بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

و دوباره ماه رمضان و روزه داری بعد دو سال و اندی...

امسال بعد دوسال روزه نگرفتن، روزه گرفتم، سال اول به خاطر بارداری و سال دوم به خاطر شیردهی نتونستم روزه بگیرم و امسال دیگه شرعا شرایط روزه گرفتن رو داشتم. خب من واقعا آدم خیلی مذهبی نیستم و خانواده فوق العاده مذهبی هم ندارم در حد کاملا معمول، اما از وقتی یادم میاد هیچوقت طوری نبوده که چه من و چه خانوادم و خواهرام بخوایم بی دلیل روزمون رو بخوریم، یا روزه نگرفتن بدون دلیل موجه برامون عادی باشه مثل خیلی از آدمهای دور و برمون،  به این موضوع افتخار میکنم اما خب وقتی میبینم بیشتر همکارها و ... روزه نیستند، برام عادی شده و به هر حال پذیرفتم حقیقت این روزهای جامعه رو که اغلب آدمها روزه نمی گیرند و متاسفانه حتی روزه دارها هم گاهی خجالت میکشند بگند روزه هستند از ترس قضاوت بقیه. واقعیت اینه که تعداد روزه دارها خیلی کم شده این چند سال اخیر.

امسال اولین سالیه که به عنوان یه مادر روزه میگیرم، از این میترسیدم که با وجود بازیگوشیها و شیطنتهای نیلا،‌ روزه گرفتن خیلی برام سخت بشه،‌حقیقتاً هم شاید میشد اگر قرار بود هر روز برم سر کار،‌اما به لطف خدا و تصمیم دولت برای حضور دوسوم کارمندان، این هفته های اخیر دو روز در هفته اومدم سر کار و باقی روزها خونه بودم و این موضوع باعث شده روزه گرفتن با وجود یه بچه شیرخوار خیلی هم برام سخت نشه،‌البته دیگه نمیتونم مثل قدیما که هروقت خوابم میومد یا بیحال بودم، مثلاً کولرو بذارم رو دور تند و دو سه ساعت بخوابم! خیلی وقتها که خوابم میاد و بیحال میشم، تازه باید بشینم پای بازیگوشیهای دخترک، یا به فکر غذا دادن و پوشک کردن و حموم و خوابوندنش و بازی کردن باهاش باشم و خلاصه به زحمت چند دقیقه گیر میارم که بتونم طی روز استراحت کنم، شبها هم که تقریباً تا سحر بیدارم و تازه ساعت شش صبح میخوابم  (البته اون روزهایی که سر کار نمیرم) و نیلا خانم هم که حداکثر یازده صبح بیدار میشه... خلاصه که اوضاع خوابم هیچ خوب نیست و روزهایی مثل امروز که میام سر کار،‌ خیلی هم بدتر میشه،‌اما بازم شکر راحتتر از تصورم میگذره و خدا رو شکر میکنم. ضمن اینکه در کل از روزه بودن احساس خوبی بهم دست میده، بخصوص وقتی سامان هم پا به پای من روزه میگیره.

داستان روزه گرفتن سامان هم که اگر خواننده قدیمی باشید، معرف حضورتون هست! این پسر اصلاً مذهبی نیست و حتی میتونم بگم متاسفانه کاملاً هم غیر مذهبی هست، اعتقاد خاصی به نماز و روزه نداره و به قول امروزیهای روشنفکر! انسانیت براش مهمتره (البته خداییش هم انسان خوبیه و حق و ناحق نمیکنه و دروغ نمیگه و....). اما خب به روال سالهای قبل، ایشون امسال روزه میگیرند فقط و فقط چون من روزه میگیرم! به همین سادگی!  دلیل دیگه ای هم نداره! خودم هم  با اینکه همسرش هستم، نمیدونم به قول معروف فازش چیه! طی دو سال قبل که روزه نمیگرفتم،‌ ایشون هم روزه نمیگرفت! قبل اون دوسال وقتی روزه میگرفتم اونم میگرفت و میگفت به خاطر همراهی و عشق به تو هست! بعد همون موقع هم وقتی چند روز به خاطر عذر شرعی روزه نمیگرفتم، ایشون هم روزه نمیگرفت! امسال هم همینطوره! یعنی اگه به خاطر عذر موجه نگیرم،‌ اونم نمیگیره! تو کارش موندم به خدا!!! بهش میگم خب این چه جور روزه گرفتنی هست؟ اگه نیتت واقعاً روزه گرفتن از بابت واجب بودنش و دستور خدا نیست و مثلاً به خاطر همراهی با من میگیری و اگه من نگیرم تو هم نمیگیری،‌ چه ارزشی داره پیش خدا؟ فقط خودت رو طی روز با اینهمه کار و بالا پایین رفتن سر ساختمون با تشنگی و گرسنگی.عذاب میدی بدون اینکه ارزش و ثوابی داشته باشه... معمولاً این حرف من رو بی پاسخ میذاره و بحث رو عوض میکنه! چند سری هم به شوخی برگشت گفت از کجا میدونی الان روزه من قبول تر نباشه و فردا روز من برم بهشت تو رو بندازن وسط آتیش  جهنم؟....البته به شوخی و با خنده میگه اما یه وقتها جدی جدی فکر میکنم اون نسبت به من آدم بهتریه و شاید جایگاهش اون دنیا از من بهتر باشه... البته منم به شوخی در جواب این حرفش بهش میگم اگر خدا بخواد اینجوری حساب کتاب کنه که اون دنیا باهاش کار دارم من!

خلاصه که فعلا داریم دو تایی روزه میگیریم تا ببینم چند روز میتونه اینطوری ادامه بده. از طرفی منم سعی کردم  این چند روز که با هم روزه میگیریم از هر جهت بهش برسم که انگیزه روزه گرفتن درش تقویت بشه! ولو به بهانه غذاهای خوشمزه چون سامان عاشق غذاست مثل بیشتر مردها! تو این چند شب،‌ برای افطار هر شب یا سوپ درست کردم یا آش رشته که سامان عاشقشه و اگه روز و شب هم بخوره سیر نمیشه. شیربرنج و فرنی و کوکو و خوراک بندری و ... هم برای افطار درست کردم. برای سحرها هم پلو و خورشت و پلومخلوط و ماکارونی که سامان خیلی دوست داره درست میکنم، البته سحرها رو امسال برعکس سالهای قبل کنار هم نمیخوریم، چون سامان برعکس من هر روز میره سر کار و میگه سحر بلند شدن خوابش رو کامل به هم می ریزه. اینه که ساعت یک، یک و نیم شب سحری میخوره و میخوابه، بعدش من ساعت یربع به چهار بیدار میشم و تنهایی سحری میخورم و به نیلا هم تو خواب شیر میدم و بعدش نماز میخونم و یکم اینستاگردی و بعد میخوابم تا یازده که نیلا بیدار میشه، ولی خب از شب تا سحر معمولاً نمیتونم بخوابم،‌ شاید در بهترین حالت بعد سحری دادن به سامان ساعت دو شب یکساعت بتونم بخوابم تا سحر اونم با استرس اینکه نکنه برای سحری خودم خواب بمونم...

خدا رو شکر با وجود دست تنها بودن و بچه داری، از چند روز قبل شروع ماه رمضان،  نیلا رو گذاشتم پیش سامان که اونموقع هنوز سر کار نمیرفت و چرخ به دست، با رعایت موارد بهداشتی و ایمنی، چند سری رفتم بیرون و یه عالمه خرید کردم،‌ به خواست خودم ترجیح میدادم خریدها رو خودم که واردترم انجام بدم تا سامان، خلاصه که حسابی خرید کردم، از خریدهای سوپرمارکتی گرفته تا گوشت و مرغ و گوشت چرخ کرده و ... سبزی آش و سبزی پلو و کوکو و قرمه سبزی و سبزی خورشت کرفس و کرفس خورد شده و لوبیا سبز خورد شده و....همه رو بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر! از سرخ کردن سبزی قرمه هم که خیلی بدم میاد اما یه شب تا صبح که نیلا خواب بود سبزی قرمه و سبزی خورشت کرفس رو هم سرخ کردم و فریز کردم، وای که چقدر خریدن و ضدعفونی کردن و جابجا کردن و آماده کردن اینها با وجود نیلا خانم شیطون که همش دور و برم بود دردسر داشت. یه کار خوبم هم این بود که یه عالمه نخود و لوبیا رو دو سه روز قبل ماه رمضون خیس کردم و چندبار آبش رو عوض کردم و بعد پختم و بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر که برای سوپ و آش درست کردن راحت باشم  و مواد رو از قبل پخته داشته باشم! دو سه کیلو هم پیاز رو با غذاساز خورد کردم  و بسته بندی کردم و گذاشتم داخل فریزر که برای غذاهای سحری و افطار پیاز آماده داشته باشم، پیازداغ و سیرداغ هم که از قبل مادرشوهرم بهم داده بود. دو بسته هم بادمجون کبابی آماده گذاشتم فریزر برای میرزا قاسمی، بادمجون سرخ شده پوره شده هم که چند وقت قبل مادر شوهرم داده بود برای کشک بادمجون و اونم تو فریزر بود، پنیر پیتزا و ذرت و میوه و سبزیجات و گردو و تنقلات و... هم خریدم. یه بسته فلافل و شنیسل مرغ و همبرگر و... هم خریدم و گذاشتم فریزر برای موقعهایی که احیانا افطار یا سحر رو نتونم خودم درست کنم.چندتایی هم تن ماهی خریدم و خلاصه که حسابی یخچال و فریزر پرو پیمون شد (ولی امان از گرونی!!!)، حتی تو فریزر جا نداشتم و واقعاً نمیدونستم با بعضی از خوراکیها چکار کنم. تازه باید نون هم میذاشتم فریزر که نخواسته باشه مدام دنبال نون خریدن باشیم و با بدبختی جاش دادم...ضمنا ار چند روز قبل سه چهار تا ظرف هم برای نیلا غذا درست کردم و گذاشتن فریزر چون واقعا یا زبون روزه سختم بود بخوام جداگانه هر روز براش غذا و سوپ درست کنم، آخه خانم هنوز غذای خودش رو داره و با ما غذا نمیخوره. 

خلاصه که کلی کار انجام دادم، اما در نهایت احساس خوبی داشتم، وقتهایی که اینهمه کارو با هم انجام میدم یا چند مدل غذا برای خودمون و نیلا درست میکنم و به اصطلاح احساس کدبانوگریم به اوج میرسه، با وجود خستگی جسمانی، تاثیر خوبی توی روحیم داره، احساس مفید بودن میکنم، خداوکیلی سامان هم همیشه خیلی تشکر میکنه و قدردانه...

سامان هم معمولاً ساعت شش و نیم هفت عصر میرسه خونه، میره دوش میگیره و چون بعد یک روز کاری طولانی خیلی بیحال و معمولاً تشنست، ازم اجازه میگیره بره نیمساعت یکساعتی قبل افطار بخوابه، منم سعی میکنم هر طور هست نیلا رو ازش دور کنم و بذارم یکم بخوابه، از ساعت هفت هم تند تند شروع کنم به افطار حاضر کردن و سفره رو روی اپن آشپزخونه (از ترس نیلا و خرابکاریاش) میندازم و موقع اذان  مغرب بیدارش میکنم، نیلا رو هم یه جوری سرگرم میکنیم که بتونیم راحت افطار کنیم، هر چند معمولاً وسطاش میاد و میخواد رو پای من روی صندلی بشینه و منم میذارم چنددقیقه ای بمونه و بعد چنددقیقه خودش حوصلش سر میره و میذاره میره...

خلاصه که روزهای ماه رمضون ما به این منوال میگذرند، خدا کنه شیفت بندی برای حضور سر کار همچنان ادامه داشته باشه که این مدت ماه رمضون بتونم راحتتر روزه هام رو بگیرم و نیلا رو هم تا جای ممکن تو خونه نگهدارم و نبرم مهد کودک (هرچند مهدها هم اغلب تعطیلند.)

دلم میخواد بیشتر بنویسم بخصوص از شیرین کاریهای نیلا، اما حرفها زیادند و وقتم کم، باید سریعا راه بیفتم وقت کاری تموم شده...فقط اینو بگم که تازگیا وقتی صداش میکنم جواب میده : "جانم"! یا "چیه"! یا میگه "بله"! وقتی هم رو یه کاری زیاد اصرار میکنم میگه : "ماما بسه" مثلا موقع شستن دستاش!  خدا میدونه یکبار قشنگ شنیدم بهم گفت دوستت دارم بیارم گفت عاشقتم! البته نه به این واضحی، با لهجه و زبون بچه گانه خودش اما قشنگ مشخص بود حرف‌های من رو موقعیکه دلم براش ضعف میره و بهش میگم دوستت دارم و عاشقتم تکرار میکنه، آخه قبلش هم قشنگ صورتش رو به صورتم مالید که از نظر اون بوس کردن و ابراز محبته....از همین الان مشخصه که بینهایت مهربون و دلسوزه بچم. اینم بگم که همش هم در حال شمردن اعداد از یک تا ده و بطور قاطی پاطی هست و انقدر بامزه میگه که نمیتونم نچلونمش! مخصوصا موقعی که احساس شادی میکنه شروع میکنه به شمردن یا رقصیدن! عاشقشم و بزرگترین دلگرمی زندگیم هست در کنار همسرم... 

حالا تو پست جداگانه ای بیشتر از این رفتارهاش می نویسم که به یادگار بمونه از این روزهاش که اوج شیرینیش هست. فعلا تعطیل شدم و باید سریعا برم خونه مامانم پیش نیلا، این دو روز اول هفته که اومدم سر کار نیلا رو گذاشتم پیش مامانم. مامانم هم که خودش هم مریضه هم گرفتار مریضی بابا، اگر چاره دیگه ای داشتم،‌باری روی دوشش اضافه نمیکردم اما مجبورم...

بارون شدیدی میباره و منم بدون چتر و با لباس کم باید راه بیفتم سمت خونه مامان، اما چاره ای نیست، نمیتونم بیشتر از این معطل کنم...

در این روزها و شبهای عزیز التماس دعا دارم از همه شما،‌بخصوص برای سلامتی پدرم. نماز و روزه هاتون قبول حق دوستان خوبم

 پی نوشت: یه وقتها پیش میاد از نوشتن یه پستی پشیمون میشم مثل پست قبل، بخصوص وقتی میبینم نوشتن این جور حرفها فایده ای نداره و فقط موقتا آدم رو کمی سبک میکنه و اثر دیگه ای نداره. راستش معتقدم بیشتر آدمها با دونستن نقاط ضعف بقیه نسبت بهش بیشتر از اینکه همدردی کنند، دلسرد میشن..شاید همیشه اینطور نباشه اما تقریباً‌ برای من ثابت شدست...به هر حال گفتم و نوشتم و دیگه مهم نیست، از خدا خواستم خودش کمکم کنه این بحرانها و طوفانهای روحی رو بتونم پشت سر بذارم،‌ میدونم کاری از هیچکس ساخته نیست به جز خدا و خودم،‌ شاید یه روان درمان یا روانپزشک یا مشاور بتونه کمک کنه،‌اما اون هم فقط در سایه اراده خودم و تلاش و در نهایت کمک خدا قابل انجامه... 

اما خب الان که فکر میکنم میبینم با وجود همه تقلاهای این سالها و بی نتیجه بودن تلاشم برای خوب کردن حالم بطور پایدار،  با وجود همه شکست ها و تنشهای روحی ناشی از اضطراب و وسواس فکریم که سالهاست آزارم داده، هنوزم بطور کامل از آینده و بهتر شدن اوضاع  نومید نیستم...

نظرات 3 + ارسال نظر
مینو چهارشنبه 21 خرداد 1399 ساعت 14:33

عزیزم من همیشه میخونمت
راجع به مسائل مذهبی و اعتقادات منم مثل شما بودم حرص میخوردم و واکنش نشون میدادم همسرمن فقط خدا رو قبول داره !بارها شده سر دیدن برنامه های ماه رمضون یا گوش دادن دعاها یا سرنذر کردن با هم بحث کردیم و خیلی منطقی ثابت میکنه نیاز نیست با واسطه چیزی از خدا بخوای یا موارد دیگه ای که یه جوری صحبت میکنه و منو به چالش می کشه که واقعا جوابی برای دلایلش ندارم. چون از بچگی هم عاشق مطالعه و کتاب خوندنه و می دونم الکی چیزی رو نمیگه خیلی راحت می تونه طرف مقابلشو خلع صلاح کنه!
منم از یه جایی به بعد یادگرفتم سر این موضوع به عقایدش احترام بذارم و چیزی نگم من اعتقادات خودمو دارم ایشونم اعتقادات خودشو و بقول شما بشدت به انسانیت و درست زندگی کردن پایبنده خیلی بیشتر از من! میخوام بگم حرف یا بحث راجع به این موضوع بی فایده اس و ماها باید نه تنها در ظاهر بلکه باطنا" هم بپذیریم که مدل اعتقادی همسرمون با ما فرق داره و به تعداد آدمهای بشر اعتقاد و دین و دید وجود داره و چیزی که مهمه اینه که ما مسئول بقیه نیستیم و رسالت اصلاح و ارشاد دیگران نداریم با وجود اینهمه اطلاعات و کتابها و ... بتونیم خودمون از این نظر پیش خودمون سربلند باشیم کافیه.
پس با این دید بریم جلو که اون شخص مقابل عزیز ماست و باید به تفکراتش احترام بذاریم.وقتی ما واکنشی نشون ندیم حساسیت اونا هم سر این قضیه کمتر میشه. البته خود شما هم گفتین که گیر نمیدین ولی اون موارد معدودم حذف کنید چون آسیبش فقط به شما میرسه و این خداست که به همه چیز آگاه و ناظر!
من خودم دعاهای شب قدر با رادیو و هنزفری گوش میدم یا مسائل اعتقادیمو بهش نمیگم دیگه .اما از دروغ نگفتنش و صداقتش از حلال خوریش از آرامش درونی و معنویش و ... لذت میبرم.مهم اینه هر کسی از اعقایدش راضی و خوشحال باشه و در آرامش

سلام عزیزم ممنون که همراه منی هرچند اولین باره پیام شما رو اینجا میبینم.
مطالبی که درمورد همسرت گفتی تققریباً بطور کامل درمورد همسر من هم صدق میکنه. ایشون هم تا جای ممکن به انسانیت و حق و ناحق کردن احترام میذاره و حتی یه جاهایی نسبت به من دل پاکتری داره،‌واقعا منم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که معیار خوب و بد بودن آدمها به اعتقادات مذهبیشون نیست، هرچند که میتونه کمک کننده باشه اما نه لزوماً.
همسر من حتی اگر به هزار تومن پول شک کنه که حلاله یا نه از من میپرسه در حالیکه ذات کارشون طوریه که اگر بخواد خیلی راحت میتونه درآمد نامشروع کسب کنه،‌اینا واقعاً برای من ارزشمنده،‌اما خب هیچ جوره نمیتونم درک کنم یک نفر که هیچ اعتقاد مذهبی به اون معنا نداره، تو ماه رمضون فقط چون من دارم روزه میگیرم روزه بگیره! آخرش هم غرولند کنه و بگه این مسخره بازیا چیه و... وقتی اعتقادات من رو میدونه...متوجه منظورم میشید؟
اما خب منم خیلی وقته دیگه بیخیال نماز خوندن و نخوندنش شدم و با اینکه هنوز خیلی راه مونده که به عقاید هم احترام کامل بذاریم اما داریم کم کم به یه جور سازگاری میرسیم. درواقع مجبوریم که برسیم.
مرسی از پیام خوبت عزیزم

الهام سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1399 ساعت 00:43

التماس دعا مامان فعال

محتاجیم به دعا الهام جان

خانوم جان دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 ساعت 17:14

سلام عزیزم طاعات و عبادات قبول ، خوش به حالت من که امسالم محروم شدم و حسابی دلم میسوزه ... به قول تو الان دیگه انگار روزه گرفتن عجیبه ! شازده هم کارگاهی که میره همه میخورن حتی منم پارک میرم پیش دوستان یا همسایه ها اکثرا روزه خورن . میدونی که منم مشکل توبا سامان رو با شازده دارم با این تفاوت که خانواده شازده مذهبی تقریبا سفت و محکم اند ولی شازده نماز که تعطیله دیگه کلا حالا روزه هاشو فعلا که ترک نکرده میگم همینم غنیمته دیگه چیزی نمیگم که چرا نماز نمیخونی روزه میگیری و .... میگم همینم جای شکرش باقیه ، در صورتی که به قول تو شاید تو عملکردش و انسانیتش و توکلش به خدا از من خیلی بهتره ... به هرحال من دیگه خیلی وقته گیر نمیدم به عقاید چون به اندازه و روشهای مختلف ازش خواستم و احساس میکنم دیگه وظیفه ای ندارم .

سلام سمیه عزیز
خوبی خانومی؟ طاعات شما هم قبول حق
بله متاسفانه الان کمتر کسی حاضره سختی روزه گرفتن رو به جون بخره، ولی من همچنان معتقدم درست نیست بدون دلیل موجه روزه رو کنار گذاشت، الان طوری شده که وقتی روزه هستی از ترس اینکه قضاوت بشی ترجیح میدی پنهون کنی برعکس گذشته ها که اگه یادت باشه تو مدرسه زبونمون رو به هم نشون میدادیم که بگیم ببین چقدر خشکه یعنی من روزه ام...خیلی دلم برای قدیما که دلا پاکتر و نزدیکتر بود تنگ شده.
همینکه دلت با روزه گرفتنه ثوابش رو میبری، ایشالا به سلامتی فارغ میشی و دو سال دیگه با عشق روزه میگیری با دو تا بچه شیطون و سالم.
عزیزم قطعا مشکل من با سامان رو تو نداری،‌ شازده ذاتش مذهبیه، همینکه میره کربلا یا پیاده روی اربعین یا اصلا روزه میگیره خوبه و نشون میده دلش با معنویاته،‌اما همسر من کلاً غیر مذهبیه و هیچ اعتقادی حتی به عزاداری عاشورا و رفتن به کربلا و ... نداره و هرچند سعی میکنه با من همراهی کنه اما مطمئنم ته دلش اصلاً اعتقادی نداره و معمولا یه جورایی بروز پیدا میکنه و گهگاه باعث جرو بحث میشه...اما خب همچنان معتقدم به نسبت من انسان بهتریه و حتی شای دپیش خدا محبوبتر باشه.
منم خیلی وقته گیر نمیدم،‌اما خب یه وقتها وقتی میبینم با دیدن برنامه های مذهبی، یه چیزی میگه که من ناراحت میشم برخورد میکنم و نمیتونم سکوت کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.