بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

از هر دری سخنی...

روزها معمولی و یکنواخت میگذره.

حال و روزم هم به همون نسبت معمولیه، نه هیجانات خاصی دارم و نه به اون معنا افسرده ام، میگذرونم، بچه ها انرژی زیادی ازم میگیرند، رسیدگی به کارهای یومیه و بچه ها و آشپزی و ... واقعا زمان بره، سامان مدتیه سر کاری می‌ره که نسبت به شغلهای قبلیش خیلی درآمد کمتری داره اما به نظر میرسه به موقع هست و این برای من به مراتب بهتر از حقوق سی میلیونی هست که ندونم کی میدن یا اصلا آخرش بطور کامل باهاش تسویه میکنند یا نه حق خوری می‌کنند مثل تمام بارهای قبل! حداقل شاید بشه روش حساب و برنامه ریزی کرد هر چقدر هم که زیاد نباشه. انقدر تو این سالها هر دو بابت این موضوع شغلش و حق خوری ها رنج کشیدیم که من همین حقوق کم اما به موقع رو (انشالله که همینطور باشه البته، باید در آینده دید) روی چشمم میذارم بسکه عذاب کشیدیم... بیمه هم میشه و خب خدا رو شکر. حالا انشالله که براش خوب باشه و موندگار بشه. همزمان عصرها اسنپ هم می‌ره و به هر حال میگذره، درآمد منم هست و الان خب نسبت به گذشته کمتر ازش استفاده میشه... البته که شایستگی همسرم با اینهمه اطلاعات و تحصیلات بیشتر از اینا بود اما بازم شکر. همینکه الان یکم حالش بهتره من راضیم و شکرگزار. همسرم تو این سالها خیلی شکسته شده و من بارها با دیدنش و ناراحتی‌هاش خیلی غصه خوردم، در حد توانم شاید حتی بیشتر کمکش کردم اما خب غرورش خیلی  شکسته و آسیب دیده بود، امیدوارم زخمهاش خیلی زود خوب بشند و حال و روزش بهتر. من هر روز باید براش ناهار بذارم و این کارمو یکم سخت کرده، بخصوص که چون مایکروفر ندارند (یا حداقل سامان نمیدونه دارند یا نه و حتی تحقیق هم نمیکنه!) باید براش انواع غذاهای نونی و ساندویچی بذارم که نخواسته باشه ظهر گرم کنه و بتونه سرد بخوره و گاهی گزینه کم میارم، باز غذای برنجی راحتتره و تنوعش هم بیشتر.

صبحها این روزها گاهی خیلی دیر از خواب بیدار میشم و این اصلا خوب نیست، البته به این خاطر که شب حدود ساعت سه و نیم چهار صبح میخوابم و بعدش تا صبح هم بابت شیرخشک دادن به نویان دو بار دیگه بیدار میشم، الان چند روزه هر کار میکنم زودتر از ده صبح بیدار نمیشم،  بسکه طی روز خسته میشم.

+++++ یکم بعد مدتها از بچه ها بنویسم که به یادگار بمونه. نویان و نیلا هرکدوم به نحوی شیرین و بانمک شدند و زمانهایی که حالم خوبه و کارم کمتره، حسابی باهاشون وقت میگذرونم و بازیهای شاد و نمایشهای من درآوردی انجام میدم، خیلی بغلشون میکنم و میبوسمشون و بوی تنشون رو با تمام وجودم حس میکنم، دنبالشون میکنم و گیرشون میارم و شکمشون رو پوف میکنم و کلی میخندند. گاهی آهنگ میذاریم و میرقصیم، با نیلا بخصوص این چند روز بازیهای فکری میکنم که تمرکزش بره بالاتر چون بعضی وقتها احساس میکنم تو این سالها باید بیشتر در این زمینه کار میکردم بماند که نیلا هم علاقه ای به طولانی  نشستن و گوش کردن تا همین یکی دو سال پیش نداشت. 

نویان به شدت به من وابستست و صبحها که از خواب بیدار میشه، بدون استثنا بغلم می‌کنه. بچم بارها و بارها طی روز خودشو میندازه تو بغلم و صورتش رو میچسبونه به گونه هام و گازهای ریز و کوچیک ازم میگیره که از نظر خودش مثلا همون بوسیدنه، خیلی خیلی بااحساسه این بچه، انقدر که سامان خیلی وقتها با ناراحتی به من میگه مرضیه این یه وقت رفتار زنونه پیدا نکنه؟ انقدر نذار به تو بچسبه! بهش میگم بیخیال سامان، بزرگ بشه اینطوری نمیمونه، نمیتونم که وقتی میاد بغلم پرتش کنم اونور! ولی خب برای منم خیلی جالبه اینهمه ابراز احساس و علاقه، یه وقتها تار موهامو آروم میگیره بین انگشتای کوچیکش و نوازش میکنه و یه صدای بامزه ای از خودش درمیاره و بعد منو ناز میکنه و صورتشو میچسبونه به صورتم! همین الان هم که دارم مینویسم داره همینکارو میکنه! الهی قربونش برم.صبحها که بیدار میشه تا من بیدار نشم اذیتم نمیکنه اما مثلا تو صورتم نگاه میکنه و موهامو دست میزنه و وقتایی که چشمام رو باز میکنم از شدت خوشحالی چشماش میدرخشه و مِیاد تو بغلم، به همون نسبت هم خیلی دل نازکه و تا دعواش کنم میزنه زیر گریه...به نظرم ابراز احساساتش خیلی زیاده و اصلا فکر نمیکردم پسر بچه ها اینطوری باشند، نیلا موقعیکه به سن الان نویان بود خیلی کمتر این احساس وابستگی و ابراز احساس رو داشت...البته نیلا هم تو این سنی که الان هست خیلی وقتها بغلم میکنه و میگه مامان دوستت دارم و دستامو میبوسه و میذاره بین دستاش  و از روی محبت نیشگون های ریز میگیره (من زیاد خوشم نمیاد از این حرکت آخری یه جوری میشم)، اما مثلا همسن نویان که بود اندازه الان نویان انقدر باهام عاشقانه رفتار نمیکرد و احساس نشون نمیداد و وابسته نبود بهم، نویان گاهی واقعا "عاشقانه" باهام رفتار میکنه! من شبانه روز در حال بوسیدن این دو تا بچه هستم و با همه سختیها و چالشهایی که باهاشون دارم اما از وجودشون خیلی خوشحالم.

البته که خیلی زیاد خسته میشم، گاهی شدیدا عصبی میشم و از حجم کارها به ستوه میام بخصوص نویان که حسابی رس منو میکشه! برعکس نیلا که همیشه خدا یبوست داشت (و داره) و از این بابت در عذاب بود، نویان روزی چندبار شکمش کار میکنه و هر بار شستن و عوض کردنش، کمرم رو داغون میکنه، صبحها که از خواب بیدار میشه هفتاد هشتاد درصد موارد لباساش خیسه، یعنی پوشکش پس میده. با اینکه عوضش هم میکنم نیمه شبها، همون اول صبحی معمولا باید کل لباسهاشو دربیارم و این وسط بچه غر میزنه و نیلا رو هم بیدار میکنه و صبح پرماجرای ما شروع میشه! درحالیکه نیلا خیلی کم پوشکش پس میداد بخصوص تو سن فعلی نویان که بود. صبح هم که بیدار میشن هر دو همزمان گرسنه اند و گاهی باید نیلا رو راضی کنم نویان اول صبحانه بخوره، صبحانه هاشون هم یکی نیست، کلاً غذاهاشون معمولا با هم فرق میکنه و برای هر کدوم یه جور غذا درست میکنم و برای خودم و سامان هم یه جور، بعضی وقتها هم برای خودمون از غذاهایی که قبلا فریز کردم مثل خورشت و... استفاده میکنم. متاسفانه نویان هم مثل نیلا خیلی خوب غذا نمیخوره، باید یه بالش بذارم روی پاهام، یه گوشی بدم دستش و براش فیلم بذارم و همزمان بهش غذا بدم که معمولا له و پوره هست و خوردنش راحته، اما در کل پروسه آماده کردن غذا براش و دادن بهش خیلی سخته! البته تازگیها دارم یادش میدم حالت نشسته غذا بخوره یعنی دیگه روی بالش دراز نکشه، بخصوص درمورد غذاهایی که کمتر له هستند، گووشی رو میذارم جلوش فیلم میبینه یا به شماره های الکی زنگ میزنه و حواسش پرت میشه و غذا میذارم دهنش، متاسفانه هر کار میکنم غیر این نمیتونم بهش غذا بدم، میدونم کار درستی نیست اما واقعا راه دیگه ای ندارم و بدون گوشی هیچ جوره نمیخوره، نیلا هم بچه بود همین بود متاسفانه.... البته الان نیلا بهتر شده، اما هنوزم خودم قاشق قاشق بهش غذا میدم، البته بهش بگم خودت بخور میخوره اما چون  اینجوری خیلی کمتر غذا میخوره ترجیح میدم خودم بهش غذا بدم که خیالم راحت بشه غذاشو به اندازه کافی خورده، سامان هم خیلی مخالفه که بهشون اینطوری غذا میدم و بخصوص درمورد نیلا که بزرگتره گاهی عصبی میشه که هنوز تو این سن قاشق قاشق میذارم دهنش، اما راستش خودم اینطوری راحتترم، درسته به من خیلی فشار میاد، اما اعصابم راحتتره و میدونم غذای کافی خورده (خودش بخواد  تنهایی بخوره معمولا نصفه غذاشو رها میکنه).

+++ متاسفانه نیلا نسبت به سنش خیلی ریزه و با اینکه بهش غذاهای خوب و مقوی میدم نمیدونم چرا انقدر ریز و قدکوتاه و کم وزنه، گاهی خیلی ناراحت میشم بابت این موضوع، بخصوص که خیلی بچه های کم سن تر از نیلا میبینم که از نیلای من درشت ترند و مادراشون فکر میکنند نیلا کوچیکتر از بچه های خودشونه، یا مثلا میریم شهر بازی و مسئولش فکر نمیکنه نزدیک 5 سالش باشه، دیگه نمیدونم باید چکار کنم، خدا شاهده خیلی بهش میرسم اما هیچی به هیچی...نویان هم تا یه جایی خیلی خوب پیش رفت و تپل بود اما اونم الان داره به سمت لاغر شدن و عقب افتادن از همسن هاش میره، خدا میدونه من چقدر به تغذیه اینا میرسم و زحمت میکشم، نه که از خودم تعریف کنم اما حاضرم قسم بخورم از هشتاد درصد مادرها بیشتر به تغذیه بچه هام میرسم ( چند نفری بهم گفتند) تهش هم هر دو تا کوچیک و ریز و قدکوتاهند! بخصوص نیلا، باز نویان هنوز زوده قضاوت کردن اما مشخصه اونم داره مسیر نیلا رو میره و بخصوص برای پسرها این اصلا خوب نیست... چقدر ویتامین های گرون براشون میگیرم اما چه فایده؟ درسته که قد من و همسرم هم بلند نیست و جنبه ژنتیکی هم داره، اما خیلی دیدم بچه هایی که با وجود مادر و پدران نه چندان قد بلند، خودشون قد بلند شدند و حتی هیکلی.

با اینکه بچه ها خیلی به هم علاقه دارند اما زیاد هم دعوا میکنند و واقعا عصبیم میکنند،بخصوص بابت وسیله ها و اسباب بازی ها، نویان وسایل نیلا رو برمیداره و هر چی به نیلا میگم داداشت بچست و متوجه نمیشه و بذار اونم بازی کنه، بازم گریه میکنه و به زور ازش میگیره و نویان هم موهاش رو میکشه بعد پشت بندش نیلا گاز میگیره و قشقرقی به پا میشه که نگو! منم این وسط میمونم چکار کنم... گاهی که می‌خوام جداشون کنم و موهای نیلا رو از دست نویان بیرون بکشم سرشون داد میزنم و یکی دو تا میزنم روی دستشون! انقدر که عصبی میشم! نویان هم خیلی وقتها از ترس نیلا هر چی میخواد برداره میاد دست منو میگیره یا اگر نیلا وسیله ای رو بهش نمیده میاد پیش من گله می‌کنه و به زبون خاص و بامزه  خودش صحبت می‌کنه و ازم میخواد برم از نیلا وسیله رو بگیرم بدم بهش یعنی خودش به زور ازش نمیگیره. خلاصه که خیلی زیاد با دعواهاشون روی اعصابم راه میرند و هر دو هم مقصرند! هر چی هم به نیلا میگم کوتاه بیا داداش متوجه نمیشه فایده نداره! حالا هردوشون وقتی بچه های همسایه رو میببیند دنبال سوراخ موش میگردند و هر کاریشون کنند فقط با گریه به من پناه میارن! اما تا بخوای دو تایی با هم دعوا میکنند و ناسازگار میشن، نیلا خیلی روی وسایلش انحصارطلبه و به سختی میتونم یکی از اسباب بازیهاشو بگیرم و بدم به نویان، خلاصه که جنگ اعصاب داریم گاهی سر همین موضوعات! البته خیلی وقتها هم خواهر و برادر همو بغل می‌کنند و نویان موهای نیلا رو ناز می‌کنه و سرشو میچسبونه به سر نیلا و نیلا هم بغلش می‌کنه و صحنه های عاشقانه قشنگی درست میشه که من مادر باهاش عشق میکنم. نویان اول صبحی که بیدار میشه و خواهرش خوابه به روش خودش صداش می‌کنه و می‌ره کنار تختش که بیدارش کنه، نیلا هم اگر نویان زیاد و طولانی بخوابه، دلش میخواد زودتر داداشش بیدار بشه، یعنی اینطوری هم به هم محبت دارند اما خب دعوا هم می‌کنند.

++++ پسرک حسابی شیطون شده، چند روز پیش یهویی دیدم صدام کرد «مدیه»، یا حتی مامان مدیه، انقدر قربون صدقش رفتم، صبحها خیلی وقتها به من میگه «بابا ک جاعه» یعنی بابا کجاست و خودش میگه ده ده! خیلی کلمات رو هم مثل «بده، بیریز، بیریم» رو میگه و خیلی هم بانمک تلفظ می‌کنه. هر دستوری هم که بهش میدم اجرا می‌کنه، مثلا میگم پوشک بیار، یا بالش بیار یا لیوانو بده، یا برو دستشویی یا شلوارتو دربیار همه رو انجام میده و وقتی بهش میگم آفرین عالی بود! برای خودش شروع می‌کنه دست زدن. هر بار بهش آب یا شیر میدم لیوان یا شیشه شیرش رو بعد تموم شدن، میندازه تو ظرفشویی و برای خودش دست میزنه! عاشق اینه همه وسایل رو بندازه تو ظرفشویی! حالا قدش هم نمی‌رسه اما از اینکه پرت کنه داخل سینک و صداشو بشنوه و برای خودش دست بزنه خیلی لذت میبره! دیده شده حتی کلید خونه و دمپایی و این اواخر حتی گوشیم رو هم انداخته تو ظرفشویی و من به موقع به داد گوشیم رسیدم وگرنه که خیس و خراب می‌شد! گاهی می‌ره در یخچال می ایسته و از تو یخچال میوه و خوراکی برمیداره، بخصوص عاشق برنج سفیده و اگه قابلمه برنج دم دستش باشه همون جا درشو باز می‌کنه و شروع به خوردن می‌کنه! همین چند روز پیش فلفل سبز تند برداشت و گاز زد و یکساعت داشت گریه میکرد!!کلا این یخچال بدبخت ما از دست بچه ها آسایش نداشته این چند سال، همش درشو باز و بسته میکنند. نویان داروها و شربت ها رو از داخل یخچال برمیداره و اینور اونور میندازه و باید از تو خونه جمعشون کنم. ماجراها دارم با جفتشون و مدام در حال جمع و جور کردن ریخت و پاشها و اسباب بازیها هستم و یکساعت بعد باز همونه. الان نویان یک سال و هفت ماهشه و در اوج شیطونی و شیرینی، عاشق بیرون رفتن و گردش بخصوص همراه باباش. مدام از در و دیوار بالا میره و به روش نیلا تلاش می‌کنه از مبلها بپره. همین دیشب سرش ضربه خورد، کلا خیلی به خودش با شیطنتهاش آسیب میزنه، نیلا اینطور نبود با اینکه اونم شیطنت زیاد داشت، اما متاسفایه پسرکم یه وقتهایی هم خیلی ترسو هست، مثلا میبریمش شهربازی از خیلی از وسایل میترسه و وقتی سوارش میکنیم از ترس گریه میکنه، نیلا از این جهت شجاع تر بود، سامان خیلی ناراحته وقتی میبینه نویان بدتر از نیلا یه جاهایی خیلی ترسو هست.

سعی میکنیم ماهی دو بار ببرمیشون شهر بازی نزدیک خونمون و وسایل کودکان رو سوارشون کنیم، با همه اینا گاهی حس میکنم رفت و آمد بچه ها با همسن و سالهاشون و اقوام و فامیل خیلی کمه و این اصلا براشون خوب نیست و از نظر روابط اجتماعی عقب میندازتشون، نیلا همچنان شدیدا استرس داره و همش ناخوناش رو میجوئه، خیلی بده، با یه روانشناس از طریق اینستاگرام آشنا شدم، گفته به مدت سه ماه کمک میکنه وضعیت بچه بهتر بشه و حدود هشت تومن میگیره، از طرفی دلم میخواد هر چه سریعتر شروع کنیم، از طرفی هم این دوره کاملا مجازی و تو واتس آپ هست و نیازمند همکاری کامل پدر و مادر، اما وقتی میبینم من و همسر خودمون به سازگاری کامل نرسیدیم مردد میشم این دوره رو بگیریم یا نه (سوای هزینه البته) میترسم هزینه رو بدیم و ته تهش نتونیم توصیه های روانشناس رو عملی کنیم و با هم تفاهم و تعامل کافی نداشته باشیم و پولمون هم سوخت بشه، فعلا تردید دارم، اما میدونم که بیشتر از این نباید دست دست کنیم و قبل رسیدن نیلا به سن مدرسه باید یه سری مشکلات روانی مثل استرس شدید و جویدن ناخنها و وسواسش رو درمان کنیم. دلم میخواست از حرکات و رفتارهای بامزه نیلا هم بیشتر می‌نوشتم اما دیگه خیلی طولانی میشه، باشه برای بعدتر.

++++++ دیگه اینکه نیلا بچم دو سه باری بهم گفته برام جشن تولد بگیر، یکماه دیگه 5 سالش تموم میشه، تو این سالها هر سال براش در حد جشن کوچیک خانوادگی هم که بوده گرفتم اما خب امسال فکر کردم اگر بشه یکم مفصل تر بگیرم و چند تا از دوستان و اقوام رو که بچه دارند دعوت کنم، بیشتر فضای زنانه و بچه گانه، دلم میخواد نیلامو خوشحال کنم، اما خب نمیدونم از عهده جشن بزرگ بربیام یا نه، البته که هزینش بالا میشه اما خب براش یه مبلغ کنار میذارم و از اون جهت نگرانی ندارم، بیشتر از بابت حجم کارها با دو تا بچه بخصوص نویان نگرانم، طبیعتا روز تولدش که من باید تزیینات و خوراکیها رو آماده کنم و بچینم و هزار تا کار دارم میخواد خیلی مزاحم کارم بشه یا به وسیله ها و تزیینات و خوراکیها قبل رسیدن مهمونها دست بزنه، همه اینا یه طرف، بزرگترین مشکل من کوچیک بودن خونمونه، خب خونه ما کلا 66 متره و دو خوابه، طبیعتا سالن و پذیرایی کوچیکی داره و حداقل تعداد مهمونهای ما هم که حساب کردم (خانمها و بچه ها) 17 نفر هست و اگر بخوایم آقایون رو هم جمع ببندیم میشه 24 نفر (البته آقایون قرار نیست داخل خونه باشند شاید مثلا پشت بام صندلی بذاریم براشون با توافق مدیر ساختمان و بساط خوراکی و قلیون براشون فراهم بشه و....) خب واقعا فضا خیلی کوچیکه و همون خانمها و بچه ها هم باید به سختی سر کنند، فکر کردم مبلها رو ببریم اتاق خواب خودمون بذاریم بلکه کمی بیشتر فضا باز بشه اما مبلها خیلی بزرگند (چستر) بعید میدونم سامان بتونه ببره اتاق خواب، یعنی بعیده از در اتاق برن داخل، مبلها هم بخواد تو سالن بمونند فضا کوچیکتر هم میشه. از سامان پرسیدم با این شرایط جشن بگیریم؟ گفت چرا که نه، حتی گفت بخشی از هزینه ها رو خودش میده اما خب فعلا فضای کم خونه و مشکلات احتمالی برای تهیه و تدارک غذا و پذیرایی و ....با وجود دو تا بچه، بزرگترین مانع هست، حالا نمیدونم چکار کنم، هنوز دو دلم، قطعا اگر خونم بزرگتر بود حتما جشن میگرفتم اما الان به خاطر کوچیکی فضای خونه تردید دارم، مهمونها رو هم نمیتونم کمتر کنم، حتی فکر کردم مثلا برم تالاری جایی بگیرم دیدم هزینه ها سر به فلک میکشه، خلاصه که فعلا در حال ارزیابی شرایط هستم. بعید میدونم تو همین خونه خودمون هم جشن بگیرم زیر هفت هشت میلیون دربیاد، تازه لباس بچه ها و لباس خودم و سامان هم هزینه جداگانست چون هیچکدوممون لباس درست و حسابی نداریم، خلاصه یه جورایی جیب خالی پز عالی هست قضیه اما در عین حال به خاطر خوشحالی نیلا دلم میخواد یه جشن مفصلتر براش بگیرم امسال.

خواهر بزرگم میگه بذار سال بعد که نویان هم بزرگتر شده باشه، اما هر جور فکر میکنم مثلا نویان که الان یک سال و نیمه هست، نسبت به سال دیگه که دو سال و نیمه میشه زحمتش بیشتر نیست، منظورم اینه که مثلا دو سال و نیم هم که بشه باز بچست و دردسرهای خودشو داره و فرق زیادی نمیکنه امسال نسبت به سال بعدش، همین الان نیلا با اینکه نزدیک 5 سالشه، من خیلی کارهاش رو خودم میکنم و شیطنتهای خودش رو داره و مثلا قرار نیست نویان بزرگتر بشه کار من خیلی هم راحتتر بشه که بندازم جشنو برای سال بعد. خلاصه که باید ببینم چطور میشه و میتونیم جشن مفصلتری بگیریم براش یا  باید بازم به رسم هر ساله به همون جشن کوچیک خانوادگی هر سال (مادرم و خواهرام و شوهراشون یا مثلا مادرشوهر و پدرشوهرم و خواهرشوهرم) اکتفا کنیم؟

++++++ کلی کار عقب افتاده دارم که باید انجام بدم اما هم تنبلی میکنم هم اینکه خب سامان باید یکی دو روزی مرخصی بگیره که به همش برسم، مثلا باید برم بانک رسالت افتتاح حساب کنم و سپرده بذارم که وام بگیریم، لپ تابم که حسابی خراب شده رو باید بدم تعمیر که اتفاقا همین امشب بعد نوشتن پستم قراره سامان ببره بده به تعمیرکار و هزینش هم بالا درمیاد اما خب چاره ای هم نیست. چهار ماه پیش بعد اینکه آب ریخت روش و  مشکل پیدا کرد باید میبردیم برای تعمیر اما همش تعلل کردیم، به خاطر کارهای اداره بهش نیاز داشتم و میشد کژدار مریض باهاش سر کرد، بعد هم دو سه جایی رفتیم سفر و کلا جور نشد اون موقع بدم، ایکاش زودتر داده بودم چون الان هزینه تعمیرش بالاتر رفته و قشنگ باید بیشتر از یک میلیون اضافه تر از نرخ قبلی که بهم گفته بود بدم، احتمالا دو و نیم کمتر درنمیاد. 

یه کار دیگه هم که دارم اینه که یه وام کالا اواخر شهریور از بانک ملی گرفتم و باید ببرم بدم یکی برام با پز مغازه بکشه و مبلغش رو بهم بده چون نقدی نیست این وام و برای خرید کالاست، هر مغازه ای هم بکشه مالیات خودش رو کسر میکنه باقیش رو بهم میده و ممکنه مثلا یک تومن و بیشتر مالیات بشه و من بخوام پولش رو بدم صاحب مغازه، همین یه کار کلی دنگ و فنگ داره چون نمیدونم کیو از تو فامیل پیدا کنم که مغازه داشته باشه و این کارو انجام بده و الان وام همینطوری مونده دستم ، به محض اینکه استفادش کنیم ماهی 4 میلیون قسطش شروع میشه....23 درصد هم سودشه اما خب بهش نیاز داشتم بابت تسویه با مستاجر خونه سامان که دی ماه موعدش هست..

مهمتر از همه حتما باید برم دکتر زنان بابت عقب افتادن پ. راستی خدا رو هزار بار شکر تست بی بی چک منفی شد، مردم و زنده شدم تا تست رو انجام دادم! با اینکه میدونستم منطقا امکام بارداری نیست اما بازم خیلی استرسش رو گرفته بودم که خدا رو شکر به خیر گذشت، کاش زودتر گذاشته بودم و انقدر استرس نمیکشیدم اما حتی جرات اینکارو هم نداشتم.... فعلا که به خیر گذشت، چقدر خدا خدا کردم که چیزی نباشه...سامان که اگر خدای ناکرده این اتفاق میفتاد سکته میکرد و چه بسا میگفت حتما باید سقط بشه درحالیکه من اصلا موافق سقط جنین نیستم و ازم برنمیاد...

++++++ وضعیت خواهرم هم همچنان خوب نیست، استراحت مطلقه و در منزل و مدام درد و ترشحات عفونی داره، الهی که حداقل تا دو ماه دیگه بتونه بچه رو نگهداره و به سلامتی فارغ بشه، خیلی خیلی براش دعا میکنم اما همچنان نمیتونم وسایلی که برای نینی کنار گذاشتم و برای نیلا بودند و کاملا نو هستند براش ببرم. همچنان بلاتکلیفیم و دل نگران، تا انشالله به خیر بگذره و همه وسایل رو یکجا بردارم ببرم.

++++++ بین کارهای عقب افتاده رفتن به آرایشگاه و رسیدگی به خودم هم هست، الان دوماهه نرفتم آرایشگاه بابت ابروهام و حسابی بد شده، اگر صددرصد تصمیم بگیریم برای نیلا تولد بگیریم و قطعی بشه موهام رو کراتینه هم میکنم (برای بار دوم، بار اول مراقبت نکردم و زود از بین رفت)،  رنگ هم میذارم،  شهریور و مهر ماه دو سری رفتم کاشت مژه انجام دادم، خیلی خوب شده بود اما خیلی زود و در کمتر از دو هفته خیلی تارهاش ریخت و کم پشت شد، دیگه این ماه انجام ندادم و به نظرم من که همش تو خونه ام و روزی یکبار هم تو آینه نگاه نمیکنم چرا برم دوباره کاشت مژه؟ خلاصه فعلا دیگه کاشت رو نمیرم، اما اگر تولد گرفتن قطعی شد، در کنار کراتینه و رنگ مو، کاشت مژه هم دوباره انجام میدم و شاید هم کاشت ناخن، آخه به خاطر محل کارم و حساسیتهاش تا الان نشده حتی یکبار هم کاشت ناخن انجام بدم  و اگر اینبار انجام بدم اولین بارمه!

خلاصه که اینطور! چه دل خوشی دارم من با اینهمه دغدغه های ریز و درشت، اما خب به نظرم برای بهتر شدن روحیم هم که باشه، لازمه بعد مدتها یکم به خودم برسم بلکه حال دلم هم بهتر بشه....

فعلا همینا دیگه.مثلا حرف زیادی برای گفتن نداشتم و حتی نمی‌خواستم پستی بنویسم اما با همه اینا چقدر طولانی شد و چقدر از اینور و اونور و از موضوعات مختلف روزمره نوشتم... خداییش میدونم خیلی طولانی می‌نویسم به نسبت بقیه وبلاگها و واقعا نوشتن یه پست برای من خیلی وقت گیره، امیدوارم خواننده ها خیلی هم اذیت نشند و حوصله سربر نباشه. گاهی خودم هم معذب میشم با خودم میگم شاید خیلی خسته کننده میشن نوشته هام.

 من برم به بچه ها شام بدم و جمع و جورشون کنم، کلی کار مونده تا آخر شب و قبل خوابوندن بچه ها که باید انجامشون بدم.(پست رو پریشب نوشتم و امروز صبح منتشر میکنم.)


نظرات 31 + ارسال نظر
مامان یک فرشته دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 23:07 http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

بله عزیزم همونه گذاشتم،ممنون

سلام عزیزم ، بعدا پاسخ میدم

مامان یک فرشته دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 18:52

یه چیز دیگه برا پس زدن از پوشک ،بالای پوشک رو یک تا بزن مثل زمانی که لاستیکی میکردن نمیدونم منظورم رو گرفتی یا نه.
راستی حتما هم برا نیلا تولد بگیر خیلی بهش خوش میگذره مسلما.یک نیروی کمکی بیار کمکت کن اون روز .به خستگیش و هزینش می ارزه

سلام عزیزم ، بعدا پاسخ میدم

مامان یک فرشته دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 18:47

عزیزم بانک رسالت به صورت اینترنتی اعتبار سنجی میکنه و بر اساس گردش حساب میزان وامی که میتونی بگیری رو بهت میگه حتی سفته الکترونیکی هم برای ضمانت وام میخرید.شما میتونید مبلغ پولتون رو توی یک حساب بریزید بعد انتقال بدید به رسالت اگر نقد هست.
خوشحال میشم به منم رمز بدی

سلام عزیزم. ممنونم از اطلاعات و راهنماییت. بله همین کارو میکنم مچکرم
گلم من مطمین نیستم آدرستو درست دارم، همون پرواز یک فرشته؟ میشه لطفاً آدرس وبلاگت رو بذاری یا تو اینستاگرام بهم پیام بدی؟

بهار دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 00:48 http://Bahar1363.blogfa.com

سلام مرضیه جان
امیدوارم که خوب باشی
راستش من‌رمز پست رمزی ما قبل آخری را دارم که اونم اعمال نشد ...
ممنون میشم رمز را بهم بدی تو وبلاگ خودم برام تو خصوصی بگذاری ممنون میشم❤️

سلام عزیزم. ممنونم
برات مجدد فرستادم بهار جان

محبوبه یکشنبه 14 آبان 1402 ساعت 18:21

و گزینه آخر پیشنهادی
حتی اگه خونه گرفتین، از رستوران طرف قرارداد غذا بگیر و اصلا به خودت زحمت نده

عزیزم چطور یادت بود؟ اتفاقا همین تصمیم رو دارم، فقط باید ببینم کارتم موجودیش چه مقداره! اگر مثلا دو تومن باشه عالیه و یکم هم روش بذارم میشه برای مهمونها کباب سفارش بدم، تازه خوبیش اینه که خود غذاها هم سوبسید داره و ارزونتره
البته اگر مهمونی عصرونه بگیرم که نیاز به شام نیست و فینگر فود درست میکنم، اما اگر مهمونی شام باشه یکی دو مدل فینگر فود ساده و شام هم از رستوران، البته که هنوز هیچی مشخص نیست! برای خودم خیالبافی میکنم فعلا

محبوبه یکشنبه 14 آبان 1402 ساعت 14:30

مرضیه جان، من رشت هستم، تم نداشتیم، اونقدر خونه بازی رنگارنگ و قشنگ ه که عکس ها بدون تم هم قشنگ بود، من خیلی گشتم و این معقول ترین رقم بود، صبحت سر شش تومن بدون تم، سیزده تومن با تم برای دوساعت هم بود، که من دو ساعت بدون تم، بدون خاله ( که تازه مد شده) . البته گزینه دیگه ، گرفتن تولد در همون مهد کودکه

آهان، سلام همشهری همسر
بله رقمی که شما گفتی واقعا خوب و عالی بوده، منم با همین فکر دو سه جایی زنگ زدم و خب خیلی بالاتر گفتند، البته خب جاهای خوب و معروف زنگ زدم، نزدیک خونمون هم هست و بهتره رقمش اما خب محیط و اطرافش زیاد جالب نیست و برای مهمونام که رودرباستی دارند یه مقدار معذب میشم، جای پارک هم نداره.
مهد کودک خوبه اما خب خانواده رو نمیشه گفت، و اینکه الان نیلا دو سه ماهه مهد کودک نمیره عزیزم.
ولی واقعا برای تو خوب درومده، خدا رو شکر

قره بالا پنج‌شنبه 11 آبان 1402 ساعت 10:29 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

مرضیه جانم هرروز چک میکنم وبلاگت رو، همه شونم میخونم ها
ولی چون مشکلاتت برای من بی تجربه یکم بزرگه چیزی نمیگم که مبادا حرف اشتباهی بزنم
ان شاء الله همه چی حل میشه
تولد نیلا هم با خیر و خوشی برگزار بشه
یه چیزی، نمیشه خونه مامانتون تولد بگیرید؟ (البته اگه بزرگتره خونه شون)

سلام قره بالا جان
مرسی عزیزم، باعث افتخاره
اختیار دارید، بله خب شما تازه اول راهید و با جنس مشکلات زندگی های بچه دار کمی بیگانه، اما نظراتت هر چی که باشه روی سر ما جا داره عزیزم.
ممنونم عزیزم، نه گلم خونه فعلی مادرم تقریبا اندازه خونه الان منه، یک نفر آدم بیشتر نیست و تازه اگر بزرگتر هم بود با توجه به روحیات مادرم نمیشد مثلا غریبه ترها رو دعوت کنم...
حال دلت خوب عزیزم

.... پنج‌شنبه 11 آبان 1402 ساعت 01:20

سلام

حالا اینو بگم میان حمله می‌کنند بهم ولی میگم

کاشت ناخن نه غسل داره نه وضو این یک بعدم روحیه به کاشت ناخن و این حرفا نیست ادم‌ باید ریشه ای حالش خوب باشه

یه چیز دیگه ای که حس کردم شما برای پول مشاوره دو دل هستین درحالیکه اثرش طولانی مدته ولی تولد راحت میتونین در مورد خرج کردن همین پول تصمیم بگیرین در حالیکه اثر اون یکی قابل مقایسه نیست

تا دختر گلت میاد ۸ و ۹ سالش بشه میتونین تولد بگیرید اونم با دوستاش نگران نباشید دیر نمیشه
و اینکه بتونین خارج از خونه تولد بگیرین خستگیش کمتره

سلام دوست خوبم
کاش معرفی میکردی عزیزم
عزیزم من به نظر شما احترام میذارم، فکر میکنید چرا اینهمه سال کاشت ناخن انجام ندادم یا حتی لاک هم نمیزدم به ناخنام؟ به خاطر اینکه حرف شما رو قبول داشتم هنوزم دارم، اما خب از یه جایی حدود دو ماه پیش فکر کردم دلم خیلی میخواد تغییر کنم و برای اولین بار با این عقایدی که منم مثل شما دارم مقابله کردم و انجام دادم، دقت کنید برای اولین بار، دیگه حس کردم منم باید راحت بگیرم، تازه مثلا همسر من که تمام این سالها به این حرفها با نظر خیلی منفی نگاه میکرد اما نظراتش روی من تاثیری نذاشته بود، دیگه خودم یک آن تصمیم گرفتم اینکارو کنم تا مثلا احساس نکنم چیزی رو از دست دادم، ذوقش هم همون بار اول و دوم بود و دیگه برای کاشت مژه اصراری ندارم،...
درمورد مشاوره هم بله، نظرتون درسته، آدم گاهی دلش میاد یه سری کارها رو بکنه گاهی برای کارهای مهمتر بیشتر حساب و کتاب میکنه، شاید حساب و کتاب کردن من بابت این باشه که این دوره کلا مجازیه، یعنی اگر حضوری بچم رو میبردم و بررسیش میکرد و باهاش بازی میکرد و ... این مبلغ بلکه بیشترش هم کمتر به چشمم میومد، منظورمو متوجه میشید؟ آخه دو بار قبلا برای نیلا مشاوره تلفنی گرفتم و فایده چندانی نداشت، یعنی شاید بخشی از دلیلش این باشه، اما کلیت حرف شما هم باز درسته.
راستش چون امسال چندبار حرفشو زد به فکرش افتادم وگرنه که خب همون خونوادگی میگرفتم براش، بیرون از خونه یه مقدار گرون درمیاد، حالا باز باید بررسی کنم اما دو جا که زنگ زدم هزینه هاش خیلی بالا میشه عزیزم

الی چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت 11:05

سلام عزیزم
برای تولد نیلا جون میتونی بگردی باغ با قیمت مناسب پیدا کنی
مخصوصا اگه آخر هفته نباشه قیمتا خیلی بهتره
من خودم توی خانه بازی برای دخترم تولد گرفتم
هم از کارای خونه راحت بودم هک به بچه ها حساااابی خوش گذشت و تنوعی بود
در مورد مژه هم طبق تجربه خودم میگم
اولا چسبی که استفاده میشه خیلییی مهمه
حتما ۴۸ ساعت اول رعایت کن آب نخوره
واسه کراتین مو هم حتما ماسک مناسب بگیر
با تب داغ موهاتو نشون
و بعدش با باد سرد سشوار خشک کن

سلام الی جان
اتفاقا یه باغ هست که بهم پیشنهاد شده از طرف یه دوست، یه جورایی مال خودشون هست و رایگان! اما خب اول آذر سرده برای بچه ها، مامانا از ترس مریض شدنشون شاید بچه ها رو نیارن، تازه بچه های خودم هم خب ممکنه مریض بشن و لباس هم که نمیشه لباس باز پوشید برای همین نمیشه.
خانه بازی هم دو جای خوب قیمت گرفتم خیلی بالا درمیومد، مثلا با پذیرایی مختصر 15 تومن برای بیست نفر شامل حداکثر ده بچه (باملند تو چیتگر)... حالا جاهای دیگه ارزونتره طبیعتا اما مثلا خانه بازی محله ما اطرافش حتی جای پارک نیست...حالا این گزینه هنوز تو ذهنمه، خانه های بازی رو هم نمیشناسم درست و حسابی، ولی خب مال منطقه ما زیاد جذاب و بزرگ نیستند.
مرسی از اطلاعات خوبت، والا مژه هام که خیلی زود هر دو سری ریختند، دیگه نمیدونم از چسبش بوده یا مراقبت نکردن خودم یا اصلا کلا طبیعیه که ظرف دو هفته هشتاد درصدش بریزه!
واسه کراتین هم آخر ماه به شرطیکه برای نیلا تولد گرفتن قطعی بشه وقت گرفتم، حتما اینبار رعایت میکنم، مرسی الی جان از توضیحاتت

الهام چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت 08:00

سلام مرضیه جان. ان شالله حالت همیشه خوب باشه. همین که پیش بچه هایی خداروشکر. به امید خدا کاراتون رو روال باشه و همیشه بلند بلند بخندین

سلام الهام جون
ممنونم عزیزم، مرسی که در همه حال برای پستهام پیام میذاری با اینهمه مشغله.
مرسی از دعای خیرت دوست خوبم، همچنین شما عزیزم

رهآ سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 21:20 http://Ra-ha.blog.ir

مرضیه جان راجع به شب ها و نم دادن نویان نوشتی.
منم درگیر این موضوع بودم.
پوشک چه مارکی استفاده میکنی؟
من مولفیکس استفاده میکردم بعد دیدم هرشب داستان دارم.
مای بی بی گرفتم. راااحت شدم.

سلام رها جانم
والا من از اول برای هردوشون مای بی بی استفاده کردم، مولفیکس رو هم امتحان کردم و حتی بدتر هم بود! کامفی هم از مای بی بی بهتر نبود، سر نیلا ببم و کوکومی و بارلی رو هم امتحان کرده بودم اما سر نویان مثلا خواستم کوکومی بگیرم پیدا نکردم سایزش رو، به نظرم ایراد از پوشک نیست ایراد از پسرمه!تازه من سایز خیلی بزرگ میگیرم، یه دلیل بزرگش هم اینه که نویان تا صبح خیلی زیاد شیر میخوره و حتما باید نزدیک صبح عوضش کنم وگرنه پس دادنش قطعیه و کارم خیلی زیاد میشه، اما مثلا نیلا هم نصفه شب شیر میخورد اما صبح کم پیش میومد پس بده و تازه عوضش هم نمیکردم تا موقع بیداری، خداییش خیلی خسته میشم بابت عوض کردن لباساش، طی روز هم گاهی بعد ببخشید پیپی وقتی روش میشینه تا کمرش پی پی بالا میره نیلا وقتی کارشو میکرد اصلا نمینشست روش تا عوضش نمیکردم تازه روزی نهایت یکبار کار میکرد. خلاصه که من دردسرها دارم با این پسر، کارم با نیلا کمتر بود کلاً. کاش یه مدل پوشک بود منو هم راحت میکرد یا اینکه باید از شیر شب بگیرمش که اصلا کار راحتی نیست
راستی رها جان من پیامی که تو تماس با من فرستادی رو تازه خوندم، همینجا هم کامنت بذاری میبینم فدات شم، شاید حتی زودتر، درمورد دوره مجازی راستش بعد خوندن پیامت مردد شدم و به شک افتادم، فعلا که به خانم دکتر پیام دادم و با اینکه بار اول گفته بودم دوره رو شرکت میکنم، به بهانه ای که البته درست هم بود (اختلافات بین من و همسرم) گفتم فعلا نمیتونم شرکت کنم و بهش گفتم میترسم به همین دلیلی که گفتم و عدم هماهنگی و تفاهم من و همسرم نتیجه ای حاصل نشه و....
بنده خدا چقدر تلاش کرد بهم کمک کنه. به نظرم که خانم مجرب و خوبی بود و من اتفاقی پیداش کردم از اینستاگرام.
بازی درمانی اگر قیمتش مناسب باشه خیلی خوب و مناسبه، پیروزی یکم دوره بهم رها جان، کاش منطقه ده جایی رو میشناختی گلم

مامان خانومی سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 16:13 http://mamankhanomiii.blogfa.com

سلام مامان پر مشغله از خوندن کارهای بچه ها لذت بردم خدا حفظشون کنه برات . بابت کار اقا سامان هم خوشحال شدم امیدوارم به موقع حقوقش رو بدن و مزایای خوبی هم داشته باشه یه حقوق کم و به موقع بهتر از هیچی و وعده حقوق بالا هست ؛ شازده هم حقوقش کم هست زیر ۱۰ میلیون بهش میدن تازه حقوق شازده با زن و سه تا بچه با حقوق همکارش تو همون بخش که یک پسر مجرد هست هیچ فرقی نمیکنه ! یعنی طرف گفته حقوقتون کف ش ۸ و سقفش تا ۱۰ تومان هست و دیگه کاری به بقیه چیرها نداره ، اگر بتونه یه جوری وارد اون سازمان بشه حالا به عنوان حراست نگهبان یا هرچیز دیگه ای خیلی خوب میشه . در مورد تولد نیلا هستن سالنهایی که دو سه ساعت اجاره میدن البته اگه هزینه ش برات مقدور باشه دوست من چند روز پیش تولد دخترش رو گرفت بدون ریخت و پاش تو خونه و ... حتی دو سه تا سینی فینگر فود هم سفارش داده بود میوه و خوراکی هم خودش خریده بود کل مهموناش هم ۳۰ نفر بودن اگه مشکل هزینه نداشته باشی با وجود بچه هاگزینه خوبی هست به نظرم خوبیش اینه دیگه خونه نیست نگران کثیف شدن و ریخت و پاش و احیانا کنجکاوی بچه ها سر وسایل خونه یا اسباب بازی و ... باشی .

سلام سمیه جان خوبی عزیزم؟ شرمنده که نتونستم برای پست آخرت پیام بذارم، کد پیام رو بهم نشون نمیداد و بعد یکی دو بار تلاش بیخیال شدم.
ممنونم گلم، منم میگم صددرصد حقوق کم که بشه روش حساب کرد به مراتب بهتر از حقوق بالا و وعده وعیدهای بیخودی هست که آخرش هم حق خوری بشه، البته اینجا مزایایی هم نداره اما خب بازم بهتر از هیچیه، حقوق فعلی همسرم هم چیزی بهتر از شازده نیست، اما ببین به کجا رسیده که با مدرک و تحصیلات بالا و 15 سال سابقه کار راضی شده بره همینجا، البته میگه دائم نیست اما خب یه حسی بهم میگه همینجا موندگار میشه، منم انقدر سختی کشیدم که به همینم راضیم، اسنپ هم میره اما خب از صبح تا نزدیک ده شب خونه نیست، من خیلی خسته میشم با بچه ها و کار خونه! منم بهش گفتم تلاش کن وارد سازمان بشی که میگه نمیشه، چون جای دولتیه، متاسفانه سامان خیلی هم تو این زمونه ها سر و زبون نداره فکر نکنم کاری بکنه برای خودش.
منم به این سالنها فکر کردم راستش، اما خب بعید میدونم کمتر از 15 تومن بشه، خب زیاده، اما اگه مثلا در حد هفت تومن اینا باشه به شرطیکه پذیرایی هم باشه بدک نیست، همینکه تو خونه ریخت و پاش نشه عالیه،
حالا فعلا چند تا گزینه تو ذهنمه، تهش اگه خونه هم بگیرم کلا هشت نه تا بچه اند و هف هشت تا بزرگسال (خانمها البته) همه هم میدونند فضام کوچیکه، ببینم چیکار میکنم! آخر آخرش هم فوقش خونوادگی میگیرم مثل هر سال.

سمیه س سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 15:56

روزهای معمولی گاهی بهترین روزها هستن، عین زندگین، باید قدرشونو دونست

بله دقیقا همینطوره، همینکه اختلاف و ناراحتی تو روزهامون نباشه بهترینند، چیزی که این روزها باز ازش محرومم

ترانه سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 15:01 https://daftare-zendegiye-man.blogsky.com/

سلام خوشگل خانوم.خدا جوجه های شیرینت رو برات حفظ کنه.تولد دختر گلت پیشاپیش مبارک.راستی میتونی کافی شاپ یا یه فست فود کوچولو هم جشنت رو بگیریا.بعضیهاشون سالن کوچیک خصوصی دارن.
در مورد دعوا سر اسباب بازی که خیلی طبیعیه بین بچه ها.راه حل ما از هر اسباب بازی دو تا یک شکل و یک رنگ بودهالبته بچه های من هم جنس هستن و معمولا سلیقه شون تو اسباب بازی یکی بوده.
اینا تازه شاید یک ساله یاد گرفتن اسباب بازی بهم قرض بدن اونم نه همیشه.
دو تا از هرچی میگیرم زیرش برچسب اسمشون رو مینویسم و خلاص

سلام ترانه جون
ببخش بابت تاخیری که تو پاسخ به پیامها دارم، ممنونم از تبریکت، خیلی گزینه ها تو ذهنمه، همشون گرون درمیان، حالا یه کافه سنتی نزدیک خونمون هست ببینم قیمتش چطوره، خانه بازی ها رو هم دو جا تماس گرفتم قیمتشون بالا بود، حالا باز باید ببینم جای ارزونتری هست یا نه، در نهایت شاید همین خونه خودم گرفتم، دیگه هر کی میاد میدونه جام کوچیکه دیگه، ببینم آخرش چکار میکنم.
ای جانم به آقا پسرها، ماشالله الان بزرگتر شدند و همکاری رو یاد گرفتند، این دو تا هم گوش شیطون کر انگار یه کوچولو بهتر شدند اما خب بازم دعوا زیاد دارند بابت اسباب بازی، بیشتر هم بابت اینکه نیلا دوست نداره وسایلش رو بده، بعد خب جای من هم کوچیکه و مثلا نمیتونم یه راکر که داریم یکی دیگه هم بخرم، انبار هم ندارم همه رو باید بذارم تو خونه، اما بزرگتر که بشن حتما راهکار تو رو در پیش میگیرم.
اینجا که مینویسم و میبینم چقدر همه مادرها از این دست چالشها دارند صبرم یکم بیشتر میشه

محبوبه سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 11:38

سلام مرضیه جان
روزت بخیر، امسال تولد هفت سالگی دخترم رو خانه بازی گرفتیم ، ساعتی یک تومن و دو ساعت گرفتیم ، هجده تا دوست دعوت شدن، که دوازده تا اومدن، و مادرها که اتاق جدا برای اومدن مادرها داشت، پذیرایی هم که یه چیز سلیقه ای ه، من ساندویچ الویه، سمبوسه، ناگت و بورک گذاشتم، اصولا تو خونه بازی پک میکنن غذاها رو، و کیک و نوشیدنی، واقعا هم به بچه ها خوش گذشت، و اینکه من خاله و عمه رو هم همونجا گفتم، و کاملا یه تولد به دل بچه بود امسال.

سلام محبوبه جان
اتفاقا منم به گزینه خانه بازی فکر کردم، خب رقمی که شما دادی عالی بوده و اگر میشد منم همینکارو میکردم اما مثلا دو تا خانه بازی بزرگ و با کیفیت رو تماس گرفتم، یکیشون گفت سه ساعت دوازده تومن با 15 نفر بچه و بزرگسال و پذیرایی مختصر، اگر تزئیینات و تم و عروسک بزرگ هم بخواید شش تومن دیگه هم اضافه میشه یکیشون هم بدون پذیرایی و2 هیچی گفت دو ساعت هفت هشت تومن حداکثر هشت تا بچه ! حالا حساب کن با کیک و لباس و تزئینات چقدر برام زیاد میشه...
نمیدونم شما تهران هستی یا نه، البته خب خانه بازیهای پایین شهر شاید ارزوونتر دربیاد اما خب جای پارک نداره و.... وگرنه گزینه خوبی بود واقعا، حالا هنوزم ته ذهنم هست، اما فکر نکنم برام بصرفه باشه...
اما خب گزینه خیلی خوبی بود خدایی و برای شما هم خیلی خووب بوده با توجه به رقمش

سارا دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 22:39

قشنگم من اطلاعاتم در حد افتتاح حساب بود.منتها تلفن بانک رسالت ۰۲۱۴۷۴۷ میتونی اطلاعات دقیقتری بگیری و سوالاتتو بپرسی عزیزم.سایت اینترنت بانک رسالت هم پاسخ به پرسشهای متداول داره احتمالا بتونه اطلاعات مفیدی بهت بده عزیزم

سارا جان این شماره رو هر چی میگیرم بوق اشغال میزنه، حالا فردا دوباره امتحان میکنم. ممنونم از توضیحاتت گلم

آرزو دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 16:50 http://arezoo127.blogfa.com

خوندن کارهای نیلا و نویان بامزه بود بهم چسبید
خدا حفظشون کنه
راستی اشکانم پدر مادرش قدشون معمولیه ولی اشکان قد بلند شد ۱۸۲ هست که به نسبت خواهراش و ... خیلی بلندتره!
خودش میگه تا سوم راهنمایی اینا قدم کوتاه بود به نسبت بقیه کوتاه تر بودم یهو یه مدت طولانی میره تو فاز شیر خوردن و هر روز شیر میخورده اونم تو سن بلوغ و خب قد بلند میشه،خودش میگه من اینجوری قدم بلند شد
مامان منم قدش کوتاهه خیلی کوچولوئه و همش استرس داشتم منم کوتاه بشم ولی خب من به بابام رفتم و‌ قدم متوسط شد ۱۶۴ قدمه که به نسبت مامانم قدم بلنده :))))

فدات شم مرسی، زنده باشی عزیزم
ماشالله به اشکان، خب آخه اونا قدشون معمولیه من بیشتر متوسط رو به کوتاهم، همسرم هم کاملا متوسطه، مادرشوهرم که اصلا کوتاهه.
تو هم قدت خوبه، خدا رو شکر، کاش نیلا هم شیر میخورد، دووست نداره، بهش ماست میدم که اونم برای یبوستش خوب نیست و نمیتونم زیادم بدم، امیدوارم در نهایت قدش لااقل متوسط بشه آخه الان خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم قد و قوارش اندازه بچه سه سالست

سارا دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 14:09

سلام عزیزم.بانک رسالت ،همه کارهاش اینترنتیه.نیازی به رفتن به بانک واسه افتتاح حساب ندارید.فقط کافیه که تو اینترنت سرچ کنید و مراحل افتتاح حساب رو انجام بدید...
از خوندن شیطنتها و دلبریهای بچه ها لذت بردم.خدا واستون حفظشون کنه..‌
منم یه مدت کاشت مژه داشتم منتها هم زود کنده میشد و هم به مژه های خودم آسیب میزد.دیگه سراغش نرفتم
امیدوارم هر تصمیمی که واسه تولد نیلا جان میگیرید حسابی بهتون و البته به خود نیلا جان خوش بگذره...
یه نکته املایی طور هم بگم و برم:کج دار و مریز درسته

سلام سارا جان من بعدا پاسخ کاملتر به پیامت میدم فقط یه سوال عزیزم
منم می‌دونم شعبه حضوری نداره ولی گفتند کنار مترو شادمان یه شعبش هست
از طرفی خب من می‌خوام مثلا صد تومنی سپرده بذارم بخوابه سه ماه بعد وام بگیرم! خب اینو چطوری بذارم تو حساب که بعداً بهم وام بده؟ از کجا بدونم تو حساب بمونه وام بهم میدند و مثلا حساب خاصی نباید باشه ؟

راستی مرسی بابت تصحیح عزیزم، خدایی میدونستم کج دار درسته، شاید تند تند نوشتم با تلفظ خودم نوشتم، مرسی گلم
ممنون میشم بهم پاسخ بدی درمورد سپرده و اینکه به فرض پول رو گذاشتم ظرف سه ماه روی ضد تومن چقدر وام بهم میدن؟ اطلاعاتی داری؟

مریم دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 11:13 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام مامان مدیه جون
آخی عزیزم چقد نویان شیرین هست
خدا حفظشون کنه الهی
کلا من بیشتر پسر دوست هستم مثه قدیمیاااا
و پسر تو هم ماشالله خیلی شیرین هست
صد البته گل دخترت هم عالیه
انشالله زیر سایه پدر و مادر همیشه در آرامش و سلامتی زندگی کنن

در مورد کار آقا سامان هم خب خداروشکر انشالله حقوقش رو به موقع بدن و برکت داشته باشه

تولد نیلا هم بنظر من الان بهتره سال دیگه س
چون بالاخره نیلا الان تولد میخواد و اینکه نویان قطعا سال دیگه شیطون تر شده
عزیزم انشالله بهترین ها نصیب تون باشه


سلام عزیز دلم، امیدوارم خوب و سلامت باشی،
فدای محبتت، خدا کیان جان رو نگهداره برات، من خیلی زیاد به شما فکر میکنم به خدا.
واقعا پسردوستی؟ حالا من قبل تولد نویان میگفتم بچه فقط دختر، اما نویان رو که دیدم دیگه نمیتونم بگم الا و بلا دختر، بس که این پسر خودش رو تو دلم جا کرده، هردوش خوبه، داشتن دختر هم به نظرم برای مادر خیلی خوبه.
تولد که والا نمیدونم آخرش چکار کنیم، یکم همه چی قر و قاطی شده و فضای خونم هم مناسب جشن نیست، اما به هر حال براش یه حرکتی میزنم و دلش رو بدست میارم

نسترن دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 09:53 http://second-house.blogfa.com/

سلام عزیز
مرضیه جان ریز بودن بچه ها بیشترش بخاطر ژنتیک هست و اگر آزمایش دادند و سالم هستند دیگه حرص خوردن نداره عزیزم...
بنظرم اجازه بده نیلا خودش غذاش رو بخوره، هرچند کم ولی خودش مستقل باشه الان فکرمیکنی داری بهش لطف میکنی ولی آسیب میبینه چون حس استقلال طلبیش ارضا نمیشه و وابستگی زیاد شکل میگیره...برای نویان هم غذاش رو اگر دندون داره پوره نکن ، هم زحمت خودت زیاد میشه با اینکارها و هم بچه ها راحت طلب میشن...
خداروشکر که همسرت رفته سرکار و ان شاالله ذهن شون آروم میشه و بارها هم از روی دوش شما کمتر میشه
تولد رو میتونی یه سالن جمع و جور بگییری که هم هزینه اش کمتر باشه هم راحتتر برگزارش کنی
بانک رسالت هم اصلا شعبه نداره و افتتاح حساب و همه چیش اینترنتی هست عزیزم، حتی احراز هویت هم میاد خونه یا هرجایی خودت آدرس بدی و کارتت رو هم میاره خونه
امیدوارم خواهرت هم هرچی صلاحش هست همون اتفاق بیافته براش و صحیح و سالم بچه ش بغل بگیره

سلام نسترن جون
آخه چرا هر چی ژن بده از من به بچه هام رسیده؟ ژن وسواس و اضطراب و ریز بودن! آخه هیچکی باورش نمیشه 5 سالش باشه و غصه میخورم نسترن ، دست خودم نیست، تازگیا حساستر هم شدم، آخه من خیلی بهشون میرسم.
خیلی دوست دارم بذارم خودش بخوره، گاهی هم هفته ای یکی دوبار این اتفاق میفته اما چون کمتر میخوره وسواس فکریم اذیتم میکنه و همش فکر میکنم بچم هیچی نخورده...
نویان هم اگر خیلی له نکنم میندازه از دهنش بیرون، البته اگر غذایی رو خیلی دوست داشته باشه مثل ماکارونی نازک بدون گوشت همینطوری میخوره، اما باقی غذاها له و آبکی و پوره باشه بهتر میخوره، نسترن خیلی خستم میکنند این کارها، انرژیمو میگیرند، میخوام هم نکنم یه جور دیگه اذیت میشم و به هم میریزم.
والا حقوق کمی میدن و از صبح تا شب نیست! اما خب چه میشه کرد، انگاری قسمتش در همینه. بازم شکر، فعلا که خیلی از دستش ناراحتم، تو پست آخرم که رمزدار امروز منتشر میکنم توضیح دادم.
سالن ها همه خیلی خیلی بالا درمیان، مثلا با 25 تا مهمون زیر 15 تومن 20 اصلا نمیشه، تازه سالن معمولی وگرنه که از خدامه.
آره میدونم همه چیش اینترنتیه، اما خب مثلا چطووری اینترنتی بهم وام میدن آخه؟ صد تومن رو همینطوری بریزم تو شماره کارت بانک رسالت؟ کی و چطوری وام بگیرم بعدش؟ شماره گویاش هم جواب نمیده اصلا. اگر اطلاعی داشتی بهم بده نسترن جون
ممنونم از دعای خیرت عزیز دلم. الهی آمین

مریم رامسر دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 08:25 http://maryyy.blogfa.com/

تولد گل دختر مبارک پیشاپیش.عزیزم اون مبلغ رو میتونی با کد بورسی جابجا کنی .اینطوری نیاز نیست مبلغی هم بابت مالیات ازش کم شه.گرفتن کد بورسی کاری نداره.اگر اطرافیان یا همکارانتونم کد بورسی دارن میتونن این کارو براتون انجام بدن.دوستم دقیقا همچین مشکلی داشت .پولتون میره تو بورس چیزی خریده نمیشه اعتبارش میره بالا بعد 24 ساعت انتقال میدین بحسابتون چیزی ام کسر نمیشه

سلام مریم جان، میبخشید دیر پاسخ میدم، مادرم مهمانم بود و کلی کار داشتم، چه راهنمایی خوبی، خودمون که نداریم، شوهر خواهرشوهرم داره ازش بپرسم ببینم میتونه چنین کاری کنه. امروز میپرسم ازش مرسی فدات شم

مونا دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 02:29

وای یا علی مگه میخواد چیکار کنه که تو سه ماه هشت تومن میگیره اونم مجازییییی!!!! مگه داریمممم

مثلا یه گروه تو واتس آپ تشکیل میده و 24 ساعته میتونیم تمام رفتارهای بچه رو گزارش کنیم و راهکار بگیریم و تلفنی حرف بزنیم، حتی گفت برای رابطه من و همسرم هم میتونه کمک کنه، فعلا که اوضاع طوری پیش رفت که فعلا شروع نمیکنیم اما خب نیلا رو حتما باید به یه روانشناس اطفال نشون بدم

شکوفه یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 22:19

سلام کاش تولد رو خونه ی مادرت بگیری اگر بزرگه

سلام شکوفه جان
نمیشه، آخه خونه مادرم هم بزرگ نیست، یک نفره کلا و خب خونه قبلیش یکم بزرگتر از مال من بود و فروخت.
بزرگتر هم بود باز جور نمیشد

بهار یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 21:59 http://Bahar1363.blogfa.com

سلام مرضیه جان ،امیدوارم خوب باشی
نوشته هات خیلی قشنگن و‌اتفاقا من طولانی بودنشان را دوست دارم حالا من برعکس شما اصلا نمیتونم طولانی بنویسم و‌باید تمرین کنم...
خوشحال شدم که حال همسرتون بهتره تو خانواده حال تک‌تک افراد واقعا بهم وصله ...
تولد نیلای دوست داشتنی تون‌هم‌مبارک باشه و‌امیدوارم تو تولدش شادی کنه و‌برقصه و لذت ببره و‌همین مهمه واقعا
برای خواهرتون و‌به دنیا آمدن بچه اش به سلامتی از صمیم قلبم دعا میکنم
امیدوارم پیامم بهت برسه
ولی اینبار کپی کردم
دو بار بفرستم

سلام بهار جانم
تو خیلی لطف داری، مرسی از لطفت! وای اگر من قسم بخورم که نمیتونم کوتاهتر بنویسم باورت میشه؟
ممنونم عزیزم، فعلا که دوباره حالم تعریفی نداره و تو پست آخر که رمزیه و فکر میکنم رمزشو داری نوشتنم، البته تا عصر منتشر میکنم، فعلا منتشر نکردم،
ممنونم از تبریکت عزیزم، فعلا که سردرگمم و نمیدونم میخوام برای تولدش چکار کنم، وقت زیادی هم ندارم
مرسی از دعای خیرت در حق خواهرم، لطفا بازم براش دعا کن
خدا رو شکر که رسید پیامت، کار خوبی کردی کپی کردی، انقدر ناراحت میشدم میگفتی کلی نوشتی و نرسیده

مامان طلاخانوم یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 19:21

سلام مرضیه جان
اول بگم من طرفدار پروپاقرص اینجام
اما خیلی وقتا کوتاهی میکنم در کامنت گذاشتن
و اینکه لذت میبرم از خوندن روزمرگیهات
واقعا مرسی ازت که با همه مشغله هات وقت میزاری و برامون مینویسی
من که هرچه طولانی تر باشه بیشتر لذت میبرم

بعد اینکه الهی بگرم جفت جوجه ها رو
جان دلم مامان مدیه گفتنش رو قربون
خدا برات حفظشون کنه

سلام مامان طلای عزیز
جات خالی بود، خواهش میکنم گاهی ولو در حد یه گل یه چیزی بذارید که بدونم هنوز با منید و میخونید، من یاد شما بودم چندباری....همینکه بدونم هستید و سلامتید خدا رو شکر
ممنونم از نظر لطفت، خدا شاهده به عشق شماها مینویسم این روزها. همینکه میبینم با علاقه میخونید این حرفهایی که به نظرم خیلی هم مهم نیستند برام باارزشه.
فدات بشم، خدا خانواده و فرزند (فرزندانت؟) رو نگهداره.
میبخشید بابت تاخیر تو پاسخ دادن

سارینا۲ یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 18:06 http://sarina-2.blogfa.com/

دوباره سلام
مرضیه جان یادم افتاد بهت بگم اگر دستگاه ساندویچ ساز نداری یه دونه بخری و باهاش اسنک درست کنی برای ناهار همسرت
هم راحت درست میشه و هم خیلی مناسبه برای محل کار و اینا

سلام سارینا جانم
دارم عزیزم، با جهیزیه گرفته بودم اما خب مثلا اشتباه کردم فکر کردم به درد نخوره چهار تاییشو گفتم نه هشت تایی، اما همونم چندباری بخصوص قبل تولد بچه ها باهاش اسنک درست کردم و عالی میشد.
انقدر دیر به کامنتها پاسخ میدم (واقعا نمیشه) که شرایط روحی و زندگیم با موقع نوشتن پست فرق میکنه، مثلا اگر یک هفته پیش جواب میدادم برات مینوشتم آره اینبار بعد مدتها ساندویچ ساز رو میارم جلو و استفاده میکنم اما الان چی میگم؟ میگم که تصمیم گرفتم دیگه برای ناهارش هیچی نذارم و کمترین سرویس رو بدم! یه پست خصوصی رمزدار نوشتم که امروز منتشر میکنم و اونجا توضیح دادم!

سمیرا یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 17:56

اون تیکه بچه ها خیلی شیرین بود ماشاالله، خدا حفظشون کنه برای بارداری هم شکر که بخیر گذشت

ممنونم عزیز دلم
آره والا، دیشب بعد چهارماه پ شدم!! خیلی خیلی نگران بودم و ناامید شده بودم و دنبال وقت گرفتن از دکتر که اتفاق افتاد اما خب دکترو باید برم به هر حال از یائسگی زودموقع میترسم

سارینا۲ یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 15:50 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
اتفافا پستهای طولانی که جذابترن
مثل داستان زندگی یه آدمه
مثل خوندن یه رمان واقعی
چه نویان احساساتیه
جالب بود کاراش
در مورد تولد به نظرم اگر همه خواهرات باشن و اون بچه خواهرات حالا مثلا یه دخترخاله ای چیزی اگه داری هم حواستی دعوت کنی کافیه
و به نظرم اگر خونه مادرت بزرگتره و البته اگر اذیت نمیشه و راضیه خونه مادرت بگیر
یا خونه خواهرت
تالار که خیلی پر هزینه اس
مبلها رو هم جابجا نکن
دیگه برای یه تولد که نمیشه اسباب کشی کرد

سلام سارینا جون
لطف داری عزیزم، ببخش نمیتونم تو وبلاگت پیام بذارم و یکی دو تا پست آخرو خاموش خوندم، بچه ها نمیذارند گوشی و لپ تاپ دستم بگیرم.
والا اینکه فقط خواهرا و مادرم باشند که میشه شبیه هر سال، دلم میخواست یکم متفاوت باشه امسال سارینا... حالا شاید آخرش هم همون شد نمیدونم.
خونه مادرم هم بزرگتر از مال من نیست، خونه قبلیش بزرگتر بود کمی که دو سال پیش فروخت، متاسفانه قیمت خونه تو تهران انقدر بالاست که باید خیلی پولدار باشی که بتونی بالای هشتاد نود متر بخری، خونه خواهرام بزرگتره اما خب نمیشه برم اونجا، اصلا اینطوری نیستم که پیشنهاد بدم، خواهرم هم که خودش نگفته، بگه هم قبول نمیکنم، خواهر کوچیکم هم که خب بارداری پر خطر داره و هیچی، اونا هر دو خونه هاشون بزرگه شکر خدا، یکی 125 متر و اون یکی هم 100 متر به بالاست...هر دو هم مال پدرشوهراشونه. (حالا چرا اینو گفتم)
آخه جابجا نکنم که 10 نفر هم به زور جا میشن سارینا، مادرم میگه چه حوصله ای داری، یه کیک بگیرید خودتون 4 تا! کلاً تز مادرم تمام زندگیش همین بوده و اینکارها رو بیخودی میدونه

آیدا سبزاندیش یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 14:26 http://sabzandish3000.blogfa.com

سلاممممم
زندگی همین چیزهاست مرضیه جان. هممون به نوعی با همین موضوعات سر و کار داریم. دنبال کار میگردیم ، دنبال درآمد بیشتر هستیم دنبال بهتر کردن شرایط هستیم. اونهایی هم که فرزند دارند دنبال بهتر تربیت کردن و رسیدگی به امور فرزندانشون هستند. گاهی میون اینهمه دغدغه زندگی و روزگار باید لحظه های قشنگ هم رقم بزنیم. لحظه های خاطره انگیز با هم بودن. چه بهانه ای بهتر از تولد گرفتن؟ میتونی حتی یک خانواده که بچه هم سن بچه های خودت داره و خانواده خودت رو دعوت کنی و آهنگ شاد بگذارید و برقصید و شاد باشید. بذار هزینه ها برای اتفاقات شاد و خاطره انگیز باشه. یک عالمه عکس و فیلم خاطره انگیز بگیری و از ته دل بخندی. اگر به غم ها بها بدیم تا ابد بیخ ریشمون هستند باید از دل روزگار پر دغدغه ، شادی ها و فرصتهای با هم بودن رو پیدا کرد و جشن گرفت.
منم لپ تاپم با ۱ تومان مشکلش حل میشد تا همین شش ماه پیش اما الان میگه نه الان زیاد تره. کاش زودتر برده بودمش تعمیر.
نمیدونم هزینه تعویض ویندوز چنده فکر کنم نهایت ۳۰۰ باشه.
به هر حال روال عادی زندگی هممون تقریبا یکسان هست... بهتره دنبال بهانه هایی برای شاد بودن باشیم که عمر خیلی زود میگذره

سلام آِیدا جون
بله حق با شماست، باید از هر بهانه ای برای حال خوب استفاده کنیم، متاسفانه انقد دیر دیر کامنتها رو پاسخ میدم (علیرغم اینکه بلافاصله میخونم) که حالات روحیم موقع پاسخ دادن با زمان نوشتن پست فرق میکنه و نمیتونم جواب درخوری بدم، متوجه منظورم میشی؟
درمورد جشن هنوزم مرددم، نمیدونم آخرش چیکار میکنم، شاید همون خونه خودم گرفتم، حالا دو هفته وقت دارم اما باید زودتر تصمیم بگیرم، میترسم آخرش هیچکارم نکنم! صفر تا صد من معلوم نیست!
باورت میشه خرج لپ تابم با منت و بدون اون چیزی که میخواستم شد سه تومن؟؟؟ اصلا انقدر ناراحت شدم! کاش همون سه چهار ماه پیش میدادم، خیلی ناراحت شدم خیلی.
پست آخرت رو خوندم، انقدر عصبی و ناراحت شدم آِیدا! از خوندن بعضی کامنتها هم واقعا ناراحت میشم! خوب صبری داری!

گلپونه یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 14:04

عزیزم اصلا اینطور نیست من یکی که با طولانی بودن پست هات کیف میکنم.مخخخخصوصا که شیرین کاری بچه ها هم داخلش باشه دیگه چی از این بهتر دلم میخواد دوتاشونو یه ماچ محکم کنم.خدا حفظشون کنه.در مورد درست کردن صبحانه سخت خداییش دونوع کاش میشد سلیقه های غذاییشون یجور بود حداقل یکمدل آماده میکردی.ولی بنظر من هم الان که نیلا جون خودش ذوق تولد داره ودرخواست کرده براش بگیر خوشحال میشهههه

فدات بشم، تو که همیشه بهم لطف داشتی خانم
چقدر هم با احساسی خدا خانوادتو نگهداره.
متاسفانه اغلب ناهار و صبحانه و شامشون یکی نیست، حتی برای من و سامان هم گاهی یکی نیست، گاهی میمونم چطوری دارم سر و تهشو هم میارم
آره باید بگیرم، فقط اینکه چطوور و کجا تصمیم سختیه، یکم فضام بیشتر بود عالی میشد

فرانک یکشنبه 7 آبان 1402 ساعت 14:03

واقعا چرا پسرها اینجوری‌ان؟ من سه تا دختر دارم و یه پسر. این پسرک که ۷ ماهشه به تنهایی بیشتر از هر سه اون دخترها تو کل زمان پوشکی بودنشون، پوشکش نم پس داده!
یه مدت هر روز، دقیقا هر روز که بیدار می‌شد باید کل لباسا به علاوه ملافه زیرش رو عوض می‌کردم.

وای فرانک جون به خدا دیوونم کرده، کمر برام نذاشته! این بچه دو برابر نیلا پوشک مصرف داره و تقریبا امکان نداره یه روز بگذره بدون اینکه این بچه پس بده، از جیش گرفته تا پیپی! اصلا کمر برام نمونده به خدا...
شایدم طبیعیه، حالا برم پوشکهای دیگه رو امتحان کنم بلکه بهتر باشه، البته سه مدل امتحان کردم هیچ فرقی نکرده! ایراد از خود بچست
ماشالله سه تا دختر، خدا نگهشون داره، مامان پرمشغله ای هستید ماشالله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد