بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

طبق اونچه در پست قبلی نوشتم تصمیم داشتم در وبلاگی که سالها پیش و حتی قبل ازدواج کردنم برای فرزندم  ایجاد کرده بودم، راجب نیلا و شیرینکاریاش بنویسم اما متاسفانه هر کار کردم نتونستم اون وبلاگ رو باز کنم و پستم رو اونجا بنویسم، باید دوباره امتحان کنم و مشکل رو رفع کنم، اما از اونجاییکه حتماً دوست داشتم هر چه زودتر و قبل اینکه کاراشو یادم بره، جایی باشه که شیرینکاریهای دخترم رو توش ثبت کنم که به یادگار بمونه و وقتی بزرگتر شد بتونم براش تعریف کنم، به ناچار تو همین وبلاگ مینویسم، چون حال و حوصله تاسیس وبلاگ جدید با این هدف رو ندارم، بخصوص که فکر میکنم دیر یا زود میتونم اون وبلاگ قبلی نیلا رو باز کنم و همونجا بنویسم...

فعلا در این وبلاگ فقط و فقط حول محور نیلا مینویسم و بس، هیچ صحبتی راجب روزمرگیهایی که زیادم خوب نیست و سایر موضوعات نمیکنم، فقط و فقط نیلا، دوست ندارم در آینده شرمنده بشم که به خاطر اتفاقی که برای بابام افتاد قید تمام عشقبازیام با دحتر یکی یکدونه ام که به احتمال خیلی زیاد تنها بچه من هم خواهد بود زدم و از روزهایی که باهاش داشتم لذت کافی نبردم و خاطراتش رو ثبت نکردم...

شرمنده که  به دلایلی نمیتونم کامنتهای پست قبل رو تایید کنم، تا جاییکه تونستم به دوستانی که وبلاگ داشتند در وبلاگشون پاسخ دادم اما شرمنده دوستانی شدم که وبلاگ نداشتند و در پست قبل از صمیم قلبشون باهام همدردی کردند و نشد که تایید کنم و جوابشون رو بدم، مثل شهره جان که ضمن همدردی باهام که خیلی ازش ممنونم، ازم خواستند به نوشتن ادامه بدم اما خب باور کن عزیزم اگر الان بخوام بنویسم ممکنه بیشتر دفعاتش بشه انرژی منفی و غم و غصه و دلم نمیاد مدام با نوشته هام موج منفی بدم به خواننده هام وگرنه که خدا میدونه من بدون نوشتن روزمرگیهام انگار یه چیزی کم دارم، و همینطور ممنون از سایر دوستانی که وبلاگ نداشتند و نشد تو وبلاگشون پاسخ بدم، مثل الهام جان، فاطمه جان، زهرا جان، و...

برای همین رمز جدید دیگه ای گذاشتم.رمز رو هم هر کسی که درخواست کنه تقدیمش میکنم 

کمی حالم بهتره و دارم تلاش میکنم به زندگی برگردم، حتی اگر شده با رفتن پیش رواپنپزشک، به خاطر دخترم باید سر پا بشم، خیلی گناه داره طفلکم، دعا کنید بتونم قوی باشم. 

خیلی از دوستان عزیزم درخواست کردند که حتی اگر از ناراحتیها هم مینویسم، باز هم بنویسم و تحلیه شم و تو خودم نریزم، نمیدونم شایدم حرف درستی باشه اما خب فعلاً شاید نتونم؛ من اینجا رو خونه دومم میدونم و نمیتونم ازش دل بکنم، حتی بعد نوشتن پست قبلی بارها پیش اومد که دوست داشتم بنویسم اما جلوی خودم رو گرفتم، شاید وقتی آمادگی روحی بهتری پیدا کردم و بعد انجام مرحله دوم شیمی درمانی بابا، اگر همچنان تونستم سرپا باشم دوباره بنویسم از خودم، زندگیم، نیلام... تا خدا چی بخواد.

 اما خب فعلاً پستهای من فقط راجب نیلای عزیزم هستند و بس...ترجیح دادم پستهای مربوط به نیلا رمزدار باشه و رمزش هم با رمز سایر پستهای وبلاگ فرق کنه و 

و  باز هم از همگی دوستان خوبم التماس دعا دارم برای بابای خوبم...

نظرات 4 + ارسال نظر
نازلی جمعه 4 مرداد 1398 ساعت 22:31

سلام عزیزم .بابا بهتر شدن ؟ حدود شش کامنت کذاشتم اما ندیدمش .نرسیده ؟
واتس اپ حذف کردم اما در تلگرام هستم
از خودت و بابا لطفا بهم خبر بده

سلام نازلی جانم، خوبی عزیزم؟
بابا هم همینطوری، یروز خوب یروز بد...
ای وای، نه گلم هیچ کامنتی نرسیده ازت... خیلی خیلی حالم گرفته شد بخصوص که کامنتهای تو خیلی برام مهم و ارزشمندند...
چند تا کامنت دیگه از دوستان هم هرازگاهی اینطوری نابود میشه و به دستم نمیرسه... برای همین پست هم همین اتفاق افتاده. لعنت به بلاگ اسکای، کاش مثل تو اراده داشتم از اینجا بکنم و برم...
نازلی جان کاش از کامنتهات کپی داشتی که اینطور مواقع دوباره برام بفرستی که دل منم اینطوری نسوزه عزیز دلم...
گلم من هر کار میکنم نمیتونم وارد تلگرامم بشم و شاید یکماه باشه که هر کار کردم نتونستم بازش کنم...
آدرس ایستای من shiva1984 هست، اگر اینستا هستی و دوست داشتی فالوم کم عزیزم

شکوفه دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 13:42

سلام انشالله حال دلت خوب باشه.اگردوست داشتین رمزبه منم بدین .وب ندارم ایمیلم براتون نوشتم .ممنون

سلام شکوفه جان، والا من هر کار میکنم نمیتونم جی میلم رو باز کنم که رمز بفرستم، آدرس اینستاگرام داری گلم؟ رمز رو اونجا بدم؟

فری خانوم دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 09:55 http://656892.blogsky.com

سلام عزیزم
رمز:
روزهای سبز

نسترن دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 09:07 http://second-house.blogfa.com/

عزیزمی...امیدوارم خدا فرجی حاصل کنه... شیمی درمانی خیلی سخته...اما پدر حتما قوی ترن...خیلی بهشون روحیه بدین...

الهی آمین، انشالله.
بله خیلی سخته و بابام خیلی اذیت میشه، ما خیلی بهش روحیه میدیم اما خب بعضی آدمها مثل یکی از عمه هام مدام جلوش از نذر و نیازهایی که برای خوب شدنش کرده میگه!!! و من و خانوادم با تمام وجود ناراحت میشیم که اینطوری تابلو رفتار میکنه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.