بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

متفرقه....

اینهمه اینجا از غصه هام مینویسم بذار یکی دو تا چیز بامزه هم درمورد نیلا تعریف کنم.

از وقتی در کنار شیر خشک، شیر پاستوریزه به نیلا میدم یعنی مثلا از چهار پنج ماه قبل، نیلا خانوم یبوستهای بدی میگیره، خیلی دنبال علت یبوستش بودم تا آخرش با آزمون و خطا فهمیدم از شیر پاستوریزه هست، یه مدت کوتاه قطع کردم و الان دوباره شیر پاستوریزه بدون لاکتوز بهش میدم، یکمی از شیر پاستوریزه  معمولی بهتره و حداقل به  زحمت هم که شده میتونه پی پی کنه، قبل اون که شیر بدون لاکتوز بهش بدم، اصلا بدون شیاف نمیتوست پی پی کنه، ولی خب با اینحال هم بازم خیلی وقتها اذیت میشه، منم دیگه مجبورم شیر پاستوریزه رو بهش بدم،‌ نمیشه که قطع کنم،‌‌ باید تا کمتر از یکماه دیگه که دو سالش پر میشه کلاً از شیر خشک بگیرمش و شیر پاستوریزه جاشو بگیره.

القصه اینکه از اونجایی که پی پی کردن براش نسبتا سخت شده، هرموقع پی پی میکنه از مدل رفتار و حرکات و بخصوص صداش متوجه میشم، حتی اگه هنوز شروع به زورزدن هم نکرده باشه و حتی اگه من تو اتاق دیگه ای باشم بازم میفهمم. موقعی هم که زور میزنه،‌ اگر نزدیکش باشم، عادت داره باهام دعوا کنه یا حتی منو بزنه! انگار تقصیر منه! فکر کنید! بعد اون وسط من با خودم میگم "من چیکاره بیدم الان؟" یه وقتها هم موقع زورزدن میگه "ای بابا ای بابا" یعنی چرا نمیاد؟

 بامزه تر از همه این بود که قبلترها موقع پی پی کردن و زورزدن با صدای بلند میگفت "خداااا خدااا" درست مدل خدا گفتن من وقتی حرص میخورم، یعنی من میمردم از خنده!  از طرفی غصه میخوردم چرا انقدر اذیت میشه (حتی گاهی وقتی میدیدم اونطوری قرمز شده و عرق کرده و موقع کارش از درد گریش میگیره، منم گریم میگرفت و آخرش به ناچار براش شیاف میذاشتم که برای بچه ها هم زیاد خوب نیست) از طرفی این حرکتها و صداها و خدا خدا کردنش منو به خنده مینداخت. حالا از وقتی یبوستش کمی بهتر شده،‌دیگه ای بابا و  خدااا رو دو سه ماهی هست نمیگه، اما اگه نزدیکش باشم همچنان احتمال دعوا کردنش با من یا حتی زدن من هست! اینم یه خاطره که دوست داشتم اینجا بنویسم فرداروز که برای خودش خانومی شد و خواست برای من شاخ بازی دربیاره، بهش یادآوری کنم چطوری پی پی میکرده و از کجا به کجا رسیده! (ربطی نداشت خدایی! )

کلاً‌ ماشالله دختر خیلی شیطون و شلوغیه و حتی گاهی دقت میکنم ببینم اینهمه شلوغی و شیطنتش طبیعیه؟ نکنه خدای نکرده مشکلی باشه.

وقتی صداش میکنم چنان واضح جواب میده "ّ بله"  که براش میمیرم! تازه گاهی وقتها هم بهم میگه "بله بله خاله". انقدر بامزه میگه کلی قربونش میرم. گاهی وقتها به جای مامان به من میگه خاله، احتمالاً به خاطر پرستارش هست که صداش میکنه خاله. شبها خیلی دیر میخوابه و انقدر سرو صدا میکنه که همش میترسیم همسایه ها بیان تذکر بدن، چند روز پیش همسایه طبقه پایینیمون خیلی مودبانه و محترمانه به مدیر ساختمون گفته به ما بگه شبها صدای بسته شدن و کوبیده شدن در خونه باعث میشه از حواب بپرند و به مدیر گفته فکر کنم درشون خرابه و... البته که در خراب هم هست و باید مغزیش کلاً عوض بشه و سامان هی پشت گوش مینداخت، اما اگرم خراب شده از دست نیلا هست که انقدر میره تو اتاق و درو میکوبه که در بیچاره مشکل پیدا کرده. روز و شب و نصفه شب هم که حالیش نیست.

هر چی هم میشه میگه ترسیدم ترسیدم! یا خودش برای خودش دست میزنه که یعنی هیچی نشده (به تقلید ما) یا اصلا خودش برمیگرد ه میگه هیچی نشد! یا خودش به من میگه" ترسیدی؟" خب من به شدت از رانندگی و حتی نشستن کنار کسی موقع رانندگی میترسم،  با سامان که میریم بیرون موقع رانندگی همش به سامان میگم یواش، نیلا هم  یاد گرفته دم به ثانیه به باباش با صدای بلند میگه یواش یواش یواش! کلش رو میخوره! بخصوص وقتی ماشین بزرگ یا اتوبوس رد میشه (درست مثل خودم که از ماشین بزرگ میترسم!) بیشتر هم میگه. خلاصه که دستی دستی دارم دخترم رو مثل خودم ترسو بار میارم در حالیکه چیزی که الان ازش میبینم اصلا اینطور نیست و اتفاقا خیلی هم شجاع و بی کلست برعکس مامانش، اما خب همش میترسم ازم الگو بگیره، بسکه  تو زندگیم استرس دارم و ترسو هستم، همیشه اینطوری بودم و الان به خاطر وضعیت بابا از همیشه بدتر شدم. امیدوارم نیلا به من نره فقط چون من که دست خودم نیست و کنترلی روی رفتارم ندارم.

خدا رو شکر حواسش به همه چی هست و خیلی از کارتونها رو با تمرکز میبینه، اما خب فعالیت بدنی و شیطنت و سروصداش زیاده، یعنی مثلا مدام از پشت، سرش رو تند و تند به کوسن روی مبل میزنه، یا روی تخت بپربپر میکنه (در حدی که هر لحظه میترسیم بیفته) یا ازبلندیها بالا میره و یا مثلا تند و تند روی زمین دور خودش میچرخه و یا از هر جای بلندی آویزون میشه...

همچنان از حمام بیزاره و با بدیختی میبرمش حموم، اون روز باباش از سر کار اومده خونه و جلوی پرستارش از شدت ذوق تند و تند دور خودش چرخیده و بهش میگه "سیام آقا سامان" پرستارش انقدر خندیده بوده! یا مثلا اون روز بهش میگم اسمت چیه "میگه نیلا خانوم"!!!  میخوام بچلونمش به خدا! یا مثلاً تازگیا به تقلید از پرستارش و با همون لحن پرستارش میگه "نیلا جان"! دم به دقیقه هم در حال نماز خوندنه یا قایم میشه من پیداش کنم یا داره عروسکش رو پوشک میکنه! دیروز هم که داشت شورت خودش رو پای عروسکش میکرد! یه وقتها آب میپره تو گلوش خودش میزنه  پشت خودش به تقلید من!.عاشق چایی خوردنه و بهش میگه دایی! به پستونکش میگه "پیشتیکک" . عادت داره هر سه تا پستونکش رو با هم دستش بگیره و به یکی راضی نیست. از بس کشوهای کمدهاش و آشپزخونه رو ریخته بیرون و من و سامان جمع کردیم کم آوردیم! بخصوص آخر شبها کلی به خاطر این شیطنتهاش خسته میشیم و تنش به وجود میاد، بسکه تا نصفه شب میدوئه و سروصدا میکنه و باید خرابکاریهاش رو جمع و جور کنیم! سامان هم که بابت همسایه ها حساس 

انقدر درمورد لباس درآوردن و لخت شدنش باهاش قاطع برخورد کردیم که گوش شیطون کر یکم بهتر از قبل شده و کمتر پیله میکنه، اصلاً سه چهار روز پشت سر هم یه لباس تنگ که هیچ جوره نمیتونست دربیاره، تنش کردیم که خودش نتونه از تنش دربیاره و هرچی هم جیغ زد و گریه کرد محل ندادیم و کم کم فهمید باج نمیدیم و بیخیال شد! حالا الان برعکس شده و روزی هزار تا لباس از تو کشوش میاره براش عوض کنم و گاهی نمیذاره لباس قبلی رو دربیارم و روی هم روی هم لباس میپوشه! شورت روی شلوار و...یه تیپ مسخره ای میشه بیا و ببین! تازه لباسای من رو هم میاره تنش کنم یا کهنه آشپزخونه رو دور گردنش ببندم و کلی باهاش ذوق میکنه و فوری هم میره به باباش نشون بده.. عزیز دلم... هر چی از بانمکیش بگم کم گفتم. گاهی با خودم میگم خدا همه چی رو یجا از آدم نمیگیره،‌ اگه الان سامان و نیلا تو زندگیم نبودند من چطور میتونستم با این غم عظیم بیماری بابا و مشکلات دیگه کنار بیام؟ خدا رو هزار بار شکر بابت داشتنشون. 

خلاصه که خیلی برام مهمه این کارها و حرکاتش رو در کنار فیلمهایی که دم به ساعت ازش میگیریم بنویسم که یادم بمونه، یه بچه که بیشتر نمیتونم داشته باشم، حداقل تمام این لحظات شیرینش رو ثبت کنم.

قرار بود این هفته بریم رشت،‌ بابت یه کاری و اینکه یه سر به مامان و بابای سامان بزنیم اما متاسفانه مامان سامان سرفه میکنه و نمیدونیم از چیه...خیلی دلم میخواست برم، الان دو سه ماهه هی برنامه میریزیم و نمیشه، انگار طلسم شده...الان هم سامان میگه بیا بریم من نمیدونم چیکار کنم و چه تصمیمی بگیرم. از طرفی دوشنبه شب خواهرم برای دخترش که تولدش سیزده آبان هست، کیک سفارش داده و میخواستیم خونه بابا، یه جشن ساده و با زمان کم بگیریم (خونه بابا نمیشه بیشتر از نه و نیم ده شب موند) که دل بچه هم خوش بشه، آخه اصلاً انتظار نداره تو این اوضاع و احوال بابا،‌براش برنامه ای داشته باشند. خواهرم خیلی دوست داشت ما هم باشیم،‌ ما گفتیم میریم رشت و از قبل هم برنامش رو ریختیم و نمیتونیم بیایم که دیگه متوجه حال بد مامان سامان شدیم و موندیم چیکار کنیم. هم دوست داشتم برم رشت و هم دلم میخواست جشن عسل رو بودم،‌دلم پیش بابام هم هست هر جا برم اما حس کردم بد نیست یه آب و هوایی عوض کنیم و برنج امسالمون رو هم بخریم، البته که احتمال زیاد ما از خونه مادرشوهرم بیرون هم نمیریم و اگرم بریم در حد دوردور کردن هست و گرفتن برنج و بس اما همونم بهتر از هیچی بود که الان اصلاً نمیدونیم چیکار کنیم و چه کاری درسته. 

کلی حرف راجب بابام و شرایطش دارم که ترجیح میدم اینبار ننویسم، شاید خواننده های اونقدر زیادی نداشته باشم اما دلم نمیاد همونا رو هم هربار با غصه ها و مشکلات خودم درگیر کنم، همینکه میدونم به یاد همه بیماران و بخصوص بابای من هستید، دنیا دنیا برام ارزشمنده...

اما برای مشکلات زیاد روحی و روانی که دارم حتماً حتماً باید دارو مصرف کنم، افسردگی و اضطراب و وسواسم به اوج خودش رسیده، چندجلسه ای مشاوره و روانشناسی رفتم، بد هم نبوده اما الان به این نتیجه رسیدم بدون دارو خوردن نمیتونم ترس و اضطراب و بیماری افسردگی و وسواس شدید فکری و عملی که دارم رو درمان کنم. اولین فرصت باید برم و شروع کنم درمان رو، قبل اینکه کیفیت زندگیم از این هم پایینتر بیاد. دیگه توکل به خدا و طلب دعای خیر دارم از تک تک شما عزیزانم


نظرات 7 + ارسال نظر
تمشک دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 13:16 https://mahbubedelam.blogsky.com

فقط بادوم پوست گرفته (سفید رنگ) و آب جوش و البته بعد که بزرگ شد نبات میریختم ی کم و بعد تر که دو ساله شد و میتونست عسل بخوره عسل ولی خب خود بادوم شیرینه و خیلی لازم نداره شیرینی رو

سلام مجدد، خیلی ممنونم از راهنماییت و توضیحاتت. سعی میکن یکبار براش درست کنم ببینم چطور میخوره

مهتاب شنبه 17 آبان 1399 ساعت 17:17 https://privacymahtab.blogsky.com

ای جان خداحفظش کنه شیطون بلا رو
منم حساسم رو همسایه ها میگم ما رعایت نکنیم بقیه هم رعایت نمیکنن
پستت رو دیدم اینستاپس معلومه نرفتید ،تقورم از خواهربزرگت تقریبا درست بود ولی خواهر کوچیکت فکر میکردم خیلی کم سن سال باشه ،امیدوارم حال بابات بهتر و بهتر شه شاهد خوشحالی و شادیهاتون باشه
راستی انجیر خشک هم رفع یبوست میکنه با گلابی

قربونت برم مهتاب جون ممنون
والا به رعایت کردن ما نیست، اگر طرف شعور آپارتمان نشینی نداشته باشه ما هم رعایت کنیم اون کار خودش رو میکنه.
نه عزیزم نشد، حال مادرشوهرم خوب نبود، ترسیدم خدای نکرده کرونا باشه که الان فهمیدم نبوده.
خواهر بزرگم یکسال و نیم از من بزرگتره فقط و خواهر کوچیکم هشت سال،‌رضوانه الان 28 سالشه و مریم 38 سال تقریباً.
ممنونم مهتاب جان، دیگه امیدی ندارم، شادی و خوشحالی در کار نیست...
ممنون گلم اما نیلا واقعا تو خوردن همکاری نمیکنه مگر با زور و دعوا ...اما حتماً یادم میمونه.

مریم شنبه 17 آبان 1399 ساعت 08:07

سلام مرضیه جان امیدوارم حال پدرت بهتر باشه
ماشالله دخترت بزرگ و بامزه شده انشالله که همینطور شاد و سرزنده بزرگ بشه و خدا حافظش باشه
مراقب سلامتی خود مخصوصا از لحاظ اعصاب و روان باش
برای شرایطی که بیماری پدرت و ... هست به هرحال تنش و استرس خیلی طبیعیه نگران نباش

سلام رمیم عزیز
نه گلم روز به روز بدتر و بدتر میشه...
سلامت باشی عزیزم، خدا دخترهای گلت رو حفظ کنه.
وقت دکتر اعصاب گرفتم اما یکماه دیگه وقت داده و این خیلی دیره، نمیدونم چطوری سرپا نگهدارم خودم رو. من از قبل هم مشکلات زیادی داشتم و الان این استرس و تنش، چندبرابرش کرده. دیگه توکل به خدا،‌باید بسوزم و بسازم

تمشک دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 12:39 https://mahbubedelam.blogsky.com

من به پسر بزرگم تا دو سال و نیم شیر گاو ندادم، از همون 6 ماهگی که رفتم سر کار کنار شیر خودم که با شیردوش میدوشیدم شیر بادوم درست میکردم، بادم رو بعد اینکه پسوت روش رو میگرفتم با آب جوش میریختم توی مخلوط کن بعد صاف میکردم و میدادم بهش، ولی وقتی شیر گاو دادم دیگه شیر بادوم نخورد-بنظرم بهتره اینکار هم شیر بادوم کلسیم لازم رو داره هم ملین هست

سلام عزیزم
چه کار خوبی کردی، یعنی توی شیربادوم اصلا شیر نمیریختی و فقط با آب جوش میریختی تو مخلوط کن؟ یه نه شیر هم داشت؟ آخه تو اسمش که شیر داره.
اما خب من از 18 ماهگی نیلا بهش شیرپاستوریزه هم دادم و دیگه الان فکر نمیکنم مثلاً با شیربادوم کنار بیاد، اگر زودتر این کامنت رو میدیدم خیلی خوب بود،‌حالا باز یکبار درست میکنم ببینم واکنشش چیه، بخصوص از بابت یبوستش خیلی کمک میکنه.
من هیچوقت شیرم طوری نبود که بتونم بدوشم بذارم کنار، اگر شیرم بیشتر بود یا نیلا بیشتر میخورد، مطمئنم تا دوسالگی همون شیر خودم رو میدادم و بس، اما خب نخورد، خودم هم اونقدر شیرم زیاد نبود هرچند دکتر میگفت کیفیتش خیلی خوبه اما حجمش انقدرها نبود

kindgirl دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 11:55 http://kindgirl.blogsky.com

سلام عزیزم من مدتی میخونمت و خاموشم. ما خیلی شرایطمون شبیه همه دختر من چندماه از نیلا جان کوچیکتره. خودمم شاغلم و مثل شما در گیر مهد و ... این پست خیلی وصف حال شرایط ما هم بود. اون قضیه پی پی کلی خندیدم چون ماهم همین ماجرا رو هر روز داریم خصوصا حاضر شدیم دم در که بریم مهد یهو دم در میشینه زمین و یا میره تواتاق گوشه دیوار وایمیسته هر کی هم نزدیکش بشه داد و بیداد و هول میده. من فکرمیکنم اون موقع ها میخواد تمرکز کنه و ماها مزاحمش میشیم. حتی تست کردم دیدم من مشغول کار میشم و هی میرم میام بازم صداش در میاد و استرس میگیره دوست داره اطرافش ارامش باشه اون موقع...
منم خیلی وقتا نگران شیطنت بیش از حد دخترم میشم ولی از بقیه هم سوال میکنم انگار همشون اینجورین بچه های الان...
راجع به شرایط روحیتم خیلی کار خوبی میکنی مشاور میری بهترین لطف به خودته دارو هم اگه لازمه حتما استفاده کن بعد دوره کوتاه که حالت بهتر شد قطعش میکنی. منم سالهاست در گیر استرس و وسواس فکری هستم متاسفانه بخشیش هم ارثی و تربیتیه امیدوارم بتونیم حلش کنیم وتو رفتارامون به دخترامون انتقال ندیم متاسفانه منم ترسو هستم و تمام تلاشمو میکنم دخترم نفهمه ولی نمیدونم چقدر میتونیم موفق باشیم.
امیدوارم پدرتون سلامت باشن که شمام روحیتون بهتر و بهتر بشه

سلام عزیز دلم خوبی؟ چقدر خوب که بعد مدتها روشن شدی، من خیلی خوشحال میشم کامنت دوستان رو میبینم امیدوارم همیشه روشن بمونی.
ای جان چقدر رفتارهای دخترتون شبیه دختر منه، نیلای من هم ظاهرا دوست نداره موقع پی پی کردن نگاش کنیم. تازه یه چیزی که یادم رفت بنویسم این بود که خیلی وقتها موقع پی پی کردن تند و تند اسم من رو صدا میزنه یه وقتها هم که میزنه اگر نزدیکش باشم که البته الان که یکم بزرگتر شده این کارو کمتر میکنه. آخه طفلی بچم از وقتی شیر پاستوریزه میدم بیشتر وقتها مدفوعش خیلی سفته و اذیت میشه موقع دفع.
منم مثل خودت خیلی نگران میشم بخصوص که یکی از دوستان بچش دچار مشکلاتی شده و تو ناخوداگاهم باعث شده حساستر بشم.
عزیزم حتما حتما تو هم باید به دکتر متخصص مراجعه کنی، من خیلی در برابر رفتن به دکتر مقاومت کردم و آخرش هم رفتم پیش روانشناس اما الان میدونم روانشناس به تنهایی کاری از دستش برنمیاد و حتما باید پیش متخصص اعصاب و روان دارو هم بگیرم....بیشترین انگیزم هم دخترم هست، نیمخوام از من الگو بگیره، مطمئن باش دیر یا زود دخترت خیلی رفتارهات رو متوجه میشه و تقلید میکنه. بذار من برم دکتر و اگر دیدم خوبه به تو هم معرفی کنم، بهتره به خاطر بچه هامون هم کهشده کوتاهی نکنیم.
ممنونم از دعای خیرت اما خیلی ناامیدم خیلی و بینهایت حالم بده،‌برامون دعا کن

فاطمه زهرا دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 07:57

مرضیه جان متاسفانه شیر گاو علاوه بر یبوست بعدا ممکنه باعث ایجاد حساسیت بشه شیر بز رو امتحان کن البته اگه بتونی از جایی پیدا کنی

سلام دوست خوبم، مرسی از راهنماییت. چشم عزیزم میرم از لبنیاتیها میپرسم ببینم پیدا میکنم، اگر بدونم جلوی یبوست رو میگیره هر طوری هست پیدا میکنم... یعنی انقدر کمیابه؟
باید پرس و جو کنم. امیدوارم طعمش خوب باشه چون هیچوقت امتحان نکردم

آیدا سبزاندیش یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 15:16 http://sabzandish3000.blogfa.com

خدا نیلا جان رو برات حفظ کنه عزیزم ، راستی اگر رفتی دکتر برای اعصاب اینها لطفا بیا برامون بگو چی گفت و چه دارویی داد راستش به نظرم گاهی چاره ای جز مصرف دارو یا دکتر رفتن نداریم چون هر چقدر تلاش کنیم انگار به اونصورت ها نمیتونیم حالمون رو پر از انگیزه و انرژی مثبت کنیم لطفا اگر دکتر رفتی بگو راجعش ممنونم

ممنونم آیدا جان، والا هر چی التماس کردم زودتر از 17 آذر اونم بین مریض بهم نوبت نداد، دیگه تازه اونموقع باید برم ببینم چی میشه بعد حتما اطلاع میدم.
واقعاً گاهی چاره ای جز دارو درمانی نیست، من که همه راهها رو رفتم و میدونم حتماً باید دارو استفاده کنم وگرنه هر روز حالم وخیم تر میشه و ممکنه تاثیر بدی روی زندگیم و بخصوص دخترم بذاره.
دیگه توکل به خدا، حتماً با شما درمیون میذارم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.