بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بابا جونم، بابا جونم!

کامنتهای دو پست قبل رو بی پاسخ تایید میکنم، جون ندارم جوابهاشو  تایپ کنم.

حالم خوش نیست... حس میکنم دارم میمیرم... 

بابام سرطان داره، مرحله 4، پیشرفته...

فردا قرار بود سند خونه بنامم بخوره و از اینهمه کار  راحت شم و جشن بگیرم...پست بعدی رو قرار بود از شیرین کاریهای نیلا بنویسم، اما یکساعت پیش جواب ازمایش و عکس بابام رو دیدم. خودم رفتم گرفتم... بین کارهای اداری و بانکی رفتم گرفتم، چه میدونستم چیه... کاش نمیرفتم، کاش نمیدیدم، کاش مرده بودم و نمی دیدم...کاش نفهمیده بودم.

وای سرطان، وای سرطان... فقط پنج درصد... از این مرحله دیگه سالم رد نمیشم. بابام عاشق نیلاست، بابام برای نیلا میمیره. برای بچه دار شدنم نذر گوسفند کرده بود بابام. بابام روزی دوبار زنگ میزنه حال نیلا رو بپرسه. بابام عاشق نیلاست... همش نگران درد دندون نیلاست...

وای بابام وای بابام... خدایا بابام.

خدایا بابا جونم. 

من چه کنم؟


نظرات 30 + ارسال نظر
رهآ چهارشنبه 12 تیر 1398 ساعت 13:11 http://rahayei.blogsky.com

مرضیه جانم کاش بیای از حالت بنویسی عزیزم ...

حال و روز زندگیم تعریفی نداره رها جان اما یه پست نوشتم، آخرین پستم...

غ ز ل یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 21:16 http://life-time.blogsky.com

مرضیه نمیخوای مای در بهت رو در جزیان بزاری؟
خوبی؟
نیلا رو مراقبی؟
بابا بهترن؟

سلام غزل جان
خوب که چی بگم؟ فقط از روزهای اول بهترم اما اوضاعم خوب نیست
نیلا رو مراقبم اما تو شرایط د روحی بچه داری خیلی سخته غزل
بابام؟ چی بگم عزیزم، یبار شیمی درمانی شده و حالش خیلی خیلی بد شد، خدا به داد مرحله بعد برسه

ما و تربچه مون یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 14:08 http://torobchenoghli.blogfa.com

:((

آرزو شنبه 8 تیر 1398 ساعت 01:26 http://arezoo127.blogfa.com

خوبی مرضیه جان؟ از بابات چ خبر؟

چی بگم آرزو؟
بابام یکبار شیمی درمانی شد و خیلی حالش بد شد، مرحله بعدی 20 تیر هست...
یکروز خیلی حالش بده، یکرزو بهتره...

غ ز ل دوشنبه 3 تیر 1398 ساعت 23:00 http://life-time.blogsky.com

مرضیه جان چه خبر؟
بهتری؟

سلام غزل جان، مرسی که پیگیر حالمی عزیزم، کمی بهترم، به خاطر نیلا باید به خودم بیام اما خیلی سخته خیلی

خانوم جان یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 17:56 http://mylifedays.blogfa.com

سلام عزیزم . نمیدونم مریضی پدرت تو چه مرحله ای هست اما هم خودت و همه ماها میدونیم و کم نبودن دوروبرمون کسانی که این بیماری رو شکست دادن و دارن به زندگیشون ادامه میدن . خدا انشالله به پدرت سلامتی بده خدا شفا بده توکلت به خدا باشه عزیزم خیلی ناراحت شدم اگه لایق باشم حتما دعا گوشون هستم . نیلا جان میتونه بهترین امید برای مبارزه پدرت با بیماریش باشه

سلام گلم
بله خوب میدونم چقدر مریضهای سرطانی شفا گرفتند اما سرطن بابای من از نوع کشنده ترین سرطان هست که در مرحله یکی مونده به آخر یعنی مرحله 4 تشخیص دادند و دکترها میگن درمان شدنی نیست.... منم مورد سرطان ریه ای ندیدم که خوب شده باشه، خیلی دلم میخواد خودم رو گول بزنم اما دست خودم نیست، امید زیادی ندارم که اگر داشتم حال و روزم این نبود...
نیلا که عشق بابامه،
خیلی دعا کن خیلی

مهربانو یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 17:22 http://baranbahari52.blogsky.com/

مرضیه جان کجایی .. پدر چطور هستن؟

بانوی برفی یکشنبه 2 تیر 1398 ساعت 03:21

عزیزم نمیدونم چی بگم
خیلی زیاد ناراحتم
این روزا دوستای وبم هر کدوم یه مدل ناراحتن
انشالله که خوب میشه عزیزم

چی بگم عزیزم؟
خدا دل همه رو یه جوری شاد کنه، من که دیگه امیدی به شادی ندارم...
انشالله...

مامان عسل شنبه 1 تیر 1398 ساعت 22:19

عزیزم چرا انقدر خودتو باختی ؟؟ سرطان کا آخر کار نیست ، خیلی ها درمان کردن خداروشکر خوب شدن انشالله پدر شما هم تحت درمان قرار میگیره و خوب میشه همون بیملرستان عرفان بهترین متخصص ها دو داره خدا خودش کمک همه مریض ها بکنه.

آخه بیماری بابام خیلی پیشرفت کرده و دکترها گفتند فقط با شیمی درمانی میشه یکسال تا سه سال نگهش داشت..
من ناامید نبودم عزیزم اما هر چی جلوتر رفتم دیدم هیچ نقطه امیدی نیست که بهش دل خوش کنم.
فقط باید خود خدا رحم کنه و بس، امیدی به جز معجزه خدا ندارم
وضعیت بابا زیاد به بیمارستان ربط نداره گلم فقط باید معجزه بشه...تو رو خدا براش دعا کن شاید پایان قصش با دعای دوستانم تغییر کنه...

مهربانو شنبه 1 تیر 1398 ساعت 14:18 http://baranbahari52.blogsky.com/

مرضیه جان سلام
عزیزم تاحالا نمی شناختمت اما الان از وبلاگ نازلی فهمیدم مصیبتی پیش امده و اومدم خوندمت . عزیزم 14 تیر ماه سال 96 یعنی شب کنکور دخترم فهمیدم همسر عزیزم مبتلا به سرطان روده بزرگ شده (دردی که پدر و عموش بابت فوت شده بودن) مثل تو دنیا دور سرم چرخید داغوون شدم مردم و زنده شدم .. باید روحیه م حفظ می شد تا روحیه ش حفظ بشه .. دوهفته شب و روز تو مطب جراح های مختلف مشاوره کردیم و ضرب العجل جراحی شد و باورت نمیشه همه چیز خوب پیش رفت .
برای پدر آرزو می کنم که اتفاقای خوبی بیفته و مشکل بکلی رفع بشه بهترین چیز برای بیمار مبتلا به سرطان امید و روحیه ست و صد البته تغذیه ی عااالی .. منتظرم خبرای خوب بشنوم عزیزم

سلام مهربانوی عزیز...چقدر بد که تو چنین شرایطی باهات آشنا شدم عزیزم
خدا رو هزار بار شکر به خاطر همسرت، خوب میفهمم چه روزهایی کشیدی و چه سختیهایی متحمل شدی، الحمدالله که شفا گرفتند.
میدونی عزیزم اگر بیماری پدرم رو چند ما زودتر میفهمیدیم با جراحی شدن شانس داشت امام متاسفانه الان یک تومور نیست که بشه برش داشت و جراحی جواب نمیده، فقط شیمی درمانی که اونم دکتر میگه عمرش رو طولانی تر میکنه و بس...
امید و روحیه بهش میدیم، تا چندروز پیش فکر میکرد عفونت خون داره اما الان یه بوهایی برده اما نمیدونه که چقدر وضعیتش پیشرفتست و روحیه خیلی بدی نداره اما جسمش، جسمش...
دعا کن مهربانو جان، پدرم خیلی دربرابر درد و مریضی کم تحمله.

مریم شنبه 1 تیر 1398 ساعت 14:13

مرضیه جان خیلی خیلی ناراحت شدم ولی امیدت را از دست نده به خدا توکل کن و اینو بدون حفظ روحیه اطرافیان خیلی به بهبود مریض کمک میکنه
اللهم اشف کل مریض

سلام مریم جان
متاسفم که ناراحتت کردم.
ممنونم که دعاگو هستی

آیدا سبزاندیش جمعه 31 خرداد 1398 ساعت 20:42 http://sabzandish3000.blogfa.com

وای خدای من مرضیه جان واااقعا ناراحتم کردی دخترررر متاسفم متاسفممم صفحه وب رو باز کردم که در مورد نیلا بخونم و حتی عکسشو ببینم اما یهویی شوکه شدممم ، نمیدونم چی بگم که تسلی خاطرت باشه واقعا دردناکه ...دعا میکنم به یاری خداوند خدا پدرت رو معجزه وار شفا بده کمکش کنه و برات نگهش داره. مطمئن باش خدا هوای تو و بابات و خانوادت رو داره. هر چه از دوست رسد نیکوست. به خدامون توکل کن و از اون کمک بخواه . ناراحتم کردی واقعا متاسفم

قرار بود بیام و این دو ماه باقیمانده تا برگشتن سر کارم رو زود به زود راجب زندگی و شیرین کاریهای نیلا بنویسم که این مصیبت همه زندگیمو نابود کرد...
فقط معجزه میتونه بابام رو نجات بده، همین...
هر چه از دوست رسد نیکوست اما به خدا خیلی سخته زجر کشیدن عزیزت رو ببینی...
برای من که جز خدا کسی نمونده... فقط خودش باید رحم کنه بهمون

رهآ پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 20:24 http://rahayei.blogsky.com

مرضیه جانم ...
از روزی که پست نوشتی، بهت فکر میکنم ... نمیدونستم چی بگم ...
صبورباش دختر ... مراقب خودت و نیلا باش.
الهی همینجا خبر سلامتی پدرت برامون بنویسی. از خدا فقط و فقط برای پدرت سلامتی میخوام.

رها جان الان بزرگترین آرزوم همینه که بیام و بگم معجزه شد، اما حقیقت پیش رومون خیلی تلختر از این حرفاست، مگر اینکه خدا بهمون رحم کنه همین...
مرسی رها جان...مرسی که دعا میکنی

ساناز پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 19:33

وااااای اصلا باورم نمیشه
نمیدونم چی بگم

چی بگم عزیزم...روزهای سختیه خیلی سخت...

Reyhane R چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت 16:59 http://injabedoneman.blog.ir

مرضیه
شاید دلداری دادن من فایده ای برات نداشته باشه...ولی خواهشا خواهشا ناامید نشو...توکل کن به خدا...میدونم خیلی سخته

ریحانه جان من که توکلم فقط به خداست و بس، اما واقعا سخته، خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه این مصیبت رو...

شکوفه چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت 14:12

سلام خیلی شوکه شدم الان هیچی به ذهنم نمی‌رسه.انشالله اشتباه شده

سلام شکوفه جان
نه اشتباهی در کار نیست، حقیقت خیلی تلختر از این حرفاست...

آرزو چهارشنبه 29 خرداد 1398 ساعت 01:15

یا خدا.اصلا خون به مغزم نمی رسه چی بگم.جگر آتیش گرفت و اشکم در اومد از جملات انتهای پستت.وای خدا.خدایا معجزه تو نشون بده لطفاااا خواهش می کنم.

چی بگم آرزو جان، فقط خدا میدونه لحظه ای که فهمیدم چه حالی شدم، خدا نصیب بدترین بندش هم نکنه که درد پدر و مادرش رو ببینه...حتی الان که هفده هجده روز از اونروزی که متوجه شدم میگذره، هنوزم تن و بدنم میلرزه از بابت روزهای سختی که بابام در پیش داره...
فقط دعا کن، دعا کن که خدا معجزه کنه، که خدا بهمون رحم کنه همین...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 22:01

خصوصی
سلام مرضیه جان.شوکه شدم پستت رو خوندم.ان شالله که زود خوب می شن.کاش بهشون نگین سرطان دارن.اینجوری روحیه شون حفظ میشه.مرضیه جان شما هم برای سلامتی بابا گوسفند نذر کن ان شالله خوب می شن.
آزمایشگاهش مطمئنه؟!

سلام گلم...
نمیدونم کدوم خواننده من هستید، اسمتون رو نذاشتید
ما بهش نگفتیم عزیزم، اما خب متاسفانه کم و بیش یه چیزایی فهمیده انگار، هرچند نفهمیده که جدیه...
اتفاقا اونروز که کامنت شما رو خوندم، همون روز منم نذر گوسفند کردم...و یه نذر مهم دیگه، فقط بابام شفا بگیره، جونمو هم میدم
آره عزیزم، یکی از مشهورترین و بهترین آزمایشگاههای تهران...

آرزو سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 17:11 http://arezoo127.blogfa.com

بمیرم عزیزم
خیلی شوکه شدم اشکم در اومد

خدا نکنه آرزو جانم...
فقط دعا کن خدا معجزه کنه همین

ندا سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 12:12 http://mydailyhappenings.blogsky.com/

وای خدای من. مرضیه جونم خیلی ناراحت شدم.
امیدوارم حالشون بهتر بشه. کاش کاری کنید خودشون نفهمن. چون توی سرطان حفظ روحیه خیلی خیلی مهمه.
مرضیه جان بی تابی نکن توروخدا. انشالله چیزی نمیشه.
اصلا نمیدونم چی بگم. فقط آرزوی سلامتی دارم براشون

سمانه سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 12:04 http://weronika.blogsky.com

مرضیه جان
چقدر ناراحت شدم
واقعا نمی دونم باید چی بگم
فقط امیدوارم که حالشون بهتر وبهتر شه

ممنونم سمانه جان...درد خیلی خیلی بزرگیه
دعا کن طاقت بیارم. برای بابام دعا کن...

فرناز سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 11:30

وای مرضیه جون باورم نمیشه خیلی ناراحت شدم. ولی امیدتونو از دست ندین این بیماری فقط و فقط روحیه خوب میخواد اگر همه با هم کمک کنین شکستش میدین دعا میکنم براتون

فرناز جان ما سعی کردیم این هجده روز روحیمون رو نگهداریم اما خیلی سخته...
کاش با روحیه خوب میشد درمانش کرد اما خیلی پیشرفتست فرناز، خیلی...
فقط دعا کن بابام درد نکشه...دلم براش آتیش گرفته

مامان ارسام سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 10:38

خدا انشالله شفا بده

ممنونم عزیزم ممنونم....
آمین

الناز سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 09:09 http://manesara.blogfa.com

الهی عزیزم چقدر ناراحت شدم خدا خودش کمک کنه،نمیدونم چی میشه گفت،میدونم چقدر ناراحت کننده اس ،خدا ارحم الراحمینه،خودتو نباز گاهی باید به لطف خدا ایمان داشت مرضی جون...خواهر شوهر من رو دکترا جواب کرده بودن براش 100 تا مورفین نوشت دکتر و گفت کاری نمیشه کرد اما اون با یه روحیه ی عالی هم رفت شیمی درمانی هم رفت دنبال طب سنتی،ژل رویال استفاده کرد با هزارتا داروی گیاهی،مواد گوشتی اصلا،سرخ کردنی اصلا لب نزد الانم الهی شکر حالش خوبه ...

خدا رو هزار بار شکر که خواهرشوهرت بیماریشو شکست داد...نمیدونم برای سرطان ریه هم میشه امیدی داشت؟ آخه میگن بین سرطانها هیچ درمانی نداره
منم به طب سنتی فکر کردم...الناز جان خواهرشوهرت وقتی شیمی درمانی شد همزمان رفت طب سنتی؟ یا بعدش؟ یعنی الان که بابام یک جلسه شیمی درمانی شده میشه رفت سراغ طب سنتی؟ دکترش نمیگه باید قبل شیمی درمانی میاوردینش؟
تو رو خدا خیلی خیلی دعا کن برای بابام الناز جان...دعا کن معجزه بشه

غ ز ل سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 02:00 http://life-time.blogsky.com

آخ مرضیه جان خدا خودش رحم کنه به دل تو و عزیزانت
ان شالله خدا خودش شفای خیر به بابات بده
دختر چی فقط ٥٪؜ ؟

اگر خدا رحم نکنه میمیرم، این یکی تیر خلاصو بهم زد غزل جان...
بدجور دارم میسوزم...
نه حتی 5 درصد، شاید دو درصد یا حتی یک درصد... فقط خدا باید رحم کنه همین...

الهام سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 00:35

چیزی نیومد الهام جان

نازلی سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 00:21

شوکه شدم. الهی بمیرم
همینطور اشکه که داره میریزه. با بند بند تنم حالت میفهمم
عزیز دلم واقعا نمیدونم چی بگم. انگار پارسال داره برام تکرار میشه
کاش به چندتا دکتر نشون میدادین. یادته جریان بابام که! شب قبل شیمی درمانی اون پزشک به دادمون رسید
مدارک بابا رو بفرست تو تلگرامم برم نشونش بدم

نازلی عزیزم، نازلی مهربونم که خوب میدونم چقدر حال من رو میفهمی، که چقدر بخصوص روزهای اول حواست بهم بود...
خدا رو هزار بار شکر که بابا خوب شدند، کاش برای بابای من هم معجزه میشد نازلی جان...
ممنونم بابت همه چی...

مهتاب سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 00:20 http://privacymahtab.blogsky.com

وااااایمرضیه
خدایا چرا به بندهات یکم رحم نمیکنی تا از یه سختی درمیان میندازیشون تو سختی دیگه خدایا ااااااا مرضیه انشاالله درمان میشه خدایا بخاطر نیلا کوچولو معجزه بشه

نمیدونم مهتاب..هزار بار این سوالو این چند هفته سخت از خودم پرسیدم. جوابی براش ندارم، همش میگم ما اصلا چرا آفریده شدیم؟ چرا این روزهای سخت تموم نمیشد؟
فقط دعا کن عزیزم، وقتی به سامیارت شیر میدی دعا کن.... که خدا بهمون رحم کنه

پویا دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 22:04 http://www.matina1397.blogfa.com

کاری که از دست ما برمیاد دعاست
شما نباید انقدر زود خودت را ببازی
محکم باش و به پدر روحیه بده
همه چیز دست خدا ست

فقط دعا هست که میتونه تقدیرش رو عوض کنه، لطفا دریغ نکنید آقا پویا
خودمون رو باختیم چون ناامیدمون کردند...منم انقدرا ایمانم قوی نیست...
خواهش میکنم سر نمازهاتون به یاد پدرم باشید.

فری خانوم دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 13:50

بمیرم
خدایا فقط خودت
خیلی بهم ریختم

خدا نکنه...
خدا به پدر و مادرت سلامتی بده
دعا کن فری جان دعا کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.