بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

سال نو رو مجددا به همه دوستانم تبریک میگم، از خدا میخوام سال جدید براتون آرامش و سلامتی و امنیت به ارمغان بیاره، این روزهای سخت و تلخ تموم بشه و دوباره بتونیم کنار هم باشیم و دلهامون شاد باشه.

غمگین ترینم...متنفرم از اینکه باید پستهای اول سالم رو اینطوری شروع کنم اما دست خودم نیست....

اینبار موضوع حال بد پدرم نیست، درسته که خیلی بیحاله و اصلاً ادم سابق نیست اما به قول معروف وقتی ادم رو به مرگ میگیرند به تب راضی میشه،‌همینکه میدونم خونست و بیمارستان نیست خیالم راحتتره، هرچند نهم دوباره باید بره بیمارستان امام خمینی برای شیمی درمانیش و برای بار صدم باید نگران خودش و خواهرم و هر کسی که در رفت و آمد به بیمارستان هست باشم، اما خب سعی میکنم مثل بار قبل همه چیز رو به خدا بسپارم و فکر و خیالش رو نکنم از الان...اما اونچه این روزها حسابی غصه دارم کرده یه موضوع کاری که قبل سال جدید برام پیش اومده و من تازه یه روز پیش فهمیدم و  جوری تو روند زندگیم تاثیر گذاشته و غمگینم کرده که حد و حساب نداره و فقط باعث و بانیش رو واگذار کردم به خدا...

ترجیح میدم زیاد درموردش توضیح ندم چون هزار بار مرورش کردم و هر بار بیشتر غمگین شدم، اما از شما میخوام دعا کنید بتونم این اتفاق تلخ رو بذارم پای حکمت خدا و باهاش کنار بیام...هر بار با خودم میگم خدا اینهمه لطف خودش رو شامل حالت کرد، پدرت مرخص شد، مادرت که مریض بود و به خاطرش خیلی میترسیدی بهتر شد، این موضوع دربرابر اونهمه اتفاق تلخی که روزهای آخر سال افتاد هیچه،‌ اما بازم آروم نمیگیرم و همش فکرم درگیر میشه و حس خشم و نفرت و اندوه میاد سراغم،‌حس میکنم بی ارزش شدم و یه جورایی آبروم رفته...هی میگم مرضیه بیخیال، فکرش رو نکن،‌ یکم بیخیال باش اما باز دقایقی آرومم و دوباره همون حس تلخ و افکار منفی و آزاردهنده و حس وحشتناک غم و غصه میاد سراغم....دعا کنید این بحران جدید رو هم پشت سر هم بذارم و خود خدا دوباره کمکم کنه و عزت و آبروم برگرده و اون فردی که باعث این کار بوده تاوانش رو بده که میدونم اینهمه غم و غصه ای که سه روزه بعد اون دوره سخت بیماری بابا، دوباره تو دلم مهمون شده در درگاه خدا بی جواب نمیمونه...

اما هر طوری که باشه سعی میکنم امروز و فردا ازش عبور کنم و نذارم بیشتر از این روزهام به تلخی و سختی و ناراحتی بگذره، دست کم به خاطر همسرم و نیلا....باید هر طور که شده این بحران رو هم پشت سر بگذارم و بتونم با آرامش بیشتری روزها رو طی کنم،‌به اندازه کافی به خاطر قضیه کرونا و استرسش و بعد هم موضوع بیماری بابام اذیت شدم و روزها و شبهام زهر مار شد، نذارم این موضوع (قضیه حقوق و عیدی کمتر و بدگویی پشت سرم به ناحق ) بیشتر از این فکرمو درگیر کنه و مهمون خونه دلم بشه و درد و غم به جونم بریزه.

امروز و دیروز اومدم سر کار،‌بعد 21 روز تقریباً، اما هفته آینده هم دوباره تعطیلیم تا شانزده فروردین،‌ از این بابت خوشحالم و کمی حال دلم رو بهتر کرده بعد این اتفاق جدید، این دو روز رو هم که اومدم سر کار، سامان پیش نیلا مونده برای اولین بار، خدا رو شکر که اذیتش نکرده زیاد...

انقدرها حالم خوب نیست که بتونم درمورد سال تحویل و روزهای اول سال مفصل بنویسم، فقط اینو بگم که مادرشوهرم اینا خدا رو شکر موقع سال تحویل پیشم بودند و حال دلم هم با بهتر شدن نسبی حال بابام خوب بود. خودم شب سال نو تا صبح بیدار بودم و بقیه هم به جز سامان و نیلا خانم که موقع سال تحویل خواب بودند زمان تحویل سال بیدار شدند و سال نو رو تحویل کردیم یعنی سه دایی با پدر و مادر سامان...دو سه روز قبل سال نو رو به خونه تکونی گذروندم و خونه رو با کمک سامان در حد معقولی تمیز کردیم. منم تمام سعیم رو کردم که با امکاناتی که تو خونه داشتم سفره هفت سین بندازم و از نتیجه نسبتا راضی بودم، یه عالمه هم شب سال نو کنار سفره هفت سین با مادر شوهر و پدرشوهرم و سامان و نیلا عکس انداختیم و روز عید هم مامان سامان سبزی پلو ماهی درست کرد و خلاصه که تا روز سوم فروردین در کنار هم خوش و خرم بودیم و خیالم هم بابت بابا تا حدی راحت بود که خطر رفع شده، دقیقاً روز سوم عید بود که متوجه این کاری که در حق من کردند و پاپوشی که به ناحق برام دوختند شدم و از اون موقع حال دلم به شدت خرابه و شب و روز نداشتم...اما امروز از صبح تمام تلاشم رو کردم که کمی حال دلم رو بهتر کنم و همه چیزو به خدای بزرگ واگذار کنم. باهاش راز و نیاز کردم و ازش خواستم نذاره حقم پایمال بشه و خودش آبرو و عزتم رو برگردونه و این کار رو که به ناحق در حقم انجام شد، بی جواب نذاره... 

صبح که نوشتم غمگین ترینم، به معنای واقعی حالم خراب بود،‌ حتی دیشب ساعت ده و نیم با نیلا رفتم تو اتاق که بخوابم و حتی حوصله دیدن سریال پایتخت که عاشقشم رو هم نداشتم،‌به غذا هم هیچ اشتهایی نداشتم،‌ اما از ظهر به بعد با تلاشی که خودم کردم و قرص آرام بخشی که خوردم و بعدش هم که خبر تعطیلی هفته بعد رو که شنیدم، کمی حالم بهتر شده و از خدا میخوام این روند فراموش کردن اون اتفاق و بهترشدن حال روحیم دامه داشته باشه و بتونم دوباره شادی و آرامش رو مهمون خونه دلم بکنم.

برای آرامشم دعا کنید، الهی که سال جدید بهترینها نصیب همه ما بشه، بهترینها در حال حاضر از نظر من سلامتی خانواده و عزیزانم و آرامش و دل خوش هست که ایشالا قسمت هممون بشه به زودی زود.

نظرات 7 + ارسال نظر
آیدا سبزاندیش چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 15:50 http://Sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی؟
من همیشه میومدم پستها رو میخوندم اما امکان نظر گذاشتن نبود و مدام ارور میداد امروز دیدم کد رو که وارد کردم درست شد و دیگه خطا نداد. سال نو مبارک

امیدوارم به صلاح خدای بزرگ پدر مهربونت شفا پیدا کنن و تموم سختی هات آسون بشن. تو خیلی قوی هستی. دختر قشنگت رو هم ببوس و بدون که یک روزی بازنشسته شدی دخترت هم بزرگ شده و برای خودش خانمی شده مستقل شده و با خودت میگی چقدر تمام این شد و نشدها بود و نبودها و کلا سختی ها گذشتند و منو با تجربه و قوی تر کردند... تمام ما در زندگیمون با چالش های ریز و درشتی رو به رو هستیم اما هستند به هر حال نعمتها یا موهبت ها و چیزهایی که میتونیم براشون شاد باشیم قدردان باشیم.... امیدوارم سال نو برای همه پر از سلامتی و برکت و دل شاد باشه و پدرت هم به زودی خوب بشن ، آمینننن

سلام آیدا جان، خیلی وقته ازت بیخبرم،‌واقعا دلتنگ نظراتت بودم.
میدونم عزیزم معرفت تو برام ثابت شدست، تو همیشه و در هر شرایط بیتفاوت از پستهای من رد نمیشی.
ممنونم از دعاهای خیرت، اتفاقا یه لحظه به تصویری که ایجاد کردی،‌بازنشستگی و دخترکم و تموم شدن سختیها فکر کردم، موج مثبتی اومد تو دلم...
امیدوارم تا اونموقع به خاطر اینهمه آسیبی که به روح و روانم خواسته و ناخواسته زدم از زندگی بیزار نباشم، پخته تر شده باشم و عاقلتر و آرومتر.
سال نوی تو هم مبارک دختر خوب، الهی که امسال برات بهترینها رقم بخوره و طعم خوشبختی رو بعد اینهمه تقلایی که تو زندگیت داشتی بچشی،‌آمین.

بانوی برفی چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 01:18

سلام عزیزم
خوبی؟
نیلا جان خوبه؟
سال نو مبارک عزیزم
ممنونم که کامنت گذاشتی عزیزم
منم به یادتم و وب رو میخونم
همیشه سر میزنم و میخونم اما واسه کامنت تنبلی میکنم
انشالله هر جا هستی خوش باشی عزیزم
نیلا جان رو ببوس
انشالله که حال بابا بهتر شده

سلام خانومی
خوشحال شدم از دیدن نظرت، ما بد نیستیم شکر،‌شما چطوری ، دختر قشنگت چطوره؟ سال نوی تو هم مبارک، امیدوارم سال خوبی برای شما و هممون باشه.
اشکال نداره عزیزم، منم گاهی تنبلی میکنم، همینکه هستی خوبه
ممنونم عزیزم، کمی بهترند،‌با دعای شما

دریا شنبه 9 فروردین 1399 ساعت 12:02 http://qapdarya.blogfa.com

سلام عزیزم
همه حرفات رو میفهمم ....این روزها یه جوری شده که همه بنوعی دلتنگیم هیچ جیزی شادمون نمیکنه ترس غریبی تو دلمون هست پناه برخدا
عزیزم بیادت هستم امیدبخدا که پدر حالشون بهتربشه تنهاکاری که ازدستم برمیاد دعاکردنه
سال نورو بهت تبریک میگم وازخدا بهترین ها روبرات دعامیکنم دختری روببوس شادوسلامت باشی

سلام دریای مهربونم.
این حالی رو که میگی با پوست و خونم این چندوقت اخیر حس کردم، انگار شادی واقعی و پایدار از زندگیهامون رفته،‌اما میدونم خدای بزرگ نمیذاره اینطوری بمونه،‌این روزها هم میگذره،‌میرسه روزی که میتونیم نفس عمیقی بکشیم و بگیم تموم شد همه چی.
منم سال نو رو بهت تبریک میگم، انشالله که امسال سال خوبی برات باشه و به حق اولیای خدا،‌دامنت سبز بشه.
در پناه خدا باشی عزیزم

ساناز جمعه 8 فروردین 1399 ساعت 23:19

سال نو مبارک عزیزم
چرا دایرکت هات رو چک کنی من جزو رکوئست ها هستم
انشالله که چیزی نمیشه و رئیست بلاخره شناخت روت داره و یه طرفه به قاضی نمیره
استرس نداشته باش
چه خوب که خانواده سامان در کنارتون بودن
انشالله که مشکلی پیش نیاد و این بار هم سلامت برن و برگردن

سلام ساناز جون. سال نوی شما هم مبارک.
چه میدونم،‌فعلا که روزگار خوبی رو از نظر کاری نمیگذرونم، توکل به خدا...
والا من حتی دایرکتهام رو هم چک کردم خانومی،‌ هیچی از تو ندیدم،‌میشبه یبار دیگه ریکوئست بدی به shiva1984 یا اصلا آدرست رو بذاری من فالو کنم؟
ممنونم عزیزم، دعا کن این استرس لعنتی دست از سرم برداره

مهتاب جمعه 8 فروردین 1399 ساعت 17:11 http://privacymahtab.blogsky.com

مرضیه جان انشالله این روزای سخت برای همه میگذره به خوبی
تنتون سلامت باشه اینروزا همه تقریبا شبیه هم شدیم از یه جهاتی

سلام مهتاب جان، سامیار جونم خوبه؟ امیدوارم صحیح و سلامت باشید.
امیدوارم که بگذره، من نمیتونم بگم سراسر روزهای بدی بودند اما بدجور دلم تنگ شده برای زمانی که بی دغدغه خرید میکردیم و میرفتیم بیرون....

خانوم جان پنج‌شنبه 7 فروردین 1399 ساعت 19:28

سلام امیدوارم حالت خوب بشه و اگه مشکلی برات به وجود اوردن خودشون جوابش رو بگیرن برای تو و خانوادت سلامتی و دل خوش ارزو میکنم

سلام سمیه جان، ممنونم از دعای خیرت...منم از ته دلم از خدا میخوام شرایط به زودی تغییر کنه و دوباره دلم خوش بشه....
منم برات بهترینها رو از خدا میخوام دوستم. گل پسرمون رو ببوس

ویرگول چهارشنبه 6 فروردین 1399 ساعت 21:12 http://Haroz.mihanblog.com

الهی که بهترینها برات اتفاق بیفته
سال نو هم مبارک باشه
به دلت بد راه نده، بسپر به خدا که از بهترین راه ها حقت رو می گیره

ممنونم مهربون، امیدوارم امسال برای شما هم از هر جهت سال خوب و پرباری باشه.
توکلم به خداست، ازش میخوام خودش دوباره همه چیو درست کنه
مرسی که سر زدی دوست من

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.