بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد...

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد...

یه جمعه خوب

روز جمعه روز فوق العاده خوبی بود، با شیوا، دوست و همکار سابقم و نامزدش رفتیم باغ گیاهشناسی ملی ایران که اول جاده کرجه، جای فوق العاده تماشایی و زیبایی بود و به اونایی که ساکن تهران و کرجند، توصیه میکنم حتماً یه سر اونجا برن، یه باغ خیلی بزرگه به همراه انواع و اقسام گونه های گیاهی از کشورهای مختلف دنیا، زمانی هم که ما رفتیم اونجا، همزمان هم جشنواره گلهای داوودی برگزار میشد و هم جشنواره انار. بهترین قسمتش هم بودن در کنار دو دوست خوب یعنی شیوا و نامزدش بود که روز ما رو بینهایت زیبا کرد، من با هردوی اینها خیلی راحتم و روحیاتمون کم و بیش نزدیکه.

امید نامزد شیوا یه آدم باسواد و خیلی جنتلمنه که از نظر عقاید و افکار شباهت زیادی به سامان خودم داره و همین باعث شده که اون و سامان رابطه خیلی خوبی با هم برقرار کنند و با اینکه به واسطه من و شیوا با هم دوست شدند، سازگاری و تفاهم خوبی با هم داشته باشند و همینطور حرفهای زیادی برای گفتن. از قضا رشته هردوشون هم مهندسی مکانیک هست و این یعنی از نظر تحصیلات هم حرف مشترک زیاد دارند، من و شیوا هم که چندسالی با هم همکار و دوست  بودیم و باهاش خیلی راحتم. خلاصه که حسابی باغ رو گشتیم و آخر سر هم رفتیم جشنواره انار و یه عالم محصولات ارگانیک گرفتیم، از سرکه بالزامیک ارگانیک و بادوم زمینی گرفته تا ارده و شیره خرمای ارگانیک و...که البته یه عالم هم  پیاده شدیم.

برگشتنی هم امید از روز قبل یه رستوران خیلی عالی تو بلوار فردوس رزرو کرده بود که وقتی گرسنه اونجا رسیدیم، با یه صف طولانی پشت در رستوران مواجه شدیم که خوشبختانه چون از قبل رزرو کرده بودیم،‌خیلی هم معطل نشدیم و بعد بیست دقیقه هدایت شدیم داخل، انصافاً یکی از بهترین رستورانهایی بود که تا الان رفته بودم، سالاد سزارش بینهایت خوشمزه بود، ما فقط یه سالاد سفارش دادیم اما انقدر بزرگ بود که هر چهارتامون یه عالم خوردیم و برای همه ما کافی بود. بعدش هم که بشقاب ویژشو سفارش دادیم که شامل استیک گوشت با سس قارچ،‌ماهی سالمون گریل شده،‌مرغ گریل شده و سبزیجات (بروکلی،‌کدوی سرخ شده،‌هویج و سیب زمینی سرخ شده، لیموترش و...) بود، برخورد پرسنل و سرویس دهیش هم که عالی بود.

ناهارو که خوردیم سر راه رفتیم شهرک اکباتان، امید و خانوادش اونجا زندگی میکنند،‌امید پیشنهاد داد بعد این ناهار سنگین بریم اونجا پیاده روی ، ما هم با اینکه خیلی خوابمون گرفته بود اما پیشنهادشونو قبول کردیم، بعدش هم که ما رو رسوندند خونه، تو  راه تعارف کردم که بیاین خونه ما و شیوا هم همون موقع بیدرنگ به امید گفت آره نیمساعتی میریم و یه چایی میخوریم برمیگردیم، خیلی هول کردم آخه صبحش موقع بیرون اومدن از خونه فکر نمیکردم برگشتنی مهمون با خودمون ببریم، خونه با اینکه خیلی هم نامرتب نبود اما خیلی هم تمیز نبود و بخصوص گردوخاک زیادی رو میز تلویزیون و وسایل نشسته بود چون ما همیشه جمعه ها تمیزکاری میکنیم و این جمعه هم که رفته بودیم بیرون و نتونسته بودیم،‌از طرفی میوه هم زیاد نداشتیم، با اینحال بد به دلم راه ندادم و خوشحال بودم که انقدر با ما راحتند و دوستمون دارند که بعد یه روز با هم بودن، بازم دوست داشتن عصر جمعه رو بیان خونمون، خلاصه که اومدن داخل و منم تند تند اسباب چای و وسایل پذیرایی رو حاضر کردم و نشستیم به حرف زدن، خودم فکر میکردم نهایت بعد یکساعت میرند اما از ساعت چهار تا نه و نیم شب خونه ما بودند و با اینکه حسابی حرفهای خوب زدیم و خوش گذشت،‌اما به هیچکدوم از کارهام که گذاشته بودم برای عصر جمعه نرسیدم، نه تونستم برای طول هفته آشپزی کنم و نه تونستم لباسشویی رو روشن کنم و تمیزکاری کنم، اما خب حرفهای خیلی خوبی بینمون رد و بدل شد که محور همشون تلاش کردن برای داشتن یه آینده بهتر و مثبت اندیشی بود.

امید حرفهای زیادی راجع به رسیدن به هدف و پیشرفت در زندگی و حتی اصول فلسفه و... زد و مثالهای خیلی خوبی هم آورد از برایان تریسی و بیل گیتس و ...بعدش هم گفت که در نظر داره دفعه بعد که ما رو میبینه یه جلد کتاب خیلی ارزشمند بهمون هدیه کنه، گفت با خوندن این کتاب دریچه های نویی به رومون باز میشه و نوع نگاهمون به همه چی تغییر میکنه، امید و شیما میگفتنداین کتاب رو به هر کسی تقدیم نمیکنند و با شناختی که از ما دارند میدونند که به محتوا و راهکارهای این کتاب عمل میکنیم،بیصبرانه منتظرم ببینم این کتاب چیه،

من خودم خیلی هم با کتابهای روانشناسی ارتباط برقرار نمیکنم اما از اونجاییکه امید رو فرد عاقل و تدبیرگری میبینم، وقتی اون کتابی رو تایید میکنه مطمئنم ارزش خوندنشو داره. از روز جمعه یه سری تصمیمات جدیدی تو ذهنم گرفتم،‌ایشالا که بتونم عملیشون کنم.

خیلی وقته دلم میخواد چند تا پست عکسدار بذارم از آشپزیهای اخیرم و همینطور از برنامه جمعمون تو باغ گیاهشناسی، اما حوصلم نمیگیره، ببینم کی میتونم اینکارو بکنم.

خصوصی (رمز متفاوت)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یادداشت 133

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

متفرقه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کاش میشد بیخیال بود...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از هر دری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نبرد سخت با درون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلخوشیها کم نیست،‌ نباید از یاد ببرم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخر هفته با طعم آشپزی

و باز هم مرضیه و درست کردن غذاهای جدید در روز پنجشنبه و جمعه. خودمم دارم کم کم با خودم حال میکنما، وقتشه مثل شهردار منطقه یک رشت که  خودش خودشو کارمند نمونه معرفی کرده بود، یه نامه از سیستم اداری بزنم به خودم و خودمو به عنوان کدبانوی نمونه معرفی کنم یه رونوشت هم بزنم به شوهرم و مادرشوهر و خواهرشوهرم! بعد به خودم هم جایزه بدم مثلاً یه خونه سازمانی مثل شهردار رشت (فرق داره با شهردار منطقه یک رشت که بالا گفتم!!!) که اونم خودش به خودش نامه زده بود و به خودش لطف کرده بود و خونه سازمانی هدیه داده بود!

القصه اینکه روز پنجشنبه تصمیم گرفتم خوراک بامیه درست کنم که دستورشو از نت گرفتم و خیلی هم خوشمزه شد، بهتر از انتظارم. البته خوراک بامیه رو برای شام پنجشنبه درست نکردم، گذاشتم برای یه وعده دیگمون چون عادت دارم پنجشنبه جمعه ها که سر کار نمیرم سه چهار مدل غذا درست کنم که بمونه برای اوایل هفته که خسته از کار میرسم خونه،‌غذا داشته باشیم و برای ناهار خودمم ببرم اداره، خلاصه که پنجشنبه همزمان با درست کردن خوراک بامیه، برای شام هم کتلت درست کردم که اونم خوب شد (زیاد کتلت درست نمیکنم چون سرخ کردنی خیلی کم میخوریم)،‌بعدش هم که سامان رسید و تا بره دوش بگیره و بیاد جارو برقی کشیدم و گردگیری کردم، حسابی هم خسته شدم، ولی تمام تلاشمو کردم که  اجازه ندم مثل دفعه های قبل به خاطر خستگی اخلاقم بد بشه و شوهر بیچارمو کلافه کنم که تا حدی هم موفق شدم. این شد که قبل رسیدنش، آرایش ملایم کردم و لباس قشنگ پوشیدم و وقتی که رسید خونه با روی خوش و آغوش باز ازش استقبال کردم و پذیرایی و ...

برای روز جمعه هم باز خلاقیت از خودم در کردم و اول از همه تصمیم گرفتم بادمجان شکم پر درست کنم و همزمان باهاش پاستای جامبو هم درست کنم. خلاصه که بادمجان شکم پر رو اول آماده کردم! اسمش زیادی دهن پر کنه اما به نظرم خیلی هم راحت بود، بدترین قسمتش که دوست ندارم سرخ کردن بادمجوناست که چون بار اولم بود این غذا رو درست میکردم و نمیدونستم خوب شه یا نه فقط دو تا دونه درست کردم، وقتی دیدم خوب شد، اعتماد به نفسشو پیدا کردم و اگه بتونم قبل نوبت خوردنش که احتمالا فردا شبه دوتا دیگه ام درست میکنم و بهش اضافه میکنم! بعله! همچین خانوم خونه ای شدم من، انگار نه انگار تا 32 سالگی هیچی درست نکرده بودم و بعد ازدواج تازه شروع کردم به پخت و پز. (خودم از خودم تعریف نکنم کی بکنه؟!!!) 

در حالیکه بادمجون شکم پر در حال پختن بود، رفتم سراغ پاستای جامبو یا همون ماکارونی صدفی (صدفهای خیلی بزرگ) با مغزی گوشت و پنیر و این شد که بالاخره فر اجاق گازمو از حالت آکبند درآوردم. دفعه دوم بود بعد ازدواج از فر استفاده میکردم، بار اول برای درست کردن لازانیا بود. 

سامان طفلکی هم که از شش صبح جمعه رفته بود سر کار و جمعه رو هم تا بعدازظهر تنها بودم. اولش خیلی غمگین و بی حوصله بودم و بدجور دلم گرفته بود، وقتی سامان نیست انگار یه چیزی کمه، دلم میگیره،‌یه مقدار هم از رفتار مامانم که با اینکه میدونست من ممکنه برم اونجا،‌ رفته بود خونه خواهر بزرگم دلخور بودم، اما از وقتی شروع کردم به آشپزی روحیم هم بهتر شد. آشپزی رو خیلی دوست دارم و حالمو خوب میکنه.سامان ساعت دو و نیم بود که رسید خونه،‌سالاد درست کردم و زیتون و ماست بادمجونی هم آماده کردم و ناهارو خوردیم، خیلی هم خوشش اومد و تعریف کرد، تازشم به پاس قدردانی دستمو بوسید. به نظر خودم هم خوب شده بود،فقط نمیدونم چرا یه مقدار پاستا صدفیها خشک شده بود، البته زیاد نه ها اما انتظار داشتم نرم نرم باشه، حالا باید علتشو پیدا کنم،شاید دمای فر زیاد بوده نمیدونم.

بعدازظهر جمعه هم در راستای خانوم خونه شدنم برای اولین بار تو فر کیک پختم،‌ اصلاً فکر نمیکردم خوب شه اما خداییش خوب شد، قبلاً چندباری تو ماکروفر کیک درست کرده بودم اما برای اولین بار بود که کیکمو تو فر گذاشتم و حرفه ای تر درست کردم. البته راستش حس میکنم شانسی بار اول خوب شد، چون مقدار مواد رو بدون حساب کتاب و از روی حدس ترکیب کردم و معلوم نیست دفعه دیگه هم همینقدر خوب بشه.کیکو با شیر خوردیم و برای اینکه به مادرشوهر و خواهرشوهرم ثابت کنم بهترین عروس دنیا گیرشون اومده، تو تلگرام دو تا عکس از خودم و سامان درحالیکه خوشحال و خندان (الکی مثلاً) مشغول صرف شیر وکیک هستیم فرستادم که با استقبال خوبی از سوی خانواده همسر مواجه شد از جمله مادرشوهر مهربونم  منو عروس قشنگم و کدبانو و خانوم خونه خطاب کرد و کلی قربون صدقم رفت این یعنی ماموریت با موفقیت انجام شد! قبلاً هم که قضیه بادمجون شکم پره رو پشت تلفن به مادرسامان گفته بودم،‌ همچین عروس ندید بدیدی هستم من،‌ اما خب معتقدم دونستن اینا بخصوص وقتی از هم دوریم و به ندرت میان خونمون لازمه که بدونن پسرشون گیر خوب دختری افتاده،‌نگران خورد و خوراکش نباشن


در تصاویر ذیل توجه شما رو به بخشی از هنرنماییهام در آخر هفته جلب میکنم باشد که مورد توجه و عطوفت و تعریف شما قرار گیرد البته خب در نظر داشته باشید که این غذاها رو کسی درست کرده که تا 32 سالگی که بره سر خونه زندگیش آشپزی نمیکرده و الانم فقط یکی دو روز آخر هفته رو وقت داره درست درمون به پخت و پزش برسه.خلاصه که هنوز کلی جای پیشرفت هست و بنده همچنان در حال آموزشم.

برای بازکردن عکسها، آدرس کامل عکس رو انتخاب کنید بعد کلیک راست کنید و گزینه open link رو بزنید تا باز بشه، یا اینکه میتونید کل آدرسو کپی کنید تو قسمت آدرس بروزرتون و enter کنید که باز بشه.

این پست هم که همش شد آشپری! خداییش خیلی ذوق داشتم بنویسم از هنرمندیهام.


این کیک خونگی منه همراه با شیر البته دفعه دیگه تصمیم دارم پیشرفته تر کار کنم و هم بزرگتر درست کنم هم لابلاش خامه و گردو بزنم.

http://s8.picofile.com/file/8309049018/IMG_20171013_175044.jpg


این بادمجون شکم پر من که البته هنوز تو ظرف نکشیدم و از تو قابلمه عکس گرفتم

http://s8.picofile.com/file/8309046892/IMG_20171013_133958.jpg


اینم پاستا جامبو با مغزی گوشت و پنیر پیتزا و سایر مخلفات

http://s8.picofile.com/file/8309047018/IMG_20171014_142938.jpg

هوای ابری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.