بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

ماه آخر بارداری و انتخاب پزشک

سه شنبه هفته قبل بعد مدتها رفتم خونه مادرم و گوشی رو که برای روز مادر براش خریده بودم بهش دادم، خیلی خوشحال شد و بیشتر از اون متعجب، خب مامان من هیچوقت گوشی هوشمند نداشت و میگفت اصلاً دوست نداره و همیشه هم تاکید میکرد هیچوقت نمیتونه کارکردن باهاشو یاد بگیره و استعدادشو نداره! هر چی هم میگفتیم برات خوبه و سرتو گرم میکنه و یادگرفتنش هم سخت نیست، قبول نمیکرد. اولش تصمیم داشتم برای روز مادر یه گوشی معمولی از این دگمه ای های نوکیا براش بگیرم اما در نهایت با خودم گفتم باید اونو تو کار انجام شده بذارم و برای اولین بار براش گوشی لمسی بگیرم، شاید اینطوری و به واسطه سرگرم شدن با این گوشی حواسش پرت بشه و روحیه خرابش بهتر بشه چون مادرم سالهاست از افسردگی رنج میبره و بعد فوت خواهرم و بعد پدرم شدت بیماریش دوچندان شده. سالهاست داروهای اعصاب مصرف میکنه و بدون اونها به قول خودش نمیتونه سرپا باشه. به هر حال منم گفتم این گوشی رو براش بگیرم بلکه بتونه بره تو واتس آپ یا اینستاگرام و یکم سرش گرم بشه بخصوص که بیشتر اوقات هم تو خونه تنهاست هرچند که پیشبینی هم میکردم که حتی با وجود گوشی هوشمند و یادگرفتنش، باز هم علاقه ای به گشتن تو اینستاگرام و استفاده از واتس آپ نداشته باشه.

خلاصه سه شنبه هفته قبل که غروب رفتیم خونشون، گوشی رو بهش دادم، خیلی تعجب کرد و همش میگفت این خیلی زیاده و قبول نمیکنم و ...خب راستش میخواستم بهش بگم بخشی از پول گوشی رو خودش قسطی طی چندماه بده و غیر مستقیم هم بهش گفتم. من خودم گوشیو نقد خریدم و برام گرون درومد، با خودم گفتم اگر شرایطش رو داشته باشه که میدونم داره شاید بتونه نصف پولش رو خودش قسطی و هر موقع شرایطشو داشت به من بده چون قبلاً و قبل اینکه برای روز مادر براش گوشی بگیرم، درمورد قسطی خریدن گوشی باهاش صحبت کرده بودم و اونم رضایت نسبی داشت اما اصلا فکر نمیکرد برای روز مادر براش بگیرم و اصلا این ایده رو عملی کنم، بعد هدیه دادن گوشی هم اشاره کردم که با توجه به اینکه قبلا هم راجب قسطی خریدن گوشی حرفهایی زده بودیم اگه دوست داره و شرایطش رو داره نصف مبلغش رو قسطی خودش بده و حتی اگه یکسال دیگه هم بشه مشکلی نداره، اما صدبار تاکید کردم که هیچ اصراری نیست و اگر هم هیچ قسطی نده من مشکلی ندارم چون به هر حال از پیش برنامه ریزی شده نبوده، به هر حال برای بودجه من اونم نزدیک زایمانم هزینه نسبتاً بالایی بود و میدونستم مادرم هم شرایط قسطی دادن رو داره، دیگه حالا بببنیم چی میشه.

 از اونجاییکه تصمیم داشتم حتماً بهش آموزش هم بدم، تصمیم گرفته بودم چهارشنبه رو هم از محل کارم مرخصی بگیرم و خونه مامانم بمونم که کار با گوشی رو یادش بدم، اما وقتی سه شنبه رفتیم اونجا، دیدم خیلی راحتتره که مامانم رو بیاریم خونمون، خلاصه که به اصرار و زور آوردیمش خونمون، آخه مادرم غیر از خونه خودش علاقه ای نداره جایی بره، حتی خونه خواهرم هم که بغل گوششه رو به زور و خیلی کم میره اما دیگه به زور و اصرار آوردمش. دیگه مادرم از سه شنبه شب تا جمعه غروب خونه ما بود، بعد مدتها بود که میومد، اما درست از روز دوم به خاطر حال نامساعد و خستگی زیاد جسمی، اصلاً شرایط رسیدگی به مهمون رو نداشتم. مادرم هم 24 ساعته ناراحت بود که من همش سر پا تو آشپزخونه ام؛ خودش هم از خونه خودش دو مدل غذا آورده بود اما چون میدونم غذاهای یکی دو روز قبل رو با اکراه میخوره خودم بلند میشدم غذا درست میکردم، اونم همش میگفت اینطوری بخوای سرپا باشی و انقدر بهت فشار بیاد من اسنپ میگیرم و میرم، تا جای ممکن هم سعی میکرد یه جاهایی کمک کنه اما خب وضع سلامتی مادرم اصلاً خوب نیست و دلم نمیومد بذارم حتی ظرف بشوره و خودم انجام میدادم و سامان، دیگه یه شب قبل رفتن دیگه بند نمیشد و میگفت باید برگردم خونه، قرار بود خواهر بزرگم بیاد دنبالش و ببرتش، سامان اصرار کرد که حتماً باید بمونی و اگه بری دلمون میگیره و خلاصه به زور نگهش داشت، با همه علاقه ای که به موندنش داشتم اما انقدر ایستادن و پخت و پز و ... برام سخت بود و از طرفی دلم نمیخواست بهش بد بگذره که از دست سامان یکم عصبی شده بودم که چرا به اصرار نگهشون داشته، بازم میگم از روی ناتوانی جسمی و حال بدی که داشتم به جایی رسیده بودم که اگر خودمون بودیم به جز رسیدگی به کارهای نیلا که خودش کم هم نیست، حاضر نبودم از جام بلند شم اما پیش مادرم نمیخواستم خودمو خیلی مریض نشون بدم و به مهمانم اونم بعد یک سال که اومده خونم رسیدگی نکنم. دوست داشتم براش کم نذارم و خونه من خوش باشه، ولی حال نذار من اجازه نمیداد... دیگه یک شب هم بیشتر موند و جمعه غروب برگشت. 

چندباری هم طی این سه روز راجب فروش ماشین و رفتارهای خواهر بزرگم و ... بحث شد که مامانم طبق معمول پشت خواهرم درومد و خواهر کوچیکم رو هم که به خاطر رفتارهای اخیر خواهر بزرگم خیلی ناراحت بود کلی سرزنش کرد و گفت اونه که مقصره و زبونش تند و تیزه و... (رضوانه خواهر کوچیکم هم در حال حاضر با مریم قهره و حرف نمیزنند). خلاصه که هر بار بحث خواهرم شد 90 درصد از اون حمایت کرد و واقعاً باعث ناراحتی من میشد. چندباری همین موضوع بین من و مادرم ایجاد دلخوری کرد، اما سعی کردم الان که مهمونمه زیاد کشش ندم چون میدونستم این حرفها چقدر به همش میریزه، همچنان معتقدم اگر مادرم کمی جذبه و مدیریت قاطعانه داشت، نه الان، از همون بچگی ما، هرگز کار بین ما خواهرها به اینجا نمیرسید، کافی بود بعد فوت بابا، همه کاره خونه به جای خواهرم اون میشد و خواهر بزرگم اینطوری جولون نمیداد، اما مادرم ساده هست و همیشه تحت کنترل بوده، چه زمانی که پدرم در قید حیات بود و چه الان که خواهر بزرگم بصورت صد درصد اختیارش رو در دستش گرفته و جوری شده که گاهی حس میکنم به من و خواهر کوچیکم هیچ نیازی نداره و بدون ما هم راحته...سر همین سعی میکنم کمتر به خونش رفت و آمد کنم.

 این چند روز هم بارها و بارها باهاش کار با گوشی جدید رو تمرین کردم، هر بار با فراموش کردن هر موردی،  کلافه میشد و میگفت من میدونم یاد نمیگیرم و همون گوشی ساده برام خوبه و .... اما من بازم باهاش کار میکردم و میگفتم خوب یاد میگیری و انصافاً هم بهتر از تصورم بود اما همچنان اعتماد به نفسش کمه و همش میگه میدونم کسی نباشه قاطی میکنم. حالا امروز دوباره زنگ بزنم ببینم تونسته خودش به تنهایی باهاش کار کنه یا نه...

از طرفی عسل خواهرزادم هم دنبال خریدن گوشیه و ظاهراً پدر و مادرش (یعنی مریم خواهر بزرگم) هنوز بودجه کافی ندارند، مادرم میگفت اگه ناراحت نمیشی گوشی رو بدم عسل تا دو سه هفته دیگه بتونه گوشی بخره، اما خب راستش من ناراحت میشم، چون شاید هرگز دوباره نتونه رنگ اون گوشی رو ببینه، ضمن اینکه منم با ذوق و شوق برای مادرم گوشی خریدم، اینکه همون روز بده به نوه خودش هرچقدر هم که بهش نیاز داشته باشه حس خوبی بهم نمیده و اصلاً به نظرم پیشنهاد خوبی نبود اونم بلافاصله بعد اینکه بهش هدیه دادم، اما عسل رو که دیدم که چقدر برای داشتن گوشی خوب مستاصله و  چقدر بهش نیاز داره بابت کلاسهای مدرسش (به خاطر نیلا اومده بود خونه مادرم که نیلا رو ببینه)، دلم سوخت و بهش گفتم میتونه از کارت اعتباری که اداره به ما داده بصورت قسطی گوشی بخره، عسل دختر خیلی خوب و ماهیه، برادرش رادین هم همینطور، و من به عشق خواهرزاده هام، کاری به رفتار مادرشون و شوهرخواهرم نداشتم و بهش گفتم بره تحقیق کنه و هر موقع گوشی باب میلش رو پیدا کرد بهم بگه که کارتم رو در اختیارش قرار بدم تا بصورت قسطی گوشیش رو سریعتر بخره و معطل نشه اینطوری میتونه گوشی بهتری هم بگیره چون لازم نیست پولشو کامل همون موقع بده. 

خلاصه که خواستم اینطوری کمکی کرده باشم، یکی از دل نگرانیهای خیلی بزرگ من اینه که خواهرم مریم برای زایمانم نمیاد و من نمیدونم چطوری این موضوع رو پیش خانواده همسرم و خواهرشوهرم و ... توجیه کنم چون از اختلاف ما به اون شکل و در این سطحی که هست خبر ندارند، مادرشوهرم همین چندروز اخیر به واسطه حرفهای خیلی معمولی من متوجه شده که یکم باهاش زاویه دارم، اما اصلا از قضیه عید امسال و دعواها و کشمکشهای خانوادگی خبر نداره و قطعاً انتظار نداره که خواهرم برای زایمانم نیاد، این خودش برام شده معضل که چطوری عنوان کنم و.... با همه اینها خواهرزاده هام برام عزیزند و از ته دل دوستشون دارم و دلم میخواد خوشحال و خوشبخت باشند، خدا مادرشونو به راه راست هدایت کنه، هرچند از نظر خودش و مادرم کاملاً در راه راست قرار دارند و این ماییم که اشتباه میکنیم....

از این بحث ها بگذریم، دوشنبه هفته قبل رفتم پیش دکتر توکلی، همون پزشک زنانی که از طریق اینستاگرام پیدا کردم، قبلش هم رفته بودم پیش پزشک محل کارم، اول از همه بگم که پزشک محل کارم رو برای بار سوم بود که میدیدم و بهش مراجعه میکردم اما انصافاً بار سوم که رفتم خیلی به دلم نشست و با خودم میگفتم ایکاش دیگه نمیخواست پیش دکتر توکلی که برای اولین بار بود میخواستم بهش مراجعه کنم برم، میدونستم ممکنه باز دچار تردید و دودلی بشم.... بار سومی که پیش دکتر رضایی، پزشک اداره رفتم یعنی همین دوشنبه، دکتر خیلی با حوصله بهم جواب میداد. از اول هم بابت بیمارستان ساسان که اونجا زایمان میکرد دل چرکین بودم و دنبال دکتر دیگه ای هم بودم وگرنه که بعد عوض کردن پزشک قبلیم، در کل ازش راضی بودم، اما اینبار آخر که پیشش رفتم خیلی بیشتر از دو بار قبل به دلم نشست، تصمیم گرفتم به بیمارستان ساسان که همون اطراف بود هم سر بزنم و بخش زنان و زایمانش رو ببینم و اگر رضایت داشتم، دیگه پیش همین دکتر رضایی برم، همینکارو هم کردم و بلافاصله بعد مطب دکتر به بیمارستان ساسان مراجعه کردم، بخش زایمانش به نسبت بیمارستان عرفان که نیلا رو اونجا به دنیا آوردم خیلی خیلی کوچیکتر بود، اما پرسنلش خیلی مهربون و خوش برخورد بودند و وقتی متوجه شدند من نسبت به بیمارستان از جهت کیفیت تردید دارم ، همه اتاقها و بخشها رو نشونم دادند و خیلی دلمو قرص کردند، گفتند اگر زایمانت برای عید باشه برعکس خیلی از بیمارستانها اینجا خلوت تره و رسیدگی بهتر....اما یه مشکلی که داشت این بود که بخش NICU یعنی اطفال نداشت و اگر خدای ناکرده خدای ناکرده بعد زایمان بچم کوچکترین موردی داشت باید به بیمارستان دیگه ای منتقل میشد، این خب یه ضعف بود اما با وجود کوچیکی، بیمارستان تمیز بود و برخورد دو سه تا پرسنلی هم که دیدم خیلی خوب و صمیمی بود.

 خلاصه که از جهت بیمارستان هم علیرغم کوچیک بودنش، تا حدی حسم بهتر شد. سامان از سر کارش حدود ساعت سه و نیم اومد دنبالم و سریعاً راه افتادیم مطب دکتر دومی، یعنی دکتر توکلی، همونکه تو اینستاگرام پیداش کردم و خیلی به دلم نشسته بود. سامان پایین منتظر موند و من رفتم بالا، بینهایت معطل شدم و همین موضوع یکم اذیتم کرد، با خودم میگفتم کاش با همون پزشک ادارمون میرفتم جلو، اما به هر حال نوبت گرفته بودم و ترجیح میدادم میدیدمش، نوبتم که شد ، از ته دلم دعا کردم بتونم یکدل بشم و بعد بیرون اومدن از مطب تصمیم نهایی رو بگیرم، اعتراف میکنم دنبال یه دلیل بودم که منصرف بشم و بتونم پیش همون دکتر اداره برم، مثلاً برعکس اونچه که ازش میگن یا تو اینستاگرام و از پستهاش شناخته بودم باشه و تصمیم بگیرم پیشش نرم، اما با رفتن داخل مطب و نوع برخورد و رفتار بینهایت خودمونی و دوستانه خانم دکتر، تقریباً به این نتیجه رسیدم که این خانم دکتر همونیه که میخوام و کاش از اول بارداری تحت نظرش بودم. منو با اسم کوچیک صدا کرد و انقدر خوش برخورد بود که دلم نمیخواست از مطبش بیام بیرون....

 وقتی که کارم تموم شد، از طرفی از آشنایی با این دکتر خوشحال بودم و از طرفی هم میدیدم که اگر پیش دکتر اداره میرفتم از نظر تردد و هزینه و حتی هزینه زایمان خیلی به نفعمه چون بیمارستان ساسان ارزونتر از بیمارستان لاله که دکتر توکلی توش عمل میکرد بود، هر دو دکتر هم خوب بودند اما خب ارتباطی که همون بار اول با دکتر توکلی گرفتم رو حتی با دکتر قبلی خودم (دکتری که نیلا رو به دنیا آورد) نداشتم.... خلاصه که تقریباً به این نتیجه رسیدم دکتر توکلی رو انتخاب کنم، اما خب یکم هم دلم میسوخت که از دکتر قبلی که با محل کارم قرارداد داشت بگذرم، اونم دکتر خوبی بود و هزینه ها هم برام کمتر درمیومد، اما به هر حال باید یه تصمیم واحد میگرفتم و تا اونجای کار باز کفه ترازو به سمت دکتر توکلی بود.

قبلا شنیده بودم بیمارستان لاله که دکتر توکلی توش عمل میکرد، بیمارستان خیلی خوبیه، تو شهرک غرب بود، از سامان خواستم حالا که امروز اینهمه جا رفتیم، منو بیمارستان لاله هم ببره که اونجا رو هم ببینم. رسیدیم و منم رفتم بخش زایمان و بعد هم بخش زنان.... بخش زنان و زایمانش خیلی بزرگتر از بیمارستان ساسان بود اما به نظرم خیلی دلگیر رسید، با همه تعریفی که ازش شنیده بودم فکر میکردم قشنگتر و دلبازتر باشه، برخورد پرسنل هم به صمیمیت بیمارستان ساسان یا عرفان نبود اما به هر حال سرپرستار اجازه داد اتاقهای بستری رو ببینم، نسبت به بیمارستان عرفان که نیلا رو به دنیا آوردم، از نظر زیبایی و دلبازی، ضعیفتر بود، اتاق خصوصیشون هم (ترجیح میدم اگر امکانش باشه اتاق خصوصی بگیرم) انقدرها چنگی به دل نمیزد منظورم از نظر ظاهریه و در کل با انتظاری که ازش داشتم فاصله داشت، اما خب خیلی ازش تعریف میکنند و لابد خوبه دیگه، از طرفی بخش NICU کودکان هم داره، ایشالا که هرگز استفاده نشه اما به هر حال داشتن این بخش یه امتیاز و یه گزینه مثبت هست. از نظر هزینه سزارین چهار 5 تومنی گرونتر از بیمارستان ساسان بود، البته هزینه سزارین رو بر اساس تعرفه، محل کارم پرداخت میکنه اما یه بخشیش فکر میکنم حدود ده درصد رو باید خودم بپردازم و طبیعتاً بخش مربوط به خودم با انتخاب بیمارستان لاله بیشتر میشد اما به نظرم قابل چشم پوشیه اگر بدونم امکانات بهتری داره ضمن اینکه به هر حال اگر دکتر توکلی رو انتخاب کنم باید برم همون جا....

فعلاً به قول سارینا جان ترجیح میدم با هر دو تا دکتر این یکماه آخر رو کم و بیش برم جلو و در نهایت تصمیم بگیرم برای زایمان چه کسی رو انتخاب کنم، بر اساس روز زایمان و شرایط دکتر.... فعلاً که فکر میکنم برای زایمانم دکتر توکلی رو انتخاب کنم، دیگه هرچی خدا بخواد.

فقط از خدا میخوام زایمانم بیفته فروردین و به خاطر چند روز، بچم نیمه دومی و برای سال 1400 نشه، ولی در نهایت سپردم به خدا و از همه مهمتر سلامتیشه برام.

این روزها که اصلاً حالم مساعد نیست، کمردرد دارم و دارم دارو میخورم، تازه یک هفتهست کمردردم شروع شده، خیلی شدید نیست اما هست، از دو روز پیش هم حس میکنم تنگی نفس اومده سراغم، امیدوارم این ماه آخر به خیر بگذره.

دوشنبه هفته قبل از صبح خیلی زود تا ده شب از این دکتر به اون دکتر و از این بیمارستان به اون یکی بودم، خدا رو شکر پرستار نیلا، برده بودش خونه خودشون و دل نگرانی بابت نیلا نداشتم. نیلا هم که اونجا خوشحاله، دیگه ساعت نه شب بود که کارامون تموم شده بود، تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و حالا که نیلا نیست، دوتایی برای شام بریم رستوران. از وقتی نیلا به دنیا اومده بود یادم نمیاد دو تایی رفته باشیم، دو سه باری با خانواده سامان رفته بودیم اما دو نفری نه، یعنی نیلا اصلاً همکاری نمیکنه و یه جا نمیشینه، هر بار غذا گرفتیم بیرون بر بود یا سامان رفته بود گرفته بود و آورده بود خونه، اما اینکه دو تایی بریم رستوران تو این سه سال فکر کنم سابقه نداشت، دیگه برای شام رفتیم و ماهی قزل سفارش دادیم، مجموعاً خوب بود، همینکه نیلا دور و برمون نبود که اذیت و شیطنت کنه و با خیال راحت غذا خوردیم خوب بود، بعدش هم رفتیم دنبال نیلا و رفتیم خونه... از خستگی نفسم بالا نمیومد. برام این هفته های آخر سختتر شده، اما یه حس عجیبی همراهمه که دلم میخواد هنوز تو دلم بمونه، با همه اون لگدهای دردناکش و همه این سختیها و خستگیها.... بارداری با همه سختیهاش، شیرینی هم داره....

 لطفاً منو از دعای خیرتون بی نصیب نذارید و برای سلامتی پسرکم و راحت به دنیا اومدنش خیلی دعا کنید.


نظرات 7 + ارسال نظر
نسترن شنبه 30 بهمن 1400 ساعت 08:44 http://second-house.blogfa.com/

سلام عزیزم
بنظر منم نقاط منفی دکتر توکلی معطلی زیاد و اینکه بیمارستانهایی که میرن در مقابل باقی بیمارستانها مثل عرفان که خودت گفتی پایین تر هست
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم و زایمان خوب و راحتی داشته باشی
اگر یه درصد کسی پرسید راجع به نیومدن خواهرت بهونه بیار کار داشت، مریضه، یا اگر هم اوضاع مناسب بود بگو کمی مشکل داریم و دلمم نمیخواد تو این شرایط بهش فکر کنم

سلام عزیزم‌‌‌
آره واقعا این معطلی خیلی اذیت می‌کنه، بخصوص وقتی واه آخر بارداری باشی و نشستن طولانی مدت سختت باشه
بیمارستانها که هم لاله هست هم گاندی هم محب کوثر اما ظاهراً فقط لاله عمل زایمان می‌کنه وگرنه ترجیح من بیمارستان گاندی هست. دیگه نمیشه ظاهراً همه حسنها رو با هم داشته باشیم. هنوزم یکم مرددم که با دکتر اداره برم جلو یا با این، احتمال بیشتر در نهایت همین دکتر توکلی رو انتخاب کنم.
برای نیومدن خواهر که نمیشه گفت مریضه نسترن جان. وقتی مادرشوهرم اینا دو هفته پیشم باشند و خواهرم نیاد و زنگ هم نزنه دیگه نمیشه این بهانه رو آورد که.
دیگه یا باید بگم مشکل داریم و یکساله حرف نمیزنیم یا اینکه یه فکر دیگه ای کردم که حالا تو یکی دو تا پست بعدی میگم و نظرسنجی میکنم از دوستان که انجامش بدم یا نه. فقط امیدوارم به خیر بگذره.‌

خانوم جان پنج‌شنبه 28 بهمن 1400 ساعت 11:53 http://mylifedays.blogfa.com

انشاءالله به سلامتی بگذره این ماه و به خوبی و خوشی زایمان کنی با دکتری که صلاحته ، منم همزمان هم پیش مامایی میرم که مه یاس رو به دنیا اورد هم پیش متخصص زنان و زایمان نزدیک خونه مون که خییلی دکتر خوب و مهربونیه ، خب از بابت بیمه تکمیلی گفتم هرجا برم بخشی شو میده اما اونم که با اخراج شازده کنسل شد ، میگن حدود ۸ تا ۱۰ تومان هم هزینه سزارین یا طبیعی میشه تو بیمارستان خصوصی که واقعا سنگینه قطعا باید وامی چیزی برداریم یا طلامو بفروشم یا درنهایت به همون سزارین تن بدم و برم میلاد که مقرون به صرفه ترباشه که اگه تاونموقع بیمه زنان خانه دارم درست شه

مرسی عزیزم. واقعا روزهای سختی رو گذروندی اونم تو این شرایط بارداری. امیدوارم الان حال خودت و بچه ها بخصوص مهیاس خوب خوب باشه ‌...
کار خوبی کردی دکتر نزدیک به خونتون رفتی، با شرایط تو و دو تا بچه و... همین نزدیکی خیلی مهمه.
والا بیمارستان لاله به من گفت حداقل دوازده تومنه سزارین اما شما پونزده تومن رو در نظر بگیر!
یعنی الان هیچ جوره نمیشه بخشی از هزینه رو گرفت؟ بعد مگه بیمارستان میلاد نمیتونی طبیعی زایمان کنی که میگی برم میلاد و به سزارین تن بدم؟
در هر حال ایشالا تا اونموقع یه فرجی میشه و اصلا نیازی به فروش طلا و وام و... نباشه.

سارینا2 چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 19:46 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
میگم نظر خودمو تو پست قبلیت الان دیدم
چقدر غلط غولوط نوشتم
با گوشی تایپ کردم و دیگه مرور هم نکردم ببینم چی نوشتم
کار خوبی می کنی با دو دکتر پیش میری
آخرین بار که رفتی پیش دکتر توکلی ازش بپرس تو شرایط اورژانسی چطور بهش دسترسی پیدا می کنی
از دکتر اداره هم همینطور
خوب داشتن NICU هم مهمه تا حدی مخصوصا اگه بچه یه خرده زودتر دنیا بیاد
میگم این ماه آخر خیلی مراقب باش کرونا نگیری
رستوران اینا نرو
واقعا خطرناکه
الان همه جا آلوده است
مهمونی نرو
یک ماه مراقب باشه و البته بعدش هم به خاطر بچه باید مراقب باشی ولی ان شاالله تا اون موقع از پیک دراومدیم و کرونا از این وحشی بازی دست برداشته
اصلا نگران مادرشوهرت نباش
که در مورد خواهرت چی بگی
تو که مسئول رفتار خواهرت نیستی
مادرشوهرت هم احتمالا نمی پرسه
اگرم پرسید بگو کمی با هم اختلاف داریم ولی ترجیح میدم راجع بهش حرف نزنم
الان تمرکزت روی زایمانت و مراقبت از خودت باشه
اومدن و نیومدن خواهرت فعلا مسئله مهمی نیست بی خیال بشو
به نظر من هم گوشی دست مادرت بمونه خیلی بهتره باهاش کار می کنه حوصله اش سر نمیره
راستی 10 درصد 5 میلیون انقدرها هم زیاد نیست میشه 500
به نظرم نصف پول گوشی رو از مادرت نگیر، البته بازم هر جور خودت صلاح میدونی

سلام سارینا جان. شبت بخیر و شادی. مرسی که مثل همیشه توصیه های عالی می‌کنی.
شنبه مفصلتر پاسخ میدم گلم. الان تایپ با گوشی سخته برام

نازنین چهارشنبه 27 بهمن 1400 ساعت 19:10

مرضیه جون واقعا درک نمی‌کنم دلیل اینکارتون رو. تو این به قول خودتون شرایط بد مالی، رفتین برای مادرتون گوشی گرون خریدین که نه نیاز داره و نه علاقه و خودتون هم احتمال میدین اصلا از اینستاگرام و واتس‌اپ استفاده نکنه. واقعا چرا؟ بنظرم این کارتون خیلی مهرطلبانه بود. آخه مادرتون که از بعد از فوت پدرتون روی خوش بهتون نشون نداده و حتی علاقه به دیدنتون هم نداشته رو چی باعث میشه که بخوای به خودتون سختی بدین و براش همچین کادوی گرونی بخرید؟

سلام نازنین جون. پیامت رو‌خوندم، منو به فکر فرو برد، خودم قبلاً و قبل خرید گوشی خیلی بهش فکر کردم و به خودم جواب هم دادم... اجازه بده شنبه از محل کارم پاسخ بدم، تو خونه باید با ۰گوشی تایپ کنم و برام خیلی سخته... البته فقط اینو بگم انقدرها هم گرون نبود عزیزم‌‌‌ . تو گوشی هوشمند ها ارزونترین بود اما اینکه تکی بخوام بخرم و نه مثلا شریکی با بقیه خواهرها، برام گرون بود.
حالا بعدا مفصلتر جواب میدم نازنین جان

سلام مجدد نازنین جون...خواستم یکم مفصلتر جواب پیام شما رو بدم...ببین عزیزم من دنبال مهرطلبی نبودم، حتی تو پست جدیدم هم که فردا منتشر میکنم اشاره ای به همین مبحث محبت کردن و محبت ندیدن داشتم....
میدونی نازنین جان، قبل خریدن گوشی من با شوهرم مشورت کردم، حتی همسرم گفت مرضیه تو هر کاری هم که بکنی در نهایت مامانت بیشتر محبت مریم رو میبینه و محبتهای تو به چشمش نمیاد، باز خودت درمورد خرید گوشی میدونی؛ بهش گفتم اتفاقاً خودم هم به این موضوع فکر کردم و با خودم گفتم وقتی ممکنه به نظرش نیاد، چرا الکی هزینه کنم و ... (البته مادرم قدر که میدونه اما خب در نهایت محبت من و خواهر کوچیکم در برابر محبتهای خواهر بزرگم براش خیلی کمرنگتره)اما بعدش با خودم گفنم تو این مورد من دارم فقط و فقط با خدا معامله میکنم و اصلاً برام مهم نیست قدر کارم دونسته بشه یا نه، نیت من اینه که مادرم رو که از افسردگی رنج میبره بلکه به واسطه این گوشی بتونم کمی فقط کمی سرگرم کنم و شاید باعث بشه سرش بهش گرم بشه و فکر و خیالای کمتری بکنه. گفتم من با نیت خدایی اینکارو میکنم و برام هم مهم نیست بعدش محبت بیشتری ازش بگیرم یا نه، اینا رو با خودم طی کردم و بعد گوشی رو گرفتم. به قول تو همش هم میگفتم اونی که اصلا به گوشی هوشمند علاقه نداره، اگر از دیدن گوشی ناراحت بشه و بگه میخواستم چیکار و ... بعد چی، اما خب با خودم گفتم باید ابتکار عمل نشون بدم وگرنه به خودش باشه حتی اگر گوشی کوچیک داغونش رو هم الان بذاره کنار، باز نمیره گوشی هوشمند بگیره، یه گوشی معمولی دیگه میگیره، گفتم بهتره من اینکارو براش بکنم شاید هم واقعا علاقمند شد و یاد گرفت و باعث شد حالش بهتر بشه.
وقتی گوشی رو بهش دادم اتفاقاً خوشحالیش بیشتر از تصورم بود، فقط اینکه میگفت من یاد نمیگیرم و اگه ناراحت نمیشی الان که عسل نیاز داره موقت بهش بدم تا گوشی بخره منو یکم دل چرکین کرد اما الان که بعد دو هفته میبینم یکم وارد تر شده و انگار از گوشی راضیه و حتی یاد گرفته بره تو واتس آپ منم خوشحالم و راضی....
به هر حال من برای دل خودم کردم، مادرم هم بعد فوت پدرم خیلی تنهاتر شده و به خواهر بزرگم بینهایت وابسته، بیشترین ناراحتی من اینه که عملاً هر چی مریم بگه رو بی پچون و چرا قبول میکنه و اختیاری از خودش نداره، اما در هر حال مادرمه و دوستش دارم و نمیتونم رهاش کنم حتی اگه بعد فوت بابا ازش دلگیر باشم. ایشالا که این بحران هم تموم بشه و روزگار و حال دلمون بهتر.

مریم رامسر دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 23:12

عزیزم من که تجربه ای راجع به سینا ندارم اما لاله جالب نیس،حالا شاید برا زایمان خوب باشه،به لحاظ درمانی واقعا ضعیف،پرستاری کم سواد و بی کیفیت،پزشکای سهامدار که بیمار و بچشم پول میدیدن،بنظرم همون بدرد الناز شاکردوست و علی دایی میخوره که برا سرماخوردگیشون برن اونجا در غیر اینصورت توصیه نمیکنم .تازه ما علاوه بر هزینه بیمارستان کلی ام نقدی به پرستار میدادیم شرایط هتلینگش بد نبود.رسیدگیه بهیار بد نبود امت برا درمان اصلاااااا .نمیخوام دچار تردید بشین اما دوس ندارم کسی تجربه های ما رو بکنه

سلام مریم جان
مرسی که تجربت رو گفتی اما یه خورده پیامت نگرانم کرد، به هر حال وقت زیادی ندارم و نمیشه بیشتر از این وسواس به خرج بدم...بین این دو دکتر باید انتخاب کنم و بیمارستان ساسان به خاطر نداشتن ان آی سی یو انتخابم رو محدود می‌کنه. امیدوارم بیمارستان لاله برای زایمان به اون بدی که تو گفتی نباشه اما محیطش که به نظرم خیلی دلگیر بود و با تصوراتم فاصله داشت....
به نظرم چاره دیگه ای ندارم و دیگه هم این ماه آخری نمیتونم دکتر دیگه ای انتخاب کنم. دعا کن همه چی خوب پیش بره.

مریم دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 19:13 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
چقدر کار خوبی کردی برای مامانت گوشی لمسی خریدی و اینکه برای خواهرزاده ت اون پیشنهاد را دادی معلومه دل بزرگی داری

شاید عقیده م مسخره باشه برات ولی نظرم اینه خدا باید همراه آدم باشه حالا اینکه بیمارستان لاله باشه یا ساسان
انشالله که خدا همراهت باشه و زایمانت به خوبی باشه و گل پسرت بسلامت بدنیا بیاد

سلام مریم جون.
امیدوارم حال دلت خوب و آروم باشه و حال کیانت هم بهتر شده باشه.
مرسی از بابت دلگرمی که بهم دادی... من فقط نیتم خدایی بود، از خوشحال کردن آدمها خال خودم بهتر میشه.
چرا مسخره عزیزم بهترین عقیده رو داری و صددرصد بلکه بیشتر با حرفت موافقم.
من همه امید و توکلم اول به خاست و بعد البته سعی میکنم به یه سری موارد هم دقت کنم اما ته تهش تا خدا نخواد برگی از درخت نمیفته.
ممنونم دوست خوبم، انشالله. لطفاً برام دعا کن

آیدا سبزاندیش دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت 14:04 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان
شرایط خانوادگی شما شبیه خانواده ماست ولی با این تفاوت که تمام زندگی ما دست برادر بزرگترمه و با اینکه پدرم قبل فوتش خانه رو به نام مادرم زده بود اما مادرم برداشت خانه رو به نام برادر بزرگترم زد و کلا مادرم خیلی چطوری بگم اونقدر اعتماد به نفس نداره اونقدر قاطعیت نداره و تمام زندگیش رو سپرده دست برادر بزرگم و کلا بقیه بچه هاشو نادیده گرفته برادرمم که خب قلدره نمیشه بهش حرفی زد خواهرم با برادرم و مادرم قهر کرده دو تا دیگه برادرامم با هم و با مادرم قهر هستند و کلا اوضاع بهم ریخته بر اثر اینکه مادرم هیچوقت یک زن قوی و با تدبیر نبود و نتونست خودش بعد از فوت پدرم کنترل اوضاع رو به دست بگیره البته ازش توقعی هم ندارم به هر حال با ۱۶ سال سن وارد زندگی پدر بداخلاق من شده کلی سختیذو مشقت کشیده ... ولی از چند سال پیش براش گوشی هوشمند گرفتیم چون خودش هم علاقه داشت و عاشق بازی های گوشی هست و همش سرگرم دیدن فیلمهای اینستاگرامه و گاهی اصلا می بینم داره لایو میگیره!!! حواسش نیست و بلد نیست یکهو میره میزنه رو گزینه لایو و می بینم از سقف و دیوار فیلم میگیره هر چقدر هم بهش گفتم کلا فقط فیلم ها رو ببین نرو تو گزینه های دیگه ، متوجه نشده و کار خودشو میکنه. ولی سرگرمی خوبیه کم کم یک اکانتی چیزی برای مادرت بسازی سرشون گرم میشه و اینقدر فیلم های اموزشی و روانشناسی هست که کلی روحیشون بهتر میشه. برای مادر من که اثر داشته و خوب بوده. من دعا میکنم که راحت ترین زایمان ممکن رو داشته باشی و پسرت صحیح و سلامت به دنیا بیاد و با بچه هات حسابی سرگرم بشی و عشق کنی ... باور کن بزرگ کردن دو تا بچه اصلا هم سخت نیست ، پس مادرهای ما چی بگن که با کلی کار و دردسر و مردهای بداخلاق اون زمان ، چندین بچه بزرگ کردند. انشالله بزرگ میشن و همه چی خوب پیش میره. موقع زایمان دعا یادت نره عزیزم

سلام آیدا جون. امیدوارم خوب و سلامت باشی
شنبه پاسخت رو میدم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.