بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

سورپرایز نافرجام ...

خیلی وقته ننوشتم، کلی اتفاقات ریز و درشت افتاده که الان درست و حسابی یادم نمیاد.

دو سه روزی مریض بودم، هفته پیش تست کرونا دادم و خدا رو شکر منفی شد. حدوداً چهار روزی سر کار نرفتم و از مرخصی استعلاجی استفاده کردم، چقدر خوبه سر کار نرفتن هر چند یه وقتها هم خیلی خوبه، اما با وضعیت الان من هر روز سر کار رفتن خیلی سخته.

****** از شب یلدا دو هفته ای گذشته، اما باید اشاره کنم به این موضوع که من و همسرم تنهای تنها بودیم، نه کسی از ما سراغی گرفت و ... احساس خیلی بدی داشتم، همراه با چاشنی بغض....با یه آجیل ساده که همون سر شب خوردیم سر و تهشو هم آوردیم، شاید اگر ترس از دیابت نبود شیرینی هم میگرفتم اما اینکارو هم نکردیم. کسی هم تماس خاصی نگرفت، فقط بابای سامان تو واتس آپ یه پیام تبریک فرستاد که راستش به زحمت و با بی حوصلگی جواب دادم، یه جور حس دلگیری و دلتنگی آمیخته با خشم مانع خوشحالی من میشد و برای بار هزارم فهمیدم که من و همسرم فقط و فقط تو این دنیا خودمونو داریم و بس.... به هر حال گذشت، مثل خیلی شبها و روزهای تنهایی من. 

******* همون حول و حوش بود که گوشی سامان افتاد توی چاه دستشویی! چقدر اون شب حرص خوردیم! خیلی تلاش کرد درش بیاره که حداقل چاه دستشویی نگیره که نشد! آخرش یکی رو ساعت ده و نیم شب آوردیم و 400 تومن گرفت در عرض یک دقیقه درش آورد! دیگه نمیشد ازش استفاده کرد که، بعد کار سامان طوریه که بدون گوشی حتی یک روز هم نمیتونه بمونه، روی گوشیش برنامه اتوکد نصبه و تو محل کارش نقشه فیلمها و عکسهایی که از تاسیسات ساختمون میگیره تو همون گوشی روی برنامه اتوکد پیاده میکنه، طفلک چند تا کار هم روی گوشیش انجام داده بود که نتیجه زحماتش با افتادن گوشی توی دستشویی از بین رفت...

به هر حال هر طور که بود باید براش گوشی میگرفتیم، تصمیم گرفتم از طریق کارت اعتباری بیمه ملت که محل کارم در اختیار ما قرار داده بود براش بصورت قسطی گوشی بخرم، چندروزی هم پیگیری کردم که بتونم غیر حضوری تهیه کنم اما به دلایلی نشد و قیمتها هم که تو هر مغازه و فروشگاه و نحوه قسط بندی و بهره و ... با هم فرق داشت، سامان هم هر روز با ناراحتی میگفت من دیگه بدون گوشی نمیتونم بمونم و خلاصه خیلی کلافه و عصبی شده بود.

دیگه تو یه اشتباه استراتژیک همون روزی که رفتم تست کرونا بدم و خیلی زود کارم تموم شد، تصمیم گرفتم برم پاساژ علاء الدین که نزدیک همون محل تست کرونا بود که از اونجا هم گوشی رو که مد نظرمون بود قیمت بگیرم و اگر دیدم مناسبه نقد بخرم و قید قسطی زدنو بزنم، بعد همون شب هم گوشی رو به عنوان سورپرایز بدم به سامان....اما از همونجا دردسرهای من شروع شد و متاسفانه فروشنده قیمت واقعی رو بالاتر از قیمت روز بهم گفت و تازه گفت مبلغ خیلی کمی سود روش میکشه درحالیکه قیمت اصلی گوشی حداقل ششصد تومن کمتر از اون چیزی بود که اون بهم گفت، از طرفی چون توی سایت مرتبط به قیمتهای روز گوشی،  قیمت روز اون مدل خاص رو نشونم  داد (با یه ترفند خاصی قیمت تقلبی نشونم داد!!!)  و منم به خاطر بارداری و گلودرد، شرایط جسمیم خیلی هم مناسب نبود دیگه شک نکردم که خیلی هم بخوام اینور و اونور برم و جاهای دیگه هم بپرسم گفتم بذار همینجا بگیرم قالش بعد چند روز کنده شه....

خلاصه گوشی رو خریدم و راه افتادم سمت خونه، دیگه هنوز به خونه نرسیده بودم که از طریق سرچ توی نت متوجه گرونتر خریدن گوشی شد و تازه فهمیدم چقدر طرف برنامه چیده و نقشه کشیده تا با این قیمت بهم گوشی رو بده، حالا شاید کلاً مثلاً ششصد تومن گرونتر داده بود اما خیلی زورم اومد...دیگه تماس گرفتم همون موقع به نشونه اعتراض و یه آقای دیگه گوشیو برداشت و قیمت واقعی رو قبول کرد و گفت فروشنده ما اشتباه کرده و همین الان بیاید اینجا بررسی کنیم، من بیچاره هم از نزدیکای خونه دوباره به سختی اسنپ گرفتم و برگشتم همون پاساژ و مغازه. دیگه اون فروشنده جدید قیمت رو خیر سرش اصلاح کرد و فاکتورمو تغییر داد اما مابه التفاوت پول رو که 450 تومن اونم با کلی خواهش و تمنای من بود، به حسابم نریخت و گفت اینجا الان خیلی سرشون شلوغه و تا یکساعت بعد میریزه و اگر به حسابم نیومد دوباره زنگ بزنم...دیگه منم وقتی دیدم پولی به حسابم نیومده، بعد دوساعت زنگ زدم، باز گفت برات چنددقیقه دیگه میریزم  وبازم نریخت! این پروسه شش هفت  ساعتی طول کشید، خدا می‌دونه چه حرصی خوردم!نزدیکای  رسیدن سامان بود و منم خیلی نگران بودم، هم نمیخواستم برنامه سورپرایز کردنش به هم بخوره هم اینکه تصمیم گرفته بودم به دلایلی بهش نگم گوشی رو نقد خریدم و بگم همون قسطی خریدم که حداقل اگر پیش پرداخت رو خودم میدم، قسطهاش رو اون بهم برسونه... ضمن اینکه احتمالاً خوشحال نمیشد تک و تنها با این شکم برای خرید گوشی  پا شدم رفتم پاساژ علاالدین که اسمش هم بد در رفته،  اگر میگفتم قسطی خریدم، مراکز طرف قرارداد ادارمون بود و قطعاً معتبر بود و اونم شاکی نمیشد.

خلاصه که آخر سر که برای بار چندم به مغازه زنگ زدم یه آقایی غیر از اون آقایی که بهم قول برگشت پولمو داده بود، گوشیو برداشت و برگشت گفت ما اینجا فروشنده ایم و صاحب مغازه قبول نکرده پول رو برگردونه، وای آتیش گرفتم یعنی، قلبم تند تند میزد و به شدت عصبی شده بودم! گفتم آقا شمامنو  از در خونم برگردوندید و فاکتور منو تغییر دادید (که لابد نتونم به دلیل گرون فروشی شکایت کنم) اما بقیه پولم یعنی مابه التفاوت رو بهم پرداخت نکردید و منم اعتماد کردم و اصرار نکردم همون موقع پول رو برام بریزید، بهم گفتید تا یکساعت بعد میریزم و آخرشم اینطوری بازیم دادید و الان میگید هیچی به هیچی.. اگر نمیخواستید پولی بدید چرا منو با این وضعیتم برگردوندید و زحمت دوباره  و هزینه اسنپ هم بهم تحمیل کردید و فاکتورم رو تغییر دادید؟؟؟؟ اونم گفت ما به شما قول دادیم اما نمیدونستیم صاحب فروشگاه قبول نمیکنه و تازه اگرم بخوایم مبلغی بریزیم میشه 280 تومن و نه 450 تومن و... منم گفتم اما شما گفتید 450 تومن و فاکتور من رو هم اندازه 450 کم کردید! برگشت با لحن بدی گفت لطفاً وقت ما رو نگیرید و ...منم از ترس اینکه بیشتر از این شر نشه و شوهرم متوجه نشه گفتم همون 280 رو بزنید که قالش کنده شه، اونم با لحن بدی گفت باشه اونو الان میریزم و قطع کرد اما باز همون 280 تومن هم نریخت! که دیگه اینجا زنگ زدم به خانم همسایه که دوستمه و خواهش کردم همسرش تماس بگیره و پیگیری کنه و گفتم این وسط اصلاً موضوع پولش اهمیت نداره و اینکه اینا منو که یه زن باردار بودم و دیدند با چه حالی رفتم مغازه به بازی گرفتند و یک کاره برگردوندند فاکتورو عوض کردند اما پولمو ندادند و...اینه که

بهم فشار اومده و نمیتونم بیخیال شم و حالم خیلی بده. ازش خواستم به همسرش بگه بلکه اون مثلاً به عنوان برادرم تماس بگیره بلکه بدونند همچین بی کس و کار نیستم و لااقل همون پول رو برگردونن و فکر نکنن زرنگی کردن. اونم بیرون بود و گفت به محض برگشتن به شوهرش میگه زنگ بزنه و ... 

دیگه تو همین اثنا بود که سامان هم رسید خونه! خیلی شرایط بدی بود. اصلا نمیخواستم بفهمه! کلی برنامه ریخته بودم برای خوشحال کردنش اما وقتی رسید خونه از حالت من و تماسهایی که با خانم همسایه میگرفتم متوجه شد یه موضوعی پیش اومده و انقدر اصرار کرد که آخر سر موضوع رو بهش گفتم! نمیشد هیچ جوره بپیچونمش! با شنیدن حرفهام انقدر عصبانی شد و حرص خورد که تمام صورتش قرمز شده بود! بهش گفتم موضوع رو به سمانه خانم همسایه گفتم و قراره همسرش تماس بگیره و ... اولش میگفت الان خودم زنگ میزنم و میدونم چیکار کنم و.. بیخود کرده باهات اینکارو کرده و منم ازت ممنونم بابت گوشی اما آخه چرا تنهایی با این شکم پا شدی رفتی و...  دیگه منم چون شوهر خودمو موقع عصبانیت میشناسم ازش خواهش کردم زنگ نزنه و صبر کنه و بدترش نکنه. دیگه خودش سریع با آقای همسایه یعنی شوهر همون دوستم تماس گرفت و گفت بیا هم بریم پاساژ و پولو بگیریم! گفت حتی ذره ای اون پول و بیشترش ارزش نداره اما روی من خیلی حساسه و به خاطر رفتاری که با من کردند هست که انقدر عصبانیه. 

وای که چه حال بدی داشتم من! چی فکر میکردم چی شد! مثلا برای هیجان بیشتر ماجرا، میخواستم به شوهرم بگم متاسفانه تا یک هفته دیگه نمیتونیم گوشی قسطی رو تحویل بگیریم و بعد که حسابی ناراحت و کلافه شد یک دفعه داخل سینی چای و بیسکوییت  جعبه گوشی رو بذارم و بهش بدم و اینطوری حسابی سورپرایزش کنم (اما خب در نهایت قرار نبود بهش بگم نقد خریدم، میخواستم بگم طبق قرار قبلی قسطی گرفتم)، اما خب حسابی شر درست شد  و من و سامان و آقای همسایه رفتیم مغازه موبایل فروشی و اونجا بین من و سامان و مغازه دار کنتاکی پیش اومد اما آقای همسایه از ما خواست سکوت کنیم و خودش موضوع رو جمع و جور کرد و در نهایت اون فرد فروشنده ظرف یک دقیقه 300 تومن ریخت به حسابم! عذرخواهی هم کرد که باعت ناراحتی من شده و گفت اون میخواسته همون 450 رو پس بده اما صاحب مغازشون گفته بیخود به من قول برگشت پول رو داده و اگرم پولو برگردونه از حقوق خودش کم میکنه و نباید قول میداده و ...تازه اگرم میخواسته پولی برگردونه بر اساس سود هفت درصد، باید 280 پس میداده نه 450. دیگه نمیدونم راست میگفت یا دروغ اما آقای همسایه میگفت قسم خورده همینطور بوده و به نظرش راست میگفته...به هر حال بازم یکم برام گرونتر درومد به نسبت اینکه میخواستم از جای دیگه بگیرم، شاید در حد دویست سیصد تومن مثلاً که خیلی هم مهم نبود اما دیگه کاری بود که شده بود، البته ناگفته نمونه که اگر قرار بود گوشی رو قسطی بگیرم حداقل دو میلیون تومن بیشتر برام در طی شش ماه درمیومد و از این جهت شاید حتی سود کردم. سامان هم در عین حال که سعی میکرد سرزنشم نکنه و حتی دستمو بوسید و تشکر کرد بابت خرید گوشی و... اما بهم گفت دیگه لطفاً اینجور جاها تنها نرو ... 

حقیقت اینه که من یه عمر همه کارهام رو مستقل و تنها انجام دادم و هیچ کمکی نداشتم حتی موقع خرید خونه! از طرفی هم چون قیمت مصوب روز رو بهم نشون داد، فکر نمیکردم بخوان گرونتر بهم بدن و رفتار اون فروشنده هم اصلا نشون نمیداد دروغ میگه! خدا لعنت کنه همچین آدمهایی رو که تعدادشون هم تو مملکت ما داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه، آدمهای گرگ صفتی که نه وجدان دارند نه اخلاق و فقط به فکر سود بیشتر خودشون هستند، حالا اینجا به فرض اگر ضرر هم میکردم در حد پونصد ششصد بود اما چه کلاهبرداریهای کلانی میکنند از ملت این دلالای کثیف.

به هر حال درسته خیلی خیلی حرص و جوش خوردم بابت خرید این گوشی، اما خوشحالم که بیخیال نشدم و شبش با سامان و آقای همسایه رفتیم مغازه تا بفهمند نمیتونند قسر در برن، ولی دیگه تجربه برام شد که انقدر راحت اعتماد نکنم و از این به بعد تک و تنها برای خرید اینجور وسایل نرم...خودم هم از اول میدونستم نباید تنها برم اما حقیقتاً کسی نبود باهام بیاد و به خاطر غافلگیرکردن سامان و اینکه نمیخواستم بهش بگم دارم نقد میخرم، با اون هم نخواستم برم که متوجه نقد خریدن نشه.

هر چی بود که گذشت، فعلاً که خدا رو شکر سامان از گوشیش خیلی راضیه و خوشحالم بالاخره یه گوشی با کیفیت گیرش اومده، اون گوشی قبلی دیگه کارآیی زیادی نداشت هرچند ترجیح میدادیم لااقل توی دستشویی نمیفتاد و دست کم میدادیم دست نیلا که انقدر گوشیهای ما رو نخواد!

******** این شنبه که مرخصی استعلاجی داشتم، تصمیم گرفتم برم مهد کودک نزدیک خونه ببینم میشه نیلا رو دو روز در هفته بذارم مهد کودک؟ یعنی پرستارش ببره بذاره.  آخه از نظر من نیلا از نظر ارتباط داشتن مشکل داره چون به جز من و باباش و پرستارش تقریباً هیچکسو نمیبینه، نه فامیلی نه خاله ای نه عمه ای نه هیچکس دیگه. فقط گاهی بچه های همسایه رو میبینه که متاسفانه بیشتر براش بدآموزی داره و اصلاً خیلی از مشکلات روحیش دقیقاً از وقتی شروع شد که خانواده همسایه رو به منزلمون دعوت کردیم برای افطار و اتفاقاتی که شب مهمونی افتاد که اینجا به تفصیل تو پستهای اوایل امسالم نوشتم...

 دیروز صبح به سامان میگفتم شاید ما بتونیم این وضع رو تحمل کنیم اما وقتی بچه ها بزرگ بشن و ببینن عملاً هیچ فامیل و ... برای رفت و آمد نداریم حتماً احساس کمبود میکنند، سامان میگه بچه های آینده همگی به این وضع عادت میکنند و کم و بیش همشون به این درد دچارند، اما من حس میکنم به هر حال یه سری ارتباطات فامیلی همه بچه ها حتی همون تک فرزندها، چه الان و چه در آینده دارند. من که عملاً با خانواده خودم  بعد دعوای عید و رفتارهای خواهر بزرگم  و حمایتهای مامانم، رفت و آمد خاصی ندارم، خانواده سامان هم که رشت هستند، اگر اینجا بودند قطعاً شرایط فرق میکرد، هفته ای یکی دو روز اونجا بودیم یا به واسطه مادرشوهرم اینا با خاله و دخترخاله های شوهرم و ... کلی رابطه داشتیم و خیلی خوب میشد و کلی حالمون بهتر میشد اما خب اینم قسمت ما بود دیگه.

****** دیگه اینکه این چند هفته اخیر هم مدام درگیر این دکتر و اون دکتر رفتن بودم و همچنان هم هستم بابت انتخاب پزشک زنان برای زایمان، به دلایلی اصلاً نمیخوام پیش دکتر نیلا برم و تا الان غیر دکتری که نیلا رو پیشش زایمان کردم، پیش چهار تا دکتر دیگه هم رفتم و دیگه باید تا یکی دو هفته دیگه تصمیم بگیرم در نهایت کیو انتخاب میکنم، الان انتخابم محدود شده بین دو تا دکتر تا ببینم در نهایت کدوم میشه. برای مشکل دیابت هم تا الان پیش دو تا فوق تخصص غدد رفتم و نظرها یکم متناقضه، یکی میگه انسولین بزن، یکی میگه نمیخواد اصلا قند نداری و... از طرفی دکتر زنانی که سر نیلا پیشش میرفتم و آخرین بار هم دوشنبه رفتم پیشش با عصبانیت گفت این دکتر غدد بیخود گفته دیابت نداری و تو دیابت داری!!! و...انقدر هم با لحن بدی بهم گفت انگار تقصیر من بود که دکتر غددی که خودش ازم خواست مراجعه داشته باشم، برگشته گفته دیابت نداری! اون دکتر غدد هم با دیدن آزمایشها گفته، از خودش که نگفته اما دکتر زنان میگفت نه تو حتماً دیابت داری و چه دکتر بیسوادی بوده!اصلا به خاطر همین رفتارش تو ویزیت آخر و استرسهایی که دفعه های قبلترش هم بابت دیابت بهم داده بود تصمیم گرفتم عوضش کنم، اما دوشنبه گفتم برای بار آخر برم پیشش و مطمئن شم که آیا صددرصد تصمیمم اینه که پیش این برای زایمان نرم که با برخورد آخرش و لحن بدش و استرسی که دوباره به جونم انداخت مطمئن شدم که دیگه نمیخوام پیش این زایمان کنم! اما در عین حال تصمیم گرفتم پیش یه متخصص غدد سومی هم برم و دیگه هرچی اون گفت برام بشه اتمام حجت! همین امروز ساعت 2 هم وقت گرفتم که قراره بعد از کار برم امیر آباد شمالی مطبش. امیدوارم از این حالت سردرگمی دربیام و بالاخره بفهمم دیابتی هستم یا نه! انسولین و قرص نیاز دارم یا نه! یعنی هر چی که هست تکلیفم معلوم بشه و انقدر سردرگم نباشم! در هر حال هم تا جایی که بشه سعی میکنم یه سری مراعات ها رو بکنم اما خدایی وقتی باردار باشی و هی برای خوردن هرچیزی بخوای دو دو تا چهارتا کنی سخته دیگه، یعنی میخوام بگم  زور داره دیابت بارداری نداشته باشم و الکی به خودم اینهمه سخت بگیرم و همش نگران بالارفتن قند خونم باشم!

فعلا همینا، بقیه تعریف کردنیها بمونه برای پست بعد، همینجا ای پست رو میبندم که بیش از این طولانی نشه. این پست رو هم طبق معمول دوشنبه 13 دی ماه نوشتم و با تاخیر امروز منتشر میکنم.

پی نوشت: دو تا تصمیم خیلی مهم هم گرفتم که در هر دومورد خیلی خیلی شک دارم به درست یا غلط بودن و نتیجه کارش...خواهش میکنم برام دعا کنید در نهایت تصمیم درست رو بگیرم و همه چی ختم به خیر بشه. اگر به درست بودن تصمیمم مطمئن شدم و اجراییش کردم حتماً میام و مینویسم.

نظرات 11 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 19 دی 1400 ساعت 11:45

آخی عزیزم‌چقد ناراحت صدم برای جریانی که پیش اومده اما مهم نیت و خیرخواهی بوده که برای همسر مدنظر داشتی نمی دونم چرا گاهی برای انجام به نیت خوب یکی اینطوری ضربه میزنه .
اون آقا هم عوضشو میگیره از کاری که کرده!
امیدوارم بهترین دکتر برای زایمان نصیبت بشه و حس خوبی ازش بگیری و با آرامش بری و زایمان کنی. مراقب خودت باش

سلام مینا جان. واقعا حس بدیه وقتی نتیجه سورپرایز آدم خراب میشه، برای خودم چندباری پیش اومده اینم روش.
تازه من متحمل ضرر مالی زیادی نشدم فقط اعصابم به هم ریخت از اینهمه دروغ و کلک که مثلا جنست رو نهایت هشصد تومن گرونتر به مشتری بندازی! چه راحت مال حروم وارد زندگیشون میکنند بعضیها!!
ممنونم عزیزم، خیلی برام دعا کن پزشک خوبی رو انتخاب کنم

سلام مرضیه جان
وای که چقدر حرص خوردم از دست این فروشنده های موبایل. واقعا که چه بی وجدان هستند. چه راحت پول مردم رو میخورند و یک آب هم روش. اگر در طول روز سر چندین نفر رو با گران فروشی کلاه بذارن در طی ماه کلی پول حرام به جیب میزنند. خیلی خیلی کارت درست بوده که رفتی اونجا با همسرت و حقتو گرفتی و بهشون فهموندی که متوجه گران فروشیشون شدی، جگرم خنک شد!
انشالله که هر تصمیمی میگیرب برات عاقبت خیر و خوبی داشته باشه و همه چی برات به بهترین نحو پیش بره و عالی باشه عزیزم.

سلام عزیزم حالت خوبه؟ اگر به جای من بودی و میفهمیدی که چطور با دوز و کلک واسه مثلاً ۷۰۰ تومن گرونتر فروختن چه برنامه هایی ریختن حتماً خیلی بیشتر هم حرص میخوردی! منم واقعا خوشحالم که با وجود همه فشارهایی که به من وارد شد و حتی برنامه سورپرایزم بهم خورد حداقل رفتم اونجا و حقمو گرفتم.
ممنونم عزیزم. انشالله توهم بهترین تصمیم رو برای زندگیت گرفته باشی و خوشبخت و عاقبت بخیر بشی

مریم رامسر پنج‌شنبه 16 دی 1400 ساعت 10:55

اون کامنت قبلی مال من بود رامسرشو ننوشتم سورپرایزتون خیلی حیف شد ولی اشکال نداره فدای سرتون خداروشکر گوشی خوب و سالمیه

ممنون که توضیح دادی عزیزم،
آره خدا رو شکر فعلا که گوشی خوبیه، همش میترسیدم گوشیش تقلبی از آب دربیاد که فعلاً انگار بد نیست....ولی اون حرکتی که با من کردند و حتما با خیلیهای دیگه اصلا قابل توجیه نیست! یکم سود بیشتر به چه قیمتی؟

سارینا2 پنج‌شنبه 16 دی 1400 ساعت 09:10 http://sarina-2.blogfa.com/

سلام مرضیه جان
میگم چرا انقدر احساس تنهایی می کنی
من و همسرم از این همه سال که با هم هستیم تقریبا دو سالش رو شب یلدا تنها نبودیم بقیه اش همش خودمون یا خودمون و بچه ها بودیم
شب یلدا هم معمولا وسط هفته ایناست بد موقع است
ما توی شهری هستیم که نه اقوام من هستن نه اقوام همسرم
البته قبل کرونا با خانواده چند تا از دوستای بچه ام رفت و آمد داشتیم که تو این دو سال به خاطر کرونا کنسل شده
به نظرم آدم می تونه دوست پیدا کنه و رفت و آمد کنه
الزاما نباید فامیل باشه
میگم چرا گوشی و اینجور چیزا رو از دیجی کالا نمی خری؟
ما هم چند وقت پیش یه مودم خریدیم طرف یک میلیون گرون داده بود
البته مدلش رو دقیق به ما نگفت که تو دیجی کالا چک کنیم خلاصه پشیمونمون کرد از اینکه از دیجی کالا نخریدیم
البته آخرش پسش دادیم و یه مدل بالاتر بهمون داد و بابت پول کرایه و ... الکی ۳۰۰ اضافه گرفت در حالی که از اول به راحتی تو دیجی کالا به قیمت کمتر بود
حالا خدا رو شکر که تموم شد و رفت
به هر حال اینا تجربه میشه
تجربه گاهی هزینه داره

سلام سارینا جان امیدوارم حالت خوب باشه.
عزیزم فرق میکنه وقتی بدونی خانواده خودت و خانواده همسرت در شهر خودت ساکن نیستند و بنابراین باید شب یلدا یا مناسبت های این چنینی رو تنها باشید اما وقتی بدونی که مادرت فقط یک قدم با تو فاصله داره یا هردو خواهرت اینجا هستند اما حتی کسی ازت نپرسه امشب کجایی یا چه برنامه‌ای داری و هیچکس سراغی ازت نگیره دلت میشکنه. قطعا اگر پدر و مادر همسرم تهران بودند اینطوری نبود. ناراحتی من از این نبود که شب یلدا تنها هستیم بیشتر از بابت این حس بی کس بودن و تنهایی مطلق خودم و همسرم و بچم بود وگرنه برای من حقیقتاً خیلی هم فرقی نمی کرد که این شب فقط خودمون باشیم یا توی یه جمع بزرگ....
خوب در مورد رفت و آمدباید بگم برای من هم حقیقتاً مهم نیست که لزوما با فامیل رفت و آمد کنیم، برعکس ترجیح من رفت و آمد با دوستان چه دوستان خودم چه دوستان همسرم هست اما متاسفانه چنین دوستانی هم وجود ندارند.هم من و هم همسرم هر دو دوستانی داریم اما دوستانی که بتونیم باهاشون براحتی رفت‌وآمد بکنیم نه..
والا سارینا جان من هم نظرم روی خرید گوشی از دیجی کالا بود اما سامان خیلی عجله داشت که هرچه زودتر گوشی به دستش برسه چون شغلش منوط به داشتن گوشیه، منم فکر می‌کردم بالاخره اگر از دیجی کالا سفارش بدیم حداقل ۳، ۴ روزی میکشه تا گوشی برسه و سامانه اصلا تحمل صبر کردن حتی برای یک روز رو هم نداشت ضمن اینکه خودم هم تا لحظه آخر هم در مورد قصطی خریدن یا نخریدن دو دل بودم اما در نهایت واقعا پشیمون شدم که چرا از اول از دیجی کالا نخریدم. قطعا از این به بعد اگر بخوام کالاهای دیجیتالی تهیه بکنم گزینه اول برام خرید از دیجی کالا هست.به قول تو تجربه‌ هزینه داره دیگه...

سارا پنج‌شنبه 16 دی 1400 ساعت 00:38

آخ از تنهایی....به نظرم خود تنها موندن بد نبستها اون حس تنهایی خیلی ازاردهنده اس...کلا همین که آدم قلبش گرم باشه به اینکه کسی هست که هواشو داشته باشه کلی به آدم قوت قلب و انرژی میده...
چه داستانی شد خرید گوشی....باز الاهی شکر که عاقبتش به خیر گذشت و تموم شد...
من یه مدت پیش یه گوشی از اینترنت سفارش دادم از اپلیکیشن ترب....نگو طرف کلاهبردار بود....هنوزم که هنوزه پولمون برنگشت با اینکه رفتیم شکایت کردیم ولی خدا نابود کنه این مسوولین و دادگاه بی خاصیت....خدا میدونه اون پول چقدر براش زحمت کشیده بودیم....

سلام سارا جان دقیقاً همینطوره که میگی. در جواب سارینا هم توضیح دادم ناراحتی من از بابت اینکه اون شب جایی نرفتیم یا تنها بودیم نبود فقط و فقط از این بابت بود که احساس کردم حتی اگر می خواستم تنها نباشم کسی رو نداشتم که بتونم اون شب برم خونش و این در شرایطی که میدونی خانواده خودت تو همین شهر زندگی می‌کنند حس خیلی بدی در درون آدم ایجاد میکنه.
وای آره سر خریدن این گوشی چقدر حرص خوردم اما خوب در نهایت خوشحالم که تونستم حقم رو بگیرم و بهشون بفهمونم که نمی تونن به راحتی سر هر کسی رو کلاه بزارن و تو دلشون هم به طرف بخندن.
الهی واقعا ناراحت شدم عزیزم . میتونم بفهمم که چه حس بدی پیدا کردی وقتی فهمیدی طرف کلاهبردار بوده قشنگ احساست رو میفهمم. خدا براشون نسازه که اینطور پول زحمت کشی یک نفر رو از چنگش در میارن.انشالله خیلی زود و تنها پولی که از دست دادی برات جبران بشه بلکه چندین و چند برابرش به دستت برسه عزیزم

زهرا پنج‌شنبه 16 دی 1400 ساعت 00:16

انشالله که هر دو مورد براتون پر از خیر و برکت باشه

ممنونم زهرا جان، خیلی دعام کن

الهام چهارشنبه 15 دی 1400 ساعت 23:20

گوشی نو‌مبارکککک خدا نگذره ازش انقدر اذیتت کرد
مرضیه اگه محدودیت نداره برو‌پیش خانم دکتر فریده کاظمیان بیمارستان بهمن زایمان میکنه، مطبش میدون صنعت
عاللیییییییه من دو‌تا بارداری پیشش بودم، مهربون باوجدان پنجه طلا بدون هیچ‌دردی میای سر خونه زندگیت و‌با سواددددد
ان شالله برات خیر پیش بیاد عزیزم الان هفته چندی مامان جون

سلام الهام جون خوبی عزیزم؟ بچه ها خوبن؟ ممنونم، درسته گوشی پر ماجرایی بود اما در ظاهر که گوشی خوبیه و همسرم ازش راضیه، ولی واقعا خدا ازشون نگذره که اینطوری با روح و روان آدم بازی میکنند.
درمورد خانم دکتری که معرفی کردی هم تحقیق می‌کنم، اتفاقاً از اونجایی که محل کارم با بیمارستان بهمن قرارداد داره این خودش یک امتیاز محسوب میشه، باز بررسی می کنم و تصمیم میگیرم در حال حاضر که بین دوتا دکتر مرددم در مورد دکتر شما هم قطعاً تحقیق می کنم، دیگه تاخدا چی بخواد.
ممنونم از دعای خیرت عزیزم. الان فکر ‌کنم باید هفته بیست و نهم باشم الهام جان

مریم چهارشنبه 15 دی 1400 ساعت 22:44

وای چه اتفاق اعصاب خوردکنی.واقعا حق داشتین،خدا ازشون نگذره چه کارا که نمیکنن با پول و روان مردم بازی میکنن

بله دقیقاً، اونروز بدجور حرص خوردم و بیشتر هم از بابت این بود که احساس می‌کردم منو بازیچه قرار دادن.
واقعاً متاسفم برای چنین آدم هایی که به خاطر یه قرون دوزار بیشتر اینطوری به قول شما با روح و روان مردم بازی می کنند

مهتاب¨ چهارشنبه 15 دی 1400 ساعت 16:50 https://privacymahtab.blogsky.com

وای چه حرص خوردم من از دیجی کالا میخریدی بهتر بود ،بازار علاالدین دیگه خیلی معروف شده که این کاراشون اون بازار موبایل بغلیش که شیک تر هست اون بهتره ،باهمین آقای همسایه که ماه رمضون اومدن خونتون رفتید؟خوبه خونتون نزدیک بود رفتین منم همینجوری بخاطر پولش نه تنبیهشون باید برم تا دلم خنک شه
من دکترم فریده درگاهی بود ازش راضیبودم خیلی
انشالله خیر باشه

سلام مهتاب جان، واقعاً خیلی هم حرص داشت، اتفاقاً درست بعد از اینکه از بازار علاالدین خرید کردم تازه متوجه شدم بازار موبایل کنار همون علاءالدین هست و با خودم گفتم ای کاش از اونجا خریدمو انجام می دادم اما دیگه گذشته بود. قطعاً از این به بعد هیچ وقت برای خرید به علاءالدین مراجعه نمی کنم.
آره عزیزم با همون رفتیم، خوب همسایه واحد بغلی ما هست و تو اون شرایط هیچ کس دیگه ای نبود که بتونیم باهاش بریم و ترجیح می دادم که با سامان هم تنهایی نریم.
مرسی از معرفیت عزیزم، حالا هنوز هم درمورد دکترم مطمئن نیستم. امیدوارم خیلی زود به نتیجه برسم.
در مورد خانم دکتر تو هم قطعاً تحقیق می کنم گلم

مریم چهارشنبه 15 دی 1400 ساعت 16:16 http://takgolemaryam.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
چه خوب که نوشتی
واقعا نوشته هات رو دوست دارم
چقدر به معنای واقعی کلمه نامرد بود اون موبایل فروش
واقعا که این پولها رو چطوری میخورن
حالا پول هیچی رفتارشون با یه زن باردار واقعا درست نبود
ای بابا
برات دعا میکنم که تصمیم های درستی بگیری

سلام مریم جان خوبی عزیزم؟
ببخش که اینقدر با تاخیر جواب میدم، از نظر لطفت خیلی ممنونم و خوشحالم که خواننده هایی مثل شما رو اینجا کنارم دارم.
بله متاسفانه برای به دست آوردن یه قرون دو زار بیشتر به هردوز و کلکی دست میزنن. خدا ازشون نگذره
ممنون از دعای خیرت عزیزم. برات از خدا بهترینها رو می‌خوام

سمانه چهارشنبه 15 دی 1400 ساعت 13:54 http://weronika.blogsky.com

عزیزم
چ استرسی تحمل کردی
و آفرین بهت ک پیگیری کردی
+انشالله کهبهترین اتفاق ها برات بیفته و

سلام عزیزم آره واقعاً روز خیلی سختی رو گذروندم اما از طرفی با همه اون استرسی که کشیدم خوشحالم که بی تفاوت از کنار موضوع رد نشدم و با اینکه مبلغ خیلی زیادی هم نبود اما به شدت پیگیری کردم که شاید برای کس دیگری این اتفاق حداقل تو همون مغازه تکرار نشه. مرسی دوست خوبم ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.