بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

به استقبال تولد عزیزترینم

فردا شب جشن تولد دخترکمه، البته سه چهار روز زودتر داریم جشنش رو میگیریم.  تولد واقعیش یک آذر ماه هست.

مادرشوهر و پدرشوهرم امروز از رشت میان تهران، خیلی خوشحالم اما خستگی عجیبی بابت کارهای این چندوقت روی دوشمه...امیدوارم بتونم خوب مهمونداری کنم، فردا شب علاوه بر مادرشوهرم و پدرشوهرم، سونیا و شوهرش و خواهر کوچیکم رضوانه و شوهرش هم دعوتند، دوست داشتم عسل و رادین خواهرزاده هام رو هم بگم اما  نمیدونم چطور نبودن پدر و مادرشون رو پیش خانواده شوهرم توجیه کنم، چون اونا از اختلاف من و خواهرم و همسرانمون هیچ اطلاعی مطلقا ندارند. اصلا راه قابل توجیهی به ذهنم نمیرسه، حقیقتو هم که بعد اینهمه مدت نمیتونم یهویی بگم، برای همین به احتمال قوی نمیتونم بچه ها رو دعوتشون کنم.

از طرفی برای اینکه دل بچه ها (حتی مادر و پدرشون!!) بابت دعوت نبودن تو جشن نشکنه، به رضوانه گفتم جلوی مریم یابچه هاش نگه که شب خونه ما دعوتند، مادرم هم طبق صحبتهامون قرار نیست حضور داشته باشه، به مادرم گفتم اگه تو حضور نداشته باشی، بچه ها و مریم متوجه اینکه مهمونی تولد برای نیلا گرفتم نمیشن ودلخوری و کینه جدید پیش نمیاد...هر چقدر هم که از خواهرم پر از حس دلخوری و کینه باشم، حاضر نیستم موضوع ناراحت کننده جدیدی پیش بیارم، یا اینکه حتی دل اون و بچه هاش رو بابت نبودنشون تو تولد دخترم بشکنم، از عهدم برنمیاد. با اینکه خودش برای تولد پسرش ما رو نگفت و اصلاً هم انتظارش نمیرفت، (به هر حال در حالت قطع رابطه ایم توقعی هم نمیره...)   من  ازم برنمیاد انجام کار مشابه. از طرفی هم بنا به دلایلی که گفتم نمیتونم دعوتشون کنم (تازه اگرم پیش مادرشوهر و پدرشوهرم یه دروغ مصلحتی بگم و دعوتشون کنم


معلوم نیست پدر و مادرش بذارن بیان یا اینکه بعدا حرف و حدیث و حاشیه حدید نداشته باشم، یعنی مصداق همونکه میخوای ثواب کنی کباب میشی که برای من کم پیش نیومده تو زندگیم. خلاصه که فکر نکنم دعوت کردنشون به صلاح باشه در کل. ولی خب به مادرم گفتم هفته بعدش  یه کیک میگیرم و شاید هم شام سفارش دادم یا از خونه درست کردم و بردم اونجا و یه جشن کوچیک خودمونی خونه مادر خودم هم بگیریم و رضوانه هم اگر  تونست دوباره بیاد اونجا و اینبار بچه ها هم حضور داشته باشند (خونه خواهرم درست کنار خونه مادرمه). خب اگر خونه مادرم هفته دیگه  یه برنامه کوچیک باشه و بچه ها هم بیان، قطعا حرف و حدیثش کمتره. دیگه نهایت کاریه که ازم برمیاد... چقدر بده که بچه ها اینطوری قربانی رفتار ما بزرگترها میشن...‌

خلاصه که فعلا برای جشن کوچیک فردا، همین چندنفر تو جشن هستند.

 این چندروز کم و بیش یه سری خریدهای مربوط به تولد من جمله تره بار و حبوبات و گوشت و مرغ و خریدهای سوپرمارکتی و اسنک و ... رو انجام دادیم، دیروز و پریروز هم یه سری کار و خرید مربوط به جشن تولدش انجام دادم، خرید کلاه تولد و ظروف یکبار مصرف فانتزی و ظرف اسنک و یه سری وسایل تزئینی و  ریسه وبادکنک و فشفشه و برف شادی و بادکنک با استند و... 

برای غذاها هم چون همه ازم خواستند سخت نگیرم احتمالاً قرمه سبزی درست کنم و کباب هم بگیریم، کوکو سبزی هم که شوهرخواهرم عاشقشه فقط  به افتخار اون درست میکنم  چون چند ساله شبها فقط غذای نونی میخوره و حتی بعد عقدشون برای پاگشا هم دعوتشون کرده بودم رضوانه از قبل چند بار سفارش کرده بود غذای حاضری نونی مثل کوکو سبزی درست کن که البته من گوش نکردم و خیلی هم تدارک دیدم اما اینبار تصمیم گرفتم به خاطر شوهرش هم که شده کوکو سبزی رو به منو اضافه کنم، یه جشن ساده و خودمونیه و مهمونا همه اعضای خانواده اند، اما بازم کلی سختی و هزینه داره بخصوص با شرایط بارداری من، ولی در نهایت چیزی که مهمه اینه که  به دخترکم حسابی خوش بگذره،  امیدوارم همینطور هم بشه. 


نظرات 10 + ارسال نظر
سمانه سه‌شنبه 9 آذر 1400 ساعت 09:13 http://weronika.blogsky.com

آره دقیقا با اسم دختر خواهرشوهرم اشتباه گرفتم
تولد نیلاجانم مبارک

فدات بشم عزیزم ممنونم

مینا یکشنبه 30 آبان 1400 ساعت 13:23

عزیزم چقد خوب همین جشنهای تولد خودمونی خیلی توی روحیه بچه تاثیر مثبت داره شما خیلی مامان و بابای مهربونی هستین
امیدوارم همه چی به خوشی گذشته باشه .به نظرم انتخاب غذاها و همه چیز عالیه

مرسی عزیزم لطف داری، اما خب اگر پست آخرمو خونده باشی متوجه میشی دخترکم اول جشن به خاطر اینکه نمیخواست از لباس کهنه دوست داشتنیش بگذره و لباس جشنش رو بپوشه، بلبشویی راه انداخت که بیا و ببین...هم ما خیلی اذیت شدیم هم خودش حرص و جوش و غصه خورد...
مرسی دوست خوبم.

فرزان شنبه 29 آبان 1400 ساعت 22:35

تولد دختر گلت مبارک عزیزم

ممنونم فرزان جان. شاد باشی

رابعه شنبه 29 آبان 1400 ساعت 13:49

سلام تولد گل دختر مبارک باشه مرضیه جان به هیچی فکر نکن و در نهایت آرامش جشن دختر کوچولو رو بگیر به سلامتی.

مرسی رابعه جان، سلامت باشید
جشنو که گرفتیم و با وجود یه خورده حاشیه بخصوص همون اول جشن در نهایت به خیر گذشت

سارینا2 شنبه 29 آبان 1400 ساعت 09:18

سلام
راستش اگر من جای شما بودم به خواهرم پیام می دادم هم خودش و شوهرش و هم بچه هاش رو دعوت می کردم. دو حالت داشت یا اونم از این شرایط خسته شده پس دعوت رو قبول می کرد و میومد یا اینکه دوست داره این قهر رو ادامه بده پس جواب نمی داد و نمیومد
در هر حال شما برنده هستی
چون بی کینه بودن و اهل صلح و صفا بودنت رو نشون دادی و حتی به مادرت هم می تونی نشون بدی مشکل از شما نیست
و مهمتر از اون، اینکه اگر خواهرت هم نمیومد به هر حال دیگه به مادرت نمی تونست کار داشته باشه که نیاد
البته من از شرایط خانواده شما بی اطلاعم و علت قهر رو هم نمی دونم برای همین شاید نظرم واقع بینانه نباشه
در هر حال خوش بگذره بهتون

سلام عزیزم
سارینا جان قضیه خیلی پیچیده تر از این حرفاست خب، قبلترها چنین اقداماتی میکردم، مثلا با وجود قهر و دلخوری، برای مراسم دفاع پایان نامم بهش پیام میدادم که بیاد و...دقیقاً هم نگاه خودتو داشتم، اما اینبار تقریباً رابطه ما به قطع کامل رسیده و همسرم هم ازشون بریده و فقط خود من نیستم که بتونم در این موارد تصمیم بگیرم... من به شخصه با تلاش خیلی زیاد برای اینکه بتونم بچه ها رو برای جشن تولد نیلا دعوت کنم، حسن نیتم رو نشون دادم که در نهایت پدر و مادرش بهشون اجازه ندادند که بیان، اصلاً هم تمایلی به دشمنی و قهر و کینه ندارم اما متاسفانه به یقین رسیدم که من و خواهرم هرگز نمیتونیم رابطه صلح امیز داشته باشیم، اگرم داشته باشیم کاملاً موقته.
من نهایت کاری که تونستم انجام بدم برای اینکه دلخوریها حداقل اضافه نشه (با وجود قطع رابطه)، این بود که به مادرم بگم مصلحت اینه که تو هم به جشن نیای که فکر نکنه با حضور همه جشن گرفتیم و اونو بچه هاشو نگفتیم....
به هر حال باید با همین شرایطی که دچارشیم کنار بیام.
ممنونم عزیزم

مریم رامسر شنبه 29 آبان 1400 ساعت 09:00

تولد نیلاجون مبارک،امیدوارم مهمونی به خوبی و خوشی گذشته باشه
امیدوارم انقدری که شما حواستون به خواهرزاده هاتون و جای خالیشون هست خواهرتونم همینطور باشه

ممنونم عزیزم.
خدا رو شکر بد نبود، اما چون میدونم پست آخرمو خوندی، حتماً خبر داری که اول جشن نیلا به خاطر لباسش چه بلبشویی به راه انداخت.
نمیدونم والا.... قبلا که عاشق دخترم بود اما تو عروسی خواهرم بهش نگاه هم نکرد...اما خب ته دلش میدونم هنوزم دوستش داره.

الهام شنبه 29 آبان 1400 ساعت 08:44

مبارک باشه تولد نیلا جونننننن

ماشالله به جونش ان شالله هزار ساله باشه زیر سایه پدر و مادر بلطف خدا

مرضیه جان برای تولد سخت نگیر مادرت هم میگفتی بیاد خونت و خوش بگذرون منم اینطوری ام البته ولی وقتی طرف مقابل اینطوری نیست به نظرم ما هر کاری هم بکنیم دلش نمیشکنه

لذت ببر از لحظه هات هر جور که دوست داری

ممنونم الهام عزیز
مرسی از دعای خیرت.
خب میدونم پست آخرمو خوندی و در جریان ماجرای جشن هستی، من اصلا دلم نمیومد مادرم هم بیاد و خواهرم تصور کنه فقط اون و بچه هاشو نگفتم، با مادرم هم هماهنگ کردم و همینو بهش گفتم.... نمیتونستم مثل خودش باشم، حداقل به خاطر بچه هاش.
ایکاش میتونستم لذت ببرم..ایکاش لذت بردن رو بیشتر بلد بودم.

مریم شنبه 29 آبان 1400 ساعت 08:04

به به تولد نیلا جان مبارک باشه انشالله صد و بیست ساله بشه
چه قدر خوب که خانواده مهربان شوهرت می آیند .
انشالله که به همه تون خوش بگذره و با خبرهای خوب بیایی

ممنونم مریم جان
آره از اومدنشون خیلی خوشحال شدم اما خب الان که این کامنت رو پاسخ میدم مادرشوهر و پدرشوهرم فردا صبح میرن و از این بابت دلم گرفته.
راستی مریم جان من اینجا چهارنفر هستند که با اسم مریم کامنت میذارن، ممنون میشم یه اشاره ای بکنی که بفهمم تو کدومشون هستی، مثلا یه پسوند پشت اسمت یا هر چیز دیگه ای.
لطف میکنی عزیزم

آیدا سبزاندیش جمعه 28 آبان 1400 ساعت 18:49 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام به به مبارکا باشه انشالا به سلامتی جشن تولد بگیرین دور هم باشید خوش بگذره از خدا میخوام همش بیای از شادی ها و شدن ها و بودن ها و خوبی ها بگی و دل ما هم باز بشه .... الهی همه با هم در صلح و صفا باشند الهی همه زندگی ها پر شور و نشاط باشه که زندگی بدجور زود میگذره. همین لحظه ها و عکسها و فیلم ها میمونن...

سلام آیدا جان. ممنونم عزیزم
چقدر دعاهای مثبت و آرامش بخش. یه الهی آمین بلند گفتم تو دلم.
از خدا میخوام بهترینها در زندگی نصیب قلب مهربونت بشه.

سمانه پنج‌شنبه 27 آبان 1400 ساعت 08:35 http://weronika.blogsky.com

تولد هانای عزیزمون مبارک باشه
مهم اینه که به همه اتون خوش بگذره

ممنونم سمانه جون. سلامت باشید
عزیزم اسم دخترک منو اشتباه گفتی، حواست نبود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.