خیلی یهویی راهی نوشهر شدیم! کمتر از دو ساعت دیگه راه میفتیم.
انقدر این چندوقت حالم خراب بود که احساس میکردم به مسافرت یا تفریح یا یه دورهمی خوب نیاز دارم که از این حال و هوا دربیام اما بابت کلاسهای همسر نمیشد که جایی بریم. قرار بود ویلای محل کارم در نوشهر رو برای 19 تا 23 خرداد که مرحله اول کلاسهای سامان تموم میشه رزرو کنم و این یکی دو روزه بریم بیرون و سمت یه جاده خوش آب و هوا که همینطوری دور بزنیم که هوایی به سر من که حال روحی بدی این مدت داشتم بخوره، اما دیروز که برای شرکت در مراسمی به محل کارم رفته بودم، تو راه برگشت به خونه به سرم زد دوباره برگردم و مطمئن بشم برای 19 خرداد مشکلی برای سفرمون نیست که متوجه شدم اون تاریخ برخلاف حرفی که مسئولش قبلا به من زده بود پر شده و عملا اون موقع نمیتونیم بریم، مسئولش یهویی بهم گفت همین امروز میری خانم فلانی؟ با تعجب پرسیدم امروز؟؟؟ اون موقع ساعت 2 ظهر بود، بهش گفتم آخه من الان هنوز اینجام و تا برسم خونه خیلی دیر میشه و عملا یک روز از سه روز و نیمی که میتونیم اونجا بمونیم از دست میره! گفتم کاش از دیروز مطلع بودم و همین امروز صبح راه میفتادم که گفت یکی از کارمندان همین امروز کنسل کرده و جا بازشده و ما هم خبر نداشتیم...بهش گفتم اگر فردا (یعنی امروز) بریم اشکال نداره از اون طرف یک روز بیشتر بمونیم؟ که گفت باید بررسی کنه و در نهایت قبول کرد ، بماند که میگفت بابت این ناهماهنگی از مدیرش هم حرف خورده! منم خیلی تشکر کردم بابت اینکه همکاری کرد باهام.
خلاصه که خیلی یهویی ما رفتنی شدیم و یک ساعت و نیم دیگه راه میفتیم. یعنی یه جورایی میشه گفت قسمت بود چون من تو راه برگشت به خونه بودم و از اداره کمی فاصله گرفته بودم که یهویی تو دلم گفتم حالا برگرد یه سوال کن که مطمین بشی برای ۱۹ خرداد مشکلی نیست (قبلا گفته بود که نیست) و دوباره از همون راه برگشتم اداره و رفتم بخش رفاهیمون که سوال کنم و دیگه اینطوری شد که فهمیدم اون تاریخ پره و یهویی همین امروز رفتنی شدیم.
دیشب ساعت دو شب خوابیدم و دیروز رو هم تا دو ظهر داره بود. برگشتنی هم تو راه خونه یه شال سبک برای سفر برای خودم خریدم و برای بچه ها هم کمی وسیله و خوراکی گرفتم و ساعت ۵ رسیدم خونه. الان هم بینهایت خسته و خوابالوده ام، ترجیح میدادم امروز خونه میموندم و استراحت میکردم اما دیگه قسمت اینطوری شد که امروز راه بیفتیم. دیشب هم تا دیروقت مشغول جمع کردن وسایل و درست کردن ساندویچ برای تو راهمون و بستن چمدون و کارهای اینطوری بودم و دیروقت خوابیدیم! بچه ها هم که پا به پای ما بیدار و خدا میدونه چقدر اعصابمون خورد میشه که تا ما خاموشی نزنیم و هر دو تامون و بخصوص خود من کنارشون نخوابیم تا دو نصفه شب هم که باشه اینا همراه ما بیدار میمونند! خب آدم گاهی نمیتونه بین اینهمه کار خاموشی بزنه و پیششون بخوابه! عجیبه که خود به خود و همینطوری هم شبها خوابشون نمیبره! باز نویان یکم بهتره بخصوص اگر ظهرش نخوابه، نیلا که اصلا نگم!
خوبیش اینه که اونجا تو ویلا مشکل غذا نداریم و رستورانش شش ماه اول سال بازه و غذاهاش هم عالیه و قیمتش هم خیلی مناسب.
درسته که میگم ترجیح میدادم امروز رو استراحت میکردم بابت فشاری که دیروز بهم اومد و کم خوابی و .... اما به این مسافرت هم نیاز داشتم و حتی همسرم گفته بود برای اینکه حالت بهتر بشه، همین یکی دو روزه یه صبح تا شب میریم جاده چالوس یا شهرستانک یا شهرهای خوش آب و هوای اطراف تهران و دیگه نوزدهم خرداد که کلاسم تموم میشه میریم همین نوشهر رو، که خیلی یکباره همین امروز رفتنی شدیم، همسرم مجبوره شنبه کلاسش رو نره و انشالله برای یکشنه عصر برگردیم تهران که به کلاس ساعت چهارش برسه.
امیدوارم سفر خوبی باشه و هوا هم خیلی گرم نباشه و بچه ها هم همکاری کنند و خوش بگذره و یکم حال و هوام عوض بشه. البته مسافرت رفتنهای ما خیلی دنگ و فنگ و زحمت داره همیشه اما بازم استقبال میکنم ازش بخصوص که ما اغلب خونه هستیم و جایی به اون معنا نمیریم و رفت و آمدی نداریم.
یکساعت و نیم دیگه نیلا رو میبرم کلاس موسیقیش و انشالله بعدش از همون ور راهی بشیم. امیدوارم مثل دفعه قبلی که مادرم رو هم برده بودیم، جاده چالوس بسته نشه و به موقع برسیم. اونبار که رفتنمون خیلی خیلی طولانی شد بابت بسته شدن جاده و نیمه شب رسیدیم! درواقع 3 ظهر راه افتادیم و 5 صبح رسیدیم! ورود ما امروز ساعت 2 هست اما احتمال نمیدم قبل 4 برسیم.
دوستان عزیزم من پست خصوصی قبل رو برمیدارم چون حقیقتا قرار نبود به جز دو سه نفر کسی اون مطلب رو بخونه و از اونجا که وقتی کسی ازم درخواست رمز میکنه اصلا دلم نمیاد روش رو زمین بندازم بهتر میدونم پست رو بردارم، تو شرایط روحی خیلی خیلی بدی نوشتمش و یه جورایی خیلی شخصی بود، از اینکه یه سری از دوستانم اینجا بخوننش و احساسشون نسبت به من و زندگیم عوض بشه احساس شرمندگی میکنم برای همین ترجیح نمیدادم افراد زیادی بخوننش. احتمالا تا شب برش میدارم.
ممنونم که همیشه با نظرات سازندتون کمکم میکنید.