بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

دیابت بارداری!!!!

خب خدا رو شکر فهرست مشکلاتمون کامل شد! قند بارداری هم گرفتم!!! مسخرست! من که سر بارداری دومم اونقدرها هم پرخوری نکردم، کرونا داشتم و اشتهام هم که سه ماه اول تعریفی نداشت....فقط یادمه چون همون اوایل که متوجه بارداریم شده بودم، حتی اگه غذا هم به اندازه کافی و حتی زیاد میخوردم، باز شدیداً احساس خالی بودن معده و ضعف شدید داشتم، مجبور بودم برای رفعش 24 ساعته خوراکیهایی مثل چوب شور و بیسکوییت ترد و چیپس و پفک بخورم، میدونستم ضرر داره اما تنها چیزی بود که میلم میشد و تازه حالمو هم بهتر میکرد. ترشی هم خیلی زیاد میخوردم، حتی یادمه از همه مدل بیسکوییت و شکلات هم بدم میومد حتی رطب و خرما که عاشقش بودم هم نمیخوردم، یعنی شیرینی جاتی در کار نبود، برنج و سیب زمینی و... هم  که زیاده از حدش میتونه باعث قند بشه خیلی محدود می‌خوردم، دیگه نمیدونم از کجا و چطور قند گرفتم. البته تو برگه آزمایش خوندم که قند من فقط کمی از حد نرمال بالاتره، مثلاً باید عددش در حالت ناشتا  حداکثر 90 باشه، اما مال من 95 بوده، اما خب مثلاً عدد 85 رو هم میگن لب مرزه و باید احتیاط کرد، با این اوصاف قند

 95 در حالت ناشتا زیاد جالب نیست (در حالت سیری‌ و غیر ناشتا قطعا خیلی بالاتر میره و تا 150 و 160 و بالاتر هم می‌تونه برسه) .  دکترم دستور داده رژیم مخصوص با کلی محدودیت از نظر مصرف مواد قندی و نشاسته ای بگیرم چون معمولاً اواسط بارداری و اواخرش قند خون بطور معمول در اکثر زنان باردار افزایش پیدا میکنه با این اوصاف اگر از الان جلوش رو نگیرم خیلی خطرناک میتونه باشه....

جالبه دیروز که مطب دکتر اصلی خودم که نیلا رو هم پیش اون زایمان کردم مراجعه کردم، به شوخی در جواب دکتر که میگفت بچت هم که پسره گفتم، دیدید خانم دکتر الکی الکی حامله شدم، الکی الکی هم پسردار شدم!یهو بی مقدمه در جواب حرف من گفت "الکی الکی هم قند بارداری گرفتی!!!" قلبم ریخت، به دکتر گفتم "شوخی میکنید؟" که دوباره حرفشو تکرار کرد، منم  بااینکه از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شده  بودم اما با یه  لحن شوخی گفتم "خانم دکتر اینطوری خبر نمیدند که! آدم سکته میکنه که!" خلاصه که اینم از این! موقع نیلا تیروئید بارداری گرفتم، سر اینم دیابت!

جالب اینکه این آزمایشی که دادم واسه 15 شهریور هست! انقدر که گرفتار عملهای نیلا و دنگ و فنگهای دیگه زندگی بودم، نتونستم به موقع به دکتر مراجعه کنم و آزمایش رو نشون بدم! یعنی الان حدوداً یکماه و نیم از روزی که این مقدار قند رو داشتم گذشته و خدا میدونه الان در چه وضعیتی باشم..برعکس اوایل بارداری که اصلاً شیرینی جات نمیخوردم و با این وجود قند بارداری گرفتم، همین یکماه و نیم اخیر تا بخوای، شیرینی و کیک و حلوا و خرما و شل زرد و ... خوردم. خدا کنه اوضاعم از همون یکماه و نیم پیش خیلی هم بدتر نشده باشه.

حالا دکتر کلی رژیم غذایی داده و گفته حتماً باید دستگاه اندازه گیری قند خون بخرم و روزی چهار بار، ناشتا و یکساعت بعد غذا قند خونمو چک کنم و یادداشت کنم و اگر دوباره آزمایش دادم و با وجود این رژیم شرایطم بهتر نشده باشه، درمان دارویی و انسولین رو شروع کنم!

اینم از مشکل جدید ما! هر دم از این باغ بری میرسد! خدا کنه با همون رژیم مشکلم حل بشه و کشدار نشه. 

نیلا خانم هم فردا باید دوباره بره اتاق عمل برای برداشتن بخیه چشم راستش که یکماه پیش عمل کرده! ایشالا این که بگذره، سلسله عملهاش تموم میشه اما دکتر گفته به احتمال قوی باید چند سالی یه عینک خیلی ظریف استفاده کنه تا شماره دو تا چشمش با هم برابر بشه، احتمالاً تا سن مدرسه و شایدم نه و ده سالگی.....از الان عزا گرفتم چطوری میتونم وادارش کنم عینک بزنه. حالا خدا رو چه دیدی، شایدم یهویی دکتر گفت عینک نمیخواد اما بعید میدونم اینطوری بشه، آخه خود دکتر گفت به احتمال قوی لازم بشه، حالا قراره فردا زیر بیهوشی نمره چشمش مشخص بشه. خدا به خیر بگذرونه...

از خودم هم بخوام بگم، حال و روزم از نظر جسمی و روحی هیچ تعریفی نداره، درد شونه و کتف و گردن امانم رو بریده، اگر شبها یا حتی روزها سامان ماساژم نده، رسماً نمیتونم بخوابم.مسکن هم که نمیتونم بخورم. نمیدونم این درد لعنتی از کجا شروع شد، اما دیوونم کرده. این دردها رو باز با بدبختی میشه تحمل کرد اما امان از درد روح که درمانش به این راحتیها نیست، فقط و فقط گذشت زمان میتونه تسکینش بده اما اثر و ردش شاید هیچ وقت از بین نره. شرایطم تو محل کار خیلی خیلی سخت شده، فشار کاری خیلی زیاده و حاشیه هم به تبعش زیاد... 24 ساعته باید کارتو توجیه کنی و یه کاری کنی همه ازت راضی باشند. خلاصه که واقعاً شیفتی اومدن غنیمت بود که درست همزمان با بارداری من تموم شد رفت پی کارش! فعلاً که شرایطم محیط کارم هیچ راضی کننده نیست.

پسرکوچولوم تکون زیادی نمیخوره، گاهی یه سری حرکتهای کوچولو تو شکمم بخصوص قسمت بالای شکم احساس میکنم و  با خیال اینکه تکونهای بچهمه کلی قربون صدقش میرم، اما بازم

نمیتونم صددرصد مطمین باشم که به بچم مربوط میشه یا نه، البته دکترم گفت طبیعیه هنوز حرکتشو حس نکنی اما به هر حال وقتی حرکتی رو حس نمیکنم، یه خورده نگران میشم بابت سلامتی طفلکم. قراره 15 آبان غربالگری مرحله دوم که سونوی آنومالی هست و همینطور اکوکاردیوگرافی قلب جنین رو انجام بدم، انشالله نتیجه اونا هم خوب باشه و همه چی به خیر بگذره.

همزمان با همه این درگیریها، به روانشناس نیلا و همینطور به مشاوره زوج درمان خودمون پیام دادم که هفته آینده بهمون وقت بدند، یعنی هم برای نیلا و هم برای رفع مشکلات من و همسرم. البته دو تا دکتر متفاوتند، کلی هم کنار هزینه های اصلی و سونو و آزمایش و...، هزینه این جلسات مشاوره آنلاین میشه، اما باید انجامش بدم.

 فکر میکنم تا بچمون به دنیا نیومده باید خیلی از این مشکلات و اختلافات رو حل و فصل کنیم. بزرگترین آرزوی من اینه که بتونم بچه هام رو در نهایت صلح و آرامش بزرگ کنم و فردا روز به خودم افتخار کنم که براشون چیزی کم نذاشتم، فعلاً از خودمون و رابطمون خیلی راضی نیستم، با اینکه عشق و علاقه و محبت زیادی در زندگیمون جریان داره اما کشمکش و دعوا هم کم و بیش زیاده، نهایت تلاشم اینه که بتونم یه رابطه آرومتر و با ثباتتری رو با همسرم داشته باشیم تا بچه هامون در محیط خوب و آرومی بزرگ بشن انشالله. 

روزهام خوب نمیگذره، دوست دارم از این روزهایی که برای بار آخر مادرشدن رو تجربه میکنم لذت ببرم اما انقدر حاشیه های دور و برم و فشار کاری زیاده و پیگیری های مختلف پزشکی و درمانی هم دارم که نمیشه. اما نمیذارم اینطوری بمونه، ایشالا با گذشت زمان همه چی بهتر بشه، قطعاً خدا همیشه با من بوده و  هست و حواسش هر لحظه به منه. همین دیشب تو مسیر رفتن به مطب دکتر به سامان میگفتم احساس میکنم خدا نظر خاص و ویژه ای به من داره و با اینکه بنده خوبی براش نبودم، اما در حق من کم خدایی نکرده.... میدونم که اینبار هم هوامو داره و کمک میکنه از این روزها به سلامت عبور کنم. 

علاوه بر کامنتهای پست قبلی، کامنتهای دو پست قبلی رو ( پست الهی به امید تو) رو هم با تاخیر خیلی زیاد تایید کردم، واقعاً این مدت فرصت نشده بود شرمنده ام از دوستان عزیزم. خدا میدونه  که این کامنتها چقدر برام ارزشمنده....



نظرات 8 + ارسال نظر
سارینا2 دوشنبه 10 آبان 1400 ساعت 21:27 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
به نظرم دیابت بارداری جای نگرانی نداره
قابل کنترله
بعد از زایمان هم خوب میشه
راستی خاطرات بهمن پارسال رو و کمی قبلترش رو خوندم
و کلی بهت افتخار کردم که تونستی اون غم و رنج رو مدیریت و مهار کنی
در مورد خواهرت هم نفهمیدم چرا اختلاف پیدا کردید
راستش درک نمی کنم چرا یک خواهر نباید رابطه مسالمت آمیز با خواهر دیگه اش داشته باشه
مگر اینکه مثلا همسرش آتش بیار معرکه باشه و اونم از خودش صلابت و نظری نداشته باشه. چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد
در هر صورت برای آرامشت دعا می کنم
همیشه آدمهای اطراف ما اونجوری که باید باشن نیستن
خدا انسانها رو در رنج آفریده و این ما هستیم که باید این رنجها رو مدیریت کنیم

سلام سارینا جان، خب راستش اولش خیلی برای من نگرانی داشت اما الان دیگه خیلی بهش فکر نمیکنم، زیاد هم تو خط رعایت کردن نیستم آخه قبلش هم اونقدرها تو خوردن شیرینی جات و ... زیاده روی نمیکردم. حالا امیدوارم خوب بشم بعد زایمان.
ممنون عزیزم، نظر لطفته اما تو اون روزها من پیر شدم، دقیقاً پارسال همین موقع ها بدترین روزها رو میگذروندم، گاهی که از کنار بعضی مناظر رد میشم جایی که پارسال همون موقع گذشته بودم به یاد بابا و روزهای سختی که گذروندم حالم خیلی بد میشه
قضیه من و خواهرم خیلی پیچیده ست و حتی من همینجا هم راجبش با جزئیات ننوشتم، اما میدونم که من و اون هرگز نمیتونیم با هم به سازگاری برسیم اگر هم برسیم موقته.
همسرش هم نه اونقدرها آتیش بیار معرکه نیست مشکل ما به همون زمان بچگی و مجردی برمیگرده اما یه سری رفتارهای مخرب هم همسرش داره که میتونه تاثیرات خودش رو بذاره.
ممنونم عزیزم.منم کنار اومدم اما همیشه یه خلا بزرگ ناشی از احساس تنهایی تو قلبمه....
کاش رنجها یکم به آدم فرصت نفس کشیدن بدن...

مهربانو پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 15:31 http://baranbahari52.blogsky.com/

مرضیه جون با خوندن وبلاگت کلی جا خوردم این مدت که نبودم چه اتفاقایی افتاده . خیلی مبارک باشه عزیزم برای عمل های چشم نیلا جون ناراحت شدم ولی خدا رو شکر که همه چیز الان خوبه .
یکمی قبل تر هم خواستم بخونم که رمز نداشتم ولی کلیات رو فهمیدم

سلام مهربانو جانم، چه خوب که بعد مدتها اومدی، این مدت شرایط خیلی بدی رو گذروندم، ایشالا از این به بعد بهتر بگذره...
ممنونم از تبریکت عزیزم، رمز رو تقدیم میکنم، اگر امکان داره برات تو دایرکت اینستاگرام بهم پیام بده shiva.1984@ در غیر اینصورت به وبلاگت ارسال میکنم.

مهتاب¨ پنج‌شنبه 6 آبان 1400 ساعت 00:35 https://privacymahtab.blogsky.com

سلام مرضیه جون خوبی نیلا چطوره چشماش بهتره ؟ نی نی در راه چطوره؟
نگران نباش تو اولین مادر بارداری نیستی که دیابت داری فقط رعایت داره دیگه نگران نباش انشاالله بسلامتی این روزا میگذره و زایمان کنی
راستی به خانواده خودت گفتی بارداری؟

سلام مهتاب جان. ما بد نیستیم شکر، نیلا هم خوبه فقط عینکش رو نمیزنه و حسابی عصبیمون کرده....
آره میدونم دیابت بارداری مشکل رایجی هست، اما به هر حال همین رعایت کردنها بخصوص تو بارداری اصلاً خوشایند نیست، بخصوص که کلاً اهل زیاده روی تو خوردن شیرینی جات و برنج و ... نبودم.
آره عزیزم، اول از همه به مادر و مادرشوهرم گفتم از یکماه پیش هم دیگه همه میدونند.

نگین جمعه 30 مهر 1400 ساعت 17:19

نگران نباش عزیزم، قندت اونقدرا بالا نیست. قطعا با رعایت رژیم غذایی دیگه نیازی به انسولین نخواهی نداشت. خواهر منم دیابت بارداری داشت و با رعایت کردن برطرف شد. خیلی مراقب خودت باش

سلام نگین جان، میدونم عزیزم شرایطم خیلی بد نیست اما دکتر گفت اگر کنترل نکنی اواسط بارداری خیلی بدتر میشه و ممکنه کارت به دارو و انسولین بکشه.
این رعایت کردنه بخصوص تو بارداری اصلاً جالب نیست، آدم الان غذاهای دلخواهشو نخوره و بیخیال رژیم نشه کی بشه؟
قربونت عزیزم

متین چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 19:38

خب دکترتون باید توضیح بیشتری می‌داده.... کلا پزشکا خیلی کمتر از چیزی که باید برای بیمار وقت میذارن به نظرم...
و اینکه انشالله به راحتی قابل حله. من البته باردار نیستم ولی خب قندم همیشه بالای صد بود. با شروع پیاده روی آروم و ساده و حذف همون یه پیمونه شکری که صبح ها تو قهوه میریختم، کاملا نرمال شد و به هشتاد رسید. مطمئن باش که هیچ نگرانی نیست و ایشالا خیلی زود و راحت میاد پایین

آره قبول دارم، حتی ازش توضیح هم خواستم چیز زیادی نگفت، خودم از نت اطلاعات گرفتم،
من تحرکم هم بد نبود، اهل زیادی روی تو خوردن هم نبودم و مدتها بود رژیم بودم، حتی موقع بارداری هم زیاده روی نکردم نمیدونم چطور شد اما خب مجبورم رعایت کنم و پیاده رویم رو هم بیشتر کنم...
امروز صبح قندم 98 بود دیروز هم تقریباً همین بود، اما بعضی شبها به 156 هم رسیده به نظرم زیاد جالب نیست اما یروزهایی هم مثلا قند ناشتا 84 یا حتی 77 بوده، کلاً هم نمیدونم دستگاهم سالمه یا نه، آخه گاهی مثلاً بعد خوردن غذا که قندم باید نسبت به قند ناشتا بره بالاتر، همون اندازه میمونه یا حتی یکم میاد پایین! خلاصه که امیدوارم شرایطم خیلی زود به حد نرمال برسه.
مرسی از پیامت عزیزم

الهام چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 09:24

واقعا هر دم از این باغ بری می رسد. در به دری از یه دری میرسد شاعر بیت دوم خودم

حتما اگه میتونی زیر نظر متخصص رزیم، باش اگه نه خوردنت باید جوری باشه کم کم بخوری با وعده های زیاد که قندت بالا نره. اگه دستگاه تهیه کنی، قشنگ دستت میاد چی بخوری (دوساعت بعد از خوردنات چک کن) من سر الیسا قند ناشتام ۱۰۰ بود . تو آزمایشگاه شربت خوردم ۱۷۰ که خیلی مصیبت کشیدم با رزیم اینا خانم باردار باید بخوره این چه وضعشه

ان شالله همه چیز به بهترین شکل ممکن برات میگذره. الان مستجاب الدعایی برای هممون دعا کن

دقیقاً همینطوره، حالا ایشالا اوضاع بهتر بشه.
فعلاً کم و بیش همینکارو میکنم، قند ناشتا، یکساعت بعد صبحانه، یکساعت بعد ناهار و یکسالعت بعد ناشتا میگیرم اما انقدر عددها متناقضه که درست نمیفهمم وضعیتم چطوره. درحالیکه میگن دستگاه خوبی هم هست

آیدا سبزاندیش سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 17:13 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی
نگران دیابت بارداری نباش عزیزم یه کم رعایت کنی حله ، زن داداش منم داشت که راستش بعدش دیگه پیگیر نشد و چیزی پیش نیومده. راستش تو همون زندگی که من تو رویاهام میدیدمو داری ، شغل دولتی و درامد شخصی و استقلال مالی و پرستیژ ، همسر مهربان ، خانه و زندگی و بچه های گل ، اینها نعمتهای بزرگی هستند که تو داری و چون به هر حال درگیر فشار های این زندگی هستی شاید گاهی خسته و دلگیر و دلتنگ باشی. اما اینها برای یک خانم کم چیزی نیست، تو پرستیژ و هویت اجتماعی داری و از همه مهمتر یک مادر دلسوز و فهمیده و مسئولیت پذیری. باور کن زنی رو میشناسم که میدونه بچش بیماری داره باید درمانش کنه پیگیرش باشه اما هزینه درمان بچشو خرج مش کردن موهاش یا ناخن کاشتن یا خرید لباس های مزونی برای چشم و هم چشمی میکنه و انگار نه انگار بچش نیاز به مشاوره و درمان داره. پس خودتو فداکاری هاتو مسئولیت پذیری هاتو دست کم نگیر و اینو بدون خدا پاداش زحمت هایی که میکشی رو یواش یواش در طول مسیر زندگی بهت میده و شاید گاهی آنقدر سرت شلوغ باشه که توجهی نکنی. زندگی همینه. سرمون شلوغه کار هست پیگیری های زیاد هست دلتنگی هست که همشون موجب میشن بهم بریزیم و حتی این عدم تعادل هورمون ها که دیگه بدتر ، باید باهاش ساخت. من میدونم این پسر خوش قدمت موجب میشه رابطت با خانوادت درست بشه حداقل کدورت ها کمتر بشن. هر بچه ای تا متولد میشه خانواده ها رو بهم نزدیکتر میکنه شاید برای تو هم اینطور شد و غم دلت سبک تر شد. دو تا بچه و نعمت داری درسته که بچه ها گاهی ادمو عصبی میکنن اما بزرگ که بشن میفهمی دو تا پشت و پناه برات خدا فرستاده. دیدی چقدر غم خوار پدرت بودی؟ پدرت تو رو داشت که چقدر نگرانش بودی. بچه های تو هم تو و تلاش هایی که میکنی رو قدر میدونن و دوستت خواهند داشت. تازشم نیلا تا بچه جدید بیاد روحیش تازه میشه سرش گرم میشه و دو تایی پشت هم بزرگ میشن. خودتم نه ماه استراحت میکنی به بچه ها و خودت و زندگیت میرسی سر کار نمیری. همه چی مثل برق و باد خواهد گذشت پاییز میره زمستون و بهار میاد و فقط خاطرات می مونند ، سعی کن مثل قضیه سوپرایز تعیین جنسیت فرزند که برای همسرت به وجود اوردی ، باز هم از این جشنهای خانوادگی و کوچولو و سوپرایزها ایجاد کنی تا فضای خونه شادتر و خودت هم با روحیه بشی. همه چی درست میشه عزیزم ، همه چی تحت نظر خداوند و به خوبی پیش خواهد رفت شک نکن.

سلام عزیز دلم آیدا جان. پیامت رو با گوشی خوندم و طبیعتا با گوشی جواب دادن برام سخته، میخواستم بذارم شنبه پاسخ بدم اما انقدر پیامت به دلم نشست و دوستش داشتم که خواستم با همین گوشی تایید کنم و ازت تشکر کنم که انقدر همیشه با حرفات بهم انرژی مثبت میدی و نعمتهایی که خدا بهم داده رو بهم یادآوری می‌کنی.
حرفات رو صددرصد قبول دارم و آفرین به تو که همه چی رو انقدر خوب تحلیل می‌کنی. به خودت افتخار کن دوست خوب من.
هزار بار ممنون بابت نظر لطفی که به من داری. آرزوی من برای تو خوشبختی در کنار یه همسر خوب و مهربون و بچه های زیبا و سالم و یه خانواده شاد و آروم و البته داشتن یه شغل خوب و درآمد عالی هست عزیزم. تو هم برام دعا کن

مریم سه‌شنبه 27 مهر 1400 ساعت 14:07

مرضیه جان
واقعا قند 95 بالا حساب میشه ؟
انشالله که با یک رژیم غذایی راحت این دوره را میگذرونی
برای نیلا جان هم خوشحالم که دیگه از دردسر عمل راحت میشه
واقعا خدا حواسش بهت هست و مطمئنا با توکل به خدا این دوره را میگذرونی
اگر میتونی استعلاجی مدت دار بگیر و به خودت استراحت بده تا از استرس کار راحت بشی
خیلی مراقب خودت باش منتظر خبرهای خوب ازت هستم

سلام مریم جانم روزت بخیر.
خب حالت عادی رو نمیدونم اما این قند خون ناشتا هست و برای زن باردار در حالت ناشتا این عدد نسبتا بالاست، بهترین حالتش در حالت ناشتا زیر نود و بخصوص زیر 80 هست، یک یا دو ساعت بعد خوردن غذا که قند خون خود به خود بالاتر میره، این عدد تا 160 هم می‌تونه بالا بره. این عدد از اون جهت کمی بالا به حساب میاد که احتمال افزایشش در اواخر بارداری و خدای نکرده ریسک و خطر برای مادر و جنین هست، البته با اینکه دکتر فقط گفت دیابت بارداری گرفتی و توضیح دیگه ای نداد اما بر اساس تحقیقی که کردم این عدد در حد خیلی بالا و خطرناک نیست اما اگر جلوش با رژیم یا دارو گرفته نشه هر چه بارداری جلوتر بره، مقدارش بیشتر و ‌ بیشتر میشه، اسمش هم دیابت بارداریه و با دیابت معمولی فرق داره. فقط امیدوارم بعد بارداری درست بشه...
قطعا همینطوره، خدا تنها یاور منه. دلم خیلی بهش گرمه. تا حالا برام بد نخواسته.
استعلاجی رو حتما در حد ماهی سه چهار روز در نیمه دوم بارداریم میگیرم، اما الان به همکاران و رییسم راجب بارداریم نگفتم و بهتره فعلا دست نگهدارم مگه اینکه واقعا شرایط جسمیم اجازه نده.
قربونت برم عزیزم. تو هم مواظب خودت باش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.