بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

التماس دعا در این روزهای آخر ماه مبارک رمضان

دیگه آخرای ماه رمضونه، خدا رو شکر که امسالم تونستم روزه هامو بگیرم،‌سامانم هم تا الان به جز یک روز همشو گرفته که رکوردی در نوع خودش به حساب میاد، نیتش هر چی که هست (من یا خدا؟!!)، خوشحالم که روزشو میگیره و نمازشم کم و بیش میخونه.

قبل از عقد و ازدواجمون با اینکه بارها راجع به اینکه برام نمازخون بودن همسرم مهمه با سامان صحبت کرده بودم، زیاد امیدی نداشتم که به خاطر من روشهاشو تغییر بده،‌ تو دوران عقد هم تغییر خاصی ایجاد نشد اما الان و بعد اینکه رفتیم زیر یه سقف، میبینم روزشو که تا حد ممکن میگیره هیچ، نمازشم حالا یکی در میون میخونه،‌البته که همچنان هرازگاهی با زبون خوش و تملق و چاپلوسی و قربون صدقه بهش یادآوری میکنم،‌ولی بازم خدا رو شکر به همینم راضیم.


پارسال 22 روز روزه گرفت که با توجه به اینکه چند سال آخر مجردی خوش خوشانک روزه نمیگرفت و عادت به گرسنگی و ضعف نداشت، خیلی اذیت شد و غر زد،‌اما امسال با اینکه به نظرم از نظر حجم کاری زیر آفتاب خیلی بیشتر هم بهش سخت گذشت،‌کمتر نق نق کرد یا شایدم به خاطر من مراعات میکرد. کارش خیلی سخته و از اونجاییکه هیچیک از همکاراش روزه نمیگیرن،‌به نظرم روزه واقعی رو اون میگیره و ثوابش از منی که میام اداره و زیر کولر میشینم و خیلی وقتها مگس میپرونم خیلی بیشتره، بخصوص که حسابی هم بهم کمک میکنه و تقریبا اغلب این روزهای ماه رمضون هم ظرفای افطاری رو اون شسته و هم ظرفای بعد سحرو و همین باعث شده که به لطف خدا کارم خیلی سبکتر باشه و از عهده سختیهای این ماه رمضون بربیام، بخصوص که از قبل ماه رمضون هم یه عالم غذا و حبوبات و ... پختم و فریز کردم و همین کلی کارمو راحت کرد شکر خدا، حداقل بعد افطار نمیخواست برای سحر خیلی پخت و پز کنم و آماده کردن افطاری هم با توجه به کمک سامان و همینطور یه سری تمهیداتی که قبل ماه رمضون اندیشیده بودم خیلی برام سخت نبود .

 

بیشترین چیزی که تو این ماه اذیتم کرد بیخوابیهاش بود که واقعاً‌ کلافه کننده بود اما خدا رو شکر که حجم کاریمون تو ماه رمضون نسبتاً‌ کم بود و میتونستم تو کاناپه اتاقمون تو اداره هر از گاهی دراز بکشم یا برم تو نمازخونه و استراحت کنم،‌ساعت کاری هم که شده بود سه و نیم یعنی یکساعت زودتر از روال معمول و خیلی روزها زودتر میرفتم خونه و میگرفتم تا هفت هفت و نیم غروب میخوابیدم و بعدشم ماه عسل میدیدم و افطارو حاضر میکردم...سامان متاسفانه این شرایطو نداشت و واقعاً‌ سختش شد،‌دیگه امروز سحر حسابی داشت حرص میخورد که آخه یکماه چه خبره و بیخوابی منو کشت و... والا بهش حق میدم، از طرفی ممنونشم که با دل من راه اومد و روزه هاشو گرفت،‌هرچند من مطلقاً‌ مجبورش نکردم اما اون خودش دلش نمیومد من تنها سحری بخورم و روزه باشم و واسه همین تلاششو کرد که همشو بگیره، حتی ته دلم امیدوارم در سالهای آینده صرفاً‌به عنوان یک وظیفه دینی روزه بگیره نه به خاطر خوشنودکردن من.


روزها خیلی معمولی همراه با ضعف و گرسنگی و بیخوابی میگذره و تعریف کردنی خاصی ندارم، خواستم چندخطی بنویسم و کم کم راه بیفتم سمت خونه.

بعد ماه رمضون قراره وقت دکتر بگیرم و سامان هم آزمایش بده،‌خدا کنه به حق این شبها و روزهای عزیز مشکل هردومون حل شده باشه و یکم خیال من راحت شه.


دلم یه تغییر و تنوع میخواد، یه تفریح حسابی، هفته دیگه دو روز تعطیله و خیلی دوست داشتم میتونسیتم یه مسافرت عالی دو نفره بریم اما خب راستش هر جا بریم اگه جا نداشته باشیم برامون حسابی گرون درمیاد،‌اگر بخوام میتونم دلو بزنم به دریا و از پس اندازمون استفاده کنم،‌اما دوست ندارم پولی رو که دارم ذره ذره برای خرید خونه کنار میذارم استفاده کنم. نمیدونم کارم درسته یا نه که انقدر به خودمون سخت میگیرم، آخه خیلی ها رو میبینم که هر چی درمیارن خرج لذت و تفریح و خوشگذرونیشون میکنند،‌ اما من به جز خوراکی و تغذیمون که سعی میکنم خوب باشه و کم نذارم برای خودمون،‌ از خیلی هزینه های اضافه مثل خریدهای غیر ضروری و بعضی تفریحات میگذرم تا پولمون بیشتر پس انداز شه و بتونیم مثلاً‌ متراژ خونه ای که میگیریمو بیشتر کنیم. 


خونه ای که الان توش ساکنیم،‌ مال خودمونه،‌ اما خب خیلی کوچیکه،‌ 45 متره و برای من گاهی خیلی سخت میشه بخصوص وقتی مهمون برامون میاد، اگر خودمون دو تا باشیم مشکلی نداریم اما مطمئنم با حضور حتی یک نفر غیر خودمون برامون خیلی سخت میشه چه برسه به مهمونداری مفصل...اصلاً همین باعث شد امسال نخوام دختر خاله و پسرخاله سامان رو با خانوادشون برای افطار دعوت کنم،‌جدا از سختی مهمونی دادن، تو جای کوچیک حسابی سختم میشد و تصمیم گرفتم بذارم برای بعد ماه رمضون که لااقل اگرم سخته ،‌دنگ و فنگش کمتره.


خلاصه اینکه از وقتی ازدواج کردم خیلی بیشتر از قبل پس انداز میکنم،‌کلاً‌ که الان سالهاست تو خرج و مخارجم دقت میکنم اما از بعد ازدواج این قضیه خیلی بیشتر هم شده، خدا کنه نتیجشو ببینم، ولی خب هر ازگاهی دچار تناقض میشم که دارم سالهای جوونیم رو با حسرت یه سری چیزا میگذرونم که بتونم خونه بزرگتر بگیرم یا ماشین یا....، از طرفی از زنها و دخترایی که بی حساب کتاب خرج میکنند و فکر جیب شوهر و پدرشون و آینده خودشون نیستند هم اصلاً‌ خوشم نمیاد و فکر میکنم بی مسئولیت و بیخیالند، خلاصه که نمیدونم چی درسته چی غلط،‌خدا خودش بهترین راهو جلوی پام بذاره... اینم بگم که اینطوری نیست که یه چیزی مثل لباس یا خوراکی خاصی و از این قبیل چیزا رو از ته دلم بخوام و بذارم حسرتش به دلم بمونه و نخرمشون، حتماً تهیشون میکنم، بیشتر منظورم لباسهای مارک گرون یا طلا جواهرات یا چیزهایی که لازم ندارم هست یا مثلا مسافرتهای خارج از کشور و هزینه هایی از این دست هست که حتی اگه پس اندازمون هم اجازه بده دلم نمیاد بی محابا و بی حساب کتاب، تا قبل خونه دار و ماشین دار شدنمون واسشون پول خرج کنم.

دوستان محدودی که اینجا رو میخونند،‌میتونم عاجزانه خواهش کنم از ته ته دلتون برای من و همسرم و آرزوهای بزرگی که داریم و هنوز بهش نرسیدیم دعا کنید؟ این روزهای آخر ماه مبارک میشه برای ما دم افطار دعا کنید که خدا حاجت دل ما رو بده؟ من خیلی گنهکارم و دوست دارم با زبان شما در حقم دعا بشه. دعا کنید یه روزی یه عالم خبرهای خوش تو همین وبلاگ بنویسم.... یعنی میشه؟ ایشالا که خدا کمک کنه و اتفاق بیفته. میدونم اونروز از ذوق سر از پا نمیشناسم.


شب قدر خیلی دعاها کردم و از خدا خواستم بتونم خودمو تغییر بدم و آدم بهتری بشم چون به نظرم خیلی تا آدم خوب بودن فاصله دارم، متاسفانه تو این روزهای بعد شب قدر خیلی موفق نشدم و فقط از خدا میخوام به خاطر این عدم موفقیت در این مسیر ناامید نشم و شیطان دلسردم نکنه. خیلی خیلی برام دعا کنید که بتونم و موفق شم و خودمو از این حال و شرایطی که دارم نجات بدم.

نظرات 4 + ارسال نظر
فتانه یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 13:21 http://fattaneh69.blogsky.com

آره خیلی فوتبالی شدم قبلن اینطوری نبودم....فکرکنم همسر خیلی تاثیر داشته روم....
الان کیکم تو فره.....

برعکس من...تو نوجوونیهام بودما اما الان دیگه اصلا،‌علاقه خاصی هم ندارم...
نوش جان عزیزم

marzi شنبه 3 تیر 1396 ساعت 11:25 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام مرضی جان. چطوری؟ طاعات قبول
امیدوارم بزودی به آرزوهای قشنگتون برسید. پس انداز کردن و خونه خریدن خوبه ولی نباید یادمون بره ما موقت تو این دنیاییم. خونه داشتن آنچنان هم واجب نیست. میشه شاد بود و لذت برد تاوقتی زنده ایم. البته ولخرجی و بی مهابا کار کردن هم اصلا و ابدا درست نیست

سلام عزیزم،‌خوش اومدی، نماز و روزه های شما هم قبول باشه انشالله
انشالله هممون به آرزوهایی که به صلاحمونه برسیم از جمله خود شما...
نمیدونم چی درسته چی غلط، عجله دارم برای جابجا شدن، انگار برام شده یه هدف... از طرفی نمیدونم اگه نخوام هم این پولو جمع کنم چطور ازش لذت ببرم
برام دعا کن مرضی جون

نبکا پنج‌شنبه 1 تیر 1396 ساعت 17:59 http://www.shahr-ashoob.blogsky.com

خواننده ی همیشگی ام
با پاراگراف آخر اشکام اومدن...
امیدوارم خوشبخت باشین و به آرزوهاتون برسید
گرچه ایمان دارم در دادن و ندادن خدا حکمتی هست

سلام عزیز دلم
آخی ببخشید باعث ناراحتیت شدم، اما مطمئنم اونموقع حتما برای رسیدن من به آرزوهام دعا کردی...
بله واقعا هر کار خدا از روی حکمته
شاد باشی و خوشبخت عزیزم،‌در پناه حق

فتانه چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 17:35 http://fattaneh69.blogsky.com

خیلی زود به آرزوهات میرسی.....یخورده که ته ولی باید سختی بکشی...درمورد اون کسایی که گفتی بی توجه به جیب شوهرشون پول خرج میکنن اونا دو دستن ..دسته اول پولدارن......دسته دوم آرزوهاشون کوچیکه....
این نظر منه.....و نظر هرکسی دیگه هم قابل احترامه

اینطور فکر میکنی؟ نمیدونم چرا انقدر آرزوهای ساده من برام دست نیافتنی شدند...
آره کسی که پولداره احتمالاً بی حساب کتاب تر خرج میکنه،‌چون نگران آیندش نیست، اما من همیشه نگران آینده ام، از همون نوجوونی بودم تا الان.
پریروز که برنامه ماه عسلو درمورد اون فرد خیر مدرسه ساز دیدم، به این نتیجه رسیدم من هم مثل اون حتی اگر خیلی هم پولدار باشم،‌باز هم هیچوقت اسراف نمیکنم و بی حساب و کتاب پولامو هوا نمیریزم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.