مبلها رو عوض کردم. مبل دسته دو گرفتم. نمیخواستم هزینه زیادی بکنم با توجه به شیطنتی که از بچه هام میشناسم و بپر بپر کردنهای ۲۴ ساعتشون روی مبلها که تمومی نداره....حتی دو سال و نیم قبل (درست قبل تولد نویان) هم که مبلهای قبلی رو عوض کردم و مبل نو خریدم کار درستی نکردم و باید پیش بینی میکردم که شیطنت بچه ها چه بلایی قراره سر مبلهام بیاره. خلاصه که اینبار تصمیم گرفتم هزینه مبل جدید ندم که باز خراب بشه و دلم بسوزه. فکر کردم هر چی هم که باشه از مبلمان چستر قبلیم که حسابی داغون شده بودند بهتره.
مدل قبلیها کاملا جدید بود. فقط دو سال و نیم قبل خریده بودمشون، اما وقتی خونت کمتر از هفتاد متره نباید بری مدل مبل چستر که خیلی حجیم و جاگیره بگیری و این اشتباه اول من بود. اشتباه دومم این بود که اعتقادی به روکش و کاور نداشتم و از اول کاور نگرفتم چون به روکش گرفتن برای وسایل اعتقادی ندارم، درحالیکه وقتی دو تا بچه پشت هم داری که ۲۴ ساعته روی مبلها دارند بازی و بپر بپر میکنند یا نقاشی و کاردستیشون رو هم اونجا درست میکنند یا حتی گاهی همونجا غذا میخورند! اشتباه بزرگیه که برای مبلهات کاور نگیری حداقل تا وقتی بزرگتر نشدند...نتیجش شد اینکه با نازلترین قیمت فروختمشون و مبل جدیدی خریدم که البته مدلش قدیمیه (خودم هم میدونستم مدلشون جدید نیست) اما به اون مدل (مدل صدامی که یه مدل قدیمی هست) همیشه علاقه داشتم و دوست داشتم حالا که دارم دست دوم میگیرم و هزینه زیادی هم نمیدم و تصمیم دارم مثلا دو سه سال دیگه مبل جدید و نویی بخرم برای این دو سه سال هم که شده این مدل مبلمان رو که بهشون علاقه داشتم امتحان کنم. مثل مبلمان قبلیم راحت و نرم نیست اما حداقل جنسش طوری نیست که با ایستادن بچه ها روش یا پریدن از اونا زود خراب و فرورفته بشه. البته خب اگر میتونستم این خونه رو بفروشم قطعا تصمیمم خرید مبلمان جدید و یه سری وسایل جدید برای خونه جدیدمون بود اما حالا که فروش نرفت و بچه ها هم هنوز کوچیکند و مبل قبلیها هم خیلی اعصابم رو خورد کرده بودند دیگه گفتم میل جدید برای این خونه نگیرم که دلم بسوزه.
راستش مبلمان جدید رنگش روشنه، اتفاقا میز ناهارخوری ست خودش رو هم خریدم. البته تصمیمی برای خرید میز ناهارخوری نداشتم و خیلی یهویی تصمیم گرفتم اونم بخرم. بابت اینکه رنگش روشنه یکم دلم چرکین شده که حالا باز بچه ها میخوان کثیفش کنند اما از طرفی هم دلم نمیاد حداقل شش هفت میلیون تومن بدم برای روکش اونم وقتی مبلمان جدیدی نیست. سعی کردم برای خریدشون خیلی هم وسواس نشون ندم (با شناختی که از خودم دارم). اولش که خریدمشون حس خوبی داشتم اما دو سه روز که گذشت همش نگاه میکردم و با خودم میگفتم مرضیه با خودت چی فکر کردی رنگ روشن گرفتی؟ خب برخلاف مبلمان قبلی که رنگش کاملا با پرده و فرشم و حتی کابینتهای آشپزخونه و دیوارها و حتی لوستر خونه ست بود رنگ این جدیدها که رنگ صدفی استخونی هست با پرده و فرشم همخوانی زیادی نداره.... خود روشن بودنشون و احتمال اینکه زود کثیف بشند هم دلیل مضاعفی شد که اون رضایت یکی دو روز اول بابت تغییر دکوراسیون خونه و دلبازتر شدنش، جاش رو بده به یه جور دل چرکین شدن! از طرفی هم ناراحت بودم بابت اینکه مبلمان قبلیم رو خیلی خیلی ارزون دادم و حداقل میتونستم دو تومن گرونتر بفروشم....خدا میدونه فقط یک دقیقه بعد گذاشتن آگهیش در دیوار، سه تا مشتری پرو پا قرص پیدا شد و همگی اصرار داشتند بیعانه بزنند! اونجا فهمیدم لابد ارزون گذاشتم اما کار از کار گذشته بود و طرف بیعانه زده بود و منم آدمی نیستم که وقتی حرفی میزنم و قولی میدم زیرش بزنم خلاصه که دیگه دادم رفت و بعدش همش خودخوری میکردم که کاش یکم گرونتر میذاشتی دیوار و چرا از اول انقدر پایین گذاشتی (اولش فکر نمیکردم بیشتر از اون بره بعدتر فهمیدم اشتباه کردم). البته اینایی که میخواستند برای خونه خودشون نبود یعنی همگی کارگاه مبل داشتند و میدونستم اینا رو میخرند و دستی به سرو روشون میکشند و هفت هشت برابر میفروشند! برای همین خودخوری میکردم که کاش گرونتر میذاشتی بخصوص که مبلمان کاملا جدیدی بود (چستر مدل پاناما) و خلاصه همینم چند روزی فکرمو درگیر کرده بود. همزمان تصور اینکه پا شدی رفتی مبل خریدی اما رنگش با پرده و فرشت ست نیست و تازه رنگ روشن هم گرفتی و خیلی زود دوباره کثیف میشه کم کم در ذهنم پررنگ و پررنگ تر شد! در کنارش به این فکر کردم که لابد کسی که برای اولین بار بیاد خونم (شاید برای نیلا جشن تولد بگیرم و یه سری افراد رو برای بار اول دعوت کنم) با خودش میگه مبلمانش مدل قدیمیه و تازه با فرش و پرده هاش ست نیست! همین چند تا فکر لعنتی باعث شد تا دل چرکین بشم و اون حس خوب اولیه جاش رو بده به اینکه مبلهای مدل جدید خودت رو مفت دادی رفت و کاش انتخاب بهتری میداشتی و ... (این روال همیشگی من هست متاسفانه که مدام نشخوار ذهنی دارم بعد انجام هر کاری و کلاَ خوشحالیم موندگار نیست) اینجا بود که فهمیدم لابد من یه بیمار روانیم که قرار نیست هیچی در دراز مدت خوشحالم کنه و هیچوقت نمیتونم از تصمیماتم در زندگی راضی باشم! کلی فحش به خودم دادم و بعدش سعی کردم افکار منفی رو دور کنم و خوب که به خونه نگاه کردم دیدم با اینکه مبلمان نه نفره خریدم (یه سه نفره و شش صندلی تک نفره) و تازه همراهش میز ناهارخوری شش نفره هم گرفتم (میز قبلی ناهارخوریم چهارنفره بود و میخوام بدمش به مادرم) اما باز هم فضای خونه کوچیکم به نسبت وقتی که مبلمان سابقو داشتم، بازتر و دلباز تر به نظر میاد و این موضوع که مبل جدید با فرش و پرده خیلی هم ست نیست شاید نباید زیاد هم ناراحتم کنه چون در مجموع انگار خونه بازتر و دلبازتر شده... البته خب یه جورایی میشه گفت رنگ روشن به همه چی میاد اما بازم مثل مبل قبلی کاملاَ جور نیست. رنگ مبلمان قبلیم تقریبا صددرصد با فرش و پرده و لوستر و حتی دیوارهای خونه ست بود و با وسواس انتخاب کرده بودم اما افسوس که خیلی زود خراب شد و اینکه فضای زیادی هم اشغال کرده بود و در کل موندنش چندان به صلاح نبود، فقط برای بچه ها خوب بود که راحت روش بپر بپر میکردند و منم دیگه دلم نمیسوخت که قراره از این بدتر بشند، اتفاقاَ این چند روز بچه ها هزار بار گفتند دلشون برای مبل قدیمیها تنگ شده و نیلا میگه مبل قبلیها شل تر بودند (منظورش نرم تر) و راحت میشد روشون خوابید و نویان هم چندباری گفته بریم قبلیها رو بیاریم... من که حدس میزنم مبل قبلیها الان کاملا سالم و تمیز شدند و به زودی بالای سی چهل میلیون به فروش میرسند!
خلاصه سعی کردم خودمو راضی کنم به دکور و مبلمان جدید. هرچند هنوزم افکار منفی میان تو سرم و مدام نگران واکنش خانواده خودم هستم. آخه هنوز کسی مبل و میز جدیدم رو ندیده و از اونجایی که متاسفانه من آدمی هستم که به شدت حرف و نظر دیگران روی روحیاتم اثر میذاره با خودم میگم مثلا خواهر بزرگم بیاد بگه مدل مبلمان قدیمی هست یا مثلا چرا رنگ روشن گرفتی و ست نیست و... میتونه خیلی منو تحت تاثیر منفی قرار بده یا حتی باعث بشه همینا رو هم عوض کنم! بخصوص الان که در بدترین وضعیت روحی و روانی خودم به سر میبرم و وسواس فکری و افسردگیم با شدت هر چه تمامتر داره میتازونه منتظر حرفهای اینطوری نیستم، البته خب اون سمت ماجرا هم هست و شاید اومدند و دیدند و گفتند قشنگه باید ببینیم چی میشه، این موضوع به ظاهر ساده برام مهمه و این مسخرست که بین اینهمه مشکلاتی که در زندگی از سر گذروندم هنوزم باید به این چیزهای جزئی فکر کنم!
+++++++ چهار روز دیگه (یک آذر) تولد دخترم نیلا هست و خودش از من خواسته که برای تولدش سورپرایزش کنم! البته نمیدونه دقیقا تولدش کی و چه روزی هست و مثلا فکر میکنه هنوز باهاش چند هفته ای مثلاَ فاصله داره (من به نیلا بابت صبرنداشتن هیچوقت تاریخ دقیق چیزی رو نمیگم از مهمونی رفتن گرفته تا حتی یه خرید ساده و پارک رفتن ساده رو و تا وقتی خیلی خیلی بهش نزدیک نشدیم یعنی مثلا در حد دو سه ساعت قبلترش، بهش اطلاع نمیدم چون بسکه تکرار میکنه کی وقتش میشه و چرا نمیریم و.... منو دیوونه میکنه). نیلا عاشق جشن تولد گرفتن هست و منم با وجود وضعیت خیلی بدی که از نظر روحی و روانی درگیرش هستم به خاطر دخترکم تو ذهنم دارم که شاید آخر هفته به شرطیکه بتونم خودمو جمع و جور کنم و یکم از نظر روحی سر پا بشم دو تا پسرخاله های سامان و خانوادشون و خواهر خانم یکی از پسرخاله هاش رو که با هم دوست خانوادگی هستیم دعوت کنم، البته فعلا فقط در حد یه فکره و هیچ اقدامی نکردم، حتی تماس هم نگرفتم که دعوتشون کنم و ببینم اصلا آخر هفته آزاد هستند یا نه. اینم بگم که تصمیم ندارم موقع دعوت کردن بهشون بگم جشن تولد نیلا هست چون مدتها بود تصمیم داشتم دعوتشون کنم و هر بار نمیشد (بخشیش به خاطر همون مبل سابقم بود!) و الان که ممکنه فرصتش پیش بیاد دلم نمیخواد تو زحمت و هزینه خرید کادوی تولد بیفتند، صرفاَ دعوتشون میکنم و میگم یه دورهمی هست و این وسط برای نیلا هم کیک میگیرم و شاید تزئینات ساده ای انجام بدم و جشن تولدش رو هم بگیریم. البته خیلی دوست داشتم همزمان خواهرا و مامان خودم رو هم دعوت کنم اما متاسفانه به خاطر کوچیکی خونه و سالن پذیرایی شدنی نیست و اگر شرایطش رو داشتم شاید دو سه روزیا یک هفته بعدتر جداگانه دعوتشون کنم... حالا فعلا نمیدونم.
البته همه اینا در حد یه طرح هست و بس! فعلا که خیلی زیاد به هم ریخته هستم و روز به روز حالم بدتر میشه. برای خودم میبرم و میدوزم اما نمیدونم شدنی باشه یا نه! شاید در حد همین حرف باقی بمونه و نهایتا یه کیک کوچیک بگیریم و چهارنفری تو خونمون یه جشن کوچیک براش بگیریم.... یعنی در همین حد ممکنه برنامه ای که الان تو ذهنمه عوض بشه و از یه دورهمی تبدیل بشه یه یه جشن ساده تو خونمون فقط با یه کیک ساده! راستش دل و دماغ تدارکات مهمونی رو ندارم، البته من خیلی مهمونی و دورهمی گرفتن رو دوست دارم بخصوص اگر میزبان خودم باشم اما تو شرایطی که الان هستم بعید میدونم فرد دیگه ای جای من بود اصلا به این گزینه جشن و دورهمی فکر میکرد و یه جورایی انگار دارم به جنگ با خودم میرم برای گرفتن یه مهمانی به عشق دخترم...همسرم هم وضعش بهتر از من نیست و حتی هنوز باهاش مطرح هم نکردم که ممکنه یه مهمونی و جشن کوچیک بگیرم.
سال قبل جشن تولد نیلا رو داخل خانه بازی گرفتیم و سمانه همسایه سابق خیلی در تهیه غذاها و فینگر فودها بهم کمک کرد، امسال سمانه هم اینجا نیست و جابجا شدند و نمیدونم دست تنها از عهده کارها بربیام یا نه. البته برای شام تصمیم دارم از رستوران طرف قرارداد محل کارم غذا بگیرم و دغدغه شام به اون معنا ندارم (البته نمیدونم چقدر اعتبار دارم و چقدر از مبلغش رو خودم باید بدم) اما آماده کردن و تدارکات میز و خوراکیها و کیک تولد و تزئئیات هم خیلی زمانبره هم برای منی که وسواس و سختگیری خودمو دارم راحت نیست، طبیعتا هزینه های زیادی هم داره بخصوص اگر قرار باشه بعدش خانواده خودم رو هم دعوت کنم....حالا تا فردا یا پسفردا تصمیم میگیرم یه جشن خودمونی چهارنفره باشه یا مهمون دعوت کنم...البته هنوز نمیدونم به شرط دعوت کردن مهمونها، همشون آخر هفته آزاد باشند و بتونند بیان یا نه چون هنوز هیچ تماسی نگرفتم..اگر تصمیمم قطعی شد تا سه شنبه تماس میگیرم و میپرسم ببینم شرایطشون چطوره و میتونند بیان یا نه.
+++++++ چندین نفر از دوستان مجازی عزیزم که رمز پستها رو ندارند ازم خواهش کردند گاهی به طور عمومی بنویسم تا ازم باخبر باشند. منم سعی میکنم پستهایی که خیلی جنبه خصوصی بالایی نداره بدون رمز بنویسم و بعد چند روز رمزدارش کنم اما یه سری پستهای خصوصی تر رو ترجیح میدم از ابتدا رمزی کنم. یه سری نوشته هایی هم دارم که کاملاَ خصوصی و دست نوشته های شخصی هستند که در اثر فوران هیجانات و احساسات منفی به یکباره مینویسم و رمزشون با رمزی که به دوستان عزیزم دادم فرق میکنه. اونها رو برای خودم مینویسم تا بلکه بتونم کمی به خودم مسلط بشم و آروم بشم مثل پست بعدی که در شرایط روحی خیلی بدی نوشتمش....
++++++++ هفته پیش یکی از همکارانم در محل کار روانپزشکی رو به من معرفی کردند که ظاهراَ یکی از اقوام نزدیکش خیلی از مراجعه به ایشون نتیجه گرفته بود. تصمیم دارم به زودی ازش وقت بگیرم و بهش مراجعه کنم. فقط امیدوارم نظرم تغییر نکنه و منصرف نشم. حتی چهارشنبه قبل با مطبش تماس هم گرفتم و منشی مطب گفت برای شنبه غروب وقت آزاد داره اما من باز مردد شدم که وقتمو فیکس کنم یا نه.... باز با خودم فکر کردم شرایط روحی الان من نتیجه آسیبهایی هست که بهم وارد شده و مستقیماَ مربوط به وضعیت همسرم هست و اگر شرایط بهتر بشه حال من هم بهتر میشه اما هر بار به خودم نهیب میزنم که شاید با مراجعه به روانپزشک بتونی بحرانها رو راحتتر پشت سر بگذاری و کمی به خودت راحتتر بگیری. فقط مشکل اینجاست که بعد بیشتر از سه سال از آخرین باری که دارو استفاده کردم اصلا دوست ندارم سراغ دارو برم و اصلا علت مردد شدن من برای مراجعه به روانپزشک همین بوده بخصوص که داروها میتونند چاق کننده و خواب آور باشند و برای منی که با هزار سختی سیزده کیلو وزن کم کردم و دو تا بچه و کلی کار دارم، همین دو تا مورد منفی میتونه خیلی اذیت کننده باشه، دارو رو هم که شروع کنی نمیتونی به زودی کنارشون بذاری و باید حالا حالاها ادامه داد و خلاصه بابت همینها بوده که مدام مراجعه به دکتر رو به تاخیر انداختم اما هفته قبل و بعد یه سری اتفاقاتی که در زندگیم و در برخورد با بچه ها افتاد به این نتیجه رسیدم که شاید چاره دیگه ای جز این نباشه.... حالا هنوزم بین تصمیم به انجام یا انجام ندادن اینکار (مراجعه به دکتر و شروع داروها یا بیخیالش شدن) دست و پا میزنم و مدام تصمیم میگیرم برم و بعد منصرف میشم اما یه چیزی ته دلم میگه دیر یا زود مجبورم داروها رو شروع کنم و بهتره بیشتر از این تعلل نکنم...اما خب بازم اعتراف میکنم شک و تردید دارم. امیدوارم خیلی زود به نتیجه برسم و اقدام لازم رو انجام بدم. هفته قبل در بدترین شرایط روحی و در حالیکه نصف بدنم در اثر فشار عصبی لمس شده بود رفتم و از داروخانه قرص آسیتالوپرام و فلوکسیتین خریدم و تصمیم گرفتم بخورم و یکیشو هم خوردم اما به همون یکی بسنده کردم و با خودم گفتم بهترم اگه قراره دارویی رو شروع کنم با نظارت و تجویز دکتر باشه. حالا ببینم بالاخره وقت از دکتر میگیرم و بعد سالها مراجعه میکنم یا نه!
+++++ دوستان عزیزم یکی از دوستان خیلی خوب و قدیمی من از من خواستند که پیج کاریشون رو اینجا معرفی کنم. البته وبلاگ من اونقدرها هم پربازدید نیست و در حد معمولیه و نمیدونم چقدر میتونه این معرفی برای ایشون موثر باشه، اما من بر حسب وظیفه و علاقه و شناختی که از این دوست عزیزم دارم و اعتمادی که طی این سالها نسبت بهشون پیدا کردم، پیج کاری ایشون رو که مربوط به بافت عروسک های کاموایی و... هست و انصافاَ هم مهارتشون ستودنی هست، اینجا معرفی میکنم و از شما دوستان عزیزم خواهش میکنم ایشون رو حمایت کنید. واقعا یه سری پیج های تازه کار اینستاگرامی نیاز به حمایت دارند و ایکاش شرایطی پیش بیاد که همشون خیلی زود پا بگیرند و برای صاحبانشون برکت و منفعت به همراه داشته باشند.
من خودم تصمیم دارم یکی از اولین مشتریان این دوست عزیزم باشم. پیام ایشون خصوصی بود و نتونستم اینجا منتشر کنم و پاسخ بدم اما عزیز دلم خواستم بدونی هر سه پیام خصوصیت رو خوندم و مثل همیشه از نکات و صحبتهایی که کردی استفاده کردم.
آدرس پیج دوست خوبم
dokan.1991
همین. من دیگه برم که با یه خونه به شدت شلوغ و درهم روبرو هستم و بدنی که به شدت بی حس و ضعیف هست و از عهده کارهای شخصیش هم برنمیاد چه برسه سروسامون دادن به اینهمه شلوغی.
پی نوشت: وجود پراحساس پسرکم نویان و عشق بی دریغی که هر روز و هر لحظه و هر ثانیه ازش میگیرم، بزرگترین انگیزه ادامه دادن من به این زندگی هست...
میشه دیگه رمزی ننویسین؟
من خیلی قلم تون رو دوست دارم
ای جانم....شما لطف دارید. سعی میکنم پستهایی که خیلی جنبه خضوصی نداره رو بدون رمز بنویسم اما اگر از خواننده ای شناخت بیشتری پیدا کنم حتما رمز پستها رو تقدیمش میکنم
سلام مرضیه جان قربون محبت نویان
حتما سلیقه ات قشنگه و مبلهاتم زیبا..
منم تصمیم دارم کاور بگیرم برا مبلها چون روشنن و متاسفانه بل اینکه زیاد تمیز میکنم ولی لکه داره
حالا که حالت خوب نیس همون جشن چهارنفره خوبه عزیزم
امیدوارم حالت روز به روز بهتر بشه
ممنون که عمومی کردیش
سلام عزیزم
ممنونم از لطفت. امیدوارم همینطور باشه که میگی. به نظر من هم حتما کاور بگیر من با کاور مخالف بودم اما الان که دیدم چه بلایی سر مبلها اومده به این نتیجه رسیدم که اشتباه کردم که نگرفتم.
زنده باشید
مبل و میزغذاخوری جدید مبارکتون باشه
بنظرم کار خیلی خوبی کردی
هم جاتون باز شده و خونه دلباز ترشده
و هم اینکه تنوع شده براتون
باشد که بچه ها همکاری کنن و تمیز و سالم بمونه مبلا
سلام عزیزم
ممنونم سلامت باشید.
تنوع که درست میگی تغییر دکوراسیون کلا تو روحیه آدم تاثیر خوبی داره.
همکاری که از طرف بچه های کوچیک خیلی معنایی نداره. فکرکنم باید به فکر کاور باشم اینبار
سلام عزیزم

تولد نیلا جونم مبارک باشه
در کنار شما و بابا و داداش جونش به همه آرزوهاش برسه
ای جانم الان جواب کامنت محبوبه جان رو خوندم. بابت مهمونی خانواده خودت و خوشحالی خودت و نیلا جان خوشحال شدم
امیدوارم مهمونی امشب هم عالی پیش بره
خسته مباشی مامان مرضیه مهربون
سلام ممنونم مامان طلا جون
مرسی از دعاهای قشنگت. خدا خونواده شما رو حفظ کنه.
مهمونیها که تمام شد و رفت و فقط یکیش مونده که امیدوارم اونم تموم بشه بره پی کارش.
سلامت باشید عزیزم ممنونم
سلام مرضیه جان



تولد نیلا گلی مبارک..ایشالا بهترین اتفاقها براش بیفته در سال پیش رو..عجب همتی کردی برای مهمونی.افرین ..من خودم خیلی تنبلم تو این مورد..تازه خواستم بیام بنویسم خودتو اذیت نکن اگه فکر میکنی توانشو نداری و یه تولد گرم کوچولوی خانوادگی بگیر که. دیدم تو پاسخ یکی از دوستان نوشتی سه تا مهمونی شده
منتظر پست جدیدت هستم که ببینم چطور شد
امیدوارم خوش بگذره بهتون حسابی..قدم مبلا خوب بوده مث اینکه
ممنونم صدف جان. به خدا منم برای دعوت کردن مهمون کلی دنگ و فنگ و سختگیری دارم ولی خدا ر و شکر که سه تا مهمونی دادم و فقط یکیش مونده.

. بله انگار خوب بوده به واسطه همین تغییر مبلها چهاربار مهمانی دادم
ممنونم گلم
چندسال پیش برای دخترم تولد گرفته بودم و تصمیم مهمون ها و خودم بر این بود که کادو نقدی باشه ، بعدا براش طلا بخرم، هیچ وقت گریه های دخترم وسط تولد یادم نمیره که دلش کادو میخواست، همسن و سال نیلا بود و تعریفی از طلا نداشت..
داشتم فکر میکردم اگه به مهمون ها نگی و نیلا منتظر کادو باشه و چیزی دریافت نکنه ، چقدر ناراحت میشه.. در ادامه کامنت قبلی گفتم اینم بگم..
هرچند فردا اول آذره، و قطعا تابحال تصمیمی گرفتی
سلام محبوبه جان
کاملا کاملا درست میگی و همسرم هم دو سه روز پیش همین موضوع رو گفت و به من گفت بهتر بود میگفتی که تولد داری دعوتشون میکنی و هزینه کادو که دغدغه تو بوده برای اونا که وضع مالی خوبی دارند مشکلی نبوده اصلا (سامان بابت نیلا میگفت)
حالا هم راستش من مهمونای امشبمو چند روز قبل دعوت کردم و کار از کار گذشته و عنوان هم نکردم تولد دعوت شدند. بابت دقیقا همین موضوع که گفتی و نیلا که شاید چشمش به کادوی تولد باشه و حرف همسرم دنبال راهی بودم که یه جوری بتونم اشاره ای به تولدش بکنم اما خب دیگه از اول موقع تماس باهاشون نگفته بودم و نمیشه الان دیگه کاریش کرد . امشب دارند میان
اما نکته خوب ماجرا اینه که دیشب یعنی چهارشنبه شب هم خانواده خودم رو دعوت کرده بودم و با یه برنامه ریزی جالب، دیشب حسابی نیلا رو با خانواده خودم سورپرایز کردیم و کادوی تولد هم بچم از خودم و مادرم و خاله هاش گرفت
سورپرایز و جشن دیشب که خیلی هم خوب برگزار شد یه جورایی مهمونی امشب رو که مهمونا خبر ندارن تولد نیلا هست و هدیه یا کادویی نمیارند برای نیلا جبران میکنه اما با همه اینا حرف شما درسته و ممکنه باز هم همچنان نیلا منتظر کادو گرفتن از مهمونای امشب هم باشه و از اون جهت کاملا درست میگی و من امروز قبل اومدن مهمونا ذهنش رو آماده میکنم.
راستش من مهمونای امشبی رو خیلی وقت بود میخواستم دعوت کنم و تولد نیلا بهانه شد که دیگه اینکارو حتما انجام بدم و بابت همین با خودم گفتم حالا که بعد مدتها میان خونه من ، هزینه کادو نکنند اما سامان به همون نکته شما اشاره میکنه که شاید نیلا چشمش به دست اونا باشه که خب به نظرم جشن دیشب با حضور خانواده خودم و کادوهایی که بچم گرفت ذوق بچه برای کادو رو تا حدی پوشش داده به نظرم و مهمونی امشب برعکس مهمونی دیشب (که نیلا اصلا فکرشم نمیکرد جشن تولدش باشه و مامان بزرگ و خاله هاش بیان )دیگه برای نیلا سورپرایز نیست و خبر داره که قراره امشب بیان خونمون و بابت همین هم خیلی خوشحاله و همین مهمونی جدید براش حکم یه کادوی تولد بزرگو داره چون به نیلا گفتم دعوتشون کردم که تو رو خوشحال کنم و کادوی دیگه من و بابا برای تولد تو هست که اونا رو که تو خیلی دوستشون داری دعوتشون کردیم.
الکی الکی تولد نیلا تبدیل به دو سه تا مهمونی بزرگ شد که یکیش دیشب برگزار شد و دو تای دیگه هم در راهه!!! حالا باید طی یک پست وبلاگی توضیح بدم چطور این اتفاق افتاد! یه جشن تولد ساده تبدیل شد به دو تا جشن نسبتا بزرگ و احتمالا دو تا مهمانی دیگه غیر اون بعدش و هفته دیگه (که بعدا میگم چرا و چطور!)
سلام مرضیه جان
مبارکه مبلهای جدید ، منم از کاور های پلاستیکی خوشم نمیاد ولی به خاطر بچه ها از همون اول رو مبلها ملافه پهن کردم که راحت هم برداشته میشه و میشورم کسی هم بیاد جمع میکنم در مورد خوردن هم عادتشون بده رو زمین رو زیرانداز یا روفرشی غذاشونو بخورن دیگه از سرشون میره کم کم ، بعد دوسال مبل عوض کردی تعجب کردم و ناهار خوری خریدنت بیشتر متعجبم کرد ! به هرحال مبارکتون باشه به سلامتی ، امیدوارم تاثیر مثبتی تو روحیه ت داشته باشه جشن تولد نیلا هم طبق میلت برگزار بشه
سلام عزیزم
ممنونم. چه کار خوبی کردی که روشون ملافه انداختی اما خب بچه های من نمیذاشتند ملافه یا هیچی روی مبل بمونه الان هم نمیذارند برای همین نمیتونم مثلا ملافه بندازم چون باید همش در حال دعوا باهاشون باشم که ملافه ها رو برندارند. کاور پلاستیکی هم خوشم نمیاد و تازه اونم حدود پنج شش تومن میشه، پارچه ایش هم خیلی گرون درمیاد شاید مثلا هفت تومن و اصلا به صلاح نیست. پس میمونه همون ملافه ها که حالا مهمانیها که کاملا تموم شدند باید فکری به حالش کنم. روی زیرانداز برای غذا خوردن میشینند الان اما نویان همش اینور و اونور میره. نیلا هم که بچه بود اگر روی مبل نمینشست غذا نمیخورد.
چرا تعجب کردی عزیزم؟ آخه خیلی خراب شده بودند و خیلی بهم انرژی منفی میدادند و پیش مهمون هم معذب میشدم....ناهارخوری هم قیمت بالایی نداشت و در کل به نظرم ناهارخوریش از مبلها هم بهتره. همینکه اینا رو عوض کردم چهارتا مهمون دعوت کردم
سلام مرضیه جان تولد دخترت مبارک باشه عزیزم ایشالا عروسی و فارغ التحصیلی و موفقیت هاش رو جشن بگیرید کار خیلی خوبی کردی دست دوم گرفتی البته میتونستی تعمیر هم بکنی مبل های قدیمی رو ولی به نظر من اینکه مدل مبل ها تغییر کرده خیلی بهتره و رنگ روشن کلا تو روحیه و بزرگتر به نظر رسید فضا موثر تره به سلامتی و دل خوش استفاده کنی راجع به پرده سخت نگیر اگه به دلت نیست پرده پانچ بگیر هم ارزون هس هم همه رنگی گیر میاد و به دلیل ساده بودن همیشه مد هس خودت رو سرزنش نکن بابت نظر دیگران این چیزیه که تو باتوجه به شرایط خونه و زندگی ت خریدی چه زشت چه زیبا انتخاب تو هس که قطعا من مطمئن هستم زیبا هم هس در رابطه با روانپزشک تردید نکن و حتما برو چون اون ها با رفتار درمانی میتونن خیلی کمک کنند تراپی خیلی خوبه پیش آدم خوب بعضی وقت ها آدم احتیاج داره بدون قضاوت شنیده بشه قطعا تو حرف هایی رو به روانپزشک خواهی زد که به بقیه نمیتونی بگی و اون هم بی طرف بهت کمک میکنه درباره احساست راجع به دارو بهش بگو که فعلا تمایلی به مصرفش نداری و میخوای آهسته و با رفتار درمانی خوب بشی وقتی تو حالت بهتر باشه حال خونه بهتره حال همسر و بچه هات بهتره انقد به خودت سخت نگیر اگه قرار بر دادن میهمانی شد دغدغه شام رو که نداری یه کیک و پفک وپفیلا بگیر و تمام من این بخش از تو رو با همه وجودم درک میکنم چون به شدت کمال گرا و متاسفانه وسواسی هستم ولی تجربه بهم نشون داده هر وقت برای مهمونی خودم رو خسته نکردم و ساده گرفتم بیشتر بهم خوش گذشته یکم با خودت مهربون باش و به خودت استراحت بده قرار نیست همیشه عالی و سرحال باشیم اگه خسته ای استراحت کن اگه ناراحتی ابراز کن البته پیش همون روانپزشک تا بتونه بهت راهکار ارائه بده ایشالا به زودی همه چیز خوب و خوش و عالی بشه براتون
سلام عزیزم
ممنونم از لطفت و آرزوهای خیرت .
والا تعمیر اگه میخواستیم بکنیم هزینه بر میشد یعنی شاید اندازه خرید همین مبلهای دست دوم هزینه تعمیر میشد و تهش هم باز همون جاگیربودنشون مشکل ساز بود.
درمورد پرده هم انشالله اگه قسمت شد و خونه رو عوض کردیم حتما به همین پرده پانچ فکر میکنم. تا اینجا هستیم هزینه بیش از این نمیکنم بخصوص که مبلمان رنگ روشن معمولا با همه چی جور درمیاد و لی برای خونه بعدی انشالله سعی میکنم پرده و فرش ست تری بگیرم شاید هم برای خونه بعد همین مبلها رو هم تغییر دادم نمیدونم. البته خب من هزینه زیادی برای این مبلها نکردم و برای همین دلم نمیسوزه.
حالا خدا رو شکر که مادرم اینا گفتند مبلمان خوبی گرفتم و خیالم راحتتر شد اما در کل خیلی مهمه که آدم بتونه پای انتخابهاش بایسته و طوری رفتار کنه که کسی به خودش اجازه نده که سلیقه یا انتخابش رو زیر سوال ببره.
درمورد روانپزشک هم چی بگم.... مثلا الان میبینم حالم کمی بهتره و چون روحیه همسرم هم بهتره خودم هم بهترم....همینا باعث میشه که شک کنم الان نیاز به کمک روانپزشک دارم یا نه البته برای وسواس فکریم باید مراجعه کنم و کلاَتصمیم درستیه اما اینکه همش به تعویق میفته دلیلشو گفتم....
این کمالگرا و وسواس فکری داشتن برای من یکی از بدترین ویژگیهای شخصیتی بوده که تو زندگی خیلی اذیتم کرده و باعث شده به خودم سخت بگیرم... یه جاهایی هم خوب بوده اما به نظرم تاثیر منفیش بیشتر از مثبتش هست معمولا. کاش میشد برای همیشه از بین میرفت! متاسفانه تغییر عادت ها و خلق و خوهایی که در آدم نهادینه شده خیلی سخت و زمانبر و چالش برانگیز هست
سلام خوبی؟ مبارک باشه مرضیه جان مبلای جدید، خوب کردی همیشه تغییر خوبه، دیگه به دلت بد راه نده، قطعا چندسال دیگه خونت به امید خدا عوض میکنی با وسیله های خونت و
تولد گل دختری هم مبارک باشه

ان شالله همیشه شاد باشین و روبراه
سلام عزیزم


ممنونم. بله قطعا خونمون رو که موفق بشیم عوض کنیم دوباره یه سری وسیله ها رو عوض میکنم. تغییر دکوراسیون همیشه خوبه و بخصوص برای ما خانمها خیلی ضروری هست.
ممنونم از تبریکت عزیزم. زنده باشی
سلام عزیزم چه جالب منم تازه مبلامو تحویل گرفتم.
ببین چون بچه هامون تقریباهم سنن.من تجربه خودمومیگم.من توخونه اولم چون تازه عروسم بودم روی مبلاوفرشامو نمیکشیدم.نتیجه این شدکه دخترم که اون وقتانوپابود حسابی خدمتشون رسید.
دیگه من هم رومبلارومیکشم هم روفرشی خریدمو میندازم.هم اگه بخوان بپربپرکنن میگم برید روتخت مابپرید.الانم رونشیمن مبلای جدید ملحفه کهنه انداختم که نگران مدادشمعی کشیده شدن وسایرخراب کاری هانباشم.حالا دست دوم هم که باشه بازم حتما وضعیت مناسبی داره وباپول زحمت کشیده خریده شده.به نظرم شماهم بپوشون.فضولی نباشه البته
درمورد رمز،من هم گرچه خواننده قدیمی هستم ولی اهل گرفتن رمزنیستم چه خوب که عمومی هم بنویسید.
درمورد پیش دبستانی ای کاش گاهی بتونیدخودتون بچه روتحویل بگیرید .میدونم که دورکارید ولی همین یه بادیم که به سرشماوآقاپسرتون بخوره کلی حال آدم خوب میشه.دخترتون خوشحال میشه وهمسرهم همچنین.
سلام عزیزم
مبارکت باشه مبلمان جدید. ایشاال به دل خوش استفاده کنی.
والا تصمیم خیلی درستیه و من چون از کاور و روکش بدم میومد اینکارو نکردم و نتیجه این شد که بعد دو سال و نیم مبلهام خراب شدند. البته اینکه بچه هام هم اجازه نمیدادند یه چیزی مثل ملافه روی مبلها باشه بی تاثیر نبود. از کاور ژله ای هم که خیلی بدم میاد. اما شما خیلی کار درستی میکنید که ملافه روشون میندازید. منم وقتی مهمانیهام تموم بشند حتما ملافه های قدیمی رو روشون میکشم و اشتباه قبلی رو تکرار نمیکنم.
عزیزم اگر تمایل داشتید بگید که بهتون رمز بدم چون وبلاگ دارید مشکلی نیست و البته دوست دارم بیشتر حضورتون رو احساس کنم و شناخت بیشتری از خواننده هام داشته باشم.
درمورد پیش دبستانی هم گاهی اگر بشه در حد هفته ای یکبار مثلا خودم با همسرم میریم دنبال بچه اما چون همسرم از سر کار میره و نیلا رو میاره معمولا نمیشه که بیاد از خونه منو برداره. اگرم خودم بخوام برم باید همراه نویان اسنپ بگیرم و برم و یه مقدار سخت میشه. این مدت چندباری رفتم دنبال نیلا و حسابی خوشحال شده بود.
عزیزم مرضیه مهربونم سلام. مبل نو مبارک باشه عزیز رفتم مدلشو سرچ کردم عالی هست مخصوصا رنگ کرم.اتفاقا کرم رنگ خنثی هست و به همه چیز میاد دختر خوب. خیرشو ببینی ان شالله همیشه خونه زندگیت گرم و پز خنده و مهمون و شادی باشه عزیزم . فدا سرت که مبل قبلی رو رد کردی ارزون ببین فقط مرگ چاره نداره. ضمنا تو اگر مبل نو هم میخریدی بهت قول میدادم که باید سه چهار سال دیگه بخاطر بچه ها عوض میکردی. ان شالله که میری خونه جدید همه رو از اول نو میکنی. دوست خوبم منم مثل خواهرت درسته همو نمیشناسیم ولی ازت میخوام بخاطر نویان و نیلا حتما پیش روانپزشکت برو یا یه مشاور-اصلا فکر کن میری پیش یک دوست که فقط براش درد و دل کنی. اگر ضرورت به دارو بود بخواه که کم دوزترین و کم عارضه ترین رو برات تجویز کنن. یوگا برو و اینو بدون همه ما تو زندگیمون درگیر شدیم خدا باعث و بانیشو نبخشه پس باید خودمون خودمون رو نجات بدیم. راستی تولد گل دخترت پیشاپیش مبارک باشه عزیزم. مواظب خودت باش و بدون تو مادر خیلی مهربان و فداکار و کاملی هستی پس با عشق به بچه ها و همسر مهربونت بیشتر به فکر سلامتیت باش که اونا چشم امیدشون به تو هست
سلام آرام عزیز. ممنونم از نظر لطفت. خوشحال شدم. البته خودم اگر شد یه عکس از قبل و بعد مبلهام میذارم تا نظر واقعیتون رو بدونم. رنگش کرم نیست گلم صدفی استخونی هست یه جورایی.
راست میگید برای خانواده های بچه دار نهایتش مبلمان برای سه چهار سال سالم بمونه. برای من که بابت روکش نداشتن و بپربپر بچه ها به دو سال هم نکشید.
گلم روانپزشک حتما تو برنامه های آیندم هست اما حقیقت اینه که مثلا وقتی از یه بحران عبور میکنم و کمی حالم بهتر میشه (مثل الان) باز با خودم میگم آیا ضرورت داره بری سراغ دارو خوردن و دوباره مردد میشم...الان دوساله که تو همین حالت موندم... حال من خیلی به وضعیت همسرم گره خورده و وقتی اوضاع اون بهتره حال من هم خیلی بهتره برای همین هست که مدام عقب میندازم.... اما قول میدم اگر فقط یکبار دیگه دچار حالتهای این چنینی بشم حتما مراجعه کنم. مرسی از نظر دلسوزانت عزیزم
ممنونم که اینمهمه بهم لطف داری. شما خیلی دختر مهربونی هستید و از نوع حرفات معلومه. در پناه خدا باشی همیشه.
و ممنونم بابت تبریک تولد عزیزم
سلام مرضیه جان
مبلهات مبارک باشه
مطابق میل و سلیقه خودت عمل کن و اگر کسی هم توی ذوقت زد با اعتماد به نفس، دلایلت رو بگو
بگو که دوست داشتم برای مدت کوتاهی این مدل مبل رو داشته باشم و الان که بچه ها کوچیک هستن و احتمالا دو سه سال دیگه باید مبلها رو عوض کنم ترجیح دادم اینا رو بگیرم
نگو که وای راست میگید خیلی پشیمونم
از موضع قدرت برخورد کن نه از موضع ضعف
این خونه توئه و تو داری توش زندگی می کنی
*********
مرضیه جان به نظر منم اگه مدت کوتاهی میخوای داشته باشی این مبلها رو، بهتره که روکش نخری ولی از پتو سفری استفاده کن
چند تا پتو سفری ساده بدون طرح ولی خوشرنگ بگیر و اینور اونور مبل گیر بده که ثابت بشن و به عنوان روکش عمل کنن
در مورد روانپزشک نظری ندارم
یعنی تا حالا مراجعه نکردم و نمی دونم چقدر روی زندگی آدم موثرن
*******************
در مورد تولد نیلا به نظرم خودتو زیاد اذیت نکن
شاید با دعوت افراد خودمونی ترم بچه خوشحال بشه
نمیخواد مثل پارسال اون همه خودتو اذیت کنی
همون مادر خواهرت رو دعوت کنی و بدون اطلاع نیلا بیان، نیلا خوشحال میشه
منم امسال می خواستم برای تولد پسر بزرگم چند تا از دوستاشون و خانواده هاشونو دعوت کنم بعد دیدم انگار هم تولد کارهاش و دنگ و فنگش بیشتره و خسته میشم و هم اینکه اونا بیان و ببینن تولد هست معذب میشن و قطعا پول میدن به عنوان کادو در حالیکه من کلا هدفم اینه که کسی به دردسر نیفته
گفتم بذار اونا رو همینجوری دعوت کنم نه به عنوان تولد
البته هنوزم دعوت نکردم
و هنوزم تولد نگرفتم
گفتم اصفهان که رفتم با 6 ماه تاخیر تولد می گیرم خخخخخخخخخخخخ
ما کلا این مدلی هستیم
از پسرمم چند بار پرسیدم میخوای این هفته تولد بگیریم و چه مدل تولدی میخوای و گفت فعلا درس دارم و ولش کن
منم ولش کردم
ولی در مورد شما با توجه به مدل روحی الانت به نظرم همون مراسم چهار نفره یا مراسم ساده با مادرخواهرت کافیه
البته بازم میل خودت
بر اساس فکر و سلیقه خودت عمل کن
سلام عزیزم
ممنونم سلامت باشید.
بله درمورد مبلها تصمیم داشتم اگر کسی حرفی زد همینا رو بگم اما میدونستم ته دلم میخوره تو ذوقم و بیشتر دل چرکین میشم که خدا رو شکر حداقل خانواده خودم نظر مثبتی داشتند.
درمورد مهمانیها هم که خب حتما پست جدید منو خوندید و در جریان همه چی هستید. هر چی بود گرفتیم و تمام شد رفت...البته همین الان فهمیدم دخترخاله همسر که قرار بود امشب پنجشنبه بیان و دیروز گفت نمیتونند بیان برنامشون باز هم عوض شده و امشب قراره که بیان! یعنی تا الان چندبار قرار شده بوده بیان و باز کنسل شده (درجواب کامنتهای دوستانم در پست آخر نوشتم اما الان فهمیدم باز برنامشون عوض شده و قراره بیان) و در هر حال انگاری واقعا امشب اومدنی هستند!
پسرت چقدر ریلکس گفته درس داره و نیازی به مهمونی گرفتن نیست. این خیلی خوبه و به نظرم نشون دهنده عزت نفس بالاست. منم حقیقتا بعید میدونم سالهای بعد اینطوری خودمو اذیت کنم و شاید نهایتا اگر بزرگتر شد و دوست صمیمی پیدا کرد دوستانش رو دعوت کنم. به نظرم بخوایم هر سال هم جشن مفصل بگیریم برای بچه تبدیل به عادت میشه و انتظاراتش بر همون مبنا شکل میگیره. سال دیگه جشن ما حتما چهارنفره یا نهایتا با حضور خانواده خودم هست. اما در مورد نویان راستش احساس دین میکنم که برای یکبار هم که شده جشن خوب و مفصلی براش بگیرم. مامانم اینا میگن پسرها تو این وادیها نیستند اما به هر حال تو فکر من هست. ببینیم چی پیش میاد. حالا اگرم بخواد اتفاق بیفته مثلا دو سه سال دیگه هست و نه حالا حالاها.
بنظرم کار خیلی خوبی کردی، نهایت تغییر پرده چقدر هست مگه مرضیه جان ، تا عید پرده ساده حریر بگیر که با همه چی جوره
در مورد تولد ، بنظرم با یه گروه کوچیک شاید رستوران برید و کیک ببره نیلا جان ، انتخاب بهتری باشه ، پارسال بهت گفتم خانه بازی ، امسال همه جوره احتمالا آمادگی نداری، حتما با گروهی برنامه بزار که نیلا باهاشون خوشحاله، اینجوری پذیرایی میوه ، تمیزی خونه، و حواشی خونه هم حذف میشه
سلام عزیزم
پرده ساده حریر که فکر میکنم زیر خود پرده هام هست و میشه کلا پرده ها رو برداشت و از اون استفاده کرد اما مادرم اینا گفتند رنگ سفید به همه چی میاد و خودتو اذیت نکن. ایشالا اگر خونه جدید گرفتیم اون موقع تغییر میدم پرده ها رو.
درمورد تولد هم که دیگه حرفی نمیزنم چون در پست آخرم کاملا توضیح دادم چطور پیش رفت
سلام مرضیه جان.دوست خوبم در مراجعه به روانپزشک تعلل نکن .توجیهی که میاری که بدلیل وضع کار همسرتون حال شما مثلا خوب نیست هیچ دلیل موجهی برای عدم درمان نیست.مثل اینکه دور از جان همه یه نفر بعلت سوگ افسرده است وبگه اگه فلان نفر فوت نشده بود من افسرده نبودم وپس درمان لازم ندارم.درین دوره های افسردگی واضطراب خیلی تصمیمات اشتباه ممکنه گرفته بشه .الان شما دورکارید و از قول خودتون کارخاص اداری هم برای انجام ندارید وسطح انرژیتون انقدر پایین ه .باید امادگی ذهنی بدنی برای برگشت به کار داشته باشید چون بالاخره یه زمانی باید برگردید دیگه.داروهایی مثل همین آسنترا یا فلوگزتین عارضه های اصلیشون کاهش خواب و کاهش اشتهاست ولی حتمن زیرنظر پزشک شروع کنید
سلام نینا جان.
حرف شما درست و منطقیه و خودم هم بهش فکر کردم عزیزم ولی خب مثلا الان که همسرم یه مقدار شرایط روحیش بهتره منم حالم بهتره...میدونم ثبات روانی در همه حال و تو هر شرایطی لازمه و برای همین هم میگم شما درست میگی اما خب علت تردیدم رو هم بیان میکنم، آخه معمولا داروهای اعصاب و روان اول حتی حال آدم رو بدتر هم میکنند و باید بعضا چندین دوره داروهای مختلفی تست بشه تا در نهایت نتیجه خوبی حاصل بشه و اونیکه مناسبترینه ادامه داده بشه (تجربیات قبلی من هست) و برای همین هست که همش از اینکه در این موقعیت قرار بگیرم فرار میکنم. نمیدونم متوجه منظورم میشی یا نه....
اگر در نهایت تصمیمم این بشه که به روانپزشک مراجعه نکنم صددرصد دنبال راه موثری میرم که دچار اون مدل فروپاشی روانی نشم. یعنی باید یه راهکار درست پیدا کنم بالاخره و اگر پیدا نشد دارودرمانی گزینه ای هست که حتما حتما بهش عمل میکنم با اینکه در کل اکراه دارم.
مبلهات خیلی مبارکه، به دل خوش استفاده کنی انشالله. ببین بیا واقع بین باش برات لذت ثو راحتی خودت و خانوادت مهمه یا حرف خواهرت که سالی یکبار میاد خونت. پس لذت خریدت رو ببر و نظر بقیه اصلا اصلا برات مهم نباشه، تو الان نیرفتی مد روز ترین و گرون ترین مبل رو هم میخریدی باز یکی بود ازش ایراد بگیره مطمئن باش. خودت نکات مثبتش رو هم میبینی دیگه روشن و دلبازه جات بازتره تعدا صندلی هاش بیشتره، تنوع بزرگی ایجاد شده با هزینه کمتر
برای تولد دخترت هم اگر مهمون هم دعوت نکردی چون سورپرایز دوست داره شاید یه کیک و گیفت های ارزون بگیری ببری سر کلاسش تو پیش دبستانی هم خوشحال بشه و هم کلی اعتماد به نفس بگیره از سورپرایز شدن ویش دوستاش. البته نمیدونم مجاز هستین تولد بگیرین یا نه.
سلام عزیزم
ممنونم حرف شما کاملا درسته و اتفاقا وقتی پیامتونو خوندم همین حرفها رو با خودم تکرار کردم. از اونجا که دارم کامنتها رو بعد دو هفته پاسخ میدم و مهمونیهای تولدم برگزار شده باید بگم خانوادم هم در نهایت از مبلهای جدید خوششون اومد و متاسفانه میدونم اگر مثلا ایرادی میگرفتند ناخواسته در روحیم اثر میذاشت که اینطور نشد شکر خدا اما باید خیلی بیشتر از اینا روی خودم کار کنم که نظرات بقیه روم انقدر تاثیر نذاره.
درمورد تولد هم که میدونم پست آخرم رو خوندی و میدونی چطور پیش رفته. به گزینه پیش دبستانی فکر کردم اما راستش دیدم اگر برای اونهمه بچه و کادر آموزشی بخوام کیک تولد و آبمیوه بگیرم و تازه خودم هم نتونم در جشنشون شرکت کنم عملا هزینه ای کردم و اونقدرها بهم نچسبیده برای همین تصمیمم شد جشن تولد گرفتن تو خونه اونم چهارتا!
سلام عزیزم
بهتری؟
ناراحت شدم که شرایط روحی خوبی نداری
اما دعا میکنم بهتر بشی
مبل ها و میز ناهار خوری جدیدت مبارک باشه
به نظرم سخت نگیر
همه چی که نباید با هم ست باشه
همین که خونه ت دلبازتر شده و یه تغییری هم توش ایجاد شده اوکیه
تولد دخترت هم مبارک باشه
به نظرم حوصله نداری مهمون دعوت نکن
چهار تایی برید بیرون
یه رستورانی پارکی جایی دور هم یه شام و یه کیک بخورید و شاد باشید
بعدا که حالت اوکی تر شد دلت خواست یه مهمونی هم بگیر
خوش باشید و سلامت در کنار هم
برات دعا میکنم توام برای من دعا کن
سلام عزیزم
الان شکر خدا بعد دو سه هفته بهترم.
بله خدا رو شکر خونه تغییر مثبتی کرده و دلبازتر شده. از اونجا که کامنتها رو با تاخیر پاسخ میدم میدونم احتمالا پست آخرم رو خوندید و میدونید که من مهمانیهام رو برگزار کردم و تمام شد و آخریش هم همین امروز هست که ایشالا پرونده چهار تا مهمانی بسته بشه بره پی کارش.
زنده باشی عزیزم. حتما دعا میکنم اگر قابل باشم.
خیلی کار خوبی کردی مبلهات رو عوض کردی اتفاقا رنگ روشن به همه چیز میاد. به تصمیمی که گرفتی احترام بذار چون حتما بهترین انتخابت تو اون شرایط بوده. در مورد ارزون فروختن مبلها هم فکرشو نکن، شاید روزیه اونا بوده و به شکل دیگه ای به زندگی تو برمیگرده.
سلام فرناز جان
بله باید یاد بگیرم که پی تصمیاتم بایستم و نظرات دیگران رو زیاد در زندگی و روحیاتم دخالت ندم که متاسفانه تو این ۴۰ سال از عمرم موفق نشدم....
بله به قول شما شاید روزی اونا بوده. هر چی که بوده گذشته و تموم شده. خونه منم شکل و شمایل بهتری پیدا کرده البته هنوزم یه وقتها شک میکنم انتخاب خوبی داشتم یا نه اما در کل دلبازتر شده خونه
مرضیه جان چه خوب که مبلها را عوض کردی و خونه ات بزرگتر و دلباز تر شده.مبارک باشه
تولد نیلا جان را پیشاپیش تبریک میگم انشالله که سورپرایز خوبی براش میشه و بهش خوش میگذره.
در مورد روانپزشک حتما برو لزوما که نباید دارو بخوری .شاید هم دوره کوتاهی که لازمه و با تغییر شرایط زندگیتون دیگه هیچوقت نیاز پیدا نکنی .
برایت آرامش و صبر و توان برای گذشتن از این مرحله را دارم
سلام مریم جان
ممنونم عزیزم. بله خونه دلبازتر شده شکر خدا.
چون کامنتها رو با تاخیر پاسخ میدم میدونم که درمورد جشن تولد نیلا خبرداری که چطور برگزار شده پس توضیح بیشتری نمیدم.
درمورد روانپزشک هم خب قطعا دارو مینویسند با توجه به تجربه ای که دارم و معمولا هم کار روانپزشکها دارو نوشتن هست حالا بعضیها بیشتر دارو میدند و بعضیها کمتر و اینکه معمولا داروها دوره درمانی خیلی کوتاهی ندارند یعنی بر اساس تجربه معمولا تا دوسال رو باید روشون حساب کرد. البته در مجموع اگر واقعا برای کسی لازم باشه که نباید تعلل کرد .
ممنونم دوست عزیزم زنده باشی
مبل هات حتما خوشگله بیخیال سخت نگیر من همون مریمی هستم اینیستا واسم کامنت گذاشتی
چشم عزیزم
راستش من برای چندین مریم در اینستا پیام گذاشتم و کلا اینجا در این وبلاگ پنج شش تا مریم دارم. ممنون میشم خودتون رو با یه پسوندی معرفی کنید که اشتباه نگیرم با بقیه مریم های عزیز
سلام عزیزم حالت چطوره
خوشحال شدم که دوباره پست گذاشتی و مارو از حال خودت باخبر کردی
پیشاپیش تولد گل دختر مبارک
پسرک منم اذرماهیه
راستی مبل جدید هم مبارک
خدا نویان جون و نیلا جون رو برات حفظ کنه
سلام ملورین جان
.
زنده باشی
مرسی از تبریکت. الهی. پس پسرشما هم آذرماهی هست. خدا حفظش کنه برات
ممنونم از تبریکت عزیز دلم
سلام مرضیه جان.مبارکه بسلامتی استفاده کنید و با دل خوش.نه اتفاقا من نمیدونستم چه مدلیه زدم گوگل دیدم مدل قشنگیه و بنظرم از اون دست مدلهاست که همیشع زیباست .عزیزم خیلی به نظر دیگران تکیع نکن مهم خودتی که دوسش داشتی و خونه رو دلباز تر کرده بارنگش.اشکالی نداره رنگش روشنه بهرحال فکر کنم ۳تا۴سالی که تو ذهنته دوووم میاره.حالا بقول نیلا جون چون شل نیست زیاد فک نکنم بچه ها علاقه به بپربپر کردن رو این مدل نشون بدن و سالم تر بمونه.
سلام عزیزم

ممنونم گلم. من همیشه این مدل رو دوست داشتم و حالا که میخواستم موقتا مبلها رو عوض کنم ترجیح دادم این مدل رو بگیرم.
دقیقا همینطوره که میگی بچه ها علاقه ای به بپربپر کردن روش ندارند و مدام میگن دلشون برای مبلهای قدیمی که براشون تبدیل شده بود به ترامپولین تنگ شده! درسته وقتی اینو میگن یکم دلم براشون میسوزه اما حداقلش میدونم این مبلها یکم سالم تر میمونند!
سلام مرضیه جون، اتفاقا من برای پست قبلیت میخواست بنویسم که اگه میتونی مبلهاتو عوض کن چون بنظرم خیلی بزرگ بودند و خیلی فضا رو گرفته بودند. الان خیلی خوشحال شدم که گفتی عوض کردی! سفید و روشن خیلی قشنگه و لازم نیست که همه چی خیلی ست باشه. خیلی سخت نگیر. اگه میتونی یک ماحفهای چیرزی بنداز روش وقتی مهمون ندارید.اگه آرومت میکنه یه کم باید بگم من و شاید خیلیهای دیگه هم مثل تو بعد از خرید هر چیزی همین حس پشیمونی و دودلی رو داریم. باور کن من یک جفت بوت آگز تازگی گرفتم تازگی که قیمتش به نسبت بالا بود و از اونموقع هر بار پای کسی کفش دیگه میبینم همش میگم این چی بود من گرفتم کاشکی یک مدل دیگشو میگرفتم حداقل یا یک رنگ دیگه و این چه رنگی بود
. و اینو تعمیم بده به همه خریدهام. مخصوصا خرید وسایل خونه که به این راحتی جایگزین نمیشه. خلاصه به خودت ایراد نگیر فکر کنم این شبکههای مجازی هممونو بیمار کرده و هیچی خوشحالمون نمیکنه و همش در حال مسابقهایم. عکس مبلهای جدیدتو بذار تو اینستا ببینیم. حتما قشنگن تو سلیقت خوبه. ببین واسه مصرف قرص هم بنظرم همه قرصها چاق کننده نیستن. مثلا فلوکستین میدونم اشتها رو هم کم میکنه. از دکتر بپرس و بگو برات این جنبش مهمه.
سلام عزیزم
اما خب دلم هم نمیخواد الکی نظر مثبت کسی بده.
منم چندماهی تو ذهنم بود که عوضشون کنم و چون دلم نمیخواست تا بزرگ شدن بچه ها برم دوباره مبل جدید بخرم ترجیح دادم دست دوم بگیرم که دلم هم کمتر بسوزه اگر باز خراب شد.
بله ملحفه که حتما میندازم. فقط منتظرم آخرین دور از مهمونای تولد نیلا هم برند و دیگه حتما از ملافه استفاده میکنم و نمیذارم اشتباه قدیم تکرار بشه.
منم دقیقا همین مدلیم آتوسا جان. خیلی بده،حالا باز اگه آدم زیاد پول نده انقدرها مهم نیست اما وقتی کلی هزینه میکنی این روحیه میتونه خیلی آزاردهنده باشه.
واقعا هم شبکه های مجازی مثل اینستاگرام خیلی تاثیرات بدی در ناخوداگاه آدمها میذارند، حتی به نظرم اونایی که میگند ما تاثیر نمیگیریم هم یه جورایی در ناخوداگاهشون تاثیر میگیرند
ایشالا یبار عکسی از مبلهای جدید میذارم اینستاگرام که دوستان ببیننند و نظرشون رو بگند، البته یکم هم شک دارم چون اگر نظرشون مثبت نباشه حسابی میخوره تو ذوقم
متاسفانه من هر بار که دکتر رفتم فلوکسیتینی که میدونم یه کم لاغر کننده هست برام تجویز نکرده وگرنه اگر اون باشه باز مشکلی ندارم.
مبارک باشه
عیب نداره به قول خودت چند سال قراره با این مبلغ سر کنی یه مدت دیگه پرده هم عوض کن ...
میدونم دست خودت نیست ولی اصلا چیز مهمی نیست برای دل خودت زندگی کن هرکسی هم حرفی زد بگو من دوتا بچه دارم هر روز باهاشون هستم صلاح وسیله های خونمون رو میدونم
در مورد دکتر من میگم برو بهشون بگو دارو نمیخوای چون خواب آور بچه داری
شاید اصلا کار با دارو نرسه
اگه همسرت یه شغل مثل خودت کارمندی داشت ۸۰ درصد این حال روحیت عوض میشد
نصف زندگی هامون کاش شده ...
ولی خدا بزرگه از پس هر ناامیدی و سختی آسونی هست به این امید انگیزه برو جلو
مرضیه زندگی خودته باید براش بجنگی دوتا بچه داری
در مورد مبل ببین من آنقدر وسواس دارم که بعد ۱۱ سال مبلام هنوز مبل جهازمه نتونستم برم تو دلش تغییر بدم چون بخوام صفر تا صد تغییر بدم نیاز داره به تمرکز پول و گشتن و دیدن
سلام عزیزم
ممنونم . خدا رو شکر فعلا کسی نظر منفی نداده و همین برای منی که راحت نظرات منفی روم اثر میذاره اتفاق مثبتی هست ولی در کل باید تمرین کنم و یاد بگیرم که به تصمیمات و انتخابم چه در ذهن خودم و چه در حضور بقیه احترام بذارم.
درمورد دارو هم تقریبا همین هست که میگی و من میدونم اگر شرایط کاری همسرم با ثبات میبود و انقدر حرص و جوش نمیخورد و به زندگیمون انتقال نمیداد من نیازی به دارو نداشتم و با سایر مشکلاتم یه طوری کنار میومدم.
ببین اگر مبلها سالم و تمیز باشند به نظرم نیازی به عوض کردنشون نیست. برای من متاسفانه تورفته شده بودند و پارچشون هم در اثر شستشوی غیر اصولی کثیف شده بود وگرنه که شاید به این راحتیا عوض نمیکردم.
حالا که مبلهای قبلی رو رد کردی رفت منم دیگه راحت می تونم بگم که واقعا خیلی بزرگ بودند و فضای خیلی زیادی رو تو خونه اشغال کرده بودند (از عکسهایی که گذاشته بودی می گم) درسته شاید صدر صد ست بودند با بقیه چیزا ولی اصلا قشنگی و ست بودنش به چشم نمی اومد.
ندیده حس خوبی به این مبل و میز جدید پیدا کردم و چون رنگ صدفی یه رنگیه که خیلی راحت کنار همه چی ست میشه پس باید خیلی قشنگ شده باشه خونه. حتی با توجه به رنگ فرشت فک کنم الان حتی فرش خیلی بیشتر خودش رو نشون بده.
در ضمن این مدل مبل هیچ وقت قدیمی نمی شه. مامان اینا الان نزدیک ۳۰ ساله دارند و هر از چند سالی روکشش رو عوض می کنن.
مبارکت باشه و به دل خوش استفاده کنین عزیزم.
به نظرم دست دست نکن برای رفتن به پیش مشاور وروانپزشک. خودت شاید متوجه نشی ولی از توی نوشته هات پیداست که خیلی وقته لازم بری و انگار دنبال بهانه می گردی برای نرفتن. مگه وقتی سرما می خوری دکتر نمی ری و دارو نمی خوری؟ پس این حال بد روحیت هزار برابر مواجب تره. تو فکر می کنی که هی صبر کنی ولی هر لحظه برخورد بدت با بچه ها داده روح اونا رو خراش می ده و زمان دیر و دیرت میشه برای ترمیمش. پس خواهش می کنم دست دست نکن و برو
سلام عزیزم
بله قبول دارم که خیلی حجیم و جاگیر بودند و به درد خونه های متراژ پایین مثل خونه من نمیخوردند و من نمیدونم چرا موقع انتخاب و خریدشون این نکته رو در نظر نگرفتم و صرفا مدلشون منو جذب کرد.
الهی. پس مامان اینا هم از همین ها دارند. منم این مدل رو همیشه دوست داشتم با اینکه میدونستم جدید نیستند با خودم فکر کردم برای دو سه سال ارزششو داره که داشته باشمشون بخصوص که پول زیادی هم بابتش نمیخوام بدم.
درمورد دکتر هم به خدا نمیدونم چی بگم. وقتی مثلا میبینم الان که حال همسرم بهتره و روحیش کمی تغییر کرده منم حالم بهتره و با بچه ها راحتتر کنار میام باز با خودم میگم آیا ضرورت داره دوباره دارو هامو شروع کنم؟ و ترس از چاقی و خواب آلودگی و یه سری عوارضی مثل خشکی دهان و گرگرفتن و ... باشم؟ تازه همه این داروها معمولا اولش حالش آدم رو حتی بدتر از قبل میکنند و گاهی هم تا چندماه معلوم نمیشه که مناسبترین دارو که نتیجه بخش هست کدومه (همه اینا تجربیات مستقیم خودم از گذشته هستند) این میشه که همش مردد میشم.... البته این سیکل باطل هم اصلا خوب نیست و من برای آخرین بار به خودم فرصت میدم و شرایط رو میسنجم و مبعد تصمیم قاطعانه ای میگیرم.