بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

چند خطی از روزمرگیها

خدایا یعنی میشه این قانون دورکاری برای زنان باردار یا دارای فرزند زیر شش سال برای من هم قابل اجرا باشه و رئیسم موافقت کنه و یکم راحت شم؟ بعد بیام اینجا این خبر خوش رو بدم؟ از وقتی شیفتی رفتن سر کار کنسل شد خیلی بهم فشار اومده، از طرفی مدل کار من دورکاری برنمیداره. 

خسته ام خیلی خسته...حجم کارها زیاده و به تبعش حاشیه ها و تنش ها زیاد، درک متقابلی وجود نداره و منم با شرایط خاصی که دارم از بعضی صحبتها و لحن بد مدیرم  اذیت میشم. این روزها دعام فقط اینه که  حداقل برای دو روز در هفته هم که شده بتونم خونه بمونم و از این قانون استفاده کنم. یعنی میشه؟

اتفاق خاصی نیفتاده که بخوام پست بنویسم، این روزها بیشتر مشکلاتم مربوط میشه به تنش های سر کار...کاش یه راهی سر رام قرار بگیره و به آرامش برسم، چون این روزها همه وجودم شده استرس. صبحها با اضطراب و تپش قلب از خواب بیدار میشم... ایکاش شیفتها همیشه برقرار بود ایکاش...

با اینکه گفتم حرف خاصی برای گفتن ندارم اما خب الان یادم افتاد که روز یکشنبه همین هفته یعنی 16 آبان غربالگری سه ماهه دوم رو رفتم، چقدر از بابت سلامت بچه و سلامت قلبش و ... نگران بودم که به لطف و خواست خدا اینبار هم نگرانیهام برطرف شد و بچم سالم بود. الهی شکر. 

پاهای کوچولوش رو که توی سونو دیدم وجودم پر شد از یه  حس ناب. چقدر خدا رو شکر کردم بابت این نعمتش. چند روز قبلترش بابت حس نکردن تکونای بچه کلی دل نگران شده بودم که رفتم درمانگاه محل کارم و مامای اونجا صدای قلبش رو شنید... خدا میدونه چه نفس راحتی کشیدم. البته که خب برای حس کردن تکوناش هنوز خیلی کوچیکه، اما چون چندروز قبلش همون قلقلکهای کوچیک تو شکمم رو احساس میکردم و یکباره متوقف شده بود حسابی پریشون بودم و نگران که خدا رو شکر با شنیدن صدای قلبش آروم شدم، دیگه بعد انجام غربالگری دوم هم حسم خیلی بهتر شد. چقدرم طول کشید و زمان برد، از ساعت یک و نیم اونجا بودم تا ساعت شش این حدودا. اولش سونوگرافی برای بررسی وضعیت عمومی سلامت جنین انجام شد و بعدش هم اکوکاردیوگرافی برای چک کردن سلامت قلبش. خب از اونجایی که در غربالگری اول عدد nt و اندازش، معیار مهمی به حساب میاد و مال من یه مقدار بالا بود، بررسی سلامت قلبش و همینطور آزمایش سل فری برای بررسی خدای نکرده مشکلات و ناهنجاریهای مادرزادی اهمیت داشت که به لطف خدا در هر دو مورد بچم سلامت بود. الهی شکر....

در اولین فرصت باید جلسات روانشناسی نیلا رو دوباره شروع کنم، درسته که هر چی از بامزگیاش بگم کم گفتم اما یه سری اختلالات رفتاری هم داره که حتما باید پیگیری کنیم.  خودمون دو  تا هم تحت نظر زوج درمان هستیم اما فعلا بعد چند جلسه ای که با دکترداشتیم تاثیر قابل توجهی تو زندگیمون نداشته،  البته یه مقدار آگاهیمون رو نسبت به مشکلاتمون و نحوه مدیریت خشم بالا برده اما اجرایی شدن توصیه ها تو زندگیمون در حال  حاضر که چندان موفقیت آمیز نبوده. میدونم  به خود ما دو تا و همکاری نکردنمون به اندازه کافی ربط داره اما در هر صورت یکم اصلاح این رابطه علیرغم علاقه زیادی که به هم داریم، باعث ناامیدیم شده...حتی شک دارم ادامه بدیم یا نه. امیدوارم اگر بنا به ادامه دادن باشه، حداقل پیشرفت بیشتری حاصل بشه. خدا کنه سامان هم  زودتر حقوق معوقش رو  بگیره وبتونیم راحتتر و زودتر جلسات رو برداریم. هم جلسات خودمون رو و هم جلسات مربوط به نیلا رو. 

نیلا خانم هم که هیچ جوره و با هیچ روشی عینکشو نمیزنه، اینم شده خودش یه معضل بزرگ، هر راهی رفتیم اما فایده نداره که نداره. فکر کنم تنها راهش اینه که صبرکنیم بزرگتر و عاقل‌تر بشه بلکه برای صلاح خودشم که شده بزنه. فقط خدا کنه تا اونموقع مشکلی برای چشماش پیش نیاد.

فعلا همینا... همون‌طور که قبلاً هم گفتم یکم برای نوشتن بی انگیزه شدم و اتفاق جدیدی هم که نیفتاده اما دلم نیومد خواسته بعضی دوستانم  رو زمین بندازم و پست نذارم.

یک آذر هم تولد دخترکم هست و به احتمال زیاد مامان و بابای سامان  برای تولد نیلا جانم میان. امیدوارم اینبار دیگه اومدنشون مثل دفعات قبل کنسل نشه‌. اگر بتونند بیان میشه اولین باری که امسال از رشت میان تهران... به هر حال اومدنشون قطعا خوبه و برای مایی که  نه مهمویی میریم نه مهمون داریم، کلی حال و هوامونو عوض می‌کنه.

نظرات 9 + ارسال نظر
فاطمه زهرا جمعه 28 آبان 1400 ساعت 07:42

سلام عزیز.یه پیشنهاد برای عینک زدن نیلا.دو تا عینک برا خودتون بخرید با فریم شیشه ای از این زینتیها...تو خونه جلدی نیلا بزنید و هی از خودتون تعریف کنید که چقدر خوشگل شدید و بهتون میاد.نگید که بهتر می بینید!نگید نیلا عینک بزن.به عنوان زیبایی و هی از خوشگلیش تعریف کنید شاید نیلا غیرمستقیم مشتاق شد

سلام عزیزم خوبی؟
ممنونم از پیشنهادت.
والا تقریباً مشابه همین کارو پرستارش انجام داده اما فایده نداشته، متاسفانه نیلای من اگر نخواد کاری رو انجام بده هیچ جوره قانع نمیشه.
بعد هم که خب من عینکی نبودم اما از شوهرم و بقیه شنیدم اولش که آدم عینک میزنه یکم حالت اذیت داره و نیلا شاید برای همین انقدر مقاومت میکنه... فکر کنم تنها راهش بزرگتر شدنش باشه، باز باید ببینم نظر دکترش چیه.

خانوم جان دوشنبه 24 آبان 1400 ساعت 14:24 http://mylifedays.blogfa.com

سلام عزیزم خداروشکر که همه چیز خوب بوده منم غربالگری اول رو هفته پیش رفتم اما هنوز فرصت نشده برم دکتر و نشون بدم ظاهرا که همه چیز خوب بود عین این بچه ندیده ها موقع سونوگرافی یک ذوقی میکردم که نگو

سلام گلم. وقتی تو سونوگرافی مورد خاصی رو به لطف خدا نشون نداده، فوری هم نری دکتر موردی نداره اما خب خیلی هم لفتش نده. من چون چندباری دیر به دکتر مراجعه کردم، یکم دیر متوجه دیابت بارداریم شدم...این خیلی بده خب.
وای منو بگو، منم انگار بار اولمه، همونطوری گریه میکنم، همونطوری ذوق میکنم، همونطوری استرس دارم...
ولی خب کلاً احساس خوبیه

غ ز ل یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 22:57 https://myego.blog.ir/

خدا رو شکر که حال نی نی خوبه
تولد نیلا هم مبارک

مرضیه جون یک سوال
مگه چه مدت از بارداریتو داروی روانپزشکی خوردی؟
و بعدش که فهمیدی دکتر یکباره قطعش کرد؟

آره خدا رو شکر.
ممنونم از تبریکت عزیزم.
والا تقریباً تو سه ماهگی بودم، دکتر گفت بعد پنج هفته استفاده از این داروها خوب نبوده.
آره دکتر قطع کرد اما نه یکباره، گفت ظرف دو هفته قطعش کن. فقط یه قرصم رو نگهداشت، لاموتریژین. اما خب به هر حال حال خوب من دوباره خراب شد....حداقل اون اوایل

آیدا سبزاندیش شنبه 22 آبان 1400 ساعت 14:14 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام عزیزم
خدا رو شکر که پسر گلت ازمایش هاش خوب بو‌ده ، خدا هوای بچه ها رو داره . به نظرم بهتره یک فیلم تو اپارات یا یوتیوب یا... پیدا کنی که بچه از عینک استفاده میکنه و به طور غیر مستقیم بهش نشون بدی و از مزایای عینک زدن تعریف کنی ! تو یو تیوب و اپارات روش های ترغیب بچه ها به عینک زدن هست.نیلا فکر میکنه عینک زدن غیر عادیه اما اگر ببینه دیگران هم استفاده میکنند شاید بزنه !

سلام آیدا جون...
ممنونم عزیزم، واقعاً همینطوره.
اصلاً فایده ای نداره آِیدا، تا بزرگ نشه فکر نکنم بشه کاری کرد...با این حرفها و روشها توجیه نمیشه. حالا بازم میرم و میبینم و مطالعه میکنم اما جشمم آب نمیخوره...حتی پرستارش خودش عینک زده که اونم بزنه اما هیچی به هیجی.

الهام شنبه 22 آبان 1400 ساعت 10:09

سلام. شکر به خاطر سلامتی عضو جدید خانوادتون ان شالله به زودی دورکاریمون هم برقرار میشه عزیزم و همه چیز بهتر از اون چیزی که فکر میکنی پیش میره ان شالله

پیشاپیش تولد گل دخترت مبارکککککککک

سلام عزیز دلم
هر چی خدا رو شکر کنم کمه، دعا کن همچنان تا آخر بارداری هم من و هم نینی وضعیت خوبی داشته باشیم.
خدا از دهنت بشنوه، یه جوری بشه که این دوران سخت برای من با آرامش بیشتری طی بشه. به شدت منتظر این خبر خوش هستم که به هم بدیم.
ممنونم الهام جان، مرسی از تبریکت

مریم شنبه 22 آبان 1400 ساعت 07:58

مرضیه جان خیلی خیلی خوشحالم برای سلامتی نی نی
انشالله که تا آخر بارداری هم همه چیز به سلامتی پیش برود
برای نیلا جان هم نگران نباش حتما یه ذره بزرگتر شود خودش استقبال میکند.
امیدوارم که از همیشه پستهایت همیشه آکنده از شادی و عشق و سلامتی باشد

ممنونم مریم جان، منم خوشحالم، برای یه مادر هیچی مهمتر از سلامتی بچه هاش نیست.
امیدوارم عزیزم، خدا از دهنت بشنوه.
انشالله، امیدوارم تو و همسر و دخترهای گلت هم همیشه در رفاه و آرامش باشید

مریم خانومی جمعه 21 آبان 1400 ساعت 16:19

سلام عزیزم
تولد نیلا خانوم مبارک باشه پیشاپیش
عزیزم میشه بپرسم شغلتون چیه؟

سلام دوست من، ممنونم از تبریکت...
گلم من کارمند یه ارگان دولتی هستم. اجازه بده اینجا چون یه فضای عمومی و رمز نداره اشاره مستقیم نکنم

مریم رامسر پنج‌شنبه 20 آبان 1400 ساعت 21:28

چقدر خوشحال شدم از سلامت نی نی کوچولو،چقدر خوبه که خانواده همسرتون میان روحیه تون عوض میشه،برامون از واکنش خانواده خودتونو و همسرتون وقتی شنیدن باردارین هم بنویسین

فدات بشم عزیزم. آره خیلی از اومدنشون خوشحالم، اما خب راستش یکم هم استرس دارم، آخه کلی کار نیمه تمام دارم که باید انجام بدم و یکم برام سخته با این وضعیتم.
مریم جان تو پستهایی که مربوط به شنیدن خبر بارداریم هست، در این مورد توضیح دادم، مربوط به چند پست پیش هست گلم.
خب طبیعتاً اول از همه خیلی متعجب شدند و بعد هم که خوشحال، آخه هیچکس انتظار نداشت من مجدداً بچه دار بشم. راستش خود من احساس نمیکردم مادرشوهرم بنا به دلایلی خیلی هم خوشحال بشه اما شد و استقبال کرد.
مادرم که خودش مخالف بچه دار شدن دوباره من بود، بازم وقتی فهمید خوشحال شد و نگفت چرا و ...اما خب واکنش مادرم شدیداً با ناباوری همراه بود چون اصلاً فکر نمیکرد با شرایط بدنی که دارم بتونم مجدد باردار بشم چه برسه اینطوری یهویی...
ولی الان میبینم که هر دو طرف حس خیلی خوبی نسبت به این موضوع دارند.

سارا پنج‌شنبه 20 آبان 1400 ساعت 16:04

همین که تن خودتون و نی نی سالمه هزار بار شکر...چه خبری از این مهمتر
من آدرس پیجتون رو ندارم...چون تازه با شما آشنا شدم.اگر آدرس پیج لطف کنید بدید که کلی خوشحال میشم....
ان شالله تولد نیلا خانم هم به دورهمی و دل خوش برگذار بشه.

مرسی عزیزم واقعاً همینطوره، حواسم به این بعد قضیه نبود
منظورت آدرس اینستاگرامه سارا جان؟ آدرسم shiva.1984 هست
انشالله عزیزم. فعلاً که اصلاً مشخص نیست قراره چطوری براش جشن بگیریم. من و سامان نظراتمون مشترک نیست تو این موضوع.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.