بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

شب قدری که قدرشو ندونستم...

19 روز گذشت....خیلی زود....

دیشب برخلاف سالهای گذشته قسمت نشد بتونم شب قدرمو به دعا و نیایش با معبودم بگذرونم، همش به کار خونه و آشپزی و نظافت گذشت. حیف شد،‌دلم سوخت،‌ساعت دو و نیم که بالاخره از کارهام فارغ شدم، از خستگی چشمام باز نمیشد،‌ به زور زیر لب چند تا ذکر گفتم و خوابیدم تا سه و ربع که برای سحر بیدار شدیم و متاسفانه همین شد سهم من از شب قدر...

  دیشب مامانم اینا اومدن و دور همی خیلی بهمون خوش      گذشت،‌خدا رو شکر براشون سنگ تموم گذاشتم، آش رشته و سوپ بلغور، خورشت خلال و پلو، مسقطی، خرما و زولوبیا بامیه، گردو، سبزی خوردن و پنیر و گوجه و خیار و نون تازه و هشت نوع میوه و شیرینی.... همه چی خوب بود، برای اولین بار هم خورشت خلال کرمانشاهی رو که دستورشو از همکارم گرفته بودم درست کردم که واقعا عالی شد. امروز هم که باز مهمون داریم و پسرخاله سامان به تنهایی میاد خونمون و برای اونم کلی تدارک دیدم، که علاوه بر موارد بالا که خب بیشترش از دیشب مونده، شامل مرغ مجلسی و کوکو سیب زمینی و ماست و خیار و شیرموز و آجیل و.... هم میشه. برای همین بود که دیشب تا دوونیم مشغول آشپزی و کارای دیگه بودم و نشد فرایض شب قدرو به جا بیارم. خدا کمک کنه لااقل دو شب دیگرو دریابم...

وقتی کارمند باشی و بخواد مهمونم برای افطار داشته باشی،‌مجبوری اینطوری مدیریت کنی و از روز قبلش تا دیروقت کارا رو سروسامون بدی،‌من که یه عادت بدی دارم اینه که وقتی مهمون میاد حسابی بریز بپاش میکنم، از این ویژگی خودم هیچ خوشم نمیاد، چون علاوه بر هزینه های فوق العاده ای که بهمون تحمیل میکنه،‌حسابی خستم میکنه و برام واقعا سخت میشه و گیج میشم اونم با خونه و آشپزخونه کوچیکمون...

خدا خیر بده همسر مهربونم رو که بعد رفتن مامان اینا همه ظرفای افطارو که خیلی هم زیاد بود شست و تازه خونه رو هم برام جارو کرد، ایشالا خدا همونقدر که هوای منو داره هواشو داشته باشه...دیگه زندگی من بدون اون ثانیه ای نمیگذره، دلم براش خیلی میسوزه،‌‌ غصشو میخورم، شرایط کاری افتضاح، اونهمه خستگی،‌ بی پولی، زبون روزه تو این هوای گرم اونم وقتی حتی یکی از همکاراش روزه نیست و همه جلوی چشمش ناهار میخورن!!!! همه و همه دلمو آتیش میزنه. تازه وقتی امروز صبح ساعت نه و نیم رسیده سر کار که به نظرم برای چنین روزی اصلا هم دیر نیست، رئیسش سر دیر اومدن باهاش بحث میکنه! وقتی هم بهش میگه دیشب شب قدر بود،‌ میگه اون برای شرکت ما نیست که خصوصیه! بی وجدانها! دو سه شب پیش تا بعد افطار سر کار نگهش داشتند،‌فقط هم همسر من روزه بود! متاسفم براشون که انقدر بی وجدانن و به بهانه کار،‌انسانیت و ترحم رو به کل کنار میذارن و اندازه چندنفر آدم کار می کشن!

حالا درسته همسر طفلی من اهل شب زنده داری شب قدر و اینجور دعاها و مراسما نیست،‌ اما بیشتر دیشبو به خاطر من بیدار بود، منم همزمان با آشپزی،‌صدای تلویزیونم زیاد کرده بودم که لااقل دعای جوشن کبیرو نصفه نیمه بشنوم، همشم به خاطر اینکه چیزی از یخچال بردارم میرفتم تو اتاقی که سامانم خوابیده بود و با صدای پای من بیدار میشد، خلاصه که طفلکم خیلی کم خوابید،‌حالا باید برای اینکه نه و نیم صبح میرسه حرف هم بشنوه! اونم تو روز بعد شب قدر! چی بگم خدایا!

ساعت کار ادارات دولتی تو تهران امروز و روزهای بعد شب قدر ده صبحه و واسه همین من تونستم کمی بعد سحر استراحت کنم اما اون طفلی چی؟ کارشم که تو فضای آزاده و خیلی تشنش میشه، همش نگرانشم، الهی بمیرم برای این مرد که انقد مهربونه و حتی اگه واسه خاطر دل من روزه بگیره، بازم برام ارزشمنده که خواسته باهام همراهی کنه..

دوستای خوبم برای همسرم خیلی دعا کنید تو این شبای عزیر. خیلی برام عزیزه،‌ هیچکس تو زندگیم اندازه اون بهم بها نده و هوامو نداشته،‌ دلم میخواد بیشتر از اینا براش جبران کنم و براش بهترین همسر دنیا باشم. دعا کنید به زودی به آرزوی قلبیش که من خوب میدونم چیه برسه...دوست داشتم و دارم بگم برای منم دعا کنید اما اون برای من تو اولویته و موفقیت اون برای من الان مهمتر از موفقیت خودمه.

یه سری ضررهای مالی سر خونه ای که حدود سه سال پیش خریدم  کردم که این چند روز حسابی حال و روزمو به هم ریخته و خیلی غصه دارم کرده،‌الان بهترم، اگر فرصت بشه روزای بعد مینویسم...

من برم که امروزم مهمون دارم و یه عالم کار.

التماس دعا در این شبهای مقدس


نظرات 4 + ارسال نظر
فتانه یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 02:09 http://fattaneh69.blogsky.com

با خوندن نوشته هات یه حسی بهم دست میده...
احساس میکنم مهربونترین زن روی زمین هستی تو....
خیلی خانمی.....
هرجا هستی موفق باشی و سربلند......

عزیز دلمی
خیلی لطف داری فتانه جان...نه انقدرا هم خوب نیستم عزیزم... فقط دوست دارم بهتر بشم.
ممنون از کامنت قشنگت عزیزم

شاد باشی، عیدت هم پیشاپیش مبارک باشه

marzi شنبه 3 تیر 1396 ساعت 11:29 http://rozegaremarzi.blogsky.com

قبول باشه.
مهمان پذیری تو ماه رمضان واقعا سخته. ولی عزیزم بجای این همه غذا و دسر میشد با غذا و دو تا دسر هم پذیرایی کرد،و از،این همه سختی قبل و بعدش کم کرد.
امیدوارم همیشه عاشق و سلامت باشید

قبول حق
قبول دارم،‌ به نظرم زیاده روی میکنم، و خیلی هم برام گرون میشه، همین باعث میشه تو رفت و آمد کردن معذب شم. اما انگاری دست خودم نیست،‌به نظرم آدمایی که اعتماد به نفس پایینی دارند اینطور به خودشون سخت میگیرن،‌برای این حرفم هم دلایل محکمی دارم...
فدات،‌مرسی که اومدی

نرجس یکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت 17:49 http://www.narsius.blogfa.com

سلام
خدا قوت مرضیه جان
واقعا برای مردها سخته کم بودن درآمد، یعنی فکر نکنم چیزی به اندازه بی پولی حالشونو بد کنه، انشالله آنچه که برای همسرت میخوای اتفاق بیفته ، در کارش موفق باشه، آدرس وبلاگمم گذاشتم دیگه

سلام نرجس جان
نماز و روزه هات قبول عزیزم
آره خب واقعا همینطوره،‌البته درآمد همسرمن خیلی هم بد نیست مشکل اینجاست که حقوقشونو به موقع نمیدن و گاهی دو سه ماه میگذره و وقتی هم میدن تقریبا همش یا بیشترش پای قسطای خودش میره، حالا باز خدا رو شکر درآمد من هست وگرنه خب زندگی واقا سخت میشه...
ممنون عزیزم

خانوم جان پنج‌شنبه 25 خرداد 1396 ساعت 20:31

عزیزم انشاالله به خواسته دلش برسه اقا سامان به حق این شبهای عزیز ، من هم شب اول هیچ جا نرفتم و به قول فقط از تلویزیون جوشن گوش میکردم و کارای خونه رو میکردم بعدشم خوابم برد ، دلسوزی تو درک میکنم منهم دلم برای شازده میسوزه صبح تاشب تواین هوا پشت فرمون از این خونه به اون خونه بادهن روزه خودمم که اینطوری دست آخر سر برج که میشه رقم کم و ناچیز حقوق روانشو به هم میریزه اما چاره چیه !؟ از بیکاری بهتر ولی چیزی نمونده که دیگه با این سخت گیری های بی مورد شرکت بزنه به سیم اخر و بزنه بیرون !

انشالله عزیزم،‌خیلی دعا کن براش و برامون...
منم شب اول اصلا به دلم ننشست اما شب 21 خیلی بهتر بود و انشالله امشب هم بهتر از شب 21 باشم.
واقعاً شازده هم گناه داره،‌کار اون که از سامان هم سختتره طفلی، خدا به هردوشون کمک کنه انشالله...
سامان هم که مدتهاست میگه دیگه نمیخوام واسه بقیه کار کنم،‌از کارش بیزاره و کاری هم از دستم برنمیاد، برای آینده نگرانم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.