بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

و بالاخره اثاث کشی...

پنجشنبه یا جمعه  اثاث کشی داریم... هنوز تکلیفمون معلوم نیست چون باید منتظر باشیم مستاجر قبلی خونه رو تخلیه کنه. 

اوضاع روحیم به  دلایلی اصلا خوب نیست. نیلا حالش زیاد خوب نیست و نمیدونم چشه، دیشب خیلی بد خوابید و انگار درد داشت بچم، دلم براش کباب شد، شاید از دندونش باشه شایدم دلش، مطمئن نیستم، اگر ادامه دار باشه باید ببرمش دکتر، سه روز دیگه تولد یکسالگیش هست و نمیتونم فعلا کار خاصی برای عشقم بکنم، شاید هفته های بعد که این ماجرای اثاث کشی تموم شد تونستم. یعنی خدا کنه که بتونم. در دونه من یکساله بشه و هیچی به هیچی؟ نمیشه که. تازه هفته دیگه واکسن یک سالگی هم داره و غیر اینها باید هر طور هست وقت بذارم ببرمش آتلیه و کادوی تولدش رو هم براش بخرم.... خودمم بعد قرنی تولد دوستم دعوت شدم که با اینکه دوست دارم برم،احتمالا به خاطر اثاث کشی نشه برم  و خلاصه اوضاعی دارم.

مادرشوهر و پدرشوهرم اینا اومدند کمک اما مادرشوهرم حالش خوب نیست  و نباید زیاد به خودش فشار بیاره. خواهرشوهرم و شوهرش دیروز اومدند کمکم اما خب نمی شد خیلی هم ازشون کمک گرفت، بیشتر چیزها کار خودمه و خودم باید بالای سر کار باشم...

نیلا رو باید امشب یا فردا بفرستم خونه خواهر بزرگم برای اثاث کشی  اما چون دیشب حالش زیاد خوب نبود دلم نمیاد، از طرفی هم نمیشه موقع اثاث کشی پیش ما باشه... نمیدونم بالاخره پیش خودم می مونه یا میذارمش پیش مامان یا خواهرم. 

اوضاع حسابی به هم پیچیده و حال روحی من تعریفی نداره، دیگه جسم بیجون و خسته همیشگی بماند که دیگه کم کم بهش عادت کردم...بیخوابی،  سردرد، غصه بابا، هزار و یک کار اثاث کشی، محل کار...

ناراضی و گله مند نیستم گاهی حتی حالم خوبه و حتی ذوق اتفاقات جدید و خونه جدید رو دارم اما الان همه چی قاطی شده و به هم ریخته و حال و روزم تعریفی نداره. باز خدا رو شکر خانواده سامان مثل همیشه کنارم هستند، خدا خیرشون بده، وگرنه که من آدم اثاث کشی نیستم. نه تجربش رو دارم نه دست و پاش رو.

میخواستم بیشتر از حال و اوضاعمون توضیح بدم اما دارم با گوشی این پست رو می ذارم، چون بخش مدیریت سایت  بلاگ اسکای با سیستم اداره باز نمیشه اما تو گوشیم باز میشه.خواستم به پست کوتاه با گوشی قبل جابجایی بنویسم...

 خدا کنه همه چیز هر چه زودتر سر و سامان بگیره. انقدر کارهام زیاده که نمیدونم کدومو بنویسم، شستن فرشا و پرده ها و پتوها و تعمیر آبگرمکن و جمع کردن اثاث و آوردن کارگر برای نظافت و... 

کاش بزودی اینترنت وصل شه و منم بتونم بیام و بنویسم که به سلامتی جابجا شدیم و اوضاع آرومتره.

بعدا نوشت: قرار اثاث کشی افتاد برای جمعه...

نظرات 9 + ارسال نظر
آیدا سبز اندیش سه‌شنبه 5 آذر 1398 ساعت 11:39 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلام مرضیه جان خوبی
نمیدونم اثاث کشی کردی یا نه فکر نکنم کرده باشی بهت بابت خونه جدید و حال و هوای تازه تبریک میگم. ادمها به خواسته هاشون کم و بیش میرسن مهم رسیدن به مقصد نهایی نیست مهم اینه از مسیر و راه هم لذت ببریم. میون همه این مشکلات و بالا و پایین شدن ها چاره ای جز شکرگزاری و ادامه مسیر نداریم. بدون شک بهترین لحظه ها هم از راه میان یادمون نره که شرایط الان ما شاید یک روزی ارزومون بوده.

سلام آیدا جون...اثاث کشی انجام شد، با حرفت کاملاً موافقم ما واقعاً چاره ای نداریم جز اینکه قدردان داشته هامون باشیم وگرنه تو شرایط فعلی با اینهمه بحران و اوضاع نابسامان اقتصادی،‌برای گله کردن هزار دلیل هست، وقتی ناراحتی و گله راه به جایی نمیبره باید فقط شکرگزار بود و بس که حداقل گذران عمر میکنیم یا به قول تو به شرایطی رسیدیم که قبلاً‌آرزومون بوده

ساناز شنبه 2 آذر 1398 ساعت 21:46

درکنار کارت و نیلا به خودتم برس
تویی که آخرش باید همه کارها رو بکنی
تو از پا بیوفتی کل کارها می خوابه
قرص های تقویتی اینها بخور
گاهی هم به خودت استراحت بده

درسته،‌من بعد تولد نیلا متاسفانه خودمو کم و بیش فراموش کردم...فشارهای زندگی هم باعث شده زیاد به تغذیم اهمیت ندم...
حرفتو کاملا قبول دارم

ساناز شنبه 2 آذر 1398 ساعت 21:43

شاید هم به قول خودت مال دندونشه
الان بهتره؟
اشکال نداره بلاخره توی آذر بگیر
اونم که حساس نیست روی روز تولدش حتما
عزیزمممم واکسن یک سالگی
خدا حفظش کنه
آتلیه خیلی خوبه می بریش
عاشق پایه بودنتم توی عکس گرفتن
ایووول کادو
آفرین بهت
کاش می رفتی تولد دوستت رو
چون این چند وقت جای خاصی نرفتین با نیلا
یه تنوع میشد
بنده خدا مادرشوهرت
انشالله همیشه سلامت باشن
خانواده همسرت خیلی بامعرفتن
با اینکه راهشون دور ولی می یان کمکتون

نه گلم هنوز بیحاله، به نظر خودم هم مال دندونش هست. یروز بهتره یروز نه.
حس میکنم بعداً بابت عکسها از من ممنون میشه، درسته هزینه داره اما ارزشش رو داره
نمیشد تولد دوستم رو برم ساناز جان، بین اثاث کشی و مریضی بچه، وگرنه بدم نمیومد واقعاً.
آره واقعاً خوب و بامعرفت هستند. امیدوارم بتونم جبران کنم براشون...خدا خیرشون بده

ساناز شنبه 2 آذر 1398 ساعت 21:38

به سلامتی عزیزم انشالله خونه جدید پر از خاطرات قشنگ و پر برکت باشه براتون
ااااا دوبارهههه مریض شد
انشالله که چیز جدی نباشه
شاید مال همون روده باشه
عزیزممممممممممم تووووولدددددش مبارکککککککککککککککک

ممنونم گلم، بله دوباره بیحاله،‌البته با استامینوفن و چرک خشک کن کنترلش میکنیم اما خب روبراه نیست، من که فکر میکنم از دندونش باشه...
فدات شم گلم ممنونم

نگین جمعه 1 آذر 1398 ساعت 21:54 https://poniya.blogsky.com/

امیدوارم خونه ی جدید براتون پر از خیر و برکت باشه
اسباب کشی سخته مخصوصا با بچه و شاغل بودن. باز خدا خانواده ی همسرتو خیر بده که میان کمک
مرضیه جانم من دیگه تو وبلاگم نمینویسم. ولی برات ایدی اینستاگراممو میفرستم که اونجا در ارتباط باشیم عزیزم
خصوصی میفرستم اگه نرسید دستت بهم اطلاع بده

ممنونم نگین عزیز
بله خیلی سخته، تازه من کمک داشتم اما بازم سختی خودش رو داشت.
خدا پدر و مادر سامان رو برام نگهداره، خیلی به فکر ما هستند.
ئه چرا؟ کاش وبلاگت رو ادامه میدادی، دوست داشتم وبلاگها مثل قبل پررونق بود...
عزیزم آیدیت رسید، به محض وصل شدن اینستاگرام، فالو میکنمت. ممنونم

نسترن جمعه 1 آذر 1398 ساعت 21:16 http://second-house.blogfa.com/

سلام
مرضیه کل امروز رو بیادت بودم...خوبی؟

اسباب کشی چطور بود؟
هیلا جون خوبه؟

سلام نسترن جانم...
عزیزم مرسی به یادم بودی
والا، حال روحیم تعریفی نداره اما مجموعاً خوبم.
اسباب کشی هم راحت نبود اما تقریبا تمامه به جز خرده کاریها...
نیلا بد نیست اما سرحال نیست، تب میکنه و بیحال میشه، همه میگن از دندونشه نسترن جان...امیدوارم این دوران براش زودتر بگذره

بانوی برفی پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 21:38

سلام
خوبی عزیزم
انشالله که بسلامت اسباب کشی کنی
و این خونه واست پر از اتفاق های خوب و شاد باشه
تولد نیلا مبارک باشه
منم تولد یک سالگی رو بردمش آتلیه و یه جشن سه نفره گرفتیم
واکسن یک سالگی اذیت نمیشه فقط چند روز بعد علائمی شبیه سرماخوردگی داره
تنها واکسنی که من و دخملی اذیت نشدیم
من همیشه میخونمت ولی حس کامنت نبود
انشالله که حال پدرت بهتر شده

به به بانوی برفی عزیز،‌کجایی تو دختر،‌خیلی کم پیدایی، زیاد به وبلاگت سر میزنم اما نیستی، امیدوارم اوضاع خوب باشه.
ممنونم از لطفت، سلامت باشی
شاید منم مجبور شم به همون جشن سه نفره با یه کیک کوچیک قناعت کنم.
واقعاً راحته؟ کلی خیالم راحت شد،‌آخه چون مریض بود نشد واکسنش رو تا حالا بزنیم،‌هفته دیگه براش میزنیم، خدا کنه دختر من هم اذیت نشه.
فدات عزیزم، با دعای شما...

سمانه پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 08:48 http://weronika.blogsky.com

سلام بانو
وای چ زود یکسال شد
تولد نیلا جان مبارک
خدا خیر پدر و مادر همسرت رو بده انشالله که همیشه صحیح و سالم باشن
انشالله که جابه جایی تون با موفقیت انجام می شه و کلی همین جابجایی توی روحیت تاثیر خوب می ذاره

سلام خانومی،
دیدی چه زود گذشت سمانه جان؟ برای منم خیلی سریع گذشت.
واقعاً خدا اجرشون بده که هوامون رو دارند و حواسشون به زندگیمون هست.
جابجایی انجام شد اما هنوز حس غربت دارم نسبت به جای جدید و فعلاً خیلی سرحال نیستم،‌امیدوارم زودتر زندگیمون رو روال بیفته تو محله جدید

نسترن چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 19:20

عزیزدلم میدونم اسباب کشی خیلیییی سخته، بخصوص که بچه کوچیکم داری ولی خداروشکر میری خونه خودت، خونه ای که بزرگتر و بهتره!کلیییی روحیه تون عوض میشه تازه اشم کارات میکنی و خونه تکنونی عید دیگه نداری:)

الان نیلا بهتره؟

امیدوارم حال خودتم بزودی زود بهتر بشه و پرانرژی باشی

آره نسترن جان، واقعاً همینطوره، اسباب کشی با بچه کوچیک سخته،‌باز خدا رو شکر خواهر بزرگم نیلا رو نگه داشت. واقعاً نمیشد تو اونهمه کثیفی پیش ما باشه.
خونمون خیلی بهتره نسترن اما به محل جدید و مردمش هنوز عادت نکردم. یه دلتنگی خاصی دارم و حال روحیم به هزار و یک دلیل خوب نیست
اما خونه تکونی عید رو خوب اومدی! واقعاً‌دیگه نیاز نیست.
نیلا یکم بهتره اما سرحال کامل نیست بچم...همه میگن از دندونشه،‌نمیدونم والا
فدای تو، ممنونم از لطفت که علیرغم اینکه من تو وبت خاموشم (البته همیشه میخونمت، بهم سر میزنی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.