بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

متفرقه از همه جا...

*** دوست دارم یکم وزن کم کنم،‌اما چندسال اخیر بسکه هی وزن کم کردم و هی زیاد کردم عملاً تاثیرش رو روی بدنم میبینم،‌از نظر ترک خوردن و ... اما خب وزن الانم رو هم دوست ندارم و حس خوبی به اندامم ندارم، بعد زایمان و تو دورانی که شیر میدادم خیلی خوب وزن کم کردم اما متاسفانه الان دوباره حس میکنم اضافه وزنم برگشته و موقع راه رفتن حس سنگینی دارم. یه رژیمی هست آنلاین که شصت تومنه،‌شاید خریدمش و تونستم چهارپنج کیلویی باهاش کم کنم! برای بار دهم تو این چندسال اخیر.

***دوم اسفند تولد سامانه و نمیدونم میخوام براش چیکار کنم،‌میدونم که برای عید نوروز یه عالمه چیز میز نیاز داره و همش با خودم میگم یه چیزی براش بگیرم که به درد عیدش هم بخوره، البته ما که جای خاصی نمیریم،‌اما خب نمیشه که هیچی نگیره، هم کفشش کهنه شده هم شلوارش هم سوئیشرتش... طفلک هیچوقت هیچی برای خودش نمیخره و تا الان هر چیز جدیدی که گرفته رو من براش خریدم حالا یا به عنوان کادوی روز مرد و تولد و سالگرد عقد و سالگرد ازدواج،‌یا بی مناسبت و با اصرار و خواهش، یا مثلاً جوری شده که دیگه نتونسته کفش یا شلوارش رو بپوشه بسکه کهنه و مستعمل شده و مجبوری رفته خریده! اینطوری هم خوبه هم بد! آدمی نیست که بد لباس بپوشه یا به تیپش اهمیت نده اما وقت و هزینه زیادی بابت این مسائل نمیگذاره، به جز اون اون مثلاً حاضر نیست کرم ضدآفتاب یا مرطوب کننده هم استفاده کنه حتی اگر دستاش از شدت خشکی زخم شده باشه! میگه این کارها برای آقایون خوب نیست! برعکس شوهر دوستم که 47 سالشه و دنبال بوتاکس و کرمهای مختلف برای جوونسازی پوستش هست که البته این رویه رو هم زیاد برای مردها نمی‌پسندم که دنبال جوون شدن و... باشند.

*** خودم هم یه زمانی چندسال پیش خیلی دنبال بهتر کردن پوست و ظاهرم بودم اما الان مدتیه که بیخیال شدم و دلم نمیاد پول زیادی بابت رسیدگی به زیبایی بدم! مدتهاست لوازم آرایشی گرون نخریدم و کلاً حواسم به دخل و خرجم هست... چندوقت پیش تصمیم گرفتم بن مژه بذارم (خط چشم نازک دائمی) اما لحظه آخر ترسیدم و منصرف شدم. الان چیزی که بیش از هر چیزی اذیتم میکنه،‌چروکهایی هست که حس میکنم خیلی زودتر از موعد روی صورت و پیشونی و زیر چشمام ایجاد شدند و پوست خشک و مرده، به هر حال دوستان و همسن و سالانم رو میبینم و متوجهم که برای من خیلی زودتر از موعد بوده....همش هم تقصیر خودم بوده و الان دوست دارم یه سری کارهایی بکنم که از بین ببرمشون اما فکر نمیکنم مثل روز اول و دهه بیست زندگیم بشم....غیر اون بینهایت از کارهای زیبایی روی پوست و اینکه نتیجه بد و مصنوعی بده میترسم و از طرفی همونطور که گفتم،‌با اینکه اگر بخوام میتونم هزینه اینجور کارها رو فراهم کنم،‌اما هش فکر میکنم نباید بابت این چیزها زیاد پول خرج کنم و بهتره بذارم بابت خرید وسایل خونه یا تخت و کمد برای نیلا یا عوض کردن ماشین و..، برعکس گذشته ها که پول زیادی بابت لیزر و دکتر پوست و وسایل آرایشی میدادم...در حال حاضر دوست دارم تا قبل سال نو، سه چهار کیلویی حداقل وزن کم کنم و اگر شد یه کار زیبایی هم انجام بدم اما نمیدونم چه کاری دقیقاً،‌ و کجا باید برم که کارشون خوب باشه و پشیمون نشم... بوتاکس رو دوست دارم انجام بدم اما حس میکنم دفعه پیش که برای اولین بار بوتاکس کردم دقیقاً چروکهای صورتم بیشتر شد! برای همین تردید دارم... ضمن اینکه باید کسی پیش نیلا بمونه که منم برم دنبال این کارها که اونم فعلاً معضلیه برای خودش....

 برای عید نوروز هم با اینکه عقیده به خریدکردن زیاد برای عید ندارم و حتی حوصله و وقتش هم نیست. اما مدتهاست که مانتو و وسایل آرایشی و بوت و چیزای دیگه میخوام و وقت نشده برم خرید اونم با بچه کوچیک...نیلا هم یه سری چیزها لازم داره و وسایل و لباسهایی که مامان برای سیسمونی بهم داده بود تقریباً براش کوچیک شدند و باید یه سری وسایل جدید رو جایگزین کنم. دوستم ندارم بذارم برای شب عید و شلوغیها...یکم هوا بهتر شه پیگیر خریدها و کارهای عقب افتاده میشم.

***داشتم درمورد تولد سامان میگفتم،‌با اینکه خیلی چیزها لازم داره تو فکر اینم که امسال ببرمش یه رستوران خیلی لوکس تو بالای شهر،‌میدونم عاشق رستورانه و هیچوقت پولش نمیرسه که بخواد بره جاهای لاکچری! مثلاً ببرمش نارنجستان تو سعادت آباد یا یه سفره خونه خیلی باکلاس با کنسرت زنده ...در کنارش بهش یه کادوی دیگه هم بدم،‌حالا یا پول یا یه چیزی که لازم داره... تولد خودم هم که 29 اسفنده و تازه روز زن و روز مرد هم در پیشه،‌سالگرد ازدواجمون هم که شش فروردینه و عید نوروز رو هم که داریم،‌خلاصه که مثل هر سال،‌چندتا مناسبت پشت سر هم در پیش داریم و طبیعتاً اگر بخوایم برای همش به همدیگه کادو بدیم، حسابی تو خرج میفتیم....البته من عاشق کادو دادن و کادو گرفتنم اما احتمالاً‌بهش بگم لازم نیست برای همه این مناسبتها برام چیزی بخره و تو این وضع حقوق دادنها،‌خودش رو به زحمت بندازه...اونم که هیچوقت از من انتظاری نداشته و نداره طفلک اما به هر حال نمی ذارم مناسبتها همینطوری و بی کادو بگذره، سامان یه خوبی که داره اینه که خیلی وقتها بی مناسبت بهم هدیه میده،‌مثلاً چندروز پیش وقتی با هم قهر بودیم برای اینکه از دلم دربیاره رفته بود یه سری بدلیجات خشکل و جینگول خریده بود،‌یا هفته پیش بی مناسبت برام گل نرگس خرید...این حرکتهاش انقدر برام دلنشینه که اصلاً دنبال کادوهای گرون قیمت تو مناسبتهای خاص نیستم.

**** برم سراغ کارها و رفتارهای جدید نیلاجانم. نیلا چندروزیه که به وضوح وقتی آب میخواد تند تند و پشت هم میگه "آبب آبب" خودم باهاش تمرین کردم و ذوق میکنم وقتی دلش آب میخواد و بهم میگه. تازه یه سری کلمات رو هم تکرار میکنه مثلاً موقع عوض کردن پوشکش میگم نیلا عوض ،‌اونم میگه "عبض"، البته تا حالا فقط یکبار گفته و دیگه تکرار نکرده،‌بیشتر کلمات رو یکبار میگه و بعد دیگه ازش نمیشنوم... البته اینم بگم که وقتی بهش میگم عوض و تشک زیراندازش رو میارم،‌پا میذاره به فرار! به زور میگیرمش و میخوابونمش و بین کارم هم مدام باید با یه چیزی سرگرمش کنم که فرار نکنه و اجازه بده عوضش کنم!

عاشق اینه که لباسهاش رو بندازه دور گردنش (یعنی مثلا لباس پوشیده) و راه بره! تازگیا یاد گرفته یقه لباسهاش رو همراه با نق نق کردن میکشه و به من اشاره میکنه که لباسهاش رو دربیارم! مثل باباش گرماییه و دوست داره با تیشرت و زیردگمه ۱ دار بگرده!

جمعه چهارم بهمن بود که رسماً بالش گذاشت زیر پاش و از مبل بالا رفت که گوشی من رو برداره! انقدر من و سامان لذت بردیم از این کارش که به جای اینکه تلاش کنیم از سرش بندازیم همش دنبال این بودیم که صحنه رو بازسازی کنیم که ازش فیلم بگیریم! همچین پدر و مادری هستیم ما!

یه کیف کوچولوی زرقی برقی داره که چهار پنج روز پیش بود که به تقلید من انداخت روی دوشش و با ژست خاصی از این سر خونه میره اون سر خونه! به سامان میگم دخترتو تحویل بگیر، از الان داره قرتی بازی درمیاره.

شونه یا برس میگیره دستش و سعی میکنه موی خودش یا من رو شونه کنه،‌البته این حرکت جدید نیست و خیلی وقته انجام میده فقط احتمالاً تا بحال ننوشتمش.

عاشق اینه که بره داخل حمام و هی درش رو باز و بسته کنه و مثلاً دالی بازی کنه،‌وقتی درو باز میکنه به شکل خیلی بامزه ای میگه "دایی" و جوری میخنده که کل لثه هاش معلوم میشه و چشماشم میشه قدر بادوم!عاشق این حرکتش هستم و از ته دلم ذوق میکنم و میخندم.

فکر کنم اینجا ننوشتمش ک  اوایل ماه آذر بود که دخترم رسماً نمازخون شد! مهرو برمیداره و ادای نماز خوندن رو درمیاره،‌قشنگ رکوع و سجده میره! اصلاً تو کارش و حرکاتش میمونم! همینکه اذان میگه مشغول هر کاری که باشه خودش رو به تلویزیون میرسونه و سعی میکنه همراه اذان آهنگ صلوات رو که چندبار موقع اذان گفتن با صدای بلند خوندم،  دربیاره.

به درجه ای از هوشیاری رسیده که متوجه حرفام میشه،‌بهش میگم کنترل تلویزیون رو بیار برام میاره،‌بهش میگم لالا کن سرش رو میذاره روی بالش. بهش میگم بالش رو بده، میاره میذاره روی پام! بهش میگم توپ رو بنداز می ندازه طرفم، تازگیا یاد گرفته کنترل رو میاره میده به من که شبکه رو عوض کنم و بزنم شبکه پویا! قشنگ برنامه های شبکه پویا رو میبنیه و میچسبه به میز تلویزیون و خیره میشه به صفحه تلویزیون! بعد یهویی وسط برنامه میخنده! انگار قشنگ متوجه میشه! حتی چندروز پیش داشت با ذوق و خنده تلویزیون رو نگاه میکرد،‌یه دفعه اسکلت آدم رو نشون داد،‌یهو دیدم بچم بی دلیل شروع کرد به گریه کردن! اول فکر کردیم خدای نکرده چیزیش شده،‌بعداً متوجه شدیم به احتمال زیاد از اسکلت یا یه چیزی تو اون برنامه ترسیده!

خیلی وقتها یه عالمه برگه از دستمال کاغذی میکنه و تو کل خونه پخش میکنه! منم زیاد سخت نمیگیرم ولی خب جالبه که وقتی کاری رو میکنه که میدونه ممکنه دعواش کنیم،‌ مثلا باز کردن کابینتها و... اول دور و برش رو نگاه میکنه،‌ببینه کسی نگاش نمیکنه بعد دست به کار میشه! یا گاهی هم حتی قبل اینکه ما دعواش کنیم خودش دعوا میکنه ما رو.

کافیه من و باباش به هم محبت کنیم یا در حضورش به هم بچسبیم،‌سریع خودش رو میرسونه بین ما و خودش رو وسط ما جا میده و اگرم نگاهش نکنیم سرش رو به سمت صورت ما میگیره و ادا درمیاره و کاری میکنه که بغلش کنیم و بین خودمون بنشونیمش.

نصف شبها که بلند میشم بهش شیر خشک بدم،‌ اکر غرق خواب هم باشه،‌با شنیدن صدای تکون خوردن شیشه شیر موقع آماده کردن شیر، تو عالم خواب و در حالیکه چشمهاش بستست،‌پستونکش رو که همیشه شبها تو دهنش هست درمیاره و دهنش رو سه متر باز میکنه که شیشه شیر رو بذارم دهنش! انقدر خوشم میاد که یا چشم بسته و تو عالم خواب اینکار رو میکنه که نگو...

صبحهها که میخواد بیدارم کنه، یا دو تا دستاش میکوبه به صورتم و با صدای بلند صدام میکنه! انقدر از این حرکتش خوشم میاد که خیلی وقتها با اینکه زودتر از اون بیدار شدم خودم رو به خواب میزنم که اون بیدارم کنه! تازگیا هم که یاد گرفته برای اینکه بیدارم کنه انگشتاش رو میکنه تو چشمم که چشمام رو باز کنم! وقتایی هم که اشک از چشمم میاد باز انگشتاش رو میکنه تو چشمم! مثلا همدردیشه. هر  چی از کارهای بامزش بگم کم گفتم!

وقتی میریم دستشویی میاد و پشت در می ایسته و میکوبه به در و صدامون میکنه! انقدر می ایسته و صدا میکنه که مجبور میشیم هول هولکی کارمون رو بکنیم و بیایم بیرون!

یه کار بامزه ای چندوقت پیش کرد که هنوز که هنوزه با یادآوریش خندم میگیره. معمولاً در اتاق خواب ما بستست که نره سراغ میز توالت و لوازم آرایشی من...از طرفی معمولاً لباسهای نیلا رو روی شوفاژ اتاق خواب میندازم که خشک شه،‌ اونروز لباسهاش رو شستم و بردم تو اتاق خوابمون، که پهن کنم  یواشکی وقتی سرگرم بود رفتم  تو اتاق که متوجه نشه من رفتم داخل اتاق خواب که بیاد دنبالم...دو سه دقیقه بعد دیدم داره از پشت در صدام میکنه و تند تند و محکم به در میکوبه! یعنی رفته بوده همه جا رو گشته بوده و فهمیده که وقتی هیچ جا نیستم حتماً تو اتاق خوابم دیگه! منم برای اینکه نیاد تو اتاق خواب، هیچی نگفتم و سکوت کردم و با خودم گفتم اگر هیچی نگم فکر میکنه اینجا نیستم و کم کم حوصلش سر میره و میره یه طرف دیگه... دو سه دقیقه ای گذشت و دیدم صداش قطع شد! گفتم خب خدا رو شکر رفته، سرم رو آوردم پایین که از زیر در نگاه کنم و مطمئن شم که پشت در اتاق نیست که بیام بیرون! همون که سرم رو پایین آوردم دیدم دو تا چشم کوچولو داره از زیر در بهم نگاه میکنه! یعنی منو میگی، نمیتونستم جلوی قهقهه خندم رو بگیرم! یعنی فهمیده بوده احتمالاً من تو اتاقم و جواب نمیدم! با خودش گفته وقتی هیچ جا نیست حتماً اون تو هست دیگه و برای اینکه مطمئن بشه از زیر در نگاه کرده که همون موقع منم نگاه کردم که ببینم هست یا رفته و نگاهامون تلاقی کرده! خدا میدونه مدتها بود اونطوری از ته دل نخندیده بودم! الهی قربونش برم من! دختر باهوشم! مثلاً خواستم فریبش بدم که دستم رو شد! بعد از زیر در دستامو رد کردم و اونم از اون طرف دستهای من رو گرفت و با هم حرف میزدیم! وای که چه حس خوبی بود!

چند وقتی هم هست که با آهنگهای قشنگ تلویزیون یا آگهی ها بصورت ایستاده میرقصه و می چرخه. قبلترها به حالت نشسته دستاش رو تکون میداد و مثلا میرقصید. الان دیگه ایستاده هم اینکار رو میکنه... اولین بار هم به تقلید من شروع کرد چرخیدن و رقصیدن، آخه من عادت دارم وقتی حالم خوب باشه جلوش با هر آهنگی که از تلویزیون پخش میشه برقصم و اونم یاد گرفته که تقلید کنه. 

کارهای خیلی بامزه دیگه ای هم میکنه که الان دیگه وقت نوشتنش رو ندارم، باید راه بیفتم برم دنبالش مهد کودک،‌امروز مهد کودکشون یه کلاس آموزشی برای مادرها هم گذاشته که باید از ساعت 4 تا 6 شرکت کنم.

فردا سه شنبه هم که اداره ما یه کلاس آموزشی از ساعت هفت و نیم صبح تا 5 بعدازظهر گذاشته که اونم باید حتماً شرکت کنم،از اونجاییکه باید ساعت شش و نیم صبح راه بیفتم سمت کلاس ( محل کلاس بالاتر از میدون ونک هست و با محل اداره ما فرق داره) و از اون طرف هم دیر و حدود ساعت شش و نیم میرسم، نمیتونم نیلا رو بذارم مهد کودک و مجبورم امشب آخر شب دخترکم رو بذارم خونه مادرم یا خواهر بزرگم که دردسرهای خودش رو داره...چی میشد خانواده ها نزدیک هم زندگی میکردیم؟ چقدر اینطوری از هر جهت برای من راحت میشد،‌بخصوص اگر خواهرم یا خانواده سامان نزدیک من بودند...

پی نوشت: این  پست رو  دوشنبه ظهر نوشتم اما چون ناقص بود، منتشرش نکردم و الان که غروب سه شنبست و از کلاس آموزشی خسته و کوفته برگشتم خونه مادرم، منتشرش کردم. نی لا رو برخلاف برنامه قبلی دیشب نبرم خونه مادرم، مثل هر روز امروز صبح زود گذاشتمش مهد کودک و خواهر بزرگم ساعت دو ظهر اینهمه راه کوبید رفت دنبالش و از مهد کودک برد خونه مادرم... منم که از محل کلاس یراست رفتم خونه مامان. فعلا باید همسایه ها یاری کنند تا من بچه داری کنم!

نظرات 11 + ارسال نظر
خانوم جان جمعه 25 بهمن 1398 ساعت 18:14

خیییلی خوب بود

نسترن دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت 08:42 http://second-house.blogfa.com/

امسال 26ام بهمن روز زن عه و 18اسفند روز مرد
مرضی انقققدر سرم گرمه کلا هیچ جا نیستم...نه کلاس ورزشم میرم نه هیچی زندگی خلاصه شده تو سرکار رفتن و برگشتم و خونه رفتن و برگشتن...باورت میشه سه روزه دارم مثلا مینویسم وبلاگم اپدیت کنم هنوز نشده تمومش کنم
بعضا هم با گوشی میخونمت نمیشه نظر بدم
دیگه به بزرگی خودت ببخش

مرسی که گفتی عزیزم
روز مرد رو نمیدوسنتم چه تاریخیه... حالا پیشاپیش یه چیزی براش خریدم
منم مثل خودت، انقدر زندگیم روتین و بی هیجانه که دوست داشتم یه هیجان یا اتفاق شادی برام بیفته
به خدا من حتی حوصله نوشتن هم دیگه ندارم...حتی حوصله خوندن وبلاگها! نمیدونم چم شده! چرا انقدر حس رکود و بی حوصلگی دارم
فدات شم گلم،‌تو که خیلی بامعرفت تر از منی، من خیلی وقتها با گوشی میخونمت و اصلا نمیشه با گوشی کوچولوم برات پیام بذارم. تو ببخش

نسترن شنبه 19 بهمن 1398 ساعت 11:25 http://second-house.blogfa.com/

عی جووونم به این نیلای خوشمزه وشیطووون اون حرکت از زیر در نگاه کردنش عااالی بود
وااای مرضیه مام مثل شماییم تولد همسر پنج اسفنده و کلیییییی مناسبت پشت هم داریم

فدات شم عزیزم، آره اون حرکتش خیلی خیلی خنده دار بود
. عاشق این دست کارهاشم
چه جالب! همسر من دو اسفنده، من 29 اسفند، 6 فروردین که سالگرد عروسیمونه، اول فروردین که عیده، نمیدونم کدوم روز تو اسفند هم روز زن و روز مرده! تازه ولنتاین رو فاکتور میگیریم که من بهش اعتقادی ندارم....آدم بخواد همه این مناسبتها رو با کادو گرامی بداره، ورشکست میشه! اما خب بی هیچی هم که نمیشه
نسترن جان خیلی کم پیدایی عزیزم، حواسم هستا

فرناز شنبه 12 بهمن 1398 ساعت 13:09 http://ghatareelm.blogsky.com

عزیزم خیلی کارهاش بامزه است مخصوصا اونجا که از زیر در نگاه میکرد

یعنی چند ماه بود که اینطوری ازته دل نخندیده بودم به خدا...خیلی دلمو شاد کرد این کارش

مهتاب جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 17:22 http://privacymahtab.blogsky.com

مرضیه تو از نیلا میگی من هی سامیار میبینم اکثر کاراش مشابه با سامیار جالبه
عزیزم به خودت برس میگن همیشه اولویت اول خودت بعد شوهرت بعد بچه حالا من خودم جای دومی و سومی اکثر اوقات عوض میکنم ولی خودمو نه شده یادم رفته بود خودمو و واقعا حالم خوش نبود تا به داد خودم رسیدم دیدم اول آرامش واز خودن باید بگیرم وقتی به مو و پوست و هزار تا چیز دیگه برسی اولین نفر خودت عشق میکنی از وجودت بعد ناخودآگاه اینو شوهرت و نیلا هم دریافت میکنن
اگه وقتش نیست از کمترین تغییر تو خودت شروع کن بقیه هم خودش درست میشه

مهتاب جان خیلی از کارهای بچه ها با هم مشترکه... تو که ازش زیاد نمینویسی،‌وبلاگت هم که فعال نیست و منم که تو تلگرام نیستم...
آفرین به تو دختر قوی که همیشه تو سختترین شرایط هم خودت رو فراموش نکردی و به خودت اهمیت دادی، حقیقتش الان مدتیه که اولویت اول من شده بچم بعد همسرم...زیاد حال و حوصله رسیدن به خودم رو ندارم،‌اما در تلاشم که رویم رو عوض کنم و بیشتر به خودم بها بدم
واقعاً تغییر چهره حال آدم رو عوض میکنه و ایشالا برای عید یه تغییراتی به خودم بدم،‌مهتاب جان من مشکل نگهداری نیلا رو دارم،‌اگر کسی بود که پیش نیلا میموند میتونستم به خیلی از کارها برسم اما متاسفانه فقط خودم هستم و خودم بیشتر وقتها.
ولی خب هر طور هست باید شرایط رسیدن بیشتر به خودم رو فراهم کنم

حمیده جمعه 11 بهمن 1398 ساعت 16:07

وای که من هم کلی خندیدم از تصور اون دو تا چشم کوچولو که از زیر در نگاه میکردن!
کاش نذاری شبها زیاد پستونک میک بزنه پسر من هم متاسفانه شبها میخورد و الان اصلا مدل فک و دندونهاش تغییر کرده،البته اون شبها پسرم پیش باباش می‌خوابید و من هم پیش دخترم که نوزاد بود..
دخترم اصلا پستونک نخورد ما به زور می‌ذاشتیم تو دهنش پرت میکرد بیرون.حالا هم که می‌خوام از شیر بگیرمش اون هم یه دردسر دیگه ست.چون شیشه هم نمیخوره...کلا بچه داری خییلی سخته!

ایکاش میتونستی ببینیش بسکه بامزه بود! از ته دلم قهقهه میزدم از این کارش حمیده جان
والا از وقتی کامنت شما رو خوندم استرس گرفتم! راستش نمیدونم درست حس میکنم یا نه اما احساس میکنم یکم مدل فکش فرق کرده، البته نیلای من در طول روز زیاد پستونک نمیخوره اما خب شبها اگه پستونک تو دهنش نباشه خوابش زیاد عمیق نمیشه، بعد هر بار شیرخوردن باید دوباره پستونکش رو تو دهنش بذارم که خوابش عمیق شه، خودش بلافاصه بعد شیر خوردن با همون چشمای بسته دهنش رو باز میکنه و دنبال پستونکش میگرده، اما خب ایشالا بعد یکسال و نیم بتونم از پستونک بگیرمش کلاً.
سخت که آره واقعاً سخته! یوقتها یادم میره قبل بچه دار شدن چطور وقت و روزم رو میگذروندم اما خب داشتنشون هم به معنای واقعی موهبته...خدا برامون نگهشون داره

الی پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 20:58

سلام عزیزم
از وب ترانه اومدم اینجا و جالب یود پستتو خوندم..
اول اینکه تبریک میگم تولد همسرت و باهوشی و شیرینکاری دخترتو

دوم اینکه برات یک خبرخوب دارم.
09027827799
@mahmoodi9008
این شماره من و ادرس کانال و ایسنتای منه(ادرسش یکیه)

تازه این کانال و پیج راه انداختم و البته که نزدیک به چندسال هم تجربه پشتش خوابیده و جدیدا آوردم در این قسمت..اولین نفر هم هستی که دارم معرفی میکنم

برای لاغری و زیبایی که میخواستی راهی تضمین شده هست.میتونی از طریق این راهها باهم صحبت کنیم. خوشحال میشم بتونم راهنمایی کنم.

سلام الی جان
خیلی خوش اومدید خانومی
ممنونم گلم، تولدش تقریبا 18 روز دیگست اما خب از الان به فکر کادوش هستم.
حتماً امروز آدرس اینستای شما فالو میکنم. ممنون که معرفی کردی باعث افتخاره،‌ البته راستش من درخواست رژیم گرفتن به لیمومی دادم و منتظرم رژیمم رو بفرسته اما قطعاً هرموقع نیاز شد از راهنماییهای خوب شما استفاده میکنم عزیزم
بازم ممنونم و امیدوارم بازم اینجا ببینمت

سمانه پنج‌شنبه 10 بهمن 1398 ساعت 09:24 http://weronika.blogsky.com

سلام
رژیک کتوژنیک به نظرم خیلی خوب جواب می ده
حذف شیرینی جات و کربوهیدرات ها

سلام سمانه جان
آره منم خیلی ازش تعریف شنیدم اما در عین حال ظاهراً رژیم سخت و گرونیه....ضمن اینکه من فقط دوست دارم 5 کیلو وزن کم کنم،‌با اینکه باید حداقل ده کیلو رو کم کنم اما الان فقط همون 5 کیلو کم کردن تو اولویتم هست. فکر کنم اون رژیم هدفش وزن کردن به مقدار بیشتری باشه
راستی سمانه جان رفتم و دیدم که تو اینستا درخواست داده بودی! نمیدونم چرا از اول ندیده بودمش، منم متقابلا درخواست فالو دادم عزیزم

ساناز سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 20:36

تووووولدددد خودتم پیشاپیش مبارکککک
نزدیک عید به دنیا اومدی چه جالببببب
فکر خوبیه بنظرم
یه شب تولد خوش بگذرونین

مرسی عزیز دلم
من تاریخ تولدم اول فروردین هست اما در حقیقت 29 اسفند به دنیا اومدم، چندساعت مونده به عید!
اصلاا هم جالب نیست چون تولد آدم تو هیاهوی عید و روز اول فروردین گم میشه.
انشالله، امیدوارم جور بشه

ساناز سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 20:34

چه مامان و بابای باحالی

امیدوارم اینطور باشه،‌تلاشمون رو میکنیم که باحال باشیم

ساناز سه‌شنبه 8 بهمن 1398 ساعت 20:25

رژیم لیمومی اگه اشتباه نکنم توی اینستاگرام خیلی معروفه و همه ازش میگیرن
ولی خب رژیم و ورزش هرکدوم مداومت میخوان
تووووولدشش مبارکککک
اره واسش لباس بگیر
مثلا یه موقع هایی بگو اااا سوشرتت دیگه قدیمی شده
الان تو بابا شدی
نیلا بابای خوشتیپ میخواد
اینجوری بگو که هم ناراحت نشه هم یادش بیاد لباس بگیره
به خودت برس عزیزم
خودت رو بزار اولویت
بوتاکس بدیش اینه که ۶ ماه یکبار باید تمدید بشه
عزیزممم دیگه شروع کرده حرف زدن
ای ناقلا چه شیطونه

آفرین،‌زدی به هدف، دقیقا همون رژیم رو میگم، تازگیا همه سلبریتیها تبلیغش میکنند منم امیدوارم رژیمم رو از همون جا بگیرم و چندکیلویی کم کنم،‌من اگر بیفتم تو رژیم تا آخرش ادامه میدم تا حالا چندبار اینکار رو کردم اما هربار به یه طریقی وزن از دست داده برمیگرده، اینبار به دلیل بارداری بود.
از این حرفها زیاد بهش میزنم، اونم بدش نمیاد لباسهای خوب و شیک بپوشه اما دوست داره با پول خودش بخره و چون حقوقش کفاف لباسهای گرون مردونه رو نمیده معمولاً بیخیالش میشه،‌البته کلاً اگر پول زیاد هم تو دستش باشه، اولویتش لباس خریدن نیست اما خب به وقتش خوب هم میگرده و شلخته هم نیست.
آره باید به خودم برسم، دنبال یه مرکز بوتاکس خوب هستم اما میترسم هر جایی برم...دلم میخواد هم کیفیتش خوب باشه هم قیمتش، از جای قبلی راضی نبودم و خیلی زود تاثیرش رفت...
واقعا شیطون و شیرین زبون شده نیلا! یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.