بابام چند روزه حالش خیلی بده... پنج روزه.هیچی نخورده، بیرون روی و استفراغ... دل پیچه و دلدرد و سوزش سینه.. داره جلوی چشمامون آب میشه.
حالم به قدری بده که حتی توان گریه کردن هم ندارم. اینطوری که میشم بدترین حال دنیاست، وقتی حتی نتونم گریه کنم
نتونستم کامنت های پست قبل رو تایید کنم...حتی نمیتونم به نیلا رسیدگی کنم، نیلایی که دندون درآوردنش این روزها خیلی اذیتش میکنه. به خدا این حق من و خونوادم نبود..آزار ما به هیچکس نرسیده بود.حق مادر زجر کشیده فرزند از دست داده من نبود. اما ناشکریتو نمیکنم خدا ولی ازم نخواه بگم راضیم به رضای تو. سختمه خدا اینو از من نخواه خداجون. خودت کمکمون کن.
هر کی میخونه دعا کنه بر ای بابام. امروز دوباره برای بار چهارم تو این چند روز رفت بیمارستان. امروز دیگه بستری شد تو این اوضاع کرونا اونم بیمارستان امام که مرکز بیماران کرونایی هست.سامان و مریم پیششند. من اما کاری ازم ساخته نیست جز دعا. نگران خواهر و شوهرم هم هستم. دلم تاب اینهمه تشویش رو نداره. همین تشویش نمیذاره گریه کنم.
تو رو خدا دعا کنید بهتر شه برگرده خونه، اصلا بشه مثل یک هفته پیش...اونموقع هم.خوب نبود اما حداقل حرف میزد، یذره غدا میخورد. فقط برگرده خونه، حرف بزنه غدا بخوره، همین بسه.
دعا کنید... من دیگه طاقت ندارم. به خدا ندارم.
تو رو خدا دعاش کنید.
عزیزم در قسمت تماس با من برات پیام کذاشتم لطفا بخون
ایشالا هر چه سریعتر حالشون بهتر بشه
ممنونم.
انشالله با دعای شما
مرضیه جانم خدا میدونه چقدر ناراحت شدم با خوندن این پست...

اگه لایق باشم دعاگو هستم.
خدایا هوای دل مرضیه رو داشته باش
قربون دلت برم ریحانه جانم، بلا از شما و خانوادتون دور باشه عزیزم
عزززززززیزم انشاالله به حق امام رضا بسلامتی برمیگرده خونه
من به نیت شفا سوره حمد میخونم
خدایا خودت یه نگاه ویژه کن به بابای مرضیه
ممنونم مهربونم. خدا به خودت و سامیار جان و خانواده سلامتی بده عزیزم
عزیزم خواهش می کنم بیا و از حالتون خبری بهمون بده
ببخش گلم که نتونستم این مدت بیام و بنویسم، تو پست آخرم همه چیو توضیح دادم عزیزم
سلام عزیزم
اگه قابل باشم دعا میکنم بابا زودتر خوب بشن :((
قربونت برم خانوم، ممنون از دعای خیرت
با تمام وجود برای سلامتیشون دعا میکنم امیدوارم با خبرهای خیلی خوبی برگردی.
ممنونم عزیزم از دعای خیرت، همیشه سلامت باشی
این روزها خیلی دعا میکنم. همیشه کنار اعضای خانوادم برای پدر تو هم دعا میکنم
ممنونم فرناز عزیزم، خدا به شما و بچه ها و همسر مهربونت سلامتی بده
موضیه جان کتاب "آن هنگام که هوا نفس میشود" رو که میخوندم یک قسمتش برام خیلی جالب بود

میگفت ما پزشکها هم باید پزشک باشیم هم روانشناس
وقتی مریضی درمان نمیشه ولی با درمان عمرش طولانی میشه از همراهش میپرسم خودت رو بزار جای اون و ببین اگر خودش حق اماخاب داشت حاضر بود زودتر از درد راحت بشه یا درمان کنه و زجر بکشه؟!
و خوب من یک عمه ای داشتم که همه رو تحمل میکرد که بیشتر زندگی کنه
با خوندن پستت یاد اون حرفای کتاب افتادم
ان شالله معجزه بشه و بابات در کمال صحت و سلامت به خونه برگردن
واقعا شرایط این روزا خیلی استرس زا شده
طفلی نیلا
کامنتت خیلی منو به فکر فرو برد غزل جان
اما خب من میدونم که پدر عزیزم هنوز دل به این زندگی داره و از خدای بزرگ میخوام هیچوقت به این درجه انتخاب نرسه. این مدت مدام میگفت دعا کنید بمیرم اما میدونم که از حال بد این چند روزش بود...الهی که هیچ مریضی به جایی نرسه که چنین آرزویی بکنه.
ممنونم غزل جان. خیلی مراقب خودت و ماهک باش این روزها
انشالله خدا شفاش بده.قوی باش گل دختر


ممنونم ترانه جان
تمام سعیم رو میکنم... برام دعا کن
پدر بهترن؟
یذره بهترن، اما خب بیحالند هنوز
عزیزم امیدوارم زودتر بهتر بشن چه روزای سختی خدایا
مرسی عزیزم، فقط از خدا میخوام بگذره این روزها همین
امید بابات بخدا ، انشالله خدا خودش کمکتون میکنه
الهی آمین
خیلی براشون دعا کن عزیزم
عزیزم دعای مشلول بخون و همینطور دعای توسل.برادرم که تو کما بود من با همین دعاها زنده بودم.زار میزدم و دعا میخوندم. همه ش هم میگفتم مرخص میشه و خوب میشه.ایشالا پدر گرامی هم خوب میشن.
ممنونم حمیده جان.... من ختم یاسین گرفتم، و خدا بهم جواب داد...حتما این دعاها یادم میمونه
بگردم مرضیه...الان بابا چطورن؟
یکمی بهترند نسترن جان. ممنونم از پیگیریت عزیزم
عزیزدلم خیلی ناراحت شدم
اومدم کلی حرف بنویسم اما همه از ذهنم پرید .از صمیم قلب دعا میکنم خدا پدر عزیزت شفا بده و این روزهای تلخ زودتر تموم شه .واقعا نمیدونم چی بگم
روزهای زجر ، اضطراب و غم
هرزمان حس کردی نیاز داری با کسی صحبت کنی من هستم . شمارم هم داری
فدات بشم نازلی قشنگ و مهربونم، اون روزهای وحشتناک که هر ثانیش مثل صد سال گذشت به خیر گذشت و بابام برگشت خونه، درسته حالش اصلا تعریفی نداره اما همینکه خطر موقتا رفع شد خدا رو شکر. آدم رو وقتی به مرگ میگیرند، به تب راضی میشه
دعا کن بگذره این روزهای تلخ تر از زهر
شمارت رو ندارم نازلی جانم... یعنی فکر میکنم اون شماره ای که دارم دیگه مورد استفادت نیست
سلام عزیزدلم هرگزفکرنکن که شایدشماکناهی مرتکب شدید ای تقاصتونه. اینم یه مرحله اززندگی تون وآزمایش خداست انشالله اینم میگذره وحال پدرتون بهترمیشه.
الهی آمین
اینجور موقعها آدم همش میگه نکنه کفاره گناهان آدم هست...اما میدونم خدا مهربونتر از این حرفاست که اینطوری آدم رو مجازات کنه...
ممنونم عزیزم
الهی بگردم
کاری ازم برنمیاد جز دعا کردن
فدات بشم عزیزم ممنونم
خیلی ناراحت شدم
انشالله بهتر شن خانم
ممنونم سمانه جان
با دعای شما
وای انشالله خوب میشن.به خواهرت و همسرت حتما بگو رعایت کنن.کاش الان نمی رفتن توی این اوضاع.خوب میشن عزیزم.یادته پارسال گفتی پدرت اینجوری و هنوز پدرت کنارتون هست.خیلی ها هستن که همون مال اول خودشون رو می بازن و می رن.همین که پدرت روحیه خودش رو حفظ کرده خداروشکررررررر
مرسی ساناز جانم. واقعانمیشد. حال بابا خیلی بد بود و خطرناک...
هر چقدر هم رعایت کنند بیمارستانه دیگه...
چی بگم عزیزم حرفت درسته اما ب ای اطرافیان خیلی سخته به خدا
راستی گلم ببخش که کامنتهای قشنگت توپست قبلی بی جواب موند. باور کن شرایط جواب دادن نداشتم، اما به دقت خوندمشون. ممنون که وقت گذاشتی و آنقدر دقیق نظر. ادب دوست خوبم.
وای اصلا خط اول رو خوندم هنگ کردم.اگه تب ندارن که مال عوارض دارو بوده حتما.انشالله چیزی نیست اقاااا
چی بگم عزیزم...
فعلا که گذشت اما خیلی روزهای سختی بود و هست ساناز
خدا بزرگه عزیزم
بی تابی نکن انقدر، فسقلی گناه داره. دختر کوچولو حس می کنه که خوب نیستی
زود بیا و خبر بهتر شدن بابا رو بهمون بده. خدا خودش پشت و پناهتون باشه
ممنونم ازدلداریت عزیزم... خیلی سخته تو اون شرایط خویشتنداری، الهی که هیچکس دچارش نشه، اما پدرم رو خدا دوباره برگردوند...ممنون از دعای خیرت گلم
عزیزم. الهی مرخص شه و برگرده خونه.
از خدا برای پدر سلامتی و حال خوب میخوام.
برای تو و خانواده ت هم سلامتی و آرامش میخوام.
ممنونم رها جان عزیز
بعد ده روز شنبه مرخص شد اما لاغر و بیجون
بازم شکر که خدا نظری بهمون کرد