بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

سریال بیخود!!!

روزهای خیلی خوبی  رو از نظر روحی نمیگذرونم! اوضاع رابطم با سامان تعریفی نداره...گاهی واقعاً حوصلش رو ندارم! از دستش حرص میخورم و عصبانی میشم، دلم میخواد نبینمش. دیگه سامان هم طوری نیست که مثل قبل ترها، مدام موقعی که ناراحتم یا غصه دارم بخواد نازکشی کنه... نمیگم اصلاً ‌اینکار رو نمیکنه اما نسبت به قبل کمتر شده و این یه جورایی برای من زنگ خطر به حساب میاد. از طرفی مطمئنم که این موضوع کاملاً تقصیر خودمه! هر بار خواست منت کشی کنه و خودشو کشت که عذرخواهیش رو بپذیرم و دوباره با هم آشتی کنیم (که تازه همیشه خودم هم مقصر بودم، حداقل در نود درصد مواقع)هر دفعه هزار جور براش ناز کردم و گفتم دور و بر من نیا و الان حوصله ندارم و انقدر زود بعد دعوامون نیا سراغ من و یه مدت بذار به حال خودم باشم و... حالا الان که دقیقاً داره به خواسته من عمل میکنه، اینطوری ناراحتم و حس میکنم رابطمون سرد شده یا شاید مثل قبلن ها براش مهم نیستم. به هر حال مقصر اول و آخر این رفتارهای اخیرش خودم هستم اما بدبختانه با وجود دیدن علائم هشدار دهنده،‌ باز نمیتونم خودم رو  تغییر بدم.

نمیدونم کسی از شما سریال "سرباز" شبکه سه رو بعد اذان میبینه؟ بازیگر یلدا یا همون الیکا عبدالرزاقی، که همسر یحیی تو اون سریال هست، تقریباً نود درصد رفتارها و حرکتهاش تو زندگی با یحیی،‌ مثل رفتار من تو زندگی با سامان هست،‌سامان هم تا حد خیلی زیادی شبیه یحیی هست. یعنی من و سامان هر دو از دیدن رفتارهای یلدا و غرور و تکبرش و نازکشی های مداوم یحیی کلی حرص میخوردیم (من از همون اول فیلم فهمیدم چقدر رفتارهای این دختره شبیه رفتارهای منه حتی همیکنه یلدا همش درگیر خرید خونه ست و میگه یحیی بیخیاله و... ولی سامان دقت نکرده بود به این تشابه رفتار و منم هیچ اشاره ای نمیکردم)،‌ تا اینکه الان فیلم به جایی رسیده که نشون میده دیگه یحیی به خودش اومده و اصلا ناز یلدا رو نمیکشه و وقتی مدام ناز میکنه و باهاش قهر میکنه و از موضع بالا به پایین باهاش صحبت میکنه، منت کشی نمیکنه و یلدا همش تلاش میکنه به خودش القا کنه که یحیی هنوز دوستش داره اما ته دلش همش با خودش میگه نکنه دیگه براش مهم نیستم، نکنه باهام سرد شده و دیگه دوستم نداره، ‌چرا انقدر کم محلی میکنه؟ 

خلاصه که یهویی دو سه روز پیش وقتی موقع افطار داشتیم با سامان این فیلم رو میدیدیم (البته خیلی هم از فیلمه خوشمون نمیادا، همینطوری موقع افطار واسه خودش پخش میشه) سامان برگشت گفت دقت کردی یلدا رفتاراش شبیه توئه؟ خیلی از حرفش متعجب شدم. واقعاً دوست نداشتم سامان متوجه این موضوع بشه و بهش اشاره ای بکنه،‌بخصوص که کلاً وارد این قبیل جزئیات نمیشه و به این جور موارد دقت نمیکنه که بخواد تحلیل هم بکنه و تازه از این سریال اصلاً خوشش هم نمیاد، اما وقتی این حرف رو زد،‌فهمیدم همونطور که من از اول فیلم خیلی واضح متوجه این تشابه شدم، اونم بالاخره متوجه شد! بعد الان ترسم از اینه که نکنه وقتی سامان دیده بالاخره بعد اینکه یحیی بعد کلی نازکشی کردن و عشق و علاقه به یلدا، آخرش تحملش تموم میشه و بهش کم محلی میکنه و منت کشی نمیکنه،‌ سامان هم تصمیم بگیره (یا شایدم گرفته) که از همین رفتارهای یحیی الگو بگیره و دیگه مثل قبل، نخواسته باشه موقع دعوا و ناراحتی،‌ همش بیاد سمتم و نازکشی و آشتی کنه....

چه میدونم...در هر صورت اگر هم واقعا سامان همچین تصمیمی گرفته باشه به این خیال که من سعی کنم  این رفتارهام رو تغییر بدم،‌سخت در اشتباهه، چون حتی اگر من بخوام هم تغییر کنم (که خدا میدونه هزاران بار تلاشم رو کردم و آخرشم نتونستم، یه جورایی تبدیل شده به یه جور وسواس فکری و فکر کنم نیاز به روان درمانی داره حتی!) قطعاً در این شرایط که سامان حساس شده و داره تلاش میکنه این اتفاق در من بیفته (هنوز مطمئن نیستم که این تصمیمو گرفته، اما لعنت به این سریال که اونو هوشیار کرده!)  الان نمیذارم این تغییر در من صورت بگیره که فکر کنه کارش نتیجه داده! یه جورایی پای غدی و غرور درمیونه. از طرفی امیدوارم تو این سریال به درد نخور هم آخرش یحیی تبدیل بشه به همون آدم قبلی که عاشق یلدا بود و از یه ذره ناراحتی یلدا دق میکرد و شب و روز نداشت و همش در حال تماس گرفتن باهاش و نازکشی بود!

حالا الان امیدوارم آدم بده این ماجرا به نظر نیام، خدا شاهده که من در برابر همه آدمهای دیگه به شدت مهربون، منعطف و در صلح و سازش هستم و دلم نمیخواد هیچکس رو از خودم ناراحت کنم یا با کسی قهرباشم،‌اما نمیدونم چرا درمورد سامان این رفتار من خودش رو بروز نمیده و خیلی وقتها هیولای درونم خودش رو نشون میده! البته جوابش رو میدونم، خودش از اول منو بد عادت کرد و باعث شد اینطوری رفتار کنم و الان برام سخته عقب نشینی کنم و رفتار دیگه ای نشون بدم،‌یه جورایی غرورم اجازه نمیده،‌ خیلی هم تلاش کردم اما نتونستم و نشده و الان هم همونطور که گفتم با توجه به رفتارهای اخیر سامان و احتمال اینکه عمداً این روش رو در پیش گرفته باشه،‌به هیچ عنوان فعلاً قصد تغییر ندارم تا بعد! تو این مدت هم ترجیح میدم با هم سرد و کم حرف باشیم! بیخیال! 

البته سامان هم همیشه آدم خوبه ماجرا نیست و با اینکه مرد مهربون و زحمتکشیه،‌اما به خاطر اینکه خیلی وقتها زود عصبانی میشه (و منم که از اون بدتر) معمولاً کشمکش و کش و قوس بینمون زیاد به وجود میاد! بخصوص بعد تولد نیلا و بخصوص این چند ماه اخیر که نیلا بزرگ شده و شیطونیهاش هم بیشتر....

برنامه سفر هم که کلاً کنسل شده،‌سامان درخواست مرخصی داد و گفتند فعلاً نمیشه! البته وقتی میگم سفر منظورم همون رشت هست و خونه مادرشوهرم و پدرشوهرم بدون گشت و گذار چون کاملاً متوجهم که الان وقت مناسبی نیست و خطرناکه، اما تو دلم گفتم همون افتادن تو جاده و رفتن به خونه مامان بابای سامان خودش تو روحیم تاثیر خوبی میذاره که اونم فعلاً جور نشد...

انگار که فعلا باید با این شرایط ساخت...


نظرات 14 + ارسال نظر
غ ز ل سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 19:23

تغییر سخته ولی نشدنی نیست
من خیلی تلاش کردم و دارم میکنم
و نتیجه امیدوار کننده است
فکر کنم سن ات از من کمتر باشه ها یادم نمیاد جایی از سن ات گفتی ولی فکر کنم کمتره
کار نشد نداره

درست می گی فعلا که برای من نشده. اتفاقا همیشه وبلاگت رو میخونم و ارادت برای تغییر و حال خوب رو تحسین میکنم غزل جان. امیدوارم همچنان رو به جلو حرکت کنی.
نه عزیزم من چند سال از تو بزرگترم شاید هفت سال شایدم بیشتر مطمئن نیستم.
تو سن بالاتر تغییر سختتره. من که فعلا نتونستم شاید تو یه سری رفتارها کمی تجدید نظر کردم اما اینکه تغییرش بدم نشد، سعی کردم اما موفق نشدم اونچنان. برای همین مشکلات روحی گذشتم با شدت برگشته و خودمو اصلا دوست ندارم. کاش حداقل آدم خودش رو بتونه همون طور که هست خوب یا بد بپذیره وقتی نمیتونه تغییر کنه که من همونم نمیتونم و واقعا در عذابم، واقعا!

خانوم جان یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 23:28

منم میدیدم ولی الان خیلی وقت ندیدمش هیچ نمیدونم چی شد اخرش ، ولی به نظر من مردها تایه مدت نازمیکشن و منت کشی و .. بعد دیگه اونام خسته میشن مخصوصا اگه خیلی تکرار بشه دیگه اونام بی خیال میشن ، مثل داستان قهر کردن و رفتن خونه باباست که میگن شاید دوسه دفعه اول بیاد دنبات و بخواد برگردی اما تکراری بشه میگن خودت رفتی خودتم برگرد

منم قبول دارم....سامان هم به نسبت گذشته این قضیه نازکشیش کمتر شده... برای همینه که میگم باید یه خورده بیشتر روی خودم کار کنم و نذارم این قضیه کاملاً براش عادی بشه، ولی خب خیلی سخته و بخشیش یه اخلاق نهادینه شده در منه. ایشالا به تدریج کنارش میذارم.

ندا شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 15:59 https://mydailyhappenings.blogsky.com/

سلاااام. مرضیه جانم منم احساس کنم کسی فکر میکنه من به فلان دلیل رفتارم رو عوض کردم یا یه کار خاصی رو انجام دادم اون کارو عمرا انجام بدم.
کلا بدم میاد کسی کار منو به رفتار یا خواسته ی خودش ربط بده.
بده میدونم ولی بدم میاد. ارادی نیست.
ولی جدایه این حرفا چقدر صادقانه میگی مقصر هستی و قبول داری اشتباه میکنی با اینکه میتونی بگی من خیلی خوبم و فلان.
شاد باشی عزیززززم. میبوسمت

سلام نداجان... کجایی دختر؟ دلتنگت بودم.
پس خوب منو درک میکنی، منم میگم بدترین کار دنیا هم باشه اگه بدونم کسی داره تلاش میکنه با رفتارش کاری کنه که من اون کارو ترک کنم، برعکس نه تنها اونکار رو نمیکنم که حتی ادامه هم میدم بدتر از قبل، اما وقتی زمان گذشت و نیت اون فرد تغییر کرد خودم سعی میکنم درس بگیرم و اون کارو ذره ذره ترک کنم...
ای جانم...ممنون از تعریفت، خب آخه همیشه من در حال سرزنش خودم هستم و میدونم ایرادات زیادی دارم، امیدوارم بتونم انسان بهتری بشم
خوشحال شدم پیامتو دیدم عزیزم. فدای تو

سمانه سه‌شنبه 6 خرداد 1399 ساعت 14:18 http://weronika.blogsky.com

سلام عزیزم
الهی شکر من این سریال ندیدم
و البته با توصیفات شما اگر من نقش یلدا رو دارم قطعا همسرجان نقش یحیی رو نداره
می دونی مرضیه عزیزم به نظرم زندگی ها به اندازه کافی سخت شده دیگه ما نیاینم خودمون سخت ترش کنیم
انشالله که حال روحی جفتتون خوب شه

سلام سمانه جان
چه بامزه گفتی اگه تو یلدا باشی اون یحیی نیست
قبول دارم حرفت رو...ما خودمون زندگی رو سختتر میکنیم. انقدر دوست دارم آدم بیخیالی بشم که حد و حساب نداره
ممنونم دوست خوبم

Marzi جمعه 2 خرداد 1399 ساعت 14:17 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام مرضیه جان. خوبی؟ نیلا گلی خوبه؟
چه خبر؟ چه احوال؟

والا من اصلا سریال تی وی نمی بینم در جریان نیستم نمیدونم چی به چیه.
ولی امیدوارم خودت و شوهرت باهم سازگار باشین و همو دوست داشته باشین و بخاطر عشق بینتون هر دو تون کوتاه بیاین تا صلح و آرامش همیشه تو خونه تون برقرار باشه.
گاهی خودت ناز بکشی خوبه و از بزرگیت کم نمیکنه. در عوض محبت کردن آدمو وابسته خودش میکنه.
موفق باشی دوست من

سلام مرضیه عزیز
چقدر خوشحال شدم دیدمت اینجا، آخه فکر میکنم کمتر پیش میاد مطالبم رو بخونی
همون بهتر،‌چون واقعاً سریال جالبی نیست، هر چند به نظر میرسه مفهومی رو دنبال میکنه اما فعلاً که خیلی موفق نبوده، حداقل از نظر داشتن مخاطب.
منم امیدوارم، دوست ندارم حرمتها بیشتر از این شکسته بشه، دوست دارم با هم در کمال ادب و احترام زندگی کنیم اما به خاطر بالا و پایینهای زندگی،‌ خیلی وقتها نتونستیم.
آره منم دارم سعی میکنم یه وقتها به قول تو نازکشی کنم، انقدر هم خوشحال میشه و آروم که حد نداره.
ممنونم عزیزم،‌سلامت باشی

رهآ پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 19:07 http://ra-ha.blog.ir

زندگی ت و شخصیت خودت و همسرت با ی فیلم مقایسه نکن.
بجاش دنبال تغییرات مثبت باش مرضیه جانم :)

دخملی رو ببوس :*

سلام عزیزم....
مقایسه نمیکنم، یه جورایی حس کردم زندگیهامون شبیهه.
دنبالش که هستم....یه کم نیلا بزرگتر بشه تما به روانشناس و مشاور خبره مراجعه میکنم.
ممنونم رها جون

الهام پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 06:47

بنظرم همیشه باید اصلاح تو رفتارمون اگه لازمه ، انجام بشه و‌نباید بگیم الان که اصلا بهرحال یه رفتاری اشتباها تکرار بشه ، طرف مقابل رو خسته میکنه.
کنترل روی اتفاقات زندگی مخصوصا برای ما خانمها که فشار و مسیولیت زیادی رومونه، یک مهارت و باید بتونیم مسایل زندگی رو به بهترین نحو هدایت کنیم
ان شالله همیشه با هم خوش باشین تا نیلا جون هم بتونه شاد باشه

سلام عزیزم. دقیقاً مهارته و من این مهارت رو کم دارم. یه مقدار تو بحرانها مدیریت ضعیفی دارم هرچند در نهایت سعی میکنم کاری رو که درسته انجام بدم اما تو مسیرش رفتارهای هیجانی و احساسی زیادی ازخودم بروز میدم که دوست ندارم.
ممنونم الهام جان. دختر و پسر نازت رو ببوس

آیدا سبزاندیش پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 00:28 http://Sabzandish3000.blogfa.com

سلامممم
میدونم چه حسی داری ! یه غرور ! تو ناراحتی چون حس میکنی بار زندگی بیشترش رو دوش خودته شاید از لحاظ فکری و روحی حس میکنی درگیریها و حساسیت هات بیشتر از همسرته و اون بی خیال تره! برای همین هم از دستش گاهی خیلی عصبانی میشی چون حس میکنی تو و احساساتت رو گاهی درک نمیکنه! خود تو هم اونو گاهی درک نمیکنی ! خب مسلمه که اینها همه ناشی از تفاوتهای ما آدمها باهم دیگست حتی دو قلوها هم کاملا بهم شبیه رفتار نمیکنن! شاید بهتر بود از اولش به همسرت یاد میدادی که تو زندگی باید تعادل باشه یه جاهایی باید اون هم خودشو جای تو بذاره ...اگر برای عوض نکردن ماشین و عقب انداختن اون توسط همسرت دلخوری چیزی که برای تو مهم بود اما برای اون نه خب باید باهاش صحبت میکردی راجعش... حرف نزدن و خودخوری آدمو مریض میکنه بی حوصله میکنه! زندگی مشترک یعنی همین! پذیرش تفاوتها و درک کردن... شاید هم باید گاهی تو هم مثل همسرت کمتر سخت بگیری!

سلام عزیزم. دقیقاً همینهایی که گفتی احساسات من هست یه وقتها. میدونم اونم تقصیری نداره و به هر حال شغل من دولتیه و شغل اون به شدت ناپایدار اما همین هم باعث نمیشه بتونم جلوی این حسهایی که کفتی رو بگیرم. باهاش هم خیلی صحبت کردم اتفاقاً، بیشتر اوقات کار به دعوا و اختلاف کشیده و فقط معدود دفعاتی بوده که کم و بیش قبول کرده و قولهایی داده اما خب نتونسته عملی کنه،‌بیشتر هم به خاطر ماهیت شغلش که نمیتونه مرخصی بگیره یا حقوقش با تاخیره و...خلاصه که کم نگفتم آیدا... اما خب یه چیرم هست و اون اینکه سامان اصلاً جاه طلب نیست تو مادیات، همینه که خیلی پیگیری نمیکنه...دیگه باید با این تفاوتها ساخت.
به قول تو منم باید یه ذره کمتر سخت بگیرم و کمتر خودخوری کنم.

نسترن چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 ساعت 19:48

وای مرضیه در رابطه با هیولای درون منم دقیقا همینجور!
متاسفانه اوج نامهربونی و نامردی رو با همسرم دارم
هردفعه هم بخودم قول میدم تکرار نکنم ولی وقتی ازش ناراحتم همه چی تنگار یادم میره!حتی مهربونی ها و محبتهای بی وقفه اش
این دلیلی که گفتی برای من صدق نمیکنه،نمیدونم چیه!
کاش بخاطر نیلا بیشتر صبوری کنی مرضیه،تو روحیه اش تاثیر گذاره

اتفاقا منم گاهی از بیخیالی های یحیی حرص میخورم، دیشب همسر میگه اکثر مردا اینطوریناااا، منم سریع گفتم خداروشکر تو نیستی چون من اصلا نمیتونستم تحمل کنمولی خب منم مثل یلدا نیستم، یعنی نصف جسارت کارها و رفتارهاشم ندارم

سلام عزیزم. خوبی؟
خب واقعاً باید چکار کرد نسترن! خیلی ناراحت میشم و عذاب وجدان میگیرم از رفتارم، گاهی با خودم میگم شاید چون فکر میکنیم تحت هر شرایطی کنار ما میمونند و هوامونو دارند یه کم بی پرواتر رفتار میکنیم..
منم هزار بار قول میدم تغییر کنم حداقل به خطار نیلا که کمتر شاهد تنش باشه اما باز نمیتونم.
منم مثل یلدا انقدر قاطع و محکم نیستم اما خب خیلی از کارهایی که یلدا انجام داده مثل خرید خونه و... رو منم انجام دادم، البته با ترس و لرز و دعا کردن و ... اما خب انجام دادم چون حس میکردم اگر نکنم همسرم هم نمیکنه و به هیچ جا نمیرسیم

حمیده چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 ساعت 17:22

آقا اتفاقا دیشب برعکس شده بود و یحیی همه اش میخواست دل یلدا بدست بیاره که عقد کنن و یحیی بتونه بیاد تهران!!ولی یلدا هی به روش آورد که موقع خرید خونه تنهام گذاشتی و ...والا منم علاقه ای ندارم ولی همسر خییلی پیگیر دنبال می‌کنه این سریالو!!

سلام عزیزم. دقیقاً از یه جا برعکس شده بود! منم آی ذوق میکردم که دوباره افتاده به منت کشی و به شوهرم میگفتم ببین دوباره مجبور شد بشه آدم قبلی.
این یلدا همش منو یاد خودم میندازه هرچند یه سری جسارتها و قاطعیت های اونو من ندارم اما یه سری کارها و رفتارهاش هم به من شبیهه.
نه من خیلی پیگیرم نه همسرم اما همسرم از این فیلم بدش میاد اما من همینطوری نگاه میکنم

مهتاب چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 ساعت 01:10 http://privacymahtab.blogsky.com

نه مرضیه اینطور فکر نکن این یه فیلمه دو روز دیگه تموم میشه سامان نمیتونه الگو بگیره ذات هر آدمم باهم فرق داره تو حساس شدی من مطمئنم سامان اصلا اینجوری فکر نمیکنه
اپلش خوب بود سریاله ولس خیلی تایپ میکنن و اس مردن کسل کننده شده منم همینجوری میذارم پخش بشه همین
حال زندگیت خووووب کن ،من تو زندگی با مهدی به این نتیجه رسیدم مهدی بدون شادی من بدون هیجان و خوشی من هیچه من فکر میکردم براش مهم نباشه اما واقعا به این رسیدم زندگیش فلج میشه پس همیشه حال خوب کنه منم بعد میسپارم به خودش بقیه زندگی رو

سلام عزیزم.
چه میدونم مهتاب، خودم هم مطمئن نیستم تلاش میکنه مثل یحیی رفتار کنه ی ا خود به خود طی یه روند طبیعی از منت کشی و نازکشی خسته شده. البته نمیگم اصلاً اینکار رو نمیکنه دیگه اما خب خیلی کمتر شده نسبت به قبل.
آره همش در حال تایپ پیامند و اگر به تلویزیون نگاه نکنی نمیفهمی چی شد چی نشد.
چه جالب،‌به چه نتیجه خوبی رسیدی بعد اون بحرانی که تو زندگیت داشتی. شاید اون دوره سخت برات لازم بود که به این نتیجه برسی...
امیدوارم همیشه در کنار هم خوب و خوش و خوشبخت باشید

غ ز ل سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 18:38

برای تغییر سامان باید تغییر کنی
بعدن پشیمون میشی چرا لحظه هاتونو با یک دندگی خراب کردی
به علاوه این رفتارا رو یاد نیلا میدی و مسئولی برای حسای بدی که بعدن نیلا بخاطر این حس ها تجربه می کنه و خواهد کرد

سلام غزل جان.
خودم هم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم،‌اما چه کنم که تغییر شخصیت از یه سنی خیلی سخته خیلی.
آره مسئولم، بیشترین ناراحتیم هم همینه که بعدها عذاب وجدان بدی سراغم بیاد. خدا کنه دیر نشه برای تغییر.

باران سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 16:58

ما زنها اشتباه می کنیم.
شخصیت یلدا توی زندگیش رنج می کشه و بهش خوش نمیگذره.. می بینی دوران نامزدیش چطور چرت و الکی با قهر و کم محلی نابود شده؟
نازکشیدن زن حدی داره. بعد از مدتی عادی میشه و حتی اصلا مهم نیست.
اتفاقا مرد زنی رو دوست داره که باهاش مهربان و صمیمی باشه و رفتارهای جذاب کودکانه داشته باشه ..ناز کردن اصلی اینه.

سلام باران جان.... فکر کنم بار اولی هست که اینجا کامنت میذاری.
واقعاً اصلا رابطشون به روزهای نامزدی نمیگذره، هر دو خیلی در عذابند. اگر یه داستان واقعی بود که حتماً برای خیلیها هم پیش اومده‌، بعداً حسرتش رو میخورند.
بله تحمل هر مردی برای منت کشی محدوده...
من خیلی مهربون و صمیمی هستم اتفاقاً و همسرم از این بابت خیلی راضیه و تعریف میکنه، حتی به قول خودش یه وقتها شبیه یه بچه کوچولو میشم و اینم براش جذابه،‌اما به قول معروف یه روی خیلی بد هم دارم که وقتی بروز پیدا میکنه زندگی به هر دوی ما زهر مار میشه

رها یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 ساعت 15:27 http://golbargesepid.parsiblog.com

سلام بانو
من این سریالو نمیبینم البته قسمت اولشو یه کم دیدیم با همسرجان خیلی ریتم کندی داشت جذب نشدیم و ندیدیم
ولی این غرور رو میفهمم
البته نه در برابر همسرجانم ولی کلا منم یه کلی شقیای مخصوص خودمو دارم که بعدا که با خودم خلوت میکنم میبینم خیلی موارد رو بیش از حد جدی میگیرم و واکنشام مناسب موقعیت نیس بعضی وختا
علتشم میدونما بخاطر اینه که جایی که باید واکنش درست رو نشون ندادم حالا بی جا یه هو منفجر میشم خخخ
همینکه ته ذهنت میخای روش کار کنی خوبه دیگه یه قدم رو به جلوعه

سلام رهاجان. خوبی؟
به هر حال بخشی از این غرور در خیلی از ما خانمها هستف امان از وقتی که بخوایم مثل من تمام و کمال اون رو در برابر همسر نشون بدیم و منتظر باشیم طرف ما همیشه کوتاه بیاد. اتفاقاً خوبه که در برابر همسرت کمتر بروزش میدی.
هیمشه وقتی یاد مشاوره میفتتم به تو فکر میکنم که چطور تونستی زندگی خودت و همسرت رو با مشاوره رفتن و عمل به راهنماییهاش نجات بدی.
امیدوارم منم روزی بتونم، البته مجموعاً زندگی بدی نداریم اما خب حتماً نیاز به مشاوره هست تا اوضاع وخیم تر نشه.
آره خیلی هم دلم میخواد روش کار کنم و یه سری رفتارهام رو تغییر بدم، البته از سامان هم دقیقاً همین انتظار رو دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.