ میلیون دست این و اون داریم که به روشون نمیارن و تلفن جواب نمیدن تا دیروز رفیق گرمابه و گلستان بودن و حالا ستاره سهیل ... خدا خودش جای حق نشسته

سلام مریم جان.
ممنونم همچنین خودت و خانوادت عزیزم
همیشه میگم اگر خودم شاغل نبودم قطعاً این زندگی نمیتونست ادامه پیدا کنه، به واسطه شغل من به لطف خدا خیلی هم مشکل مالی نداریم، سامان هم اینطوری نیست که هیچی خونه نیاره، اما متاسفانه انقدر حقوقهاش معوقه که هر چی بعد دو سه ماه میگیره میره پای قسطها و قرض و قوله ها و عملاً چیز زیادی به خونه نمیرسه، با اینحال اگر همون معوقعا رو هم بدن من راضیم اما نه اینطور که پول زحمتکشیش رو بخورن و یه آبم روش....
این وضعیت فقط برای شوهر من نیست و میدونم مردهای زیادی درگیر همین مسائلند.
ای بابا، پنجاه میلیون هم پول کمی نیست... نمیدونم قرض دادید یا نه اما آدم این رفتارها رو میبینه که از هر چی قرض دادن بیزار میشه. امیدوارم پول شما هم برگرده عزیزم

آرزو چهارشنبه 4 اسفند 1400 ساعت 20:12 http://arezoo127.blogfa.com

چقدر ناراحت شدم خدا ازشون نگذره

الهی آمین.
از خدا میخوام هر کی حق یه زحمتکش رو پایمال میکنه هزار برابر بدتر از اون جوابشو ببینه

نگار چهارشنبه 4 اسفند 1400 ساعت 10:47

سلام .خوبید.وقتی داشتم میخوندم ماجرای خواهرم اومد جلوی چشام.دقیقا مهر ماه شوهرش از کارش انصراف داد و اومد کلی ناراحتی و گریه و زاری که پولم را خوردن و رفتن پی کارشون.و خوب بالطبع همه ناراحت.یک ماه بعد به طور اتفاقی خواهرم از یکی از دوستانشون متوجه شد چه کشکی چه ماستی پولا همه تو حساب شوهر جون هست عیدی و سنوات و غیره و ذلک را دادن و اینا همه فیلمه.و یه ارگان دیگه وابسته به ارگان قبلی مشغول به کار شده با دو سه درجه ترفیع و حقوق بالاتر اما به خواهر بدبخت من نگفته.

سلام نگار جان خوبید؟ شما فکر میکنم خواننده جدید باشید؟ میشه بپرسم آیا شما همون نگاری هستید که تو پیج آِیدا (سبزاندیش) پیام میذاشتید؟
چقدر ناراحت کننده بود ماجرای شوهرخواهرت....هیچ چیز اندازه فریب و دروغ زشت و رقت انگیز نیست، با وجود همین کم و کاستیهای مالی، یکی از بزرگترین شکرگزاریهای من به درگاه خدا همین صداقت صددرصد شوهرم تو همه مسائل و بخصوص مسائلی از این دست هست.
حتی نیمتونم تصور کنم اگر جای خواهرت بودم بعد فهمیدم این موضوع چکار میکردم! اما به نظرم اون زندگی دیگه برای من زندگی نمیشد.

آیدا سبزاندیش سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 19:02 http://sabzandish3000.blogfa.com

میدونی مرضیه جان زندگی خیلی بالا و پایین داره ، به نظر من آدم وقتی ازدواج میکنه باید یک طورایی سنگ صبور و تکیه گاه همسرش هم بشه. یک جاهایی همسرت از تو حمایت عاطفی میکنه حالا به هر نحوی و یک جاهایی هم تو باید حمایتش کنی بپذیریش و بهش گوش بدی و درکش کنی... نگذار غرور مردت شکسته بشه یک کاری کن که به راحتی از پا در نیاد و ناامید نشه و تلاششو بکنه. شما اگر به دیگران محبت و خوبی میکنید این در ذات و شخصیت شماست و به نوع خودش خیلی ویژگی خوبیه.خودتون رو با کسی مقایسه نکنید کلا باطن زندگیتون رو‌با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید .

سلام عزیزم امیدوارم خوب و سرحال باشی.
بله دقیقا همینطوره، حقیقتاً منم تا جایی که در توانم بوده از همسرم حمایت کردم، چه عاطفی، چه تو بحث تامین هزینه ها و...اما خب یه وقتهایی هم بوده که کم آوردم و شاید حرفهایی زدم که دلش شکسته و بعدش عذاب وجدان گرفتم اما در مجموع هر دو خیلی وقتها تکیه گاه هم بودیم.
آیدا جان یه صحبتی هم با خودت داشتم، تو که انقدر خوب تجزیه و تحلیل میکنی و کامنتهای به این پرمحتوایی میذاری، واقعا برام جای تعجب هست که چطور تو موقعیتهایی که برای خودت پیش میاد، بخصوص موقعیتهای ازدواج کاملاً خلاف اونچه برای من و بقیه تحلیل میکنی عمل میکنی...قصد ناراحت کردنت رو ندارم عزیزم اما خوبه آدم به حرفهای خیلی قشنگی که میزنه در عمل هم پایبند باشه و فکرهای فانتزی تو سرش نباشه.
یه جا هم ازت ناراحت شدم، تو کامنتهات در جواب دوستی که گفته بود خوب شد زن آقای عباسی نشدی و ... گفتی دوستان به من میگفتند مفت زنش شو و سرویس بدل بگیر و .... از اونجاییکه همه کامنتهات در پستهای مربوط به آقای عباسی رو میخوندم، یادمه فقط من بودم که اشاره کردم به سرویس بدل، نه کس دیگه، و باعث ناراحتیم بود که اون کامنت من رو بهش اشاره کردی، من به تو نگفتم سرویس بدل بگیری عزیزم، گفتم سرویس من طلا نبود و نقره بود و در کیفیت زندگی من اثری نداشت و شان و شئونات منم پایین نیاورد، بلکه بیشتر باعث عزتم نزد همسرم شد، کل حرفم این بود که نباید زیاد به مادیات و ظواهر اهمیت داد و مسائل مهمتر مثل شخصیت و اخلاق هست، اونم به این خاطر که تو مدام از اخلاق و شخصیت آقای عباسی و متانتش تعریف میکردی و نمیدونم چی شد که یهویی همه اون تعریفها شد بدگویی...اصلا 180 درجه چرخیدی و گفتی قبلا زن داشته و ... یعنی موضوع به این مهمی رو اصلا روش مانور ندادی اما فقط گیر مهریه و ... بودی، این واقعا از تو بعید بود و رفتارت در برخورد با آقای عباسی و بیشتر خواستگارانت شباهتی به کامنتهای زیبایی که برای من و دوستان میذاری نداره آیدا جان.
ضمن اینکه من هنوزم میگم آقای عباسی امکان نداشت بدون هدیه و ... بیاد سمت تو و مراسم رو بدون هیچی بگیره، نمیدونم چرا مدام میگی میخواست مفت زنش بشم و ...
نمیخواستم این حرفها رو بزنم و دوباره گذشته رو بیارم وسط و احیاناً ناراحتت کنم عزیزم، میدونم داری تلاش میکنی حالتو بهتر کنی فقط خواستم بهت بگم خیلی دوست دارم همون آیدایی رو در واقعیت ببینم که این حرفهای زیبا رو برای من و دوستان مینویسه.

خانوم جان سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 17:32 http://mylifedays.blogfa.com

درمورد پاسخ کامنت پست قبل ، چون من قبلا سزارین شدم بیمارستان دولتی ریسک زایمان طبیعی بعد سزارین رو قبول نمیکنه ! حالا تازه اگه قبول کنن شنیدم اونجا باید از ۴ ماهگی پرونده داشته باشی ،و اینکه از قسمت زا یمان طبیعیش ماما ها و پزشکشون خیلی بد شنیدم

سلام عزیزم
آهان متوجه شدم، امیدوارم بهترین انتخاب رو در نهایت داشته باشی

خانوم جان سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 17:26 http://mylifedays.blogfa.com

سلام مرضیه جان ، خیلی ناراحت شدم از بابت این داستان و واقعا درک میکنم چقدر سخته مخصوصا برای مردها اونم تواین دوره زمونه بازمیگم خداروشاکر باشید یکی تون سرکار میره و دوراز جون محتاج کسی نیستید بازشوهر من هرکار کنه همونجا نقد میگیره دستمزدشو طوری نیست بذاره بمونه یعنی اگه همچین شغلی داشت عمرا دوام نمیاورد ! امیدوارم حل بشه این مشکلات ما اگه مشکلی برای مهاجرت نداشتیم و از طریق ویزای کار میتونستیم برای کشور دیگه ای اقدام کنیم قطعا لحظه ای درنگ نمیکردیم

سلام عزیزم
چی بگم، دیگه داستان ما هم اینه، شوهر من کلی مهارت داره و هزار تا پیشنهاد کاری، اما ته تهش همیشه همین میشه که بیش از مسئولیتش کار میکنه و پولشو کامل نمیگیره، یه وقتها بهش میگم برو اسنپ حداقل دستمزدش نقده، اما خب با اینهمه استعداد و پیشنهاد کار، نمیتونم بگم اسنپ براش خوب باشه، نهایت به عنوان شغل دوم....
واقعا کاری باشه دستمزدش رو همون موقع آدم بگیره خیلی خوبه، مثل کارهای فنی.
والا منم خیلی وقته به مهاجرت فکر میکنم، اگر بتونم زودتر از موعد بازنشسته بشم انشالله بیشتر پیگیری میکنم. سامان هم موافقه، تا خدا چی بخواد.

مریم سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 15:18 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی عزیزم؟
چقد برای شوهرت ناراحت شدم
واقعا خیر نبینند که به همین راحتی حق یکی رو میخورن و میرن
انشالله که به حقش برسه
واقعا خیلی سخته یه مرد شرمنده زن و بچه ش باشه
مثلا اگه شما شاغل نبودین چکار میخواستین بکنین واقعا
ای بابا

امیدوارم یه کیک خوشکل خریده باشی و یه جشن کوچولو بگیرید برای تولد شوهرت
بالاخره دعوا و بحث همیشه هست ولی تولد فقط یه روزه در سال

سلام عزیزم
شکر خدا خودت خوبی؟ ایشالا که بهتر شدی، هم تو هم پسر گلت.
از ته دلم از خدا میخوام شر اینکارهاشون به خودشون برگرده که اینطوری شوهر طفلی منو عذاب دادند.
دلم براش کبابه، هیچ غروری براش نمونده و ناامید و افسردست....
والا کیک که نگرفتیم، خودش تاکید کرد نمیخواد منم راستش برنامه ای نداشتم...
لطفا برامون دعا کن عزیزم

آیدا سبزاندیش سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 14:39 http://sabzandish3000.blogfa.com

میدونی مرضیه جان یاد شب قبل از بله بران خودم افتادم. وقتی رفتم اقای عباسی رو ببینم یعنی بهش گفتم بعد از تمام شدن کارت بیا دنبالم بریم یک دوری بزنیم و حرف بزنیم. تا اومد اصلا اثری از خوشحالی و ذوق برای بله بران فردا و کارهای عقد تو چهرش نبود.مردها قدرتشون به پوله.وقتی درامد و پول کافی نداشته باشند‌شکننده تر و غمگین تر میشن.من نخواستم به اقای عباسی سخت بگیرم اما خب به هر حال اون میخواست کارهای ازدواجش با دست پر پیش بره ولی نشد. گرانی بیداد میکنه. دیگه مثل قبل نیست اوضاع. مردها شاید حرفی نزنند و چیزی نگن اما از درون واقعا عذاب میکشند.خدا رو شکر کن خودت سر کار میری و درآمد داری. به هر حال بعد از این شکست یک تجربه برای همسرت میشه که تا با کارفرمایی قرار داد محکم نبسته ، کار نکنه. تو کارش جدی و سخت باشه. به هر حال تخصصش رو داره و بالاخره کار مناسب خودش رو پیدا خواهد کرد اما ما باید بشینیم موشکافی کنیم ببینیم چرا یک اشتباه یا تجربه بد همش تکرار میشه برامون. اما خب اوضاع همینه. من خودم یک مدت رفتم تو یک مزون دوخت کار کردم اصلا دستمزدی نداد و منو پیچوند بعدش با خودم تصمیم گرفتم تو کار جدی باشم و حقمو بگیرم.دعوا و بحث تو هر خانه ای کم و بیش هست به این بحث ها اهمیت نده. زن و شوهر جنگ کنند ابلهان باور کنند. اما من از ته قلبم دعا میکنم سورپرایز بشید و حقوق همسرت رو واریز کنند و همه مردها همه مردها دستشون پر باشه و همیشه سربلند باشند.نه اینکه اوضاع همسر تو اینطور باشه خیلی ها همینه زندگیشون و وضعیت کارشون. این نیز بگذرد....

والا آیدا جان، آقای عباسی آدم خوبی بود، به قول تو وقتی مردی پول کافی تو دست و بالش نباشه نمیتونه به معنای واقعی کلمه خوشحال باشه، برعکس وقتی پول داشته باشند احساس قدرت و امنیت و رضایت و شادی میکنند، اینو بارها تو شوهرم شاهد بودم. نمیگم به آقای عباسی سخت گرفتی اما راستش به نظرم میتونستی جور دیگه ای رفتار کنی و طوری نشون ندی که فکر کنه هیچ جوره نمیتونه به تو برسه به خاطر ذهنیت مالی تو و خانوادت و اونطوری ناامید بشه و از شور و شوق بیفته. به هر حال قسمت نبوده شاید.
منم به همسرم خیلی سفارش کردم که برای کار بعدی ابداً احساسات رو درگیر نکنه و اگر دید بیش از دو ماه حقوقش عقب افتاده بزنه بیرون، حتی اگر خونه نشین بشه. به قول تو باید بررسی کرد چرا یه تجربه مدام تکرار میشه، حتما ایراد کار از خودمونه که بقیه سوء استفاده میکنند.
دیگه بعید میدونم بتونه اون پولو زنده کنه، نهایت یک سومش رو اونم با پیگیری....
ممنونم از دعای خیرت، تمام دعای من این روزها اینه که دم عیدی دل همسرم شاد بشه، اصلا دنبال پول برای خودم نیستم به خدا، فقط دوست دارم اون روحیه و انگیزه پیدا کنه و غصه دار نباشه موقع عید و به دنیا اومدن پسرش. الهی آمین...

سارینا2 سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 13:02 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
به نظرم دعوای دیشب رو سخت نگیر
همسرت بیکار شده و بیکاری عذاب روحیش از بی پولی هم بدتره
به نظرم الان تا چند روز عصبیه
باهاش وارد بحث نشو
به نظرم همسرت اگه جایی رفت سر کار و دید بیشتر از دو ماه حقوق ندادن باید دیگه نره
مگر اینکه یه جای دولتی و معتبر باشه
نیازی به مرام گذاشتن نیست مگه اونا خانواده و دوست هستن که آدم بخواد مرام بذاره
شب کیک رو بخر و تولد رو در سکوت برگزار کن
کش نده
البته فکر کنم مال دیروز بوده پستت
به چشم زدن و اینا اعتقاد نداشته باش
بیخود به خودت انرژی منفی تزریق نکن
خیلی طبیعیه که یه نفر که تازه از کار بیکار شده تو خونه دعواش بشه با کسی
چون ظرفیتش تکملیه
کاری به چشم شور شما نداره که
ول کن این حرفها رو
یه مبلغی به عنوان صدقه قبل تولد پسرت پرداخت کن تا دلت کمی قرص تر بشه
به نظرم اگه دکتر میگه تولد باید اسفند باشه، روی فروردین پافشاری نکن
وضع بیمارستانها توی فروردین خیلی هم مناسب نیست بیشتر آدمهای کلیدی میرن مسافرت
رسیدگی خوب و مناسب نیست
حتما مراقب تارخ زایمانت باش
از دکتر بپرس خودش شخصا اون تاریخ حضور داره یا نه
من هم تو زایمان دومم انقباضاتم زود شروع شد
رسما بعد چند روز تبدیل شد به درد زایمان
بعدم که رفتم بیمارستان نمی دونم چه اشکالی تو نواز قبل بچه دیدن که گفتن باید اورژانسی عمل بشی
دکترم نیم ساعت بعد سراسیمه اومد اتاق عمل از مطبش اومده بود
به نظرم وضع خیلی خراب بود ولی من اون موقع درست حسابی نفهمیدم دقیقا چی شده
فقط وقتی رفتم برای باز کردن پرونده و برگشتم پرستار خیلی باهام دعوا کرد
گفت دکتر با اون وضع دویده اومده بیمارستان اون موقع تو رفتی پرونده باز کنی ؟ بدو برو اتاق عمل

سلام سارینا جان
انقدر کامنتهای تو جزئی نگرانه است که آدم از خوندنش واقعا لذت میبره، اینکه انقدر همه چیو با دقت میخونی و نظر میدی خیلی خوبه، کامنتهات تو بقیه وبلاگها هم همینطوره و این عالیه.
خب ما بحث و دعوا کلاً زیاد داریم و این خیلی بده، حتی مشاوره هم رفتیم اما فایده ای نداشته اونشب هم آشتی کردیم و رفت پی کارش.
درمورد موضوع کار همسرم هم دقیقا به سامان همینو گفتم که از این به بعد حتی اگر بهترین جای ممکن هم مشغول به کار شدی اگر حقوقت بیشتر از دوماه عقب افتاد میای بیرون....حتی اگر مجبور شی تو اسنپ کار کنی! اونم حرفمو قبول کرد. فعلا که داره جای دیگه ای میره.
دکتر روی اسفند تاکیدی نداره منم اگر ببینم صلاح به اسفنده قطعا پافشاری نمیکنم فقط امیدوارم به فروردین برسه اینطوری برای بچه و خودم خیلی بهتره. ایشالا دوشنبه هفته بعد که برم دکتر حتما درمورد تاریخ دقیق زایمان و حضورش در بیمارستان تو اون تاریخ ازش میپرسم.
صدقه هم آره باید کنار بذارم مرسی که یادآوری کردی.
وای عزیزم تو اون وضعیت اورژانسی چقدر خونسرد بودی تو بازم خدا رو هزار بار شکر که همه چی خوب پیش رفت برات و مشکلی پیش نیومد.

مصطفی سه‌شنبه 3 اسفند 1400 ساعت 08:49

سلام
خیلی ناراحت شدم بابت همسرتون ولی رسمش اینه که آدم برای صاحبکارش یه فرصت می‌ذاره اگر یک ماه یا مثلاً دو ماه شد و بد قولی دید ول می کنه این دیگه کاملا متعارف و شرط عقله

سلام، دقیقا همینطوره که شما میگید و به نظر من بزرگترین اشتباه ما هم همین بود که وقتی دیدم یکماهش شد دو ماه و سه ماه همچنان مدارا کردیم و هی طلب اومد روی طلب، الانم که بعیده کلاً وصول بشه و درد و رنجش مونده برای ما...

سارا دوشنبه 2 اسفند 1400 ساعت 21:02

نمیدونم چرا انقدر احساس میکنم شبیه شمام....از مدل زندگیتون....از تنهاییتون...از محبتهایی که بی جواب موندن و ....دنیا یه جوری شده...
دیشب من حال خوبی نداشتم....دلم میسوزه واسه اینکه همه رو مثل خودمون ساده و بی غل و غش میبینیم ولی درست از همونجا ضربه میخوریم....
حالا دلیل حال بدمو برات کامنتدخصوصی میذارم...
امیدوارم خدا خودش نگاهی بهمون کنه و حافظمون باشه

ای جانم ...اصلا خوشحال نمیشم یکی مثل من باشه راستش، چون خودم خیلی مواقع عذاب کشیدم به خاطر سبک زندگی و شخصیتم...
نمیدونم کجای کارمون ایراد داره، من هرگز برای کسی بد نخواستم و تا جای ممکن دلی نشکوندم، شوهرم حتی خیلی بیشتر از من ملاحظه کرده اما تهش چی شد؟ بیشترین شر از جانب کسایی رسیده که در حقشون محبت کردیم....
الهی آمین.... خدا خودش حواسش بهمون باشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.