سلام به دوستان عزیزم
قبل از هر چیز بگم این پست خیلی طولانیه و شاید طولانی ترین پست وبلاگی من طی این سالها باشه. نوشتنش چیزی نزدیک به چهار ساعت طول کشیده. پیشاپیش میبخشید اگر خوندنش خستتون میکنه و بعد هم چون نمیتونم قبل انتشارش وقت زیادی بابت ویرایشش بذارم، شاید بعضی جاها مبهم یا تکراری باشه که به بزرگی خودتون ببخشید و اگر سوالی بود ازم بپرسید.
انقدر اتفاقات پشت همی از یک ماه قبل به این طرف راجب موضوع خونه افتاده که راستش اصلا نمیدونم باید از کجا بنویسم و از کجا شروع کنم.
چندباری تلاش کردم از زمان پست قبل به این طرف از خودم خبری بدم اما مدتیه بلاگ اسکای در یه سری روزها دچار اختلال میشه و باز نمیشه و از قضا هر دوباری که بین اینهمه مشغله تصمیم گرفتم از خودم و شرایطم اطلاع بدم بلاگ اسکای همین مشکل رو داشت. حتی همین الان هم همینطوره و مجبور شدم متن رو در جای دیگه ای تایپ کنم و بعد درست شدن بلاگ اسکای اونجا وارد کنم.
++++ نمیدونم چطوری و با چه زبانی ازتون بابت حرفها و نظراتتون در پست قبل تشکر کنم. به خدا قسم درست از روزی که در بدترین شرایط روحی و میتونم بگم در حالتی مشابه فروپاشی روانی نوشته قبلی خودم رو نوشتم و از شما خواستم برام دعا کنید قسم میخورم که حالم از همون چندساعت بعد بهتر شد و آرومتر شدم، حالا میگم آرومتر در قیاس با حال قبل نوشتن پست بود وگرنه که همچنان استرس و تشویش و اضطراب همراهم بود اما با درجه خیلی کمتری نسبت به قبل نوشتن این پست و من اینو پای این گذاشتم که دوستان عزیزم دعاهای خیرشون رو روانه من کردند و حتی بعضیها با بزرگواری تمام برای من نذر کردند و منی که به تاثیر دعا خیلی اعتقاد دارم مطمئن شدم همون دعاها حالمو بهتر کرد و کمی آرومترم کرد...
از صمیم دلم ازتون ممنونم. کاش میشد به نحوی اینهمه محبت شما رو جبران کنم... منی که در زندگی واقعی اینهمه بی پشتیبان و تنها بودم شماها رو پشت خودم دیدم. به خدا قسم تعارف نمیکنم از ته دلم حس کردم اونقدرها هم که فکر میکنم بی پناه و بی تکیه گاه نیستم و دوستانی دارم که با اینکه ندیدمشون و ندیدنم اما محبتشون از همه جای ایران شامل حالم شده....خدا خیرشو بهتون بده انشالله.
عزیزانم بعد از نوشتن متن قبل اتفاقات خیلی زیادی افتاد که نمیتونم براتون ریز به ریز بنویسم چون میدونم و مطمئنم که انقدر طولانی میشه نوشته ام که اصلا قابل خوندن نیست....
در کل بخوام بگم ما ۱۱ اسفند ماه خونه خودمون رو بعد تلاشهای دو ساله فروختیم. خونه اولی که دیده بودیم و به پشتوانه اون واحد خودمون رو فروختیم (البته اگه اون خونه هم نبود باز به احتمال زیاد میفروختیم با توجه به اینکه مدت زیادی بود دنبال فروش بودم و موفق نمیشدم و فقط پیدا شدن اون خونه منو مطمئن تر کرد که حتما بفروشم) در نهایت مالک اون خونه گفت چون خودش نمیتونه واحد موردنظرش رو خریداری کنه از فروش منصرف شده و یا مثلا با فلان شرایط پرداختی به ما میفروشه که عملا به معنای تسویه هشتاد درصد قیمت خونه در همون فردای روز معامله بود که اصلا قابل انجام و منطقی نبود.
بعد از اینکه اون واحد اولیه که خیلی هم دوستش داشتم منتفی شد به ناچار رفتیم سراغ جاهای دیگه. واحدهای دیگه و ارزونتری هم پیدا کردیم و به ناچار پیگیر اونها هم شدیم (بماند که هر کدوم ایرادات و ضعفهایی داشتند ولی ما هم چاره ای جز انتخاب نداشتیم چون این موقع سال قدرت انتخاب خیلی محدود میشه و واحدهای عالی موجود نیستند) و در شرایطیکه من و سامان در نهایت روی یه واحدی به اتفاق نظر نسبی رسیدیم (تک واحدی پارکینگ دار اما لوکیشن متوسط) تصمیم گرفتیم که وسواس نشون ندیم و همونو معامله کنیم اما همون شب که تقریبا با همسر و مادرم روی خرید اون خونه به توافق رسیدیم یکی از مشاوران املاک که از همون اول بابت خرید خونه باهاش در ارتباط بودیم با من تماس گرفت و یه واحد دیگه ای معرفی کرد و ما همون شب حدود هشت و نیم نه شب رفتیم و اونو بازدید کردیم و واقعا به دلمون نشست. دیدیم که با وجودیکه قیمتش از بودجه ما خیلی بالاتره و نیازمند این هست که وام اوراق یک و چهارصدی (زوجین و فرزندان) رو با قسط ماهی ۳۰ میلیون تومن! بگیریم (جدای از خرید اوراق اولیه به قیمت ۳۴۰ میلیون تومن که قرار شد بابتش ماشینممون رو بفروشیم) اما فکر کردیم شاید ارزشش رو داشته باشه و خلاصه همون شب با سامان کلی حساب و کتاب کردیم که شاید این ریسک بزرگ ارزششو داشته باشه و قرار شد اون شب فکرامون رو بکنیم و ببینیم خونه رو میخوایم یا نه و به بنگاه اطلاع بدیم و با مالک خونه در بنگاه مذاکره کنیم.
اونشب بعد خوابیدن بچه ها با سامان کلی حساب و کتاب کردیم و دیدیم به شرط فروش ماشین و گرفتن اوراق مسکن سنگین و رهن دادن خونه میتونیم خریداریش بکنیم. خلاصه که صبح فردای اون روز به بنگاه اوکی اولیه راجب این خونه رو دادیم و قرار ملاقات اولیه رو با مالکش گذاشتیم اما تو همون اثنا که قرار ملاقات اولیه و نشست اولیه برگزار بشه، طرح دیگه ای به ذهن من رسید. موضوعی که شاید سامان چندباری قبلتر بهش اشاره کرده بود اما من مخالفت کرده بودم اما در شرایط فعلی و با اتفاقات و حرفهای بعضا ناخوشایندی که بین من و همسر قبل اون مطرح شده بود به نظر طرح خوبی میرسید. (توضیح کوتاه اینکه با گرفتن وام زوجین روی خونه، این خونه قانونا باید سه دونگ سه دونگ به نام من و سامان میشد و یه سری حرف و حدیث هایی بین ما در این مورد پیش اومده بود که اصلا جالب نبود و برای همین هم بود که طرح دومی به ذهن من رسید که الان مینویسم.) خلاصه که بعد ساعتها فکر کردن و تحلیل کردن به طرح دیگه ای رسیدم و اون هم این بود که خونه کوچیکه ۴۵ متریمون رو هم بفروشیم و پولشو بذاریم روی همین خونه ای که توش ساکنیم و یازده اسفند فروخته بودیم و اینطوری دیگه لازم به گرفتن وام با این قسط سنگین که به احتمال زیاد بخش بیشتری روی دوش خودم میفتاد نباشیم و در کنارش لازم نباشه کل طلاها رو بفروشیم بلکه فقط نصفشو بفروشیم و نصف باقیمونده رو هم همسرم به نام خودش در بانک بذاره (طلاها در بانک به نام من بود و اینکه چون با این طرح جدید یعنی فروش خونه کوچیکه دیگه نیازی به وام نبود و خونه کلاَ شش دونگ به نام من میشد قرار شد که سامان طلاها رو به جای بخشی از پول خونه کوچیکه که قبل ازدواج برای خودش خریده بود برداره و یه جورایی اختیار طلاها دست خودش باشه...البته خب ارزش مالی خونه کوچیکه از طلاها بیشتر میشد اما من قول دادم که ذره ذره به طلاهایی که بنام اون در بانک میذاریم اضافه کنم که حالا که شش دونگ خونه جدید به نام خودم میشه اون هم نتیجه زحماتش در مجردی بابت خرید خونه کوچیکه به باد نره و چیزی به نامش باشه که دلگرم بشه و اونم نصف طلاهامون در حال حاضر و اینکه من طی سالهای بعد به نام اون به طلاها اضافه کنم.( اینم بگم که ما تصمیم گرفته بودیم اردیبهشت ماه سال بعد و همزمان با بلند شدن مستاجر خونه کوچیکه همون موقع این خونه رو بفروشیم و پولشو تبدیل به طلا کنیم و قرار نبود خرید خونه جدید ما منوط به فروش خونه کوچیکه باشه و فقط قرار بود بابتش یکی از خونه ها رو بفروشیم اما با دیدن این خونه جدید و حساب کتابهایی که کردیم دیدیم همین الان خونه کوچیکه رو بفروشیم و نخواسته باشه این وام سنگین رو استفاده کنیم شاید بهتر باشه و اتفاقا بحث و دعواها هم بین من و همسر کمتر میشه.)
البته شاید به ذهنتون برسه اینهمه حساب و کتاب در زندگی زن و شوهری اونقدرها معنا نداره اما به دلایلی که واقعا نوشتنی نیست و در این سالها خودم شاهدش بودم و با توجه به شرایط روحی همسرم و اینکه احساس میکرد در زندگی به هیچ جا نرسیده و چیزی از خودش نداره میدونستم که باید بخشی از دارایی ها به نام خودش باشه و همه اش به نام من نباشه تا احساس بهتری در زندگی داشته باشه و قرار شد در ازای خونه ای که شش دونگ به نام من میشه (و خونه خودش هم فروخته میشه بابتش) طلاهای من که نود درصد با هزینه خودم در گذشته خریداری شده بودند به نام همسرم بشه و بابت ما به التفاوت ارزش خونه کوچیکه و طلاها هم به تدریج در آینده خودم جایگزین کنم.
درسته اینطوری هر دو خونه رو میفروختیم اما در عوض اون قرار نبود قسط سی تومنی وام مسکن با خرید اوراق بدیم (با اقساطی که از قبل داشتیم میشد ماهی ۴۵ میلیون تومن قسط!) و مبلغ خرید اوراق اولیه هم که ۳۴۰ تومن بود و قرار بود بابتش ماشین رو بفروشیم منتفی میشد و فقط این وسط به جای کل طلاها لازم بود نصف طلاها رو برای خرید خونه بفروشیم و باقیش رو هم نگهداریم. در کنار اینها باید بگم دو تا خونه ما هر دو باهم اندازه یه خونه مناسب بقیه مردم ارزش مالی نداشت و لوکیشنشون هم ایده آل نبود و در نهایت به نظر میرسید فروش هر دو خونه منطقی تر باشه.
من همیشه فکر میکردم بهتره با فروش همین یه خونه ای که توش نشسیتم و گرفتن اوارق مسکن و فروش طلاها خرید خونه جدید رو انجام بدیم و اون خونه کوچیک بمونه سرمایه گذاری برای آینده بچه ها و بعدترها که کمی زندگیمون به رونق افتاد روی اون هم سرمایه گذاری کنیم و تبدیل به خونه بهتری بکنیم و همینطوری همیشه یه خونه دومی برای آینده بچه ها و بخصوص موقع ازدواج پسرک در آینده داشته باشیم...این طرح بعد اینکه دیدیم قیمت خونه کوچیکه رشد زیادی نمیکنه (بابت ۲۰ ساله بودنش و لوکیشن تقریبا ضعیف) و طلا چندین برابر بیشتر از اون در این سالها رشد کرده تبدیل شد به اینکه اردیبهشت سال بعد یعنی ۱۴۰۴ و بعد تموم شدن پرونده خرید خونه اصلی خودمون (اونم صرفا از طریق فروش همین خونه ای که توش ساکنیم و گرفتن اوراق مسکن بدون اینکه به اون یکی خونه دست بزنیم) اون خونه کوچیکه رو هم بفروشیم و پولشو تبدیل به طلا کنیم و بذاریم بانک کارگشایی و بعدا با اصل و سود طلا مجددا خونه کوچیک دیگه ای با شرایط بهتری بخریم برای آینده بچه ها... اما در نهایت خیلی ناگهانی وقتی این خونه آخری رو بازدید کردیم و تصمیم گرفتیم همینو معامله کنیم و برای جور کردن کسری پول ماشین رو بفروشیم و بریم دنبال وام اوراق ۱۴۰۰ میلیون تومنی (تا قبل دیدن این خونه قرار بود وام ۹۶۰ میلیونی برداریم و بعد دیدن این خونه تبدیل شد به وام ۱۴۰۰ میلیونی که میشد وام خودمون و بچه ها و سی تومن ماهانه قسطش بود) یک آن به خودمون اومدیم و دیدیم چقدر میتونه این پروژه سخت و ترسناک باشه و تا دو سه سال رسما این وام سی تومنی زندگی ما رو نابود کنه و خیلی هم ریسک داره که حتما بتونیم ماهی ۳۰ تومن قسطش رو با شرایط کاری همسرم بدیم.... تازه قسطهای قبلی خودمون بماند که ۱۵ تومن دیگه هم به این مبلغ اضافه میشد و رسما باید حداقل درامد سال بعد ما ۶۰ میلیون تومن در ماه میشد که با شرایط کاری همسرم اصلا نمیشد بهش مطمئن بود....
این شد که بعد ساعتها فکر کردن و بالا و پایین کردن رسیدیم به طرح فروش خونه دومی و کوچیکتره. اما مشکل اصلی این بود که آیا میشه اونو به سرعت فروخت؟ آیا مستاجر همکاری میکنه و این موقع سال بازدید میده؟اونم مستاجری که موقع قرارداد باهاش بابت یه سری موضوعات دلخوریهایی بینمون پیش اومده بود....همه چیز گنگ بود. در نهایت با مستاجر تماس گرفتیم و علیرغم انتظارمون گفت باشه من بازدید میدم (بماند که در جریان بازدید همین آدم چقدر تلاش کرد که معامله ما سر نگیره یا با شرایط ایده آلی پیش نره که خودش یه پست وبلاگی جدایی رو میطلبه و اینجا جای نوشتنش نیست)....
اینطوری شد که ما تصمیمون قطعی شد و خونه کوچیکه رو به خیلی ها سپردیم که دومین خونه رو هم برای ما بفروشند و من هم درست مثل خونه فعلی خودمون که خودم آگهیش کردم، خونه دومی رو هم آگهی کردم و تقریبا شبانه روز پای گوشی و جواب دادن به تلفن بودم... یعنی ساعتی نبود که تماس نداشته باشم و بچه هام کلافه شده بودند. طفلکیها خیلی خیلی اذیت شدند این مدت.
از طرفی وقتی دیدیم مستاجر قول همکاری داده و به مشتری ها بازدید میده این موضوع رو با بنگاهی که خونه جدید ما رو بهمون معرفی کرده بودند درمیون گذاشتیم و قرار شد نشست اولیه رو با مالک بذاریم... بنگاه به شدت اصرار میکرد که در همین نشست باید مبایعه نامه بنویسید و حتی مالک خونه هم حرفی نداشت و موافق بود اما من به این فکر کردم که اگر به هر دلیلی این خونه کوچیکه فروش نره عملاَ نمیتونیم به تعهداتمون در خرید عمل کنیم و بنگاهها هم که میدونند ما خونه خریدیم میان و همین خونه کوچیکه ما رو زیر زیر قیمت از چنگمون درمیارند و ما هم چاره ای نداریم که فقط با هر قیمتی بدیم چون دیگه خونه رو مبایعه نامه نوشتیم و اونوقت کم و کسریهای ناشی از فروش خونه زیر قیمت رو معلوم نیست چطوری باید جور کنیم و کارمون خیلی سخت و خطرناک میشه....این شد که علیرغم دلخور شدن مالک و بنگاه من به همسرم گفتم قرار نشست اولیه رو خودت تنها برو چون طبق تجربه اگر من بیام مطمئنم این املاکیها منو که قراره خونه رو به اسم خودم بنویسم دوره میکنند و به زور میخوان مبایعه نامه بنویسیم و ممکنه در شرایطی که توش قرار میگیریم مجبور به نوشتن باشیم و اون موقع هست که دیگه ما نیستیم که دست بالا رو داریم بلکه وقتی مبایعه نامه بنویسیم مجبوریم در هر شرایطی و با هر قیمت پایینی خونه رو بفروشیم و املاکیها هم که الان خودشون رو خیلی خوب نشون میدند و قول میدند سه روزه بفروشند، اتفاقا دنبال همین هستند که بگن فروش نمیره و خودشون بصورت دلالی واحد کوچیکه ما رو شب عیدی بخرند و اونور سال با کلی سود کردن روش اونو بفروشند. ولی از طرف دیگه تا وقتی مبایعه نامه ننوشتیم بابت کمیسیون خودشون هم که شده نهایت تلاش رو میکنند که معامله ما رو جوش بدند و برامون وقت بخرند....اگر هم بابت این تاخیر این خونه از دستمون بره و قسمتمون نشه که باز قسمت نبوده اما بهتر از اینه که چنین ریسک خطرناکی بکنیم.
خلاصه که با اینکه مالک خونه اومد سر قرار من موضوع نگهداری بچه ها رو بهانه کردم و نرفتم و فقط سامان رفت سر قرار...اونجا مالک از سامان خیلی خوشش اومد و بهش گفته بود خونه مال شما و حتی سندشو هم گذاشت بنگاه و رفت...سامان اما درست و حسابی بهش نگفته بود که نوع پرداختی ما منوط به فروش خونه کوچیکه هست و بعدتر و دو روز بعد خودم به مالک زنگ زدم و موضوع رو بهش گفتم که به این دلیل ما مبایعه نامه ننوشتیم چون ممکن بود به هر دلیل خونه کوچیکه ما که منوط به بازدید دادن مستاجر ما هست فروش نره و ما پرداختیمون به شما دچار مشکل بشه و شما هم که خودت جای دیگه خرید کردی و باید پرداختی ما رو اونطرف بدی دچار مشکل بشی و این زنجیره معلوم نیست به کجا برسه.... ایشون هم گفت من به شما فرصت میدم تا خونه کوچیکه رو هم بفروشید (بماند که بعدتر همین آدم و همسرش گله میکردند که ما بابت ننوشتن مبایعه نامه همون روز اول دچار خسارت شدیم و خونه مورد نظر ما که قرار بود بخریمش بابت تاخیر در نوشتن مبایعه نامه قیمتش بالاتر رفت و ضرر کردیم که به نظرمن به ما ربطی نداشت چون اگر ایشون مشتری دیگه ای غیر ما داشت قطعا برای ما صبر نمیکرد و به همون میفروخت پس نباید منتی در این مورد سر ما میبود).
فروش خونه کوچیکه هم با هزاز سختی و استرس همراه بود...مستاجر گاهی حضور نداشت و نمیتونست بازدید بده، گاهی در بازدیدها حرفهایی میزد که میتونست مشتری رو منصرف کنه و من مطمدنم عمدی بود (مثلا میگفت اینجا فشار آب خیلی ضعیفه یا پارک کردن در پارکینگش سخته و ....) اما خوبیش این بود که مشتریها از در و دیوار برای بازدید میومدند چون هم قیمت رو خوب گذاشته بودیم و هم اینکه آخر سالی خونه نقلی پارکینگ دار حکم طلا رو در تهران داره و اینو تهرانیها خوب میدونند. خلاصه بعد کلی استرس و فشار مشتری مناسبی پیدا شد و قرار فروش رو گذاشتیم و همراه دو تا بچه تو یه شب بارونی رفتیم سر قرار! اینم بگم که لحظه آخر چقدر بابت رفتار مستاجر حرص خوردیم. مستاجر بی شعور ما به طرف گفته بود اینها نیاز دارند سریع خونه رو بفروشند و میتونید کلی ازشون تخفیف بگیرید و حتی به این قیمت هم بخرید! (خدا ازش نگذره) و مشتری هم به این واسطه مدام درخواست تخفیف زیاد میکرد...اگر مستاجر این حرفو بهش نمیزد مطمئنم حداقل صد تومن بالاتر میتونستیم بفروشیم... آخه برای اینکه مستاجر بازدید بده من مشکلاتمون رو بهش گفته بودم و اون از خدا بیخبر هم چون از قبل دلش پر بود داشت سوؤ استفاده میکرد که یه جوری ما رو اذیت کنه.
خلاصه اینکه با وجود دلخوری زیاد در جلسه فروش خونه کوچیکه و اینکه حتی یکبار نزدیک بود من قید همه چیو بزنم و کیفمو بردارم و بیام بیرون در نهایت روی مبلغی توافق کردیم و قرار شد مبایعه نامه بنویسیم. من درست قبل امضای نهایی برای بار چندم زنگ زدم به مالک خونه ای که خودمون میخواستیم بخریم و بهش گفتم من یک خونمون رو که فروختم و بابت خرید واحد شما دارم خونه دومم رو هم میفروشم و عملا اگر نتونم خونه شما رو بخرم بیچاره میشم... آیا شما همچنان فروشنده قطعی هستید و خدای ناکرده فردا منصرف نمیشید چون ما قبلا هم چنین تجربه تلخی داشتیم و بابتش کلی ضرر و زیان دادیم؟ که برگشت گفت از من خیالتون راحت اما معامله شما هم خیلی یهویی شد و یه قطع و وصل کن الان خبر میدم!!!! اصلا مونده بودم! گفتم میبخشید ما الان در نشست هستیم و سه چهارروزه با هم در ارتباطیم و شما مدام میگید منتظرید که ما خونه کوچیکمون فروش بره و با ما مبایعه نامه بنویسید و خرید خودتون رو انجام بدید الان میگید یهویی شده؟ که اونم گفت خواهرم نگران نباش بذار من یه چک بکنم خبر بدم! تا زنگ بزنه و خبر بده من مردم و زنده شدم! حالا مشتری ما هم نشسته اونطرف و منتظره که باهاش امضا کنیم! بچه ها هم دفتر املاک رو روی سرشون گذاشتند و زیر بارون و بیرون محوطه دارند کلی بپر بپر و شلوغ میکنند و سامان رو کلافه کردند! اصلا یه وضع وحشتناکی بود که نگم بهتره.
درنهایت مالک تماس گرفت و با خوشحالی گفت خواهرم معاملت رو بنویس خیالت تخت ما فردا صبح میایم بنگاه برای قرارداد خودمون! ما آدمهای خوبی هستیم و ما رو با اون قبلیها یکی در نظر نگیر و به روح پدرم به همین ماه عزیز من میام و مینویسم و شما نگران نباش و معاملت رو تمام کن. منم کلی خوشحال شدم و معامله فروش واحد کوچیکه رو هم در شب ۱۸ اسفند و یک هفته بعد فروش واحد اصلی خودمون بستیم! یعنی عملا با هزار سختی هر دو واحدمون رو فروختیم هر دو رو هم نقد فروختیم و از این جهت خوب بود...یه مقدار حالم بهتر شده بود و فکر میکردم داره همه چی درست میشه. فردای اون روز خریدار واحد کوچیکه ما رفت و مبلغ اولیه رو به حساب من شبا کرد....تا اینکار انجام بشه شد ساعت یک ظهر...ما هم مدام با مالک در ارتباط بودیم که بابت اینکه پرداختی اولیه ما هنوز کامل نشده قرارمون عقبتر بیفته... ساعت یک زنگ زدیم که ما برای ساعت دو آماده ایم اما برگشت گفت ساعت دو برام مقدور نیست و باشه برای ساعت ۵! همین حرف به دلم دلهره انداخت اما سامان گفت هیچ مشکلی نیست و اتفاق سالها قبل که بعد فروش خونه قبلی خودم ، فروشنده خونه ای که قرار بود بخریم منصرف شد و نیومد سر قرار و من فروش خونه خودم رو با پرداخت ضرر و زیان زیاد فسخ کردم قرار نیست سرمون بیاد! (اون موقع هم آخر سال بود و همه ماجرا رو اینجا در همین وبلاگ نوشتم دوستان قدیمی شاید خاطرشون باشه که چی به سرم اومد) آخه فروشنده همین خونه جدید به قران و روح پدرش قسم خورده بود که میاد سر قرار و مدتهاست منتظره که ما با اون بنویسیم و اونم بره خرید خودشو بکنه و واقعا من هم زیاد نگران نشدم و گفتم شاید ساعت دو واقعا براش مقدور نیست.
این وسط من با توجه به تجربه قبلی برای فروش دو تا واحدمون که در هر دو مورد بچه ها رو مجبور شده بودیم با خودمون ببریم بنگاه (کسی رو نداشتیم بچه ها رو پیشش بذاریم) و عملا بیچارمون کردند تصمیم گرفتیم در این فاصله بریم و مادرم رو از خونش بیاریم خونه خودمون که بچه ها رو پیشش بذاریم و بعد بریم بنگاه....ساعت ۴ بود که فروشنده زنگ زد که آدرس دقیق بنگاه رو از ما بپرسه و گفت ما هم تو راهیم و داریم میایم.... ما هم گفتیم به ده دقیقه تاخیر بهتون میرسیم و تا اینجا به نظرم همه چی عالی بود و من حالم خوب بود...ساعت پنج و ربع عصر ۱۹ اسفند رسیدیم بنگاه و من فکر میکردم فروشنده و خانمش اونجا هستند اما کسی نبود!!! باز هم شک نکردم بابت همه قسمها و قول و قرارهایی که بهمون داده بود و اصلا فروش خونه کوچیکه با تایید اون و خانمش بود که انجام شد. تو بنگاه زنگ زدم بهشون که ببینم کجا رفتند و اونا که زودتر از ما راه افتادند چرا نرسیدند که دیدم تلفنش اشغال هست ، خانمش رو گرفتم و برگشت یهویی گفت حالم خیلی بد شده و نمیتونم بیام! اصلا آب یخ ریختن روی سرم...دستام سرد شد و سرم داغ.... گفتم میبخشید ما از قبل قرار داشتیم. هر چقدر حالتون بده خواهش میکنم خواهش میکنم هر طوری هست بیاید که یهویی لحن صداش عوض شد و با صدای بلند و شبیه داد زدن برگشت گفت فروشنده خونه ما ۴۰۰ تومن برده روی قیمت ملکش! اگر همون روز اول مبایعه نامه مینوشتیم لازم نبود الان ۴۰۰ بیشتر بدیم! گفتم خانم من خونه کوچیکه رو اون موقع نفروخته بودم و اگر به هر دلیل مثل همکاری نکردن مستاجر یا هر چیز دیگه اون خونه فروش نمیرفت عملا نمیتونستم پرداختی به موقع داشته باشم و شما هم که دارید خونه میخرید گرفتار میشدید و من خواستم به نفع شما هم کار کنم که الکی و بی پشتوانه ما به طرف معامله خودتون تعهد پرداختی ندید که هر دوی ما به مشکل بخوریم و اینا رو قبلا خدمت همسر شما هم گفتم (یه جوری طلبکار حرف میزد که انگار وظیفمون بوده خونشون رو بخریم)...گوشی رو همون موقع شوهرش گرفت و حرفهای خانمش رو تکرار کرد و لحن اون هم عوض شده بود و با لحن قبلیش قابل مقایسه نبود و با صدای بلند به من میگفت شما فقط خودت حرف میزنی و وسط حرفم میپری و.... من اصلا حرفهاشو نمیشنیدم و فقط میگفتم شما قسم خوردید و قول دادید و خواهش میکنم اینکارو با ما نکنید و ما دو تا خونمون رو فروختیم و شما دیشب قسم خوردید ...اونم میگفت شما اصلا نمیذاری من حرف بزنم، گوشی رو بده به شوهرت ....گوشی رو دادم به سامان....فرشونده برگشت بهش گفت خانمت نمیذاره من حرفم تموم بشه. من همچنان روی حرفم هستم و معامله میکنم اما باید تکلیف اونطرفو و خرید خودم رو معلوم کنم و الان کلی به مشکل خوردم. ۲۴ ساعت بهم وقت بدید و ما برای شما ۴ روز صبر کردیم شما هم یک روز صبر کنید! به سامان گفتم بهش بگو صبر کردن ما با شما یکی نبوده، شما خونتون زیر پاتون بوده و نهایت این بوده که نمیفروختید اما ما به خاطر حرف شما دو تا خونه فروختیم که خونه شما رو بخریم و صبر کردن تو این شرایط اصلا راحت نیست و از کجا معلوم فردا به ما بفروشید و نگید که نمیفروشید... تازه نخواستم بهش بگم که اگر شما مشتری دیگه ای غیر ما داشتید امکان نداشت برای ما صبر کنید....
تو بنگاه حال و روز من قابل توصیف نبود. با زبان روزه اونم بدون سحری درست و حسابی ضعف کرده بودم و شبیه دیوانه ها شده بودم. فشارم روی ۵ بود! حتی نمیتونستم افطار کنم. راه گلوم بسته شده بود...باورم نمیشد این اتفاق رو که دوباره مثل ۵ سال قبل داشت تکرار میشد.... سامان همه تلاششو میکرد آرومم کنه...به همه و از جمله بنگاهیها میگفت بهم بگن اتفاقی نیفتاده و ما هنوز فرصت داریم اما من خودم خوب میدونستم چقدر کار ما سخت شده با نفروختن ایشون! سامان برای آروم کردن من بغلم میکرد و میگفت اگر بعد ۲۴ ساعت هم باز گفت نمیفروشم نگران نباش و ما کل پول خونه ها رو به طلا تبدیل میکنیم و سودش اصلا طی دو سال بعد بیشتر هم میشه اما برای من قابل قبول نبود...شاید حتی طلا قیمتش بالاتر میرفت (میدونم روندش صعودیه) اما طبیعتاَ هیچی مثل خرید خونه اونم بعد فروش دو تا خونه منو آروم نمیکرد. مهمتر از همه اینکه احساس میکردم طرف بعد کلی قسم و آیه و قول و قرار زیر حرفش زده با اینکه همون دیشبش و قبل فروش واحد کوچیکه کلی با هم ارتباط تلفنی داشتیم و ما رو مطمئن کرده بود و همین تمام اعتماد و ایمان من به آدمها رو از بین برده بود و میدونستم دیگه نمیتونم سر پا بشم و اعتماد کنم. حال و روز من با جملات قابل بیان و ابراز نیست.
برگشتیم خونه. تو راه برگشت سامان سرمو گذاشت روی سینش و به خاطر من شروع کرد گریه کردن و مدام میگفت من پشتتم تو رو خدا غصه نخور اما دست خودم نبود اشکهام. دستامو میبوسید و آرومم میکرد اما میدونم درون خودش هم پر از درده. مادرم هم طفلی به خاطر من خیلی ناراحت بود اما هم سامان و هم مادرم تلاش میکردند آرومم کنند... من بهشون گفتم اینبار دیگه من نمیتونم سر پا بشم و از این به بعد به هیچ آدمی حتی اگر قسم قران و جان بچه هاشو و روح پدرشو بخوره اعتماد نمیکنم و منم میشم مثل همین آدمهای نامرد حالا ببینید....سامان میگفت شاید اصلا فردا اومد و بهمون فروخت که من گفتم دیگه برام مهم نیست. من همین فردا صبح میرم و دنبال خونه های دیگه ای میگردم و اگر یکی در حد ۷۰ درصد هم به دلم بشینه همون رو معامله میکنم و منتظر خبر این آقا نمیشم! شاید اون تماس بگیره و بخواد بهم بفروشه اما من اگر مورد بهتری پیدا کنم همون رو میخرم تا بفهمه با روح و روان ما چه کرده.
از طرفی میدیدم که خونه هایی که مثلا دو هفته قبل بازدید کرده بودم و تا حدی پسند کرده بودم هنوز موجودند و میتونیم اونا رو بخریم و این خودش باعث کمی دلگرمی بود (البته هر کدوم ایراداتی داشتند مثل لوکیشن ضعیف یا نزدیک به مسجد و .... اما خب معامله کردنشون قطعی بود و تازه نیاز نبود طلا هم بابتش بفروشیم)...این وسط املاک مدام تماس میگرفت و میخواست خودش معامله رو جوش بده و میگفت مالک این خونه میفروشه و من رضایتشو میگیرم و نگران نباشید اما من میگفتم دیگه این خرید برام ارزشی نداره و من دنبال واحدهای دیگه ای هستم و مطمئن باشید اونی که تو این بازار رکود مسکن ضرر میکنه اون هست که سال بعد نمیتونه براحتی برای خونش مشتری پیدا کنه، نه من که الان پول دو تا واحد دستمه و به هر حال یه خونه پیدا میکنم و معامله میکنم یا ته تهش طلا میگیرم و ضرری به اون معنا نمیکنم اما ایشون پشیمون میشه صددرصد بابت نفروختن خونه به من.... دیگه در لحن صحبت ما با املاکیها هیچ خواهش و استیصالی نبود! قاطع و محکم و بدون گریه حرف میزدم! انقدر عصبانی بودم و احساس میکردم از اعتمادم برای بار چندم سوء استفاده شده که مطمئن بودم اگر خونه بهتری به جای این خونه پیدا کنم همونو معامله میکنم واگر این آقا دوباره تماس گرفت که بیاید ما به شما میفروشیم بهش میگم من خونه دیگه ای پیدا کردم و معامله اون هم کنسل میشه (مشتری دیگه ای نداشت) و میذارم اون هم بدترین احساسات رو تجربه کنه! درست مثل خودم و شوهرم!
دوباره همون شب اول که طرف سر قرار نیومد و فردای اون روز کفش آهنی پا کردم و افتادم دنبال خونه...این وسط یه خونه جدیدی معرفی شد که به نظرم رسید میشه خریداریش کرد با اینکه قیمتش از این خونه هم بالاتر بود (مستاجر ساکن بود و رهن و اجاره خوبی داشت).... رفتم و بازدید کردم و یه جورایی پسندم شد اما سامان راضی نبود.... اولا با اینکه متراژش بالا بود (۱۱۵ متر) اما زیر ساختمان واحد تجاری (فروشگاه کفش) بود که یه جور ضعف برای ملک حساب میشه و موقع فروش آدم رو خیلی خیلی به دردسر میندازه و منی که برای فروش خونه خودم اینهمه اذیت شدم میفهمم چقدر این نکته میتونه منفی باشه. از طرفی درست بر خیابون بود و طبیعتا سر و صدای داخل خونه بیشتر از خونه های داخل کوچه بود. نقشش خوب بود اما سامان میگفت همون خونه ای که مالکش سر قرار مبایعه نامه نیومد با وجود متراژ خیلی کمترش خیلی بهترو خوش نقشه تر بود و خلاصه این وسط با سامان هم به توافق نمیرسیدیم....یه خونه دیگه هم کنار این مورد دیدیم که اونم خوب بود اما ضعف اون هم این بود که یه جورایی تودلی حساب میشد (نه کاملا پشت قواره ای اما خب یکم تودلی طور بود و باز فروشش رو سخت میکرد)...خلاصه با خودم گفتم خوب یا بد از بین همین دو تا خونه و خونه هایی که یکی دو هفته قبل بازدید کردیم یکی رو انتخاب میکنم و دیگه منت این آدم رو نمیکشم و هیچ تعهدی هم از همون وقت که در بنگاه حاضر نشد بین ما نیست.
اما در همین اثنا بود که همون فروشنده بعد ۲۴ ساعت زنگ زد و از من دلجویی کرد و گفت خواهرم من از اول گفتم خونه مال شماست و فروشنده هستم و الان هم میگم خونه مال خودتون هست اما فقط یک روز دیگه فرصت بدید....منم خیلی خیلی سرد پاسخ دادم و گفتم اگر یک روز بعد مجددا بگید نمیتونید بفروشید تکلیف چیه؟ شما همون سری اول با رفتارتون منو کلی ناامید و نگران کردید و چه تضمینی هست فردا مجددا بگید نمیفروشم؟ شما سری قبل هم قسم خوردید حالا چه تضمینی هست؟ لطف بفرمایید با خانمتون درمیون بذارید که ایشون به یکباره باز نظرشون عوض نشه چون ایشون رسما اون شب سر من داد میزدند و مشخصه که نظر ایشون هم خیلی برای شما مهمه لطفا به خانمتون بگید تماس بگیرند و به من اطمینان خاطر بدند (این وسط بی پروا حرفامو میزدم و دیگه احساس ضعف نمیکردم چون میدونستم واحدهای دیگه ای هم برای ما موجودند!). خلاصه باز این فروشنده به من اطمینان خاطر داد و گفت حتما تا روز بعد با ما مینویسه و فقط همین امروز رو فرصت بدیم بابت یه سری هماهنگی ها.... خلاصه این وسط من نمیدونستم آخر سر این خونه قسمت ما میشه یا نه! در بدترین حالت اضطرابی و بلاتکلیفی قرار داشتم اما به سامان میگفتم من کاری به حرف این آقا و تماس مجدد و دلجوییش ندارم، باز هم باید دنبال خونه بگردم و باز همون شب بعد حرفهای اون آقا هم دوباره رفتم و به چندین بنگاه سر زدم و سایت دیوارو چک کردم و کلی تماس گرفتم و حتی بازدید جدید هماهنگ کردم. به سامان میگفتم ما فرصت زیادی نداریم که بخوایم از دست بدیم و من تو این فاصله میگردم و واحد های دیگه ای پیدا میکنم و در نهایت حتی اگر واحدی بهتر از واحد این آقا پیدا کردم همون رو میگیرم چون تعهد ما به این آقا همون روز که در بنگاه حاضر نشد تمام شد و از اینجا به بعد اگر من واحد بهتری پیدا کنم اونو معامله میکنم. بماند که واحد بهتری هم واقعا نبود و هر کدوم ایراداتی داشتند یا قیمتها خیلی عجیب و غریب بالا بود. به نظرم میرسید قیمت این خونه به نسبت این موقع سال از جاهای دیگه بهتره. با اینکه اونا نوساز بودند و این خونه هفت هشت ساله اما باز احساس میکردم امتیازات اینجا از هر جهت بیشتره و سامان هم کاملا قبول داشت.
ترتیب اتفاقات درست یادم نیست با اینکه فقط سه چهار روز ازش گذشته بسکه به نظر من روزها و شبها طولانی اومد و این انتظار و بلاتکلیفی به قدری سخت بود که قابل بیان نیست. خدا میدونه چه شب و روزهایی رو گذروندم. در نهایت با وساطت بنگاه املاک و تماس مجدد فروشنده با همسرم و تایید دوباره اینکه من فروشنده ام و بیاید قرار بذاریم، قرار شد که معاملون رو با همین آدم انجام بدیم و اینبار در روز ۲۱ اسفند برای بار دوم من بچه ها رو برداشتم بردم خونه مادرم (سری قبلی مادرم اومده بود خونه ما) و سریع راه افتادیم سمت دفتر املاک در محله خودمون.... فروشنده و خانمش هم رسیده بودند. ما هم همسایه واحد کناری خودمون رو با خودمون برده بودیم بابت اینکه فرد سومی هم کنار ما موقع معامله از جهت احتیاط حضور داشته باشه. من اینبار هم تا ثانیه آخر احساس میکردم باز میخوان نیان و کنسل کنند! تا این حد مشکوک بودم به همه چی. اما اینبار برخلاف ۱۹ اسفند که سر قرار حاضر نشدند، زودتر از ما رسیده بودند اما فضا به شدت سرد و سنگین بود و سکوت بینمون حاکم بود و کسی حرفی نمیزد. همسرم هم به این موضوع اشاره کرد و گفت چقدر فضا سنگینه و بیاید کمی فضا رو تلطیف کنیم مثلا داریم معامله میکنیم. خانمش هم اولش خیلی با من سرد برخورد میکرد اما به تدریج خیلی خونگرم تر شد اما هردوشون گله داشتند و میگفتند فروشنده خونه ای که اونا میخوان بخرند ۵۰۰ تومن قیمتشو بالا برده و به همین دلیل حتی هزار تومن به ما تخفیف نمیدند و همینکه قیمت رو بالاتر نمیبرند خیلی کار بزرگی میکنند....دیگه ما هم دیدیم بیفایدست هیچ تخفیفی حتی هزار تومن هم نگرفتیم.... این وسط اینکه این خانواده احساس میکردند ما وظیفه داشتیم خونشون رو همون روز اول و بدون اینکه مطمئن باشیم واحد کوچیکه ما فروش میره معامله کنیم برام جالب بود! خیلی خوب بود که اینبار بچه ها حضور نداشتند و هم من و هم سامان خیلی به جلسه مسلط بودیم. همسایمون هم حضور داشت و همه چیو چک میکرد. دیگه معامله رو نوشتیم و نفسی کشیدم اما همچنان استرس زیادی با من بود چون فروشنده هیچ مدرکی با خودش به جز سند تک برگ نداشت (بنچاق، صورت مجلس تفکیلی، پایان کار هیچی نداشت و فقط سند همراهش بود و این برای من خیلی عجیب بود چون تو فروش دو تا خونه خودم من تک به تک این اسناد رو داشتم)...ما هم گفتیم اولین پرداختی ما وقتی هست که این مدارک رو ببینیم و فروشنده مدام سرشو تکون میداد که یعنی چقدر بده به ما اعتماد ندارید!!! اصلا درک نمیکرد که باید مدارکش کامل باشه و بدون این مدارک هیچ کس ازش خونه نمیگیره! ولی خب چون سندش طی استعلامات بنگاه و ملاحظه ما کاملا بدون مشکل بود من نخواستم امضای معامله رو دوباره بندارم برای بعد دیدن مدارک چون در ظاهر سندش کاملا آزاد و بدون مشکل بود و ما هم خونه رو دیده بودیم و مورد خاصی به نظر نمیرسید اما پرداختی اول رو منوط کردیم به دیدن همه مدارک. فروشنده انقدر ناشی و ناوارد بود که خودش هم موقع خرید این خونه این مدارک رو درخواست نکرده بود. ما که گفتیم اولین پرداختی ما بعد رویت کلیه مدارک هست اخماش تو هم رفت و مدام میگفت ما آدمای بی شیله پیله ای هستیم و با همه رو هستیم و یه جورایی ناراحت بود که چرا ما میگیم تا مدارکو نبینیم پرداختی نخواهیم داشت. من میگفتم آقای فلانی به جنابعالی جسارت نمیکنم ما خودمون دو تا خونه فروختیم و مدارک هر دو کاملا تکمیل بود و هم بنگاه هم خریداران ما رویت کردند و مدارک رو مطالعه کردند و راستش برای بنده عجیبه که شما اینها رو ندارید...
در نهایت قرار شده بود فروشنده با مشاور املاک برند و این مدارک رو از دفترخونه و دفتر خدمات الکترونیک شهر بگیرند و ما این مدارک رو که دیدیم چک پرداخت اول رو بهشون بدیم....
من با اینکه ۲۱ اسفند ماه مبایعه نامه نوشته بودیم و حتی صد تومن هم به حساب فروشنده واریز کرده بودم اما همچنان احساس نمیکردم معاملمون قطعیه بابت اینکه مدارک فروشنده کامل نبود و همش میترسیدم مدارک رو که بیاره یه ایرادی وجود داشته باشه و بخوایم معامله رو فسخ کنیم. مشاور املاک با فروشنده رفتند و مدارک رو به هزار زحمت از دفترخونه و دفتر خدمات الکترونیک گرفتند و دیگه روز ۲۳ اسفند بنگاه تماس گرفت که مدارک رو بطور کامل تحویل گرفته و میتونیم بریم ببینیم و چک پرداخت اول رو به فروشنده بدیم. این شد که دیروز صبح دوباره با همسایمون رفتیم برای چک و بررسی مدارک ... اولش بابت اینکه کلمه پارکینگ مزاحم رو در بنچاق و صورت مجلس تفکیکی دیدیم کلی دچار استرس شدیم اما بعد فهمیدیم مربوط به این واحد نیست و برای واحد بغلی همین واحد هست و مدارک مشکلی ندارند اما تا این موضوع هم محرز بشه من مردم و زنده شدم....بعد تحویل چک پرداخت اولیه به فروشنده بود که دیگه احساس کردم معامله خرید ما قطعی شده...
++++++ با این اوصاف میتونم بگم که بعد از یکماه و اندی تلاش شبانه روزی برای فروش خونه های خودمون در نهایت در صبح روز ۲۳ اسفند ۱۴۰۳ یعنی همین دیروز صبح معامله خرید ما به لطف خدا به سرانجام رسید. خب من در وبلاگم از شروع پروسه فروش خونه چیزی ننوشتم چون خیلی درگیر دوره آموزشی خودم و تمرینات و کارهای آخر سال بودم. الان بخوام خلاصه فلش بکی به گذشته و شروع این پروسه خرید و فروش بزنم باید بگم من روز ۱۶ بهمن ماه همین خونه خودمون رو برای بار چندم طی این دو سه سال برای فروش گذاشتم و متاسفانه با اینکه چندبار امیدوار به فروش شدم و مشتریهایی اومدند که واحد رو میپسندیدند و بازدید دوم و حتی سوم میخواستند اما باز به طریقی معامله سر نمیگرفت...دیگه تقریبا ناامید شده بودم که اینور سال بتونم بفروشم و با خودم فکر کردم حتی این موقع سال هم که بازار مسکن کمی رونق گرفته باز من موفق به فروش نشدم و دیگه کم کم میخواستم پروژه فروش رو متوقف کنم و به ناچار بذارم باز برای سال بعد که خواستم آخرین تلاشم رو هم بکنم. بنابراین خودم روز ۷ اسفند واحد رو آگهی کردم و ۲۴ ساعته با دو تا بچه پای تلفن بودم. بچه ها کلافه شده بودند و اصلا زندگیم از روال عادی خارج شده بود. آخرش یه دختر جوونی اومد و خونه رو دید و پسندید و به شدت اصرار داشت که معامله کنیم اما من میگفتم فقط یکی دو روز بهم فرصت بدید تا برای مبایعه نامه بیام و طی این مدت دنبال این بودم که واحد مناسبی رو زیر نظر بگیرم (نه اینکه اول بخرم ها بعد واحدم رو بفروشم، چون دوست نداشتم مشتریمو از دست بدم، صرفا میخواستم خونه های موجود رو بررسی کنم و ببینم صددرصد میتونیم اینور سال واحد خوب پیدا کنیم و اینطور نباشه که اصلا واحد مناسبی پیدا نشه. در همین حد میخواستم مطمئن بشم.مطمئن که شدیم که خونه پیدا میشه و یک جا رو هم زیر نظر گرفتیم و فهمیدیم فروشنده صددرصد هست دیگه معامله فروش واحد اولمون که مدتها بود دنبال فروشش بودیم انجام دادیم. اتفاقا مشتری به شدت هم مضطرب و منتظر بود که ما حتما بهش بفروشیم. درست بعد فروش خونه خودمون و در بنگاه املاک بود که دیدیم اون واحدی که فروشنده صددرصد بوده منصرف شده چون فروشنده خودش هم منصرف شده! خیلی خیلی تو ذوقم خورد و ناراحت شدم اما در نهایت من و سامان با خودمون میگفتیم فروش خونمون اشتباه نبوده چون سال بعد باز هم موفق به فروش نمیشدیم. دیگه به ناچار دوباره افتادیم دنبال واحدهای دیگه و در آخر هم رسیدیم به همین واحدی که خریدیدمش و ماجراشو بالا توضیح دادم که چقدبرای خریدش استرس کشیدیم و فروشنده همین واحد دومی هم چطوری قرار اول رو به هم زد اونم وقتی من اینهمه قول و قرار سفت و قسم و آیه ازش گرفته بودم. بازم جای شکر داره که در نهایت این فروشنده دومی کار اشتباه اولشو جبران کرد و سر قرار حاضر شد و در نهایت بهمون خونه رو فروخت.
عملا در جریان خریدمون دوبار بدترین استرس ها رو کشیدیم. بار اول که فروشنده اولی کلا منصرف شد و ما افتادیم دنبال واحدهای دیگه و بار دوم هم که من فکر میکردم این یکی هم منصرف میشه و با وجود فروش هر دو واحد ما ، بدقولی میکنه و بهمون نمیفروشه که خدا رو شکر در نهایت با وجود کلی استرس و بدبختی که کشدیم بهمون واحد رو فروخت و تمام شد رفت هرچند من هنوز بابت حال بدی که سری اول با نیومدنش سر قرار بهم داد هنوز ازش دل چرکینم...
الان میتونم بگم بعد یکماه و ده روز سختی و مشقت که این دو هفته آخر سختترین و تلخترین و پر استرس ترین روزهاش بود و من یه روزهایی فکر میکردم جون سالم به در نمیبرم در نهایت دیروز ۲۳ اسفند معامله ما قطعی شد و خریدمون رو انجام دادیم....حس و حال من شبیه آرامش بعد طوفان بود....انقدر سختی کشیده بودم که نمتیونستم خیلی هم ذوقزده باشم اما در نهایت باز خوشحالی خودمو داشتم و بیشتر از خوشحالی یه حالت آرامشی بود که آدم بعد آخرین امتحان مدرسه اش تجربه میکنه.
این وسط قرار شده که بابت کسری پولمون خونه ای که خریدیم رو رهن کامل بدیم به مبلغ یک میلیارد تومن و نهایت فرصت ما هم ۳۱ فروردین سال بعد هست.... این غول مرحله آخره... فکر کنم اینجا ننوشتم که ما فروش واحد خودمون منوط به این بود که خودمون یکسال همینجا رهن بشینیم که خدا رو شکر همینطوری و با همین شرایط هم فروختیم. بابت کسری پولمون برای خرید خودمون هم قراره اونجا رو رهن بدیم و فقط از خدا میخوام این مرحله رو برامون آسون کنه و مستاجر این موقع سال براحتی پیدا بشه یا حداقل تا نیمه اول فروردین پیدا بشه...الان استرس این موضوع تمام فکر منو گرفته که اگر به هر دلیل این خونه به موقع رهن نره چه اتفاقی میفته اما فعلا سعی میکنم لااقل دو سه روزی بهش فکر نکنم و یکم به آرامش خودم برسم.
اینم بگم که خیلی ناگهانی و یهویی این فکر به سرم خطور کرد که شاید بتونیم همین واحد فعلی رو که اتفاقا ۲۲ اسفند بنام خریدار سند هم زدیم و دیگه بطور کامل میشه گفت مستاجر این خونه شدیم، خودمون رهن بدیم و ماشین رو هم بفروشیم و بریم همون خونه جدید ساکن بشیم...اما اولا رضایت مالک جدید شرطه (چون در مبایعه نامه نوشتیم قراره خودمون به مبلغ ۶۰۰ تومن رهن کامل بشینیم و ایشون دیگه مسئولیتی در قبال رهن دادن اینجا و دادن باقی پول ما نداره) ثانیا مشکل اینجاست که چون واحد فعلی ما که عملا الان دیگه متعلق به ما نیست پارکینگ نداره و شش طبقه چهارواحدی هست، با توجه به اینکه آخر ساله و تعطیلات نزدیکه رهن دادنش به این مبلغ ششصد تومن سخته (رهن دادنش هم به عهده خود ماست چون ما این خونه رو به مالک جدید به شرط اینکه خودمون رهن میشینیم فروخیتم و ایشون مسئولیتی در قبال باقیمانده پول ما نداره و حتی میتونه بگه من حاضر نیستم به فرد دیگه ای اجاره بدم که ظاهرا اینطوری نگفته اما زیادم راضی نیست از این تصمیم جدید ما) متاسفانه به دلایلی که گفتم علیرغم میل باطنیمون مجبوریم روی رهن دادن همون واحد جدیدی که خریدیم برای سند زدن خونه جدید و پرداختی آخر به فروشنده برنامه ریزی کنیم و کار ما اونطرف هم راحتتر نیست.....
ایکاش از همون اول میگفتیم ما بلند میشیم که الان وظیفه مالک جدید خونه ما بود که این پول رو هر طور هست بهمون بده. اونوقت با ششصد تومن باقیمونده پول خونه ای که توش ساکنیم و فروش ماشینمون میتونستیم بریم و همون خونه جدید ساکن بشیم اما خب دیرتر و در جریانات بعدی که اتفاق افتاد به این نتیجه رسیدیم که خوبه بریم همون جا ساکن بشیم که خب الان دیگه دیره چون عملا الان و در این زمان سال احتمال رهن رفتن همین خونه که الان توش ساکنیم هم زیاد نیست. اون اول اصلا حرف از فروش دو تا خونه نبود و کلا برنامه چیز دیگه ای بود و برای همین این نتیجه گیری رو اون موقع که این خونه رو دیدیم نداشتیم و ترجیح ما رهن نشستن همین خونه فعلیمون بود.. الان خب از طرفی نگران رهن دادن اون واحد جدید و رهن نرفتنش تا ۳۰ فروردین هستم از طرفی با خودم میگم مستاجر جدید میتونه خونه رو خراب کنه و از طرفی هم میگم چون نیلا امسال میره کلاس اول ایکاش همون جا نشسته بودیم که دیگه قرار نبود جای دیگه ای و دور از خونه جدید ثبت نامش کنم. از طرفی هم هنوز دورکارم و میدونم لازم نیست برای اثاث کشی و اینجور کارها دنبال مرخصی گرفتن از مدیر و مشکلات اینطوری باشم. درسته که میدونم اثاث کشی این موقع سال خیلی خیلی سخته و من هم جون و توانی بعد اینهمه سختی که کشیدم ندارم اما فکر کردم دیگه اگر اونجا ساکن میشدیم همه چی یکباره میشه و این پروسه وحشتناک بطور کامل تموم میشه..اما خب از همون ۱۶ بهمن که فکر فروش مجدد خونمون بعد چندماه ناکامی به ذهنم رسید اصلا برناممون اینطوری نبود و قرار نبود در واحد جدیدی که میخریم ساکن بشیم و از خدامون بود که همین خونه فعلی رو یکسال رهن بشینیم که وقتی مشتری اینطوری هم جور شد کلی خوشحال بودیم اما در ادامه دیدیم که میشه خودمون هم اونجا ساکن بشیم و اتفاقا بهتره اما الان دیگه نمیشه کار زیادی کرد. الان رهن دادن همین واحدی که توش نشستیم به عهده خودمونه و مالک وظیفه ای نداره. دیروز که با مالک جدید خونمون در محضر که برای سند زدن رفته بودیم صحبت میکردم من و من میکرد و ناراحت بود که برنامه عوض شده و ممکنه ما بخوایم بلند شیم. شاید هم حق داشت...من بهش گفتم در هر حال این به عهده ماست و شما قرار نیست برای تسویه اون ششصد تومن با ما کار خاصی بکنید و ما اگر خودمون بتونیم خونه رو رهن بدیم بلند میشیم اگر هم نه که طبق قرار قبلی یکسالی اینجا مینشییم و باید روی رهن خونه جدید به مبلغ یک میلیارد کار کنیم...
الان و بعد کلی فکر کردن برنامه این شده که هر دو واحد یعنی هم واحدی که داخلش سکونت داریم و هم واحد جدید رو بذاریم برای رهن و منتظریم ببینیم چطور پیش میره و کدوم زودتر رهن میره...البته به بنگاه گفتم فعلا دو سه روزی برای رهن دادن واحدی که خریدیم صبر کنه که ببینیم واحد فعلی خودمون رو میتونیم به مبلغ ۶۰۰ رهن بدیم؟ من دیروز خونه خودمون رو برای رهن دادن آگهی کردم و این موقع سال حتی یک تماس هم نداشتم! به نظرم بیفایده هست! اگر از اول این طرح ساکن شدن در خونه جدید به ذهنم میرسید خیلی قبلتر برای رهن دادن اینجا اقدام میکردیم. در هر حال فکر کنم علیرغم میل باطنیمون باید روی رهن همون واحد جدید تمرکز کنیم و فرصتمون رو از دست ندیم بابت احتمالات چون بعیده بتونم واحدی که الان توش سکونت داریم رو به این مبلغ ۶۰۰ تومن این موقه سال رهن بدیم و به غیر این مبلغ هم که راهی نیست. پس به احتمال زیاد یکسال دیگه همینجا ساکن خواهیم بود.
خلاصه در حال حاضر این موضوع خودش برام کلی استرس به همراه آورده که قراره در نهایت چه اتفاقی بیفته و اصلا اگر هم بخوایم خونه جدید رو رهن بدیم آیا به موقع رهن میره؟ اما همین استرس هم طبیعتا در قیاس با استرسی که برای فروش خونه ها و معامله خرید خونه جدید کشیدیم هیچی نیست!
+++++ همزمان با اونهمه گرفتاری و درگیری فکری برای فروش خونه ها و خرید خونه جدید،از اداره هم تماس گرفتند که باید فروردین بیای سر کار مگه اینکه یه سری مدارک موجه بیاری که شاید به اون واسطه بتونی به دورکاریت به طور موقت ادامه بدی! با تصور اینکه باید ۵ فروردین برم سر کار خیلی عصبی و نگران شدم چون بین اینهمه کار الان واقعا توان برگشت به اداره رو ندارم. خلاصه این وسط بین کارهای فروش دو تا خونه و خرید خونه جدید همزمان دنبال صحبت با مدیران و گرفتن مدارک درمانی نیلا از کلینیک روان درمانی که نیلا بهش مراجعه میکرد بودم برای تمدید سه ماهه دورکاری بودم و نمیدونم در نهایت موفق میشم به اندازه سه ماه دورکاریم رو تمدید کنم؟ هیچی مشخص نیست و تا آخر سال معلوم میشه. الهی که فقط بتونم دو سه ماه دیگه دورکار بمونم.
غیر اون وسط همین خرید و فروش خونه مجبور بودم برای به دست آوردن نمره ارزشیبابی سالانه آزمون های ضمن خدمت اداره رو هم انجام بدم و نمره قبولی بدست بیارم که اونا رو هم با کمک سامان خدا رو شکر انجام دادم و رتبه کاریم به این واسطه ارتقا پیدا کرد و انشالله در وضعیت استخدامیم هم تغییرات مثبتی اتفاق میفته...
از ماه رمضان و روزه داری چیزی نفهمیدم اما تمام این روزها دنبال کارها با زبان روزه بودم و اصلا نفهمیدم چطور ۱۳ روز از ماه رمضان گذشت! مطمئنم اگر روزه هم نبودم از شدت استرس و تشویش باز نمیتونستم چیزی بخورم.
+++++ هنوز خیلی از کارها باقی مونده و طی هفته بعد باید دنبال کارهای اداری فروش واحد کوچیکه مثل رفتن به اداره مالیات و مفاصا حساب و ... باشم (کاری که در مورد خونه فعلیمون هم که فروختیم انجام دادم و حالا باید برای خونه دوم هم انجام بدم که اونو هم سند بزنیم) و در نهایت پرداختیهایی که از فروش خونه ها میگیرم در بانک به حساب فروشنده خودم واریز کنم و همزمان برای سند زدن خونه کوچیکه هم تا آخر سال برم دفترخونه (فقط خدا میدونه چقدر پول این وسط دادیم بابت کمیسیون ها و مالیات و مفاصا حساب و سند زدن ها و اجاره دادن و هنوزم که هنوزه ادامه داره این هزینه های جانبی! فکر کنم بالای دویست میلیون تومن فقط همینها شده باشه!)... اصلا نمیدونم با دو تا بچه چطور اینهمه کار انجام دادیم و کارهای باقیمونده رو با وجود این دوتا وروجک و نداشتن کمک چطوری مدیریت میکنیم! البته بنده خدا مادرم این چندروز چندباری اومد و خونه ما موند اما خب عمده کارهامون رو با همراهی بچه ها انجام دادیم و فقط خدا میدونه که چقدر سختی کشیدیم. مادرم هم خیلی اذیت شد چون فضای خونه ما به شدت متشتج و آشفته بود و بنده خدا اونم خیلی در عذاب بود و برای من خیلی ناراحت بود و نذر و نیاز میکرد. خدا بهش سلامتی بده انشالله. منم برای تشکر ازش هدیه ناقابلی بهش دادم و خوشحالش کردم.
این وسط با اینکه خودم و همسر و بچه ها کلی لباس و کفش و کیف و وسایل ضروری لازم داریم اما هیچی نخریدیم و من نمیدونم با این شرایط چطوری میخوایم به استقبال سال نو بریم و با این وضع لباسهای داغون چطوری قراره رشت و احیانا دید و بازدید عید بریم...حتی برنامه رشت رفتن ما هم اصلا مشخص نیست. نمیدونم آیا بین اینهمه کار میتونم هماهنگ کنم بلکه بتونم خرید کمی برای بچه ها و سامان انجام بدم، خودم بماند. یه بن لباس از محل کارم گرفتم (مربوط به فروشگاههای زنجیره ای زاگرس) که در این شرایط خرید خونه و بی پولی خیلی کمک کنندست و میشه تا سقف بیست تومن خرید کرد. ببینم چیز به درد بخوری دارند یا نه. سبد کالای عید رو هم تحویل گرفتم و به نظرم ارزشمند بود و اقلام خوب و زیادی داشت (برنج و آجیل و رب و روغن و تن ماهی و قند و شکر و ماکارونی و شکلات و شیرینی و...). خدا رو شکر از جهت خرید اقلام مورد نیاز خونه این آخر سال مشکل زیادی نداریم چون واقعا این وسط همین هزینه های خونه هم خودش خیلی زیاد میشه. الهی شکر بابت شغلم که باهاش گذران زندگی میکنم و خدا رو باش خیلی شاکرم. الهی که فقط بتونم دو سه ماه بعد موافقت مدیران برای دورکاری رو بگیرم و به شرایط بچه ها سرو سامون بدم و بعد برگردم سر کارم و این بهترین حالت ممکن هست.
++++ دوره آموزشی مالی که اینهمه براش زحمت کشیدم و شبانه روزی در حال مطالعه بودم متاسفانه این یکماه اخیر بطور کامل کنار گذاشته شد و از این بابت هم خیلی ناراحتم چون حس میکنم بخشی از زحماتم به هدر رفته و خیلی اطلاعات فراموشم شده و آمادگیم خیلی کمتر شده اما چه میشه کرد، من که تمام تلاشمو کردم که همه چیو همزمان با هم داشته باشم اما نشد که بشه. سال بعد وقتی استرس رهن دادن خونه هم تمام شد حتما دوباره برمیگردم به این دوره و مطالعه و تمریناتم رو شروع میکنم.
++++ از خونه زندگیم بگم که در داغونترین حالت ممکنه. به عمرم انقدر خونه زندگیم نامرتب و شلخته نبوده. بچه ها این مدت خیلی اذیت شدند و درحقشون خیلی کوتاهی و اجحاف شد بابت اعصاب خوردیهای من و همسر و دعواهای پشت هم و تلفنهای مکرری که به من میشد بابت فروش خونه ها و معرفی واحدهای خرید و عملا تمام وقت من در طول روز به تلفن جواب دادن میگذشت...طفلکیها خیلی بهشون سخت گذشت و من خیلی باهاشون دعوا میکردم و گاهی به شدت پرخاش میکردم و کنترلمو از دست میدادم بخصوص درمورد نیلا که البته خیلی وقتها رفتارهای نامناسب خودش هم موثر بود اما شاید حالت عادی میبود بیشتر خویشتندار میبودم. متاسفانه یه سری رفتارهای دخترکم برای من خیلی ناراحت کننده و آزاردهنده شده و حتما باید طی سال بعد فکری به حالش بکنم حالا یا با مراجعه به مشاور و یا با تغییر سبک رفتاری خودم نسبت بهش. خیلی نگران هستم و امیدوارم حتماَ سال بعد بتونم اوضاع رو بهتر کنم.
++++ برعکس دو سال قبل هیچ تمیزکاری برای خونمون انجام ندادم. نمیدونم کجای این خونه به شدت شلخته رو سر و سامون بدم. دلم میخواد امروز جمعه کمی به کارهای خونه که الان یکماهه فقط در حد ضروریات با سامان انجام دادیم برسم اما راستش هیچ جونی ندارم. بخصوص که از شدت خستگی حتی نخواستم برای سحری خوردن بیدار بشم (سابقه نداشته من عمداَ بدون سحری روزه بگیرم اما امسال ماه رمضان چندباری اینطوری به خواست خودم روزه گرفتم چون شرایط بیدار شدن سحرها رو نداشتم) خلاصه که با وجود ضعف شدیدی که دارم باید با کمک همسر یکمی به این خونه و زندگی برسم چون فقط همین امروز رو وقت دارم و تمام روزهای باقیمانده تا آخر سال به کارهای اداری مربوط به خونه ها(عملا سه تا معامله بزرگ داشتیم که کم چیزی نبوده!) و واریز و برداشت از بانک و محضر و دفترخونه و فروش طلاها و رفتن به اداره برای پیگیری موضوع دورکاری و کارهای شخصی مثل آرایشگاه رفتن و ... میگذره....میدونم نمیتونم کار زیادی برای تمیزی خونه زندگیم طی همین یکی دو روز بکنم و احتمالا تمیزکاری اصلی رو بندازم برای بعد تموم شدن این ماجراها ولی خب در حد متوسطی یه سری کارها رو انجام میدم و وسایل و لباسهای اضافی رو میذارم بیرون. فقط امیدوارم خدا بهم قدرت بده که باقی کارها رو هم به موقع انجام بدم و مشکلی پیش نیاد و بخصوص بتونم حداقل دو ماه اول سال بعد رو دورکار بمونم چون بیشتر از اون عملا غیر ممکنه و بعید به نظر میرسه با توجه به شواهد. شاید در بهترین حالت ممکن شش ماهه اول سال بعد رو باهام همکاری کنند (هنوز هیچی قطعی نیست و ممکنه مجبور به برگشت باشم) اما بعد اون کاملا غیر ممکنه. باز هم ازشون ممنونم و مدیون همکاریشون با من هستم. خدا خیر بده هر کسی رو که با من همکاری لازم در این خصوص رو انجام داد و من نزدیک دو سال دورکار بودم.
++++ سر و وضع ظاهریم هم خیلی خیلی بد شده... از ابروهام گرفته تا سفیدی موهام که بیرون اومده و نیاز به رنگ کردن داره. بد شدن پوست صورت و بدنم و لاغر شدن صورتم بابت حرص و جوش ها و استرس هایی که کشیدم که هنوزم با درجه کمتری نسبت به قبل ادامه داره (بابت رهن دادن خونه جدید) بماند. امسال برنامه داشتم بوتاکس و کاشت مژه و کراتین مو انجام بدم و روی پوست صورتم کار کنم به روال هر سال آخر سال (دو سه سالی هست که آخرسال انجام میدم) اما واقعاَ حتی نشد برای انجام ساده ترین کارهای آرایشی این مدت مراجعه کنم چه برسه بوتاکس و .... حالا قضیه خونه و پرداختیها تموم بشه فکری به حال خودم میکنم. از خدا میخوام این مرحله آخر رهن دادن خونه هم به خیر و خوشی تمام بشه و گرفتاری جدیدی برامون درست نشه به حق این ماه عزیز که من یکی دیگه توانشو ندارم.
تنها سه روز تا انجام کارهای اداری تا آخر سال فرصت دارم و تقریبا هر روزش درگیرم. همزمان باید بخشی از طلاها رو هم همینور سال بفروشم بابت پرداختیها. باز خدا رو شکر اینبار بیکاری همسر به نفعمون تمام شد و هر کاری که داشتم همسر منو میبرد و میاورد البته با بچه ها داخل ماشین! وگرنه معلوم نبود برای این رفت و آمدهای پشت هم بدون ماشین و حضور همسر چکار باید میکردم.
++++چقدر نوشته ام طولانی شد. به خدا من این مدت شب و روز نداشتم. سختترین روز و شبهای عمرمو گذروندم. انقدر استرس کشیدم که خودم باورم نمیشه ازش زنده بیرون اومدم. هر چقدر هم بنویسم باز نمیتونم اصل مطلب رو ادا کنم که چی بهم گذشت. گاهی فکر میکردم قلبم داره از جاش کنده میشه. سامان از من خونسرد تر بود اما اونم به هر حال دغدغه های خودشو داشت...رابطه ما طی روزهایی به بدترین شکل خودش بود و من هزار بار با خودم فکر میکردم بعد تموم شدن قضیه خونه یه فکر جدی به حال رابطمون میکنم اما خدا رو شکر این یک هفته اخیر وضعیت بهتری رو داشتیم و همسرم همه جوره تلاش کرد هوای منو داشته باشه بخصوص وقتی فروشنده خونه جدید اون روز در بنگاه حاضر نشد و من به معنای واقعی شکسته شدنم رو دیدم.
++++ از صمیم دلم ازتون ممنونم...به خدا که دعاهای خیر شما و حتی نذرهایی که برام کردید بهم رسید. ایشالا روزی بتونم جبران کنم اینهمه لطف دوستانم رو بخصوص دوستانی که از من میپرسیدند چه مبلغی کم داری و میخواستند در حد توان کمک کنند که البته من هرگز به خودم اجازه نمیدم چنین درخواستی بکنم....یکبار لطف دوستانم در اینجا شامل حالم شد و برای همیشه برام کفایت میکنه. خدا خیرتون بده عزیزانم.
میبخشید که انقدر طولانی و پشت هم نوشتم...تازه شاید از نصف جزئیات هم گذشته باشم..ممکنه نوشته هام یه جاهایی مبهم بوده باشند اگر یه جاهایی از مطالبم گنگ بود یا مدل نوشتاریم یه جاهایی تکراری یا گیج کننده بود به بزرگی خودتون ببخشید.
خواهش میکنم همچنان دعاهای خیرتون رو روانه من بکنید. به همین ماه عزیز قسم من تاثیر این دعاها رو در حقم دیدم و میبینم. چقدر خوشحالم که اگر در زندگیم پشتوانه ای به اون معنا نداشتم اما دوستان عزیزی در اینجا دارم که حال و روز من براشون مهمه و اینهمه حال من رو با حرفاشون بهتر کردند.
برام دعا کنید که برای رهن دادن خونه جدید اونم این موقع سال به مشکل نخورم و بتونم با قیمت مناسب رهنش بدم. دعا کنید پشت تمام این سختیها آرامش و آسایشی باشه که مدتهاست از من دریغ شده. خواهش میکنم در این ماه عزیز همچنان منو خانوادم رو در ذهن و قلبتون داشته باشید و دعام کنید که باقی کارهام هم به خوبی به سرانجام برسه.
نمیدونم چند درصد از دوستانم تا پایان این نوشته رو خوندند چون فکر کنم طولانی ترین نوشته من طی این سالها بوده باشه و شاید خستتون کرده باشه، بعید میدونم هیچ وبلاگ نویسی نوشته ای به این طولانی در وبلاگش داشته باشه اما خدا میدونه که برام مهم بود و وظیفه خودم دونستم که با وجود اینهمه مشغله و گرفتاری که این روزها دارم این متن طولانی چندساعته رو بنویسم و شما رو در جریان تحولات و اتفاقات این مدت بذارم. سعی کردم تا جایی که میشد با جزئیات بنویسم بماند که باز هم نصف جزئیات رو نشد که بنویسم و اصلا امکانپذیر نبود که همه اش رو در این نوشته جا بدم. شاید بعدترها بهش در نوشته های بعدی اشاره بکنم.
در هر حال ممنونم که این متن طولانی رو خوندید. نمیدونم بتونم تا آخر سال باز هم پستی بنویسم یا نه اما اگر موفق به اینکار نشدم پیشاپیش سال جدید رو بهتون تبریک میگم و براتون آرزوی بهترینها رو در سال جدید دارم. همچنان ازتون میخوام موقع تحویل سال منو از دعای خیرتون محروم نکنید. از صمیم دلم از ته ته قلبم دوستتون دارم و بابت دوستان خوبی مثل شما به خودم میبالم و اگر قابل باشم دعاگوی تک تک شما در زمان سحر و افطار هستم.
مرضیه جان خدا قوت
ان شالله یکی از مبارک ترین اتفاقات زندگیت باشه عزیزم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





مرضیه جون خوبی؟ خوشحالی بعد سختی نوش جونت عزیزدلم
منتظر بودم از خونه جدید تعریف کنی و بگی چطوره؟ چن متره و چقد بزرگتره و کلا چ مدلیه
ایشالا خیره
هر دو رو بذارین واسه رهن بعد از عید هر کذوم زودتر فروش رفت همون قسمت یوده
بسپارش ب خدا و سخت نگیر
دنبال خونه بودی ک خداروشکر گرفتی
دیگ زندگی کن عزیزم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام خیلی خوشحال شدم.انشالله به سلامتی و ل خوش استفاده کنی.در مورد کارت هم توکل کن به خدا.خدا بهتر میچینه برات.
مرضیه جان خونه ی قبلیتون چند متره واین جدیده چند متر؟
کاش یه فیلم از خونه ی جدیدتون تو اینستا میگذاشتی
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان
خوبی؟
میگم برام اون جریان سپرده طلا که راضی بودی رو میشه بگی؟
برای کسی میخوام
ممنون میشم در اولین فرصت بهم بگی
راستش مادرشوهرم اینا یه زمین شراکتی داشتن که فروختن
مبلغش خیلی زیاد نیست حدود ششصد میلیونه
ولی گفتم شاید این راه هم راه خوبی باشه
اگر امکان رسیدن به یه درآمد مختصر از این مسیر فراهم باشه
و از اونجا که الان دارن در موردش تصمیم می گیرن ممنون میشم بهم بگی
البته می دونم سرت شلوغه
ممنونم از پیامت دوست خوبم





مرضیه جانم خدای عالم شاهده اون قددددر خوشحال شدم پروسه خونه تون به سلامتی تموم شده که حد نداره.



خوشبختانه از نوع جمله بندی هات معلوم بود خوب تموم شده. ولی بازم با هیجان خوندم. چقققدر حق داشتی و چقدر سختی کشیدی.
از خدا میخوام اون قدر تو خونه جدید روزهای خوب ببینی که همه این سختی ها فراموشت بشه
اینم کادوی خونه نویی از طرف من
مرضیه جان تو هم واسه ما دعا کن
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جانم
خدا روشکر الحمدلله الحمدلله
خیلی خوشحال شدم برات
شما به قول معروف شاخ غول که فروش وخرید خونه جدید بود رو انجام دادی
دیگه برا رهن رفتن خونه ها لطفا به هودت استرس نده،هر چه پیش آید خوش آید
انشالله سال اینده بهترین سال وشادترین سال براتون باشه
راستی از خونه جدید هم بگو که چه جوریه،منکه خیلی ذوق دارم برات
لطفابرامنم دعاکن خونه ما هم فروش بره وبعد ۲۳ سال زندگی منم بتونم خونه ای بخرم وساکن بشم توش که سالهای زیادیه آرزوش رو دارم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه عزیزم

واقعا از ته دل برات خوشحالم که تونستی خونه ای که دوستش داری رو بخری، این چند وقت خیلی تو فکرت بودم و نگرانت بودم
خدا رو شکر که بعد از همه ماجراها و استرس ها، همه چیز ختم به خیر شد.
انشاالله که قضیه رهن دادن خونه هم به خیر و خوشی انجام بشه
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مبارک باشه خونه جدیدعزیزم ایشالله درادامه هم همونطوری که میخوای پیش بره واصلایه طوری بشه الان بری توش بشینی
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان امیدوارم خان آخر رو هم به سلامت پشت سر بگذارید و هرآنچه خیر هست براتون پیش بیاد.پیشاپیش سال نو مبارک باشه
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام خوشگلم
خوبی؟
خدا رو شکر
خیلی برات خوشحال شدم
دعا میکنم بقیه ی کارهات هم به خیر و خوشی انجام بشه و به سلامتی و شادی به آرامش برسی
توام برای من دعا کن که مشکلم حل بشه
ازت ممنونم
امیدوارم سال خوبی داشته باشی و تعطیلات بهت خوش بگذره و یه کم از خستگی هات رو از بین ببره
برات بهترینها رو میخوام عزیزم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





خدا را شکر بخیر گدشت

ممنونم از پیامت دوست خوبم





خداراشکر مرضیه جان...کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
امیدوارم حالا که آرامش خاطری حاصل شد.و دغدغه هاتون تا حدودی رفع شد.ارامش و شادی به زندگی سالم و پرمهر شما برگرده.آمین و دسته گلهاتون همیشه از ته دل بخندند.خدا را شکر برای اینکه روزهای سخت به پایان رسید
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام عزیزم روزه نمازت قبول ، خداروهزار مرتبه شکر چقدر خوشحال شدم پستت رو خوندم بالاخره بعد از کلی فرازو نشیب معامله کردید خونه جدید رو ، انشاءالله که خیر باشه براتون . چقدر فکر خوبی کردی بابت فروختن خونه کوچیک دیگه تون و دادن طلاها به همسرت اینجوری به نظرم یه بار بزرگ و استرس رو از دوش خودتون برداشتید . یادمه تا همین اواخر میگفتی پولم رو میذارم بانک و طلا نمیخرم برام جالب بود که نوشتی از پس اندازتون و پولهایی که داشتی از قبل طلا خریدی ! به هرحال مبارکتون باشه راستی ننوشتی خونه جدید رو کدوم محدوده خریدید و چقدر بزرگتر از خونه فعلی تون هست ؟ دعا کن ماهم بتونیم خونه بزرگتری داشته باشیم برای ماهم خدا بخواد انشاءالله
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان
مبارک باشه
باعث خوشحالی بسیار زیاد من شد که شما موفق شدید، انشاالله کارهای باقیمانده هم انجام بشه و خیالت راحت بشه، به خوشی و سلامتی و دلخوش
ممنونم از پیامت دوست خوبم





مبارکه عزیزم

خوشحالم که در نهایت ختم به خیر شد و اونچه دوست داشتی رو خریدی.
الهی به دل خوش .
این بازیها معمولا تو معاملات پیش میاد.اکثرا میبینند مشتری هست مردد میشند و البته وضعیت نامعلوم اقتصادی هم مزید بر علت میشه و اغلب میترسیم .
و ماشاالله به تو که اونقدر تو معاملات دقیق هستی و توجه میکنی .
...
مرضیه ،تو خودت ذاتا از اول اینجور بلدکار و دانا بودی و فکر هزینهی زندگی و قسط و...بودی؟یا رفتار همسرت ازت چنین زنی ساخته؟
ما ترک هستیم،مردهامون معمولا کارهای بانک و اداری و مالی رو اداره میکنند.ماها حتی شاغل هم باشیم معمولا پولهامون برای خرید طلا یا لوازم خودمون میره .تو فرهنگمون اینکه مثلا من آگهی کنم و جواب تلفن خریدار بدم اونقدرها وجود نداره.خانمهامون حتی در حالت مدرن زیاد درگیر زندگی نیستند. کدبانو و خانهدار و درسخونده هستند ولی مردهامون نقطه قوی زندگیاند.وظیفهی مردم هست که برای ما زندگی خوب بسازه و اکثرا هم ملک یا زمینی بنام زن میکنند.
ولی تو رو که میبینم چقدر زحمت میکشی،چقدر مسئولیت به گردنته،تو برای زن بودن ساخته شدی نه بدوبدو کردن مردونه .فیزیولوژی و ساختارت با این کارها نمیخونه.مگر خودت انتخاب کرده باشی .
...
آدرس اینستات رو دادی ...مرسی .ولی اکسپت نمیکنی که
..
بهار تو هم مبارک باشه
الهی سالی پر از موفقیت برات باشه
ممنونم از پیامت دوست خوبم







عزیزم من پیامی از شما ندیدم که اکسپت کنم.
میشه لظفا دوباره پیام بدی؟
roozanehaye.marzieh
راستی عزیزم به خدا منم از خدام بود که وارد این مسیری که الان هستم نمیشدم و این حجم از فشار که معمولا روی دوش زنها قرار نمیگیره (در همه فرهنگها حالا باز فرهنگ شما که خیلی هم بیشتر) روی دوشم نمیبود اما چاره ای نداشتم...چه وقتی مجرد بودم و چه الان.
به خدا صبح تا شب پای تلفن بودن و سر و کله زدن با مردها کار هیچ زنی نیست هیچ زنی... چه برسه باقی کارها.
احساس میکنم بیشتر از سن واقعیم پیر و خسته شدم.
سلام مرضیه عزیزم
نمیدونی چقد خوشالم برات که خرید و فروش خونه جور شد و معامله کردی
خدا رو شکر
انشالله بقیه ش رو هم به خیر و با سلامتی انجام میدی
به یادت بودم نمیشد پیام بزارم
ماچ ماچ
ممنونم از پیامت دوست خوبم





خیلی خیلی خیلی مبارکه خونه جدید و چه کار سختی رو به سرانجام رسوندی و ایشالا قضیه رهن هم به خوبی پیش بره و تو چقدر قوی هستی
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان. خسته باشی واقعا. خیلی خیلی بهت تبریک میگم . انشالله روزای خیلی خوب و قشنگی رو تو خونه جدید سپری کنید و زندگی تون سرشار از عشق و آرامش و سلامتی باشه. خیلی برات خوشحال شدم انشالله بتونید همین خونه رو رهن بدید و مستقیم برید تو خونه جدید ساکن بشید
ممنونم از پیامت دوست خوبم





وای خداروشکر..ایشالا خونه جدید پر از شادی باشه برات..اینجا هم رهن عالی بره که زودتر بری تو خونه جدیدت..
ممنونم از پیامت دوست خوبم





خداروشکر که مشکلت حل شد، من هر شب برات دعا میکردم. نگران نباش بقیه اش هم به بهترین شکل حل میشه. خرید و فروش خونه همیشه پر از استرسه
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان
خدا رو شکر که بخش اصلی کار تموم شد
البته فکر کنم از الان تا ۱۵ فروردین رهن دادن خونه یه خرده سخت باشه چون معمولا مردم جوری برنامه می ریزن که تو این ایام زندگیشون درگیر اسباب کشی نباشه و اینکه شاید املاکی ها هم چند روز اول بعد عید تعطیل باشن
ایده خودت خوبه که هر دو خونه رو بذارید برای اجاره
خودتون آگهی کنید
حالا اگر تا سال بعد خواستی بره خونه جدید نهایتا یکی دو ماه از صاحب فعلی وقت می گیری تا اون مستاجر بلند بشه
اگر کل طلا رو بفروشید نمی تونید اون یک میلیارد رو جدر کنید با پول ماشین؟
اگر اینکار شدنی باشه اون موقع می تونی سر صبر خونه فعلی رو رهن بدی و خودت یه باره بری خونه جدید یعنی حالت عجله ای دیگه نداره کارت
بعدم که این خونه رهن بره می تونی اونو طلا بگیری به نام همسرت یا مثلا یک دنگ خونه رو به نام همسرت کنی
البته خرید فروش طلا چند درصدی زیان برای آدم داره
ولی خوب اینم شاید یه راه باشه
امیدوارم کارهاتون به خوبی پیش بره
آدم پوستش،کنده میشه
واقعا سخت و آزاردهنده اس
بچه ها هم تو این جر و بحثها واقعا اذیت میشن
ان شاالله بعدش که بری تو خونه جدید، به لذتش می ارزه
سلام سارینا جان.
میبخشید الان نمیتونم اونطور که باید و شاید پاسخ بدم.
در کل حرف شما شاید به طریقی شدنی باشه مثلا با پول فروش طلا و فروش ماشین و ... اما الان مالک جدید خونه ای که توش ساکنم باید موافقت کنه که مثلا ما بدون آوردن مستاجر از اینجا بلند بشیم و بریم خونه جدیدی که خریدیم...الان ایشون به ما ششصد میلیون بدهکاره. شاید من بتونم اون یک میلیارد رو جور کنم و برم اونجا اما تا وقتی ششصد تومن رو به من نداده درست نیست که تخلیه کنم و کلیدو تحویلش بدم. اون ششصد تومن هم فقط وقتی به دستم میرسه که خونه فعلی که توش ساکنم رهن بره (صاحب فعلی غیر از رهن اینجا نمیتونه پول رو به من بده) که این موقع سال ظاهرا امکانپذیر نیست.
در کل من خیلی راهها رو بررسی کردم سارینا و به نظر میرسه تنها راه ممکن برای جابجا شدن اینه که خونه فعلی ششصد تومن رهن بره و منم ماشین بفروشم و باقی پول رو جور کنم و برم همون خونه جدید. اگر اینجا رهن نره عملا باید روی رهن همون واحد جدید تمرکز کنیم و بس...
ایکاش از همون اول نمیگفتیم خودمون اینجا رهن میشینیم و اونوقت خریداری که میومد میدونست باید کل پول خونه رو بهمون بده.
امیدوارم همه چی به خیر بگذره.
سلام مرضیه جان. خیلی خوشحال شدم یالاخره با همه بالا وپایینها تونستی خونه ات رو بخری
شکر خدا






دعا میکنم بهترینها برات اتفاق بیفته وخدا پشت و پناهت باشه
ان شالله مبارکت باشه و سالها با ارامش درش زندگی کنید عزیز دلم
مرسی از وقتی که گذاشتی هر چند خونه جدید نگفتی متراژش به نسبت قبل بهتر شده یا محلش
ممنونم از پیامت دوست خوبم





مرضیه جان سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که خونه رو خریدی الهی شکر واقعا ایشالا برات قدم دارو خوب باشه خونه جدید در جواب پست قبلی آره عزیزم حدیث کسا و دعاهای دیکه خوندم برات صلوات هم نذر کردم برات خیلی خوشحالم ایشالا به خیر و خوشی برید تو خونه تون به نظرم اون موقع که میگی همسرتون خونسردی بودن اینطور نبوده فقط سعی میکرده کنترل بیشتری داشته باشه روی خودش همه این اتفاقاتی رو که گفتی به شکل وحشتناکی تجربه کردم تازه اونم برای خونه اجاره ای که صاحب خانه قرارداد و لغو کرد از اون طرف هم صاحب خانه ای که توش بودیم با دعوای هر روزه گذاشت پشت سر مون حالا پول کم و وقت نداشته و بد قولی این جدیده وای وای وحشتناک ایشالا برای کسی اینچیزها پیش نیاد هیچوقت راستی تولدت پیشاپیش مبارک عزیزم ایشالا صد و بیست ساله شی و به همه آرزوهای قشنگت برسی و کنار خانواده ت شاد و خوشحال باشی همچنین تولد پسر گلت هم مبارک ایشالا دامادی و فارغ التحصیلی و موفقیت هاش رو حشم بگیرید
ممنونم از پیامت دوست خوبم






ممنونم از اینهمه محبتت عزیزم. خدا خیرت بده انشالله
شما اولین نفری بودی که تولدم یادت بود...هم تولد خودم و هم پسرم. خیلی خیلی ممنونم عزیزم.
خداروشکر هزاران بار مرضیه جون

سال دیگه این موقع قسمت بزرگی از بدهی ها سبک شده و تو صاحب خونه ای هستی که دوستش داری، دلم روشنه تا پست بعدی این خونه هم رهن میره و میری خونه تازه.. الهی تا وقتی ذوقشو داری به همه آرزوهات برسی ، خیلی برات خوشحالم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان. عبادات قبول.
خیلی این چند روز براتون دعا کردم. همش سر میزدم ببینم کارتون انجام شد یا نه.
شکر خدا به برکت ماه مبارک گره از کار خونه باز شد.
به سلامتی و دل خوش، انشاالله روزهای خوبی رو داشته باشید در خونه جدید.
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان خوشحالم برات ک تونستی خونه ی دلخواهتو بعدکلی سختی بخری مبارکت باشه
بخدا وقتی تو کامنتای پست قبل خبراز خرید خونه جدیددادی یه نفس راحت کشیدم
پیشاپیش سال نو مبارک و امیدوارم سال خوب و پرازارامشی برای خودت و خانوادهت باشه عزیزم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام
خداروشکر به نتیجه دلخواهت رسیدی و خونه جدید مبارکت باشه انشالله به سلامتی بتونید ساکنش بشین و توش اتفاقات خوب بیفته براتون و آرامش واقعی تجربه کنید
تو این روزهای آخرسال براتون بهترینها آرزو میکنم و از شماهم التماس دعا دارم
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جون نوشته هاتو خط به خط خوندم خیلی لذت بردم خدا رو شکر ک نتیجه عالی داشت ایشالا با باقیمانده پول یه خونه رشت بخرین و ماشین عوض کنید
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام عزیزم

هزار مرتبه خداروشکر
مبارکتون باشه
هزار بار چک کردم خبری بدی
به سلامتی
انشالله اتفاقای خوب پیش روتون باشه
انشالله قسمت رهن و اینا هم به لطف خدا اکی میشه
ممنونم از پیامت دوست خوبم





مبارکه مرضیه جان انشالله که همیشه به آرزوهات برسی. این تعویض خونه هم واقعا از بزرگترین دغدغه هات بود که خدارو شکر انجام شد. انشالله لحظات شادی رو در خونه جدید با هم بگذرونید و دیگه انقدر منفی بافی و ناراحتی نداشته باشی. خدا رو شکر دورکار بودی و کلی زمان دست خودت بود انشالله تمدید هم میشه. دیگه فقط به فکر روحیه خودتون و بچه ها باشید که حالتون بهتر باشه انشالله. صدقه هم بده حتما یا حالا هر چی بهش اعتقاد داری به شکرانه این اتفاقات خوبتون.
ممنونم از پیامت دوست خوبم





عزیزم چقدر خوشحال شدم و مرتب سر میزدم،خداروشکر واقعاکه خونه ای که دوس داشتین رو خریدین امیدوارم ازین به بعد راحت تر بگذره و مستاجر بزودی پیدا بشه،حتما از خونه جدید هم بهمون بگین که چطور خونه ای هست که ذوقمون بیشتر شه,سال نوی شما هم پیشاپیش مبارک
ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام ، مبارکتون باشه ، به خیر و خوشی توش بشینید و کلی خاطره خوب بسازید ، صدای خنده و خوشیتون توی خونه جدید بپیچه.

ممنونم از پیامت دوست خوبم





سلام مرضیه جان خدا رو شکر خبر خوبی دادی انگار منم خیالم راحت شد ...
انشالله مستاجر هم میاد نگران نباش خونه جدید برات پربرکت و پر آرامش باشه
ممنونم از پیامت دوست خوبم




