بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

احوالات ما در این روزها

حال و حوصله نوشتن ندارم این روزها، اوضاع که فرقی نکرده. روزها کسالت بار، گاهی با درد و غم، گاهی با ترس و استرس و نگرانی و چند وقتی هم هست که با بی پولی و فکر و خیال دادن قرضها و قسطها میگذرن. خدا رو شکر بخش زیادی از بدهیها و وامهای معوق که نود درصدشون مال سامان بود رو همین چند روز اخیر دادیم و کمی بارمون سبکتر شد، اما هردو واقعاً عذاب کشیدیم تا اینهمه پول رو تونستیم جور کنیم،‌ تازه الان هزینه پرستار نیلا هم اضافه شده که چون ازش خدا رو شکر خیلی راضیم، اصلاً دلم برای اون پولی که میدیم نمیسوزه، مگه آدم جز آرامش و سلامت بچش چی میخواد؟

اما خب حال روح و جسمم چندان خوب نیست، با شرایطی که داریم غیر از این باشه عجیبه. یه روز با هزار بدبختی سعی میکنم به آرامش برسم و خدایی برای چندساعت یا حتی دو سه روزی حالم بهتره،‌اما باز با کوچکترین تلنگری بخصوص درمورد وضعیت بابام و باقی مشکلات زندگی به هم میریزم. در کل بی انگیزه ام و مطمئنم بیماری افسردگی مزمنم عود کرده و فکر میکنم حتماً باید برای رسیدن به یه آرامش موقت هم که شده حتماً به روانپزشک مراجعه کنم و دارو بخورم. این از واجباته و البته هزینش هم کم نیست.

جدا از حال و روز خودم، حال روحی سامان هم اصلاً خوب نیست، شبها از ناراحتی و نگرانی و فکر و خیال نمیتونه راحت بخوابه، آخرین پروژه ای که انجام داد به شکست انجامید! پولش و حق الزحمش رو به راحتی خوردند  و یه آبم روش...انقدر حالش بده که همش تو فکرش دنبال راهی برای انتقامه. اینهمه زحمت بکش و جون بکن و آخرش اینطوری راحت دورت بزنند، پولت رو بخورند...مدام میگه این پول حق بچه من بوده و ازش نمیگذرم! میگه باید بلایی سرشون بیارم اینطوری نمیشه و... اینا رو میگه و تن و بدنم میلرزه.

من پیشبینی این اتفاق رو میکردم، بارها و بارها بهش گفتم بدون نوشتن قرارداد سفت و محکم، سر کار نرو، حتی اگه قرار بر بیکاری باشه بازم بدون قرارداد نرو. خداوکیلی نمیتونم بگم گوش نکرد، گوش کرد هزار بار هم بهشون گفت قرارداد رو زودتر ببندند اما اونا هی امروز و فردا کردند، از اول هم ریگی به کفششون بود و  میدونستند میخوان حقش رو بخورن برای همین با هزار ترفند وقتی سامان من با کلی زحمت و پیگیری کارشون رو استارت زد و کلی سختی کشید و وقت گذاشت و کارشون رو جلو برد، یه جوری خیلی راحت دکش کردند که خودشون همه پول رو بالا بکشند و یه جورایی با برنامه سامان رو بذارند کنار فقط و فق به خاطر اینکه حاضر نبوده به هر قیمتی پول دربیاره و شریک کارهای کثیف و بخور بخورشون بشه. فقط میتونم واگذارشون کنم به خدای بالاسری این آدمهای حروم خور رو، اما گاهی تو دلم نعوذ بالله به خدا هم شک میکنم که چطور میتونه ببینه و بذاره چنین اتفاقی بیفته و این انسانهای از خدا بیخبر راست راست راه برند انگار نه انگار چه کاری با یه آدم ساده خوش قلب مثل سامان کردند. خدا ریشه اینهمه ظلم رو در کشور ما بزنه. خسته شدیم به خدا.

خلاصه که همسرم انقدر اعصابش خورده و بابت بدهیها و ... استرس داره که روی اخلاقش بدجور تاثیر میذاره و چند وقته مدام داریم به هم میپریم، دفعه آخری انقدر بد بحثمون شد که دلم میخواست نبینمش بذارم برم خونه مامانم که نذاشت و...البته که خونه مامانی هم در کار نیست و بیشتر تهدید بود، با وضعیت بابام عملاً مقدور نیست اونجا برم، اصلاً نمیتونم غم و مشکلات خودم رو هم به غم و دردشون بابت مریضی بابا اضافه کنم. البته حتی اگر به خاطر وضعیت بابام هم نبود اعتراف میکنم هیچوقت چنین کاری نمیکنم و فقط در حد تهدید هست و بس، ولی خدایی اگرم واقعاً میخواستم اینجور وقتهایی که اعصابم از دستش حسابی خورده، این تهدید رو عملی کنم،  هیچ جا و مکانی رو ندارم که برم حداقل یکم دلم خنک شه. دلم هم براش میسوزه، خیلی گناه داره، اما منم دیگه بیشتر از این نمیتونم مایه بذارم، ظرفیت منم تا یه حدیه، حق دارم خسته شم، کم بیارم...

 این یکی دو روزه نهایت تلاشم رو کردم که با حقوق خودم و حقوق کمی که سامان از این کار لعنتی تو این سه چهارماه گیرش اومد، بخش بیشتر قسطها و قرضهای هر جفتمون رو بدم و دست کم از این بابت یکم خیال سامان و خودم رو راحت کنم،‌ کلی هم از این بابت ازم تشکر کرد. اما خب تا آخر ماه مبلغ کمی برای ما مونده که با این هزینه های عجیب غریب پوشک و شیر خشک و مولتی ویتامین بچه و خرج خونه و ... امیدوارم بتونیم 28 روز دیگه رو سر کنیم! سامان هم که فعلاً سر کار نمیره و دنبال کار جدیده! کی جور شه خدا میدونه، فعلاً تا دو سه ماه دیگه باید با اوضاع بد اقتصادیمون سر کنیم تا ایشالا بعدش کمی وضعیتمون بهتر بشه.

بازم شکر میکنم که خودم شاغلم و درآمد دارم وگرنه واقعاً نمیتونستیم با چنین شرایطی زندگی کنیم. خدا رو شاکرم که تونستم بیشتر قرضهای سامان و قسطهای معوقه و قرض و قسطهای خودم رو همین دو سه روز اخیر با حقوق هردوتامون بدم و یکم بارمون سبکتر بشه اما در هر حال همسر من این روزها حال و روز خوشی نداره و حسابی داغون و بی روحیست و تا وقتی یه کار درست و حسابی با حقوق به موقع و مناسب پیدا نکنه،  آروم و قرار نداره. اعصاب و روحیش به هم ریخته و همین میشه که مدام به هم میپریم و دعوامون میشه. البته  قبول دارم که خدایی خیلی از دعواها باعث و بانیش خودم هستم و اینکه نمیتونم در برابر حرفی که به نظرم ناخوشاینده و عصبانیت موقت اون که خیلی زود هم فروکش میکنه، کمی سکوت کنم و سعه صدر نشون بدم، اگر اینکارو میکردم قطعاً کار به دعوا و سروصدا نمیکشید، چون سامان اخلاقش طوریه که سریع عصبانی میشه و در چند دقیقه عصبانیتش فروکش میکنه و خودش میاد جلو و کلی عذرخواهی و ... واقعاً خوش قلبه و زود پشیمون و آروم میشه، اما متاسفانه تو اون فاصله عصبانی شدنش، من نمیتونم سکوت کنم و گند میزنم به همه چی...تازه خوبی سامان اینه که اصلاً کینه هیچکیو به دل نمیگیره و سریع پیشقدم میشه برای آشتی و منت کشی وگرنه با حرفهایی که موقع دعوا من بهش میزنم کلاً باید بیخیال من بشه! 

از طرفی هم بیشتر بحثهامون این روزها برمیگرده به نیلا خانوم که به قدری شیطون شده یه وقتها پدر و مادر پیرش نمیتونند پا به پاش برن جلو و این بازیگوشیها و شیطنتهای آخر شبش به خصوص، اغلب باعث کشمکش بین پدر و مادرش میشه، مثلا سامان دعواش میکنه و من به سامان میپرم یا برعکس یا اصلاً سامان همش حرص همسایه های بغلی و طبقه پایین رو میخوره و نگرانه که یه وقت نیان حرفی بزنند و همین باعث اعصاب خوردی خودش و هممون میشه، البته اگر هم همسایه ها حرفی بزنند حق دارند، بس که این وروجک تا ساعت یک و نیم دو شب در حال بدو بدو و بپربپر کردن و سروصدا هست و هر کار هم میکنیم نمیتونیم زودتر بخوابونیمش.

چندروز پیشبهش گفتم اسمت چیه؟ گفت نیلا خانوم! رسماً غش کردم براش! یا مثلاً صداش میکنم نیلا، اونم جواب میده "بله بله خاله" یا میگه "بله خانوم" اون لحظه انقدر بوسه بارونش میکنم  و میچلونمش که به زور از زیر دست و پای من میاد بیرون!

فعلا از روشن خاموش کردن لامپها دست برداشته و گیر داده به لخت شدن! چندروزه که پیله میکنه کل لباسهاش رو دربیارم! دو سه روز هم هست که یاد گرفته خودش از سرتا پا لباساش رو درمیاره! تو این هوای سرد! آخرش هم تلاش میکنه پوشکش رو دربیاره! دیگه خدایی در این مورد نمیشه کوتاه اومد که! همین شده اسباب دعوا کردن من و سامان باهاش. هیچ جوره هم هیچکدوممون حریفش نمیشیم و کار خودش رو میکنه و سعی میکنه با جیغ و دعوا کارش رو جلو ببره! واقعاً کلافه کننده شده اینکارش، یا مثلاً هم درخواست آب میکنه که برداره بریزه رو سرو صورتش و فرش و...یا از بلندیها آویزون میشه و همین دیشب افتاد و سرش ضربه خورد و کلی گریه کرد،‌اما از همه بدتر این لباس درآوردنش هست که مدام میترسم سرما بخوره و مریض شه! دیگه به حدی رسیده که مادرشوهر من که حتی اجازه نمیده به بچه بگیم تو و به شدت با نیلا و حتی دو تا بچه خودش مهربونه و قربون صدقه میره، برگشته به من میگه در این مورد کوتاه نیا و حتی شده یواش بزنش که حساب کار دستش بیاد و یه ذره ازت حساب ببره!!! یعنی ببینید به چه حدی رسیده که مادرشوهر من با اونهمه مهربونی اینطوری میگه. بدجور هم به پستونکش عادت کرده و حتی حس میکنم فرم فک بالاش به خاطر پستونک خوردن تغییر کرده و تقریباً‌مطمئن هم شدم اما نمیدونم چطوری از پستونک بگیرمش، یکماه دیگه دوسالش پر میشه و من کم کم باید به گرفتنش از پوشک و شیر خشک و بخصوص از پستونک گرفتنش فکر کنم که خود اینا هرکدوم یه پروژه بزرگه که امیدوارم بتونم ازشون عبور کنم،‌ فقط کاش بتونم یه کاری کنم این عادت بد لخت شدنش از سرش بیفته، واقعاً هم من و هم سامان سر این موضوع و لجبازیهای دیگش که این چندوقته بیشتر شده اذیت میشیم. 

غیر این لخت شدنش، اینکه 24 ساعته گوشیمون رو میخواد یه معضل دیگه شده! باز سامان خوبه انقدرها عادتش نداده، جوری شده که من حتی یک دقیقه نمیتونم گوشی دستم بگیرم، خودش رو میرسونه و به زور ازم میگیره و اگه هم بهش ندم، با جیغ و دعوا و گریه کارشو جلو میبره! کاملاً هم به کارکردن باهاش مسلط شده! اصلاً شوکه میشم میبینم اینطوری با گوشی من کار میکنه، چندروز پیش برای همکار آقام که باهاش رودربایستی هم دارم، تو واتس آپ عکس خودش رو فرستاده بود! به خدا موندم چطوری اینکارو کرده بود! دیشب هم با عمه سونیاش تو واتس آپ تماس تصویری گرفته!!!‌یهویی به خودم اومدم دیدم تصویر عمه سونیاش روی تلفنمه! اصلاً دهنم از تعجب باز موند...یا مثلا تو اینساگرام به دوستم دایرکت داده بود! خودش به راحتی میره عکس گوشی تلفن رو که سبزرنگه روی گوشی من بین اونهمه نرم افزار پیدا میکنه و زنگ میزنه اینور اونور! بعدش که اون افراد به من زنگ میزنند میفهمم نیلا گرفته! کلی خجالت میکشم، اصلاً موندم چطوری هنوز دوساله نشده اینطوری کار با گوشی رو یاد گرفته، هر چی هست اولش خیلی بامزه بود اما الان حسابی اذیت میشم و حرص میخورم که نمیذاره دو دقیقه از گوشیم استفاده کنم و همش میخواد به زور و با قلدری ازم بگیره.وقتی هم دعواش میکنم اثری نداره و اصلاً نمیترسه، وقتی ببینه جدی جدی دعواش میکنم، یکم گریه میکنه و بعدش دستشو باز میکنه بغلش کنم و کلی دلبری میکنه که حواسم از کاری که میکنه پرت شه و منم دلم نمیاد تحویلش نگیرم! بدترین کاری که این مدت انجام داده اینه که برداشته تو واتس آپ،‌فیلمی از خودش که فقط و فقط پوشک پاش بوده گذاشته استاتوس! فکر کنید!!! من از پیامهایی که مردم به من میدادند و ازش تعریف میکردند فهمیدم خبریه و وقتی من و سامان فهمیدیم چکار کرده،‌از شدت عصبانیت و ناراحتی نمیدونستیم چیکار کنیم! سامان هم که غیرتی کلی با من و نیلا و دعوا کرد! حالا انگار تقصیر منه! میگه همش گوشیت ولوئه و هرچقدر هم گریه کرد نباید بهش بدی و... دیگه مجبور شدم به چندنفری که مطمئن بودم فیلم رو دیدند بگم که کار نیلا بوده و من اگر بخوام هم استاتوس بذارم، هیچوقت فیلم لختش رو که نمیذارم!

یا مثلاً برای عوض کردنش کلی بدبختی میکشم، حتماً باید با سامان دوتایی عوض کنیم، چون فرار میکنه و اصلاً نمیذاره بخوابونمش روی تشک تعویض و لجبازی میکنه و آخرش هم با گریه و جیغ و داد عوضش میکنم. اینم یه مشکل دیگه این روزها... 

اما خب در کنار همه اینا، هر چی از شیرین کاریهاش و بلبل زبونیاش،‌شعر خودندنا و آواز خوندنا و رقصیدناش بگم کم گفتم. تنها دلیل دلخوشی این روزهای ماست این دختر. همون اندازه که از دستش شاکی میشیم، همون قدر هم هردومون قربون صدقش میریم و میبوسیمش و روی سرمون میذاریمش. وقتی به قول خودش با تلفن الو میکنه، پای تلفن میگه " سلام خابی، سلامتی ایشالا!!!" دقیقا مدل احوالپرسی خودم! کلی قند تو دلمون آب میشه. تازگیها هم افتاده رو دور "این چیه" گفتن و روزی هزار بار به اشیای خونه اشاره میکنه و میگه این چیه،‌این چیه!!! وقتایی که شیطنت میکنه و جاییش درد میگیره، به تقلید از خود ما که وقتی میفته یا جاییش آسیب میبینه براش دست میزنیم که گریه نکنه، فوری دست میزنه خودش که عینی چیزی نشده! رسماً میمیرم براش! یا مثلاً به تقلید از من که همش  بابت کارهای خطرناک نیلا به سامان میگفتم "وای ترسیدم"، همش میگه "ترسیدم ترسیدم"! دو دقیقه چشمام رو میبندم میاد میگه "خوابیدی؟" پاشو! پاشو! حتی اجازه نمیده باباش دو دقیقه منو بغل کنه،‌به شدت حسودی میکنه و با جیغ و عصبانیت منو از بغل باباش میکشه بیرون و خودش میاد بغلم! (البته دوست ندارم اینطوری باشه ها اما میگم بچست و طبیعیه). خیلی هم روی اسباب بازیهاش حساسه و دوست نداره اونا رو به کسی بده، امیدوارم این اخلاقش هم با بزرگتر شدنش بهتر بشه. همه آهنگها رو هم با ملودی خودشون میخونه و تازگیها با دقت تمام کارتنهای تی وی رو دنبال میکنه. خلاصه که حسابی دلبر شده و من و سامان داستان داریم با شیطنتهاش. اگر حضور بچم تو زندگیم نبود و سرم بهش گرم نمیشد، خدا میدونه با این وضعیت بابا چطور میتونستم آروم و قرار داشته باشم. باز با وجود نیلا سرم گرم میشه و گاهی یادم میره اوضاعی که خانوادم درگیرشند. خدارو هزار بار بابت داشتنش تو زندگیم شاکرم.

با وجود همه سختیها و مشغله های این مدت، خدا شاهده حاضرم همه مشکلات مالی و سخیتهای کار بیرون و داخل خونه و رسیدگی به همسر و بچه رو به جون بخرم اما حال بابام فقط یکم بهتر بشه، یکم غذا بخوره و  دیگه حرفهای نامربوط نزنه، دو سه روز پیش به من میگفت "88 میلیون تومنم رو خوردند" و کلی غصه میخورد، هر چی بهش میگفتم بابا جان نظرت میاد قبول نمیکرد و حتی ناراحت میشد! آخرش مجبور شدم بگم میرم پیش پلیس و پیگیری میکنم برات تا کمی آروم بشه. یا میگفت "از کار پیمانکاری کلی پول درآوردم که میخوام بدم بابت جهیزیه دخترام"... چقدر دیدن پدری که پر بود از غرور و اقتدار و سلامتی، ‌تو این وضعیت سخته، خدایا میشه خواهش کنم بهش رحمی بکنی؟ به همه ما نظری بکنی؟

 خدا خودش میدونه که الان بعد 37 سال سن به این نتیجه رسیدم جز دل خوش و آرامش و سلامتی خودت و عزیزانت، هیچ چیز دیگه ای تو این دنیا مهم نیست و ارزش غصه خوردن نداره. الان هم حاضرم همه چیمو بدم فقط حال بابام کمی بهتر بشه و دل مامان و خانوادم خوش...آرزویی که یه حس زجرآوری ته دلم میگه بهش نمیرسم. و این بدترین بدترین و تلخ ترین حس دنیا برای یه دختره....

اللهم الشف کل مریض...

پی نوشت: طبق معمول پستم رو شنبه 3 آبان ماه نوشتم و امروز دوشنبه منتشرش کردم. امروز یا فردا میرم که به بابام سر بزنم، میشه دعا کنید کمی فقط کمی حال و روزش بهتر باشه؟ 

نظرات 9 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 01:46 https://privacymahtab.blogsky.com

مرضیه باهات موافقم خواهرام دعوام میکنن میگم کلاغ میاد واینا خودم فوبیا دزد دارم اصلامطمئنم بچه بودم از دزد میترسوندنم ،ولی منم کار خوبی نمیکنم میترسونم وقتی ببینم دیگه کاری نمیشه کرد مجبورم میگم البته الان دیگه زیاد براش مهم نیست
به نظرم وابستگیش از سینه مادر که بیشتر نیست پستونک ؟ خ ش میگفت من اشتباه کردم به حرف همکارام توجه کردم مثلا شیر روز قطع کردم شب میدادم بعد خواستم قطع کنم شبمو بیچاره ام کرد مجبور شد تا چندین ماه بعد دوسالگیم بده به نظرم چون خودم این مرحله گذروندم یه دفعه قطع کردن بهتره اینکه بچه ندونه تکلیفش چیه بیشتر براش سخته بعد اون چند روز با محبت با بازی بیرون بردن باید گذروند نه تو خونه بودن و کارهای همیشگی تا کامل از سرش بپره

میدونی چیه مهتاب جون
آدم خیلی چیزها رو میدونه، یعنی مطالعه کرده و خونده، اما موقع اجرا که میشه واقعا بعضی موقعها نمشیه اجراییش کرد، مثلا همین نترسوندن بچه ها، یا اینکه میگن نباید هی به بچه گفت نکن و دست نزن و... اما در عمل نمیشه، یا حتی همون زدن بچه ها که من به جد باهاش مخالفم، باز میبینی بعضی مامانها کنترلشون رو از دست میدن و همیشه هم بعدش عذاب وجدان میگیرن...فقط از خدا میخوام بتونیم بچه های سالمی از نظر روحی و روانی تربیت کنیم، خیلی از مشکلات الان من به دوران بچگی و نوجوانیم برمیگرده و شاید نشون ندم اما خودم خوب میدونم از نظر روحی و روانی مشکلاتی دارم که ریشه در کودکی و نوجوانی داره،‌بخشیش هم ژنتیکیه، همیشه از خدا خواستم نیلای من هم از نظر جسمی و هم روحی سالم باشه و مشکلات من رو به ارث نبره، انشالله همینطور بشه.
والا به نظر من که بیشتره! شاید از این جهت که نیلای من خودش نخواست سینه من رو بگیره و از نزدیک نه ماهگی اصلاً شیر من رو نخورد، برای همین اصلا مشکل از شیر گرفتن نداشتم، الان همین پستونک از نظرم به اندازه از سینه گرفتن سخت میرسه،بخصوص که این یکی دوماهه از همیشه وابسته تر شده.
والا نظر تو هم درسته، باید ببینم چه روشی برای نیلا بهتر جواب میده، به قول تو تکلیف بچه باید معلوم باشه، حالا درمورد شیر برای من شیر شب قطع کردن هم یکم مشکل سازه، چون نیلا گاهی نصفه شب گرسنه میشه و شیر میخواد با اینکه درست قبل خواب سیرش میکنم،‌گاهی هم تا صبح نمیخواد، خلاصه که اگر مسئله از پستونک گرفتن و شیشه شیر گرفتن و بخصوص پوشک گرفتنش مثل تو راحت حل بشه، کلی آرامش میگیرم.
دیگه توکل به خدا

مامان عسل جمعه 9 آبان 1399 ساعت 14:29

عزیزم شیرینی بچه داری در کنار شیطنت های بچه هاست ، ولی با اجازت چندتا نکته رو بهت بگم : خواهرزاده من تا ۴ سالگی پستونک می خورد الان ماشالله مردی شده و دندون های ردیف و مرتبی داره ، برعکس برادرش که حتی یکبار هم پستونک نخورده دوساله مشغول ارتودنسی دندونشه ، پس فعلا خیلی خودت رو درگیر گرفتن پستونک و شیشه شیر نکن ، دختر من الان کلاس دومه تا اردیبهشت پارسال با شیشه شیر می خورد البته سر شیشه رو قیچی می کردم دیگه مک نمی زد ، همه هم مسخرم میکردن و تیکه می پروندن اما من چون می دونستم بعد از شیشه دیگه شیرخوردنش کم میشه گذاشتم تا خودش دیگه شیشه رو کنار بذاره.
از طرفی برای تعویض پوشک به مشکل برخوردید احساس می کنم دخترتون به اون مرحله رسیده که بتونید از پوشک بگیریدش ، باز هم با بقیه مشورت کنید باتوجه به اینکه پرستار داره و بیرون نمی برینش خیلی راحت میتونید این پروژه رو انجام بدید.
خدا انشالله به همه مریض ها شفای عاجل بده ، علی الخصوص پدر شما

واقعا همینطوره، نیلا بزرگترین دلیل دلخوشی ماست و من بینهایت عاشقشم.
والا عزیز دلم، من خودم بین بقیه خواهرهام شیشه شیر داشتم و اونا شی رمادر میخوردند، بین خواهرهام فقط من فکم مشکل پیدا کرد، البته صد درصد قبول دارن که خیلی بچه های پستونکی به هیچ مشکلی دچار نشدند و برعکس بچه هایی که شیر مادر میخوردند و پستونک هم نداشتند مشکلات فک و دندان پیدا کردند،‌اما نیلای من ببخشید مثل آدم پستونم نمیخوره که،‌همش با دندونش پارش میکنه و پستونک پاره میخوره،‌از این میترسم، تازه الان نزدیک دوسالشه اما پستونک برای بچه های 18 ماه به بالا خیلی کمیابه و برای همین پستونک کوچیکتر از سنش میخوره و همین هم میتونه کارو خراب کنه.
ای جان تا هفت هشت سالگی میخورد؟ والا منم همش میگم کاش بشه با شیشه شیر بهش شیر بدم همیشه! آخه اینطوری خیلی بیشتر شیر میخوره. نمیدونم کار درستیه یا نه. همه تجربیات هم یکسان نیستند شاید برعکس شما من به مشکل بخورم.
والا پرستارش هم گفته آمادگیش رو داره از پوشک بگیرتش به شرطیکه من روی نجاست فرشها خیلی حساس نباشم (آخه خیلی هم هستم) اما من حس میکنم کمی زوده و نیلا هنوز آمادگیش رو نداره
امیدوارم بتونم پورژه از شیر گرفتن،‌از پوشک گرفتن و از پستونک گرفتن رو به خوبی به سرانجام برسونم.
ممنون عزیزم. برامون دعا کن. مرسی از پیام خوب و مفیدت مامان عسل عزیز

تمشک پنج‌شنبه 8 آبان 1399 ساعت 13:45 https://mahbubedelam.blogsky.com

همه کارهایی که دختر کوچولوتن انجام میده طبیعی طبیعی هست، اصلا هم واسه لخت شدنش نزنش عزیزم، فقط هیچ عکس العملی نشون نده ، خونه رو ی کم گرم کن نگران سرما خوردنش نباشی همین خودش درست یمشهخ، بچه ها هر کاری رو ی مدت انجام میدن بعد بیخیالش میشن مگر اینکه ما زیادی حساسیت نشون بدیم که اونوقت اونام بیشتر انجامش میدن-صبح ها هم زود بیدارش کن مثلا 8 و بعدظهر نخوابونش، شب سر وقت بیهوش میشه هماسیه ها هم مقداری حق دارن، بیشترین حق رو بچه داره که باید جست و خیز کنه

آره والا، گاهی شک میکنم نکنه زیادی فعال باشه اما به قول شما طبیعیه.
نه بابا من اصلا دستم به زدن نمیره،‌اما بسکه قاطع نیستم نیلا گاهی سوار میشه رو من، و برای همین مادرشوهرم که از مهربونی سرآمده، گفت گاهی یواش بزن که شاید بترسه، چون ممکنه سرما بخوره، والا خونه که گرمه اما بازم میترسم...
البته منم قبول دارم زیاد رو یه چیزی پیله نمیکنند و نباید زیاد حساس شد، منم تا جای ممکن همین روش رو در پیش گرفتم تا الان...
والا اصلا نمیشه صبحها زودتر بیدارش کرد، اگرم بیدار بشه انقدر نق میزنه که آدم میگه همون دیرتر بیدار شه و سرحال باشه بهتره. اما خب باید هر طور هست شبها انقدر خسته بشه که زودتر بخوابه، واقعا بابت همسایه ها معذبم. از طرفی بچه دوساله هم کنترل رفتارش دست والدین نیست نمیشه زیاد بهش گیر داد تا یکم بزرگتر بشه. دلم برای بچه های الان میسوزه واقعا

نازنین چهارشنبه 7 آبان 1399 ساعت 22:35 http://manamdegeh.blogfa.com

سلام
خدا حفظش کنه نیلا جون را
یه جوری میگید پیرم فکر کردم چند سالتونه !!
۳۷ سال که سنی نیست
متولد ۶۲ هستید

سلام عزیزم،‌خوبی؟
والا بدنم اصلا به اندازه سنم نیست نازنین جان. همیشه خسته و بیجونم، روحیم هم خیلی وقتها تعریفی نداره. دیگه پیری که فقط به سن و عدد نیست عزیزم
من متولد فروردین 63 هستم گلم

خانوم جان چهارشنبه 7 آبان 1399 ساعت 16:14 http://mylifedays.blogfa.com

سلام مرضیه جون خوبی ؟ واااای چقدر ناراحت شدم که حق همسرت رو خوردند خدا ازشون نگذره واقعا بین یه عده دزد چهارتا آدم درست حسابی و نون حلال خور هم که پیدا میشه این میشه دستمزدشون

به به سلام عزیزم
کجایی دختر؟ من همش گفتم سمیه زایمان کرده! یعنی هنوز نینی نیومده؟ چرا نمینویسی؟
سامان من خیلی به حلال و حروم خوری اعتقاد داره. از خدا میخوام به حرمت قلب پاکش که راضی نشد باهاشون همراهی کنه، خودش جوابشون رو بده
زودتر از خودت خبر بده دختر

نسترن چهارشنبه 7 آبان 1399 ساعت 13:03 http://second-house.blogfa.com/

سلام
حال پدرتون بهتره؟
جیییگر نیلا خانم دلبر رو
برای لخت شدنش قاطعانه باهاش برخورد کن مرضیه جون، خدایی نکرده مریض بشه تو این اوضاع داستانیه
اینایی که پول مردم رو میخورن نمیدونم چجوری دلشون میاد؟؟؟چجوری میتونن؟ وقتی این همه زحمت میکشی و کار میکنی وقتی کسی نادیده میگیره چقققدر ظلمه آخه

سلام نسترن جان خوبی؟ اوضاع کار چطوره؟
نه والا همونطوریه، چه میشه کرد جز دعا؟
فدات عزیز دلم ممنون
آره به خدا، حس میکنم باید قاطع تر برخورد کنم، این چندروز کمی قاطعتر شدم و دارم تلاش میکنم این عادت از سرش بیفته،‌ یکم هم موفق شدم شکر خدا
نمیدونم به خدا، همین امروز فکر میکردم مگه یه نفر چقدر پول و مال و منال میخواد که اینطوری پا میذاره روی گلوی مردم؟ چرا خدا کاری نمیکنه؟
انشالله براشون نسازه هر کس که اینطوری حق مردم رو میخوره

مریم سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 10:40

مرضیه جان خیلی برای مشکلات مالی که برای همسرت پیش آمده متاثر شدم کاش میشد از طریق قانونی میتونستن حقشون را بگیرن . واقعا خیلی ظلمه تو این روزا که همه درگیری مالی دارند.
از طرفی برای نیلا جان خانم خیلی خوشحالم خدا حفظش کنه و بهش سلامتی بده
برای پدرت همیشه دعاگو هستم خدا شفاشون بده و به مادرت و خانواده ات هم صبر و تحمل
خدا کنه این روزای سخت زودتر بگذره

سلام مریم عزیزم
خوبی؟ خودت و بچه ها بهترین انشالله؟
از نظر قانونی کاری نمیشه کرد چون سامان قراردادی نداره، هیچ مدرکی دستش نیست،‌فقط خدا باید عدالتش رو جاری کنه و حقشون رو بذاره کف دستشون...من فقط دعا میکنم این مال حروم از گلوشون پایین نره. این حق بچه من بوده...
قربونت برم عزیزم ممنونم،‌بچم راحت شد با این پرستاره...خدا خیرش بده.
فدات شم عزیزم، به خدا دعاهای شما برام خیلی ارزشمنده. همیشه براش دعا کن مریم جانم

مهتاب دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 16:34 https://privacymahtab.blogsky.com

سلام.مرضیه جان
واقعا الان مردای خونه ها کدوماشون اعصابشون از دست مشکلات اقتصادی آرومه واقعا!
میگم که حالا که شوهرت نمیره سرکار بازم پرستار میاد؟
مرضبه میگم حالا که پوشک دوست نداره از پوشک بگیرش خب
من اخر خرداد گرفتمش خیلی راحت بود(البته بچه ها مثل هم نیستن) مثلا مبدونی چطور فهمیدم وقتشه از شب تا صبح اصلا تشکش خیس نمیکرد بعد تا بیدار میشد سریع میپریدم دستشویی اونجا جیش کنه بعد صبحانه باز میبردمش مثلا هر نیم ساعت پی پی هم که مشخص بود بعدا زود یادگرفت گفت پی پی دارم ،غول اینا از شیر گرفتن بود که اونم با فوت عموم راحت تموم شد ،به سر پستونکش تلخک بزن هربارم گفت بشورش جلوچشماش بشور ولی دور از چشمش تلخک بزن بده بهش دو روز بیتابی میکنه بعد تموم ولی باید اقتدار داشته باشی تحمل گریه هم داشته باشی تا بگذره
من هروقت سامیار کاری میکنه یا خطرناکه یا هرچی میگم الان کلاغ میاد از تراس تو خونه (والا دیگه چی بگم گاهی نمیشه نترسوند بچه رو باید گوش کنه دیگه)نت گوشیت قطع کن یه بار سامیارم استوری گذاشت از لوستر خونه عکس گرفته بود بعد تا گوشی میگرفتم دستم قبل وصل کردن نت میرفتم همه جا سرمیزدم ببینم چکار کرده خداروشکر فقط تو گوشیم کلیپ و فیلم خودش میبینه دیگ کاری نداره تو تلویزیون کوکو ملون کلیپ هاشو دانلود کردم میذارم میبینه خیلی دوست داره
ببخشید چقدر حرف زدم هودش شد یه پست
انشالله خدا کمک بابات کنه حالش بهتر شه بخاطر دل دختراش و مامانت

سلام مهتاب جانم
قبول دارم، زمانه بدی شده خیلی بد
والا سامان شاید سر کار نره اما مدام دنبال پیدا کردن پروژه جدیده، یعضی وقتها زودتر برمیگرده خونه و بچه رو تحویل میگیره گاهی هم همینطوری بیرون منتظر میشینه که منم برسم،‌اما اینکه پرستار نیاد نمیشه،‌چون دیر یا زود انشالله دوباره میره سر کار و نمیشه که به پرستاری که روی حقوقش حساب باز میکنه، یروز بگی بیا یروز بگی نیا، تازه ما تصمیم گرفته بودیم به فرض هم سامان بمونه خونه یا من به دلیل کرونا کلاً تعطیل بشم، بازم حقوق پرستار رو بدیم که بمونه برای خودمون و جای دیگه ای مشغول نشه، چون اگه این آدم رو که خیلی هم راضی هستیم ازش از دست بدیم، معلوم نیست کسی دیگه به این خوبی پیدا بشه.
خوش به سعادتت عزیزم که انقدر این پروسه ها برات راحت انجام شد، من واقعا استرس دارم، نیلا هنوز هم شب تا صبح جیش میکنه، البته هر از گاهی هم نمیکنه اما خیلی وقتها هم صبح پوشکش خیسه، ضمن اینکه صبحها تا 12 میخوابه و به فرض هم پوشک نکن صبح باید بیدارش کنم بره دستشویی و بدخواب میشه و...
باز به نظرم از شیرگرفتن زیاد سخت نیست چون بهش شیر پاستوریزه میدم و عادت شدید به شیر خشک نداره با همون پاستوریزه هم مشکلی نداره (البته متاسفانه باعث یبوستش میشه)
درمورد پستونک هم خیلی خیلی نگرانم چون بدجور عادت کرده، اما روانشسا میگن به هیچ عنوان برای گرفتن بچه از شیر مادر یا پستونک از تلخک یا فلفل و ...استفاده نکنید و نذارید خاطره خوشش تلخ بشه،‌البته اینو شنیدم اما خب گاهی همون روشهای قدیمی بهتر جواب میده انگار، حالا ببینم بدون انجام اینکار میشه از پستونک گرفتش یا نه چون قشنگ حس میکنم فکش فرم گرفته.
انقدر از گریه بچم اذیت میشم که نگو، اما اگه لازم باشه تحمل میکنم بخصوص که هر پستونکی براش میخریم دو روزه با دندوناش پاره میکنه و پستونک پاره رو میخوره که دیگه اصلا خوب نیست
وای مهتاب من تا حالا نیلا رو از چیزی نترسوندم، یعنی همش میگم اینهمه روانشناس کودک میگن بچه دچار اضطراب میشه و نباید اینکارو کرد منم نکردم،‌حالا خییها میگن برو بابا بچه های قدیم رو همه میترسوندن حالا مگه چی شده،‌اما خب از کجا معلوم اینهمه مشکلاتی که الان ماها داریم بخصوص استرس و... ناشی از همون برخورد نباشه، من خودم همیشه استرس داشتم و روی من تاثیر خوبی نداشت، هنوزم دارم شاید از اثرات بچگی باشه،‌شایدم روی خیلیها هیچ اثری نذاره در بزرگسالی اما اگه از هر ده بچه دو تا هم دچار تاثیرات بدش در آینده بشن، بهتره رعایت کنیم، البته من الان اینو میگم شاید یه روز خودم هم مجبور شدم از همین روش استفاده کنم...
باز خوبه فقط فیلمها رو میبینه، دختر من میره اینستا و واتس آپ و... کاملا هم وارده به همه چی.
آره نیلا هم کوکو ملون رو دوست داره، توروترو رو هم همینطور، کلا برنامه کودک دوست داره.
من که عاشق کامنتهای بلندبالا هستم، مرسی مهتاب جون
انشالله عزیزم،‌با دعای خاص شما،

حمیده دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت 14:40

آقا از گوشی گفتی و من سر درددلم باز شد!پسر کوچیکه ی من چهارسالشه،دخترم هم دوسال و نیم.هر دو تاشون هم عاشق گوشی هستن،البته باباشون گوشیشو نمیده،منم همیشه میزارم رو حالت پرواز تا به کسی زنگ و عکس نفرستن،یبار هم صداهامونو فرستاده بودن به یه آدم رودربایستی دار!! البته حالت پرواز هم دردسرهای خودشو دا ره،کسی نمیتونه باهام تماس بگیره،بعضی موقعها هم گوشی گم میشه وهییچ راه ارتباطی هم برای پیدا کردنش نیست!
انشاءالله پدرتون هم حاشون خوب باشه.

والا مشکل دختر من اینه که از الان یاد گرفته حالت فرودگاه رو و همین چند روز پیش سامان گوشیشو گذاشت رو حالت فرودگاه و رفت دستشویی، وقتی برگشت دید نیلا خانم به سه چهار تا از همکاراش زنگ زده و قطع کرده و با یکیشون هم داره حرف میزنه!
کلاً از این حالتش اصلا خوشم نمیاد که از الان اینطوری معتاد گوشیش شده! انقدر دلم میخواد راهی پیدا شه از این عادت بد دست بکشه!
خدا دختر و پسر عزیزت رو برات نگهداره
ممنون عزیزم با دعای شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.