بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

خبر خوب...

 خبر جدید اینکه

بالاخره بعد کلی کش و قوس و اینور اونور رفتن و زنگ زدن و تحقیق کردن و پول جور کردن، تونستیم ماشین بخریم. 

دیروز ده تیرماه ساعت هفت و نیم قراردادش رو امضا کردیم و فوری هم ماشین رو تحویل گرفتیم، فقط چون پارکینگ نداریم، یه مبلغی دادیم و گذاشتیم پارکینگ عمومی..احتمالاً از این به بعد باید هر شب بذاریمش پارکینگ عمومی و یه هزینه ای بدیم.

یه وامی از اداره گرفتم و یه مقدار هم تو این چندماه پس انداز کرده بودم، مقداری هم قرض کردیم و به لطف خدا خریدیم. از یکسال پیش من مدام دنبال این بودم که ماشینمون رو بفروشیم و یه چیزی روش بذاریم یه ماشین بهتر برداریم اما سامان به خاطر کارش هیچ جوره پیگیری نکرد و پشت گوش انداخت تا قیمت ماشین دو برابر شد و منم کلی حرص خوردم، آخرش به این نتیجه رسیدم مثل خرید خونه،‌ خودم باید بیفتم دنبالش و نه به شوهرم نه پدرشوهرم نه هیچکس دیگه کاری نداشته باشم تا بیشتر از این ضرر نکردم و گرونتر نشده، این شد که بعد کلی پیگیری و پول جمع کردن به لطف خدا ماشین رو خریدیم و تازه به هر ترفندی هم که بود ماشین قبلی رو نفروختیم، تصمیم داشتیم اگر کارد به استخون رسید اینکار رو بعد خرید ماشین جدید انجام بدیم اگر هم که تونستیم با کسری و قرض و قوله، پول خرید ماشین جدید رو جور کنیم اصلا ماشین قبلی رو نفروشیمش، چون مدلش خیلی قدیمیه و رقم بالایی هم برش نمیدارن، ضمن اینکه درسته به شدت ترس از رانندگی دارم و میدونم که حالا حالاها جرات نشستن پشت فرمون رو پیدا نمیکنم، اما شاید خدا خواست و روزی ترسم ریخت و اونوقت بد نیست این ماشین رو خودم استفاده کنم و سامان هم ماشین قبلی رو (نه ساله گواهینامه دارم اما ترس از رانندگیم انقدر زیاده که رانندگی کردن شده یکی از بزرگترین آرزوهای من).

متاسفانه به خاطر دعوای خیلی بدی که دیروز با سامان کردیم و حرفهای بدی که بینمون رد و بدل شد، بعد خرید ماشین نتونستم اونقدرها ذوق زده بشم و شادی کنم. یه جورایی شادیش به خاطر اون دعوای بد و اون حرفها، خیلی کمرنگ و لوث شد، ‌جوریکه  وقتی بعد خرید ماشین اومدیم خونه، ‌رفتم تو اتاق و کلی گریه کردم. در نهایت سامان اومد و کلی ناز و نوازشم کرد و آشتی شدیم اما هنوز ناراحتی  بحث بیخودی دیروز و اون حرمت شکنیها تو دلم مونده و یادم نمیره و دلم میسوزه که درست چنین روزی این اتفاق افتاد، هرچند طبق معمول فکر میکنم کم صبری من و از کاه کوه ساختن باعث شد یه موضوع الکی بی اهمیت تبدیل بشه به یه همچین جنجال بزرگی که حرمتها شکسته شه و حرفهای بدی زده بشه و نیلای نازنینم هم این وسط کلی بترسه و گریه کنه....

بگذریم، بهتره بیشتر از این در این خصوص چیزی نگم و حداقل حس خوب خرید ماشین رو بعد مدتها پول جمع کردن و دردسر، بیشتر از این با یادآوری موضوع تلخ دیروز خراب نکنم ، بخصوص که الان دیگه آشتی کردیم و از همدیگه معذرت خواستیم اما ای کاش هیچوقت چنین دعوای بدی اتفاق نمیفتاد و این توهینها رد و بدل نمیشد، شدیداً از این بابت سرزنش میکنم و عذاب وجدان دارم.

بیخیال،  داستان خرید ماشین هم به لطف خدا تموم شد، ‌ولی عجب کلاهبرداریهایی طی این خرید و فورش ماشین اتفاق میفته، تو ملک هم هست و من به شخصه تجربش کردم،‌اما ماشین هم دست کمی نداره و یه ذره ساده لوح باشی، چه کلاه بزرگی که ازت برنمیدارند... 

واسه خرید ماشین کلی جاها زنگ زدم و صحبت کردم و با نیلا و سامان چندجایی رو حضوری سر زدیم تا بالاخره به جای دیروزی اطمینان کردیم و همونجا هم معامله کردیم و تمام شد. بلافاصله بعد قرارداد هم ماشین رو تحویل گرفتیم و بردیم یه جای مطمئن و 150 هزار تومن دادیم کارشناسیش کردند که مشکلی نداشته باشه که خدا رو شکر موردی نبود. دیگه با ماشین جدید برگشتیم خونه، سامان من و نیلا رو پیاده کرد و دوباره خودش با ماشین جدید برگشت و با پسرخالش رفت همون جایی که ماشین رو معامله کردیم تا ماشین قبلیمون رو که اونجا پارک کرده بودیم بردارند، ‌یعنی پسرخالش اون رو سوار شه و سامان هم ماشین جدیده رو و هر دو رو بیارن خونه. ماشین جدید رو سامان گذاشت پارکینگ عمومی و ماشین قبلی خودمون رو هم پشت در مجتمع...

خلاصه که این هم ختم به خیر شد. خدایا شکرت...

*** دوشنبه همین هفته هم برای اولین بار رفتیم خونه جدید مامانم اینا که به خاطر بیماری  بابا نزدیک خونه خواهرم اینا اجاره کردند، اونجا هم خونه خوبی بود و بزرگتر از خونه قبلی بود بخصوص بابام دوستش داشت و خوشحال بود که جابجا شدند و نزدیک مریم اینا هستند. میگفت اینجا روشنتر و پرنورتره و خوبه، اما خب حالش اصلاً تعریفی نداشت و حتی نمیتونست شلوارش رو خودش بپوشه و من کمک کردم تنش کنه.دلم آتیش گرفت... به خدا خیلی سخته ببینی پدر و مادرت، ‌پاره تنت مریض باشند و هیچکاری ازت برنیاد، خدا نصیب هیچ فرزندی نکنه.

حرفهای گفتنی دیگه ای هم هست اما فرصت نوشتنش نیست، بخصوص که امروز این خبر خوب دیگه رو هم شنیدم که ساعت کاری مادرهای دارای فرزند زیر شش سال در ادارمون شده یک ظهر و من یربع دیگه میتونم برم خونه، البته برای منی که نیلا رو میبرم مهد کودک،‌ ساعت یک با دو و نیم ظهر که بقیه کارمندها میرن، انقدرها فرقی نداره ولی خب زودتر میگذره دیگه و زودتر میتونم برم دنبالش.

البته این روزها هنوز کار سامان درست نشده و فعلا سر کار نمیره و خونست و الان سه روزه که نیلا رو نبردیم مهد و پیش سامان مونده، درسته که از بابت کرونا خیلی بهتره خونه باشه و حتی یه وقتها با خودم فکر میکنم  اگر خود سامان راضی بود، بد نبود اون تو خونه بمونه و من برم سر کار تا موقعیکه شر این بیماری کنده بشه‌ اما خب همسر من هم مثل بیشتر مردها اصلاً نمیتونه تو خونه موندن رو تحمل کنه و روحیش حسابی به هم میریزه...الان هم بعد دو سه هفته که کارش درست نشده، کم کم داره میره تو سیکل افسردگی و نگرانی و استرس، اولها بعد اینکه از کار قبلیش به اختیار خودش اومد بیرون، خیلی امیدوار بود کار جدید براش درست بشه، چندمورد هم پیشنهاد شد اما به توافق نرسیدند سر قیمت و ... همش میگفت بالاخره یکیش درست میشه اما هر چی زمان میگذره انگار داره نگرانیش بیشتر میشه از اینکه نکنه کارش درست نشه...

من به خاطر نیلا هم که شده خیلی هم ناراحت نمیشم فعلاً با  حقوق من زندگی کنیم اما خودش اصلاً نمیتونه خونه موندن رو تاب بیاره.  البته حقوق من از این ماه که یه قسط جدید یک و پونصدی دیگه هم اضافه میشه و از قبل هم قسطهای دیگه ای داشتم، معلوم نیست کفاف زندگی رو بده،‌ بخصوص که خود سامان بالای دو تومن قسط داره و همین حالاش هم کلی قسط عقب افتاده بانکی داره که باهاش هم تماس گرفتند که هر چه زودتر تسویه کنه.‌ خب من  خرج زندگی رو هم بدم، دیگه نمیتونم با اینهمه قسط خودم، قسطهای اون رو هم تقبل کنم و سر کار نرفتنش،‌ به معنی سختتر زندگی کردنمونه،‌اما با همه این احوالات  بازم میگم بد نیست تو این وضعیت دو ماهی هم خودش خونه باشه و هم نیلا رو نبرم مهدکودک، اما از طرفی نگران حال خودشم و از خدا میخوام برای اینکه دوباره مثل سری قبل روح و روانش به هم نریزه،ام کارش زودتر درست بشه...

خب همینا دیگه، فعلا همینجا تمومش میکنم. از تک تک شما دوستان عزیزم میخوام برای سلامتی پدرم و همه بیماران دعا کنید، غصه درد پدر و مادر خیلی سخته به خدا. التماس دعای فراوون دارم.

اگر ماشین و خونه نمیخریدم اما حال پدرم بطور معجزه واری خوب میشد از هر خبر خوب دیگه ای بهتر بود. فعلاً که روزگار ما با بالا و پایینهای فراوونش میگذره. خدایا شکرت...

نظرات 11 + ارسال نظر
خانوم جان سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 21:27

سلام مرضیه جان مبارکتون باشه ماشین جدید امیدوارم چرخش به شادی براتون بچرخه ، کارخوبی کردید تو این مملکت یه چوب کبریتم امروز بخری نندازی به فردا سود کردی اینقدر که حساب کتاب داره ماشالله

سلام سمیه جان
خوبی؟ گل پسرت و تو دلی خوبند؟
ممنونم عزیزم، کاملاً درسته، من اصلا دوست نداشتم تو این گرونی ماشین بخرم اما به این فکر کردم همونطور که همین ماشین نسبت به چندماه پیش که به سامان میگفتم برم دنبالش انقدر گرون شده از این هم میتونه گرونتر بشه و این شد که گرفتم...
واقعاً نمیشه با این اوضاع کشور هیچ برنامه ای آدم برای زندگیش بریزه!

آرزو سه‌شنبه 17 تیر 1399 ساعت 11:43 http://Arezoo127.blogfa.com

مبارکتون باشه عزیزم
هوووم میدونم سخته دیدن دردکشیدن پدر مادر چون درد کشیدن مادرمو دیدم.خیلی خوب میفهممت
ان شاالله بیای خبر شفای پدرت رو بدی

مرسی آرزوجان سلامت باشی
اتفاقاً همین الان خوندن کامنتهای پست آخرت تموم شد و میخواستم کامنت بذارم که قبلش وب خودم رو باز کردم و دیدم کامنت گذاشتی، تصادف جالبی بود
قربونت برم، سر نمازت خیلی خیلی دعا کن آرزو خانم

نبکا یکشنبه 15 تیر 1399 ساعت 15:28

سلام و صد سلام
مبارک باشه و امیدوارم باهاش یه عالمه سفرهای خوب بری.
امیدوارم بزودی ببای و خبر خوش سلامتی پدرت رو بدی.

به به نبکای عزیز، سلام گلم
خیلی وقت بود کم پیدا بودی دختر، جات خالی بود عزیزم
ممنونم از لطفت، الهی آمین. سلامتی بابام از هر چیزی برام مهمتره نبکا
سفر که فعلا نمیشه رفت اما خیلی دوست داشتم اولین سفرمون رو با ماشین نو بریم هر چه زودتر...
راستی نبکا چندروز پیش کلی دنبال آدرس وبلاگت گشتم الان دوباره گمش کردم البته میتونم پیداش کنم دوباره اما خب اگه خودت بذاری خیلی راحتتره، یادمه اسمش شهرآشوب بود

آیدا سبزاندیش شنبه 14 تیر 1399 ساعت 14:51 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان
خدا رو شکر که یک ماشین بهتر براتون جور شد که انشالله شمال خواستید برید راحت تر باشین. گاهی که تو وبلاگها میخونم بین زن و شوهرها دعوا هست خیلی ناراحت میشم راستش اینو باید قبول کنیم‌یک جاهایی ما فراموش میکنیم که نوع تفکر و رفتار مردها با ما زنها خیلی تفاوت داره اونها معمولا بروز نمیدن ناراحتیاشونو و بیشتر تو لاک خودشون فرو میرن و درونی غصه میخورن در حالیکه ما خانم ها بیشتر با صحبت و کلام و برون ریزی ناراحتی هامون رو نشون میدیم و این موجب بحث و دعوای ناخواسته میشه. مردها هم براشون مشکلات مهمه و بهش بها میدن اگر در ظاهر خونسردتر به نظر میرسن اما از درون فشار زیادی رو تحمل میکنن هم مرد هم زن باید همدیگرو درک کنن تفاوت ها رو بپذیرن. انشالا که سفرها و جاهای خوبی برین با ماشین جدید و پدرت هم سلامتیشونو به دست بیارن، آمین

سلاام آیدای زیبا خوبی؟
حرفات کاملاً درسته، همسر من هم خیلی وقتها ناراحتیش رو تو خودش میریزه اما خب تو ظاهر و رفتارش کاملاً مشخص میشه ناراحته و غصه داره...
نمیدونم واقعاً سامان هم که در ظاهر خونسرد به نظر میاد، تو فکر و ذهنش مثل من پر از فکر و خیال هست یا نه....البته پیش اومده بهم گفته انقدر فکر و خیال داشتم تا صبح نخوابیدم اما خب بیشتر موضوع شخصی و مربوط به کار خودش بوده نه موضوعاتی که فکر منو درگیر میکنه.
ممنونم عزیزم، خیلی برای سلامتی بابام دعا کن...این روزها اصلاً حالش خوب نیست

رها شنبه 14 تیر 1399 ساعت 14:22 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام بانو
خوبی؟
مبارک باشه ماشین به شادی استفاده کنین ازش
یه سره به گردش و تفریح و صفا باشید انشالا
و اما گواهینامه و رانندگی
من یه ۸ سالی میشه گواهینامه گرفتم و رانندگی میکنم
توصیم بهت اینه که برا علبه به ترس از رانندگی تنها راهکار خود رانندگیه
از خودت توقع نداشته باش با کمک مربی و آموزشگاه و همسرت تبدیل به شوماخر بشی بعد با خیال راحت خودت پشت فرمون بشینی هیچ وخت اینجوری حرفه ای نمیشی
تجربه من این بود که اگه ماشین زیر پات خاموش نمیشه یا به ندرت خاموش میشه خودت صبحای زود یا روزای تعطیل برو یه چرخی بزن مثلا تا در سوپر نه اینکه مثلا بار اول بری بزرگراه
رانندگی مهارته هرچقدر مهارتت رو با تمرین بیشتر کنی ترست آروم اروم محو میشه
ساینا نمیدونم اتوماته یانه ولی اگه هست بشین و بگاز دست فرمونت زودی بهتر میشه
امیدوارم به زودی بیای و بگی که شرو کردی

سلام رها جان. ممنونم از تبریکت سلامت باشی
کامنتت حس خوبی بهم داد، انگار یه جورایی جرات و انگیزم رو زیادتر کرد،‌آخه من به قدری از رانندگی میترسم که اصلاً حس میکنم به خاطرش باید برم پیش روانشناس چون دیدم افرادی بودند با درجه ترس من و با مشاوره و روانشناسی تونستند بشینند پشت فرمون، حالا من نمیخوام به اون مرحله فکر کنم،‌انشالله کم کم سعی میکنم تمرین کنم و یه روزی بیام اینجا بنویسم بالاخره منم راننده شدم. برام دعا کن...
نه ساینا اتومات نیست، واقعاً ماشین اتومات حداقل دویست به بالا پولشه که فعلا نمیتونیم بخریم،‌اما یکی از آرزوهام برای آینده و سالهای بعد هست

سمانه شنبه 14 تیر 1399 ساعت 10:03 http://weronika.blogsky.com

سلام عزیزم
مبارک باشه ماشین جدید
انشالله که حال پدرتون هم بهتر شه
می فهمم چی می گی خانم
هیچی توی دنیا مثل سلامتی نزدیکان به خصوص پدر و مادر ها با ارزش نیست

سلام عزیزم
ممنونم از لطفت سلامت باشید
انشالله با دعای شما. خدا عزیزانت رو برات نگهداره

مریم شنبه 14 تیر 1399 ساعت 07:33

سلام
مبارک ماشین باشه چرخاش بچرخه براتون انشالله

آرزو میکنم که خدا هر چه زودتر گشایشی در کارتون بکنه و حال پدرت بهتر بشه انشالله
خدا کنه که برای همسرت هم کار خوب و مطابق میلش درست بشه و نگرانیهاتون کم بشه

سلام گلم
فدات شم عزیزم ممنون
از دعاهای پر از لطفت هم ممنونم، خدا بهترینها رو برات پیش بیاره

نسترن پنج‌شنبه 12 تیر 1399 ساعت 17:26

مبارکتون باشه مرضیه جون، ایشالا پربرکت باشه براتون و کلیییی باهاش جاهای خوب و مسافرتهای دلچسب برید
منم خیلیییی از رانندگی میترسم، ده یازده ساله گواهینامه دارم اما رانندگی نمیکنم، و خیلی کار خوبی کردین ماشین قبلی رو نگه داشتین، ما نتونستیم نگهش داریم و الان دنبال یه ماشینم که گرون نباشه و فقط باهاش دست فرمونم راه بیافته، ایشالا بتونم بخرم
حتما تو برنامه ات رانندگی رو بذار، من که انقدر حسرت میخورم وقتی یه خانمیرو پشت فرمون میبینم

قربونت برم عزیزم سلامت باشید
وای واقعا؟ کمتر کسی رو دیدم به اندازه من ترس از رانندگی داشته باشه، منم همیشه بزرگترین حسرتم دیدن زنهایی بوده که راحت تو خیابون رانندگی میکردند...همش میگم یعنی یه روزی به آرزوم میرسم بسکه برام چیز ترسناک و بزرگیه این موضوع...
آره ماشین قبلی رو خوب شد نگه داشتیم، مبلغ بالایی که نمیخریدن، حداقل به عنوان ماشین دم دستی یا به قول تو برای یادگیری رانندگی خوبه
ایشالا یه روز برسه هردوتامون راننده شده باشیم

مهتاب پنج‌شنبه 12 تیر 1399 ساعت 14:15 http://privacymahtab.blogsky.com

مبارک باشه مرضیه جون فضولی نیست بپرسم مدل ماشین رو چون منم یه فکرایی دارم
اینروزا همه بحث دارن یه جا خوندم که چون زیاد امسال قمر در عقربه !
میگم برای کار شوهرت رزومه پر کنه به سایت های کاریابی بفرسته فکرکنم یه پولی هم میگیرن اما خب کار مربوط به خودش معرفی میشه
انشاالله حال بابات هم بهتر میشه براش حمد شفا میخونم

سلامت باشید مهتاب جون
نه عزیزم اشکالی نداره، ساینا خریدیم،‌صفر
واقعاً قیمتش نسبت به پارسال و حتی یکماه پیش کلی بیشتر شده بوده اما میترسیدم اگه نخرم از اینهم گرونتر بشه اینه که هر طور بود تو این گرونیها خریدم.
آره از اون موسسات رو میشناسم و آشنایی دارم، یکبار چندسال پیش سامان رفته بود اونجا اما واقعاً هیچی به هیچی، کار خوبی بهش پیشنهاد نشد یا اگر موردی بود حقوق وزارت کاری بود و داغون...فعلا که ترجیح دادیم یه مدت خونه پیش نیلا بمونه تا کارش درست بشه.
ممنونم دوست خوبم، خدا عزیزانت رو نگهداره

شکوفه چهارشنبه 11 تیر 1399 ساعت 18:08

سلام انشالله به سلامتی. منم مثل شماچندسال بودگواهی نامه داشتم ولی میترسیدم تااینکه عزمم روجزم کردم وباکمک یه مربی دوسه هفته ای راه افتادم البته مربی فقط سه جلسه اومد. تاخودت نشینی پشت ماشین هرچی بگندمتوجه نمیشی. انشالله پدرتون بهتربشوند. کاش تاسامان کارپیدامیکنه به پدرتون بیشترسرمیزدوکارهای پزشکیش رومیکردتاحرف وحدیث شوهرخواهرتون کمتربشه.

سلام شکوفه جان خوبی؟
منم دو جلسه با مربی بعد گرفتن گواهینامه رفتم اما ترسم نریخت و هنوزم میترسم، خب ماشین هم زیر پام نبود اونموقع و تمرین هم نمیکردم....
همین پشت ماشین نشستن بزرگترین ترس منه، دعا کن یه روز بتونم، برام شده یه حسرت بزرگ
والا خیلی تعارف کردیم و گفتیم اگر کاری هست به ما بگید، اونا هم گفتند باشه، اما خب بیشتر کارها رو مریم خواهرم وارده و چون الان نزدیک خونه مامانم اینا هستند، راحتتر از قبل هم رسیدگی میکنه...
ولی خب ما هر بار میگیم عزیزم

الهام چهارشنبه 11 تیر 1399 ساعت 16:15

مبارک باشه ماشین جدید
ان شالله همسرت کار خوبی پیدا میکنه توکل بخدا
پدرتون هم زودی خوب میشه
از قدرت خدا ناامید نشو که هر محالی براش ممکنه

ممنونم الهام جان.
انشالله، فعلاً که تصمیم بر این شده یه مدت بیخیال کار بشه و پیش نیلا بمونه، در حد چند هفته از بابت کرونا تا کار جدید بهش پیشنهاد بشه.
واقعاً همینطوره.
دعا کن اون معجزه برای ما اتفاق بیفته الهام جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.