بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

نفس راحت...

قبل از هر چیز بگم متاسفانه انقدر این روزها گرفتارم چه در محیط کار و چه بیرون اون بخصوص با پیگیری‌های پزشکی و... که وقت نشد کامنتهای پرمهر شما رو در پست قبل پاسخ بدم، فقط چندتاش رو جواب دادم و تایید کردم، ایشالا تا شنبه که برم اداره و از سیستم اونجا استفاده کنم، باقیش رو هم پاسخ میدم.

جواب آزمایشم به لطف خدا خوب بود. خیلی خیلی عذر میخوام که نگرانتون کردم، نمیدونید اون روز که پست قبل رو نوشتم چه حالی داشتم، دست و پام سست شده بود، از شدت اضطراب حتی نمی‌تونستم زیر لب دعا کنم.‌ تمام طول مسیر از سر کارم تا آزمایشگاه رو تایپ میکردم چون ترجیح میدادم حس و حالم تو اون لحظات ثبت بشه. چهل دقیقه هم تو یه فضای سبر روبروی آزمایشگاه به تایپ کردن ادامه دادم تا آخرش رفتم داخل، دم آسانسور انقدر حالم بد شد که نمیتونستم منتظر بایستم بیاد پایین، همونجا بزور یه تیکه شیرینی گذاشتم دهنم، با خودم گفتم خدای ناکرده خدای ناکرده اگه موردی باشه قطعاً غش میکنم، بهتره از الان به فکر فشار خون پایینم باشم. پشت کانتر که رفتم و میخواستم جوابو بگیرم، حالم از همیشه بدتر بود، وقتی جواب رو بهم دادند و گفتند مشکلی نیست، بی اختیار اشک تو چشمام جمع شد و خیلی جلوی خودمو گرفتم که اشکام نریزن پایین. ناخوداگاه چندبار گفتم خدا رو شکر خدا رو شکر. انگار رو ابرها بودم، خون تو پاهام جریان پیدا کرد، جون به تنم برگشت...خانمی که جوابو به من داد گفت با احتمال 95 درصد پسره. به خدا که دیگه برام اون موجود زنده توی دلم عزیزترین موجود عالم بود و جنسیتش که چی باشه فرق نداشت. فقط سلامتش بود که مهم بود، جوابو که گرفتم و اومدم بیرون، تو طول مسیر مدام با پسرکم حرف میزدم و براش زیر ماسک با صدای نسبتاً بلند آواز میخوندم که "پسر پسر قند عسل" و قربون صدقش میرفتم، دوباره داشتم مادر میشدم و چه توفیقی بالاتر از این؟ خدا رو شکر کردم بابت نعمتش و وجودم غرق آرامش و لذت شد.  سر راهم دو تا جعبه شیرینی خریدم، یکی به نیت پرستار نیلا و یکی هم برای همکاران خانمم سر کار، چند تا دونه هم تو مشما برای خوردن خودمون خریدم و با کلی انرژی که انگار اصلاً تمومی نداشت رفتم خونه. پرستار نیلا هم که شنید، خیلی خیلی خوشحال شد، خیلی خانم خوب و خوش قلبیه و کلی برای سلامتی بچم دعا کرده بود، وقتی هم که متوجه شد بچم پسره ذوقش چند برابر شد، گفت خیلی دوست داشته دومی پسر باشه که به قول معروف جنسم جور باشه و کلی از مزایای پسر داشتن تعریف کرد. خودش یه پسر 26 ساله داره که اتفاقا یکساله نامزد کرده.
الهی شکر، خدایا این استرس و نگرانی رو برای هیچ مادری نخواه، اگر فرزندی عنایت میکنی، صحیح و سلامتش رو بده.
برای عصر همون روز ساعت شش از قبل وقت دکتر گرفته بودم، اما منشیش زنگ زد که اگه میتونی زودتر بیا چون خانم دکتر مریض نداره و میخواد بره، منم خب قرار بود اول سامان برسه نیلا رو ازم تحویل بگیره و پیشش بمونه تا من برم دکتر و برگردم که دیگه منشی دکتر گفت زودتر بیا چون دکتر میخواد بره. دیگه وقتی اینطوری شنیدم مجبور شدم با عجله و هول هولکی نیلا رو حاضر کنم و با خودم ببرم مطب، بماند که چقدر دعا کردم بچم تو مطب همکاری کنه و اذیت نکنه که خدا رو شکر همین هم شد و نیلا توی مطب انقدر پیش مراجعینی که نشسته بودند شیرین زبونی کرد که همه عاشقش شده بودند. حالا یبار هم باید به روال سابق از شیرین کاریهای دخترم بنویسم، درسته که تازگیها اینجا همش راجب یه سری رفتارهاش گله میکنم اما خداییش بچم بی نهایت هم شیرین و  بامزست و خیلی وقتها از وجود و حضورش فوق العاده لذت میبرم. یه وقتها سر کار که هستم کلی دلم براش تنگ میشه. حالا بزودی در  مورد حرفها و شیرین زبونیای  نیلا به روال سابق یه پست میذارم که به یادگار بمونه از روزهایی که با بعضی رفتارای بدش و لجبازیاش دیوونم می‌کنه و همزمان با یه سری حرکات و رفتارهای بامزه و دلبرونش دلبسته و مجنونش.
خلاصه که جواب تست سل فری رو که به دکتر نشون دادم اونم تایید کرد که خوبه و مشکلی نیست اما گفت با توجه به عدد nt که یه مقدار بالاست، حتماً حتماً باید آنومالی اسکن یا همون سونوگرافی 4 بعدی و بخصوص اکوکاردیوگرافی قلب جنین برای بررسی سلامت قلب بچه تو هفته هجدهم انجام بشه. قراره این دو تا رو از اوایل آبان تا حداکثر 15 آبان انجام بدم، البته این دکتری که رفتم دکتر اصلیم که سر نیلا هم پیشش میرفتم و با همون هم زایمان کردم نبود، یه دکتر نزدیک خونمون پیدا کردم که ترجیح دادم کنار دکتر اصلی خودم که به خونمون دورتره، تحت نظر اینم باشم واسه احتیاط که البته فهمیدم در عمل ممکن نیست، چون این خانم برام سونوگرافی و اکوی قلب جنین نوشت و دکتر اصلیم که چند روز دیگه پیشش میرم هم قطعا همینا رو می‌نویسه، حالا دفعه بعد اگر لازم شد و بخوام مجدد به همین دکتر نزدیک خونمون که دم دست تره مراجعه کنم، جواب این سونو و تست رو رو هم باید با خودم ببرم، اما چون دکتر اصلیم این نیست، و من با دستور اون دکتر  اصلی خودم، سونوی بعدیم رو انجام میدم، دیگه نمیتونم دوباره برم پیش این جدیده، چون بالای برگه آزمایش یا سونو اسم دکتر رو مینویسه و من بر اساس نسخه هر کدوم از دکترها تستها رو انجام بدم، بالای برگه جواب، اسم همون دکتر قید میشه و هیچ دکتری نمیتونه اینو بپذیره که سونو یا آزمایشی رو چک و بررسی کنه که بر اساس دستور پزشک دیگه ای اونم همزمان با خودش گرفته شده. خلاصش که نمیتونم همزمان تحت نظر دو تا دکتر باشم و در نهایت برای زایمان پیش دکتر اصلی خودم برم، تقریبا هیچ دکتر زنانی دوست نداره یه به مادر باردار رو تحت نظر داشته باشه بدون اینکه خودش زایمانش رو انجام بده...خلاصه که دیگه پیش این دکتر جدید به احتمال قوی نمیرم، مطبش درست کنار خونمون بود و اگر میشد تحت نظر این هم به طور همزمان با دکتر  اصلی خودم باشم خیلی خوب میشد، حیف که دیدم در عمل نمیشه.
حالا با توجه به بالابودن عدد nt تو غربالگری اول، بررسی قلب بچه یا همون اکوکاردیوگرافی و همینطور سونوگرافی چهاربعدی خیلی ضروریه، بابت اونا هم کمی نگرانی دارم اما مهمترین آزمایش همین سل فری بوده که شکر خدا خیالم از بابتش راحت شده، ایشالا که قلب بچم و اعضای بدنش هم که توی سونوی چهاربعدی مشخص میشه همگی سلامت باشه. آمین. همچنان منو از دعاهای خیرتون بی بهره نذارید عزیزانم.

و اما بشنوید از نحوه خبر دادنم به همسرم‌. همون شب بعد اینکه جواب آزمایش رو به دکتر جدیده نشون دادم، با نیلا خوش و خرم و خندون رفتیم پارک نزدیک خونمون و بچم کلی بازی کرد، بعد هم سامان از سر کار اومد دنبالمون، تصمیم گرفتم بازیش بدم، میدونستم که چقدر شنیدن خبر پسردار شدنش خوشحالش میکنه، اول از خوب بودن جواب آزمایش و سلامت بچه پرسید بعد هم از جنسیتش، بهش الکی گفتم دختره، احساس کردم یه کم جا خورد اما تمام تلاشش رو کرد به روی خودش نیاره، گفت خب خدا رو شکر، اما حس کردم رفت تو فاز سکوت و بی انرژی شد، وقتی بهش گفتم چیه ناراحت شدی؟ گفت نه، برای چی ناراحت بشم؟ گفتم قسم بخور، قسم خورد که نه اصلاً فقط خسته ام و از صبح زود سر کار بودم.... اولش ناراحت شدم وقتی دیدم یه مقدار دمغه اما بعد فکر کردم چطور تو برای بچه اول اول از همه از خدا سلامتیش رو میخواستی و بعد میگفتی اگر صلاحه بهم دختر بده، حتی سر بچه دوم هم ترجیحت دختر داشتن بود حالا که اون دلش پسر میخواسته و این خبرو بهش میدی انتظار داری پشتک بارو بزنه، اونم بعد یه روز سخت سر کار...البته بازم میگم طفلکی فقط رفت تو فاز سکوت و به نظر کمی دمغ میرسید اما هر بار میگفت چیزی نیست و خسته ام و اصلاً از اون بابت که فکر می‌کنی نیست اما خب به هر حال من همسرمو میشناسم دیگه و میدونستم ته دلش یکم حسرت خورده. کلی ذوق داشتم زودتر برسیم خونه و با دادن خبر واقعی سورپرایزش کنم. دیگه وقتی رسیدیم خونه و لباسامونو درآوردیم، تند تند و یواشکی شروع کردم به آماده کردن چای و شیرینی و میوه و اسنک که روی میز بچینم، کنارش هم روی یه برگه، از طرف پسرمون یه نامه برای باباش نوشتم با این محتوا که «بابا جونم خیلی دوستت دارم، تو قهرمان زندگی من و نیلا هستی، من و آبجی نیلا همیشه عاشقتیم.از طرف پسرت»...نامه رو هم گذاشتم روی میز بین ظرف میوه و شیرینی، گلدون خشکلی رو هم که به تازگی خریده بودم (گل قاشقی) گذاشتم روی میز. (این گل رو روز قبلش به عنوان هدیه برای خودم خریده بودم تا روحیه خرابم که به خاطر رفتار خانوادم و گیردادنهای بیخودی مدیرم به وجود اومده بود، بهتر بشه که البته تأثیر هم داشت) سامان هم تو این فاصله که من میز رو میچیدم، رفته بود حموم، نیلا هم از خستگی روی زمین خوابش برده بود و خلاصه فرصت کافی داشتم. از میزی که خیلی تند و با عجله چید‌م کلی عکس گرفتم و یه فیلم هم گرفتم و روش توضیح دادم که سامان فکر میکنه بچمون دختره و الان میخوام بهش واقعیتو بگم.... (البته در هر صورت من تصمیم داشتم اگر جواب آزمایش خوب بود جشن بگیریم و من شام بدم اما با مشخص شدن جنسیت قطعی و اینکه میدونستم سامان چقدر خوشحالتر میشه، مطمئن بودم جشن خیلی بهتری هم میشه). سامان از حموم اومد بیرون  و یراست رفت تو اتاق خواب که لباسشو بپوشه، بهش گفتم چنددقیقه دیگه از اتاق بیاد بیرون تا همه چی آماده باشه...وقتی که درو باز کرد که بیاد بیرون، دوربین گوشیمو روشن کردم و شروع کردم ازش فیلم گرفتن، اولش از دیدن میز کلی ذوق کرد و بعد هم نامه رو برداشت که بخونه... وقتی به خط آخرش رسید که نوشته بودم "از طرف پسرت" یهویی چشماش گشاد شد و با تعجب و یه لبخند گنده روی لبش گفت "پسرت؟ داری شوخی میکنی؟ الان این راسته یا اونی که تو پارک بهم گفتی؟" منم گفتم حرف الانم راسته..بغض گلوشو گرفت و اصلاً نمیتونست حرف بزنه، برگشت گفت به خدا برای من فرقی نمیکرد و همونطور که نیلا عشق و نفس منه، اگر دومی هم دختر بود باز همینطور میشد.من گفتم میدونم اما حس کردم با شنیدن دختر بودن دومی یه خورده دمغ شدی، گفت به خدا خیلی خیلی خسته بودم، اما از طرفی هم خب به هر حال دوست داشتم جنسم جور باشه و پسر هم داشته باشم و ته دلم کمی امید داشتم و شاید یه کوچولو اون لحظه که اونطور گفتی حس ناراحتی بهم دست داد اما خدا شاهده اگر هم دختر بود عزیز دلم بود و همه عشقم میشد و برام فرقی نداشت؛ سلامتش از همه مهمتر بود. چه خوب شد ازش فیلم گرفتم، یادگاری خوبی میشه برامون. بعد هم که شروع کردیم به خوردن خوراکیها، اما سامان گفت زیاد نمیخوام بخورم چون تو دیشب بهم گفتی اگر آزمایش خوب باشه امشب میخوای شام بدی و نمی‌خوام سیر بشم، میخوام هر چی دوست دارم سفارش بدم، منم گفتم اشکال نداره عزیزم، هر چی خواستی و هر قدر خواستی سفارش بده نوش جونت. اما خب در نهایت شرایط طوری پیش رفت که قرار شد اونشب غذا از بیرون نگیریم و بذاریم برای یه شب دیگه، چون سامان دید که از شب قبلش که فسنجون درست کرده بودم، یه عالم خورشت مونده و گفت بیا امشب همینو بخوریم و فردا شب یا یه شب دیگه سفارش غذا بدیم. خلاصه که اینم از ماجرای سورپرایز شدن سامان...چقدر حال هردومون خوب بود اونشب، فردای اون روز هم همینطور، چقدر آروم بودم، اما خب باز دیشب که زنگ زدم به مامانم، یه کم بحث پیش اومد که باعث شد حالم گرفته بشه اما تمام تلاشم رو کردم که نذارم روحیم دوباره خراب بشه. راستش دلم برای مادرم هم میسوزه، اونم بین بچه هاش گیر افتاده، تقصیر زیادی نداره، اونم خیلی گناه داره به خدا. اما خب راستش ترجیح میدم بیشتر از همه از این به بعد دلم برای خودم و تنهاییهام بسوزه. 

الان که جنسیتش برام محرز شده و جواب آزمایشم هم خوب بوده (البته همچنان بابت جواب سونوگرافی و تست قلبش نگرانم اما عمده نگرانیم این آزمایش بوده که خدا رو شکر رفع شده، انشالله اونای دیگم به خوبی ختم به خیر میشه) شروع کردم به صحبت کردن با پسرم، کلی هم ذوق دیدنش رو دارم. شرمندشم که این مدت چه از نظر جسمی و بیماری و ... چه از نظر روحی انقدر اذیت شدم که ناخوداگاه به اونم منتقل کردم، امیدوارم منو ببخشه. از خدا میخوام که با وجود همه این سختیهایی که کشیدم، بچه آروم و خوبی به دنیا بیارم و زندگیمون با حضورش هزار برابر قشنگتر بشه. از ته ته دلم هم برای همه آرزومندان دعا میکنم به حاجت دلشون برسن و چشمشون به قدوم یه فرزند سالم و صالح روشن بشه. الهی آمین.
پست نوشتن امروز خیلی برام سخت بود اما از اونجاییکه اون روز خیلی نگرانتون کردم، گفتم هر طور عست، حتماً یه خبری از خودم بدم. راستش اون روز که جواب رو گرفتم انقدر گرفتاری پیش اومد که نشد همون موقع پست بنویسم و افتاد برای امروز، شرمنده ام.... 
ممنونم بابت همه دعاهای خیر دوستان روشن و خاموش، و اونایی که اینجا یا تو اینستاگرام به من پیام دادند، یا حتی اونایی که کامنت نذاشتند اما مطمئنم ته دلشون دعام کردند.

دوست داشتم موضوعات دیگه ای رو  هم مطرح کنم اما متاسفانه الان که سر کارم انقدر سرم شلوغه که همین مطلب رو هم به زور نوشتم و تازه انقدر هم طولانی شد. خوشحالم که اینجا هستم و بین همه تنهاییهام میتونم به این محیط و به شما پناه ببرم. 
حالم خوبه و آرومم. الهی شکر...

نظرات 17 + ارسال نظر
فرزان دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 20:43

به سلامتی . مطمئنم وجود نی نی جدید می شه عامل ارتباط بهتر با مامانت و خانوادت

ممنون عزیزم...
انشالله...
هر چند دلی که شکست هیچوقت مثل اولش نمیشه

آیدا سبزاندیش دوشنبه 26 مهر 1400 ساعت 12:38 http://sabzandish3000.blogfa.com

به به مبارکا باشه مرضیه جان انشالا به سلامتی و دل خوش پسر قشنگتو تو بغلت میگیری و هم نیلا از تنهایی در میاد و سرش گرم میشه هم در آینده دو تا پشت و پناه داری ، بهت تبریک میگم ، چقدر خوب کاری میکنی که زندگیو برای خودت قشنگ میکنی همسرت رو سورپرایز میکنی واقعا همین لحظه ها میمونه مطمئن باش پسر خوش قدمی خواهی داشت چشم بر هم بگذاری پسر بهاریت به دنیا اومده صحیحو سالم تو بغلت.

مرسی آیدا جون سلامت باشی...
مرسی از همه دعاهای خیر و انرژی مثبتت... انقدر بعضی روزهای زندگیم سخت میگذره که گاهی یادم میره روزهای خوب بازم میرسن.
ای حان پسر بهاری، چه ترکیب زیبایی، فقط خدا کنه فروردینی بشه یه وقت آخر اسفند به دنیا نیاد
میشه هر چی انرژی‌ مثبت و دعا داری سمت من روانه کنی دختر خودش قلب؟

خانوم جان یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 13:55 http://mylifedays.blogfa.com

خداروشکر خیلی خوشحال شدم ، سورپرایز شدن اقا سامان هم فکر خوبی بود پسر دار شدنتون هم مبارک به قول همه جنستون جور شد ، پسرا یه جوری پایه ی پدرا هستن پسر من که همینطوره هرجا باباش بره اینم میره و کلی باهم خوش میگذرونن

مرسی عزیزم.
دیگه سورپرایزکردنش یه فکر آنی بود اما خب با وجود هول هولی بودنش، بازم چیز خوبی در نوع خودش از آب درومد.
سامان که عاشق پسر بود همیشه، احتمالاً اونم به این جنبه پسرداشتن فکر کرده، هر چند خودش همیشه میگه احساس اینکه یکی غیر خودش پشتیبان خانوادش در آینده هست بزرگترین انگیزش برای پسرداشتن بوده.
خدا رو شکر

الهام یکشنبه 25 مهر 1400 ساعت 10:21

سلام مرضیه جان میشه بگی خانوادت سر چه موضوعی الان باهات قطع ارتباط کردن؟

سلام الهام جان، حقیققتاً کسی با من قطع ارتباط نکرده، فقط من بعد سالها اذیتی که از بابت رفتارهای خواهرم متحمل شدم تصمیم گرفتم برای همیشه باهاش قطع رابطه کنم. طبیعتاً چون اون محور خانوادست، قطع ارتباط با اون باعث کم شدن شدید ارتباط من با مادرم و بقیه میشه...
بعد عزیزم شما کدوم الهام هستی؟ الهامی که اینجا من میشناسم فکر میکنم پستهای قبلی من به خصوص پستهای رمزدار رو خونده و در جریان کامل موضوع هست.

سارینا2 شنبه 24 مهر 1400 ساعت 19:30 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
ممنون که برام نوشتی
راستش بدم نمیاد از روزهای فقدان پدرت برام بنویسی ولی از اونجا که باردار هم هستی و نیاز به آرامش داری ترجیح میدم یادآور خاطرات تلخت نباشم ولی اگر احیانا بین خاطراتت که قبلا ثبت شده هست بهم بگو می خونمش

ان شاالله این دوره رو با آرامش پشت سر بگذاری

سلام سارینا جان
خواهش میکنم، خدا پدر بزرگوارت رو رحمت کنه. به نظر من پذیرش درد و سوگ و اجازه دادن که دورش طی بشه خیلی بهتر از اینه که آدم بخواد باهاش مقابله کنه. اینو من نمیگم روانشناسان میگن، تو پستهای پاییز 99 که پدرم حالش خیلی وخیم شد تا اواخر سال 99 که دو ماه از فوتش گذشته بود بیقراریهای شدیدم درمورد پدرم ثبت شده، فکر کنم بتونی بخونی.
ممنون از لطفت عزیزم، خدا به دل و قلبت آرامش بده.

مینا شنبه 24 مهر 1400 ساعت 11:13

چه پست دلنشینی
خدا رو شکر برای جواب تست و سلامتی نی نی به امید خدا جواب آزمایش و سونگرافی چهاربعدی هم عالیه و سلامته
خوشحالی همسر و سورپرایزت خیلی خوب بود و همه چی شرین و خوش پیش بره.بابت مشاوره هم حتما ادامه بدین قطعا موثره.
برای سفر خانواده ت و مسائل پیش اومده می دونم سخته و حق داری ناراحت بشی اما بازم میگم صبور باش و همه چیز بخدا و زمان بسپار.
خیلی مراقب خودت باش عزیزم


ممنون عزیزم، حالا الان باید منتظر باشم که انشالله جواب سونوی بعدی و تست سلامت قلبش هم به امید خدا خوب باشه.
مشاوره رو حتماً باید ادامه بدیم اما در حال حاضر بین اونهمه هزینه های ضروری، برای تامین هزینش دچار مشکل هستیم، مجبورم کمی صبر کنم تا دست و بالمون بازتر بشه، اما حتی با وجود دوجلسه هم تاثیراتی گذاشته خدا رو شکر
گاهی صبور بودن تنها انتخاب آدمه، درمورد من هم همینطوره، اما چه میشه کرد که این صبوری با حال بد و بیقراری و حس بی ارزش بودن همراهه...
مرسی از پیامت گلم، برام دعا کن، حالم خوب نیست این روزها

رابعه جمعه 23 مهر 1400 ساعت 23:09

سلام بسیار خوشحال شدم از این خبرهای خوب نگران حاشیه های اطراف زندگیت نباش متن رو بچسب .

سلام عزیزم
ممنونم، دقیقاً چه حرف خوبی زدی، اما برای من یکی خیلی سخته...دارم تلاشم رو میکنم، فعلاً بدون نتیجه

رویای ۵۸ جمعه 23 مهر 1400 ساعت 01:21

شکر خدا

قربونت

مامان عسل و ارس پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 21:04

خداروشکر بابت سلامت نی نی ، عزیزم منم آزمایش ژنتیک رو انجام دادم و تا جوابش بیاد هزار بار مردم و زنده شدم ، هر لحظه اضطرابتو درک می کردم واقعا سخت بود اما خداروشکر که گذشت انشالله باقی دوران بارداریت هم به خوشی و سلامت میگذره و نیلا گلی داداش نازشو میبینه و تمام مشکلاتش رفع میشه ،
توی پست قبل از لفظ بد استفاده کردم ، منظورم این نبود که خدای نکرده خونوادت بد هستن در کل منظورم این بود اگه الان بخاطر اختلاف نظر و سلیقه با خونوادت به مشکل برخوردی ، اگر خونواده همسرت برات مشکل ایجاد میکردن و به طور مداوم بین تو و همسرت قهر و جدایی بود اونوقت چکار می کردی ؟ خداروشکر که از طرف اونها دچار مشکل و ناراحتی نیستی و همسرت هم الحمدلله باهات همراه هست(این مسئله رو از طرف کسی بهت میگم که خودش تقریبا تو مورد مشابه بوده ولی همسرم و خانواده همسرم هم اذیت و آزار داشتن )
انشالله با به دنیا اومدن پسرکوچولوت مشکل بین شما و خواهرت هم حل میشه

مرسی عزیزم، خیلی خوشحالم که همه چیز برای تو خوب پیش رفت، بخش زیادی از استرس من به خاطر مصرف داروهایی بود که خورده بودم، البته الان هم کمی نگران حواب سونو و اکوی قلبش هستم اما خب استرسم خیلی کمتر هست نسبت به قبل از زمان گرفتن جواب آزمایش.
با حرفت کاملاً موافقم، به قولی خدا همه چیزو همزمان از آدم نمیگیره، من هزار بار خدا رو بابت لطفی که از این جهت داشته شکر میکنم اما به هر حال هیچی محبت و توجه مادر و خانواده خود آدم نمیشه. بازم شکر.
والا من هیچ امیدی به اصلاح ارتباط ندارم و دیگه حتی نمیخوام باهاش کاری داشته باشم، محبتش از دلم رفته هرچند براش جز خیر نمیخوام.

نگین پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 19:10

خدا رو هزار مرتبه شکر مرضیه جان. الهی شکر که جواب خوب بود. حس و حالتو موقع گرفتن جواب درک میکنم یاد خودم افتادم وقتی جواب مثبت آزمایش بارداریمو گرفتم. انشالله از این به بعد هم همه چی خوب و عالی پیش میره. تا میتونی فکرای خوب بکن و شاد باش

ممنونم نگین جان. اون لحظه که جواب آزمایش رو گرفتم و نفسی که تو سینه حبس شده بودو بیرون دادم یکی از آرامش بخش ترین لحظات زندگی من بود.
منم هرگز اون لحظه ای که جواب مثبت آزمایش بارداریمو گرفتم از یاد نمیبرم... چقدر خوب بود و شیرین و رویایی.
والا این روزها حالم روبراه نیست نگین جان.....نیاز به کمک دارم واقعا... ولی دارم تلاشمو میکنم.

نازلی پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 11:07

عزیزدلم خیلی خیلی خوشحال شدم برای جواب آزمایش
از قدیم گفتن گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
منم شیرینی میخوام از نوع شام
از این بهب عد فقط لحظات خوب برای خودتون بسازید .این کوچولوی جدید هدیه و نشانه خداست که رنگ زندگیت بعد اینهمه استرس و ناراحتی عوض کنی
اونجا که نوشتی متوجه شدی رفتار نیلا با آرامش شما بهتر میشه خیلی خوشحال شدم پس راه حل خوبی پیدا کردی .احتمال اینکه تمام این رفتارهاش بخاطر اضطراب درونی باشه خیلی زیاده
فقط لذت ببر فقط به روزهای خوب فکر کن و له نعمتهایی که خدا در کنار همخه سختی ها بهت داده
خواهرت و مسایلش رو هم از ته قلب رها کن و در مثابل مادر هم سعی کن بهش ارامش بدی

مرسی نازلی جانم...
من صددرصد شامو هستم، تو فقط اوکی بده عزیزم
نازلی جان نمیخوام بهونه بیارم اما واقعاً نمیتونم خوب باشم، تلاشم رو میکنم اما دست خودم نیست....خودم عذاب میکشم، کی بدش میاد حالش همیشه خوب باشه؟
آره رفتار نیلا با آرامش ما بهتره اما یه سری رفتارهاش که ناشی از شخصیت وسواسی هست به آرامش رابطه ما ارتباطی نداره، باید تحت روان درمانی یا حتی درمان دارویی قرار بگیره.
رهاکردن راحت نیست نازلی وقتی تبعات این ارتباط منفی، هنوز که هنوزه تو زندگی من هست....وقتی میبینی رسماً مادرت رو به خاطر اینکه خیلی وقتها پیش اون و با اونه نمیتونی داشته باشی، نه اینکه خواهرم مانع بشه، وقتی قطع ارتباط باشی خود به خود این اتفاق میفته....
به هر حال قلبم ناآرومه نازلی و فقط از خدا میخوام گذشت زمان مشکلات رو حل کنه.

ارزو پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 10:49

خدا رو شکر ،خدا رو شکر،خدا رو شکر

عزیزززم....
واقعاً خدا رو شکر. دعا کن بقیش هم به خیر بگذره انشالله

الهام پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 08:08

خدا رو شکر. دیدی گفتم مرضیه هدیه فرستاده شده مگه بد میشه! مگه ناقص میشه؟؟!! خدا رو شکر که همه چیز روبراه شد . نگران عدد ان تی نباش سونوگرافی که مشکلی نبوده و بعد هم اگر سونو به موقع انجام نشه، عدد ان تی دقیق در نمیاد چون خیلی محدود زمانش. خودم این تجربه رو دارم. توکل به خدا کن که خدا در خیر برات باز کرده شک نکن ان شالله کاکل پسر به دنیا میاد مهد باز میشه و نیلا جون تو محیط آموزشی قرار میگیره و رفتارش با توجه به داشتن مادری مثل تو و قرار گرفتن تو محیط بچه ها، بهتر میشه.
خوبه پرستار مهربونی داری خیلی میتونه کمک حالت باشه بعد زایمان ولش نکن
بچه دوم خیلی آرامش میاره تو زندگی . برات همیشه آرامش میخوام

مرسی عزیزم، واقعاً این بچه لطف خدا به من در روزهای سخت زندگیم بود. سونوی من به موقع انجام شده عزیزم، عدد nt کمی بالاست و باید بررسی بیشتری بشه اما دلم قرصه خدایی که بهم بچه داده خودش هم حافظشه.
انشالله عزیزم به خدا دخترکم ماهه فقط همین جیغ زدنهاش و رفتارهای وسواس گونش در حال حاضر اذیتم میکنه اونم ایشالا با گذشت زمان بهتر میشه.
واقعاً خدا رو بابت این پرستار شکر میکنم.
مرسی از دعای خیرت عزیز دلم

ارغوان پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 07:22

به به چه پست خوبی انشالله همیشه کنار هم شا‌د باشید
دکتر نزدیکتم خیلی خوبه یه وقتایی ادم استرس میگیره خیلی خوبه دم دستت باشه بری پیشش. ولی خب چکاپهای مهمو برو پیش دکتر اصلیت. راستی احتمال زیاد بیمه تکمیلی داری هزینه سل فری رو بخش زیادیشو میده بیمه ( منم سر دخترم اخه انجام دادم به خواست خودم) البته نداددهم فدای سرت.
ببین پودر پیدرو لاکس مزه نداره اصلا خوب همش بزنی تو اب حل میشه و بچه نمیفهمه ولی وقتی دونه هاش درشته معمولا نمیخورن من تو شیرش میریزم معمولا یا تو بطری ابش که خورد خورد در طول روز بخوره ولی میگم کامل حل میکنم تا نفهمه.

ممنونم ارغوان جان. همچنین شما.
راستش همونطوری که تو متن توضیح دادم نمیتونم همزمان پیش دو تا دکتر باشم، چون هر کدوم وقتی دوباره بری پیششون آزمایش و سونویی که خودشون رو نوشتند میخوان، منم چون میخوام پیش دکتر قبلی خودم زایمان کنم با دستور اون تستها و سونو رو انجام میدم و نمیتونم دوبار دوبار انجام بدم....ولی کاش دکتری بود که میشد مستقیم بهش گفت که من قرار نیست برای زایمان پیش شما بیام که پزشکان زنان معمولا قبول نمیکنند.
مرسی از توضیحت عزیزم، به نظر من که یکم مزه داره، منم مزشو به شخصه خوشم نیومد اما براش توی شربت های مختلف میریزم اما بازم استقبال نمیکنه و گاهی به زور بهش میدم اما اثرش ظاهراً بد نبوده

نجمه چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 21:13

چقدر کیف می کنم که برای مخاطبت ارزش قائلی و می نویسی و توضیح میدی. تو جواب دادن کامنت ها هم با حوصله ای
خداروشکر. تبریک میگم مرضیه جان، اوخی، من واقعا یچه برام فرقی نداره. اما فکر کنم، داشتن دختر و پسرم همزمان خیلی کیف می ده.
جیگرشووونو. خدا برات نگه شون داره. حالا خدایی اذیتش نمی کردی دیگه، طفلکوووو
بمونید واسه هم.
اووم،مامانت باید همه رو به یک میزان تادیب می کرد. باید عشق تو خواهر و برادر ها موج بزنه. حتی با وجود اختلافات. انشالله ارامش برگرده به خونتون

مرسی از لطفت عزیزم، واقعاً همینطوره، دلم نمیخواد و دلم نمیاد که سرسری و بیخیالانه جواب بدم وقتی میدونم دوستانم برام ارزش و وقت گذاشتند.
منم الان از داشتن هر دو جنس خوشحالم اما خب اون لحظه ترس برم داشت که من از عهده پسرداشتن میتونم بربیام یا نه؟
آخه حس اینکه بعد اون خبر الکی، با شنیدن واقعیت چه واکنشی نشون میده خیلی برام شیرین و جذاب و هیجان انگیز بود.
قبول دارم، مادرم یا حتی پدرم مدیریت مناسبی نداشتند، یعنی در واقع وارد نبودند، مادرم همیشه مظلوم بود و از عهده کنترل شرایط برنمیومد.
از خدا هزار بار خواستم کمکم کنه بتونم رابطه خوبی بین دخترم و پسرم برقرار کنم، این یکی از اهداف و آرزوهای بزرگ منه.
ممنونم از دعای خیرت

ترانه چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 20:45 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

آخیششش الهی شکررر.حال ما هم خوب شد با خبرت عزیزمایشالا که نی نی مون به سلامت دنیا میاد

چه سورپرایز خوبی بود برای آقا سامان.ولی تو هم خوب دهن قرصیها،من که لحظه ی اول از پله ی سونو پایین نیومده زنگ میزدم به همه.اصلا طاقت نمیارم چیزی تو دلم بمونه.خدا منو ببخشه بعد سونوی هر دو هم گریه کردم.دخمل قرتی میخواستم آخه

عزیزممم
ممنونم ازت.
والا منم خیلی خیلی جلوی خودمو میگیرم، اما حس اون لحظه که قراره موضوع رو بگم بخصوص وقتی قبلش اطلاعات غلط دادم، کلی برام انگیزه ایجاد میکنه، و ذوق و شوق از تصور واکنشی که قراره ببینم، اما اونشب خدایی اعصابم خورد شده بود، آخه همش جوری میشد که تو اجرای برنامه تعویق میفتاد، اما تهش خیلی خوب بود.
ای جانم، نمیتونم بگم حق نداشتی، حست رو کاملاً درک میکنم...من حتی سر بچه دوم هم باز دلم دختر میخواست، در جریانی که. اما خب الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم که انشالله هردو جنس رو میتونم داشته باشم. کلاً اعتقاد دارم خدا برای هر خانواده ای بر اساس صلاحشون تصمیم میگیره چه جنس فرزندی بهش بده.

مریم رامسر چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 20:25

چقدر خوشحال شدم نتیجه آزمایش خوب بود،کار خوبی کردین جشن کوچیک خودمونی گرفتین بنظرم خیلی بهش احتیاج داشتین به امید روزی که بیاین و خبر تولد پسر کوچولو رو بهمون بدین

آره به خدا یه نفس راحت کشیدم.
نهایت کاری بود که ازم برمیومد.
انشالله عزیزم ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.