بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

رمضان، ماه مهمانی خدا

امروز شنبه اولین روز ماه مبارک رمضان هست و من قرار بود روزه باشم،‌اما واقعاً آدم از فردای خودش خبر نداره درسته ها، بعد خوردن سحری و مسواک زدن، حالت تهوع بهم دست داد، اولش فکر کردم یه چیز معمولیه که معمولاً‌سحرها بعد مسواک زدن و آب خوردن قبل اذان برام پیش میاد،‌به پشت دراز کشیدم،‌اما اینبار فرق داشت و هر کاری میکردم نمیتونستم خودمو کنترل کنم. آخرشم متاسفانه نتونستم خودمو نگه دارم و با عرض معذرت بالا آوردم... انقدر وضعیتم شدید و وخیم بود که مطمئنم روزم باطل شد، خیلی غصه خوردم، میتونم بگم سالها بود اینطوری نشده بودم، اصلاً‌ فکرشم نمیکردم یهویی اینطوری بشه،‌قسمت نبود روزه بگیرم امروزو...

البته میدونم دلیل این حال بدم چی بود،‌ پرخوری دیروز بعد مدتها رژیم!

آخه دیروز ساعت شش بعد یه عالم کار و خستگی حاضر شدیم رفتیم سینما و فیلم نهنگ عنبرو دیدیدم که خیلی هم خنده دار بود، بعدش هم تصمیم گرفتیم بعد دو ماه خودمونو به یه فست فود مفصل مهمون کنیم، به خصوص که فکر کردیم ماه رمضون اومده و بهتره قبلش دلی از عزا در بیاریم که دیگه حالا حالاها نمیتونیم، یه ساندویچ هات داگ ویژه و چیکن استریپس  و یه عالم سیب زمینی و مخلفات سفارش دادیم، البته سامان بیشتر از من خورد، اما از اونجاییکه که بیشتر از شش ماهه رژیم غذایی سالمی رو در پیش گرفتم، ظاهراً معده من نتونسته اینهمه پرخوری اونهم از نوع فست فودشو تحمل کنه... از طرفی برای سحر هم قرمه سبزی داشتیم و با اینکه احساس سنگینی تو معدم میکردم و زیاد میل نداشتم،‌اما خودمو مجبور کردم در حدی بخورم که در طول  روز از گرسنگی نمیرم و خلاصه که ظاهراً معدم نتونسته طاقت بیاره... سامان میگه دیگه سنمون طوری نیست که بتونیم هر چیزی بخوریم و من بهش میگم دیگه 33 سال که سنی نیست که اینجوری بخوام اذیت شم،‌از طرفی یادمه که من همیشه خیلی خوش خوراک بودم و هر چیزی هم که میخوردم نه معدم اذیت میشد و نه مشکل خاصی داشتم اما حالا... شایدم واقعاً‌ سن و سال تاثیر داره.دو سه روزی هم هست که یکم معدم سوزش داره که اونم عجیبه چون سابقه نداشته و خلاصه خدا خدا میکنم که برطرف بشه و برام موندگار نشه.

خلاصه که برای من فردا میشه روز اولی که روزه میگیرم. تمام پنجشنبه جمعه رو مشغول کار خونه بودم تا برای ماه رمضون آماده باشم،‌آخه من به عنوان یه کارمند خیلی برام سخته که از سر کار با زبون روزه برسم و هم بخوام افطار حاضر کنم هم سحر، واسه همین دیروز یه عالم خورشت قیمه و قرمه سبزی درست کردم و بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر که برای ماه رمضون فقط گرمشون کنم...از طرفی مقدار زیادی نخود و لوبیا رو خیس کردم و بعد اینکه 24 ساعت تو آب خیس خورد، پختمشون تا برای ماه رمضون نخواسته باشه برای درست کردن سوپ و آش، معطل بشم و نخود و لوبیای پخته داشته باشم، ضمن اینکه دو سه کیلویی پیاز خورد کردم و گذاشتم فریزر که برای پیازداغ کردن راحت باشم. حالا گردو هم چرخ کردم که سر فرصت فسنجون هم درست کنم و بسته بندی کنم و احتمالاً ترکیب غذاهای ما در ماه رمضون بیشتر شامل خورشت قرمه سبزی و قیمه و فسنجون و مرغ و احتمالاً ماکارونی و لوبیاپلو خواهد بود و شاید هم ماهی.

پنجشنبه مقدار زیادی هم برای خونه خرید کردم، از گوشت و مرغ گرفته تا سبزی قرمه و پلو ‌و آش و حبوبات و ... اما خب هنوز خریدهامون کامل نشده و خرید میوه و سبزی خوردن و لبنیات مونده که باید امروز انجامش بدیم.

سامان هم طفلک یه مقدار تمیزکاری خونه رو انجام داد که اونم ناقص مونده و باید امروز فردا کاملش کنیم، این دو روز خیلی تلاش کردیم کار ناتمام نداشته باشیم و تا حدی هم موفق شدیم اما خب یه سری کارها هم موند دیگه... البته اگه دیروز عصر نمیرفتیم سینما و بعدش رستوران، کارهای نیمه تمام هم تموم میشد اما دلم نیومد آخرین تعطیلیه قبل ماه رمضون رو نریم بیرون، انصافاً هم خوب بود و خوش گذشت.

نهنگ عنبر فیلم خوب و بامزه ای بود اما محتوای خاصی نداشت و بیشتر خنده دار و سرگرم کننده بود. سامان هم که کلاً‌ سینما رفتن رو دوست نداره اما به خاطر من میاد و دیروز هم موقع دیدن فیلم کلی خندید، و خوشحالم که لااقل پشیمون نشد،‌میدونم چه فیلمهایی بریم که بعد تموم شدن فیلم از وقتی که گذاشته راضی باشه و دفعه بعد هم بیاد.

طفلکم امروز روزه گرفته،‌به شوخی پشت تلفن بهش میگم چقدر چهرت نورانی شده به خاطر روزه گرفتن، میخنده و ناله میکنه از ضعف و بیحالی، سامان سالها بود روزه نمیگرفت و الان به خاطر من دوباره میگیره، خودش میگه دلش نمیاد من تنهایی سحرا بلند شم و میخواد منو همراهی کنه،‌پارسال یه عالمه تلاش کردم از زبونش بکشم بیرون که خدا هم سهمی از روزه داریش داره و فقط به خاطر من نیست که میگیره!!!‌که آخرشم قبول نکرد و گفت به خاطر تو و علاقه به تو میگیرم! عجبا! هر کارم که کردم راضی نشد نگیره و حدودای بیست و یکی دو روزی گرفت،‌ اون روزایی هم که روزه نبود، امکان نداشت جلوی من لب به چیزی بزنه تا افطار بشه و باهم بخوریم. خلاصه که ماجراها داریم تو این ماه، چند باری بهش گفتم اگه نیتت از روزه گرفتن خدایی و به اصطلاح قربه الی الله نیست ارزش نداره و بهتره به خودت سختی ندی اما جوابی نداره که بده و همچنان معتقده به خاطر من باید روزه بگیره! نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت!

 یعنی خدایی من و این پسر تو زمینه های اعتقادی و مذهبی و سیاسی هیچ مشابهتی نداریم که نداریم! حالا شاید امسال تونستم از زبونش اینو بیرون بکشم که به خاطر خدا اینکارو میکنه،‌یعنی امیدوارم واقعاً هم همین باشه...

بدبختی اینجاست که تو شرکتشون حتی یک نفر هم ازونهمه آدم روزه نمیگیره،‌کارشون هم خیلی سخته و مدام باید برن سر پروژه های عمرانی که بیرون از دفترشونه و تو این هوای گرم خیلی تشنه میشن،‌ انقدر روزه گرفتن براشون غیرمعموله تو این ماه که حتی ناهارشون رو هم که شرکت میده، تو این ماه قطع نمیکنند و همه جلوی طفلکم ناهار میخورن و متعجب هم میشن که سامان روزه گرفته! خدایی هم بهش نمیاد آخه! خدا خودش کمکش کنه که امسال هم بتونه روزشو بگیره و ایشالا  هدف والاتری داشته باشه از این کار!

دلم یه وقتها براش میسوزه،‌کارشو دوست نداره و کاری ازم برنمیاد،‌ دیشب موقع برگشتن از سینما یه عالم از اینکه از شغلش راضی نیست و و از کارش خسته شده گله کرد... کاش میشد کاری براش بکنم، شاید هم اگه خدا کمکم کرد، تونستم، باید تلاشمو بکنم، برامون دعا کنید. دوست ندارم مرد زندگیمو پریشون ببینم.

 

پ.ن.1. امروز مامان گفت خواهرزادم به خاطر عفونت خون تو بیمارستان بستری شده، خیلی دعاش کنید که چیز حادی نباشه و زود خوب بشه.

پ.ن.2 دنبال یه قالب خیلی ساده بودم که اینو پیدا کردم... هی بدک نیست به نظرم...
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی. در این ماه مبارک رمضان از همه التماس دعا دارم.

نظرات 8 + ارسال نظر
فتانه یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 02:15 http://fattaneh69.blogsky.com

نازی....مهربونه دیگه....چیکارش داری....

آره واقعا خیلی مهربونه خدا رو شکر...
کاریش ندارم بخدا فقط دلم میسوزه یوقتها...

alireza چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 11:52 http://malikhulia.blogsky.com/

لبت کجاست؟
صدای روز بلند است اما کوتاه است دنیا.
درست یک واژه مانده است تا جمله پایان پذیرد
و هر چه گوش می سپارم تنها
سکوت خود را می آرایم
و آفتاب لب بام هم چنان سوتش را می زند.

شکسته پل ها پشت سر
و پیش رو شن هایی که خاکستر جهان است.
غروب ممتد در سایه ی درون جا خوش کرده است
و شب که تا زانو می رسد تحمل را کوتاه می کند.
چگونه است لبت؟
که انفجار عریانی سنگ می شود در بی تابی های خاموش.
.
زنده یاد محمد مختارى، شاید عاشقانه ى آخر، نروژ، ١٣٧٧.

واقعا زیبا بود
ممنونم

سلام مرضیه جانم
خواهرزادت بهتره؟
قرار شد توی وب جدیدم جدا از هرچیزی موضوعایی و که زندگی قبلیمو به چالش کشید و اشتباهات دوطرف رو به چالش بکشیم تا بقیه بتونن استفاده کنن و بقول معرف یه درسی بگیرن...
خوشحال میشم بیای و نظرت رو با دقت بگی......

سلام عزیزم
خدا رو شکر خیلی بهتر شده...
ممنونم ازت، خیلی هم کار خوبیه. حتما در اولین فرصت میام و میخونمت...
شاد باشی

خانوم جان دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت 18:05

قالب قشنگی انتخاب کردی عزیزم ، امیدوارم الان حالت بهتر شده باشه به نظر من ربط زیادی به سن نداره اخه هنوز سنی ندارید شاید 40 سالگی به بعد لازم باشه مراعات کنید ، معده ت عادت نداشته همین ! اخه وقتی یه مدت یه رژیم غذایی رو درپیش میگیری یهو بایه غذای غیرمعمول معده تعجب میکنه دیگه گلم من خودم چون همیشه یه رژیم غذایی داشتم اگه یک روز درسال بریم بیرون و مثلا گوشت کباب کنیم بخورم صد درصد روزبعد کن فیکون خواهم شد چون عادت ندارم . نمازو روزه هاتون هم قبول باشه برای من خیلی دعا کن ، من که امسال معاف شدم ازروزه گرفتن وواقعا دلم میسوزه بااین حال سحرهایی که شازده بخواد بیدارشه حتما بیدارمیشم و افطاری و سبزی خوردن و سوپ و زولبیا رو هم ازدست ندادم بازخداروشکر اقا سامان روزه شو میگیره هرچند به خاطر تو مهم عمل به اونچه که خداوند دستور داده البته نیتش هم مهمه اما خب همین که عمل میکنه خودش کلی ارزش داره حالا شما رو نیت خیلی گیر نده

مرسی عزیزم ممنونم
آره بهترم فقط میخواست روز اولی منو از روزه بندازه...همیشه دوست داشتم چند روز اول ماه رمضون عذر شرعی برام پیش نیاد و روزمو بگیرم، اما اینبار نشد دیگه.
منم مطمئنم به خاطر رژیمم بوده،‌آخه الان شش ماهه که مثلا خیلی خیلی کم فست فود و غذاهای سنگین و حتی برنج میخورم، مطمئنم واسه همینه اما کلن من خودمو که میبینم خیلی با دهه بیست زندگیم فرق کردم و یه سری مشکلات جسمی برام پیش اومده که قبلا نداشتم. باز دهه چهل هم یه تغییرات دیگه ای به وجود میاد اونطور که شنیدم.
قبول حق باشه، حتما دعا میکنم، تا باشه روزه نگرفتن به این دلیل، ایشالا که نینی به دنیا میاد و بعد اینکه از شیر گرفتیش، دوباره روزه هاتو میگیری... دعا گو هستم حتما.
آره خب دیگه کاری به نیتش ندارم اما خب برای خودم هم عجیبه، خدا ازش قبول کنه با هر نیتی هم که میگیره... ظاهراً من واسطه ام! اصل خداست

نفس یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 13:27 http://roozanehayeyekkarmand.blogsky.com/

اخیش چه قالب قشنگییییی

مرسی عزیزم لطف داری

marzi یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 12:44 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلام بانو. طاعات قبول.
ما هم اوایل خیلی اختلاف عقیده داشتیم و منم خیلی حساس بودم اما وقتی اینجور فکر میکنم که عقاید،هرکس برای خودش محترمه و من رو تو قبر اون نمیذارن ، کمی آروم شدم و پذیرشش برام راحت شده.
البته همسری هم میگه منم به اعتقاداتت احترام میذارم و تو آزادی هر جور دوست داری پوشش داشته باشی یا نماز و روزه و اینجور چیزها. در عوض منم باید اجباری نداشته باشم.
البته خدایی بعضی موارد مشترک رو رعایت میکنه و در کل باهم کنار اومدیم. ولی اوایل سخت بود خیلی. من خیلی تعصبی بودم. اما حالا بهتر شده رفتارهای اعتقادیمون

سلام مرضی جان
خوبی خانوم؟ طاعات شما هم قبول باشه
دقیقا همین چیزهایی که درمورد خودت و همسرت گفتی درمورد ما هم صادقه، منم فکر کنم یه مقدار تعصبات مذهبی داشته باشم در عوض سامان تعصبات سیاسی بیشتری داره و خلاصه که خیلی باید مراعات کنیم که دعوا و بحثی پیش نیاد و زندگی به کاممون تلخ نشه.
من واقعا کاری به اعتقاداتش ندارم و مجبورش هم نمیکنم روزه بگیره اما باید اعتراف کنم خیلی خیلی شدیدا دوست داشتم که همسرم در کنار اینهمه مهربونیهاش، روحیه مذهبی تری داشت... اما الان دیگه باهاش کنار اومدم مثل خودت...
التماس دعا عزیزم

نرجس یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 09:59

سلام
به به چ خانم کدبانویی، چ خوب ب استقبال ماه رمضون رفتین، در مورد اختلاف نظراتون واقعا درکت میکنم بنظرم خیلی روی این قضیه حساسیت ب خرج نده هر چند برای آدم مهمه ولی وقتی کسی یه جوری فکر کنه تو خودت و باید بذاری جای اون شخص، آیا حاضری دست از عقایدت برداری ؟ مسلما نه، پس بنظرم خیلی جایی نداره برای چیزی که تغییرش سخته وقت و اعصاب خرج کنی، ی راهکار اینه که با عملت و اخلاق خوبت جذب این قضایا بشه جوری که بعد چندین سال این باعث میشه خیلی از اخلاقیات زن و شوهر تحت تاثیر همین قضیه و با هم بودن شبیه به هم بشه، من همیشه برای همسر آینده ام از خدا میخوام که لااقل تو مسایل دینی و اعتقادی از من قویتر باشه اون منو بکشونه سمت این مسایل ،چون خودمم دقیقا روحیه ام شبیه شماست و اصلا دوست ندارم در مورد این چیزا بحث کنم

سلام نرجس جان
عزیزم کدبانو کجا بود...واقعا خیلی فاصله دارم تا این کلمه هنوز.
بله اختلاف نظرهامون زیاده و واقعا اگر انقدر به هم علاقمند نبودیم میتونست مشکل ساز بشه اما یه جاهایی مجبوریم هردو کوتاه بیایم و انصافا هم اونه که کوتاه میاد.
فکر کن امروز موقع اذان صبح به محض اینکه الله اکبر گفت شروع کرد به نمازخوندن،‌من فقط یک کلمه بهش گفتم باید صبر کنی تا اذان تموم بشه بعد، توضیح هم دادم که برای اذان صبح باید صبر کرد و مثلا برای نماز ظهر یا مغرب نیازی نیست،‌اما همین خودش باب یه عالم حرف و حدیث و جروبحثو باز کرد که آخه این حرفا یعنی چی و چرا انقدر تو قید ظواهر هستی و هرچی که... میگنو قبول میکنی... خلاصه که کلی بحث فرسایشی سر همین حرف ساده من و متاسفانه به قول تو هیچکس هم نمیتونه اونیکی رو قانع کنه و حتی گاهی احساس احمق بودن بهم دست میده،‌حالا این موضوع تو مسائل سیاسی هم که دیگه به اوج خودش میرسه.
ایشالا به حق همین روزهای ماه مبارک، خدا همسر خوب و مومن و شایسته ای رو سر راهت قرار بده،‌راستی پستهای اینستات رو هم گاهی میخونم عزیزم...
موفق و موید باشی خانم پرتلاش. التماس دعا

آوا یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 08:28

سلام مرضیه جانم.
صبحت بخیر بانو.
امیدوارم الان خوب باشی و دیگه از حالت تهوع خبری نباشه...
الهی بمیرم برات چرا حالت بد شد آخه؟
چه خوب کاری کردین رفتین فیلم نهنگ عنبر رو دیدین.منم خیلی دوس دارم ببینم اما خوب میثم سینما دوس نداره و نمیاد.خخخخخ.
مرسی از تبریکت بابت تولد دوست خوبم خوشحالم کردی خانومی..
و در مورد روزه گرفتن شوهرتم..آخیی عزیزممم چه بامزه میگه به خاطر تو میگیرم...
خوب راستش من خودمم که فکر میکنم میبینم شاید اگه میثم و خانواده ش اهل روزه گرفتن نبودن منم الان روزه نبودم!امسال هیچ انگیزه ی خاصی ندارم نمیدونم چرا...ولی با این حال روزه ام....البته که طبق قرار نانوشته با خودم قراره روزای امتحانمو نگیرم اما بازم با این حال حال خوشی ندارم زیاد...
نماز روزه ت قبول باشه دوست خوبم.برای منم دعا کن.

سلام آوا جان
صبحت بخیر
خدا نکنه گلم، الان بهترم اما معدم گاهی تیر میکشه که نمیدونم برای چیه.
آره فیلم نهنگ عنبر خیلی خنده دار بود، سامان هم سینما رو دوست نداره اما اگه ازش بخوام نه نمیاره... کاش یجور بتونی آقا میثمو راضی کنی گاهی با دلت راه بیاد.
آره واقعا،‌همش میگه به خاطر توئه که میگیرم امسال هم هنوز نتونستم از زبونش غیر این بشنوم... فکر کنم روحیات شما و سامان خیلی نزدیک باشه به هم... البته من و خونوادم اصلا اندازه خونواده میثم مذهبی نیستیم و خیلی خیلی معمولی و خواهرام هم همگی امروزی هستن و پدر و مادرم و بخصوص پدرم هم کاملاً در حد معمول و فقط انجام واجبات رعایت میکنن،‌اصلا هم مته به خشخاش نمیذاریم اما سامان زیاد این چیزها رو قبول نداره‌ و به خاطر من انجام میده که بازم دستش درد نکنه،‌کاش حداقل ثوابش بهش برسه. البته اینم بگم که از اینکه من رعایت میکنم هیچ مشکلی نداره و اتفاقا خیلی هم راضیه و میگه خوبه که انجامشون میدی،‌اما خودش اعتقادی نداره.
درک میکنم شرایطتو عزیزم... ایشالا انگیزش بعدا به وجود بیاد،‌به هرحال نماز و روزه هات قبول درگاه حق تعالی.
حتما تو دعاهام هستی عزیزم،‌شاد باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.